موضوع : پژوهش | مقاله

بنیان های شکل گیری ملیت ایرانی

مجله  پژوهشگران  آذر و دی- بهمن و اسفند 1385، شماره 10 و 11 

نویسنده : دکتر محمدعلی فتح الهی
6
ملیّت که مفهومی جدید و متعلق به دوران اخیر حیات سیاسی بشری است در جامعه ما با تشکیل حکومت ملی توسط صفویه تعیّن یافته است. شکل گیری این پدیده مهم سیاسی و اجتماعی، بستری از مبانی اعتقادی، نگرش های نظری و فلسفی و نیز تحولات سیاسی و اجتماعی را لازم دارد که می توان آنها را تحت عنوان بنیان های این فرایند ذکر نمود که در مورد جامعه ایرانی نیز صادق است. این مقاله سعی دارد بنیان های فرایند تحقق ملیت ایرانی را با عناوین چهارگانه «تشیع»، «فلسفه و سیاست»، «تعمق» و «ملیّت» بررسی کند و در نهایت نگرش خود را نسبت به مفهوم ملیّت ایرانی، براین اساس ارائه دهد.

قسمت اول: تشیع
شناخت تشیع را علاوه بر مبانی و مبادی آن باید در حوزه گرایش ها و نگرش هایی جست وجو کرد که موضع شیعه را در سیر تاریخی اش تشخیص داده است. برای شناخت این روحیه لزوما باید به تشیع تاریخی که در تجربه های بالفعل و زنده ای نشأت یافته است مراجعه نمود. به این ترتیب شاید مهم ترین ویژگی تشیع را بتوان در نگرش و سیاستی دانست که بیشترین اهمیت را به ایمان و اعتقادات دینی مردم می دهد. امام علی علیه السلام به خاطر حفظ دین مردم از حق مسلم خود چشم پوشی کرده و مشی سیاسی خویش را بر آن محور تنظیم می نمایند. صلح امام حسن علیه السلام و شهادت امام حسین علیه السلام نیز به هدف حراست و تقویت اعتقادات دینی مردم صورت می گیرد. با این سیاست رشد اعتقادات دینی از طرف ائمه علیهم السلام است که جامعه اسلامی شکل گرفته و قوام می یابد و در نهایت توان تحمل غیبت امام معصوم علیه السلام را دارا می شود. بدینسان تشیع پیوندی محکم با اساس جامعه اسلامی و اعتقادات مردم پیدا کرده و نگرشش نسبت به آن عمیق تر می شود. شیعه ابا داشته است که اقلیت های حاکم را سخنگویان اکثریت جامعه بداند. هراسی از افکار رسمی به خود راه نداده و دفاع عقلایی از سعادت اکثریت مقهور در قبال مظالم اقلیت حاکم، مشی سیاسی او را شکل می داد. شیعه خود را متولی رشد اعتقادی مردم و تعمیق جامعه و سیاست می داند که عمل به سنت «تقیه» را به دنبال دارد. آن گونه که وجود حجت الهی و تقویت ایمان مردم، اثر تکوینی در ایجاد اجتماع و رشد و تعالی آن دارد؛ اجماع فقهی هم از نظر شیعه لزوما باید کاشف از رأی معصوم علیه السلام باشد. اعتقاد به اصل مهدویت و سامان یافتن قطعی جهان و اینکه حکومت عدل جهانی واقعیتی است که با فعالیت اهل ایمان محقق می شود، خوش بینی و واقع نگری را در کنار تعمق، ویژگی بارز روحیه تشیع کرده است. چنین روحیه ای را در دوران بعد از غیبت امام معصوم علیه السلام به وضوح می توان مشاهده کرد. در آشفتگی های سیاسی و اجتماعی قرن چهارم هجری و در زمان سلطه آل بویه بر بغداد، نه بوییان، خلافت عباسی سنی را منقرض کردند و نه شیعه بر اهل سنت سخت گرفت. در نزاع بین خلافت عباسی و خلافت فاطمی مصر نیز، اهل تشیع جانب خلیفه سنی بغداد را گرفتند و به زندگی در شرایط آن رضایت دادند. این روحیه و سیاست بود که فرصت رشد و گسترش تشیع و استحکام مبانی دینی جامعه را به ارمغان داشت. این ویژگی ها با عنصر مهم «عاطفی گری» در شیعه تکمیل می شوند. عاطفی گری همچون مسئله تعمق، نتیجه طبیعی فلسفه امامت و سیاست ولایی است که بارزترین صحنه های آن را در عزاداری های حسینی می توان شاهد بود. به عبارت دیگر تشکیل اجتماع و تعمیق آن بدون وجود عنصر عاطفی و محبت امکان پذیر نبوده و همین معنی است که سیاست را در شیعه مردمی کرده است و در بین توده ها می گستراند. حمید عنایت درباره ویژگی عاطفی گری تشیع می نویسد:

«هر دین بزرگی در سیر تاریخش شکافی دارد بین سلسله مراتب مستقری که تصویری جدا و جدی از کیش رسمی است، و یک عده عارف، قدیس و روحانی که وجودشان برای عامه مردم جاذبه دارد و اشتیاق آنان را برای ارشاد گرم و گیرای شخصی بر می آورد. در تسنن، سلسله های صوفیانه که نقش اخیر را ایفا می کرده، همواره درگیرودار دفع تهمت بدعت گری بوده است.

تشیع هم چنانکه پیشتر اشاره کردیم کاملاً از این شکاف و شقاق در امان نبوده است. ولی از آنجا که امام شناسی، جزء جدایی ناپذیری از الهیاتش بوده است، این امر به آن انعطاف بیشتری در جذب امواج احساساتی ایمان عامه مرم بخشیده است.

نمونه ای از تفاوت بین تسنن و تشیع در این مورد، تلقی آنها از شعر، و در قبال شعر است. سنّیان هر چند آثار حسان بن ثابت، کعب بن مالک و امیة بن ابی الصلت را به عنوان گواه بر مقام ارجمند شعر در صدر اسلام، با وجود محکوم شدن بعضی از شعرا در قرآن، اذعان دارند، فقط شیعه توانسته است شعر و سرود را با دین و ایمان مردم پیوند دهد.شاهد دیگر بر این مدعا به میان آوردن تعزیه و رضه خوانی در مجامع و مراسم مذهبی است. مخالفت گاه به گاه شیعه رسمی با این بدعت ها به هیچ وجه از نظر عمق عقیدتی و رنجش اخلاقی قابل مقایسه با محکوم سازی فی المثل رقص و سماع درویش ها از نظر قاطبه سنیان نیست.»

اثر دیگر تعمق در تشیع را باید در روی دیگر این سکه عاطفی گری یعنی قانون مندی و در پیوندی که بین محبت و حقوق برقرار می شود، ملاحظه کرد. طرفینی بودن محبت با طرفینی بودن حقوق توأم است.

این گونه ویژگی ها در تشیع توانست با رسمی شدن آن در زمان صفویّه، یک انقلاب واقعی را ایجاد کند. جامعه و انسان جدیدی پدید آورده و مبنای مشروعیت نظام سیاسی را بر همین ایجاد جدید بنا نهد.

نگاه جامعه شناسانه به تشیّع، به گونه های دیگری هم انجام یافته است که از جمله می توان به کتاب «تشیع علوی، تشیع صفوی» دکتر علی شریعتی اشاره کرد. وی در قالب اصل تبدیل نهضت به نظام، دو نوع کاملاً منفک از تشیع را مطرح می کند که هر کدام دارای روحیات و جایگاه تاریخی مشخصی هستند. دوره تشیع علوی که از قرن اول هجری تا ظهور صفویه طول کشیده و عبارت از دوره نهضت و حرکت شیعه است. دوره دوم یعنی تشیع صفوی که از زمان صفویه تاکنون تداوم داشته و دوره تبدیل شدن «شیعه حرکت» به «شیعه نظام» است. هرچند که مؤلف بنای تشیع صفوی را در صدر اسلام جست وجو کرده و رئیس مشرکان مکه یعنی ابوسفیان را بنیانگذار چنین تشیعی معرفی می کند.

به هر حال تحلیل اصلی کتاب با توجه به تحول عظیمی که در زمان صفویه رخ داد و تأثیر تعیین کننده ای بر هویت تاریخی شیعه و نیز سرنوشت جهان اسلام نهاد، متمرکز است؛ هرچند که مباحث آن از شکل بررسی های تاریخی فراتر رفته و ابعاد روانشناسانه پیدا می کند اما از جهت توجه به مسئله ملیت ایرانی و تشیع با مقاله حاضر مربوط می شود. وی درباره حکومت صفویه چنین می نویسد:

«هنرمندی و هوشیاری نهضت صفوی این بود که اصولاً بنای حکومت خودش را بر دو ستون قوی قرار داد:

1. مذهب شیعه 2. ملیت ایرانی»

مفهوم ملیت در بیان فوق مترادف با «ناسیونالیسم» بوده و مؤلف آن را باسابقه تر از صفویه پنداشته و در نهضت شعوبیّه جست وجو می کند و از آن به عنوان ناسیونالیسم شعوبی یاد می کند. بدین ترتیب ایشان «ناسیونالیسم» را نه به عنوان مفهومی که متناسب با حکومت های نوع جدید است بلکه حقیقتی که در دوران وجود حکومت ها و نظام های سیاسی بسیط هم امکان پذیر باشد، می شناسد و آن را در حد تعصب های نژادی و احیای خصایص قومی و ملی تنزل می دهد. طبیعتا چنین ملیتی نه در طول نهضت تشیع بلکه در عرض آن و بلکه متناقض با مبانی دینی جلوه می کند. همان طور که نویسنده نیز تحقق ملیت ایرانی را در تضاد با وحدت اسلامی ارزیابی کرده و می نویسد:

«بدینگونه احیای خصایص قومی و ملی؛ایران را از عرب و ترک مشخص می ساخت و تشدید اختلاف نژادی و ملّی و زبانی میان ایرانی و غیرایرانی، اشتراک دینی هزارساله آنها را تضعیف می کرد و وحدت اسلامی در برابر احساس ملیت رنگ می باخت و بنابراین شعوبی گری صفوی که خود را به رنگ سبز تشیع درآورده بود، توده مسلمانان ایرانی را با حفظ ایمان و احساس اسلامی از امت اسلامی جدا ساخت و تشیع صفوی برخلاف تشیع علوی ــ که همیشه موارد اختلاف خود را با اکثریت (عامه) مسلمانان در زیر پوشش تقیه نگاه می داشت تا تفرقه ایجاد نکند ــ این پرده را برداشت و حتی بر روی موارد اشتراک و اتفاق افکند...این چنین بود که صفویه، به یاری پاک ترین و شورانگیزترین احساسات مذهب شیعی، نهضتی شعوبی برانگیخت و بر گرد ایران حصاری از قومیت کشید و آن را از دنیای اسلام جدا کرد.»

گذشته از جنبه های نظری مسئله که چرا باید ملیت که یک واقعیت اجتماعی است با مسئله اجتماعی دیگری چون وحدت اسلامی، غیرقابل جمع و در تضاد باشد، از نظر تاریخی هم، خدشه های زیادی بر سخن فوق وارد است. در مقطع ظهور صفویه، وحدتی بر جهان اسلام حاکم نبود که توسط صفویه شکسته شود. هجوم های پی درپی مغولان و سپس تیموریان، دنیای اسلام را به قطعات متعددی تقسیم کرده بود که بر هر گوشه ای امیری حکومت و مذاهب و مکاتب فقهی و صوفیانه گوناگونی رواج داشت. عثمانیان هم که مورد نظر نویسنده است نه تنها بر دنیای اسلام که بر ترکیه فعلی هم به طور کامل مسلط نبودند. اتفاقا بعد از ظهور صفویه است که لااقل در بخش غربی جهان اسلام، امپراطور عثمانی با تصرف حوزه حکومتی ممالیک و نیز درآوردن منطقه دیار بکر و شرق آناطولی از زیر نفوذ صفویه توانست حکومت وسیعی را ایجاد کند. وحدت امپراطوری مغولی هند هم با مساعدت ها و حمایت های صفویان تحقق یافته و حتی تأثیر غیرمستقیم صفویه را در اتحاد ملوک بخارا و ماوراءالنهر به خوبی می توان ملاحظه کرد. در واقع قدرت فوق العاده و سیاست جدیدی که صفویه ظاهر کرده و ملیتی که از مذهب ناشی می شد الگویی برای همه جوامع اسلامی بود و همین معنی می توانست مبنایی برای وحدت جهان اسلام با حفظ تنوعات آن بشود.

به هر حال ویژگی های تشیع درگذر تاریخ، جلوه های عمیق تری را نسبت به نهضت صفویه از خود بروز می دهد. پیروزی اصولیان بر اخباریان، قیام تنباکو و مهم تر از همه انقلاب اسلامی و تشکیل جمهوری اسلامی ایران را تحت تأثیر تعیین کننده روحیات و خصوصیات تاریخی تشیع باید ارزیابی کرد. چنین سیر تکاملی تاریخی ایجاب می کند که گرایش ها و نگرش های هر دوره ای را متناسب با شرایط آن زمان سنجید. استناد به روحیاتی که از تشیع در دوره صفویه بروز می کرد و ارزیابی آنها با نگرش ها و بینش های امروزین، موجه به نظر نمی رسد.

نگاه به تشیع را در منظر مردمی که از تسنن عبور کرده و به تشیع گرویدند نیز می توان انجام داد. تغییر مذهب در میان مردمان و به هر طریقی که انجام گرفته باشد، همه ساحات زندگی را دچار تحول می سازد.اهمیت تغییر مذهبی مردم ایران در زمان صفویه وقتی روشن تر می شود که به توفیق اندک تبلیغات پیشرفته و سازمان یافته کنونی نهادهای دینی در ایجاد چنین تغییری، توجه شود.شهرهای ایران که عمدتا مراکز فرهنگی و قدرت اهل سنت بودند، تشیع را مایه افتخار خویش می دانند و به طعن و ردّ پیشوایان گذشته می پردازند. اصفهان که در روزگاری به مخالفت با تشیع شهره داشت، در پی آن می شود که پایتخت کشوری شود که بر اساس تشیع درست شده بود. سرعت، عمومیت و گسترش چنین انقلاب معنوی کم نظیر است.

هر چند که زمینه های قبلی فراوانی را برای چنین تحولی می توان سراغ گرفت و عملکرد آینده آن نیز فرایندی تدریجی داشته است، تحول انجام یافته تحقق اراده و مشیت الهی را به خوبی نشان می دهد. تسنن قبل از صفویه به افق تشیع نزدیک شده بود و در تشیع بعد از صفویه هم آثار بسیاری از سنت های قبلی به جا مانده بود. بنابراین می توان از پویش تشیع نام برد و از شیعه تر شدن بحث کرد. البته چنین پویشی مقدم بر شکل گیری ملیت (نظام سیاسی مبتنی بر تشیع) است و همین طور پس از استقرار آن به عملکرد خود ادامه می دهد.در مناطقی هم که پویش تشیع ظاهر نشده باشد، تشکیل نظام (ملت ـ کشور) در وضع بی ثباتی قرار می گیرد. بر این اساس انسان ایرانی، تاریخ خود را در فرایند عبور از تسنن و گرایش به تشیع جست وجو می کند.

توجه به ویژگی های تشیع چون واقع نگری، تعمق، خوشبینی و عاطفی گری در شناخت این تحول مهم، تعیین کننده است. اصل امر به معروف و نهی از منکر، با نقد دائمی نهادها به جای تخریب نظام سیاسی و اجتماعی از آن حمایت می کند و اجتهاد دائمی در تشیع نیز، اعمال و رفتاری را که بعضا مخرب نظام قبلی بودند حافظ زندگی و نظام جدید و بالعکس می سازد.بدین ترتیب با طرح تاریخ معاصر، استقلال و ملیت ایرانی، مجتهدین و دستگاه روحانیت شیعه در مرکز توجه قرار می گیرند.

قسمت دوم: فلسفه و سیاست
1. ارتباط با دیانت:
جایگاه فلسفه و سیاست در دوران تاریخ اسلامی و نیز رابطه آنها با دین، توأم با پیچیدگی و همراه با تحول بوده است. تأسیس فلسفه در عالم اسلام همچون تشکیل قدرت های سیاسی مستقل از دستگاه خلافت، در قرون اولیه تاریخ اسلام انجام شد و هم زمانی این دو، نشان از وجود تحولی جدی در جامعه اسلامی بود. جامعیت دین مقدس اسلام می توانست باعث شود که فلسفه یونانی و سیاست عرفی در اذهان ابتدایی، خارج از حوزه دین و در مباینت با آن جلوه کنند. اما استقلال حکومت های مقتدر از نهاد خلافت باعث پیدایش تلقی غیر دینی از آنها نشد و فلسفه اسلامی هم در مناسبت با دین شکل گرفت. تأسیس فلسفه در عالم اسلامی با ابتناء بر اصول دیانت انجام نشد و راه فلسفه با استقلال از علم کلام آغاز شده و بنا به تعریف از قید التزام به وحی و متابعت از دین فارغ بود اما ویژگی فلسفه اسلامی در آن بود که خداوند را دایرمدار موجودات می دانست و بدینسان نسبت خود را با دین تنظیم می کرد.

سیاست عرفی به وجود آمده هم با اینکه دارای قوام دینی نبوده و سیاستی دینی تلقی نمی شد در عین حال خارج و جدای از دین هم تصور نمی شد. سلاطین عالم اسلام را، تبعیت از شرع و ترویج آن واجب بود و سیاست شان در نسبت با دین درک می شد. هر چند که عرصه ایمان و اعتقاد دینی مردم معطوف آن سیاست نبود.

برای دوره قبل اسلام که عصر ابتدایی حیات بشری بوده و دوران جاهلیت نامیده می شود، مسئله رابطه فلسفه و سیاست با دین مطرح نبود و هر دوی اینها می توانستند بدون هرگونه نسبتی با دین محقق شوند، اما با ظهور اسلام و با توجه به عظمت و جامعیت آن، امر سیاست و تفکر عقلی برای فهم مردم آن روزگار در حوزه دین ادغام شدند و همین مسئله بود که برخورد امام علی علیه السلام را با جریان سقیفه بعد از رحلت رسول گرامی اسلام مشکل تر می کرد. امکان داشت که هر نوع سیاستی دینی تلقی شده و در نهایت دین ملعبه سیاست های غیر دینی قرار گیرد. عبور از سطحی نگری و رشد فکری، لازم بود که امکان وجود سیاست های در مناسبت با دین و نه الزاما مبتنی بر آن، درک شود و همین طور تفکر فلسفی در حوزه اسلامی شکل گیرد. البته همان عبور از سطحی نگری را می توان ماهیت هر نوع کار فلسفی دانست.

حوادث دوران صدر اسلام خصوصا سکوت علی علیه السلام و سپس حکومت ایشان، واقعه عاشورا و به طور کلی تاریخ امامت معصومین علیهم السلام، آن رشد فکری را فراهم کرد. نهضت عظیم علمی و عقلی که توسط امام باقر علیه السلام و سپس امام صادق علیه السلام تدارک دیده شد، باعث به وجود آمدن ترقیات علمی و تمدنی اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم هجری شد. همین طور مسافرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام به خراسان و مناظرات و مباحثات مهم ایشان با ارباب مذاهب باعث شد تا ابواب علم و حکمت در جامعه اسلامی گشوده شده و آن فضای مناسب علمی زمان مأمون عباسی فراهم شد. خط ولایت و حاکمیت الهی که توسط معصومین علیهم السلام تأمین و هدایت می شد و خصوصا مسئله ولایتعهدی امام رضا (ع)، تعمقی را در جامعه به وجود آورد که در پناه آن فهم جدیدی از جایگاه سیاست و تفکر عقلانی در عالم اسلام پدید آمد. مسئله ولایتعهدی امام رضا (ع) بود که باعث شد ماهیت سلطنتی حکومت مأمون بهتر درک شود.همان چیزی که ابن خلدون از آن به پایان یافتن دوره خلافت و شروع سلطنت تعبیر می کند. به فاصله حدود چهار سال بعد از این واقعه بود که حکومت طاهریان در خراسان به وجود آمد. به هر حال تأسیس سیاست عرفی و فلسفی در عالم اسلام تا نیل آنها به حد بلوغ، دوره ای از تمدن اسلامی را شکل داد که جایگاه این دو را با ویژگی هایشان ممتاز می سازد. فلسفه این دوران در عین مناسبت آن با دین و خدامحوربودن آن، حال و هوای یونانی داشته و نقش تعیین کننده ای در قوام عالم اسلامی ندارد.

بحث مفصل در این مورد را دکتر داوری در آثار خود انجام داده اند. ایشان درباره اسلامی بودن این فلسفه و ماهیت آن چنین می نویسند:

«اگر فلسفه ما مرحله ای از تاریخ فلسفه است، آن را اسلامی به معنای وابسته به دیانت اسلام و متفرع از اصول آن نمی توان دانست. فلسفه اسلامی یک صورت تاریخی فلسفه است که در دوره اسلامی بسط یافته است. پس این فلسفه به کلی مستقل از تفکر یونانیان نیست و فلاسفه اسلامی اصول تازه ای وضع نکرده اند؛ بلکه اصول یونانی را با معنایی تازه دریافته اند و اگر اختلاف اساسی میان فلاسفه یونانی و اسلامی وجود دارد، ناشی از این دریافت تازه است. فلسفه اسلامی هم با این دریافت تازه تأسیس شده است.»

این دوران عرصه کشاکش در مورد جایگاه فلسفه در جامعه دینی است. دکتر داوری در این باره در جای دیگری چنین می نویسند:

«اگر فلاسفه سعی داشتند تمام علوم، معارف و به طور کلی نظر و عمل را تابع فلسفه سازند، مخالفان و معاندان هم متوجه شده اند و مخصوصا بسیاری از ارباب شریعت، بیمناک بوده اند که مبادا دیانت صورت فلسفی پیدا کند. چنانکه فارابی یکی از اغراض فلسفه را تصحیح دیانت دانست و غزالی بدان جهت فلسفه را رد و ابطال کرد که از استیلای آن بر دیانت نگران بود.»

اما سیر تحول فلسفه اسلامی را باید در جهت جمع آن با دیانت ملاحظه کرد که در واقع بلوغ آن و شروع مرحله تازه ای در تاریخ فلسفه است. سیاست و سلطنت این دوره نیز در عین حالی که موهبتی الهی تصور شده و وظیفه تبعیت و اجرای شریعت را بر عهده دارد جایگاهش بسیار فروتر از نقش دین در اجتماع بوده و همان طور که می دانیم نقش مجامع دینی در حفظ هویت و وحدت جهان اسلام بسیار تعیین کننده تر از نهادهای حکومتی است. در این میان اجتماعی شدن تدریجی تصوف و هماهنگی و مطابقت آن با شریعت و در نهایت حضور عرفان شیعی باعث شد که رابطه دین و سیاست متحول شده و آمادگی برای دینی شدن سیاست پیدا شود.

هجوم مغول و به هم ریختگی ناشی از آن، حداقل به طور غیرمستقیم باعث شد تا ایمان و اعتقادات دینی، ظهور سیاسی پیدا کرده و در بنای سیاست، تعیین کننده باشد و این معنی، مرحله جدیدی در عرصه سیاست بود. وقتی که علایق دینی و روحانی مردم نسبت به خاندان صفوی، مبنای قدرت و اقتدار آن خاندان برای حکومت شد، در واقع سیاست جدیدی متولد شد که در دوره قبل بی سابقه و مرحله رشد و بلوغ سیاست اسلامی بود.

جهشی در سیاست ایران پیدا شد و جهشی نیز در تاریخ فلسفه اسلامی پدیدار شد. هر دو به کمالی متناسب دست یافتند. در عالم سیاست باور مذهبی با وفاداری به دولت معادل دانسته شد و عقاید مردم وسیله ترقی دولت شد. درک فلسفی هم، تبدیل به درک دینی شده و کلام و عرفان را در خود حل کرد و حکمت الهی شد. اگر در سیاست، به روح اطاعت حقیقی توجه می شد در فلسفه هم تعریف «الحکمة صیرورة الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی» ارائه شد و اصالت وجود در قبال اصالت ماهیت اثبات شد. اگر وجود نهادهای مختلف اجتماعی چون اصناف، علما، گروه های فتوت و طوایف قزلباش، معارض وحدت ملی و قدرت مطلقه شاه تلقی نمی شدند در فلسفه هم مسئله وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت برای اولین بار مطرح و ثابت شد. درنهایت اهمیت یافتن حاکمیت ملی و مقدس شدن مفهوم «کشور» ایران با طرح بحث حرکت جوهری در فلسفه، توجه به نشئه های مختلف انسان و اثبات عالم «مثال» و تجرد قوه خیال، توأم شد.

به طور کلی فهم جدیدی از فلسفه اسلامی و درک نوینی در عالم سیاست پدیدآمد و اینها دو روی یک سکه واحد بودند.بنابراین بلوغ سیاست در ایران با بلوغ و رشد فلسفه اسلامی هم زمان است و شناخت یکی از این دو بدون شناخت دیگری ممکن نبوده و شناخت هر دو بدون توجه به آغاز تاریخ جدید تدین و تمدن اسلامی که درک عمیق تری را از دین ارائه می کرد، امکان پذیر نخواهد بود.

2. فلسفه جدید اسلامی:
در اینجا با استفاده از آثار شهید مطهری، اجمالی از مشخصات فلسفه جدید اسلامی را مطرح می کنیم.

فلسفه به وسیله میرداماد رنگ و بوی دیگری پیدا کرد. وی حرکت توسطی را اعتباری اعلام کرده و حرکت قطعی را حقیقی دانسته و اثبات کرد و زمان را نه یک امتداد موهومی بلکه یک امتداد واقعی دانست و هویت تدریجی آن را در خارج اثبات کرد.

میرداماد حدوث دهری را اثبات کرد و دوران امر بین اصالت وجود یا اصالت ماهیت را مطرح و مسائل فلسفه را با توجه به آن مورد بررسی قرار داد. امّا نظام فلسفی خاص و منظم صدرالمتالهین بود که جهشی در فلسفه انجام و فلسفه جدید اسلامی را به وجود آورد. پایه اصلی این نظام که قیافه عمومی فلسفه را به یکباره تغییر داد مسئله «اصالت وجود» است به این معنی که در قبال ماهیت اعتباری، وجود اصیل بوده و یک حقیقت واحد گسترده است. این مسئله بنای آزادی انسان می شود. وجود انسان در بین ماهیت ها لغزان بوده و این خود او است که چهره مشخصی را به دست خود برای خویش رسم می کند. ملاصدرا بر مبنای اصالت وجود اثبات می کند که عالم طبیعت یعنی هر چیزی که زمان بر او می گذرد و در فضا و مکان قرار دارد، دائما در حال سیلان است. ذوات و اجسام نه تنها متغیّرند بلکه عین حرکت، تغیّر و عین صیرورت و شدن هستند. حقیقت واحد اصیل یعنی وجود در مراتب ماورای طبیعت خود، ثابت و در مرتبه طبیعت سیال است. سراسر دنیا عین حرکت و جنبش است. بنابراین از آنجا که حرکت تکاملی و جوهری بوده و اصالت هم از وجود است و ماهیت چیزی نیست، پس بدن در سیر تکاملی خود تبدیل به روح می شود. بدن و طبیعت مرتبه ناقص تر وجود انسان و روح مرتبه کامل تر او است. از نظر ملاصدرا انسان دارای نشئه های مختلف است و مفهوم «جزئی» در نشئه حس انسان است که جزیی است ولی در نشئه عقل انسان «کلّی» می شود. یعنی جزئی تعالی پیدا کرده و کلّی می شود و در این تعالی چیزی از آن کاسته نمی شود. به این ترتیب ملاصدرا متوجه بیان حقیقت علم می شود. ملاصدرا توانست مسائل فلسفه را تقریبا به صورت قواعد ریاضی درآورد که هر کدام آنها از دیگری استخراج و استنباط می شوند. وی به طور کلی سبک و روش یونانی را در فلسفه با الهامات و مبانی دینی جایگزین کرد و سلوک عقلی ـ فلسفی را بر سلوک قلبی ـ عرفانی، تطبیق و هماهنگ و بر نظریات عرفانی، مبانی فلسفی و عقلی استواری تأسیس کرد.

هرچند که حکمت متعالیه از لحاظ تاریخی ریشه در گذشته دارد ولی توجه حکیم الهی متوجه شناخت نفس انسان و رابطه آن با شناخت خداوند است. بدین ترتیب مسائل فلسفی، نظم و شکل مغایری با دید ارسطویی و سینوی پیدا کرده و فلسفه تبدیل به نحوی صیرورت وجود شد.

دکتر داوری درباره سرنوشت حکمت عملی بعد از ملاصدرا می نویسد:

«اگر در آثار ملاصدرا و محققان پس از او نظر کنیم، اخلاق قسمی از اقسام توجه نفس به باطن ویا از ابواب دخول نفس به باطن است و مقاماتی به این شرح دارد: صبر و رضا و شکر و حیا و صدق و ایثار و خلق و تواضع و فتّوت و انبساط و به هرحال اخلاق شرط عبادت و عبودیّت است.»

پیش از این اخلاق متصوّفه و حتی کتاب های اندرز، آداب و رسوم و قواعد تدبیر ملک را از علم مدنی یونانی، مستقل دانستیم و گفتیم که مسلمین در حکمت عملی به اندازه حکمت نظری، غور و تفحص نکرده و صاحب رأی و نظر مستقل نبوده اند. ولی در پایان فلسفه اسلامی که تصوف هم در آن حل می شود، بحث در سلوک و منازل و مقامات، جزء مباحث اصلی می شود و در ذیل عنوان علم اخلاق می آید.»

در دوران فلسفه جدید اسلامی است که اخلاق و علم مدنی می تواند واسطه بین فلسفه و شریعت قرار گیرد. امّا در دوره قبل فلسفه اسلامی، حکمت عملی و مدنی یونانی نمی توانست از عهده برقراری چنین ارتباطی برآید. برعکس در دوره جدید، حکمت نظری اساس اخلاق رشد و اخلاق به عنوان روح شریعت که ضامن حفظ نظام و انتظام امور مدنی و مناسبات و معاملات در جامعه اسلامی بود، درک شد. آثار فلسفه و استدلال عقلی از طریق اخلاق در احکام و قواعد شرعی فردی، عمومی، مناسبات و معاملات مردم انعکاس پیدا می کند. پیروزی نهضت اصولیان بر اخباریان در عرصه فقه، نتیجه و نشان همین تأثیر حکمت نظری از طریق اخلاق در عرصه شریعت است. بهرحال فلسفه جدید اسلامی همراه با فقه و عرفان و اخلاق اسلامی، عالم جدید اسلامی را در ایران به وجود آورد و همین امر است که خصوصا با پیروزی اصولیان در قرن دوازدهم هجری، مبانی تجدّد دینی را مشخص می کند. شناخت حکمت متعالیه با شناخت دین و شناخت فضای حاکم بر عالم جدید اسلامی مربوط است و به عبارتی شناخت حکمت متعالیه، درجه تعمق پژوهشگر را در شناخت دین و تجدد دینی نشان می دهد. براین اساس می توان ملاصدرا را مظهر این عالم جدید اسلامی در ایران دانست.

3. سیاست صفوی:
سیاستی که از خانقاه صفویه طلوع کرده و تاریخ ایران جدید را شکل داد و به صورت مستقیم و غیرمستقیم در جوامع عثمانی، هند و بخارا تأثیر کرد، ابعاد گوناگونی را شامل می شود که بهترین وجه آن را در جمع بین دین و سیاست می توان ملاحظه کرد. خاندان صفوی دارای مقام و قدرت روحانی بوده و قبل از رسیدن به سلطنت مورد توجه و علاقه مردم بودند و بر قلوب حداقل قسمتی از مردم ایران حکومت می کردند. همین که این خاندان در مسیر تشکیل سلطنت اقدام کردند مردم در تقویت آنها کوشیدند و از حکومتشان استقبال کردند. حمایت دینی ـ مردمی و اطاعت نیروی قزلباش مبنای قدرت صفویان در تشکیل حکومت واحد ملّی شد. قزلباشان با ایمان کامل و بی باکانه در میدان های جنگ، نبرد می کردند و معتقد بودند که اگر کشته شوند در راه خدا و مراد خویش جان داده اند. هیچ کس در فکر مخالفت و عدم اطاعت نبود و افتخار همه این بود که فرمان مرشد کامل را از جان و دل اطاعت کنند. ویژگی روح اطاعت حقیقی به اندازه ای بود که حتی بعد از جنگ چالدران وقتی شاه اسماعیل به سلیمان قورچی باشی مأموریت داد که خلیل سلطان ذوالقدر حاکم شیراز را به قتل برساند، وقتی که فرمان شاه حاکم شیراز نشان داده شد وی بدون چون و چرا به زانو درآمد تا حکم صوفی بزرگ اجرا شود.

عقاید مردم، ایمان کامل قزلباشان و اتحادی که قدرت روحانی با قدرت نظامی و سیاسی پیدا کرده بود، بنیان و اساس سیاست و حکومت صفویه را از هر حیث تکمیل کرده بود. بقای دستگاه وسیع سلطنت شاه اسماعیل، در دوران طولانی پادشاهی شاه طهماسب و در مقابل فشارهای شدید دو دولت عثمانی و ازبک هم بدون وجود چنان اساس محکم و اعتقاد راسخی امکان پذیر نبود و این اطاعت حقیقی بود که قدرت و عظمت حکومت صفوی را در طول حیاتش تأمین می کرد.

داشتن مذهب رسمی، بعد مهم دیگر این سیاست جدید را نشان می دهد چیزی که در گذشته، به این معنی بی سابقه بوده است. شاه اسماعیل صفوی پس از تسلّط بر تبریز و اعلام سلطنت خود، طیّ منشوری خاطرنشان می کند که هدف او از تسخیر مملکت و تشکیل حکومت، چیزی جز ترویج و اجرای مذهب شیعه اثنی عشری نیست. اعلام رسمیت مذهب شیعه اثنی عشری و ترویج آن موجب اتفاق سکنه این مملکت شد و باعث شد تا مردم آگاهی ویژه ای نسبت به خودشان پیدا کنند. این آگاهی نیز به نوبه خود رشته اصلی هویت و پیوند ملّی شد. اهمیت و رسوخ دین و شریعت در طبیعت انسان ها بی سابقه نبود ولی صفویّه نقش ویژه آن را که می توانست در آن زمان ایفا کند، دریافت کردند. ارتباط اعتقادی که مذهب شیعه در بین مردم ایجاد کرد از هر ربطی عمیق تر و قوی تر بود. برقراری رابطه شرعی بین مردم باعث ایجاد محبّت و وداد بین آنها می شد و همین طور محبت و علاقه بین حکومت و مردم هم ناشی از حضور شریعت و قانون الهی بین آنها بود. پادشاهان صفوی در مقابل مردمی که قدرتمندانش عادت کرده بودند بدون هیچ قاعده و قانونی اموال زیردستان را به یغما برند، بیت المال عامه را از بیت المال خاصه که اموال شخصی شاه بود به کلی جدا کردند. به طور کلی رسمیت مذهب شیعه و حاکمیت شریعت باعث شد که مردم در وطن حقیقی خود قرار گیرند و محبتی را که در بین آنها ایجاد کرد همان حب وطن واقعی بود. رسمیت مذهب و حاکمیت شریعت جعفری، مردم را دارای حق و تکلیف کرد و آزادی داشتن زندگی قانونمند و شرعی را به ارمغان آورد. آزادی حاصل در این دوران مورد توجه ناظرین غربی هم قرار گرفته است که مظاهر آن را چنین دیده اند:

«در هیچ ملکی مردم نسبت به خود و جاه و مکان اقامت خود مثل مردم ایران آزاد نیستند جمیع طبقات ناس مگر کسانی که در خدمت حکومت اند و غلامان زرخرید و این طبقه نیز بسیار نیستند هر کس به هر طرف بخواهد می رود یا اگر بخواهد مملکت را بدون مانع رها می کند تذکره و پاس پرت در کار نیست حکومت در این باب مداخله نمی کند چون حرکت به این آسانی ممکن است می توان گفت که این قاعده نیز یکی از اسباب استخلاص مردم ایران است از ظلم و اجحاف.»

وی در جای دیگر ایران را مملکتی می داند که در طبیعت نوع آزادی داشته و هرگز از سرکشی و شورش خالی نیست.

در سیاست جدیدی که بنیان گذاشته شد، پیوند مذهب و حکومت و تلفیقی که بین تعلقات معنوی و سلطه مادی به وجود آمده، باعث به صحنه آمدن رعایای ایرانی شد. علمای مذهبی که از متن توده های مردم برمی آمدند و جایگاهی که بنابر مذهب شیعه پیدا می کردند و ارتباطی که با افکار عامه پیدا می کردند، به تصمیم گیری و اثربخشی مردم ایران در عرصه تاریخ خویش کمک می کرد. درنهایت جامعه علمای دینی، با همه احوال خود، نماینده ای از تعلقات مردم و دولت شد، جایی عمیق در دل مردم و جایگاهی والا در نزد دولت برای خود فراهم کرد. اما شاهان صفوی با اینکه حتی چون خلفای عباسی صاحب مسند و مرجع شریعت نبودند ولی حرمت و قداستی که در نتیجه ترویج دین و شریعت و مقام ارشاد برای خود کسب کرده بودند، بی سابقه بود. آنها احترامی فوق سلطنت پیدا کرده بودند ولی مقام امامت ملت و شریعت را نداشتند که بر مذهب شیعه و در زمان غیبت امام عصر (عج)، جایگاه فقها و مجتهدین بود. به هر حال این سیاست، مظهری از حیات سیاسی و اجتماعی فقه و شریعت شد و ملت شیعه را تشکیل داد بعد از مدتی طولانی فرمانروایی ایلیاتی و بیابانگردان ترکمان و مغول، نظم و جلال سلطنت ایرانی نمایان شد و کلاه دوازده ترک قزلباشی شعار ایرانی شد. مردم که تا آن زمان کلاه های گوناکون بر سر می نهادند با شتاب در حلقه قزلباشان درآمده و کلاه ایرانی بر سر نهاده و به طرفداری از اهل بیت رسول اکرم (ص) تظاهر می کردند. کشوری به عظمت ایران صفویه و مردمی با آن درجه عالی از یکرنگی و ایمان و ثبات قدم و فداکاری در راه حفظ وطن و دفاع از آن در عرصه گیتی پدید آمد و پرورش پیدا کرد. تاریخ ایران نوین شروع و کشور کنونی ایران بنیاد یافت.

قسمت سوم: تعمّق و ظهور قدرت دینی:
مسئله تعمق را با عنایت به حدیثی از امام علی بن حسین علیه السلام مورد توجه قرار می دهیم. در اصول کافی آمده است که:

«سئل علی بن الحسین علیه السلام عن التوحید، فقال: انَّ اللَّهَ عَز و جلّ عَلمَ انَّهُ یکونُ فیِ آخرِ الزمان اَقوامٌ متعمّقونَ فانزلَ اللّهُ «قل هواللهُ احد» وَالآیاتِ من سورة الحدیدِ الی قُولهِ «وَ هُوَ علیمٌ بِذاتِ الصّدوُرِ» فَمنْ رامَ وَراءَ ذلَکَ فَقَد هلک».

یعنی از امام چهارم علیه السلام راجع به توحید سؤال شد فرمودند: خدای عزوجل می دانست در آخرالزمان اقوامی متعمق و ژرف اندیش خواهند آمد، از این رو «قل هواللّه احد» و آیات اوّل سوره حدید را نازل فرمودند و هرکسی سخنی غیر از آن بگوید هلاک شده است.

تعمق یا به عبارتی تأمل و تفکر که عبور از مراحل سطحی و ابتدایی است تاریخ داشتن را در پی دارد. راهی را باید طی کرد تا قدرت تعمق حاصل آمده و امکان آن فراهم آید. از این لحاظ، مسئله تعمق با گذر زمان مربوط می شود و اینکه در حدیث فوق، پیدایی اقوام متعمق و ژرف اندیش به دوره آخرالزّمان وعده داده شده است نشان از همین تحول تدریجی به سوی تعمق را دارد. مسئله تعمق با داشتن شناخت فلسفی هم ارتباط پیدا می کند. دکتر مجتهدی در مورد شناخت فلسفی می نویسد:

«شناخت فلسفی نسبت به هر شناخت نوع دیگری، به نحوی جنبه ماتأخّر دارد. هیچ شناختی در واقع با فلسفه آغاز نمی شود، بلکه در فراز و نشیب هر تحولی، وقتی که ذهن به بازنگری می پردازد و توأم با نقد می شود و در شرایط پیدایش و امکانات آتی خود تأمل می کند و از مراحل ابتدایی سطحی به مراحل عمیق تری سوق پیدا می کند، احتمالاً به نحو تدریجی صبغه فلسفی نیز پیدا می کند.»

ایشان در ادامه می نویسند:

«از این نظرگاه، فلسفه به جای اینکه خود متعلق شناخت و هدفی برای تحقیق باشد، ضابطه و میزانی برای درجه تعمّق در هر نوع شناختی به حساب می آید، یعنی دیگر صرف انتخاب موضوعی که متعلق علم خاصّی قرار می گیرد، ملاک ارزش شناختی که حاصل شده تلقی نمی شود، بلکه درجه نفوذ در آن موضوع و درجه فهمی که عالم از آن به دست آورده است مطمع نظر واقع می شود»

آقای مطهری نیز تعمق مورد نظر در حدیث را با نظریات فلسفی و عرفانی منطبق دانسته، می نویسند:

«عجیب این است که نظریات دقیق فلسفی و عرفانی ثابت کرده است که آیات قل هواللّه احد و آیات اوّل سوره حدید، قله نهایی توحید و معرفت است.»

دکتر داوری هم فلسفه را در مقابل ظاهربینی قرار داده و می نویسند:

«در هر صورت فلسفه نحوی مقابله با ظاهربینی بود و در این مقابله تعلیم شد و بسط پیدا کرد... فلسفه در ذات و حقیقت خود، با ظاهربینی و قشریت منافات دارد.»

از طرف دیگر، تعمق را باید با زندگی سیاسی و اجتماعی نیز مربوط دانست. ورود در زندگی اجتماعی و تشکیل جامعه، نشان از نوعی تعمق در زندگی انسان است و به هر میزان این اجتماعی شدن قوی تر شود زندگی عمق بیشتری می یابد. همان طور که می دانیم، دین و فطرت الهی دارای تأثیر تکوینی در ایجاد اجتماع است و نیل به زندگی جمعی دارد، بر این اساس دین و ایمان الهی است که تعمق را باعث می شود.

ایمان که تسلیم قلب انسانی نسبت به آن چیزی است که عقل با قوت برهان و سلوک علمی ادراک می کند و به عبارتی یک نوع تسلیم و خضوع قلبی و وجودی نسبت به حقیقت است، نه یک امر ذهنی، بلکه یک حقیقت وجودی و عینیتی برای انسان است؛ آن چیزی است که زندگی جمعی او را شکل داده و باعث تعمّق و تأمل در زندگی می شود. حصول ایمان هم وابسته به خلافت و ولایت الهی در تکوین و تشریع است و بدینسان هر تعمقی در عرصه شناخت و زندگی نیز به مسئله خلافت الهیّه برمی گردد. همین طور عمیق بودن قرآن کریم است که وجود امامت و خلیفه الهی را توجیه می کند. عمق قرآنی نیازمند تأویل و تفسیر است و ائمه علیهم السلام که خارج از حوزه حس و ظاهر، دارای علم الهی هستند برای تأویل قرآن کریم لازم اند. بدینسان تشیع به صورت حافظ حریم جوهر و حقیقت واقعی اسلام و تأویل آن شناخته می شود. حقیقت دین و حقیقت هستی است که نیل به تعمق را ایجاب کرده است و مانع از غلبه ظاهربینی و سطحی نگری می شود. به هرحال تاریخ تعمق را باید در فرایند رشد دینی و اعتقادی جامعه و ظهور قدرت دینی ملاحظه کرد که عرصه فلسفه هم مظهر آن خواهد بود. شکل گیری ملیت ایرانی و همچنین مبانی اصلاحات در ایران را نیز باید در راستای همین ظهور قدرت دینی و اعتقادی جامعه ارزیابی کرد که همانا تعمیق سیاست و جامعه ایرانی است.

آنگاه که بعد از هجوم و ایلغار مغول، عادت های کهن به هم ریخته و تحولات عمیقی به وجود آمد، زمینه برای عبور از سطحی نگری فراهم شد.

جامعه به هم ریخته آن روز نیازمند اصلاحی عظیم و عمیق بود. راهی مناسب و طریقی نو لازم بود که در تربیت مردم و خصوصا طوایف نومسلمان مغول مؤثر باشد آنان را با ایمان و اسلام و آداب و رسوم مدنیت آشنایی دهد. آن چنان راهی که روح و قلب ها را جلب کرده و معنویات آنها را رشد دهد و حسن معاش را ارمغان آورد. کوشش و تدبیر دانایان و مسلمانان واقعی آن عصر و توجهات معنوی اولیای اسلام در پی پیدایش چنین راهی بود که در نهایت طریقه تصوّف شیخ صفی الدین اردبیلی این واقعیت را به ظهور رساند.

شیخ صفی الدین طریقت خود را با شریعت، سخت به هم پیوست و مراعات احکام اسلام را در همه حال از لوازم ضروری تصوّف خود قرار داد. پایبندی به احکام و شرایع اسلام وجه امتیاز صوفیان و مریدان و طریق اصلاح و آنان شده بود. بدین ترتیب ایمان حقیقی در قلوب خلایق راه می یافت. شیخ صفی الدین با زجر و منع از منکرات و محرمات و با نصایح و اندرزها و گفتار و رفتار پسندیده، مردم را تعلیم دیانت و ایمان داده و به اصلاح مفاسد موجود همت می کرد. بالاخره رواج طریقت متصوفانه شیخ، اصلاح عظیمی را در اخلاق و آداب عمومی به وجود آورد. تشکیلات خانقاه صفویه نیز با این هدف که مبادی دیانت و اخلاق را که بعد از استیلای مغول یکبار متزلزل شده بود، از نو استحکام دهد و با اجرای مقررات شرع و به عمل درآوردن احکام قانون اسلام در پرتو ایمان و عقیده، کار مردم ایران سرانجام گیرد و اوضاع و احوال آنها قرین عدالت و انتظام شود، بنیانگذاری شد. این تشکیلات چنان منظم شد که داعیان شیخ همه روزه در راه بوده و روستا به روستا و شهر به شهر، تعلیمات شیخ را به مریدان ابلاغ و عرایض مریدان را به پیشگاه مرشد کامل می رساندند. خانقاه صفویه برخلاف سایر خانقاه ها که پس از وفات پیشوای نخستین، رو به انحطاط و زوال می رفت، رونق خود را حفظ کرد. نفوذ و مقام والای شیخ صفی الدین برای جانشینان او ــ مشایخ خانقاه صفویه باقی ماند و بلکه روز افزون شد. این نفوذ روزافزون به تدریج زمینه کار شگرفی را در حدود دو سده بعد فراهم کرد.

اما مهم ترین واقعیتی که در پس پرده همه این عوامل، می توان به آن، به عنوان عامل اصلی این انتقال ساختاری توجه کرد عبارت است از؛ فرایند رشد اعتقاد دینی و سطح شعور سیاسی مردم که در تجدید حیات ایرانی در ظهور صفویه و پیداکردن و گرویدن به رمز و رشته اصلی وحدت و حاکمیت ملی یعنی تشیع می توان به وضوح ملاحظه کرد.

فرایند رشد دینی ایرانی که تجدد و ملیت هم معلول آن است، تاریخ اصلی این ملت را تشکیل می دهد و جهشی را که در دوران اخیر با گرویدن به تشیع و اعلام رسمیت آن داشته آن را وارد دوران تجدد سیاسی اش نیز کرده است و این معنی را می توان ظهور بعد سیاسی و اجتماعی دین در ایران و ظهور قدرت دینی نامید و اگر تشیع و نیل به حاکمیت ملی را اولین موج ظهور قدرت دینی در ایران بنامیم، تعمیق آگاهی و اعتقادات دینی و ایجاد درک دینی و سیاسی از نقش مشارکت افراد در زندگی شرعی و قانونی و از بین رفتن قداست نهاد سلطنت و ظهور قدرت های ملی و غیردولتی را می توان موج دوم ظهور قدرت دینی در ایران نامگذاری کرد که این واقعیت در قرن دوازدهم هجری تکوین یافت.

پیروزی اصولیین بر اخباریان، انعکاسی از ظهور قدرت دینی در عرصه اجتماع بوده و این منازعه فکری، تحلیل نظری آن واقعیت بود درحالی که نادرشاه و رجال سیاسی و دولتمردان دوره قاجار غالبا می کوشیدند تا قدرت مطلق فقها را ضعیف و محدود کنند و اخباریان با نفی اجتهاد، در واقع خلع قدرت سیاسی و اجتماعی از مجتهدان می کردند. مرحوم وحید بهبهانی (ره) با استناد به وجوب اجتهاد و نیابت تامه، در واقع نظریه «ولایت مطلقه فقیه» را بیان کرد. شیخ انصاری (ره) نیز با طرح وجوب تقلید از اعلم، راه تمرکز قدرت سیاسی و اجتماعی را در دست فقیه فراهم ساخت. پس از مرحوم وحید بهبهانی، سلسله فقهای قدرتمند و با نفوذ، یکی پس از دیگری در عراق و ایران ظهور کردند که گاه فراتر از سلطان عمل کرده و شاه شیعه ایران را ابزار قدرت دینی و سیاسی خود می نگریستند و این نبود جز ظهور قدرت دینی، در موج جدید آن که به مدت قریب دو قرن، استحکام بخش ارکان اجتماعی ایران بود.

جا دارد که بر این روال، وقوع انقلاب اسلامی و تشکیل حکومت اسلامی در ایران را به عنوان سومین و عالی ترین ظهور قدرت دینی در تاریخ این سرزمین مورد توجه قرارداد هرچند که وقایعی چون نهضت تنباکو و مشروطیت هم در این راستا ارزیابی می شوند.

قسمت چهارم: ملیت یا ابتنای زندگی بر ولایت و شریعت:
مفهوم «ملیت» تعلق به دوران جدید زندگی سیاسی، اجتماعی و دینی دارد. پیچیدگی تاریخی زندگی، باعث ظهور ساحات گسترده تری برای آن شده و فهم و درک سیاست جدیدی را ممکن می سازد. ویژگی بارز این زندگی و سیاست را باید در توجه آن به حل مشکل شکاف بین واقعیت و آرمان و ایجاد نظامی قائم بر دین ملاحظه کرد. تعارض و کدورتی که بین اهل تصوف و متشرعه درگذشته تاریخ اسلامی، علی رغم همه نزدیکی ها و انطباق های انجام گرفته، وجود داشت، به خوبی چنین شکافی را نشان می دهد. احساس نارضایتی نسبت به این شکاف و پی جویی راه حلّی برای آن است که شکل گیری ملیت را باعث می شود.

سیاسی شدن عرفان و تصوف در جامعه اسلامی، راه حلی بود که ارائه شد و به طور ویژه در مکتب شیخ صفی الدین تحقق یافت. تشکیل یک نظام سیاسی که بر اساس روابط عرفانی و صوفیانه تنظیم شده باشد واسطه ای بود که آرمان های دینی را با واقعیت زندگی پیوند می داد. چنین جامعه عرفانی قائم به دین بوده و تبلیغ و اجرای شریعت را وظیفه خود قرار می دهد و بدینسان ارکان اصلی آن دارای وحدت می شوند. به عبارت دیگر رابطه فقیه و عالم دینی با عوام در این نظام، همانا رابطه محدث و مستمع و یا مفتی و مستفتی است و هنوز ابعاد اجتماعی این رابطه علمی ظهور نکرده است. هر چند که این نهاد فقهی ـ دینی در ذات خود مستقل از قدرت سیاسی است ولی در حد همان رابطه علمی، وحدت نظام سیاسی را خدشه دار نمی سازد.

اما آیا تشکیل چنین نظام سیاسی مبتنی بر روابط صوفیانه می تواند به طور کامل و برای همیشه، مشکل فوق را حل کند و درگذر زمان با اشکال جدیدی از شکاف بین واقعیت و آرمان مواجه نمی شود. آیا همین تشکیلات صوفیانه و دولت مبتنی بر آن، در نهایت دچار تعارضی با مبانی شرع و دین نمی شود ــ موضوعی که پس از سقوط صفویه و در نهضت اصولیین در مقابل اخباریان و با طرح جامعه فقهی توسط وحید بهبهانی (ره) به آن پرداخته شد. جامعه ای که هر کسی در آن یا باید مجتهد و یا مقلّد باشد و حتی حاکم هم نمی تواند از این رابطه اجتهاد و تقلیدی برکنار بماند. بدینسان رابطه فقیه با مردم تحول پیدا کرده و تبدیل به رابطه «مرجع تقلید» و «مقلّد» شد. این رابطه حکم فقیه را نافذ و فتوای او را لازم الاجرا کرد. در واقع رابطه علمی بین مفتی و مستفتی، دارای بعد اجتماعی و تأثیر سیاسی شد. با پیروزی اصولیان بر اخباریان و قبول حق استنباط و اجتهاد برای فقیه، عبور از حس گرایی محقق و باب حدس و نگاه غیبی گشوده شد. چراکه استنباط، اصولاً امری حدسی است. نظام صاف و روشنی که بر محور سلطان صوفی شکل گرفته بود و شریعت را در حد علمی ترویج می کرد، به فضای پرشور استنباط های فقهی و سایه روشن حدس های غیبی متحول شد و استقلال جامعه مذهبی نسبت به نهاد سیاسی را به ارمغان آورد. با آزادی تفقّه و اعتماد به توانایی های عقل انسانی در راه اجتهاد دینی، جریان قدرت سیاسی روند پیچیده تر و ابهام آمیزی را پیدا کرد و ویژگی خاصی را به جایگاه شریعت در جامعه داد.

بنابراین جامعه جدیدی ساخته شده و مرحله بالاتری از قوام زندگی و سیاست بر دین و حالت پیشرفته تری از تحقق ملیت را می توان ملاحظه کرد. بالاخره همین معنی هم می تواند شکافی بین نهاد دولت و دستگاه رهبری شرعی یعنی فقها ایجاد کند چیزی که در دوران قاجاریه پدید آمد و منجر به اندیشه تشکیل حکومت اسلامی با حاکمیت مطلق فقه و شریعت شد که می توان آن را به عنوان عالی ترین مراحل تحقق ملیت به حساب آورد. این مرحله در عین حال که به وحدت و روشنیِ دوره اوّل رجوع می کند، تجربیات و دستاوردهای استنباط های فقهی مرحله دوّم را با خود به همراه دارد. به عبارت دیگر وحدتی در عین کثرت را جست وجو می کند. رابطه فقیه با مردم از حد رابطه «مرجع تقلید» و «مقلد» فراتر رفته و رابطه ای ولایی می شود. یک نظام سیاسی بر اساس فقه تأسیس شده و همه متولی فقه در جامعه می شوند. این مرحله سوّم با انقلاب اسلامی و رهبری امام خمینی (ره) تحقق یافت و این سخن ایشان که حکومت فلسفه عملی تمامی فقه است، به خوبی وضع این دوره جدید را مشخص می سازد.

به هر حال مسئله تحقق ملیت، مناسبت تامّی با تشیع دارد و سیاست جدیدی است که به عنوان میوه درخت تشیع عرضه می شود. هر چند که در میان اهل سنت هم می توان به شکل بی ثباتی، سیاسی شدن تصوف، اقتدار علما و اندیشه حکومت اسلامی را دید و جنبه هایی از شکل گیری ملیت را مشاهده کرد.

بنابراین تحقق ملیت را می توان چنین تعبیر کرد که از چه تاریخی زندگی مردم ابتنای ولایی و شرعی پیدا می کند و یا اینکه از چه تاریخی ولایت و شریعت در قوام سیاست دخیل می شوند. در وجود عرفان و شریعت در میان جوامع اسلامی بحثی نیست ولی این که قوام جامعه ای بر دین، و محور سیاستی بر آن قرار گیرد، تجربه های بشری در مسیر هدایت غیبی الهی و رهبری ولایی لازم است. ملیت با طرح حوزه اخلاق به صورت رابط بین هست و باید (فلسفه و فقه) محقق می شود و دو ویژگی آن را می توان، مشروعیت نظام سیاسی که باب احترام و وفاداری را باز می کند و آزادی و قدرت تفقه در دین که امکان اعمال حاکمیت مطلقه و همه شمول را فراهم می کند، دانست.

وقتی یک نظام سیاسی و اجتماعی قائم به دین و شریعت نبوده و نسبت به دین لابشرط باشد، در واقع دوران صغیری خود را سپری می کند. با ابتنای زندگی بر شریعت، مکلف شدن و ولایی شدن نظام سیاسی است که مرحله بلوغ و رشد آن آغاز می شود. بنابراین تحقق ملیت چیزی جز فرایند بلوغ و رشد سیاسی ـ دینی مردم نیست که می توان از آن با مفهوم تجدد نیز یاد کرد. وقتی صغیریِ جامعه ای به معنی فقهی آن به پایان می رسد و به سن قانونی و تکلیف وارد می شود، ملت محقق و ملیت شکل می گیرد و جامعه قانونمند و دارای هویت واقعی می شود.

با خروج جامعه از حالت لابشرطی نسبت به دین و شرعی شدن نظام سیاسی، اصل آزادی هم معنی پیدا می کند. آزادی زندگی ولایی داشتن و آزادی رعایت قانون و شریعت و تفقه در دین که متمایز از آزادی های ابتدایی که به صورت آزادی از رعایت قانون فهمیده می شوند، است. اساس چنین آزادی را داشتن هویت دینی و ملی تشکیل می دهد و با چنین هویت و شخصیتی است که انسان می تواند زندگی عقلانی داشته باشد. نظم عقلی جدید که آزادی هم در آن معنی می یابد.

خاتمه و نتیجه گیری:
شکل گیری این مقاله با فرض جدیدبودن مفهوم ملیت بوده و بر این اساس، نگاه به گذشته تاریخی مردم ایران در دوران اسلامی، نه به معنای جست وجوی حس ایرانیت در آن ایام، بلکه برای شناخت مقدماتی است که منجر به پیدایش این حس و درک آن مفهوم در مقطعی خاص از تاریخ این سرزمین شده است. مقدماتی چون تحولات نهاد خلافت، سیر اندیشه سیاسی، روابط نهادهای مختلف اجتماعی چون علما و قضات با دستگاه های حکومتی، اجتماعی شدن تصوف و انطباق آن با شریعت که شاید نتوان هیچ کدام را به عنوان علت اصلی ایجاد ملیت ایرانی محسوب کرد. درعین حالی که همه اینها به صورت علل ععده در آماده سازی برای درک سیاست جدید و مفهوم ملیت مؤثر بودند.

اما بررسی های تاریخی در ورای چنین عواملی، حکایت از وجود حقیقتی دارد که به صورت یک منبع غیبی دارای تأثیرات تعیین کننده ای در تحولات سیاسی و اجتماعی بوده است. حقیقت دین مقدس اسلام، وجود ثقل اکبر یعنی قرآن کریم در میان مسلمانان و حضور شخصیت الهی پیامبر گرامی اسلام (ص) و ائمه معصومین علیهم السلام و خصوصا هدایت قدسی امام زمان علیه السلام را از پس پرده غیبت، می توان به وضوح در این تحولات مشاهده کرد. علاوه بر این که مبانی فلسفی و هستی شناسی هم تأثیر تکوینی دین در اجتماع و رشد فکری و سیاسی انسان ها، اقتدار شریعت در مسیر تاریخ و همچنین حکومت خلیفه الهی را در تکوین و تشریع، اثبات می کند.

تحت تأثیر همین علت اصلی است که ما اکنون اصلی ترین مرکز احساسات ملی و دینی مردم ایران را در آستان قدس رضوی مشاهده می کنیم. اوج احساسات و کمال اعتقادات دینی مردم و حاصل و نتیجه هنر، ذوق، فکر و صنعت ایرانی، را می توان در آن نمایشگاه بزرگ ملاحظه کرد.

دل های ایرانیان به آن بارگاه با عظمت متصل و محبت و عواطف هر ایرانی متوجه آن امام همام است و هر فرد ایرانی خود را با این محبت و عواطف می شناسد و همه اقوام و طوایف مختلف ایرانی در آن بارگاه با عظمت است که وحدت خود را می یابند و به هویت جمعی خود آگاه می شوند.

همین طور نقش سایر مراسم دینی و خصوصا عزاداری های حسینی در تعمیق شعور دینی، سیاسی و اجتماعی را می توان متذکر شد.

به هرحال هویت جمعی مردم ایران که ملیت ایرانی هم با آگاهی به آن حاصل می شود تحت تأثیر اقتدار دینی و هدایت غیبی الهی شکل گرفته است که به طور مشخص با رسمیت یافتن مذهب تشیع در میان این مردم محقق شد. این هویت ملی که با حکومت صفویه به وجود آمد نه بر وحدت نژادی استوار بود و نه بر وحدت زبانی تکیه داشت. شاه اسماعیل و صفویان جزء سادات علوی محسوب شده و مریدانشان هم از قبایل ترکمان و تاتار بودند. بعد از سلطنت خود هم، فارسی زبانان را که به تحقیر، تات و تازیک می گفتند، فرمانبردار طوایف ترک نژاد و قزلباش کرده و زبان ترکی را زبان رسمی دربار کردند. علمای دینی جبل عامل هم که به ایران مهاجرت کردند، همچنان زبان عربی را به عنوان زبان علمی حفظ کردند. با این اوصاف، تنها هدف دینی بود که هویت جمعی مردم ایران را به وجود آورده و اتحاد و محبت را بین آنان ایجاد می کرد.

صفویه و قزلباش و به طور کلی مردم ایران مسئله رسمی کردن مذهب تشیع را به صورت شروع زندگی جدیدی در عالم سیاست می دیدند. با این رسمی کردن، نظام سیاسی شکل می گرفت که همان هویت جمعی و ملی مردم ایران بود. با رسمی کردن مذهب تشیع بود که مردم خود را در حکومت دینی شریک دیدند. و با همین رسمی کردن بود که مردم نسبت به هویت خود آگاهی پیدا کرده و ملیت ایرانی محقق شد.

شکل گیری این هویت جمعی و ملی در تقابل با جهان تسنّن نبوده و معلول احساس خطر از حکومت های سنی مذهب نیز نبود؛ چراکه در اوان ظهور صفویه، چنین خطری نه از جانب عثمانی ها و نه از طرف ازبک ها، آنها را تهدید نمی کرد. بلکه با اقتداریافتن صفویه و رسمیت یافتن تشیع بود که عثمانی ها و ازبک ها، احساس خطر کرده و شروع به اقدامات علیه جامعه جدیدالتأسیس کردند. برخلاف آنچه که بعضا رایج است در علت گرایش مردم به صفویان و تشیع، هیچ گونه احساس خطر از جانب قدرت های سنی مذهب دخیل نبوده و بلکه جاذبه های زندگی جدیدی که نهضت صفویه نوید می داد، تعیین کننده بود. با آزادی تفقه در شیعه، حق داشتن زندگی شرعی و قانونمند برای همگان حاصل می شد. مساوات و برابری عمومی که عقیده و مشی قزلباشان اولیه بود و تساهل سیاسی که در تحکیم قدرت صفوی سابقه داشت نشان از شروع زندگی و سیاست جدیدی بود. درک نوینی از قدرت پدید آمده بود که به تنظیم رابطه واقع بینانه با همه قدرت های موجود در جهان می اندیشید. ایجاد ارتباط با دولت های مسیحی هم نه در تقابل با دولت عثمانی (هر چند که بی تأثیر هم نبود) بلکه ناشی از همان فهم جدیدی بود که از قدرت و سیاست پدید آمده بود و نسبت به هیچ قدرتی بی تفاوت نبود. تساهل سیاسی و حقوقی و نه اخلاقی که از طرف شاهان صفوی نسبت به ملل متنوعه، از جمله مسیحیان به عمل می آمد درگذشته این خاندان سابقه داشته و به نوعی نیز میراث مغولی محسوب می شود.

به این ترتیب ملیت ایرانی در جنبه داخلی دارای جاذبه و کارآیی بود که به تشکیل نظام سیاسی نوینی منجر و باعث به فعلیت درآمدن همه امکانات جامعه برای پیشرفت و ترقی شد. با سلطنت صفویه و تشکیل نظام سیاسی جدید، کشور ایران دارای تشکیلات و انتظامات قابل توجهی شد که با برقراری امنیت و عدالت و با صیانت از اموال و نفوس مردم و همچنین تشویق کشاورزی و صنعت و ترویج علوم و اخلاق، قدم در راه پیشرفت و تعالی نهاد. همه حمایت های بی دریغ مردم ایران ازدولت صفوی به خاطر آن بود که سعادت مادی و معنوی خود را در بقای آن نظام سیاسی می دیدند.

علاوه بر آن در سطح عالم اسلام همه تأثیرگذار و تعیین کننده بود. همانطور که می دانیم بعد از ظهور ملیت ایرانی، در امپراطوری عثمانی نیز متناسب با حال و هوای آن منطقه، جنبه هایی از ملیت ظاهر شد. بعد از ظهور صفویه است که امپراطوری عثمانی خود را نیازمند دید که عنوان خلافت را به دست آورد و علایق دینی مردم را متوجه سلاطین عثمانی کند که بدین منظور با تسخیر مصر و از بین بردن حکومت ممالیک، عنوان خلافت را از خلیفه اسمی عباسی مستقر در مصر خریدند. همچنین در پی آن شدند که جاذبه حرمین شریفین مکه و مدینه و خدمت به آن اماکن را به امپراطوری خویش اضافه کنند. هر چند که این معنی نتوانست نقش آستان قدس رضوی در ایران را، برای ساکنین امپراطوری عثمانی ایفا کند. به هر حال، پس از نهضت صفوی بود که دولت عثمانی هم، رنگ مذهبی به خود گرفت و نوعی ملیت و حکومت شریعت را پیگیری کرد. البته چنین ملیتی، با توجه به عدم اجازه اجتهاد در فقه اهل سنّت و سطحی نگری در معارف اعتقادی، نمی توانست در وضع باثباتی قرار گیرد. در امپراطوری گورکیان هند و در دولت بخارا هم شبیه چنین تأثیراتی را می توان ملاحظه کرد.

بالأخره این ملیت شیعی ایرانی در عرصه جهانی و بین المللی هم بازدهی داشت که پیگیری تنظیم رابطه با دول مسیحی را می توان در این راستا ارزیابی کرد.

بعد از این تاریخ، نظام (کشور ـ ملّت) جدید به عنوان یک نمونه و مثال اعلی با یک «پارادایم» جدید در تاریخ سیاسی کشور ایران باقی ماند و تشیع موجب وحدت ملی و جوهر هویت ملی ایرانی شد.

بر این اساس نقش علمای دینی به عنوان پاسداران حریم تشیع و در مقام نیابت امام عصر (عج)، اهمیت تعیین کننده ای پیدا کرد. آنها پاسداران استقلال کشور و وحدت ملی شدند؛ واقعیتی که در جوامع دیگر بی نظیر بود. در ناسیونالیسم غربی هم که توجه به آزادی و قدرت قانونی دارد، هیچ گونه تمهیدی برای پاسداری از این قدرت قانونی و آزادی انجام نشده است. این معنی منحصر به نظام شیعی است که زندگی شرعی و آزادی های اسلامی را در پناه ولایت پاسداری می کند.

به عبارت دیگر، علّت محدثه هویت ملی ایرانی و آزادی های اسلامی، علت مبقیه آن نیز خواهد بود. همانسان که دست قدرت الهی، این ملیت دینی را به وجود می آورد، در تداوم حیات و تحولات بعدی آن هم می توان حضور اراده الهی را مشاهده کرد. اگر ملیت و وحدت ملی مردم ایران، چیزی جز اقتدار حاصل از معنویت دینی و معنویت شیعه و خاندان اهل بیت علیهم السلام نیست بنابراین قدرت یافتن علمای دینی است که مسیر ملیت ایرانی را مشخص می کند. برنامه ارشاد به دین، که وظیفه اصلی علمای دینی را تشکیل می دهد همان چیزی است که هدف نهضت صفوی را در مسیر شکل گیری ملیت ایرانی تعیین می کرد و ایران کشوری بود که براساس مرکز حکومت دینی تأسیس شد.

بنابراین می توان نتیجه گیری کرد که:

1. اگر معنی ملّت را همان مفهوم «ناسیون» در جوامع غربی بدانیم به دلایل فراوانی نخواهد توانست مصداقی را در ایران و خصوصا در عهد صفوی داشته باشد. نه قوم واحد و نه حتی احساس قومیّت جدی به خاطر رسوخ عقاید اسلامی وجود داشت و نه زبان مشترکی بین مردم مناطق مختلف کشور رایج بود. به دلیل هجوم ها، مهاجرت ها و حکومت های ملوک الطوایفی و...، کلیت اسلام، تنوع روحیّات و اختلافات مذهبی در جریان بود. فقدان عوامل ایجاد حس ملّی به مفهوم غربی آن در ایران با این واقعیت تکمیل می شد که پیدایش ذهنیتی از کشور ایران را تحت تأثیر هجوم مغولان و تغییر در جغرافیای سیاسی آن عصر در نظر بگیریم که مناطق مختلف این کشور، با مفهوم «ایران زمین» به هم پیوند یافتند.

به هر حال عدم تطابق تشکیل حکومت ملی و ایجاد کشور ایران در پنج قرن گذشته با ناسیونالیسم اروپایی و شکل گیری کشور ـ ملت های غربی نشان می دهد که اگر معتقد به وجود ملیتی در ایران باشیم لاجرم باید مفهوم و بنیان دیگری را برای آن جست وجو کنیم. هرچند که اگر روح ناسیونالیسم غربی را فارغ از عوامل ایجادکننده آن در نظر بگیریم و صرفا به حکومت ملّی و قانونی حاصل از آن توجه کنیم می توان آن را به نوعی در ایران عصر صفوی و پس از آن سراغ گرفت.

2. ملّت به معنی دینی آن که عبارت است از حاکمیت سیاسی شرع و قانون الهی، به طور بارز و مشخصی با انقلاب اسلامی مفهوم پیدا کرده و در نظام جمهوری اسلامی محقق شده است. ولایت فقه که در حکومت ولایت فقیه متبلور می شود براساس دیدگاهی است که حکومت را فلسفه عملی تمامی فقه می داند و متکی بر حس دینی و رشد شعور سیاسی جامعه است. بنابراین ملت عبارت است از حکومت سیاسی فقه و شریعت و حس ملّی عبارت است از اعتقاد مردم به حکومت دینی، که در ایجاد نظام جمهوری اسلامی متجلی می شود. از آنجا که این ملیت متکی بر ایمان دینی مردم است؛ لذا می توان مراتب پایین تری از آن را در گذشته ملاحظه کرد. به عبارت دیگر انقلاب اسلامی یا همان تحقق ملیت دینی، تحولات گذشته تاریخ را هم معنی کرده و مفهوم می دهد. سایه خود را بر آنها گسترده و به تفسیرشان می پردازد. بدینسان می توان مراحلی از تحقق ملیت دینی و نیز فرایند شکل گیری آن را در گذشته جست وجو کرد. در این میان رسمیت یافتن مذهب تشیع در عهد صفوی، مرحله مهمّی است که جهشی نسبت به گذشته و مبنایی برای حرکت آینده محسوب می شود.

نظر شما