رسانهها و جنگ: چه جنگی؟
مقالهی حاضر (از صاحبنظر سرشناس نوام چامسکی) بحثی است در خصوص اشغال کویت توسط نیروهای عراقی و نحوهی برخورد آمریکا با این تجاوز با محوریت نقش رسانهها در بازتاب وقایع این دوره. در این جهت نویسنده در ابتدا با پرداختن به اهداف اصلی آمریکا و بریتانیا در جنگ آغاز سخن کرده است و ضمن این بحث و به ویژه بحث پوششهای رسانهای، نحوهی برخورد رسانهها با حوادث و اتفاقات این جنگ را به نقد کشانده است. به هر حال، عملاً مقالهی حاضر هم انتقادی است از سیاستهای آمریکا و هم عدم ایفای مسوولیتهای رسانهها در این کشور و در بریتانیا. خواننده باید توجه داشته باشد که بسیاری از جملات نویسنده مشحون طنز است و بدین لحاظ به هنگام خواندن آن باید بتواند جملات طنزآمیز را از جملات عادی تفکیک نماید. این مقاله صرفنظر از موضوع اصلی آن میتواند دریچهای باشد برای درک مسأله خبررسانی و معضلات آن، حتی در کشورهایی که به اصطلاح آزادی مطبوعات در آنها امری بدیهی نمایش داده شده است و امید است از این جهت بتواند خوانندگان علاقهمند را برانگیزد تا خود نیز به نقدهای رسانهای برانگیخته شوند و این مهم را تنها به نویسندگان خارجی و خصوصاً غربی وانگذارند. چه بسا اگر در این جهت از روشهای پژوهشی صحیح پیروی شود، نویسندگان داخلی به مراتب با روشنی و اشراف بیشتر و صحیحتری به شکافتن معضل خبررسانی در دنیای نوین و به ویژه در ارتباط با جهان سوم نایل آیند.
آن طور که من از مفهوم جنگ برداشت میکنم، این مفهوم دربرگیرنده دوسویی است که در نبرداند، مثلاً، به یکدیگر تیراندازی میکنند. این امر در جنگ خلیج فارس روی نداد.
بحران با اشغال کویت از سوی عراق در سال 1990 آغاز گردید. جنگهایی صورت گرفت که به گفتهی گروه های حقوق بشر صدها کشته بر جای گذاشت. چنین درگیریهایی را به سختی بتوان یک جنگ به شمار آورد. بلکه در قالب جنایات بر ضد صلح و بر ضد بشریت میگنجد و در مقولهی اعمالی چون اشغال شمال قبرس از سوی ترکیه، اشغال لبنان در 1978 از سوی اسرائیل و اشغال پاناما از سوی ایالات متحده قرار میگیرد. اگر تنها بخواهیم دو مورد از تجاوزهایی را ذکر کنیم که از حمایت قاطع ایالات متحده برخوردار بودند و هنوز نیز ادامه دارند، از این جهت جنگ خلیج فارس اصلاً در حد اشغال لبنان در 1982 نبود و ابداً با فجایع بزرگی چون نسلکشی اندونزی در اشغال و الحاق تیمور شرقی قابل مقایسه نیست.
طی ماههای بعدی، عراق به دلیل کشتار چندین هزار نفر و شکنجه افراد بسیاری، مسوول جنایات وحشتناکی در کویت شناخته شد. اما جنگ خلیج فارس، جنگ به شمار نمیرود: بلکه نوعی تروریسم دولتی خوانده میشود که در بین کشورهای پیرو ایالات متحده شناخته شده و عادی است.
مرحلهی دوم درگیری با حملهی 15 ژانویه 1991 ایالات متحده و بریتانیا (و مشارکت جنبی سایر کشورها) آغاز گردید. این کشتار بود، نه جنگ. تاکتیکها با دقت طراحی شدند تا اطمینان حاصل شود که عملاً نبردی صورت نگیرد.
عنصر نخست حملات هوایی به زیربنای اهداف غیرنظامی و هدف گرفتن سیستمهای برقرسانی، فاضلاب و آبرسانی بود؛ یعنی شکلی از جنگ بیولوژیکی طراحی شده برای مصیبت و مرگ غیرنظامیان، تا ایالات متحده در وضعیت خوبی برای دستیابی به اهداف سیاسی خود در منطقه قرار گیرد. چون مصدومان قربانیان ایالات متحده بودند، ما هرگز تصوری واقعی از میزان این فجایع نخواهیم داشت. این عنصر مرحله مزبور دارای خصوصیات جنگ نیست، بلکه تروریسم دولتی در مقیاسی عظیمی است.
دومین مؤلفه حمله ایالات متحده و بریتانیا، کشتار سربازان عراقی در صحرا بود، سربازانی که عمدتاً سربازان وظیفه شیعه و کرد و بیتمایل به جنگ بودند و ظاهراً، در حفرههای شنی پنهان شده یا برای نجات زندگی خود فرار میکردند تصویری کاملاً دور از اطلاعات غلط پنتاگون که از سوی مطبوعات در مورد استحکامات عظیم، توپخانهی مافوق تصور ما، انبارهای گسترده تسلیحات شیمیایی و میکروبی آماده استفاده و نظایر آن، نقل شده بود. تخمینهای پنتاگون و سایر منابع کشته شدن حدود یک صد هزار قربانی بیپناه است که نیمی طی حملات هوایی و نیم دیگر طی حملات هوایی ـ زمینی بعد از آن جان باختند. باز هم این عمل جنگ به شمار نمیرود، بلکه همانگونه که برخی نیروهای ایالات متحده، با اقتباس اصطلاح مورد استفادهی سربازان ایالات متحده در کشتار فیلیپینیها در آغاز این قرن، آن را توصیف کردهاند، این جنگ یک «قتل صریح» (Turkey shoot) بود ـ یکی از آن مضامین عمیقاً ریشهدار فرهنگی که گویی به شکلی انعکاسی در لحظات مناسب ظاهر میشود و سر بیرون میآورد. هدف حمله به اجتماعات غیرنظامی، به شکل معقولی روشن شده است. به بیان ساده، این حمله جامعه مدنی را برای رسیدن به یک هدف سیاسی گروگان میگرفت: «برانگیختن افسری ارتشی برای سرنگونی صدام و به کار گرفتن «مشت آهنینی» که خود صدام نیز با حمایت آمریکا، پیش از آن که پایش را از خط بیرون بگذارد، به کار برده بود. هر فردی مشابه «جانور بغداد» تا آنجا که اطاعت لازم را از خود نشان دهد، این هدف را برآورده خواهد کرد، یعنی کسی مثل صدام حسین که از این اصل ـ که رویدادها بار دیگر نشان میدهند تنها اصل مهم است ـ در آگوست 1991 تخطی کرد، عمل نکند. این استدلال با روشنی تحسینبرانگیزی توسط سخنگوی وزارت خارجه در روزنامه نیویورک تایمز، یعنی توسط خبرنگار دیپلماتیک اصلی و عمده آن «توماس فریدمن»، مطرح شد. «فریدمن» توضیح میدهد که اگر جامعه به اندازه کافی رنج بکشد، ژنرالهای عراقی ممکن است صدام را سرنگون سازند «و آنگاه واشنگتن در بهترین موقعیتها قرار خواهد گرفت: (روی کار آمدن) یک گروه کودتاچی با مشت آهنین و بدون صدام حسین». بدین ترتیب، تکنیک تنبیه غیرنظامیان عراقی ممکن بود در بازگرداندن روزهای خوش (گذشته) که «مشت آهنین» صدام «عراق را بیشتر بر اساس رضامندی متحدان آمریکا، یعنی ترکیه و عربستان سعودی، یکپارچه نگاه داشته بود»، موفق باشد؛ صرفنظر از این که رئیس کل در واشنگتن با وسیله مورد استفاده (برای دستیابی به این هدف) هیچ مسألهای نداشت (نیویورک تایمز، 7 جولای، 1991).
عملیات گروگان گرفتن جمعیت غیرنظامیان در حالی که هزاران نفر از گرسنگی و بیماری میمیرند، تنها یک مشکل را پیش میآورد: مردم غیرمعقول و نازک دل ممکن است از این که «کناری نشسته باشند و گرسنگی کشیدن یک کشور را به خاطر دلایل سیاسی مشاهده کنند، احساس نوعی ناراحتی کنند». (ریچارد رید ـ Richard Reid، تورنتو گلوب اند میل ـ Toronto Glob & Mail ـ 17 ژوئن، 1991).
سومین مرحله نبرد بلافاصله پس از آتشبس آغاز شد؛ یعنی زمانی که واحدهای زبدهی عراق که عمدتاً از حملهی ایالات متحده جان به در برده بودند، با حمایت تلویحی فرماندهی کل قوا، که عراقیها را زمانی که وفق اهداف ایالات متحده بود به قیام فراخوانده بود، ابتدا به کشتار شیعیان در جنوب و سپس کردها در شمال پرداختند. در گزارش از شمال عراق، خبرنگار ایبیسی (ABC) چارلز گلاس (Charles Glass) توصیف نمود که چگونه «گاردهای ریاست جمهوری، با حمایت بادیگاردهای ارتش منظم عراق، با پرتاب موشکهای متعدد موسوم به کاتیوشا، هلیکوپترهای توپدار و توپخانه سنگین، به شکل بیرحمانه مناطق تحت کنترل کردها را گلولهباران میکردند» و در این حال روزنامهنگاران که مشاهدهگر این کشتار بودند به رادیو گوش میکردند که چگونه ژنرال نورمن شوراتسکوف با غرور به شنوندگان رادیویی خود میگفت که «ما گارد ریاست جمهوری را به مثابهی یک نیروی نظامی مؤثر نابود کردهایم که امکان استفاده نظامی از هلیکوپترها را از بین بردهایم (اسپکتاتورها ـ Spectator ـ [لندن]، 13 آوریل 1991)». این، خمیرهای نیست که قهرمانان را شکل میدهد، پس گزارش واقعه در داخل کشور تلطیف شد، هر چند این امکان وجود نداشت که به طور کامل، به ویژه در مورد حمله به کردها، واقعیت از نظر دور نگاه داشته شود. شیعیان، که ظاهراً زیر نگاه نورمن فاتح، فجایع حتی بدتری را متحمل شدند، صرفاً عرب بودند و مشکلات کمتری را موجب شدند. باز هم این کشتار، به سختی جنگ به شمار میآید.
گروه بینالمللی تحقیقات نظامی صلح سبز (Green Peace) تلفات وارده را این گونه تخمین میزند: کل تلفات کویت 2000 تا 5000 و تلفات غیرنظامیان عراقی طی عملیات هوایی 5000 تا 15000، شمار نامعلومی طی حمله زمینی، 20,000 تا 40,000 طی درگیری داخلی و شاید 50,000 مورد مرگ غیرنظامیها از آوریل تا جولای و 125,000 مورد مرگ دیگر در بین پناهندگان شیعه و کرد.
به طور خلاصه از آگوست 1990 تا جولای 1991 کمتر تحرکی را میتوان یافت که «جنگ» تلقی شود. بلکه این وقایع عبارت بودند از اشغال وحشیانه کویت توسط عراق و به دنبال آن اشکال گوناگون کشتار و تروریسم دولتی، که میزان آن تقریباً با وسایل اعمال خشونت در دست مرتکبان آن و مصونیتشان از مجازات هماهنگی داشت. این وجه تمایز را باید در نظر داشت. من از اصطلاح «جنگ» استفاده خواهم کرد، اما به دلایل ذکر شده، با بیمیلی.
سکوت رسانهها
اکنون به رسانهها و جنگ بازمیگردیم. وقتی تفنگها در حال شلیک هستند، حتی اگر تنها از یک سو این شلیک صورت گیرد، رسانهها صفوف خود را تنگتر میکنند و به تشویقکنندگان تیم کشورشان تبدیل میشوند. این دقیقاً همان چیزی بود که در نبرد خلیج فارس روی داد.
مطالعه مراحل اول و سوم نبرد، مسأله را آشکارتر میکند یعنی آگوست 1990 تا نیمه جولای 1991 و مارس 1991 تا آگوست 1991. در این دو دوره، الزام اطاعت کامل در باب خشونت و قدرت دولتی کمتر لازمالاجرا بود. پوشش خبری، طی این دو دورهی بالنسبه برخوردار از فضای باز بیشتر، دارای چندین ویژگی شایان توجه بود. یک ویژگی چشمگیر برخورد با مخالفان آزادیخواه عراقی بود که مدتها با شهامت بر ضد صدام حسین مبارزه کرده بودند. البته در تبعید، زیرا هیچ دگراندیشی نمیتوانست زیردست دوست خوب جورج بوش [رژیم صدام] دوام آورد.
دموکراتهای عراق همیشه با سیاست ایالات متحده مخالف بودند. مخالفان دموکرات عراق با سیاست واشنگتن پیش از آگوست 1990 در حمایت و کمک بیدریغ از صدام حسین و رضامندی واشنگتن از بهکارگیری سیاست مشت آهنین توسط صدام، مخالفت میکردند. آنها با اشتیاق ایالات متحده به جنگ، که از اواخر آگوست 1990 برای هر فرد آگاه و روشنبینی امر مشهودی بود، مخالف بودند. همچنین مخالفت آنها با حمایت ضمنی ایالات متحده از صدام حسین و نیروهای نظامی زبده وی در سرکوب قیام عمومی مردم، آشکار بود. بر همین اساس، دموکراتهای عراقی همیشه در واشنگتن با بیاعتنایی مواجه بودند. در فوریه 1990، کوششهایی که به منظور کسب موافقت ایالات متحده برای فراخوانی جهت ایجاد دموکراسی پارلمانی در عراق صورت گرفت، با بیاعتنایی و بیاقبالی روبهرو شد (هیمن امر در لندن نیز صدق میکرد). واشنگتن پس از قطع رابطه با صدام حسین در ماه آگوست همچنان به ممانعت از هر گونه تماسی با دموکراتهای عراق، ناسیونالیستهای کرد و سایر چهرهها و شخصیتهای مخالف ادامه داد. در اواسط ماه مارس، دولت بوش اعلام کرد همچنان از هر تماسی با رهبران دموکرات عراق خودداری خواهد کرد.
ریچارد بوچر (Richard Boucher) سخنگوی وزارت خارجه در 14 مارس اظهار داشت (میدایست میرر Mideast Mirror ـ [لندن]، 15 مارس 1991): «ما احساس میکردیم ملاقاتهای سیاسی با آنها ... برای سیاست ما در آن زمان مناسب نخواهد بود». آلن کاول (Alan Cowell) در نیویورک تایمز از سوریه گزارش نمود که تبعیدیهای عراقی مقیم آن کشور میگویند که به درخواست آنها برای ملاقات با جیمزبیکر «هیچ پاسخی داده نشده است» و درهای سفارت آمریکا به روی آنها بسته است؛ همان گونه که در واشنگتن، لندن و جاهای دیگر چنین است (نیویورک تایمز، 11 آوریل، 1991).
در مورد این موضوع حیاتی، رسانهها در عمل موضع جانبدارانه را حفظ کردند. خوانندگان مطبوعات انگلیسی و آلمانی با رسانههای دیگری که در حاشیه بودند، در اینجا میتوانستند برای مثال، مطلع شوند که با نزدیک شدن ضربالاجل 15 ژانویه، گروه دموکرات عراقی درخواست خود را برای سرنگونی صدام تکرار میکند اما همچنین «با هر گونه دخالتی در خاور نزدیک» مخالف است و در این جهت از «سیاستهای تجاوزکارانه» ایالات متحده در جهان سوم که نیت آن کنترل نفت خاورمیانه بود انتقاد میکنند و قطعنامههای سازمان ملل را «که هدف آنها گرسنگی و مرگ ناشی از آن برای ملت عراق است» رد مینمایند. بیانیه این گرونهها درخواست برای عقبنشینی سربازان ایالات متحده و بریتانیا، عقبنشینی سربازان عراقی از کویت، حق تعیین سرنوشت مردم کویت، «حل و فصل صلحآمیز برای مشکل کویت، دموکراسی برای عراق و خودگردانی برای کردستان عراق» بود. مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق مستقر در تهران (در اطلاعیهای از بیروت)، حزب کمونیست عراق، مسعود بارزانی رهبر حزب دموکرات کردستان و سایر مخالفان برجسته رژیم عراق که بسیاری از آنها به شدت از فجایع صدام حسین رنج برده بودند، موضع مشابهی اتخاذ کردند. رهبران مخالفان خواستار تکیه بر تحریم و دیپلماسی بودند. روزنامهنگار انگلیسی، ادوارد مارتیمر (Edward Mortimor) گزارش کرد: همهی احزاب مخالف در درخواست برای عقبنشینی فوری نیروهای عراقی از کویت توافق دارند، اما بیشتر آنها در مورد حملهی نظامی ائتلاف تحت رهبری آمریکا بسیار بسیار ناخشنودند» و تحریمهای اقتصادی و سیاسی را ترجیح میدهند. آنها همچنین بمبارانهای بیرحمانه و مرگبار را محکوم میکردند (گروه دموکراتهای عراق ـ «برای یک حل و فصل صلحآمیز» ـ ، نشریهی فرانکفورتر رونت شاو ـ Frankforter Rundschav ـ 14 ژانویه، 1991؛ هفته نامه منچستر گاردین، 3 فوریه 1991؛ فانینشال تایمز، 21 ژانویه، 1991).
این سکوت در ایالات متحده گوشخراش و آموزنده بود. همه جا، دموکراتهای عراقی با جریان اصلی جنبش صلح ایالات متحده و در مواقعی با بیشتر جهان توافق (نظر) اساسی داشتند. اما همهی این گروهها با موضع دولت ایالات متحده مخالف بودند و به همین دلیل موضوعات مناسبی برای رسانهها، که مسوولیتهای متفاوتی داشتند، به شمار نمیآمدند.
صلح یا خشونت
ویژگی چشمگیر دوم پوشش رسانهای در دورهی زمانی اگوست 1990 تا 15 ژانویه، یعنی شروع خصومتها، به مسألهای مربوط میشد که بیهیچ بحثی سؤال بنیادین بود: آیا کشورهای متحد میبایست هماهنگ با قوانین بینالمللی و داخلی راههای صلحآمیز را دنبال میکردند یا باید به خشونت روی میآوردند.
راه اول به شدت مورد حمایت جهان و از جمله دموکراتهای عراق بود. این راه همچنین تا آخرین لحظه از سوی مردم ایالات متحده حمایت میشد. به هر حال امکان حل و فصل دیپلماتیک از طریق مذاکره، یک باره از سوی واشنگتن رد شد. از آغار رئیس جمهور این مسأله را روشن و آشکار ساخت که مذاکرات منتفی است. گزینشها به تسلیم کامل عراق به خواستهای ایالات متحده یا جنگ کاهش داده شد. رسانهها در حمایت بیچون چرای خود از این موضع به وحدتنظر نزدیک شدند. وقتی رئیس جمهور فریاد برآورد که هیچ مذاکرهای در کار نخواهد بود، یک صد سرمقاله و ستون خبری از او برای این که «آخرین قدمها را، با تلاشهای فوقالعاده در عرصه دیپلماسی، صلح پیموده است»، تمجید کردند.
بحثهایی در مورد مسأله ثانویه اتکای مداوم بر تحریمها (نیز) صورت گرفت. این موضوع قابل قبولی بود. بالاخره چه کسی میتوانست بداند که تحریمها در نهایت موفقیتآمیز خواهند بود؟ براساس حدس و گمان این اطمینان میتوانست به وجود آید که تفوق با مقامات است، به طوری که بالاخره به طریقی مسأله فیصله مییابد. اما این امری تقریباً غیرقابل تصور بود که یک فرهنگ فکری عمیقاً محافظهکار (Conformist) این سؤالهای جدی و مهم را مورد توجه قرار میدهد. آیا ایالات متحده باید یک حل و فصل صلحآمیز را جستوجو کند؟ آیا تحریمها تا به حال مؤثر بودهاند؟
اگر تحملی برای بحث بر سر موضوعات محوری و اصلی وجود داشت، شاید در نیمه آگوست این مسأله روشن میشد که تحریمها در واقع تا آن زمان مؤثر بودهاند. حداقل، این ظاهراً توجیه به ظاهر معقولی است برای مجموعهای از پیشنهادهای عراقیها که از سوی مقامات ایالات متحده مورد تأیید قرار گرفت یا منتشر شد. تأثیرگذاری آشکار تحریمها خیلی تعجبآور نبود. این تحریمها از دو جهت مهم و حیاتی، راههای جدیدی گشودند. اولاً، آنها دارای شدت بیسابقهای بودند؛ حتی در مورد جنایات به مراتب عمدهتر از این، تحریمهای قابل مقایسه با آنها صورت نگرفته بود. ثانیاً این تحریمها تحت نظارت کشورهای معمولاً تحریمشکن (ایالات متحده، بریتانیا و فرانسه) اجرا میشدند.
از هر دو جهت، تحریمها کاملاً با تحریمهای اعمال شده در مورد افریقای جنوبی نامتشابه بودند، هر چند (ذکر) یک قید و شرط (در اینجا) ضروری است که ایالات متحده ممنوعیتها و تحریمهایی را به طورمنظم در جنگ اقتصادی غیرقانونی خود بر ضد جنایتکارانی که از دستورات واشنگتن سر باز میزنند، مراعات میکند. بار دیگر باید گفت هیچ یک از این موضوعات نمیتوانستند احتمالاً در بحثهای رایج مطرح شوند هر چند ـ یا دقیقتر بگوییم، زیرا ـ برای درک آنچه در حال وقوع بود مهم و حیاتی بودند.
آیا پیشنهادهای عراق جدی بودند؟ آیا امکان یک حل و فصل واقعبینانه وجود داشت؟ البته ما نمیتوانیم مطمئن باشیم، زیرا گزینشهای دیپلماتیک را با پیگیری آنها میتوان آزمود. اما یک نتیجه به روشنی برجسته است، واشنگتن میترسید که این امکانات واقعبینانه باشند و به همین دلیل، به سرعت دست به تضعیف آنها زد، زیرا مایل نبود با خطر یک حل و فصل صلحآمیز روبهرو شود. رسانهها نیز در تبعیت از قدرت گام برداشتند.
در 9 آگوست، از سوی عراق و از طریق مجاری پشت پرده به ایالات متحده پیشنهاد شد که عراق در ازای حل و فصل برخی مسایل مرزی از کویت عقبنشینی کند. ظاهراً دو مسأله مطرح بود:
دسترسی عراق به خلیج فارس که به معنی نوعی کنترل (و شاید اجارهی) دو ساحل گلی غیرمسکونی بود که توسط بریتانیا، در دوره استعمار، به کویت داده شده بود تا عراق در محاصرهی خشکی باشد و دسترسی به دریا نداشته باشد.
دوم کنترل عراق به حوزهی نفتی رامالله، که 95 درصد آن در داخل عراق قرار دارد و تنها دو مایل وارد مرز مورد مناقشه با کویت میشود. براساس گفته افسر بازنشسته ارتشی که ملاقات را ترتیب داده بود، این پیشنهاد در 10 آگوست در شورای امنیت ملی مورد بررسی قرار گرفت و به مثابهی آنچه «پیشاپیش مغایر خط مشی سیاسی است» رد شد. رئیس «سیا»، ریچارد هلمز، تلاش کرد تا این ابتکار را پیش ببرد، اما موفقیتی حاصل نکرد. تلاشهای دیگر مسوولان عراق و مذاکرهکنندگان ایالات متحده نیز واکنشی در پی نداشت.
براساس گفته هلمز «در این ابتکار صلح هیچ چیز نبود که دولت ایالات متحده را علاقهمند کند». یک جمعبندی کنگره (آمریکا)، همراه با اطلاعات وارده از دستگاه جاسوسی این نتیجه را به دست میداد که در آن زمان احتمالاً راه حلی دیپلماتیک امکان داشته است. این واقعیات توسط رابرت پاری (Rabert Parry) گزارشگر پژوهشی نشریه نیشن (Nation) برملا شد (15 آوریل، 1991).
دلایل مناسبی وجود دارد که بپذیریم مطبوعات بلافاصله از این واقعیات آگاه شدند. در 22 آگوست گزارشگر دیپلماتیک نیویورک تایمز، توماس فریدمن، موضع دولت را در زمینه دیپلماسی ترسیم نموده بود. او نوشت: «مسیر دیپلماتیک باید سد شود و گرنه مذاکرات ممکن است به بهای «برخی دستاوردهای جزئی» برای عراق بحران را فرو نشاند، دستاوردهایی مثل یک جزیره کویتی یا تعدیلهای کوچک مرزی». یک هفته بعد کنات رویس (Knut Royce) در نشریه نیوزدیز (Newsdeys) آشکار کرد که پیشنهادی با همان شرایط از سوی عراق ارایه شده اما توسط دولت رد شده و نادیده گرفته شده بود (و نیویورک تایمز، همان گونه که مخفیانه پذیرفت، آن را پنهان نگاه داشته بود). این پیشنهاد، که یک کارشناس امور خاورمیانه وزارت خارجه آن را «جدی» و «قابل مذاکره» تلقی کرده بود، خواستار عقبنشینی عراق از کویت در چارچوب شروطی بود که (در بالا) مطرح گردید. این گزارش برجسته در نشریهی نیوزدی، نیویورک تایمز و معدودی نشریات دیگر را به تفسیرها و به اظهارنظرهای جنبی و انکارآمیز واداشت، اما این گزارش به سرعت به فراموشی سپرده شد و به اطلاع عامه نرسید.
آخرین پیشنهاد معلوم عراق پیش از جنگ از سوی مقامات آمریکایی در 2 ژانویه و این بار نیز توسط کنات رویس در نشریه نیوزدی به چاپ رسید (2 ژانویه، 1991). در این پیشنهاد تمامی مسایل مرزی حذف شده بود تا در مذاکرات بعدی حل و فصل شود [آنها که نگران واقعیت صرف هستند میتوانند به خاطر بیاورند که قطعنامه 660 سازمان ملل، یعنی اولین و بنیادیترین قطعنامه سازمان پس از تجاوز عراق، خواستار شده بود که عراق از کویت عقبنشینی کند و کویت و عراق همزمان در مورد مناقشه مرزی خود مذاکره نمایند. خواسته دوم قطعنامه، به دلیل ناهماهنگی با اهداف واشنگتن، یک باره از صفحهی تاریخ محو شد]. رویس گزارش کرد که پیشنهاد عقبنشینی عراق، خواستار «موافقت در مورد مسأله فلسطین و تحریم همهی سلاحهای تخریب جمعی در منطقه میشد».
مسوولان ایالات متحده این پیشنهاد را «جالب توجه» توصیف کردند زیرا در آن از هیچ مسأله مرزی ذکری به میان نیامده «و نشانه علاقه عراق به حل و فصلی از طریق مذاکرات» بود.
یک کارشناس خاورمیانه در وزارت خارجه این پیشنهاد را به مثابهی یک «موضع جدی پیش از مذاکرات» توصیف کرد. رویس در ادامه گزارش خود میگوید: «واشنگتن بلافاصله این پیشنها را رد کرد». این گزارش هیچ کجا مورد توجه واقع نشد و اصلاً در نیویورک تایمز بدان اشارهای نگردید، هر چند در گزارش تایمز از مصاحبهای با یاسر عرفات در روز بعد، اشاره شده بود که صرفاً بیانیهای از سوی شورای امنیت ملی مبنی بر قصد آن برای پرداختن به مسایل «مربوطه» احتمالاً برای عقبنشینی کامل عراق از کویت اکتفا میکرد. اینجا نیز ایالات متحده هیچ خطری را نمیپذیرفت؛ خطر صلح را یک باره فرونشاند و در همین حال رسانهها نیز نقش حمایتی مناسب این سیاست را بازی میکردند.
اهمیت پنهانکاری رسانهها در مورد این گزینش دیپلماتیک به نحو چشمگیری در نظرسنجیای که درست همان زمان صورت گرفت، روشن شد. نظرسنجی آشکار میساخت دو سوم مردم خواهان کنفرانسی در مورد درگیری اعراب و اسرائیل هستند، به شرط اینکه این امر به عقبنشینی عراق از کویت منتهی شود. این سؤال با تأکید بر مخالفت دولت بوش با این فکر به نحوی تنظیم شده بود تا پاسخ مثبت (پاسخگویان) را به حداقل برساند. احتمال دارد آنها که به هر حال پاسخ مثبت دادند، اعتقاد داشتند که عملاً در این موضعگیری تنها هستند. احتمالاً اگر هم کسانی متوجه هواداری از موضعشان در رسانهها یا سیستم سیاسی شدند، تعدادشان معدود بوده است و مطمئناً میتوان مطمئن بود که هیچ یک از پاسخگویان نمیدانستند که یک هفته پیش عراق چنین پیشنهادی را عنوان کرده بود، پیشنهادی که از نظر کارشناسان خاورمیانه در دولت آمریکا جدی و قابل ملاحظه تلقی شده و از سوی مخالفان دموکرات عراقی مورد حمایت قرار گرفته و از سوی واشنگتن کلاً رد شده بود. اگر رسانهها اجازه داده بودند جامعه از این واقعیات مهم حیاتی مطلع شود و اگر حاضر بودند بحث در مورد این مسأله اساسی را تحمل کنند، درصدد پاسخها، در حمایت از حل و فصلی صلحآمیز، احتمالاً به مراتب بیشتر میشد و احتمالاً اکثریت قاطع را شامل میگردید. به طور خلاصه اگر حداقل معیارهای روزنامهنگاری مراعات میشد، دولت نمیتوانست تعهد بیتزلزل خود به تضعیف راههای صلحآمیز و تحکیم حکومت زور مورد نظر خود را پیگیری کند.
این مسأله به سختی میتواند روشنتر و معنیدارتر از این باشد. تصمیم به جنگ، همیشه موضوعی جدی است، به ویژه با توجه به وسایل اعمال خشونت و تخریبی که هماکنون در دست بررسی است و حتی جدیتر است به این دلیل که این وسایل عمدتاً در انحصار طرفی است که به لحاظ تاریخی مرتکب اقدامات شدید خشونتآمیز شده است و با هیچ نیروی بازدارندهای روبهرو نیست. ما امروزه به خوبی درک میکنیم که این تصمیم قرار است در یک جامعه دموکراتیک گرفته شود. مقام ارشد قوه مجریه باید ادله خود را برای دست زدن به جنگ ارایه دهد. رسانهها باید واقعیات مربوط را در دسترس جامعه قرار دهند و مجمعی را برای بحث و فحص مسایل اساسی فراهم آورند. پس از این مردم موافقت یا نارضایتی خود را اعلام میکنند که مستقیم یا غیرمستقیم از طریق نمایندگان برگزیده آنها بیان میشود.
هیچ یک از این موارد عملی نشد. رئیس جمهور هیچ دلیلی برای دست زدن به جنگ ارایه نکرد. هیچ دلیلی، بدین معنی که یک نوجوان باسواد نتواند آن را در یک لحظه ابطال و رد کند. در واقع بوش یک استدلال را مطرح کرد که به طور خستهکننده و تکراری از آگوست به بعد توسط هوادارنش تکرار میشد. استدلال مزبور، در پاسخ وی به پیشنهاد دوم ژانویه عراق، که پذیرفته نشد، خلاصه میگردید: «برای تجاوز نمیتواند پاداشی وجود داشته باشد. همچنین مذاکرهای نیز وجود نخواهد داشت. اصول نمیتواند مورد مصالحه قرار گیرد».
این امر بسیار آموزنده است که رسانهها و طبقات تحصیلکرده به طور کلی، حداقل در ایالات متحده و بریتانیا، به جای به تمسخر گرفتن، با این بیانات با تأییدی متین و جدیتی کاذب، برخورد کردند. بار دیگر انسان باید به مطبوعات بدیل یا جهان سوم رو کند تا واکنش شخصی متمدن و منطقی را بیابد. درست است اصول نمیتواند مورد مصالحه قرار گیرد اما با توجه به این که ایالات متحده به لحاظ تاریخی یک مرتکب و حامی تجاوز بوده است، به ویژه طی دورهای که بوش بخشی از تشکیلات تصمیمگیری بود، مخالفت با تجاوز اصلی نیست که واشنگتن بتواند بدان تمسک کند. استدلال طرح شده بر ضد مذاکرات به واقع از هیچ قوتی برخوردار نبود.
امر قابل مشاهده و مرتبط دیگری نیز غیرقابل قبول و انکارپذیر بود، هیچ کس استدلال نمیکند که واکنش مناسب به تجاوز روی آوردن سریع به خشونت است؛ اگر بخواهیم معدودی نمونههای تجاوز را که با جنایات صدام حسین به هنگام اشغال کویت برابری میکند یا در چند مورد به طور گستردهای فراتر از آنهاست، ذکر کنیم، هیچ کس پیشنهاد نکرده است جاکارتا، دمشق، آنکارا، تلآویو، کیپ تاون یا واشنگتن بمباران شوند. این لفاظی به ویژه وقتی بیمعنی است که گوینده آنها تنها رئیس کشوری باشد که توسط دادگاه بینالمللی به دلیل «استفاده غیرقانونی از زور» محکوم شده است. مردی که عصر پس از جنگ سرد را رسماً با اشغال پاناما آغاز کرد و از حمله جنایتبار اسرائیل به لبنان در سال 1982 و سر باز زدن مداوم اسرائیل از قطعنامه 425 (مارس 1978) شورای امنیت سازمان ملل، مبنی بر درخواست خروج و عقبنشینی بلافاصله اسرائیل از لبنان، حمایت نمود. او همان مسوولی است که درست در زمان مناسب کنترل سیا را به دست گرفت تا با حمایت آمریکا در اشغال تیمور شرقی شرکت کند و سپس استعداد خود را در اختیار ریگان برای جنگ بر ضد کلیسا و در اختیار سایر منحرفان آمریکای مرکزی قرار داد و بدین ترتیب چند صد هزار کشته دیگر به جای گذاشت. این آن مردی است که «دیپلماسی آرام» و «مراودهسازنده» با آفریقای جنوبی را پیگیری و دنبال میکرد در حالی که تنها در دورهی ریگان و بوش 5/1 میلیون نفر در کشورهای همسایه در جریان تجاوزات و ترور افریقای جنوبی کشته شدند. بار دیگر این حقیقت بدیهی برای رسانههای آمریکایی بیگانه است، رسانههایی که جملات رئیس جمهور را گزارش میکردند و موضع سرسختانه او را بر علیه خشونت بینالمللی و تعریف «واضح و آشکار اصلی را که طی سالهای زندگیش در اندوور (Andover) و ییل (Yale) در ذهن او پخته شده بود، تحسین مینمودند، اصلی که میگفت شرافت و وظیفه، شما را وامیدارد تا با مشیت به صورت قلدر و زورگو بکوبید» (نیویورک تایمز، 2 مارس، 1991). البته پس از آن که اطمینان یافته باشید که این قلدر مطمئناً در بند افتاده و آنقدر ضربه خورده باشد که تبدیل به خمیر شده باشد. این فریبکاری به سختی میتوانست بیش از این مفتضح باشد.
نتیجهگیری، روشن و آشکار است، هیچ دلیلی برای دست زدن به جنگ ارایه نشد و رسانهها در عمل و به اتفاق، این واقعیت را مخفی و پنهان کردند، درست همان طور که آنها به طور موفقیتآمیزی از افشای واقعیت و دیدگاههای به لحاظ سیاسی غلط و ناصحیح ممانعت نمودند.
این همان نشانهی یک فرهنگ توتالیته است، پدیدهای که به ویژه در جامعهای قابل توجه است که شاید، آزادترین جامعه جهان باشد. ناتوانی در پذیرش این واقعیات هیچ سودی برای ما ندارد و خدمتی به ما نمیکند.
پوشش خبری سازمان ملل
برخورد رسانهها با سازمان ملل شگفتی کمتری به همراه نداشت. صاحبنظران و مفسران در تغییر حیرتآور در سازمان ملل تعجب میکردند، تغییری که گویی سازمان به شکلی مبتکرانه در نظر داشت برای اولین بار در تاریخ صورت دهد و بدین ترتیب پاسخ و واکنش جسورانهای را در جهت حفظ صلح در جهان پس از جنگ سرد ارایه کند. توضیح رایج این بود که با پیروزی آمریکا در جنگ سرد، کارشکنی اتحاد شوروی و «لفاظی گوشخراش و ضدغربی» جهان سوم دیگر باعث بیثمر ماندن سازمان ملل نمیشود. بار دیگر این تفکرات خوشایند در صدها گزارش خبری، سرمقالهها، مقالات روزنامهها و غیره اعلام گردید.
یک آزمون بسیار ساده برای حقیقی بودن این آرای برجسته و بینظیر وجود دارد. ما تنها سؤال میکنیم، «چه کسی مانع عملکرد حفظ صلح سازمان ملل، برای مثال ظرف بیست سال، از زمانی که بوش به عنوان سفیر سازمان ملل به شهرت ملی دست یافت، شده است»؟ باز هم پاسخ به این سؤال به لحاظ سیاسی غلط و لذا غیرقابل بیان در روزنامهنگاری آبرومندانه است. در سراسر این دوره ایالات متحده به مراتب در وتو کردن قطعنامههای شورای امنیت و وتو کردن قطعنامههای مجمع عمومی (اغلب به تنهایی یا به همراه یک یا دو کشور پیرو آن) در مورد تجاوز، رعایت قوانین بینالمللی، تروریسم، نقض حقوق بشر، خلع سلاح و غیره، پیشروتر بوده است.
بریتانیا رتبه دوم را دارد. این دو کشور، یعنی این دو جنگآور شریف خلیج فارس، از سال 1970، 80 درصد قطعنامههای شورای امنیت را وتو کردند. فرانسه عقبتر از این دو، رتبه سوم و اتحاد شوروی سابق رتبه چهارم را دارد. انسان باید به مطبوعات و رسانههای جایگزین و بدیل دیگر رجوع کند تا حتی اشارات مختصری از این حقایق حیاتی و مهم را کشف نماید، حقایقی که آشکار میسازند تغییرات اساسی در سازمان ملل صرفاً بازتاب این واقعیت است که ایالات متحده و قائم مقام انگلیسی آن، برای یک بار به اتفاق با یک عمل تجاوزکارانه مخالفت کردند، زیرا این تجاوز به نفع منافع مورد نظر نیروهای مسلط و غالب داخلی نبود.
همچنین این امر در پوششی از تحسین تازه و جدید از سازمان ملل پنهان نگاه داشته شد که: ایالات متحده و همپیمان انگلیسی او بار دیگر موفق شدند سازمان ملل را همان طور که در اغلب و در بسیاری از دفعات قبلی انجام داده بودند، متزلزل سازند. تحت فشار شدید ایالات متحده، شورای امنیت مجبور شد دست از بحران خلیج فارس بشوید؛ با آزاد گذاشتن کشورهای خاصی به این که مطابق میلشان نسبت به تجاوز عراق واکنش نشان دهند؛ و بدین ترتیب از بیخ و بن اساسنامه سازمان ملل را زیر پا بگذارد.
اساسنامه مزبور به صراحت توسل به زور را، پیش از آنکه شورای امنیت مشخص کند و تصمیم بگیرد که راهها و وسایل صلحآمیز به شکست انجامیده است، منتفی و ممنوع میداند. چنین تصمیمی (از سوی شورای امنیت) به هیج وجه صورت نگرفت زیرا این راههای صلحآمیز به وضوح به شکست نینجامیده و در واقع به ندرت حتی مورد امتحان قرار گرفته بودند. همچنین اساسنامه مزبور علاوه بر این، مسوولیت هر نوع اعمال زور را به شورا وامیگذارد نه به جورج بوش. فشارهای بیشتر ایالات متحده مانع از آن شد که شورا نسبت به درخواست کشورهای عضو برای برگزاری جلسات پاسخ دهد، امری که در مقررات شورا قید شده است و ایالات متحده، هر زمانی که این مسأله به نفع او بوده، با جدیت مراعات کرده و بر آن صحه گذاشته بود. این که واشنگتن اعتبار کمی برای وسایل یا نهادهای دیپلماتیک ناظر بر نظم جهانی قایل است، مگر وقتی که اینها بتوانند به مثابه ابزارهای اعمال قدرت خودش مورد استفاده قرار گیرند، به شکلی چشمگیر در آسیای جنوب شرقی، خاورمیانه، آمریکای مرکزی و سایر نقاط نمایش داده شده است. در مورد همه این موضوعات، انسان تقریباً هیچ چیز از گزارشهای خبری یا تفاسیر و اظهارنظرها در رسانهها یا در نشریات عمده و رایج منعکسکنندهی دیدگاهها نمییابد. بدون این که این مسأله بیشتر دنبال شود، به نتیجهای میرسیم که برای کسانی که نگران ارزشها و انسجام فکری داخل کشورند، اهمیت کمی ندارد.
رسانهها، همراه با طبقات تحصیلکرده به طور کلی، به شدت در کشاندن کشور به جنگی که به نحوی قابل پیشبینی برای یک فاجعه کامل بود، سهیم بودند.
همچنین این امر مورد پذیرش دموکراتهای عراقی بود. درست پس از پایان خصومتها، وال استریت ژورنال، صف را شکست و فضای کوچکی را به احمد چلبی بانکدار مقیم لندن و یکی از رهبران مخالفان دموکرات عراق، اختصاص داد که این حرکت قابل تمجید است. احمد چلبی نتیجه این جنگ را به مثابه «بدترین نتیجه ممکن» برای مردم عراق توصیف کرد که دچار تراژدی ترسناکی شدهاند (وال استریت ژورنال، 8 آوریل، 1991). از دیدگاه دموکراتهای عراق، که دیدگاهی دور و متفاوت از دیدگاه واشنگتن و نیویورک بود، اعاده و بازگشت مشت آهنین «بهترین نتیجه» به شمار نمیرفت.
در واقع رسانهها، وقتی دولت جرج بوش از سرکوب مخالفان داخلی توسط صدام حسین حمایت کرد، با مسأله خاصی روبهرو شدند. وظیفه آنها وظیفهای معمولی بود: ترسیم موضع واشنگتن به مثابه موضعی روشن و مطلوب، صرفنظر از این که صدام چه جنایاتی مرتکب شده است. این وظیفه آسانی نبود، به ویژه پس از ماهها تجلیل از نمایش پرشکوه بوش در طرح اصول مورد نظر واشنگتن در آگوست و شهامت فوقالعاده در زمین زدن صدام به مثابه آتیلای قوم هون که قصد داشت بر جهان مسلط شود. اما این گذار و انتقال، سریع، آرام و موفقیتآمیز بود. درست است، معدودی میتوانند به حد تعهد ایالات متحده به اصول والا برسند، اما خلوص اخلاقی ایالات متحده به دلیل درک نیاز به «پراگماتیسم» و «ثبات» یعنی مفاهیم سودمندی که ترجمان «انجام چیزی که ما انتخاب میکنیم»است، تعدیل میشود.
در یک مثال نمونه از این گونه، آلن کاول (Alan Cawell) گزارشگر نیویورک تایمز در خاورمیانه، شکست طغیانگر (عراقی) را به این واقعیت نسبت داد که «تعداد کمی از مردم خارج عراق خواهان پیروزی آنها بودند». توجه کنید که مفهوم «مردم» در اینجا به معنی رایج ارولی (Orwellian) آن به کار رفته است، یعنی «مردمی که به حساب میآمدند». بسیاری از جانوران دو پای بیپر و بال خواهان پیروزی آنها بودند، اما «مردم جدی» چنین خواستهای نداشتند. کاول ادامه میدهد که «مبارزه متحدان بر ضد پرزیدنت صدام حسین، ایالات متحده و شرکای عرب آن را در ائتلاف ضد عراق به دیدگاه واحد چشمگیری رسانده است». کاول میافزاید: «گناهان رهبر عراق هر چه بود، او برای غرب و منطقه، نسبت به آنهایی که از سرکوب او رنج دیدهاند، امیدی بهتر برای ثبات کشورش ارایه میکرد». (نیویورک تایمز، 11 آوریل، 1991).
این حقیقت دارد که جدای از باشگاه دوستان دیکتاتور عرب، برخی حمایتهای منطقهای از موضع آمریکا وجود داشت. رئیس جمهور ترکیه، تورگوت اوزال، بیشک به نشانه موافقت سر خود را تکان میداد. او در واقع از فرصت فراهم آمده به دلیل جنگ خلیج فارس استفاده کرد تا حملات وحشیانه خود را بر مردمان کرد کشورش شدت بخشد و مطمئن بود که رسانههای ایالات متحده عاقلانه از گزارش کردن بمباران دهکدههای کردنشین و صدها هزار پناهندهی فراری که تلاش میکردند از سرمای زمستانی در کوهستانها بدون برخورداری از کمک یا تدارکات، جان سالم به در برند، طفره خواهند رفت.
وظیفه نهایی این بود که حاصل امر به مثابه پیروزی شکوهمندی ترسیم شود، نه «بدترین امر ممکن».
این وظیفه با سرکوب مؤثر فرصتهای آشکار برای حل و فصلی صلحآمیز از طریق مذاکره که در اواسط آگوست آغاز گردید، تسهیل شد. اما حتی با این دستاورد روزنامهنگاران، سردادن اوای تحسین رهبر در حالی که شاهد صحنههای ویرانی دو کشور، صدها هزار جسد، یک فاجعه زیستمحیطی و باقی ماندن قاطعانه «حیوان بغداد» در قدرت به یمن حمایت ضمنی گروه بوش ـ بیکر، شوارتسکف بودیم، کار سادهای نبود.
حتی این وظیفه شاق نیز حاصل گردید. سردبیران نیویورک تایمز در سرمقاله این نشریه در سالگرد اشغال ماه آگوست، دغدغههای «افراد مشکوک» را رد کردند و نتیجه گرفتند که بوش با دانایی عمل کرده است. او «از فرو رفتن در باتلاق پرهیز کرد و پیروزی را برای آمریکا به ارمغان آورد: همکاری فوقالعاده بین اعضای ائتلاف و احیای اعتماد به نفس آمریکاییها «که» با آتشبس 28 فوریه با راحتی خاطر و افتخار روبهرو شدند، راحتی خاطر به دلیل تلفات به نحو معجزهآسا معدود ایالات متحده و افتخار به عملیات درخشان نیروهای متحد» (نیویورک تایمز، 2 آگوست، 1991).
مطمئناً این پیروزیها به مراتب سنگینتر از «تراژدیهای مخوف» منطقه است.
منبع:
Chamsky, Noam, Triumph of the Image: The Media war in The Persian Gulf A Global Perspective, “The Media and the War: what?", Boulder: westview press, 1992, p.p 51-66.
منبع: / فصلنامه / پژوهش و سنجش / 1382 / سال دهم، شماره 34، تابستان ۱۳۸۲/۰۰/۰۰
نویسنده : نوام چامسکی
مترجم : محمود حقیقت کاشانی
نظر شما