موضوع : پژوهش | مقاله

شکوفایی اندیشه در تضارب آراء


اگر بگوییم آزادی شرط بنیادین شکل‌گیری و قوام یک تمدن است و مقدم بر آن امر دیگری نیست، به بیراهه نرفته‌ایم.
کدام تمدن و فرهنگی را می‌توان سراغ گرفت که توانسته باشد بدون طرح امکانات و افق‌های تازه در درون خود که بی‌تردید حاصل تلاش‌های آزادانه فکری و عملی فرهیختگان و اندیشمندان آن است، تداوم یابد؟ از سویی، آزادی گوهره انسانیت است و این به آن معناست که او همواره توان ایجاد امکانات نوینی را در جهت رشد بیشتر خویش داراست. مثال دردسترس و نزدیک شکوفایی فرهنگی به‌واسطه وجود عنصر آزادی، شکوفایی علمی و فرهنگی سده‌های سوم و چهارم اسلامی است که بی‌هیچ گمانی حاصل فضای باز فکری و آزاداندیشی حاصل ازتعالیم بلند اسلام بود. اکنون جهان اسلام، دهه‌های متوالی است که به دلایل متعددی از رشد و شکوفایی بازمانده است.
این در حالی است که اسلام بر اندیشه آزاد و جست‌وجوگری آزاد آدمی در جهت نیل به پیشرفت صحه گذاشته است. ایران معاصر نیز با پشتوانه تمدنی (ایرانی-اسلامی) و گام‌نهادن در راه جدیدی که پس از انقلاب اسلامی فراروی آن گشوده شده، تلاش دارد تا تجربه‌ای نوین را در عرصه تمدنی عرضه دارد. از این حیث است که رهبر انقلاب در تکمیل مطالب گوناگونی که پیش‌تر پیرامون جنبش نرم‌افزاری و تولید علم عنوان کرده بودند، چندی است که بر ضرورت تأسیس کرسی‌های آزاد نظریه‌پردازی و آزاداندیشی در دانشگاه‌ها و جامعه تأکید داشته‌اند.
مطلب حاضر که گفت‌وگویی است با دکتر عماد افروغ- استاد دانشگاه- تلاش دارد تا ضرورت و ابعاد گوناگون «آزاداندیشی» را به بحث بگذارد.
یکی از اموری که به تولید اندیشه علم و دانش و در مجموع پیشرفت و شکوفایی فرهنگ و تمدن بشری مددرسانده «آزاد‌اندیشی» است. به یک معنا می‌توان گفت «آزاد‌اندیشی» بنیان و مایه قوام یک فرهنگ است. گرچه آزاد‌اندیشی به‌عنوان شرط تفکر و فلسفه‌ورزی و دانش‌آفرینی نزد اندیشمندان و فیلسوفان تاریخ مطرح بوده اما در عصر جدید به‌ویژه با گسترش زندگی مدنی و مشارکت مردم و نیز حرکت به سوی جامعه دانایی محور، از اهمیتی دوچندان برخوردار شده است. جامعه معاصر ایران نیز گرایش به سمت افق‌های پیشرفت و نوآوری دارد. به‌نظر شما طرح مفهوم «آزاداندیشی» چه کمکی می‌تواند به این مسئله بکند؟
من احساس می‌کنم که کشور ما سرشار از پارادوکس است. مفاهیم و مقولاتی که مطرح می‌شود، هم قابل جمع نیستند و هم اینکه شاخص‌ها در خدمت یک اندیشه خاص قرار ندارند؛ به این معنا که از یک سو با نقض غرض میان مفاهیم و از دیگر سو با نقض غرض میان شاخص‌ها رویاروییم. آزاداندیشی هم تعریفی دارد و هم ملزومات و مؤلفه‌هایی. اگر بخواهیم به این مفاهیم و ملزومات پایبند باشیم- به نظرم- خیلی‌ها نمی‌توانند تا آخر راه همراه شوند. شرط تا آخر همراه‌بودن با این مفهوم (آزاداندیشی) و ملزومات آن، مطرح‌نکردن مفاهیم دیگری است که به نوعی با آن (آزاد‌اندیشی) در تناقض است.
اگر هم کسی بخواهد جهت‌دار وارد این مقوله بشود، از همان ابتدا آن را جهت‌دار می‌سازد. نمی‌توان از همان ابتدا یک پاسخ قطعی از آزاداندیشی مطالبه کرد. اگر آزاد‌اندیشی است، باید منتظر ماند و دید که چه نتایجی به‌دنبال دارد؛ نمی‌توان از همان آغاز نتیجه یا دلالتی را به یک تفکر آزاد دیکته کرد. پس اجازه بدهید که قطع نظر از نسبت آزاد‌اندیشی؛ با سایر مفاهیم، به بحثی کوتاه درباره سرشت آزاد‌اندیشی بپردازم.
مطلوب این است که وقتی بحث آزاد‌اندیشی مطرح می‌شود، انسان بدون هر قید و بند بیرونی و درونی راجع به یک مقوله بیندیشد. البته می‌پذیرم که هر اندیشه‌ای متعلق و موضوعی دارد زیرا به هر حال اندیشه درباره چیزی است؛ اما این را که تابع و اُبژه باشد، نمی‌پذیرم. حتی این را هم می‌‌پذیرم که هر اندیشه‌ای مفهوم‌محور است اما این را که اسیر مفاهیم و موضوعات بشود، نمی‌پذیرم. منظور از قید و بندهای درونی و بیرونی، موانع و قید و بندهای ناخواسته است؛ حال ممکن است، فرد آنها را برای خودش تعریف کرده باشد و یا به آن رسیده باشد و یا به آنها اعتراف کرده یا نکرده باشد، ولی در هر حال ورودی آگاهانه و آزادانه به آنها داشته باشد؛ آزاد از هرگونه تعلق، وابستگی، ملاحظه‌کاری، ترس؛ حتی به‌نظرم هرگونه عقیده و عقده.
اگر انسان به‌عنوان یک «سوژه» محض یا «من استعلایی» با توجه به این گوهر قدسی تعقل (آزاد‌اندیشی) راجع به موضوعی بیندیشد و به نتایج آن تن دهد، می‌توان گفت به تفکر آزاد دست یافته است. من شخصاً معتقدم که اگر انسان بکوشد تا از هرگونه تعلق بیرونی و درونی آزاد شود، نتیجه چنین تفکری مبارک است. این به نظر یک ودیعه الهی است چرا که به ما وعده داده شده که اگر اینگونه باشیم، به نتیجه خواهیم رسید. اگر هم زیاد به این وعده‌ کاری نداشته باشیم، باید گفت که این جزو فطرت و ذات و گوهر انسانی ماست؛ از این‌رو باید به استقبال آزاد‌اندیشی رفت.
از طرفی، آزاداندیشی نسبتی نزدیک با خودآگاهی دارد. مفهوم خودآگاهی، از مفاهیم کشدار است. معمولاً تاریخی‌گرایان و اصحاب هرمنوتیک هم بر خودآگاهی تأکید دارند. من این خودآگاهی غیرارادی و تاریخی را که به هر سوژه‌ای نسبت بدهیم، برنمی‌تابم. خودآگاهی‌ای اهمیت دارد که همراه با تفکر باشد. به هر صورت، قصد من از آزاد‌اندیشی مشاهده «من استعلایی» یا «من آزاد‌ انسانی» ‌است. به شیوه تاریخی‌گرایانه نمی‌توان به آزاد‌اندیشی توجه کرد.
مسلم است که انسان نمی‌تواند فارغ از هر قید و بند و محدودیتی آزاد‌اندیشی کند. به‌هرحال بخشی از اندیشه ما با زبان مرتبط است. – اگر نخواهم ویتگنشتاینی دراین‌باره سخن بگویم- زبان مصالح تفکر و یک امر اجتماعی و تاریخی است. اینگونه نیست که انسان اسیر زبان باشد؛ می‌توان مفاهیم جدید خلق کرد؛ هرچند که مفاهیم از هیچ برنمی‌آیند و درواقع بسط و توسعه‌یافته مفاهیم موجود هستند؛ اما به هر روی انسان می‌تواند با تفکر آزاد خود تغییری در مفاهیم (موجود) بدهد. به‌هرحال با توجه به همه این قید و بندها و محدودیت‌ها، انسان گوهر قدسی‌ای به‌ نام تفکر دارد که می‌تواند به ‌واسطه آن پرشی نسبت به این محدودیت‌ها داشته باشد.
پس از روشن‌شدن موضع شما درباره آزاداندیشی و امکان تحقق آن، اکنون به این نکته می‌رسیم که محصول آنی آزاد‌اندیشی، تفکر و آنگاه عملی است که از پی آن می‌آید. نظر و عمل، توأمان تاریخ را شکل می‌دهند. بنابراین آزاد‌اندیشی پیامدها و نتایجی دارد که می‌توان آن را در عرصه تاریخ به مشاهده نشست. به نظر شما پیامد آزاداندیشی در عرصه تاریخ اجتماعی چگونه خود را نمایان می‌سازد؟
مایلم حرف آخرم را هم اکنون بزنم؛ به این معنا که پیامد مهم آزاداندیشی، رهایی‌بخشی است. آزاداندیشی انسان را آزاد می‌کند و بر گستره قابلیت‌ها و امکانات می‌افزاید و از گستره محدودیت‌ها و قید و بندها می‌کاهد. آزاداندیشی هم خود انسان را رها می‌کند و نسبت به این قید و بندها آگاه می‌کند و بالطبع امکانات و فرصت‌های تازه‌ای برای او فراهم می‌آورد هم به دلیل حیات اجتماعی انسان‌ها روی دیگری اثر می‌گذارد و منجر به رهایی دیگری می‌شود. من واقعا دلالت نهایی آزاداندیشی را رهایی‌بخشی می‌دانم زیرا چیزهایی که بشر با دست خودش ساخته الزاما درست نبوده و همه اندیشه‌هایی هم که در پس این ساخته‌های بشری بوده، درست نبوده است. هم ایده ممکن است غلط بوده باشد و هم واقعیت منتج از این ایده. تنها راه فهم ایده‌های غلط و واقعیت‌های نادرستی که ریشه در آن ایده‌های غلط دارد، آزاداندیشی است.
بنابراین، آزاداندیشی هم به رهایی خودمان مدد می‌رساند و هم به رهایی دیگران. البته نمی‌توان گفت که همه از سطح برابر آزاداندیشی برخوردارند. مردم عادی غرق در زندگی روزمره خود هستند. البته مردم عادی هم دارای دانش عملی هستند و من نمی‌خواهم با این دانش عملی بیگانه باشم. حتی معتقدم که دانش عملی، معرفت در زمینه است، لذا باید به آن توجه داشت اما آنچه در اینجا مورد توجه قرار می‌دهیم، چیزی است که حتی معرفت در زمینه را هم ابژه قرار می‌دهد و آن، «اندیشه استعلایی» است. اندیشه استعلایی از هر نوع معرفتی چه عملی و چه نظری فرا می‌رود. یک اندیشه آزاد می‌تواند- حتی توصیه می‌شود- سایر اندیشه‌های آزاد را ابژه خود قرار دهد و به عیار نقد بکشد. بنابراین یک تفکر مطلوب این نیست که صرفا مروری بر اندیشه‌های دیگران باشد بلکه باید بتواند درباره دیگر اندیشه‌ها قضاوت کند.
بی‌تردید، آنچه که امروز هست- چه مطلوب و چه نامطلوب- فراورده و به گونه‌ای میراث‌بر اندیشه‌های گذشته یا گذشتگان است. گذشتگان فکر می‌کردند که در مسیری درست قرار گرفته‌اند و به یک معنا نمی‌توانستند پیامدهای امروزین اندیشه خود را پیش‌بینی کنند؛ چه بسا چیزی را فکر می‌کرده‌اند که نتیجه آن چیز دیگری شده است. آیا می‌توان مرزی برای آزاداندیشی قائل شد؟ آیا می‌توان سازوکاری برای تحقق آزاداندیشی در نظر گرفت تا به قول پل ریکور، از قبل آن شرّ کمتری نصیب آدمی شود؟
یک اندیشه آزاد ملاک‌های ماهوی خاص خود را دارد که فراتر از نیت متفکر و مقوله‌های اجتماعی‌ای است که او در آن قرار گرفته است. کسی که اندیشه آزاد دارد، بی‌دلیل نمی‌تواند دیگران را متهم به عدم آزاداندیشی کند. دیگران هم در محدوده امکانات و قابلیت‌های خود می‌اندیشیده‌اند و احتمالا به نتایجی هم می‌رسیده‌اند.
ما هم می‌توانیم از دلالت‌های اندیشه آزاد آنها بهره ببریم؛ اما اینکه اسیر آن اندیشه‌ها باشیم، نه. از این رو می‌توان درباره اندیشه دیگران به داوری نشست. اندیشه که تعطیل‌بردار نیست؛ هر اندیشه‌ای موضوع دارد و موضوعات هم متغیرند و متحول. نمی‌توان یک‌بار و همیشه گفت در جامعه و جهانی که زندگی می‌کنیم، همه موضوعات همان‌هایی هستند که قابل مشاهده‌اند. این مسئله از نظر روش‌شناسی برای من جالب است. اولا بسیاری از امور قابل مشاهده از دسترس مشاهده بیرون هستند ثانیا برخی از واقعیت‌ها هستند که مشاهده‌پذیر نیستند اما به مشاهده‌ها خط و ربط می‌دهند.
اندیشه که نمی‌تواند برشی در جهان هستی بزند و ادعا کند که دیگران اندیشه کرده‌اند و جریان اندیشه تمام شده است! در واقع متعلق اندیشه را که موضوع باشد، نمی‌توان به برش مکانی و زمانی اختصاص داد و آن را کافی دانست؛ ضمن اینکه خود موضوعات در حال تغییرند. بنابراین، اندیشه‌ها هیچ‌گاه متوقف نمی‌شوند و آزاداندیشی محدود به برهه خاصی نیست؛ ضمن آنکه هر اندیشه آزادی نافی اندیشه آزاد دیگران نیست. با این حال دسته‌ای اندیشه‌ها و تشخیص‌ها هستند که می‌توانند فرازمانی و فرامکانی باشند؛ اما وقتی پای بحث مضمونی و جوهری به میان می‌آید، متوجه می‌شویم که اندیشه‌ها پویا، متحول و تابع امکانات ما هستند. افزون بر همه اینها، اندیشه، تولید و عمل اجتماعی هم محسوب می‌شود.
وقتی اندیشه‌ها عمل اجتماعی بشوند، خواه‌ناخواه وجهی تاریخی می‌یابند و خاص شرایط زمان و مکانی خود می‌شوند، به ویژه پدیده‌های اجتماعی؛ به این معنا که دیگر نمی‌توان گفت که عمل اجتماعی نسل گذشته می‌تواند مورد استفاده نسل امروز من قرار گیرد؛ آن تابع محدودیت‌ها و قابلیت‌های خودش بوده و امروز هم محدودیت‌ها و امکانات دیگری وجود دارد. درهرحال، ‌به رغم اعتراف به مفهوم محوری پدیده‌های اجتماعی و طبیعی و به رغم توجه به شرایط تاریخی، زبانی و... معتقدم که همه اینها که می‌توانند یک وجه تاریخی را رقم بزنند یک طرف و این من استعلایی یک طرف. از این‌رو، اگر قرار است که بحث اندیشه آزاد را مطرح کنیم، صرفا نباید به این شرایط اجتماعی و تاریخی بسنده و آن را محدود کرد.
تحت هر شرایطی باید فاعل شناسا(سوژه) وجود داشته باشد، وگرنه اندیشه آزاد معنا نمی‌دهد. همان‌گونه که اشاره کردم نمی‌توان منکر آزاد‌اندیشی گذشتگان یا دیگران شد؛ بنابراین اگر کسی ادعا کند که برای من فلان اندیشه تاریخی کافی است، سوال می‌شود که عطف به چه چیزی کافی است؛ عطف به آن درک‌های کلی یا قابلیت‌های کلی، یا (عطف) به فرانظریه‌ها یا (عطف) به اینکه انسان می‌تواند بشناسد؟
تاکید شما بر من استعلایی به ناچار ما را وارد حوزه‌های دیگری می‌کند. به نظرم، «من استعلایی» با همه فرازونشیبی که در غرب مدرن طی کرده، از اجماع گسترده‌ای میان روشنفکران و اندیشمندان برخوردار بوده است، حتی آنجایی که بر این «من استعلایی” نقد وارد می‌کنند، نافی آزاداندیشی آن نیستند، بلکه می‌خواهند مرتب آن را به بازبینی بگذارند و موانع آزاد‌اندیشی را نقد کنند. اما اگر به جامعه ایران بنگریم، باید جایگاه این «من استعلایی” را در نسبت با مسائل اکنونی و اینجایی خودمان تعیین کنیم. به بیان دیگر نخست باید دید که این «من استعلایی» ناظر به چه شرایط اجتماعی و تاریخی در ایران است و از سوی دیگر باید دید که آیا بین متفکران و روشنفکران ما اجماعی در این خصوص هست یا نه؟
لازم است در اینجا توضیحی کوتاه درباره من استعلایی مورد نظرم بدهم. آن «من استعلایی» ‌ای که به روشنگری مربوط می‌شود، «من استعلایی» ‌ای است که با نوعی «اومانیسم»، «تجربه‌گرایی» و «خردگرایی» خاصی پیوند خورده و جهان را از آن زمینه مجموعه‌ای خودش خارج کرده و درواقع نگاه غایت‌نگر را به نگاه مکانیسم محور و معرفت طولی و هماهنگ را به معرفت عرضی حسی تبدیل کرده است و در نهایت امر، عالم ساحتی مکانیکی به خود گرفته‌است. مراد من اصلا این نوع از «من استعلایی» نیست. افزون بر این، این گوهر قدسی یا «من استعلایی» که می‌تواند بیندیشد و به رهایی برسد، درشرایط مفهومی و تاریخی خاصی به سر می‌برد و این نشان می‌دهد که همواره آگاهی نسبت به چیزی است، اما آن «چیز» کجاست؟
زمانی ادعا می‌کنیم که آن «چیز» می‌تواند ته ذهن یک نفر منهای حیات اجتماعی وجود داشته باشد-که البته من پیش‌تر با احتیاط با آن برخورد کردم - من آن قابلیت را می‌پذیرم اما وقتی که انسان با زبانش فکر می‌کند نه آنکه اسیر آن باشد، آنگونه که ویتگنشتاین مدعی بود، یک سکوی پرش و یک وجه تاریخی هم پیدا می‌کند. باید دید که آن وجه تاریخی یک اندیشمند و روشنفکر کجاست؟
در غرب در کنار این‌آزاد اندیشی یک وجه تاریخی وجود دارد؛ یعنی یک متفکر می‌خواهد به مسئله خودش پاسخ دهد و با زمان و مکان خودش مواجهه‌ای داشته باشد؛ اینجاست که من مشکلی را در روشنفکران ایرانی می‌بینم. روشنفکران ما از یک سو مرتبط با شرایط اجتماعی و تاریخی خودشان نیستند و از دیگرسو، در خصوص آن تفکرآزاد، بیش از آنکه به اندیشه‌آزاد، مولفه‌ها و جوانب آن نظر داشته باشند، بیشتر به ترویج اندیشه آزاد دیگران که در جایی دیگر شکل گرفته، مشغولند. در واقع امر ترویج اندیشه دیگران در جای تولید اندیشه آزاد ناظر بر شرایط تاریخی جامعه ما قرار گرفته است؛ بنابراین ما غالبا با متفکرانی رویاروییم که در خلاقیت و آزاد بودن تفکر آنها تردید وجود دارد.
بیشتر اندیشه آنها گرته‌برداری از اندیشه‌های دیگران است؛ یا اینکه بی‌ارتباط با شرایط فرهنگی‌شان هستند؛ البته گروه سومی هم وجود دارد؛ آنها افرادی هستند که پیوسته اندیشه‌های تاریخی خودمان را بازتاب می‌دهند و آنها را تکرار می‌کنند و توجه ندارند که متفکران و فیلسوفان گذشته در شرایط زمانی خاص خودشان زیست می‌کرده‌اند. آنها با یکدیگر مواجهه داشته‌اند و به دلالت‌های سیاسی و اجتماعی اندیشه‌هایشان توجه می‌کرده‌اند؛ حتی به نظرم آن اندیشه آزاد مرتبط با شرایط فرهنگی و تاریخی، در گذشته ما بیشتر به چشم می‌خورد تا امروز.
هر اندیشه آزادی متعلقی دارد، خب متعلق این اندیشه آزاد در نزد روشنفکران ما کجاست؟
2 مسئله وجود دارد: هم‌اندیشه آزاد باید مرتبط با شرایط تاریخی و فرهنگی خودش باشد و با آن دیالوگ برقرار سازد و هم اینکه بکوشد راهی برای برون رفت از محدودیت‌ها بیابد و در نهایت رهایی به دست دهد. احساس من این است که اندیشمندان ما این سکوی ارتباط با شرایط فرهنگی و تاریخی را ندارند یا اگر هم با آن ارتباط برقرار می‌سازند، به لوازم آن اندیشه‌آزاد تن نمی‌دهند.
عده‌ای هم هستند که می‌اندیشند اما نه براساس شرایط تاریخی خودشان بلکه براساس شرایط تاریخی دیگران، و یا اندیشه‌های دیگران را ترویج می‌دهند. این ترویج می‌تواند وجه بومی‌تر داشته باشد؛ یعنی عده‌ای اندیشه‌های اندیشمندان گذشته ما را قطع‌نظر از بسترهای تاریخی و اجتماعی امروز تکرار و ترویج کنند. ممکن است اندیشمند ما این معنا را درک کند و این رسالت را هم خوب بفهمد و مقدمات اندیشه آزاد را هم درک کند، اما آنچنان محدودیت‌ها زیاد باشد و شرایط تاریخی آنچنان فشار بیاورد که نتواند آزاد بیندیشد. فشارها هم انواع و اقسام دارد؛ از فشارهای قدرت رسمی گرفته تا فشار مدنی. ممکن است این فشارها آن‌قدر زیاد باشند که اندیشمند را از نیل به اندیشه آزاد بر حذر دارند. او ممکن است برخی از قیدوبندهای درونی را از بین ببرد اما قیدوبندهای بیرونی را که دست خود او نیست، چه کار کند؟
یکی از شرایط اندیشه‌آزاد این است که بستر عمومی، اجتماعی و سیاسی لازم و در واقع آن ظرف لازم را برای این مظروف فراهم آوریم. برخی مواقع مظروف هست یا بالقوه می‌تواند ایجاد شود اما ظرف وجود ندارد یا شرایط لازم را برای پیدایی آن فراهم نمی‌سازد. ما اگر مظروفی را می‌خواهیم باید به ظرف آن تن دهیم. به نظرم حرف‌ها درحد مطلوب قلمداد‌کردن مظروف‌ها خوب است اما سیاست‌ها و موضع‌گیری‌ها و شاخص‌ها بیانگر ظرف مناسبی برای آن مظروف نیست.
در پایان می‌خواهم ارزیابی خودتان را از چشم‌انداز آزاداندیشی در ایران معاصر و در نزد روشنفکران ایرانی ارائه دهید و اینکه آینده تفکر را در ایران از این زاویه چگونه می‌بینید؟
این مسئله فرازوفرود داشته است. تاریخ ایران به رغم همه محدودیت‌ها دستاوردهای قابل‌قبولی هم داشته، به ویژه جامعه شیعی ایران با عقل و تعقل میانه خوبی داشته است اما جهان تشیع از زمانی، با تفکر اخباری‌گری روبه‌رو شد و به گونه‌ای به ضدیت با فلسفه و تفکر برخاست. از یک نظر، انقلاب ما بسط‌یافته یک تفکر فلسفی است که به طور خاص من آن را در فلسفه صدرایی می‌بینم. در واقع فلسفه صدرایی قرآن و برهان را با یکدیگر جمع کرده و این افتخار شیعه است و اتفاقا مسئله محور هم بوده است.
به هر حال ملاصدرا با حیات سیاسی زمانه خود درگیر و تبعید می‌شود، یا خود سهروردی در این راه شهید می‌شود؛ این در تاریخ ما بوده اما از یک دوره توقفی حاصل شده است، این توقف را باید ریشه‌یابی کرد. به‌نظرم این توقف با ضدیت، با تفکر نطفه‌اش بسته شده است، تا اینکه به دلیل این توقف تاریخی، اندیشه‌هایی دیگر از جایی دیگر آمدند و باز دیگر دراثر تعامل با اندیشه غرب حیات‌ دیگری در عرصه تفکر ایران آغاز می‌شود. به هر حال، همین بسط روشنفکری در حیات دینداران ما یا بسط آن در شرایط بومی ماست که منجر به انقلاب اسلامی می‌شود؛ به این معنا که انقلاب اسلامی روی موجی از خرافه‌زدایی و تعقل و تفکر صدرایی شکل می‌گیرد. اگر امام یک مدرس صدرایی نبود و اگر تفکر صدرایی نداشت ما شاهد انقلاب اسلامی نبودیم. اینکه مظروفی به نام انقلاب اسلامی رخ می‌دهد. اما اینکه ظرف مدنی و تاریخی ما پذیرای این مظروف نیست یا نمی‌تواند تمام‌‌قد با آن همنوایی کند، بحث دیگری است.
آنچه ما امروز با آن روبه‌روییم این است که یک دسته از روشنفکران ما توجه به دلالت‌های مفهومی آزاداندیشی ندارند و آن را با اومانیسم و انفصال از خدا گره می‌زنند که این برای من قابل پذیرش نیست. دسته دیگری هستند که بیشتر مروج آرای اندیشمندان هستند و توجه به مسائل تاریخی ما ندارند و دسته دیگری هم هستند که به این زمینه محوری و مسئله محوری آگاهی دارند و به لوازم آزاداندیشی هم ملتزم هستند، اما قادر به بیان آزاد آنها نیستند، چراکه شرایط فعلی ما، یک شرایط فرود است.
تفکری که بستر را به لحاظ بیرونی برای بروز اندیشه‌های آزاد مسئله محور فراهم آورد، امروز به دلایلی محدود شده و من امروزه یک بازگشت به اخباری‌گری یا جمودگرایی بر ظواهر را که به صورتی غیرآشکار از تفکر صدرایی انزجار دارد، آشکارا می‌بینم. وقتی چنین شرایطی باشد، حداقل آن این است که اندیشمند ما یا منزوی می‌شود یا عازم سفر به جای دیگری می‌شود، یا مروج اندیشه‌های دیگران می‌شود و یا اندیشه‌های گذشتگان را بدون خط و ربط تکرار می‌کند. در چنین وضعیتی، هیچ آزاداندیشی‌ای صورت نمی‌گیرد؛ بنابراین باید توجه داشت که نمی‌توان از یک مظروف مطلوب سخن گفت اما تن به ملزومات و ظرف آن نداد. ما این ملزومات را در اختیار نداریم.
از این رو طرح مسئله «آزاداندیشی» یک فرصت خوب است. اما دقت داشته باشیم که ما با انواع مفاهیم متناقض، ظرف‌های نامناسب و ناسازگاری بین شاخص و مفهوم مواجهیم که به نظرم به طور جدی باید فکری به حال آنها کرد.

 


منبع: / سایت خبری / همشهری آنلاین ۱۳۸۸/۱۱/۱۳
نویسنده : محمد رضا ارشاد

نظر شما