فرهنگ نامه جغرافیایی حرمین شریفین
مجله میقات حج پاییز 1380، شماره 37
نویسنده : محمد محمد حسن شُرّاب/حمیدرضا شیخی
131
در شماره پیشین، نخستین بخش از فرهنگنامه جغرافیایی حرمین شریفین منتشر گردید، اکنون توجه خوانندگان گرامی فصلنامه «میقات حج» را به ادامه آن جلب می کنیم:
بُطحان: وادیی است در مدینه. در ضبط این کلمه اختلاف نظر است. اهل حدیث آن را به ضم باء و سکون طاء تلفظ کرده اند، و اهل لغت به فتح باء و کسر طاء. روایت سومی هم هست: فتح اول و سکون دوم.
بطحان یکی از وادی های بزرگ و اصلی مدینه است. در حدیث آمده است: بطحان بر روی تُرعه (در یا پله)ای از ترعه های بهشت قرار دارد... این وادی از حرّه شرقی مدینه شروع می شود و از عوالی و سپس از نزدیک مسجدالنبی می گذرد و در شمال جمّاوات به عقیق وصل می شود (نک : اودیة المدینه).
بُطَیْحاء: مصغّر «بطحاء» است. گفته اند: میدانگاهی بوده به ارتفاع حدود یک گز که عمربن خطاب آن را در بیرون مسجد مدینه ساخت و گفت: هرکس خواست شعری بخواند یا جار بزند به این میدانگاه برود... این میدانگاه بعد از دوره عمر ضمیمه مسجد شد.
بُغَیْبغة: مصغّر «بغبغ» و به معنای چاهی است که آب آن نزدیک باشد، و به قولی: چاهی که به عمق یک قد یا در همین حدود باشد. بغیبغه مزرعه ای بوده متعلق به امام علی علیه السلام که امروزه به آن «ینبع النخل» می گویند. آن حضرت این مزرعه را وقف مسلمانان تهی دست کرد.
حمد جاسر می گوید: هنوز هم این نام بر زمین وسیع و خالی از سکنه ای که در آن جا می باشد اطلاق می شود.
بقره: راهی است که از مدینه منوّره به نُخیل می رود (نک : نخیل).
بقیع: در لغت به معنای جایی است که در آن انواع درخت باشد. این کلمه به نام های چندی اضافه می شود، از جمله:
بقیع بُطْحان: منظور از بطحان همان وادی بطحان پیشگفته است.
بقیع الخیل: جایی بوده در مدینه نزدیک خانه زیدبن ثابت. سمهودی می نویسد: محل بازار مدینه در مجاورت مصلّی بوده است. مقصود ابوقطیفه در این بیت همین جاست:
ألا لیت شعری هل تغیّر بعدنا بقیع المصلّی أم کعهدی القرائن
قرائن: خانه هایی بوده در جوار مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله .
بقیع الخَبْجَبة (به فتح خاء وسکون باء و فتح جیم): خبجبه درختی بوده که این محل به نام آن شهرت یافت. بقیع مذکور در مدینه و در سمت چپ بقیع الغرقد قرار داشته است. در باب زکات سنن ابی داود از این محل نام برده شده است.
بقیع الزُّبیر: مقصود زبیربن عوام است. او از پیامبر صلی الله علیه و آله تقاضا کرد که این مکان را به اقطاع وی دهد و پیامبر صلی الله علیه و آله تقاضای او را پذیرفت. بقیع زبیر در مدینه و احتمالاً در نواحی بقیع الغرقد بوده است.
بقیع الغَرْقَد: غرقد در لغت به معنای گیاه دیوخار است. بقیع الغرقد همان قبرستان معروف مدینه است که نام آن برای همگان آشناست و در سمت شرق مسجدالنبی قرار دارد.
بلاط (به فتح باء و کسر آن): جایی است در مدینه میان مسجدالنبی و بازار شهر که سنگفرش است. روایت شده است که برای عثمان آب آوردند و او در بلاط وضو گرفت، که مقصود از بلاط در این روایت همین بلاط یاد شده است. بنابراین، بلاط بین مسجدالنبی تا مُناخه در شرق مسجد نبوی است و همان است که مروان به دستور معاویه آن جا را سنگفرش کرد.
بخاری در صحیح خود بابی را گشوده است درباره کسی که شترش را در بلاط یا در مسجد عقال کند، و در این زمینه حدیث جابر را آورده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد مسجد شد و من نزد ایشان رفتم و شتر را در بلاط، عقال بستم. بخاری همچنین بابی را به رجم کردن در بلاط اختصاص داده و حدیث دو نفر یهودی را که زنا کرده بودند، از قول ابن عمر آورده است که گفت: آن دو در محل بلاط سنگسار شدند. در روایتی دیگر از ابن عمر آمده است که: آن دو در نزدیکی جایگاه جنازه ها رجم شدند.
در مسند احمد و مستدرک حاکم از ابن عباس روایت شده است که: رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داد دو نفر یهودی را جلوی در مسجد رجم کردند.
همه این ها درست است؛ چرا که بلاط محلی قدیمی و پیش از حکومت معاویه وجود داشته است.
از آنچه گفتیم روشن می شود که بلاط در شرق مسجد در ناحیه محل جنازه ها بوده است. ظاهر سخن ابن زباله و ابن شبه گویای آن است که بلاط برای اولین بار در زمان معاویه به وجود آمد؛ زیرا این دو نفر از قول عثمان بن عبدالرحمن بن عثمان بن عبداللّه روایت کرده اند که گفت: مروان بن حکم به دستور معاویه بلاط را سنگفرش کرد. مروان ممرّ پدر خود حَکَم به مسجد را سنگفرش کرد؛ زیرا پدرش پیر و مبتلا به باد مفاصل شده بود و هرگاه به مسجد می رفت پاهایش را به زمین می کشید و گرد و خاک می شد. وقتی این کار را کرد معاویه به او دستور داد که بقیه جاهای نزدیک مسجد را نیز سنگفرش کند و مروان چنین کرد. او خواست بقیع زبیر را نیز سنگفرش کند اما زبیر مانع او شد و گفت: می خواهی نام زبیر را محو کنی و مردم بگویند: بلاط معاویه؟ عثمان بن عبدالرحمن گوید: مروان کار سنگفرش بلاط را ادامه داد و چون به مقابل خانه عثمان بن عبیداللّه رسید فضای جلو خانه او را به حال خود رها کرد.
عبدالرحمن بن عثمان گفت: اگر این جا را سنگفرش نکنی آن را به خانه ام می افزایم. پس مروان آن جا را هم سنگفرش نمود.
عیاض در توضیح بلاط به آن قسمت که در غرب مسجد بوده بسنده کرده و گفته است: بلاط محلی است سنگفرش شده میان مسجد و بازار مدینه.
وی در این توضیح از ابوعبید بکری تبعیت کرده است. اما این سخن جای تأمل دارد؛ زیرا مقتضای روایات پیشگفته این است که مراد از بلاط قسمتی است که در شرق مسجد واقع بوده است. با این حال، مراد از بلاط هم شرق مسجد است و هم قسمت غرب و شمال آن.
ابن شبه گفته است: محمدبن یحیی از عالمی موثّق برایمان حدیث کرد که کسی که پیرامون مسجد رسول خدا را سنگفرش کرد معاویة بن ابی سفیان بود. او مروان بن حکم را مأمور انجام این کار کرد و عبدالملک بن مروان کار سنگفرش را به عهده گرفت و پیرامون خانه عثمان بن عفان را که به محل گذاشتن جنازه ها شارع بود سنگفرش کرد.
حدّ غربی این بلاط عبارت بود از: مابین مسجد تا خاتم الزوراء، نزدیک خانه عباس بن عبدالمطلب در بازار؛ حد شرقی آن تا خانه مُغیرة بن شُعْبه واقع در راه مسجد به بقیع؛ حدّ یمانی (جنوبی) آن تا حدّ گوشه خانه عثمان بن عفان که درِ آن به سمت جایگاه جنازه ها باز می شد؛ و حدّ شامی (شمالی)اش جلو حُشّ (بوستان) طلحه واقع در پشت مسجد. از سمت مغرب، همچنین، به حدّ خانه ابراهیم بن هشام که درش به طرف مصلّی بود می رسید.
بَلاکِث: یکی از اعراض مدینه و تپه بزرگی است در بطن اضم که بین ذوالمروه و ذوخُشُب واقع شده است. حدس می زنم همان «بلکثه» باشد.
بَلْدَح و بلادح: وادیی است در مکه مکرّمه. در حدیث آمده است: پیامبر صلی الله علیه و آله پیش از آن که به ایشان وحی نازل شود، در پایین پای بلدح به زیدبن عمروبن نفیل برخورد کرد.
بُوَیْره: مصغّر «بئر» (چاه آب) است. بویره جایگاه سکونت بنی نَضیر بوده که رسول خدا صلی الله علیه و آله شش ماه پس از جنگ احد به سوی آن، لشکر کشید و نخل های ایشان را سوزاند و زراعت ها و درختانشان را قطع کرد. آیه شریفه مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَی أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللّه ِ... .(1) در همین باره نازل شده است. بعضی گفته اند: بویره نام جای خاصی ازجایگاه های بنی نضیربوده است.
بیت الحرام: کلمه بیت الحرام به معنای کعبه است و به آن بیت العتیق نیز می گویند. اما مسجد، به آن مسجدالحرام می گویند. مقصود از حرم هم مکه است؛ زیرا تمام مکه منطقه حرم می باشد.
بَیْداء: زمین خشک بی آب و علف خطرناک و بیابان است. بیداء که در حدیث تیمّم وارد شده، زمینی است در منتهی الیه جنوبی ذوالحلیفه که در آن جا از مرز ذوالحلیفه خارج می شوی. امروزه (1408) ساختمان تلویزیون و دانشکده در این جا قرار دارد.
بَیْسان: جایی بوده در طرف خیبر و نزدیک به مدینه. در حدیث آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در غزوه «ذی قرد» در محل آبی به نام «بیسان» فرود آمد و از نام آن پرسید. عرض کردند: نامش بیسان است و آبی شور دارد.
حضرت فرمود: نه، آن «نعمان» است و آبش شیرین و گواراست. بدین ترتیب رسول خدا صلی الله علیه و آله نام را تغییر داد و خداوند آب را. طلحه این آب را خرید و صدقه اش داد و سپس نزد پیامبر آمد و این موضوع را به اطلاع حضرت رساند. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای طلحه، تو واقعاً فیّاض (کریم و بخشنده) هستی. و از آن پس، به نام طلحة الفیّاض خوانده شد.
بیضاء: در داستان اِسراء از این محل نام برده شده است و همان ثنیّه (گردنه) تنعیم است. این گردنه بر سر راه مدینه به وادی فخّ در مکه واقع شده و در پایین آن مسجد عایشه قرار دارد که مردم از آن جا برای عمره محرم می شوند. به این مکان «عمره» و «عمرة التنعیم» می گویند.
«ت»
تبوک: درغزوه تبوک وجیش العُسره از این مکان نام برده شده است. تبوک در 778 کیلومتری شمال مدینه واقع شده است.
تَنْعیم: میان مکه و سَرِف واقع شده و اهالی مکه برای عُمره از این محل محرم می شوند. گفته اند: نام آن از درختی معروف در بادیه گرفته شده است. بعضی هم گفته اند: وجه تسمیه آن به تنعیم این است که در سمت راست آن کوهی است که به آن تنعیم می گویند و در سمت چپش کوه دیگری است که به آن «ناعم» می گویند و نیز وادی «نَعْمان» در آن جا قرار دارد.
تِهامه (به کسر اول): به سرزمینی که در شرق دریای سرخ واقع شده و از عقبه در اردن تا «المخا» در یمن امتداد دارد اطلاق می شود. به قسمت یمن آن تهامه یمن می گویند و به بخش حجازش تهامه حجاز. مکه مکرمه، جدّه و عقبه در این سرزمین قرار دارند. گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن نسبت داده و گفته می شود: تهامی.
تَیْم: یکی از نام های کوهی است که در حدود شرقی حرم مدینه واقع شده و غزوه سویق در محل آن به وقوع پیوست. این کلمه ـ همان گونه که گذشت ـ دچار تصحیفات زیادی گشته است.
«ث»
ثَبْره (به فتح اول و سکون دوم): در حدیث آمده است که: «رسول خدا صلی الله علیه و آله در ثبره که بر سر راه و روبه روی بویره قرار دارد، ایستاد و فرمود...».
ثبره: زمینی را گویند که سنگ هایی مانند سنگ های حَرّه دارد. گفته می شود: به ثبره فلان رسیدم؛ یعنی به حرّه فلان. بکری می نویسد: ثبره نام جایی است.
نک : «بویره».
ثَبیر (به فتح اول): کوهی است در مکه. در احادیث از این کوه نام برده شده، از جمله آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله بالای آن رفت و کوه لرزید. حضرت فرمود: آرام باش، ثَبیر !
نیز ثبیر جایی است در سرزمین مُزَینه که رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را به اقطاع شُریس بن ضمره مزنی داد. نیز نک : «شعب ثبیر».
ثُمامه (به ضمّ اول): صُخیرات الثمامة یکی از جاهایی است که پیامبر صلی الله علیه و آله در مسیر خود از مدینه به بدر از آن جا عبور کرد. «صخیرات الثمام» هم می گویند. مغربیان آن را به صورت «صخیرات الیمام» ـ با یاء ـ روایت کرده اند.
ثَنیّة الحوض: در حدیث سلمة بن اکون آمده است که گفت: با رسول خدا صلی الله علیه و آله از عقیق به راه افتادم و چون به ثنیه (گردنه)ای که به آن ثنیة الحوض می گویند و در عقیق است رسیدیم آن حضرت با دست خود به طرف مشرق اشاره کرد... تا آخر حدیث.
ثنیة العائر: این گردنه نزدیک مدینه است و رسول خدا صلی الله علیه و آله در راه هجرت از آن عبور کرد.
ثنیة العلیا و ثنیة السفلی: در سنن ابن ماجه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله از ثنیة العلیا وارد مکه می شد و هرگاه می خواست خارج شود از ثنیة السفلی خارج می شد. ثنیه عُلیا همان جایی است که امروزه به آن «مَعْلاة» می گویند و عبارت است از بخش بالای مکه ودر حال حاضر به محله و بازار میان حجون و مسجدالحرام اطلاق می شود. گورستان مکه در «مَعلاة» جای دارد. ثنیه سُفلی عبارت است از «مسفله» که شامل منطقه پایین مسجدالحرام می شود.
«کَداء» ـ به فتح کاف ـ جزء ثنیه علیا یا معلاة است و «کُدی» ـ به ضمّ و یای مقصور ـ در قسمت بالای مکه قرار دارد. گفته اند: فتحه بده و داخل شو و ضمّه بده و بیرون رو. منظورشان از این عبارت این است که: هرگاه خواستی از مکه خارج شوی از کُدی ـ به ضمّ کاف ـ خارج شو و هرگاه خواستی وارد مکه شوی از کَداء ـ به فتح کاف ـ درآی.
ثنیّة المحدث: در حدیث تعیین حدود حرم مدینه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله میان دولابه(2) مدینه را تا عَیْر و تا ثنیة المحدث و تا ثنیة الحفیاء... را حرم قرار داد.
ثنیة مِدْران: جایی است در راه مدینه به تبوک که رسول خدا صلی الله علیه و آله را در آن جا مسجدی بوده است.
ثنیة الوداع: گردنه ای است که هرکس رهسپار شام بوده از آن جا می گذشته است. بعضی گفته اند بر سر راه مدینه به مکه قرار داشته است. شاید هم دو گردنه بوده است بدین نام؛ زیرا هر راهی گردنه ای داشته است که مردم در آن جا با یکدیگر وداع و خداحافظی می کرده اند... در وجه تسمیه آن اختلاف است... ظاهراً این نام به دوره جاهلیت مربوط می شود؛ دلیلش هم این است که در شعری که در استقبال پیامبر صلی الله علیه و آله سروده شده این نام به کار رفته است.
در این جا آن چه را ابن شبّه در تاریخ المدینه پیرامون ثنیة الوداع آورده است ذکر می کنیم:
آنچه درباره ثنیة الوداع و سبب نامگذاری آن بدین نام آمده است:(3)
ـ ابو غسان از عبدالعزیزبن عمران از عامر از جابر روایت کرده است که گفت: هیچ کس وارد مدینه نمی شد مگر از راه واحدی از ثنیّة الوداع و اگر در آن جا تعشیر نمی کرد پیش از آن که از گردنه خارج شودمی مرد. هرگاه درگردنه توقف می کرد گفته می شد: «وداع کرد» و به همین علت به نام ثنیة الوداع خوانده شده است.
می گویند عروة بن وَرْد عَبْسی به گردنه آمد. به او گفته شد: تعشیر کن، اما او این کار را نکرد و این بیت را خواند:
لَعَمْری لَئِن عشّرتُ مِن خشیة الرّدی نهاق الحمیر اِنّنی لَجَزوعٌ
پس وارد مدینه شد و گفت: ای گروه یهود، چه می گویید درباره تعشیر؟ گفتند: هیچ غیر مدنی به مدینه وارد نشود و در ثنیّة الوداع تعشیر نکند مگر این که بمیرد، و هیچ کس از جایی غیر از ثنیة الوداع داخل نشود مگر این که مرض ضعف و لاغری او را از پای درآورد. اما چون عروه تشعیر را ترک کرد (و صدمه ای هم ندید) از آن پس مردم هم این کار را ترک گفتند و از هرسویی وارد مدینه می شدند.
ـ ابوغسان از عبدالعزیزبن عمران از ایوب بن سیّار از عبداللّه بن محمدبن عقیل از جابربن عبداللّه رضی اللّه عنه روایت کرد که گفت: علت نام گذاری «ثنیّة الوداع» بدین نام آن است که هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله از خیبر آمد مسلمانانی که همراه آن حضرت بودند زنانی را متعه کرده بودند؛ چون پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه رسید به آنان فرمود: «دعوا ما فی أیدیکم من نساء المتعة»؛ «زنان متعه ای را که در اختیار دارید رها کنید» و مسلمانان آنان را آزاد کردند. به همین دلیل، این گردنه «ثنیّة الوداع» نام گرفت.
اینک به تحقیق دقیقی درباره «ثنیّة الوداع» می پردازیم، شاید که فصل الخطابی باشد در این موضوع و به بحث و مناقشه و اختلاف پیرامون آن برای همیشه پایان دهد.
هر شهری هرگاه در راه های مسافران خود گردنه های متعددی داشته باشد طبیعی است که ثنیة الوداع ها یا گردنه های خداحافظی متعددی نیز خواهد داشت؛ چرا که جهت سفر مسافران متعدد است. برای مثال، همین مدینة النبی را درنظر بگیریم: کسی که به سمت شام یا شمال و خیبر و تیماء و تبوک و... سفر می کند «اگر در محدوده مدینه قدیم ساکن باشد» از راه «سلطانه» (ابوبکر صدیق) باید برود؛ کسی که قصد سفر به مکه را داشته باشد از راه هجرت که از قبا آغاز می شود و از عروه و آبارعلی (ذوالحلیفه) می گذرد، می رود ـ قبل از این که راه هجرت باز شود از راه عنبریه می رفتیم ـ ؛ و کسی که عازم سفر به سرزمین نجد باشد از راه فرودگاه می رود. همچنین است کسی که بخواهد به مدینه بیاید. چنین کسی نیز باید از این راه ها وارد مدینه شود. معقول نیست کسی که می خواهد به نجد سفر کند یا از نجد به مدینه بیاید از جاده سلطانه برود یا بیاید، مگر این که مانعی مانند جریان سیل یا خطر دشمن بر سر راه باشد. با نظرداشت این توضیح، این روایت اعتبار خود را از دست می دهد که می گوید «در جاهلیت هیچ کس وارد مدینه نمی شد مگر از یک راه و آن ثنیّة الوداع بود و اگر در آن جا تعشیر نمی کرد قبل از این که از گردنه خارج شود می مرد و هرگاه در گردنه توقف می کرد گفته می شد: «وداع کرد» و به همین دلیل آن را ثنیة الوداع گفته اند» (ابن شبّه، تاریخ المدینه،ج1، ص269). تعشیر به این معناست که مسافِر مدینه می بایست در ثنیة الوداع ده بار در یک نفس عرعر کند. مورخان این داستان را در ضمن اخباری که می گوید مدینه در قبل از اسلام شهری وباخیز بوده است نقل می کنند.
به نظر من، روایتی که می گوید نام «ثنیة الوداع» در زمان جاهلیت وضع شده، فاقد اعتبار است؛ زیرا هم متن و هم سندش ضعیف می باشد و امارات و قراینی هم که آن را تقویت کند وجود ندارد، و این لفظ در هیچ متن شعری جاهلی یا روایت موثق و قابل اعتمادی نیامده است. فیروزآبادی در «معالم طابة» تنها به ذکر همین عبارت بسنده کرده است که: ثنیّة الوداع نامی جاهلی است. او برای این سخن خود شاهد و دلیلی نیاورده است. ممکن است کسی بگوید که در سرود «طَلَعَ البدرُ عَلینا» که در آغاز هجرت خوانده شده، نام «ثنیات الوداع» آمده است؛ اگر این مکان در آن زمان معروف نبود، کودکان مدینه در این سرود خود، نام آن را نمی بردند.
پاسخ این است که: روایات قوی تری در دست است که هم سند و هم متن سرود در برابر آن ها تاب پایداری ندارد.
اما روایاتی که می گوید ثنیّة الوداع یک نام اسلامی است؛ یعنی بعد از ظهور اسلام پدید آمده است، نه در دوره جاهلیت، فراوان و موثق هستند. از جمله ابن حجر در «الفتح» (ج9، ص169)، از حازمی از جابر روایت کرده است که گفت: همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله برای غزوه تبوک بیرون رفتیم و چون به عقبه طرف شام رسیدیم، زنانی که متعه کرده بودیم آمدند و شروع به چرخیدن بر گرد جهاز شتران ما کردند. در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و ما موضوع آن زنان را به حضرت گفتیم. پیامبر صلی الله علیه و آله خشمگین شد و به ایراد خطبه ایستاد... و از متعه نهی فرمود. در آن روز ما با آن زنان وداع کردیم و آن گردنه به نام ثنیّة الوداع معروف شد.
ابن شبه نیز به سند خود از جابر روایت کرده است که گفت: ثنیّة الوداع از آن رو بدین نام خوانده شد که رسول خدا صلی الله علیه و آله با مسلمانان که زنانی را به صورت متعه به نکاح خود درآورده بودند از خیبر برگشت و چون به مدینه رسید به آنان فرمود: «دَعوا ما فِی أَیْدِیکُم مِنْ نَساء الْمُتْعَة»؛ «زنان متعه ای را که در اختیار دارید رها کنید»، و مسلمانان هم آن ها را آزاد کردند. از آن پس، این گردنه به نام ثنیّة الوداع خوانده شد (تاریخ المدینه، ج، ص270) در «الاوسط» از قول جابر روایت شده است که: پس بدین سب ثنیّة الوداع نامیده شد، در صورتی که قبلاً به آن «ثنیّة الرکاب» می گفتند (نقل از وفاءالوفا، ص1168). عیاض می گوید: گفته می شود: علت نامگذاری ثنیة الوداع بدین نام آن است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در یکی از سفرهای خود با مسلمانان مقیم مدینه وداع و خداحافظی کرد. به قولی هم در آن گردنه با برخی اُمرای سریّه های خود وداع کرد. حال که ثابت شد «ثنیّة الوداع» یک نام اسلامی است دیگر نمی توان به سرود «طلع البدر» که در آغاز هجرت پیامبر خوانده شده استشهاد کرد.
ثانیاً: این ثنیّه یا گردنه ای که در سرود «طلع البدر علینا» ذکر شده در کجا واقع می شود و مردم مدینه کی این سرود را گفته اند ـ اگر گفته باشند ـ و آیا اصلاً دو ثنیّه یا گردنه بوده است؛ اگر چنین است کدام یک شهرت بیشتری داشته و وقتی گفته می شده «ثنیة الوداع» ذهن متوجه کدام یک از این دو می شده است؟
گروهی گفته اند: ثنیّة الوداع در راه تبوک و شام می باشد و همان است که وقتی از مدینه خارج می شوید، در ابتدای راه ابوبکر (راه سلطانه) واقع می شود و سمت چپ شماکوه سلع وسمت راستتان ابتدای راه العیون که به کوه الرایه منتهی می شود قرار می گیرد. و هرگاه وارد مدینه می شوید کوه سلع در سمت راست شما می افتد و ابتدای راه العیون در سمت چپ و پس از طی مسافتی اندک به ابتدای جاده سیدالشهدا که به کوه احد می رود، می رسید.
عده ای دیگر گفته اند: ثنیّة الوداعی که در سرود یادشده نامش آمده و مشهورتر می باشد در راه سابق مکه که از بدر عبور می کند واقع شده و همان «المدرّج» است که از آن جا به سمت چاه عُروه، واقع در جنوب غربی مدینه، پایین می روند.
اکنون ببینیم دلایل کدام یک از این دو گروه قوی تر است:
از ادلّه ای آغاز می کنیم که تأیید می کند ثنیّة الوداع همان است که در راه تبوک در سمت شام (شمال) مدینه بین دو نیمه از کوه سلع واقع شده است. یکی از این دلایل، روایتی است که بخاری در صحیح خود، از سائب بن یزید آورده است که گوید: «به یاد دارم که باکودکان به ثنیّة الوداع رفتیم تا از پیامبر صلی الله علیه و آله که از تبوک برمی گشت استقبال کنیم». (الفتح، ج8 ص127). ابن حبّان نیز از ابوهریره روایت کرده که گفت: همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله برای غزوه تبوک بیرون رفتیم و در ثنیّة الوداع فرود آمدیم... تا آخر حدیث.
ابن سَعْد درباره سریّه مؤته (در سرزمین اردن) می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله تا ثنیّة الوداع سپاه اسلام را مشایعت کرد و در آن جا ایستاد و با ایشان وداع نمود. مسلمانان در جُرْف ـ در شمال مدینه ـ اردو زدند. در سیره ابن هشام (راجع به غزوه تبوک) آمده است که چون رسول خدا صلی الله علیه و آله خارج شد در ثنیّة الوداع اردو زد.
یکی دیگر ازدلایلی که نشان می دهد «ثنیّة الوداع» مذکور در اخبار غزوه تبوک همان ثنیّه شامی (گردنه واقع در جهت شام یا شمال مدینه) می باشد خبری است که ابن هشام از ابن اسحاق روایت کرده است. او (درباره غزوه تبوک) می گوید: «عبداللّه بن اُبیّ پایین تر از او در سمت ذُباب جداگانه اردو زد و...». ذُباب کوهی است که هنگام تعیین محل ثنیّة الوداع شامی از آن نام می برند ومی گویند: «ثنیّة الوداع بین مسجدالرایه که بالای کوه ذباب است و آرامگاه نفس زکیه واقع شده است». کوه ذباب، پس از آن که از گردنه به سمت شمال پایین رفتی، در ابتدای شارع (خیابان) العیون قرار می گیرد.
بیهقی در «الدلائل» و به نقل از او ابن کثیر در التاریخ (ج5، ص23)، گفته است که هنگام بازگشت رسول خدا صلی الله علیه و آله از غزوه تبوک دختربچه ها و پسربچه های مدینه با خواندن سرود «طلع البدر» از آن حضرت استقبال کردند. بیهقی سپس می گوید: این موضوع را علمای ما برای ورود پیامبر از مکه به مدینه ذکر می کنند. اما باید دانست که پیامبرخدا صلی الله علیه و آله هنگام برگشت از تبوک بود که از ثنیّة الوداع وارد مدینه شد.
بخاری درصحیح از ابن عمر روایت کرده است که: پیامبر صلی الله علیه و آله اسب هایی را که برای مسابقه تمرین داده شده بودند از حفیاء تا «ثنیّة الوداع» دوانید و مسابقه داد (الفتح، ج6، ص71). حفیاء جایی است در الغابه واقع در شمال مدینه که امروزه به آن «الخلیل» می گویند. مقصود از ثنیة الوداع در این عبارت همان ثنیه شامی (گردنه واقع در جهت شام یا شمال مدینه) است؛ چرا که ثنیّة المدرّج مذکور در راه مدینه نمی تواند میدانی برای مسابقه از حفیاء یا غابه باشد.
ابن قیّم در «زادالمعاد»، هنگام سخن از غزوه تبوک می نویسد: «چون رسول خدا صلی الله علیه و آله نزدیک مدینه رسید مردم برای استقبال آن حضرت بیرون شتافتند و زنان و پسربچه ها و دختربچه ها شروع به خواندن سرود «طلع البدر» کردند...». ابن قیم می نویسد: برخی راویان در این باره دچار اشتباه شده و گفته اند: این قضیه به زمان ورود پیامبر از مکه به مدینه مربوط می شود، در صورتی که این یک خطای آشکار است؛ چون ثنیّه های وداع در جهت شام مدینه هستند و کسی که از مکه به مدینه می آید نه این گردنه ها را می بیند و نه از آن ها عبور می کند مگر این که به سمت شام برود. مؤید این مطلب حدیثی است که می گوید: «پیامبر صلی الله علیه و آله چون نزدیک مدینه رسید فرمود: «این کوه طابه است و این هم اُحُد، کوهی که ما را دوست دارد و ما هم دوستش می داریم». کسی که از شام به مدینه می آید کوه احد را واضح تر می بیند از کسی که از راه مکه می آید.
یکی دیگر از دلایلی که نشان می دهد «ثنیّة الوداع» مدینه همان ثنیّه شامی می باشد این است که ما در هیچ یک از سفرهایی که به طرف مکه شده نامی از ثنیّة الوداع نمی بینیم، حال آن که در سفرهایی که به سمت شمال صورت گرفته از این ثنیه فراوان یاد شده است.
آخرین دلیل بر این که ثنیة الوداع مدینه همان ثنیه شامی است و دلیل نیرومندی هم هست این نقل سینه به سینه مردم مدینه است که ثنیّة الوداع همان است که در راه تبوک قرار دارد. و البته روایت مردم مدینه در این باب حجت است؛ زیرا اهل مدینه دره ها و گردنه های خود را بهتر می شناسند.
و اما ادلّه کسانی که می گویند ثنیّة الوداع در راه مکه قرار دارد. اینان دلیلی جز همان خبر سرود «طلع البدر» که در هنگام استقبال از ورود پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه در روز هجرت خوانده شده در دست ندارند. آنان می گویند شادمانی مردم مدینه از ورود پیامبر خدا صلی الله علیه و آله تنها در روز هجرت بوده است. اما این خبر یک خبر ضعیف است که ابن حجر آن را در الفتح نقل کرده و گفته است: ابوسعید در «شرف المصطفی» از طریق عبیداللّه بن عایشه منقطعاً روایت کرده است که: چون پیامبر صلی الله علیه و آله وارد مدینه شد دختربچه ها شروع به خواندن سرود «طلع البدر» کردند. ابن حجر می گوید: این سند مبهم است... علاوه بر ضعف این خبر، در آن تصریح نشده که ورود پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه از مکه بوده بلکه گفته است: «چون پیامبر وارد مدینه شد». و این چیزی را ثابت نمی کند چرا که آن حضرت ده ها بار به مدینه وارد شده است.
با توجه به آنچه گذشت به این نکته می رسیم که: ثنیّة الوداع مشهور در مدینة النبی همان ثنیّه شامی است. البته ما منکر وجود ثنیّه ها و گردنه های دیگر در راه مکه نیستیم اما وقتی ثنیّه به طور مطلق به کار می رود مقصود همان ثنیه ای است که در جهت شام یا شمال مدینه، در ابتدای راه «سلطانه» (یا همان بزرگراه ابوبکر)، قرار دارد.
ثالثاً: اصولاً سند و متن سرود «طلع البدر»، جای بحث دارد. سند خبر ضعیف است؛ زیرا اولاً راوی آن ابن عایشه می باشد که تاریخ وفاتش بعد از سال دویست هجری است، ثانیاً در هیچ یک از کتب حدیث سند متصلی ندارد، ثالثاً این خبر را نه نویسندگان صحاح ستّه نقل کرده اند و نه ابن هشام در سیره و نه ابن سعد در طبقات... نه در خبر مربوط به هجرت پیامبر و نه در اخبار غزوه تبوک.
آن چه در احادیث صحیح پیرامون شادمانی مردم مدینه از ورود پیامبرخدا صلی الله علیه و آله در روز هجرت آمده حدیثی است که حاکم از انس روایت کرده است که گفت: دختربچه هایی از بنی نجار به استقبال رفتند و در حالی که دف و دایره می زدند این شعر را می خواندند:
نحن جوارٍ من بنی النجار یا حبّذا محمدٌ من جارٍ
در بخاری، در باب «مقدم النبی صلی الله علیه و آله و اصحابه المدینه» (ج7، ص260 به نقل از الفتح) از براء بن عازب... آمده است که: آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله تشریف فرما شد و مردم مدینه چنان شادمانی کردند که تا آن زمان ندیده بودم برای چیزی چنان شادمانی کنند، به طوری که کنیزکان شروع کردن به گفتن جمله: رسول خدا آمد...».
در روایتی دیگر آمده است: «چون رسول خدا وارد مدینه شد مردم به خیابان ها و کوچه ها ریختند و غلامان و خدمتکاران بر بام خانه ها می گفتند: محمد رسول خدا آمد، اللّه اکبر... تا آخر حدیث».
شاید سرود «طلع البدر» بعدها به عنوان وصف الحال مسلمانان مدینه در روز استقبالشان از رسول خدا گفته شده باشد. ما منکر زیبایی این سرود و درستی مضامین آن نیستیم اما چند نکته ای را پیرامون آن یادآور می شویم:
1 ـ در این سرود نازکی و لطافتی است که با سبک های سخن در زمانی که این سرود به آن نسبت داده می شود تناسب ندارد. و احتمالاً از اشعار قرن سوم هجری باشد.
2 ـ سرود بر وزن بحر «رمل» است در حالی که سرودهای ارتجالی غالباً در بحر «رجز» می باشد، که نمونه آن را در ابیات دختران بنی نجار دیدیم.
3 ـ در این سرود کلمه «ثنیّات»، یعنی به صورت جمع، آمده است در صورتی که مورد اختلاف شکل مفرد «ثنیّة» است. دلیل آمدن آن به شکل جمع چیست؟
الف: برخی گفته اند: درست است که شکل جمع دارد اما مفرد است؛ چنان که در عرفات و اذرعات چنین است.
ب: شاید هم مقصود سرودخوانان جمع بوده است؛ زیرا مقصودشان گردنه ها و ثنیه های معینی نیست بلکه مقصود این است که خورشید جمال رسول خدا صلی الله علیه و آله از هر ثنیه و گردنه ای بر آنان طلوع کرده همه جا را فراگرفته است.
ج: سرود فراز و نشیب دارد. یکی از ابیات آن چنین است:
جئت شرّفت المدینة مرحباً یا خیر داع
چگونه ممکن است مردم مدینه بگویند «شرّفت المدینة» در حالی که نام مدینه در آن زمان هنوز «یثرب» بوده و تنهاپس از ورودرسول خدا صلی الله علیه و آله بدانجاست که نام مدینه روی آن نهاده می شود؟!
4 ـ مقصود از کلمه «ثنیّات» در این سرود یک ثنیه است و سراینده برای درست شدن وزن ناچار شده یاء را بکشد. به همین دلیل، بعضی ها آن را به صورت «ثنیّه» می نویسند. چنین چیزی در شعر مذکور در راه هجرت نیز صورت گرفته است، آن جا که می گوید:
جزی اللّه ربُّ الناس خیر جزائه رفیقین قالا خیمتی امّ معبد
امّ معبد یک خیمه بیشتر ندارد. پس چرا به صورت تثنیه آمده است؟ جواب این است که سراینده شعر برای درست شدن وزن شعری تای مربوطه را کشیده است و مردم خیال کرده اند تثنیه است.
باری، این ها مطالبی بود که پیرامون ثنیّة الوداع به نظر ما رسید و گفتیم، به امید آن که توجه علمای تاریخ بدان معطوف شود و در این باره به تحقیق بیشتر و اظهار نظر بپردازند.
ثَوْر: کوه بزرگی است در جنوب مکه که از تنعیم، محل محرم شدن مکّیان برای عمره دیده می شود. غار معروف ثَوْر در شمال این کوه قرار دارد.
ثَوْر: کوه کوچکی است در پشت کوه احد از سمت شمال. در حدیث آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله مدینه را از «عَیْر تا ثور و...» حرم قرار داد. بسیاری از علمای گذشته این کوه را نمی شناختند و گمان می کردند در حدیث تحریفی رخ داده است، اما بعدها علما وجود این کوه را ثابت کردند. این کوه در نزد آگاهان و آشنایان به آثار جغرافیایی مدینة النبی شناخته شده و مشهور می باشد.
ثَیْب: کوهی است در شرق مدینه در صدر وادی قناة. نیز نک : «تیأب»، زیرا هردو نام یک جاست.
«ج»
جابیه: در سنن ابن ماجه آمده است: «پیامبر صلی الله علیه و آله در جابیه برای ما سخنرانی کرد». در معجم البلدان، در ماده «اَلْیَة» آمده است: گفته می شود: الیه وادیی است در فسح جابیه، و فسح: وادیی است در کنار عُرُنَّه ـ به ضمّ اول و دوم و تشدید نون ـ و عرنّه: باغی است در وادیی که در زمان جاهلیت و نیز در دوره اسلام قرقگاه اسب ها بود و در پایین آن قلهی قرار داشت.
جاسوم: دژی بوده در مدینه منوره. در سیره پیامبر از این دژ نام برده شده است.
جَباجِب: در سیره از این مکان نام برده شده و گفته اند: مراد از آن منزلگاه های مِنا، یا کوه های مکه است.
جَبّانه (به فتح جیم و تشدید باء): جبّان در اصل به معنای صحراست، در برخی جاها به گورستان «جَبّانه» می گویند. در حدیث عمر آمده است که چون وی مسجد را از جهت شام (شمال) آن توسعه داد، گفت: کاش مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله را تا جبانه توسعه می دادیم. سمهودی می نویسد: جبّانه جایی است در سمت شام مدینة النبی.
جبّانه عَرْزَم: جایی است در کوفه. در خبر آمده است که اسودبن یزید (تابعی) گاه از جبانه عرزم محرم می شد.
جبل الرُماة: همان کوه «عَیْنَین» است. به حرف عین مراجعه کنید.
جَثْجاثه (به فتح جیم و سکون ثاء): روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله در مسجدی میان جثجاثه و بئر شدّاد نماز گزارد... جثجاثه نزدیک نقیع است واقع در شانزده میلی مدینه (نک : نقیع).
جُحْفه (به ضم اول و سکون دوم): جایی است میان مکه و مدینه واقع در بیست و دو کیلومتری جنوب شرقی رابغ، و میقات مردم مصر و شام است در صورتی که از مدینه عبور نکنند. نام قبلی اش «مَهْیعه» بود اما چون در یکی از سال ها سیلی جاری شد و این محل را به کلی ویران ساخت و اهالی آن را با خود برد(4) به نام «جُحْفه» خوانده شد. جحفه در راه هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و در حدیث از آن نام برده شده است.
جُدّه (به ضمّ جیم): در لغت به معنای راه است و نیز به معنای خط پشت خر که مخالف با رنگ سایر بدنش می باشد. بعضی گفته اند جدّه مقبره جدّه ما حوّاست و به همین دلیل هم جیم آن را فتحه داده اند؛ اما این سخن درست نیست. جُدّه شهری است مشهور در ساحل دریای سرخ و برای نخستین بار عثمان بن عفان آن جا را بندرگاه قرار داد. این شهر در 73 کیلومتری غرب مکه و 420 کیلومتری جنوب مدینه قرار داد.
جَدْر (به فتح جیم و سکون دال): به معنای جدار (دیوار) است. «ذوجَدْر» چراگاهی بوده در شش میلی مدینه در ناحیه قبا که شتران رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن جا می چریدند و در همین جا بود که این رمه مورد هجوم و غارت قرار گرفت.
جَرّ (به فتح جیم و تشدید راء): شاعر در روز احد گفته است:
نحن الغواشِ یوم الجَرّ من اُحدٍ هابَتْ مَعَدٌّ فقلنا: نحن نأتیها
جدّ در لغت به معنای دامنه کوه است و مراد از جُرّ اُحُد در این بیت دامنه کوه احد می باشد.
جُراب (به ضمّ جیم): نام چاهی که قبل از اسلام در مکه وجود داشته است.
جُرْف: (به ضمّ جیم و سکون راء): جُرف مذکور در احادیث و سیره در شمال مدینه واقع می شده ولی امروز یکی از محله های متصل به مدینه است و محله ای زراعی و جمعیت نشین می باشد.
جِعِرّانه (به کسر جیم و عین و تشدید راء): این کلمه که با کسر جیم و سکون عین و تخفیف راء نیز روایت شده ونام جایی است میان مکه و طائف که رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگام بازگشت از جنگ حنین، در این مکان توقف کرد و غنایم هوازن را تقسیم نمود و از همان جا محرم شد.
جعرانه در شمال شرقی مدینه، در بالای ابتدای وادی شریف، واقع شده و هنوز هم به همین نام معروف است. پس از آن که پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از غزوه طائف، از جعرانه برای گزاردن عمره محرم شد، مسلمانان نیز به تأسی از آن حضرت آن جا را محل محرم شدن برای عمره قرار دادند.
جَمّاء (به فتح جیم و تشدید میم): به عمارت یا دژی که کنگره نداشته باشد «اَجَمّ» می گویند و مؤنث آن «جمّاء» است. عبارت «شاة جَمّاء» (گوسفند بی شاخ) نیز از همین معنا گرفته شده است.
جمّاء: کوه کوچکی است در مدینه و وجه تسمیه آن بدین نام است که دو کوه وجود دارد و این یکی کوچک تر از دیگری است.
در جنوب غربی مدینه سه جمّاء وجود دارد که نزدیک و مجاور هم هستند: یکی جمّاء تُضارع، دیگری جماء عاقر یا عاقل و سومی جماء اُمّ خالد. جماء تضارع همان است که هرگاه کسی از مدینه ـ از راه بدر که از باب العنبریه و سپس وادی عروه می گذرد ـ به سمت مکه حرکت کند در سمت راست او می افتد و در دست چپش قعر عروه قرار می گیرد.
جماء امّ خالد از غرب چسبیده به جماء تضارع است. بن و بیخ این هردو کوه یکی است اما تنه های آن از هم جداست. جماء عاقل نیز از سمت غرب روبه روی جماء ام خالد قرار دارد و در فاصله میان آن دو، کوه حبشی واقع شده است.
از جمّاء در موارد متعددی از سیره و حدیث شریف نام برده شده است.
جُمْدان (به ضمّ اول و سکون دوم): به صورت «بجدان» و «حمران» نیز روایت می شود. به نظر می رسد که «جُمدان» تثنیه «جُمْد» باشد و جُمد به معنای تپه کوچک است.
در حدیث شریف از این نام خاص یاد شده است؛ مثلاً روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله به جمدان رسید و فرمود: «هذه جُمدان، سَبَقَ المفرّدون...».(5) جُمدان در راه مکه قرار دارد و در تعیین محل آن اختلاف است. بلادی می گوید: دو کوه مجاورند در یکصد کیلومتری شمال مکه که راه از دامنه شرقی آن می گذرد. از شرقْ وادی خُلیص را دربرگرفته اند و از غرب مشرف به ساحل می باشند. در کتاب های قدیمی اقوال دیگری آمده است.
جَمرة: جمره در لغت به معنای سنگریزه است و در این جا به معنای محل رمی جمره است در منا و سه تاست: 1ـ جمره کبری یا عقبه که در آخر مِنا از طرف مکه قرار دارد و وجه تسمیه اش آن است که در روز قربانی رمی می شود. 2 ـ جمره وسطی 3 ـ جمره اولی یاکوچک.
جَمْع (به فتح جیم و سکون میم): همان مزدلفه است. علت نام گذاری مزدلفه به «جمع» آن است که در این مکان نماز مغرب و عشا به صورت جمع (و همزمان) خوانده می شود.
روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در «قُزَح» وقوف کرد و فرمود: این جا قُزَح است و موقف می باشد و «جَمْع» سراسرش موقف است. قزح جزء مزدلفه می باشد.
جَمَّة (به فتح جیم و تشدید میم): سمهودی نقل کرده که: جَمّه چشمه ای است در یکی از وادی های خیبر که پیامبر صلی الله علیه و آله آن را «قسمة الملائکة» نامید و دو سوم آب آن در یک جوی می رود و یک سومش در جوی دیگر.
جَمَل: در لغت به معنای شتر نر است. «بئر جمل» چاهی است در مدینه. و «لحی جَمَل» جایی است میان مکه و مدینه که رسول خدا صلی الله علیه و آله ، در حَجّة الوداع، در آن حجامت کرد. نک : «لحی جَمَل».
جَنَفاء (به فتح اول و دوم، و در روایتی به ضمّ جیم): در داستان ملاقات نمایندگان بنی فزاره با رسول خدا صلی الله علیه و آله در خیبر از این مکان نام برده شده است. در آن جا آمده که حضرت به آن ها فرمود: وعده ما در جنفاء. جنفاء جایی بوده در حاشیه خیبر و هنوز هم در الضِّغْن، واقع در نشیب حرّه خیبر و شرق فدک، معروف است.
جَیش: به آن «ذات الجیش» و «اولات الجیش» نیز می گویند. نام جایی است که در سیره و حدیث از آن یاد شده است؛ زیرا یکی از منزلگاه های پیامبر در هنگام رفتن به اُحُد بوده و نیز در هنگام برگشت از غزوه بنی مصطلق از این مکان عبور کرده است. بلادی می نویسد: ذات الجیش تلعه(6) بزرگی است که از گردنه های مُفرّحات سرچشمه می گیرد و از سمت غرب و قبل از ذوالحلیفه به وادی عقیق می ریزد و به شلَبیّه معروف است.
جیفه (به کسر جیم): ذوالجیفه نیز گفته اند. در روایتی به صورت «حاء» یا «خاء» آمده است. به هرحال، جایی است میان مدینه و تبوک که رسول خدا صلی الله علیه و آله ، هنگام رفتن به تبوک در آن جا مسجدی ساخت.
پی نوشتها:
1 ـ حشر: 5
2 ـ رجوع کنید به: «لابتان».
3 ـ در مراصدالاطلاع، ج1، ص301، درباره ثنیّة الوداع آمده است: «به فتح واو، نام گردنه ای است مشرف به مدینه که مسافران راهی مکه از آن می گذرند». در خلاصة الوفاء، ص361، پاورقی شماره2، سمهودی می گوید: «جایی است که قرین روی آن است و امروزه به آن قرین تحتانی می گویند. همچنین به نام کشک [کوشک [یوسف باشا نیز خوانده می شود؛ زیرا همو بود که در سال 1914م ثنیّة را تراش داد و راه آن را هموار و آماده ساخت»؛ (وفاءالوفاء: ج2، ص275 ؛ خلاصة الوفاء، ص361).
4 ـ اِجْتَجَفَه: او را از بیخ وبن برکند و کشت. اجتحف السیلُ الوادیَ: سیل رسوب و لای وادی را برکند و با خود برد.
5 ـ از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدند: مُفرّدون چه کسانی هستند؟ فرمود: مردان و زنانی که خدا را فراوان یاد می کنند (معجم البلدان، ماده جُمدان) ـ م.
6 ـ تَلْعه: آبراهه ای که از قسمت های مرتفع و بالای زمین شروع و به ته رودبار ختم شود؛ مسیل آب (فرهنگ لاروس) ـ
نظر شما