قاتلان زنجیره ای
نویسنده در این مقاله به بررسی عللی می پردازد که سبب می شود عده ای از انسان ها به ویژه در غرب تبدیل به قاتلان زنجیره ای شده و در نتیجه دست به جنایت های غیر قابل توجیهی بزنند. لذا در ابتدا تعاریفی از این گونه قاتلان به دست می دهد، سپس در مقام بیان علل این گونه فجایع، به دو دسته علل اشاره می کند: «طبیعت» و «تربیت» که اولی بیشتر ناظر بر شرایط جسمی و ژنتیکی فرد و دومی ناظر بر شرایط محیطی این گونه افراد است. در بیان علل طبیعی، او به آسیب های مغزی اشاره کرده و اختلالات روانی ناشی از آن را یکی از مهم ترین علل این جنایات تلقی می کند. سپس در مقام بیان علل تربیتی، به شرایط محیطی این قاتلان اشاره کرده و به وضعیت آنها خصوصاً در دوران کودکی که به نحوی مورد بی مهری قرار گرفته اند پرداخته و تأثیرگذاری شرایط محیطی بر رفتار این افراد را مورد بررسی قرار می دهد. و در نهایت به طرح این مسأله می پردازد که نیرویی درونی در همه انسانها وجود دارد و این قاتلان در مهار این نیرو کامیاب نبوده؛ لذا دست به چنین جنایاتی میزنند.
دسترسی به تلویزیون بسیار آسان است. هر کسی می تواند تلویزیون را روشن کرده و به سراغ کانال دلخواه خود برود و حتی میتواند کانالی را انتخاب کند که شامل برنامههای سکسی و خشونت آمیز می شود. ما به عنوان بیننده مجموعه های مختلفی از برنامههای خشونت بار و سکسی، به شدت غرق در صفحات تلویزیون شده ایم. ساعتی که برنامههای مورد علاقه مان شروع میشود را به خاطر می سپاریم و این مسأله تا جایی پیش می رود که کارهای مدرسه و یا حتی زندگی اجتماعی خود را حول این زمان ها تنظیم می کنیم. مهم ترین مسأله ای که برای ما بینندگان رخ داده است، این واقعیت است که امروزه می توانیم مجموعههای مورد علاقه خود را بر روی DVD فراهم کنیم. امروزه من می توانم مجموعه House M.D را به صورت DVD از کتابخانه دانشگاهم قرض بگیرم و عملاً دیگر نیازی به برنامه ریزی برای مشاهده تلویزیون ندارم. در بسیاری از قسمتهای هر دو فیلم Law and Order و House M.D، همواره تلاش میشود به بینندگان و یا حتی شخصیتهای هر دو فیلم، دریافتی اخلاقی از حیات و مرگ القا شود. قاتلان مطرح شده در فیلمِ Law and Order، به ارائه یک یا چندین انگیزه و مشکل روانی برای اقدامات خود تمایل دارند. در یک قسمت از مجموعه House M.D قاتلی به تصویر کشیده میشود که دوره ای از قتلهای جدید خود را آغاز کرده و این در حالی است که توموری در مغز خود دارد. این صحنهها به این فکر منجر شد تا من درباره قاتلان زنجیره ای (که به طور متوالی به قتل افراد دست می زنند) به فکر فرو بروم که چرا برخی، بدون اینکه احساس پشیمانی کنند، عده ای از انسانها را به قتل می رسانند؟ آیا یک دلیل پزشکی برای اقدامات این افراد وجود دارد یا اینکه آنها به طور ذاتی قاتل به دنیا آمده اند؟
در عالم جنایی، نظریه های گوناگونی در رابطه با عللی که باعث می شود قاتلان زنجیره ای دست به چنین اقداماتی بزنند وجود دارد. همه این نظریات حول مفاهیم اساسی و اولیه «طبیعت» انسان در مقایسه با «تربیت» او می چرخد. آیا این افراد از ابتدا به عنوان قاتلان چنین قتلهایی متولد شده اند یا اینکه ایشان تحت شرایطی خاص به این چنین قاتلانی تبدیل شده اند؟ با این وجود، دانشمندان باید درباره آنچه که به عنوان علت واقعی این مسأله بدان معتقدند، به اتفاق نظر برسند. بسیاری معتقدند، شاید آسیب مغزی در ناحیه قدامی مغز (قطعه پیشانی) و یا دستگاه لیمبیک (کناری)، علت واقعی قتلهای پی در پی آنها باشد. پزشکان نیز مانند کارآگاهان (برای درک علت واقعی این گونه رفتار ها از سوی این قاتلان) زندگی آنها را مورد توجه قرار داده، و این گونه قتلها را ناشی از آزار و اذیتها و خشونتهای جسمی و روحی ای تلقی می کنند که در گذشته و در طول زندگی بر این افراد رفته است. تمایز قائل شدن بین طبیعت و تربیت انسان، کار خیلی سختی است و دلیل این مسأله بسیار ساده است: شرایط محیطی یک انسان (تربیت) میتواند بر رفتار (طبیعت) او تأثیرگذار باشد. در واقع، قاتل زنجیره ای به علت یکسری تغییرات محیطی و متأثر از شرایط پیرامونی خود، تمایل به کشتن انسانها دارد. به عنوان مثال، یکی از این قاتلان، شخصی به اسم بابی جو لانگ بود که نه تنها از سوی مادرش (که زنی فاحشه بود) بلکه از سوی مشتریان مادرش نیز مورد آزار و اذیت قرار می گرفت. وقتی او بیست ساله بود، سانحه ای موتوری برای او رخ داد که این سانحه منجر به آسیب مغزی او شد. بعد از این سانحه، او پرخاشگرتر شده و شهوت جنسی اش نیز به مراتب بیشتر شد.
قبل از ادامه بحث پیرامون تئوری های مربوط به طبیعت و تربیت بشر، باید قاتل زنجیره ای تعریف شود. طبق تعریف دایره المعارف «ویکی پدیا» (قاتل زنجیره ای) به کسی اطلاق میشود که سه نفر یا بیشتر را به قتل می رساند و این قتلها با وقفه ای که ناشی از نوعی «بی میلی مقطعی» بین هر یک از آنهاست صورت می پذیرد (و تا حد زیادی نوعی ارضا و بهجت روانی را برای قاتل به همراه دارد). دیکشنری آکسفورد نیز در تعریف این گونه قاتلان می گوید: «قاتل زنجیره ای کسی است که چندین نفر را به شیوه ای مشابه، یکی پس از دیگری به قتل می رساند.» هر دو تعریف به ما می فهماند که این انسانها برای قتل دیگران دارای «انگیزه» بوده و زمان و کیفیت قتل را نیز خود انتخاب می کنند. واژه کلیدی برای من این است که همه این قاتلان از نظر زمان و نحوه کشتن دارای نوعی «حق انتخاب» هستند، و همین اختیار است که آنها را در نهایت به مجرمی جنایتکار بدل می سازد. اما در ابتدا باید به نظریات قابل توجهی که در عالم جرم شناسی برای بیان اقدامات این گونه افراد مطرح شده است، نگاهی بیاندازیم.
در ابتدا به تئوریهایی که مربوط به طبیعت بشر است می پردازیم؛ حوزه ای که بسیاری از پزشکان معتقدند، آسیبهای مغزی، اختلالات ژنتیکی و سایر بیماریها و اختلالات این مشکل را پدید می آورند. قسمت قدامی مغز (قطعه پیشانی) برای اینکه مسئولیت رفتار انسان را ـ که ما را با ثبات و قابل اعتماد ساخته و از روابط اجتماعی مطلوبی برخوردار می سازد ـ بر عهده بگیرد، طراحی شده است. آسیبی که به سیستم لیمبیک (کناری) مغز می رسد نیز می-تواند یکی از دلایل «اقدامات غیر عادی» قاتلان زنجیره ای باشد. سیستم لیمبیک، احساسات و نیز قوای انگیزشی انسان را کنترل و تنظیم می کند. تعدادی از این قاتلان، این سیستم را در مغز خود از دست می دهند. آسیبهایی که به این سیستم در مغز انسان وارد می شود، ممکن است خود دلیل پرخاشگریهای غیر قابل کنترل این افراد باشد. از میان بسیاری از این قاتلان که از آسیبهای مغزی رنج برده اند، می توان به لئونارد لِیک، دیوید برکویچ، کنث بیانچی، جان گیسی و کارل پانزارم که در دوران کودکی بعضی از انواع آسیبهای مغزی را تجربه کرده اند اشاره کرد.
بسیاری از این قاتلان در خانههای خود بزرگ شده اند، خانههایی که در آن برای سالیان سال مورد آزار و اذیت جسمی و روحی بوده اند. عده ای از ایشان (در دوران کودکی) یتیم شده و از این خانه به خانه ای دیگر نقل مکان می کردند، و بعضی نیز از سوی یکی از خویشاوندان نزدیک خود مورد آزار و اذیت و بدرفتاری قرار می گرفتند. هنری لی لوکاس از این قبیل افراد است که از سوی مادر فاحشهِ خود برای سالیان متمادی به وسیله جارو مورد ضرب و شتم قرار میگرفت. مادرش او را مثل دخترها لباس می پوشاند و به مدرسه می فرستاد و به علاوه او را مجبور می کرد تا شاهد عمل نامشروع مردان با او (مادرش) باشد. این آدم ها معمولاً انسانهایی خشن بودند و هنری لی لوکاس نیز در نهایت به انسانی خشن و پرخاشگر تبدیل شد. اکثر محققان بر این باورند که محیط به تنهایی نمیتواند رفتار این قاتلان را بازگو کند. در حالی که انسانهایی مانند این نوع قاتلان وجود دارند که در دوران کودکی مورد بی مهری و بی توجهی قرارگرفته اند. اما با این حال، نه تنها انسانهایی قاتل بلکه شهروندانی قانون مدار از کار درآمده اند. (لذا شرایط محیطی بر رفتار انسانها تأثیرگذار است.)
حال باید به کدام سو رفت و کدام را باید پذیرفت؟، آیا بپذیریم که این مسأله، مجموعه ای از عوامل را شامل می شود که خروجی آن پدید آمدن یک چنین قاتلانی است؟ یا اینکه به تحقیق خود پیرامون این خصلت (قتلهای زنجیروار) ادامه دهیم؟ تلاش برای یافتن اثر طبیعت و ژنتیک بر رفتار انسان، اندکی برای من مایه دردسر است. اگر دانشمندان احیاناً درباره مشکل مغزی این قاتلان به نتیجه ای برسند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا در آن صورت، مغز همه انسانها و نوزادان را برای شناخت این خصلت و یا ژن منحصر به فرد بررسی می کنیم؟ آیا این افراد را که جزئی از اعضای جامعه محسوب می شوند نادیده می گیریم، یا اینکه آنها را به عنوان «تروریست» زیر نظر می گیریم و یا اینکه ایشان را انسانهایی دارای «ژن کشتن» قلمداد می کنیم؟ این گونه سؤالات اخلاقی می-تواند برای همیشه وجود داشته باشد. شیرلِی لین اسکات در نتیجه گیری خود می نویسد: «... قاتلان زنجیره ای ضعفها و عیوب ناپیدای بشرند... آنها بسیار معمولی و مانند سایر مردم بوده و از آنجایی که غیر قابل رؤیتند، ما را به وحشت می اندازند؛ چرا که آنها منعکس کننده رفتار ما هستند.» او در ادامه می-گوید: «قاتل زنجیره ای تجسم و مظهری از ناآگاهی، شهوت و نیرو و انرژیی می باشد که ما باید آن را در درون خود فرونشانده و از بین ببریم.» او کتاب خود را با یک سری آراء و اندیشههای گیج کننده و معماگونه به پایان می برد. این آراء باعث شد تا از خود بپرسم: چه چیز ما را از سهیم شدن و شرکت کردن در این گونه اقدامات وحشتناک باز می دارد؟ بسیاری از این قاتلان بسیار تحصیل کرده بوده و از دانش بیشتری نسبت به جهان از انسانهای معمولی برخوردار بودند، پس چه عاملی جلو ما را از این گونه اقدامات می گیرد؟
این پرسشها برای همیشه ادامه خواهد داشت. پژوهش پیرامون قاتلان قتلهای زنجیره ای در نهایت باید به اتفاق نظری درباره علت این مشکل ختم شود. شاید ما هرگز به جوابی برای چرایی آنچه از جانب این قاتلان سر می زند نرسیم، اما هنوز هم می توانیم نظریات جدیدی در جواب به علت این گونه اقدامات ارائه کرده و یا به آن گوش سپاریم.
منبع: / ماهنامه / سیاحت غرب / 1388 / شماره 71، خرداد ۱۳۸۸/۰۳/۰۰به نقل از: www.termpapersmonthly.com
نویسنده : کی هیون (اندی) کیم
نظر شما