بنیانهای فرهنگی و هویت ایرانی ـ اسلامی
نویسنده:علی شریف شاد
منبع:روزنامه کیهان
بدون شک بنیانهای فکری اساس و شالوده قوام و پویائی هر اجتماعی را تشکیل می دهد. تمام موضوعات روبنائی مانند سیاست- اقتصاد- رسوم و حتی نوع جهانبینی جوامع تابع و طفیلی این بنیانها هستند. آنچه این نوشته به دنبال آن است این است که به حول و قوه الهی با روشی علمی تر و ملموس تر از تئوریهای مرسوم در مورد فرهنگ بحث کرده باشد. اینک با هم مطلب را از نظر می گذرانیم:
معنای لغوی فرهنگ
برخلاف رسم و شیوه بوجود آمده این قلم معنای لغوی فرهنگ را از دو کلمه فر+هنگ اخذ نمی کند بل قائل به این است که فرهنگ می تواند معنائی مستقل از فر+هنگ داشته باشد چنانکه معنای لغوی جوانمرد را از معنای لغوی جوان+ مرد نمی توان گرفت.در زبان شیرین ما از این کلمات بسیار است که از ترکیب دو کلمه پدید می آید اما در معنا حتی در ردیف کلمات ترکیبی خود هم قرارنمی گیرند. پس فرهنگ چه معنائی دارد؟بعضی از لغات عربی هستند که در فارسی معادل ندارند. همینطور بعضی از واژه های فارسی نیز مانند کلمه «است» در زبان عربی معادل ندارد. به نظر می رسد که بهترین واژه در زبان عرب که می توان معادل فرهنگ قرار داده شود، کلمه «روحیات» است.بنابراین در ردیف کلمه فرهنگ و باورها از کلمه روحیات هم در این مقاله استفاده می شود، و از آنجا که فارسی امروز آمیخته با عربی است که به حق هم همینطور باید باشد زیرا زبان دین ما عربی است و هویت فرهنگ ایرانی نیز اسلامی است. مردم ما نیز وقتی با کلمه روحیات به معنای فرهنگ برمی خورند بهتر متوجه می شوند.
باورها- روحیات و فرهنگ عام بشری
انسان از آن جهت که انسان است دارای روحیات است- کنجکاوی- کمال طلبی- عدالت خواهی- تلاشگری- تفوق طلبی و بسیاری از این موارد روحیات انسان بماهو انسان را تشکیل می دهد، که در دایره فطریات او قرار دارد. اگر چه اینها ربطی به دین ندارد، اما سخت مورد توجه دین واقع می شوند. به طوری که با استناد به آنها معلول دین بودن فرهنگ را می شود ابطال کرد.
الف- بعضی از انسانها بدون دلیل هر حرفی را قبول می کنند.
ب- بعضی از انسانها بدون دلیل هر حرفی را رد می کنند.
ج- بعضی از انسانها بدون دلیل نه حرفی را قبول می کنند و نه رد.
ذالک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین
آن کتاب که هیچ کژی در آن راه ندارد هدایتگر کسانی است که بدون دلیل نه حرفی را قبول می کنند و نه رد. همین امر در مورد انسان نوعی تقوای پیش از تدین است که جزء روحیات او محسوب می شود و سخت مورد توجه دین قرار دارد.
باورها- روحیات و فرهنگ دینی
پیروان ادیان و مکاتب چه الهی و چه الحادی از آن جهت که خود را معتقد به مکتبی خاص می دانند به طور طبیعی در خصوصیات و خصایصی با هم کیشان خود اشتراک پیدا می کنند و دارای باورها و روحیات دینی و برخاسته از مکتب خود می شوند.در اینجا بهتر است به تعریف دینی فرهنگ پرداخته شود و چه بهتر که به تعریف فرهنگ اسلامی بپردازیم.
فرهنگ ایرانی- اسلامی- عبارت از باورها و روحیات برخاسته از مکتب (اسلام) بر محور (عدالت) که از طریق هنر- ادبیات و مدیریت در قالب تمدن (اسلامی) به آداب و رسوم و روابط انسانها محتوای (دینی) بخشیده و موجبات (امید- رشد مادی و تعالی معنوی) ایشان را فراهم می آورد.
آنچه که شما در داخل پرانتزهای این تعریف پیدا می کنید مشخص کننده جهت و هویت فرهنگی ماست. در مقام توضیح، این روحیات مسبوق است به مکتب، مکتبی که بی عدالتی را در هر شکل و قیافه ای برنمی تابد. از هنر و ادبیات و مدیریت و بخصوص مدیریت در جهت قوام و پایداری و انتقال آن روحیات استفاده می کند در هر زمان و شرایط بسته به موقعیتها، قالبی تعریف شده دارد. قاعده مند است و می داند مقصودش کجاست، آداب و رسومی را به رسمیت می شناسد که لااقل با عقل و منطق مغایرت نداشته باشند. برای روابط انسانها در اقتصاد- سیاست و دیگر مقولات اجتماعی قانون دارد. جامعه با چنین باورها و روحیات حتما دارای رشد مادی و تعالی معنوی است و امیدوارانه روزگار می گذراند.این تعریف از روحیات و فرهنگ به گونه ای است که براحتی آسیب شناسی می شود کافیست کلماتی که در داخل پرانتزها قراردارند را عوض کنید خواهید دید که دلایل معضلات فرهنگی خیلی زود و بهتر درک می شوند. تناقضات و ناسازگاریهای اجتماعی در هر مقوله ای قابل شناسائی است. آیا جامعه با چنین روحیاتی تحمل می کند که روابط اقتصادی اش اقتصاد بسته و غیرعلمی سرمایه داری تعریف شود؟ و آیا سیاست مکیاولیستی با این باورها جور درمی آید؟
امروزه انگاره سازی رسانه ها به گونه ای شده است که به زعم خود چهره های نخبه جوامع را تقسیم بندی می کنند؛ کدام چهره فرهنگی است. فلان چهره سیاسی یا اقتصادی است. بنده کاری با چهره های اقتصادی- سیاسی و غیره ندارم اما به ضرس قاطع می نویسم که یک چهره فرهنگی با تعریفی که گذشت. اگر معضلات فرهنگی اقتصادی حاکم بر یک جامعه را درک نکرده باشد چهره فرهنگی به حساب نمی آید. چهره های فرهنگی با این تعریف اگر نانی که در سفره مردم قرارمی گیرد را به حلال و حرام تقسیم نکنند و به اثرات فرهنگی همان حلیت و حرمت قائل نباشند چیزی از فرهنگ ایرانی- اسلامی درک نکرده. یک چهره فرهنگی اگر فرهنگ سیاست علوی را نتواند از فرهنگ سیاست اموی تشخیص بدهد چهره فرهنگی نیست. اینها هستند که مرزهای فرهنگ ها و ضدفرهنگ ها را را تشکیل می دهند. هر اقتصادی در بستر و زمینه فرهنگی خودش قابل رشد است.
هر سیاستی در بشر و زمینه فرهنگی خودش کار کرد مطلوب دارد.یک چهره فرهنگی حتما باید از فرهنگ اقتصادی هر اقتصادی که اسم می برد مطلع باشد یک چهره فرهنگی باید از فرهنگ سیاسی هر سیاستی که مدنظر دارد کاملا آگاه باشد.اگر چنین شد دیگر کسی را نخواهید یافت که بگوید توسعه سیاسی مقدم است یا توسعه اقتصادی و یا توسعه فرهنگی و دیگر کسی پیدا نمی شود که بخواهد از یک لفظ مبهم به تعریف و کشف معنای مبهمی دیگری برسد برآیند این تفکر، انتزاع فرهنگ از سیاست و اقتصاد و موارد دیگر از مسایل اجتماع را از بین خواهد برد.
باورها- روحیات- فرهنگ ملل
امروزه بسیار سخت شده است که بخواهیم باورها و روحیاتی را منحصر به ملتی خاص تعریف کنیم. اگر تفاوتی بین روحیات ملتها دیده شود از ناحیه برخی آداب و رسوم نه چندان کلی و عمیق مانند نحوه تغذیه و تفریح، برگزاری جشنها و عزاداری هاست که گروههایی را به هم ربط می دهد موارد متمایز کننده عمیق و عمده ای البته با قطع نظر از عقاید و شرایع مختلف در بین ملتها کمتر دیده می شود. امروزه رسانه ها به عنوان مهمترین ابزار انتقال فرهنگ مورد توجه واقع شده اند از مطالعه تاریخ که انسان را با گذشته مرتبط می کند گرفته تا تحلیل اوضاع و شرایط کنونی که ما را به آینده وصل می کند، به برکت رسانه صورت می گیرد. اگر نقش هنر- ادبیات و مدیریت و بخصوص مدیریت در انتقال فرهنگ مهم است مهمترین عامل آن رسانه بودن و جنبه ارتباطی قوی داشتن آنها بخصوص مدیریت می باشد. وقتی کسانی بخواهند پیام و باوری را به عنوان یک فرهنگ در بین یک مردمی جابیندازند به سراغ هنر و ادبیات می روند با مدیریت این ابزارهای رسانه ای به مقصود خود نزدیک می شوند اگر هنر و ادبیات توانسته است رسانه ای بشود مدیریت خودش رسانه است و هر پیامی را که بخواهد منتقل کند عملا و بدون واسطه منتقل می کند.
آن تأثیری که هنر و ادبیات می تواند در روحیات مردم ایجاد کند، در مقایسه با عمق تأثیرات مدیریتی بسیار بسیار اندک و ناچیز است. بخصوص وقتی یک مدیر خود را نماینده یک فرهنگ معرفی کند. ذهن خواننده آماده پاسخ به این سؤال است که چرا؟ پروردگار عالم در زما ن حضور فیزیکی و ملموس معصومین علیهم السلام هیچ مدیریتی را به رسمیت نمی شناسد مگر تابع و منصوب معصوم باشد. آیا این امر آن جنبه والا و متعالی رسانه بودن مدیریت را به اثبات نمی رساند! به همین دلیل است که این قلم بنای پرداختن به تهاجم یا شبیخون فرهنگی و یا ناتوی فرهنگی را ندارد زیرا اعتقاد دارد که مدیریت صحیح، دشمنان مکتب و فرهنگ ما را بر آن داشته که در برابر ما حالت تدافعی بخود بگیرند، از یاد نمی بریم که پیمان آتلانتیک شمالی یک پیمان دفاعی است.
اگر می بینید که مباحثی از این دست در اجتماع ما خیلی مهم و با حرارت مطرح می شود، به این دلیل است که گاهی به نقش و کارکرد مدیریت صحیح در همه زمینه ها اهمیت داده نشده است.باورها و روحیات محدود- خرده فرهنگ ها- دراین مورد موضوع بحث کاملا نسبی است.یک وقت از خرده فرهنگ در مقابل فرهنگ عام بشری بحث می شود به فرهنگ ملل و دسته های فکری الحادی و الهی منتقل می شود. یک جا از روحیات محدود در حیطه یک ملت و یا یک مکتب بحث می شود به انواع قومیت ها و فرق مختلف منتهی می شود.و دیگر اینکه می توان از خرده فرهنگ ها در مقابل موارد وسیع تر و عام تر سخن گفت و به زوایای مختلف و روحیه پرداز هر فکر و اندیشه ای که در انسان قابل رسوخ کردن است ا شاره کرد. ایده های کلی در برابر فرهنگ عام بشری به منزله خرده فرهنگ های جوامع و نحل فکری و مذهبی به منزله خرده فرهنگ های مختلف در حیطه ادیان و افکار محسوب می شوند.
همینطور وقتی به سوی بخشهای جزئی تر حرکت می کنیم جزئیات نسبت به یکدیگر از یک سو و نسبت به کل خود به عنوان باورها و روحیات محدودتر قابل بحث می باشند.ریشه های محتوائی فرهنگ. عده ای کوشیده اند- زبان- خط، شغل و زن- مرد- پیر یا جوان بودن و شهری- روستائی و عشایری زندگی کردن را به عنوان ریشه های محتوائی فرهنگ ها و یا خرده فرهنگ ها معرفی کنند برابر آنچه که در صفحه 12 کیهان مورخ 86.6.13 به شماره 18866 آمده است. نقد این ادعا را با ترجمه آیه 13 سوره حجرات آغاز می کنیم که ای مردم ما شما را از نری و ماده ای آفریدیم و شما را جماعتها و قبیله ها قراردادیم تا یکدیگر را بشناسید. همانا گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست. خداوند دانا و با خبر است. و اگر دقت کرده باشید ما باورها و روحیاتی را به عنوان فرهنگ پذیرفته ایم که در صورت رعایت آنها در مسیر کمال مطلوب قرار خواهیم گرفت. دراین صورت زبان- شغل و زن یا مرد بودن چه نقشی می تواند در رشد و تعالی و یا انحطاط و تباهی ما داشته باشد؟ آیا یک نفر عرب- فارس و یا آذری زبان از آن جهت که عرب- ترک و یا فارس است می تواند انسانی متعالی باشد؟ و یا یک دانشجو از آن جهت که دانشجو است چگونه روحیات و باورهایش از مردم اجتماعی که در آن زندگی می کند متفاوت می شود؟ چقدر دانشگاهی سراغ دارید که توانسته اند خود را به کمالات مطلوب انسانی برسانند؟ و چقدر آدمهای تحصیل کرده ای سراغ دارید که در مسیر کبر و غرور و خودخواهی و مال اندوزی و دیگر ناهنجاری های پیدا و پنهان قرار دارند؟ اگر دقت کرده باشید ما باورهایمان را از زن یا مرد بودن خود از شغل و تحصیل خود اخذ نکرده ایم.
شغل ها به جهت رفع نیاز از اجتماع متنوع می شوند- شهری و روستائی بودن به آن دلیل است که باید از همه نقاط زمین برای زندگی استفاده کرد. انسان است که شهر و روستا را می سازد. خط و زبان و رنگ و لهجه حکایت از زیبائی های حکمت الهی دارد. فرض کنید تمام مردم دنیا فقط با یک زبان تکلم می کردند. آیا می توانید تصور کنید، که بخش عمده ای از آواهائی که از حنجره اشرف مخلوقات صادر می شد بی معنی بود؟آیا در شأن انسان است که قسمت زیادی از صداهایش فاقد معنی باشد؟
قرآن کریم وقتی به نقش شناسنامه ای این تنوعات انسانی اشاره می کند، بلافاصله و در همان آیه کریمه می فرماید. ان اکرمکم عندالله اتقکم تا مردم این گونه تمایزات اقلیمی و شغلی و زبانی را دلیل برتری و یا پست تری اندیشه و باورها و روحیات خود و دیگران ندانند. این روزها وقتی به صفحات فرهنگی جراید نگاه می کنید می بینید کسانی که در آنها مطلب می نویسند به جای اینکه خودشان فکر کنند به نقل قول از این و آن می پردازند و اگر فکری هم در موردی بوجود می آید چندان عمیق نیست و جالب اینکه همانها به دنبال علل انقطاع فرهنگی مردم می گردند.
انقطاع فرهنگی یا دوری گزینی از روحیات صحیح و محل انقطاع
لازم است قبل از پرداخت به این موضوع حداقل به سه مورد مهم اشاره بشود.
اول- هویت فردی، بی تردید تولد انسان برخلاف حیوانات محصول ازدواج والدینش است. بسیاری از روایات معصومین ما علیهم السلام بیانگر آن است که پاکدامنی و دوری از آلودگی های مادی و معنوی می تواند در سرنوشت آینده یک مولود تأثیر داشته باشد. به طوری که موجبات بروز و محو و یا تقویت و ضعف یک خصیصه ای را در انسان فراهم آورد. بنابراین باورها و روحیات صحیح و یا نادرست پدر و مادر زمینه و بستر لازم را برای هویت فرد مهیا کرده است. به عبارتی مولود، محصول عمل و کلمه فرهنگی پدر و مادر خویش است ترجمه آیه کریمه کلمه پاک مانند درخت پاک و بی آلایش است که اصلش ثابت و شاخه هایش در آسمان و (الی آخر) ناظر همین است درخت هویت انسان پس از تولد نیاز به مراقبت و غذادهی و آبیاری دارد. باید از گزند آفات دور بماند. پرورش خوب- آموزش خوب تا به بار نشسته ثمره نیکو دهد. یعنی ارجمند بشود- قیمت پیدا کند. این مسیر کمال، و دعای تمام آحاد بشر است که مصیر و جایگاه آخرتش نیکو باشد. و یا لااقل در دنیا عاقبت به خیر گردد. حالا عده ای راه گم کرده به بیراهه می روند و چرا؟ در جای خودش قابل بحث است.
دوم ماهیت اجتماعی در بین ما، ایرانی و مسلمان بودن آن چیزی است که ما را دور خود جمع کرده است. آن تمایزات روحی که یک ملت را منسجم می کند چیست؟ قطره ها کجا به هم می پیوندند؟ در دفاع هشت ساله یا بهتر بگویم بیست و هشت ساله در عزای ائمه علیهم السلام بخصوص عزای امام حسین در برپایی اعیاد مذهبی- دید و بازدید نوروز در روز طبیعت سیزده فروردین و یا در همین سبزینه ای که در نوروز سبز می کنیم و ده ها مورد دیگر.
سوم- محتوای فرهنگی- ارزش ها- درون مایه. بنده از میان این همه محور که در ماهیت اجتماعی بدان ها اشاره شد، دوست دارم فلسفه سبزه نوروز را توضیح بدهم تا بدانید کسانی که سعی دارند آن را غیرمعقول جلوه دهند اشتباه می کنند. این کار در قدیم برای خانواده ها که عمدتا کشاورز بودند یک کار تحقیقاتی محسوب می شده است. خانم خانواده ایرانی از هر غله و حبه ای چند تا، دانه شماری می کرده و آنها را می کاشت. کاشته ها که سبز می شدند، هر کدامشان که بیشتر از نظر تعداد و بهتر از نظر کیفیت سبز می شد، برای کشت سال آینده به مردان خود توصیه می کردند. این امر در جای خودش و در زمان خودش بهترین روش تحقیق محسوب می شود. چرا باید فراموش شود؟
در مقام تطبیق و مقایسه عرض کنم در جای جای دنیا بسیاری از مردمان یک روز را برای کارهای گروهی خود انتخاب می کنند. از گوجه فرنگی و پرتقال به سروکله هم زدن گرفته تا رها کردن گاوها در خیابان ها توسط اسپانیایی ها که آن حیوانات به مردم شاخ بزنند. شما این را مقایسه کنید با رسم سیزده فروردین و روز طبیعت در کشور ما، اینها محتوا و درون مایه فرهنگ ما را تشکیل می دهند. مثال های مذهبی که بسیاربسیار بالاتر و والاتر از اینها هستند که هر کدام به جای خود از اعیاد مختلف گرفته تا عزاداری ها بخصوص عزای امام حسین علیه السلام تماما دارای محتوا و درون مایه نیکو هستند. البته در بین مردم در همه جوامع لایه های افراطی حرکات ناموزونی می کنند که بنده قبل از هر چیز آنها را به حساب ضعف مدیریت ها می گذارم.
غنای فرهنگی، متبلور در عزت
نفس ایران را درنظر بگیرید اگر کسی از بالا به این سرزمین مقدس بنگرد انواع قومیت ها- اقلیت ها و لهجه های متعدد را مشاهده می کند. آنچه برای ما مهم است ید واحده بودن است. حس نوع دوستی است. غیرت ملی است که در بیست و هشت سال در مقابل اراده تمام زورگویان دنیا ایستاده است. در جنگ هشت ساله دنیا از ما چه مشاهده کرد؟در مددرسانی به فاجعه دیدگان زلزله بم برداشت جهانیان از حرکات ما چه بود؟ وجود این روحیات حاکی از زیبایی فرهنگ ماست. چرا در زمان توفان کاترینای آمریکا و یا سیل اخیر انگلیس این وقایع رخ نداد؟ چرا در کشورهای به اصطلاح پیشرفته بعد از هر اتفاق طبیعی شاهد یک فاجعه اجتماعی هستیم؟ بسیار دیده می شود که مردم سیل زده و توفان زده به ناچار به غارت مغازه ها و فروشگاه ها روی می آورند؟ علت این فجایع فرهنگی چیست؟ اما در ایران ما فرد زلزله زده رنج کشیده بمی اگر لباس و یا کفشی که اندازه اش نباشد را قبول نمی کند.
چرا مردم ما در چنین مواقعی مانند بیشتر مردم دنیا از سروکله هم برای دریافت کمک بالا نمی روند؟ این ها بیانگر زیبایی های روحی و غنای فرهنگی ماست که در عزت نفس ما متبلور شده و خاطرات گروه های کمک رسان خارجی است، که با شگفتی بیان می کنند. مثالی هم در ماهیت اجتماعی که با آیه الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه شروع می کنم همان طوری که می دانید حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه روی جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد تأکید مؤکد داشتند. و در پاسخ به این سؤال که چرا شما با جمهوری دمکراتیک مخالفت می کنید می فرمودند، همه محسناتی که در دموکراتیک هست، در اسلام هست لیکن در دموکراسی ها مفاسدی وجود دارد که در اسلام نیست. بدون شک جوامعی که دور باورها و روحیات خود حصار بکشد به غنای فرهنگی نخواهد رسید. آیه شریفه یادشده بهترین دلیل غنای فرهنگی را تشکیل می دهد حالا چه در قول و چه در عمل. هیچ جامعه ای نباید به داشته های خود اکتفا کند. این موضوع در مورد تماس فرد با اجتماع نیز صادق است معصومین ما علیهم السلام با اینکه از مقام عصمت و مصونیت از خطا برخوردار بودند در اموری که لازم می دانستند با مردم تبادل نظر و مشورت می کردند. کسی که صاحب نظر است هرگز از تبادل نظر هراسی ندارد. فرهنگی که از غنای کافی برخوردار است هرگز در ارایه محتوا و درون مایه خود نگران نمی شود. و اگر قرار باشد که باورها و روحیات صحیح دیگران را به فرهنگ خود بیفزاید، از مسیر آن آیه کریمه این کار را می کند. عمل به این آیه خود نشانه غنا و پویایی فرهنگی است. جامعه با این طرز تفکر هرگز در بن بست گرفتار نمی شود. این آیه (18 زمر) را فراموش نکنید و آن را نگه دارید برای داخل شدن در بحث انقطاع فرهنگی در مورد انقطاع فرهنگی بنا ندارم روی چیزی انگشت بگذارم که خدای ناخواسته کسی را متهم کرده باشم. به همین منظور و برای مبهم نماندن مسئله فقط به طرح چند سؤال اکتفا می کنم و بعد به نتیجه گیری می پردازم تا شاید محل انقطاع فرهنگی مد نظر مقاله معلوم بشود.آیا ما به اندازه لازم با فلسفه باورها و روحیات صحیح فرهنگی خود مانند مثالی که برای سبزه نوروز بیان شد آشنا و آگاه هستیم تا بتوانیم فرزندانمان را با آن دانش ها پرورش دهیم؟ آیا به لقمه ای که در دهان خود و فرزندانمان می گذاریم اطمینان داریم که حقوق خدا و مردم در آن نباشد؟
آیا فاصله ای میان علم و عمل ما وجود ندارد؟
یعنی ما منافقانه عمل نکرده ایم؟ ای کسانی که ایمان آورده اید چرا به گفته های خود عمل نمی کنید؟ اگر جوان این مملکت از ما سؤال کند شما که به حق در مقابل مدهای وارداتی اینقدر واکنش نشان می دهید، آیا اقتصاد وارداتی لیبرال سرمایه داری غرب را از مسیر آیه 18 سوره زمر عبور دادید و در کشور ما حاکم کردید؟ آیا سیاست ورزی رجال سیاسی ما اسلامی است؟ اینها و بلکه دهها سؤال دیگر در مقابل ما در ارتباط مستقیم با انقطاع فرهنگی وجود دارد که بی تفاوتی ما در برابر آنها هیچ توجیهی ندارد. اصلا می دانیم تکلیف هر یک از ما در برابر این سؤالات چیست؟ باور کنید چه خوب می شد اگر این سؤال را از همه مردم ایران می پرسیدیم و در همه جراید ستونی را به پاسخ های آنها اختصاص می دادیم که تکلیف هر انسان در مدت عمری که می گذراند چیست؟ و چقدر است؟ که اگر از این جهان رخت بر بست دست خالی خداوند متعال را ملاقات نکرده باشد؟ کلام آخر اینکه باید دید کجا کم کاری کردیم؟ کجا کار نکردیم که باعث شده لایه هائی از اجتماع دچار بی تفاوتی در برخورد با باورها و روحیات صحیح ایرانی- اسلامی بشوند؟ به خودمان رجوع کنیم. به قلبهایمان سرک بکشیم که ان الانسان علی نفسه بصیر ما به جائی که از خودمان شروع کنیم سعی کردیم با اصرار جوان مملکت را منقطع از فرهنگ و باورهای صحیح ایرانی- اسلامی معرفی کنیم. آیا مدیریت کشور در دست جوانان است؟ چند تا جوان سراغ دارید که به غارت بیت المال پرداخته باشد؟ آیا ازدواجشان را آسان کردیم؟ آیا مسکن را برایشان ارزان کردیم؟ آیا اشتغال کشور تکمیل شده است؟ بدون تردید مدیریت تمام این مقولاتی که یاد شد در دست افراد چهل سال به بالاست که جوانی را پشت سر گذاشته اند. رادیو و تلویزیون که هیچ شبکه جوان را هم میان سالها برای جوانان اداره می کنند. و از آن طرف ما رسانه ملی را در اختیار سریالهائی قرار دادیم که دست اندرکاران و سازندگان آنها به دلیل ادامه تحصیل در آکادمیهای کشورهای غربی مدتها از باورها و روحیات ایرانی- اسلامی خود دور بودند و مثل جوامع غربی یک دختر و پسر جوان را در فیلم هایشان می برند در یک ویلای خارج شهر که مثلا در مورد مشکلات فرد سومی با هم تبادل نظر کنند، که مشکل او را حل کنند. غافل از اینکه خلوت کردن زن و مرد اجنبی با هر نیتی که صورت گرفته باشد حرام شرعی و مخالف غیرت ایرانی است. دشمنی دشمن را نمی خواهیم انکار کرده باشیم. اما مدیریت این مفاسد را که نمی توانیم متوجه دشمن کنیم. اسم بعضی از سریالها را گذاشتند طنز! چیزی که در آنها پیدا نمی شود، طنز. به ماهو طنز، یعنی بیان شیرین تلخی ها. بی جهت که رهبری معظم انقلاب حضرت آیت الله العظمی خامنه ای نمی فرمایندکه پاکترین جوانان دنیا جوانان ایران اسلامی هستند. اینها موضوعاتی هستند که جامعه را بی تفاوت می کند و جوانان ما کمترین دخالتی را در بروز و ظهور آنها ندارند. اینجا به نقطه ای رسیدیم که لازم می آید چند کلمه ای را نیز در مورد باورها و روحیات جوامع غربی بنویسیم.
عده ای خیال می کنند که آزادی به معنای رهائی که در برخی موارد در جوامع غربی وجود دارد، در همه زمینه ها ساری است غافل از اینکه لااقل دو خط قرمز و مرز تعریف نشده ای هست که کمترین آزادی و کوچک ترین حقوق مشروعی را به رسمیت نمی شناسد. یکی تمدید نظام سرمایه داری است. و دوم ورود به دایره قدرت مداران. شما در غرب مجازید هر کاری انجام دهید مشروط به اینکه کانون قدرت و ثروت از عمل شما در امان باشد. یک عده دیگر خیال می کنند که از ابتدای تاریخ در غرب آزادی به معنای رهائی و بی تفاوتی در مورد شهوات حاکم بوده است. این عده آن چیزی را که فراموش کرده اند آن است که جهان غرب از عمل نکردن به آنچه که علم بدان رسیده است وحشت دارد، همچنان که ما مسلمانان از عمل نکردن به مسایل شرع مقدس می ترسیم. لیکن در غرب بین علم به معنای آنچه به تجربه و حس مکرر درآمده و لااقل از راه استقراء به یک جای قابل قبولی رسیده را با تئوریها و نظریات صرف و اثبات نشده، یکی گرفتند. مثلا اگر نوع پوشش و یا روابط زن و مرد و موضوع خانواده را مورد مطالعه قرار دهید، خواهید دید که تا قبل از پیدایش نظرات غیرعلمی زیگموند فروید درباره شهوت جنسی، جامعه و حتی حکومتهای غربی در مقابل پوشش و روابط زن و مرد و مسایل مربوط به خانواده حساس بوده اند. بی تفاوتی در این موارد از زمانی ظاهر شد و نضج گرفت که فروید به اسم «علم» افکار برخاسته از عقده های روانی خود را وارد بازار علم زدگی غرب کرد. و از آنجا که این نظریه در جهت امیال جمعیت جوان و به خیال اینکه علمی و بدون نقص است؛ خیلی زود به صورت اپیدمی درآمد. چه وقت این اتفاق افتاد؟ بعد از آنی که آنها به برکت برخورداری از علوم تجربی توانسته بودند بخشهائی از طبیعت را به سیطره خود درآورند. غافل از آنکه انسان موجودی است دارای ابعاد مختلف و دارای سؤالاتی اساسی است، که باید یک مرجع صلاحیت داری در زمینه آنها پاسخ گو باشد. و علوم تجربی به جهت برد کوتاه خود که نهایتا جهان مادی است صلاحیت پاسخ گوئی به سؤالات ماورای مادی را ندارد.
دین هم مسیحیت تحریف شده ای است که نمی شود آنرا دین نامید بلکه این تدین متدینین مسیحی بود و مردم حرکات و سکنات پدران و خواهران روحانی را دین می پنداشتند و از آن طرف یک متن دست نخورده ای که معیار آن حرکات و سکنات قرار بگیرد نیز در دسترس نبود. نتیجه اینکه سؤالات اساسی در جوامع غربی یا بی پاسخ ماندند و یا بد پاسخ داده شدند. همین امر سبب شد بی آنکه مردم واقعا بخواهند از روی عناد و دشمنی با دین، مسیحیت را کنار بگذارند، خود به خود مسیحیت به حاشیه رفت اینکه گفته می شود کنار رفتن مسیحیت از روی عناد و دشمنی نبوده به این دلیل است که دین تحریف شده ای که هیچ مشکلی با کانونهای قدرت و ثروت ندارد که با دشمنی عده ای طرد نشده است. حیثیت هر دینی خاصیت برنامه بودن، منجی و رهائی بخش بودن آن است و مسیحیت این حیثیت و خواص خود را از دست داد. و به همین دلیل به گوشه ای خزید. در فاز بعدی همین دین وسیله دنیای جهان خواران قرار گرفت به طوری که به ضدخودش تبدیل شد و به افیون ملتها ملقب گردید. و از طرف دیگر علوم تجربی توانستند از عهده پاسخ گوئی به سؤالاتی که در حوزه آنها مطرح بود، برآیند و پیشرفتهای متعدد مادی را در زمینه های مختلف نصیب صاحبان خود کنند. آنچه دراین بین احساس می شود، آن است که به عمد یا به سهو کسی درصدد تعریف و مرزبندی بین علوم مختلف بر نیامد سؤالاتی که باید وحی جواب می داد را با متد و روش تجربی به حراج گذاشتند و وقتی که پاسخ قانع کننده ای نیافتند موضوعات را پاک کردند. بخصوص وقتی در آثار فلاسفه غرب غور و کاوش کنید در می یابید بین مسایلی که باید وحی پاسخ بدهد -موضوعاتی که باید عقل جواب دهد- مواردی را که باید علوم نقلی و تاریخی بیان کنند؛ و مقولات حسی- تجربی مرزی قائل نشده اند و دست آخر خودشان را راحت کرده تمام موضوعات هستی را به علمی و غیرعلمی تقسیم کردند. علمی هایش را پذیرفتند و غیرعلمی ها را به زعم خود کنار گذاشتند و این امر چیزی جز نتیجه علم زدگی آنها نبود.
امر به معروف و نهی از منکر شاه بیت مغفول فرهنگ
این بنده تصور نمی کنم گذشته از کلام وحی کسی بتواند بدون مراجعه به نهج البلاغه امیرالمؤمنین علی علیه السلام چیزی در این مورد بگوید یا بنویسید. به دلیل اینکه این فریضه مهم خود یک شاخه از فرهنگ علوی است و حضرت توانسته اند در مقام علم و عمل در این مورد پس از قرنها به تربیت مردم بپردازند و واقعاً نمی شود مدخل بحث را نامه 53 نهج البلاغه قرار نداد.آنجا که می فرماید هذا ما امر به عبدالله علی امیرالمؤمنین مالک بن الحارث الاشتر فی عهده الیه حین و لاه مصر، این فرمانی است از علی امیرالمؤمنین به مالک اشتر پسر حارث در عهدی که با او می گذارد هنگامی که وی را به حکومت مصر می گمارد (شیوائی ترجمه از دکتر سیدجعفر شهیدی) حضرت در پی این دستور به فلسفه حکومت می پردازند که متأسفانه باید از آن فعلاً گذشت.
سپس در دستور دوم می فرماید امره بتقوی الله و ایثار طاعته و اتباع ما امر به فی کتابه، او را فرمان می دهد به ترس از خدا. ببینید: فرمان است توصیه و سفارش نیست. امر به معروف است امر به تقوای الهی. دستور سوم نهی از منکر است. می فرماید: وامره ان یکسر نفسه من الشهوات و یزعها عندالجمحات بعدهم اشاره ای به آیه ای از سوره مبارکه یوسف که فان النفس لاماره بالسوء الا مارحم ربی بازدیده می شود که حضرت فرمان می دهد به مورد سوم و توصیه ای در کار نیست بلکه دستور است. می فرماید به او دستور می دهد تا نفس خود را از پیروی آرزوها بازدارد (نهی از منکر) و هنگام سرکشی ها به فرمانش آرد که همانا نفس به بدی وامی دارد جز که خدا رحمت آرد.
در این سه دستور اولی، شرح وظایف مالک و مالکها را بیان فرموده که خود فلسفه حکومت است. دستور دوم رعایت تقوا و دستور سوم دوری از شهوات. که خلاصه هردو مدیریت خود است. کسی نیست که این مطالب را نداند تمام اینها از باب یادآوری و تذکر است. در این سه دستور حضرت درمورد هیچ یک از کلمه اوصیه استفاده نکرده اند بلکه کلمه امره را آورده اند. این کلمات را امیر بیان انتخاب کرده است. همانطور که می دانید درخواست های اشخاص از یکدیگر به سه دسته کلی تقسیم می شوند:
1-امر- دستور و فرمان که بی تردید از مقام مافوق به افراد تحت دستور ابلاغ می شود.
2-التماس- توصیه و سفارش- که از اشخاص بدون درنظر گرفتن مقام و منزلت طرفین صادر می شود.
3-دعا و استدعا- که به صورت خواهش از سوی پائین دست باتوجه به مقام و منزلت مافوق صادر می شود. هرگز اشخاص تحت فرمان به مافوق خود امر و توصیه نمی کنند بلکه باید از آنها استدعا کنند.
سؤال: چرا حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ازجمله اوصیه بتقوی الله درمورد مالک استفاده نفرمودند.
جواب: برای اینکه اگر چنین می کردند دیگر کار ایشان امر به معروف محسوب نمی شد بلکه توصیه به حق بود و سفارش به صبر نظیر آنچه که در آیه سوم سوره والعصر بیان شده است.
وقتی درمورد امر به معروف و نهی از منکر اینطور بحث می کنید عده ای خیال می کنند که شما قائل به محدود بودن این فریضه الهی به وظایف حکومتی شده اید در صورتی که اینطور نیست. زیرا امر به معروف وظیفه هر شخص و شخصیتی است که اگر فرمان بدهد باید فرمانش اطاعت شود حالا می خواهد در منزل خودش باشد یا مسجد و مدرسه یا محل کار فرقی نمی کند. درهرجا و هر مقام و منزلتی که بودید اگر به کسی دستوری دادید، امری کردید و طرف اطاعت نکرد و شما قدرت توبیخ داشتید همانجا محل امر است. ولی اگر جایی به کسی دستوری دادید و پس از تمرد شخص، قدرت توبیخ نداشتید، معلوم می شود آنجا محل امر نبوده بلکه باید سفارش و توصیه می کردید نه امر. یعنی آمر به معروف زمانی لفظ آمریت درموردش صدق می کند که از نوعی سیطره نسبت به افراد برخوردار باشد حالا این سیطره هرچه می خواهد باشد فرقی نمی کند. گمان می رود کسانی که بحث احتمال تأثیر را در وجوب امر به معروف پیش کشیده اند این سیطره مدنظرشان بوده است. اگر در جائی این سیطره وجود داشت، امکان تأثیر به حتمیت بدل می شود و در غیراینصورت توبیخ. ولی چنانچه این سیطره نبود دیگر امر و فرمان معنا ندارد (سالبه به انتفای موضوع) آنچه می ماند توصیه و سفارش است. سفارش هم چیز بسیار خوبی است اما هرچه هست امر و فرمان نیست.
سؤال: امیرالمؤمنین در رأس حاکمیت قرار گرفته است. مالک اشتر را به حکومت مصر می گمارد اگر مالک وظایف اداری خود راخوب انجام دهد، حضرت برای چه به تقوای مالک توجه می کند آن هم در قالب دستور نه سفارش و توصیه؟
جواب: ما با این سؤال دقیقاً روی مرز و آن چیزی که فرهنگ علوی را از فرهنگ اموی متمایز کرده است قرار داریم فرق امیرالمؤمنین با معاویه در همین است. امروز هم شاید عده ای بگویند رئیس یک اداره چه کاری با رعایت شدن و نشدن تقوای الهی از سوی کارمندانش دارد. همین که مأمورین تحت امر، وظایف اداریشان را انجام دادند کار تمام است. باید گفته شود که اینها برای حکومت های لائیک و غیردینی است در حکومت اسلامی مقوله تقوی و دوری از شهوات از وظایف غیرقابل انکار مأموران حکومتی است.
این همان چیزی است که امروزه در جمهوری اسلامی ایران تحت عنوان التزام عملی به اسلام و ولایت فقیه، همه افراد دولت به هنگام استخدام شدن پای برگه اش را امضاء می کنند. این امر اهمیت تعهد را در کنار هر تخصصی گوشزد می کند. آیا هیچ عقل سلیمی می پذیرد که مردی زمام امور خود را به دست کسانی بسپارند که امین نیستند؟ شما وقتی چیزی را به کسی می سپارید برای خیانت کردن طرف که به او نمی سپارید. این یک شرط ضمنی در تفویض هر مسئولیتی در همه جوامع به شمار می رود. اما در جامعه ای که با حکومت اسلامی اداره می شود، باید این ضمنیات، به صورت علنی و حتی کتبی از طرف حاکمان به اشخاص مسئولیت پذیر ابلاغ بشود. همانطوری که اسلام مجسم حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام این کار را می کردند. دراین صورت اگر از مأمور اسلامی یک خیانتی صادر شد، این خیانت دو گناه محسوب می شود.
اول: نوع گناهی که انجام گرفته دوم: لغو دستور مافوق مبنی بر رعایت تقوا و دوری از گناه. زیرا همانطوری که شخص مأمور به وظایف اداری بود، مأمور به رعایت تقوای الهی هم بود. به همین دلیل این مأمور برای یک گناه دوبار توبیخ می شود. همانگونه که حضرت امیر چنین افرادی را دوباره توبیخ می کردند. این یعنی فرهنگ مدیریتی علوی. چه کسی می تواند انکار کند که مدیریت فرهنگی تابع و طفیلی فرهنگ مدیریتی است. یعنی قوت و ضعف مدیریت فرهنگی ریشه در فرهنگ حکومتی دارد.
جایگاه امر به معروف و نهی از منکر در فرهنگ اسلامی- علوی.
در مورد جایگاه و اهمیت امر به معروف و نهی از منکر در فرهنگ اسلامی، به ذکر دو مورد از انبوه مواردی که در نهج البلاغه امیرالمؤمنین آمده اشاره می کنم. حضرت در قسمت سوم خطبه 156 نهج البلاغه امر به معروف و نهی از منکر را دو صفت و دو خلق از اخلاق پروردگار دانسته اند. همینطور در قسمت کلمات قصار به شماره 374 می فرماید: از مردمان کسی است که کار زشت را ناپسند می شمارد و به دست و زبان و دل خود آن را خوش نمی دارد، چنین کسی خصلتهای نیک را به کمال رسانیده و از آنان کسی است که به زبان و دل خود انکار کند و دست به کار نبرد، چنین کسی دو خصلت از خصلتهای نیک را گرفته و خصلتی را تباه ساخته؛ و از آنان کسی است که منکر را به دل زشت می دارد و به دست و زبان خود بر آن انکار نیارد، چنین کسی دو خصلت را که شریف تر است ضایع ساخته و به یک خصلت پرداخته؛ و از آنان کسی است که منکر را بازندارد به دست و دل و زبان. (بی تفاوتی) چنین کس مرده ای است میان زندگان (در مورد هیچ حکمی از احکام الهی حضرت چنین سخن نمی گوید) (الله اکبر از این همه اهمیت) و همه کارهای نیک و جهاد در راه خدا برابر امر به معروف و نهی از منکر، چون دمیدنی است به دریای پرموج پهناور. (کاش می توانستم هزار بار این جمله را در این نوشته تکرار می کردم) و همانا امر به معروف و نهی از منکر نه اجلی را نزدیک کنند و نه از مقدار روزی بکاهند و فاضلتر از همه اینها سخن عدالت است که پیش روی حاکمی ستمکار گویند. آیا می شود جوابی نیز از آنچه که از امیرالمؤمنین نقل شده برای کسانی پیدا کرد که از ترس از دست دادن شغل خود و یا مورد تعرض قرار گرفتن، در مقابل کژی ها بی تفاوت می گذرند؟ آیا کم خرج تر از امر به معروف و نهی از منکر در احکام الهی سراغ دارید؟
در اینجا لازم می آید که به دو مورد مهم توجه بشود. اول علم و شناخت کافی از معروف و منکر. دوم استفاده از بهترین روش امر به معروف که همانا عمل به معروف است قبل از امر. و بازداشتن خود است از منکر، قبل از نهی دیگران. آنجا که حضرت امیرالمؤمنین می فرماید من شما را به چیزی امر نکردم مگر آنکه قبلاً به آن پرداخته و کسی را از چیزی نهی نکردم مگر آنکه پیش از آن خودم را از آن بازداشتم. با عرض پوزش از اطاله سخن اکنون به بیان نکته آخر می پردازم و لازم می دانم به دلیل تعرف الشی باضدادها عرض کنم برخلاف کسانی که از ضدفرهنگ در مقابل فرهنگ استفاده می کنند، به نظر بنده بهترین واژه ای که بار معنائی ضدفرهنگ را دارد کلمه «بحران» است و تقاضا دارم که لااقل در اینجا کلمه بحران معادل کلمه فاجعه تصور نشود. و بر این عقیده پای می فشارم که در یک اجتماع، یا فرهنگ حاکم است و یا بحران. یک مدیر، یا فرهنگ ساز است و یا بحران ساز. جامعه یا حالت بحرانی دارد یا حالت فرهنگی حالا این بحران هرچه می خواهد باشد بحران هویت باشد یا بحران مدیریت. و بحران مدیریت را ام الفساد تمام جوامع می دانم. از خداوند متعال سرافرازی اسلام و مسلمین و توفیق خدمت همگان به اسلام و مسلمین را از درگاه خداوند خواهانم.
نظر شما