مناظرات کلامى و نقش متکلمان
فرآیند تکوین اندیشه کلامى در جامعه اسلامى و نقش عقل در این میان، از مباحثى است که در این مقاله مورد بررسى قرار گرفته است. به باور نویسنده براى متکلمان سنى، عقل و استدلال عقلانى مرجع تصمیم گیرنده نهایى بود و براى متکلمان شیعه، عقل ابزار بود و نه منبع. و این مشخصه اصلى تا اواسط قرن سوم هجرى در شیعه باقى مانده بود. با این همه علت عنایت ائمه به متکلمین، دفاع آنان از اصول مکتب تشیع بوده است. هرچند ائمه به آنان خاطرنشان مىساختند که دین قلمرو وحى است و نه عقل.
بحثها و مناظرات کلامى در مباحثى مانند جبر و قدر و صفات بارى، خیلى زود در جامعه اسلامى آغاز شد. این مساله تا حدودى به سبب شیوه طرح این مباحث در قرآن کریم بود که گاه در نظر اول موجب توهم تعارض میان آیات مختلف است، و قسمتى نیز به سبب برخورد افکار مسلمانان با مذاهب غیر اسلامى از راه افراد تازه مسلمان یا تماس با غیر مسلمانان بود. گزارشهایى در منابع هست که بر مبناى آن مشاجرات کلامى بر سر مساله جبر و قدر از زمان پیامبر اکرم(ص) آغاز شده بود (2). شاید این گزارشها قابل اثبات نباشد، ولى بنا به گزارشهاى قابل اطمینانترى، این گونه بحثها بیست و چند سال پس از رحلت آن حضرت در مکانهایى مانند کوفه (3) و بصره (4) بسیار رایجبود و بزودى بحثهاى دیگرى را در مورد مباحث کلامى دیگر به دنبال آورد و سرانجام به پدیدار شدن مذاهب و فرق کلامى گوناگون در جامعه اسلامى انجامید. بر اساس نقل منابع سنى، عمر، خلیفه دوم، با هر گونه بحث در مباحث مذهبى، حتى با سؤال و تفحص از معنى عبارات و کلمات مشکل در قرآن، مخالف بود و خود هرگز درگیر چنان مباحثى نمىشد (5) و کسانى را که درگیر مىشدند مجازات و تبعید مىکرد (6). به پیروى از او بیشتر بزرگان اهل سنت نیز با مباحثات کلامى مخالفت کرده (7) و آن را همواره مباحثى غیر اسلامى، با ریشه یهودى یا مسیحى، تلقى مىکردهاند (8).
در مذهب تشیع هم در دوران نخست آن در اوایل قرن دوم هجرى، گرایش غالب مخالفتبا بحثهاى کلامى بود. نظر آن بود که چون امام بالاترین و عالیترین مرجع شریعت است، همه سؤالات و استفسارات باید به او ارجاع دادهشود و از رهنمودهاى او که از نظر شیعیان حقیقتخالص و بیانگر واقع بود پیروى گردد؛ پس جایى براى اجتهاد و استدلال عقلانى و به تبع، بحث و مناظره و زورآزمایى در مباحث دینى نمىبود (9). از آن گذشته، بحث در مسائلى از قبیل صفات بارى و جبر و قدر که درباره آن اندیشه بشرى راه به جایى نمىبرد ناشایسته تلقى مىشد (10). ائمه اطهار خود از درگیر شدن در آن گونه مباحثخوددارى مىفرمودند (11)، بلکه از قرآن متابعت مىکردند (12) و هواداران و پیروان خود را نیز به پیروى از آن فرامىخواندند (13). با وجود این، وضع عمومى اجتماع اسلامى در آن ایام که چنین بحثهایى در آن رواج و رونق بسیار داشتبزودى آثار خود را نمایان ساخت و شیعیان اهلبیت هم به ضرورت عنوان ثانوى ناچار در آن مناظرات درگیر شدند. برخى از اصحاب حضرت صادق(ع)، از جمله تنى چند از بزرگسالان آنان، که قبلا در نزد پدر ایشان تعلیم دیده و عموما به عنوان مراجع مطلع و معتبر در مسائل مذهبى شناخته مىشدند (14)، در آن مباحثات کلامى مشارکت کرده و نظریات و آرا و مکتبهاى خاصى براى خود در آن مسائل پایهگذارى کردند (15). از آن جمله زرارة بن اعین کوفى (متوفى 148-150) (16)، ابومالک حضرمى (17)، محمدبن عبدالله طیار (متوفى پیش از 148) (18)، ابوجعفر احول (19) صاحب الطاق (20)، محمدبن حکیم خثعمى (21)، هشام بن الحکم(متوفى179) (22) و هشام بن سالم جوالیقى (23) بودند.
با وجود این، میان دانشمندان شیعه و اصحاب ائمه با متکلمان دیگر آن عهد تفاوتى بارز و اساسى وجود داشت و آن مقامى بود که به عقل و فکر بشرى در ایدئولوژى هر گروه داده مىشد. براى متکلمان سنى، عقل و استدلال عقلانى مرجع تصمیم گیرنده نهائى بود و از نتیجه آن هرچه بود باید پیروى مىشد؛ اما براى متکلمان شیعه، عقل ابزار بود و منبع اعلاى دانش و مرجع نهائى آگاهى و کشف واقع، امام بود که آنان قواعد و مبانى کلامى خود را از تعلیمات وى مىگرفتند (24). مثلا زرارة بن اعین که نظریات و آراى او در چندین مساله کلامى، از جمله در مساله استطاعت (یعنى اینکه آیا توانایى انسان بر فعل از نظر زمانى همراه فعل و همزمان با آن یا در زمان مقدم بر آن حاصل مىشود) در کتابهاى عمومى کلام مورد نقل و بحث قرار گرفتهاست (25)، صریحا مىگفت که نظریات خود را در این مساله از تعلیمات حضرتصادق(ع) گرفته است؛ هرچند خود آن بزرگوار به سبب عدم اعتنا به آن مجادلات، به آن گونه نتیجهگیرى از کلمات خود اهمیتى نداده و آن کلمات را به قصد و غرض انشا نمىفرمودند (26). همچنین گزارش شده است که روزى ابوالهذیل علاف متکلم معتزلى (متوفى 235) و هشام بن الحکم بر سر مسالهاى کلامى درگیر مناظرهاى سختشدند (27). ابوالهذیل به هشام گفت که او با این شرط با وى مباحثه مىکند که هر طرف مغلوب دیگرى شد به نظر وى تسلیم شده و آن را بپذیرد: «ان غلبتنى رجعت الى مذهبک وان غلبتک رجعت الى مذهبى». هشام پاسخ داد که این شرط را عادلانه نمىآید و آن را نمىپذیرد، بلکه با او بر این اساس مناظره مىکند که اگر هشام پیروز شد ابوالهذیل به مذهب او بگرود، ولى اگر ابوالهذیل پیروز شد هشام به امام خود مراجعه کند: «اناظرک على اننى ان غلبتک رجعت الى مذهبى وان غلبتنى رجعت الى امامى» (28). طبیعتا براى کسى که به منبع و مرجعى والاتر از عقل محدود آدمى براى کشف حقایق و واقعیات معتقد است چنین عکسالعملى الزامى است و همین دید در مورد ترتیب درجات عقل و امام، و برترى درجه امام نسبتبه عقل، و به عبارت دیگر استفاده از عقل به عنوان ابزار و نه منبع، براى صد سال آینده تا اواسط، به عنوان مشخصه اصلى کلام شیعه باقى ماند (30). همه متکلمان برجستهاى که در این دوره در جامعه شیعه به وجود آمدند، دانشمندانى از قبیل علىبن اسماعیل میثمى (31)، على بن منصور (32)، یونس بن عبدالرحمان قمى (33)، ابوجعفر سکاک (34) و فضل بن شاذان نیشابورى (35) که آراى کلامى آنان در کتابها و منابع عمومى قدیم ثبتشده است همه به این گرایش و خط فکرى وابسته بودهاند (36).
با وجود این، این گرایش کلامى واستدلالى در جامعه شیعه همچنان به شکل یک گرایش کوچک و غیر اصلى باقى ماند. چه، اکثریت عظیم (37) دانشمندان آن مذهب همواره از هر گونه استدلال عقلى در مباحث مذهبى و از مناظرات و مشاجرات کلامى خوددارى کرده و تمام هم و غم خود را صرف نقل احادیث ائمه طاهرین مىکردند و همین، گاه آنان را در مجادلات و کشمکشهاى سختبا طرفداران گرایش کلامى قرار مىداد. مثلا در دوره حضرت صادق(ع) میان راویان حدیث که گرد ایشان بودند با زراره و هواداران او برخورد سخت پدید آمد و هر گروه، دیگرى را تکفیر مىکرد (38) هشام بن الحکم نیز با چنین عکسالعملهاى خصمانه از طرف جامعه شیعه زمان خود مواجه گردید (39). شاگرد او، یونس بن عبدالرحمان قمى، نیز که حلقهاى از هواداران در بغداد داشت (40)، با خصومتهاى مشابهى در قم (41) و بصره (42) و همچنین در میان اطرافیان حضرت رضا(ع) روبرو گردید. این گروه اخیر در دشمنى خود با او تا آنجا پیش تاختند که یونس و پیروان او را کافر خواندند (43). یک دلیل این مخالفتها آن بود که گرچه متکلمان شیعه مبانى و اصول خود را از تعالیم ائمه اطهار مىگرفتند، اما نتیجهگیریهاى آنان گاهى به طور قابل ملاحظهاى از تعلیمات آن بزرگواران دور مىافتاد و با عقاید و آراى رایج در جامعه شیعه متفاوت مىشد. برخى از نظریات کلامى مشهورى که به هشام بن الحکم و هشام بن سالم در مورد جسم و صورت خداوند نسبت داده شده (44) (و شواهد موجود در منابع قدیم شیعه نشان مىدهد که این انتسابات بىاساس نیست) منظور واقعى آن دانشمندان هرچه بوده ظاهر آن با عقاید شیعه مباینت آشکار داشته و براى مدتى طولانى (45) موجب حدوث اختلاف و شکاف بیشتر در جامعه شیعه شده بود (46). اختلافات سخت میان خود و میان شاگردان آنان با یکدیگر (48) فقط به جو نامساعدى که علیه گرایش عقلى در جامعه شیعه وجود داشت کمک مىکرد.
یک عامل مهم به بسیارى از متکلمین شیعه در این ادوار کمک کرد که مورد عنایت و مرحمت ائمه اطهار بوده و از طرف دیگر در جامعه شیعه نیز از احترام برخوردار باشند و آن خدمتى بود که آنان در دفاع از اصول مکتب تشیع انجام مىدادند. از روزگار افول و سپس سقوط دولت اموى، موضوع امامتبحثهاى داغ و تندى را در جامعه اسلامى دامن زده بود و اگرچه به طور عموم بحث در این مساله مخصوص متکلمان نبود، اما آنان بودند که بیشتر آن بحثها و جدیترین آن را متصدى و عهدهدار بودند. براى متکلمان شیعه مباحثه در این موضوع با متکلمان سایر فرق در دفاع از مبانى مکتب تشیع وظیفه اصلى بود و در این بخش، نتایج مناظرات آنان مخالفتى با آرا و عقاید رایج در جامعه شیعه نداشت. ائمه اطهار همواره متکلمان شیعه را در این راه تشویق کرده و توانایى برجستگان زبردست (49) در میان آنان را در این گونه جدلها و خدمات آنان را در دفاع از مکتب تشیع (50) مىستودند. هر چند گاه به آنان خاطر نشان مىساختند که استدلالات عقلى فقط به عنوان ابزار در جدل مفید و خوب است، ولى نباید اساس عقیده قرار گیرد، چه دین قلمرو وحى است و نه عقل (51).
مکتب سنتى کلام شیعه تا پایان دوره حضور ائمه اطهار در اواسط قرن سوم به عنوان تنها گرایش کلامى و عقلى در تشیع امامى حضور داشت. با این همه ازمیانههاى این قرن به بعد، آرا و نظریات کلامى معتزله بتدریج وسیله نسل جدیدى از دانشمندان که بزودى مکتب جدید و عقلگراترى در کلام شیعه به وجود آوردند در تشیع راه یافت (52). طلیعه داران این مکتب جدید، جهانبینى معتزله را در مورد عدل و صفات الهى و آزادى و اختیار انسان پذیرفتند، اما در عین حال مبانى مکتب تشیع را در مورد امامت همچنان حفظ کرده و از آن شدیدا پشتیبانى مىکردند. برخلاف آنچه متکلم معتزلى ابوالحسین خیاط، با انگیزه و تعصب معتزلى روشن، ادعا مىکند چنین به نظر مىرسد که این مکتب جدید «به وسیله تنى چند که قبلا جزء معتزله بودهاند» (53) بنیاد نشده بود، بلکه توسط تعدادى از دانشمندان شیعه که از راه مطالعه آثار کلامى فرق دیگر روزگار خود، و احیانا تماس و مباحثه و آشنا شدن با اصول و مبانى همه فرق کلام آن عصر بر اصول و معتقدات و استدلالات معتزله نیز آگاهى یافته بودند آغاز گردیده بود (54). از جمله این دانشمندان ابوالاحوص داود بن اسد بصرى (55) و عبدالرحمان بن احمد بن جبرویه عسکرى (56) بودند که هر دو در اواسط قرن سوم زندگى مىکردند. این گرایش سپس با پیوستن نسل جوانترى از دانشمندان فلسفهگرا، مانند دو دانشمند خاندان نوبخت (57)، ابوسهل اسماعیل بن على (متوفى 311) (58) و ابومحمد حسن بن موسى (متوفى 310-300) (59)، تقویتشد و همزمان، با انضمام و مساهمت دانشمندان دیگرى که قبلا معتزلى بوده و سپس به مذهب حقه تشیع امامى گرویده بودند (60) همچون ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن مملک اصفهانى (61) و ابوجعفر محمد بن عبدالرحمان بن قبه رازى، به شکل یک مکتب قویم و مستحکم کلامى با ساختار متین و درست درآمد.
پىنوشتها:
1.
2. صون المنطق والکلام سیوطى، ص35.
3. رجوع شود به دیباچه این نویسنده بر رسالة ابلیس الى اخوانه المناحیس، ص35.
4. رجال کشى، ص 397.
5. اتقان سیوطى، ج2، ص113 که نقل مىکند عمر روزى در معنى کلمهاى در قرآن کریم تردید کرد، اما فورا خاطر خود را از این فکر به چیزى دیگر معطوف داشت تا ذهن خود را به چیزى که خداوند معرفت آن را بر وى واجب نساخته بود مشغول ندارد. نیز همان روایت در: درالمنثور او، ج6، ص317.
6. نگاه کنید به ماجراى صبیغ بن عسل تمیمى (که به عمر خبر دادند از معنى برخى از کلمات متشابه قرآن استفسار و در آن گفتگو مىکند. پس او را تنبیه بدنى بسزایى کرده و از مدینه به بصره تبعید نمود و سفارش کرد تا در آن شهر هم کسى با او تماس نگیرد) در سنن دارمى، ج1، ص67؛ کتاب الشریعه آجرى، ص7374؛ ذم التاویل ابن قدامه، ص5؛ مناقب عمر ابن الجوزى، ص108110؛ صون المنطق والکلام، ص1718. در درالمنثور، ج6، ص317و321 نمونههاى دیگرى نیز از رفتار عمر در این گونه موارد دیده مىشود.
7. رجوع کنید به نظریات دانشمندان متقدم اهل سنت، بخصوص ائمه اربعه آنان، در منابعى مانند: عیون الاخبار ابن قتیبه، ج2، ص157؛ الرد على الجهمیه دارمى، ص102-101؛ رسالة الاستحسان فى الخوص فى الکلام ابوالحسن اشعرى، ص3؛ شرف اصحاب الحدیث، ص78؛ تاریخ جرجان، ص98؛ جامع بیان العلم و فضله، ص366-364؛ العلو للعلى الغفار ذهبى، ص109-101؛ سیر اعلام النبلاء، ج8، ص8990و95؛ ذم التاویل، ص56؛ تبیین کذب المفترى ابن عساکر، ص345-333؛ طبقات الشافعیه سبکى، ج1، ص241؛ برهان زرکشى، ج2، ص78؛ صون المنطق والکلام، ص31 به بعد.
8. رجوع کنید مثلا به: تاریخ بغداد، ج7، ص61؛ ملل شهرستانى، ج1، ص121؛ تهذیب التهذیب ابن حجر، ج10، ص226؛ لسان المیزان، ج2، ص30-29؛ العقیدة الحمویه ابن تیمیه، ص435.
9. براى مثال رجوع کنید به: کافى، ج1، ص179.
10. همان، ج1، ص94-92و103-102.
11. رجال کشى، ص148-147. همچنین رجوع کنید به رساله اعتقادات شیخ صدوق، ص74. البته ائمه متاخرتر، مانند حضرترضا(ع)، به ضرورت طبیعت دربار مامون، ناچار از دخالت و جهتگیرى در این مناظرات شدند، ولى باز بعدا با رفع آن حالت، حضرت عسکرى(ع) در پاسخ سؤال کسى که به ایشان اختلاف نظر در جامعه شیعه در مساله صفات خداوند را گزارش کرده بود، خاطر نشان فرمودند که دخالت در این گونه بحثها سزاوار نیست. ر. ک: کافى، ج1، ص103.
12. ر. ک: کتاب درستبن ابى منصور، ص162؛ کافى، ج1، ص150.
13. کافى، ج1، ص100، 103-102.
14. کتاب درستبن ابى منصور، ص166-165.
15. بخصوص رجوع کنید به مقالهاى که ویلفرد مادلونگ به انگلیسى در باب مساهمتشیعه و خوارج در کلام اسلامى پیش از آغاز مکتب اشعرى» نوشته است، ص124-122.
16. درباره او نگاه کنید به: رجال کشى، ص160-133؛ فهرست ابن ندیم، ص276؛ رجال نجاشى، ص175؛ فهرستشیخ، ص75-74؛ شرح رساله حورالعین نشوان حمیرى، ص164. مآخذ عقاید و آراى کلامى او بعدا ذکر مىشود.
17. درباره او نگاه کنید به: رجال نجاشى، ص205. نیز: کافى، ج1، ص410؛ رجال کشى، ص278؛ مروج الذهب، ج4، ص28و237. نمونه عقاید و آراى کلامى او را در این مآخذ ببینید: مقالات الاسلامیین، ج1، ص115و117و124؛ ج2، ص200؛ الفرق بین الفرق، ص52؛ فصل ابن حزم، ج4، ص158؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج3، ص224.
18. درباره او نگاه کنید به: کتاب درستبن ابى منصور، ص161؛ محاسن برقى، ص213؛ رجال کشى، ص210و271و276-275، 349-347؛ تصحیح الاعتقاد مفید، ص55. نمونه عقاید کلامى او در اوائل المقالات، ص69 آمده است.
19. درباره او رجوع شود به: رجال کشى، ص191-185؛ فهرست ابن ندیم، ص224؛ رجال نجاشى، ص326-325؛ فهرستشیخ، ص132-131. همچنین انتصار خیاط، ص6؛ تلخیص المتشابه خطیب بغدادى، ج1، ص249؛ لسان المیزان، ج5، ص300301. عقاید و آراى کلامى او را براى نمونه در این منابع مىتوان یافت: مقالات الاسلامیین، ج1، ص112-111، 116و 118و123و292-291؛ ج2، ص38و184؛ الفرق بین الفرق، ص53؛ فصل ابن حزم، ج2، ص269؛ ج4، ص158؛ ج5، ص39؛ التبصیر فى الدین، ص41-40و121؛ البدء والتاریخ مقدسى، ج5، ص132؛ ملل شهرستانى، ج1، ص219-218؛ شرح رساله حورالعین نشوان، ص149.
20. شیعیان این دانشمند را مؤمن الطاق و سنیان شیطان الطاق مىخوانند. با وجود این در روایات و منابع کهنتر شیعه همواره نام او به صورت صاحب الطاق (یا «طاقى»، که تغییر شکلى از آن است) آمده است. نگاه کنید به: کافى، ج1، ص101و351؛ رجال کشى، ص185و186و190و282. نیز: نجاشى، ص325. تنها در یک مورد در این منبع اخیر (ص433) در ذکر نام کتابى از هشام بن الحکم صورت سنى نام او به این شکل هست: «کتابه على شیطان الطاق». ولى این عینا از فهرست ابن ندیم، ص224 گرفته شده، چنانکه با توجه به سایر نامهایى که پیش و بعد از آن ذکر شده و در مقایسه آن با فهرست آثار هشام در فهرست ابن ندیم معلوم مىشود. نامى که به صورت روشن، کتابشناسان به آن رساله هشام داده بودند، طبیعتا به آن معنى نیست که دانشمندان شیعه خود لزوما آن را به کار برده باشند؛ بخصوص شخصى مثل هشام که به نقل لسان المیزان، ج5، ص301 نخستین کس بود که این دانشمند را مؤمن الطاق نامید.
21. درباره او نگاه کنید به: رجال کشى، ص449-448؛ کافى، ج1، ص56؛ رجال نجاشى، ص357؛ فهرستشیخ، ص149، نمونه عقاید کلامى او در مقالات الاسلامیین، ج1، ص116 هست.
22. درباره احوال و عقاید و افکار این متکلم مشهور شیعه بخصوص رجوع شود به مدخل «هشام بن الحکم» در دائرة المعارف اسلام به زبان انگلیسى، چاپ جدید، ج3، ص498-496 به قلم مادلونگ.
23. درباره او نگاه کنید به: رجال کشى، ص269و276-277و279و285-281و478؛ رجال نجاشى، ص434؛ فهرستشیخ، ص174. نیز کافى، ج1، ص351352. براى عقاید و افکار کلامى او نگاه کنید به: مقالات الاسلامیین، ج1، ص109و105 118و283؛ ج2، ص38و 199؛ انتصار خیاط، ص6و57؛ کافى، ج1، ص101و 105106؛ الفرق بین الفرق، ص65و6869؛ اصول الدین عبدالقاهر بغدادى، ص337؛ مسالة فى نفى الرؤیه شریف مرتضى، ص281؛ فصل ابن حزم، ج4و ص158؛ التبصیر فى الدین، ص40-39و120؛ ملل شهرستانى، ج1، ص217-216؛ شرح رساله حورالعین نشوان، ص149. همچنین رجوع کنید به مقاله سابق الذکر مادلونگ در موضوع مساهمتشیعى و خارجى در کلام اسلامى، ص122-121و125و 131-129و134و136.
24. این بر اساس دستورى بود که صریحا از جانب حضرت صادق(ع) بر آنان مقرر شده بود. نگاه کنید به: تصحیح الاعتقاد مفید، ص56-55.
25. مانند مقالات الاسلامیین، ج1، ص111-110و 116؛ اوائل المقالات، ص69؛ الفرق بین الفرق، ص52؛ التبصیر فى الدین، ص40و121؛ ملل شهرستانى، ج1، ص218. همچنین نگاه کنید به رجال کشى، ص268؛ انساب سمعانى، ج6، ص278.
26. رجال کشى، ص148-147؛ مقایسه کنید با کتاب درستبن ابى منصور، ص162.
27. تاریخ وفات ابوالهذیل را گرچه سال 235 نوشتهاند، اما گفتهاند که او عمرى دراز یافته و در حدود صد سالگى درگذشته است. پس از نظر سنى با هشام چندان اختلافى نداشته و مناظره آن دو با هم که نمونههایى دیگر هم دارد استبعادى ندارد.
28. رسالة فى الاعتقادات شیخ صدوق، ص74. همچنین نگاه کنید به: کافى، ج1، ص171-170 که هشام صریحا به حضرت صادق(ع) عرض مىکند که او مبانى خود را از تعلیمات ایشان گرفته است.
29. نگاه کنید به: ملل شهرستانى، ج1، ص193.
30. شاید این گرایش یکى از موجباتى است که ابن ابى الحدید معتزلى در شرح نهج البلاغه خود، ج3، ص224 این گروه از متکلمان شیعه را به عنوان «مستضعفوا المتکلمین» یاد مىکند.
31. درباره او نگاه کنید به: انتصار خیاط، ص6و99و142؛ رجال کشى، ص263-262؛ فهرست ابن ندیم، ص223؛ رجال نجاشى، ص251؛ فهرستشیخ، ص87؛ فصل ابن حزم، ج4، ص158؛ تلخیص المتشابه خطیب بغدادى، ج1، ص218و249. براى عقاید و آراى کلامى او رجوع کنید به: انتصار خیاط، ص6و99و142؛ کافى، ج1، ص101؛ مقالات الاسلامیین، ج1، 115و126؛ ج2، ص200؛ مجالس مفید، ج1، ص56و910و31و3940و44و52؛ مسالة فى نفى الرؤیه شریف مرتضى، ص281؛ فصل ابن حزم، ج5، ص40-39؛ الفرق بین الفرق، ص69.
32. درباره او نگاه کنید به: انتصار خیاط، ص6؛ رجال کشى، ص256و278؛ کافى، ج1، ص72؛ رجال نجاشى، ص255و433؛ مروج الذهب، ج4، ص239-238. همچنین به مقالات الاسلامیین، ج1، ص134؛ ملل شهرستانى، ج1، ص225. براى نظریات کلامى او رجوع کنید به: مسالة فى نفى الرؤیه شریف مرتضى، ص281؛ فصل ابن حزم، ج4، ص185؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج3، ص228و229.
33. درباره او رجوع کنید به: رجال کشى، ص499-483؛ مقالات اسلامیین، ج1، ص135-134؛ فهرست ابن ندیم، ص276؛ رجال نجاشى، 448-446؛ فهرست طوسى، ص182-181؛ ملل شهرستانى، ج1، ص225. براى آرا و انظار کلامى او رجوع کنید به: المقالات والفرق، ص98؛ مقالات الاسلامیین، ج1، ص110؛ مسالة فى نفى الرؤیه شریف مرتضى، ص281؛ الفرق بین الفرق، ص5253؛ التبصیر فى الدین، ص40و120؛ ملل شهرستانى، ج1، ص220؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج3، ص228و229.
34. درباره او نگاه کنید به: انتصار خیاط، ص6و111-110و142؛ رجال کشى، ص539؛ فهرست ابن ندیم، ص225؛ مقالات الاسلامیین، ج1، ص135؛ رجال نجاشى، ص329-328؛ مروج الذهب، ج4، ص240؛ فهرستشیخ، ص132؛ معالم العلماء، ص97؛ ملل شهرستانى، ج1، ص225. براى آرا و افکار او رجوع شود به: انتصار خیاط، ص6و111-110و142؛ مقالات الاسلامیین، ج1، ص287و291؛ ج2، ص181؛ فصل ابن حزم، ج4، ص158؛ ج5، ص40؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج3، ص228و231.
35. درباره او نگاه کنید به فصل دوم کتاب به قلم نگارنده. براى عقاید کلامى او براى نمونه نگاه کنید به: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج3، ص288.
36. براى مثال رجوع کنید به: فصل ابن حزم، ج5، ص3940 (درباره على بن اسماعیل میثمى)؛ رجال کشى، ص499 (در مورد یونس بن عبدالرحمان).
37. نگاه کنید به: فضحیة المعتزله ابن الراوندى، ص105؛ انتصار خیاط، ص4؛ نقض کتاب الاشهاد، بند 34؛ محصول فخر رازى، ج2، ص188.
38. رجال کشى، ص498.
39. همان، ص270.
40. همان، ص496.
41. همان، ص489و497-495.
42. همان، ص487و490.
43. همان، ص499-498.
44. رجوع شود به همان مقاله مادلونگ در مساهمتشیعه و خوارج در کلام اسلامى، ص122 و منابع آن.
45. حداقل تا سال 255(کافى، ج1، ص102 103و108).
46. براى کشمکشها و اختلافات در جامعه شیعه بر سر این گونه مسائل در روزگار ائمه اطهار رجوع کنید به: کافى، ج1، ص160-159؛ مقالات الاسلامیین، ج1، ص133-106؛ عده شیخ، ج1، ص364-365. همچنین: عیون اخبار الرضا، ج1، ص142؛ رسالة فى ابطال العمل باخبار الآحاد شریف مرتضى، ص310؛ رجال نجاشى، ص339و373و 140و438؛ فهرستشیخ، ص37؛ غیبت او، ص138؛ التنبیه والرد ملطى، ص38؛ ملل شهرستانى، ج2، ص192و203.
47. نمونهها در: رجال کشى، ص268و279و 284و285؛ رجال نجاشى، ص433؛ اختصاص، ص47.
48. نمونهها در: کافى، ج1، ص102103و108و 159160؛ رجال کشى، ص279و498.
49. رجال کشى، ص319و349و448449؛ تصحیح الاعتقاد، ص56-55.
50. کافى، ج1، ص171و173؛ رجال کشى، ص186و268و278و349و490-483؛ تصحیح الاعتقاد، ص56-55. نیز رجوع کنید به: احتجاج طبرسى، ج2، ص259 که نقل مىکند حضرت هادى(ع) یک دانشمند امامى روزگار خود را که با یک مجادل ضد شیعه مناظره کرده و بر او پیروز شده بود در صدر مجلس، کنار دستخویش و بالاتر از همه حضار نشانید و به او رحمتبسیار فرمود (این دانشمند شاید ابوالحسن رفاء رازى بوده که نام او جزء اصحاب ایشان، و مناظره او با ابن رامین فقیه سنى، در مناقب ابن شهر آشوب هست).
51. رجال کشى، ص189. همچنین نگاه کنید به: کافى، ج1، ص58-56؛ کمالالدین، ص324.
52. براى مشخصات و خصوصیات این مکتب و عقاید و آراى آن رجوع شود به مقاله مادلونگ درباره تشیع امامى و کلام معتزله (به زبان انگلیسى). براى ارتباط میان تشیع و اعتزال همچنین نگاه کنید به: طبقات المعتزله قاضى عبدالجبار، ص291؛ نشوار المحاضره، ج8، ص70؛ بیان الادیان، ص34؛ منهاج السنه، ج1، ص46؛ لسان المیزان، ج4، ص459.
53. انتصار خیاط، ص6و127و144.
54. مقاله مادلونگ درباره تشیع امامى و کلام معتزلى، ص16.
55. درباره این دانشمند نگاه کنید به: مقالات اسلامیین، ج1، ص135؛ رجال نجاشى، ص157؛ فهرستشیخ، ص190؛ کشف القناع، ص204 به نقل از یکى از آثار شریف مرتضى.
56. درباره این دانشمند نگاه کنید به: رجال نجاشى، ص236. نظریه کلامى او در مساله طبیعت ایمان در مقالات الاسلامیین، ج1، ص126-125 نقل شده است. براساس این منبع، او با نظریه معتزله در باب وعید (یعنى اینکه خداوند همان گونه که به وعدههاى پاداش خود به نیکوکاران وفا مىکند تهدیدهاى خود را علیه ارتکاب معاصى نیز در حق گناهکاران عملى خواهد فرمود و در این باب ارفاق روا نخواهد داشت) نیز موافقت کرده است. براى هواداران دیگر این نظریه در میان دانشمندان شیعه نگاه کنید به: رجال نجاشى، ص381 (در مورد ابوالحسین سوسنجردى)؛ حقائق التاویل شریف رضى، ص1617 (دربارهخود مؤلف)؛ خلاصه علامه، ص148 (در مورد شیخ طوسى). همچنین ملل شهرستانى، ج1، ص193و203.
57. «بنو نوبخت» در اصطلاح شیخ مفید در همه آثارش (مقاله مادلونگ در مورد تشیع امامى و کلام معتزله، ص16-15). شریف مرتضى در ذخیره، ص114 نظریهاى را که شیخ مفید در مسائل سرویه، ص217 به «بنى نوبخت» نسبت مىدهد به «ابنا نوبخت» انتساب داده است که به ذهن مىرساند شاید منظور از آن صیغه جمع همواره همین دو دانشمند مشهور آن خاندان باشند (مگر آنکه در این مورد هم درست «ابناء نوبخت» باشد؟) از این خاندان تعداد زیادى دانشمند و شخصیت اجتماعى در قرن سوم و چهارم برخاسته است. در کتاب النقض، ص209 آمده است که چهل دانشمند صاحب اثر از این خاندان برخاستهاند. (همچنین رجوع کنید به: صفحات 184و186 این منبع که نام دو تن از اینان: ابوسهل و ابراهیم [ظاهرا مؤلف کتاب یاقوت که بنا به تحقیق مادلونگ در همان مقاله ذکر شده در بالا، ص15 گویا در قرن پنجم مىزیسته است] ذکر شده است). شیخ مفید همچنین از پیروان بنىنوبختیاد مىکند: اوائل المقالات، ص33.
58. درباره او مدخل «ابوسهل نوبختى» در دانشنامه ایران (انسیکلوپدیا ایرانیکا)، ج1، ص373-372 به قلم مادلونگ دیده شود.
59. درباره وى نگاه کنید به کتاب: خاندان نوبختى از عباس اقبال، ص140-125.
60. جریان گرویدن از اعتزال به تشیع بنا به برخى گزارشها از اوایل قرن سوم آغاز شده بود. بحارالانوار، ج50، ص187. و تا مدتها پس از قرنسوم ادامه داشت، نمونهها در نجاشى، ص269و403.
61. درباره او نگاه کنید به: فهرست ابن ندیم، ص226؛ رجال نجاشى، ص380؛ فهرستشیخ، ص193؛ معالم العلماء، ص142. نام و نظریه او در موضوع حقیقت اعراض در مقالات الاسلامیین، ج2، ص47 آمده است. او با دانشمند معتزلى معاصر خود ابوعلى جبائى در مساله امامت مناظرهاى داشته که ابنندیم، ص226 بدان اشاره مىکند. در فهرست آثار حسن بن موسى نوبختى در رجال نجاشى، ص63 کتابى استبا نام «شرح مجالسه ابى عبدالله بن مملک رحمه الله».
منبع: فصلنامه / نقد و نظر / 1374 / شماره 3 و 4، تابستان و پاییز ۱۳۷۴/۰۷/۰۰
نویسنده : حسین مدرسى طباطبایى
مترجم : هاشم ایزدپناه
نظر شما