موضوع : پژوهش | مقاله

مبانى اجتهاد


نویسنده در این مقاله به یکى از مباحث معرفت‏شناسى معرفت دینى در حوزه اجتهاد پرداخته است.
در فهم دین به طور عام و در فهم احکام دین چه علومى دخالت دارند؟ میزان آن چه مقدار است؟ نسبت این علوم با سایر علوم از نظر منطقى چیست؟ اینها مسائلى است که این نوشتار در صدد بررسى آنهاست.
نویسنده با اشاره به دیدگاه سنتى رایج‏حوزه‏هاى علمیه درباره علوم مورد نیاز علم فقه، سؤالاتى پیشاروى فقیهان گذاشته است، سپس به بررسى مبانى نظریه رقیب دیدگاه رایج پرداخته و نتیجه‏گرفته است آنچه در فهم بخش فقهى دین گفته شود، بسهولت در معرفت‏سایر بخشهاى دین قابل تعمیم است.
گفتنى است مقاله حاضر ناظر به نخستین سؤال اقتراح مجله(شماره اول) است.


چه علومى در فهم دین به طور عام و در فهم احکام دین به طور خاص دخالت دارد؟ تفقه در دین عموما و در فقه خصوصا از چه دانشهایى تغذیه مى‏کند و از چه سرچشمه‏هایى سیراب مى‏شود؟ سؤالاتى از این دست‏به معرفت‏شناسى معرفت دینى مربوط است و به لحاظ منطقى مقدم بر بسیارى از مسائلى است که در قلمرو معرفت دینى مورد بحث و بررسى قرار مى‏گیرد؛ زیرا پاسخ این سؤال در واقع پیش‏فرض حل آن مسائل است. اما در برداشت رایج و سنتى این مساله در ردیف مسایل فقهى و حداکثر در رتبه مسایل اصولى قلمداد شده و در باب «اجتهاد و تقلید» و باب «قضا» مورد بحث و بررسى قرار مى‏گیرد. بررسى این مساله به سبب تاثیر تعیین‏کننده آن در برنامه‏ریزى و سیر تحقیقاتى حوزه‏هاى علمیه نیز بسى مهم و حیاتى است و به گمان ما یکى از اولین مسایلى است، اگر نگوییم اولین آنهاست، که طلاب علوم دینى باید نسبت‏به آن تصویر روشنى در ذهن خویش داشته باشند تا براساس آن بتوانند مقدمات و مبادى لازم براى فهم دین را تحصیل کنند. این سؤال به سؤالات ریزتر و جزئى‏ترى قابل تقسیم است که بخشى از آنها به قرار زیر است:
1. چه علومى در فهم دین دخالت دارند؟
2. میزان دخالت این علوم در فهم دین چقدر است؟
3. نسبت این علوم با سایر علوم از نظر منطقى چیست؟
پاسخ این سؤالات در واقع نشان مى‏دهد که یک دین‏شناس به چه علومى نیازمند است و مقدار نیاز او به این علوم چقدر است و در کجا و چگونه و چه وقت‏باید این علوم را بیاموزد. اینها مسائلى است که این مقاله درصدد طرح آنهاست.
بدون شک گزاره‏هاى حاوى و حامل معرفت دینى از پیش‏فرضهایى برخوردار است؛ یعنى مبادى تصورى و تصدیقى ویژه‏اى دارد. حال اگر این مبادى بدیهى نباشد، ناگزیر باید از مسایل یکى از علوم باشد و این به معناى دخالت صریح و منطقى آن علوم در فهم دین است؛ یعنى علومى که از پیش‏فرضهاى تصورى و تصدیقى معرفت دینى بحث مى‏کند، منطقا بر معرفت دینى مقدم بوده و از مبادى اجتهاد قلمداد مى‏شود. گمان نمى‏رود که هیچ انسان منصفى با این امر مخالف و چنین تاثیرى را منکر باشد. اگر نزاع و اختلافى هست در اصل این مدعا نیست، بلکه در تحقق شرط این قضیه شرطیه و اینکه چه علومى چنین دخالتى دارند و در میزان دخالت آن علوم و در مشروعیت آن است نه در اصل آن. فى‏المثل علمایى که آموزش منطق را براى طلاب لازم نمى‏دانند درواقع مدعى‏اند که قواعد نظرى منطق در اجتهاد دخالت ندارد؛ یعنى بر این باورند که عملا فهم هیچ گزاره فقهى بر فهم این قواعد منطقى مبتنى نیست. (1) یا اخباریان که علم اصول را حرام دانسته و استفاده از آن را در استنباط احکام شرعى نامشروع قلمداد مى‏کنند، (2) درواقع اصل تاثیر علم اصول را در اجتهاد منکر نیستند، بلکه مدعى‏اند که استفاده از قواعد این علم در فهم دین باید به امضاى شارع برسد و نرسیده است.
دیدگاه سنتى درباره اجتهاد در فروع دین، یعنى فهم احکام شرعى، براین باور است که علومى که پیش‏فرضهاى فهم فقهى را فراهم مى‏کند و لذا از مبادى اجتهاد محسوب مى‏شود، انگشت‏شمار است. مهمترین این علوم، البته بنابر مشرب اصولیان، علم اصول فقه است که از عناصر و مبادى مشترک استدلال فقهى بحث مى‏کند و علومى مانند منطق قدیم، صرف و نحو، لغت، رجال و درایه در رتبه بعد قرار مى‏گیرد. و علم تفسیر نیز تنها به مقدارى که به آیات‏الاحکام، یعنى آیاتى که حاوى حکمى فقهى‏اند، مربوط است لازم شمرده مى‏شود و باقى علوم به سبب مشکوک بودن دخالتشان، اگر دخالت آنها مورد انکار قرار نگیرد، دست‏کم محل تردید واقع مى‏شود. (3) از سبک تحقیقى پاره‏اى از فقهاى بزرگ (4) چنین برمى‏آید که علم تاریخ نیز تا آنجا که به شناخت راوى و شرایط زمانى و مکانى صدور حدیث کمک مى‏کند در فهم درست‏حکم شرعى دخالت دارد؛ همان گونه که آگاهى از شان نزول آیات قرآن در فهم مضمون و معناى آیه دخیل است و آشنایى با تاریخ فقه و سبکها و روشهاى فقهى گوناگون نیز از شرایط اجتهاد است، علاوه براین با پذیرش این پیش‏فرض که فقه شیعه حاشیه بر فقه اهل سنت است، باید بپذیریم که آشنایى با فقه اهل سنت نیز در فهم دیدگاه ائمه شیعه درباره احکام شرعى دخالت دارد که این امر در واقع مى‏تواند به منزله نوعى شان نزول به حساب بیاید.
این چکیده دیدگاه رایج در حوزه‏هاى علمى شیعه در اعصار متاخر است و با اندکى تامل معلوم مى‏شود که برنامه تعلیمى و تحقیقى متداول در این حوزه‏ها نیز براساس این دیدگاه مبتنى است. علم دیگرى که گمان نمى‏رود دخالت آن در فهم پاره‏اى از احکام شرعى مورد انکار باشد، علم نجوم است که عملا و علنا از سوى بسیارى از مجتهدان به منظور فهم احکام مربوط به وقت نماز و قبله و چگونگى تعیین این دو و سایر احکامى که به گونه‏اى با اوقات شرعى سروکار دارد به کار گرفته مى‏شود. از پاره‏اى از قواعد ریاضى نیز به منظور محاسبه میزان ارث از سوى پاره‏اى از فقهاى آشنا با ریاضیات زمان خود بهره گرفته شده و این امر مورد رد و انکار هیچیک از فقهاى متاخر قرار نگرفته است.
درباره این دیدگاه، سؤالات متعدى قابل طرح است؛ از جمله اینکه:
1. چه تفاوتى بین این علوم و دیگر علوم است که به دخالت این علوم تصریح شده و دخالت علوم دیگر یا انکارشده و یا مورد تردید قرار گرفته و یا اساسا دخالتشان مورد بحث قرار نگرفته است؟ به عبارت دیگر، چه دلیلى بر انحصار علوم مؤثر در فهم شریعت‏به این علوم در دست است؟
2. بدون شک این علوم به نوبه خود پیش‏فرضهایى دارند که با واسطه در فهم شریعت دخالت‏خواهند داشت. مثلا علم اصول از پیش‏فرضهاى فلسفى‏کلامى و معرفت‏شناختى متعددى برخوردار است، بنابراین باید نتیجه گرفت که دامنه علومى که در فهم شریعت مؤثرند، به علوم یادشده محدود نمى‏شود؛ حال چرا علمایى که به این بحث پرداخته‏اند، شمار این علوم را به موارد یادشده محدود کرده‏اند؟
3. علماى ما چگونه دخالت این علوم را در استنباط حکم شرعى کشف کرده‏اند؟ یعنى چه نکته‏اى سبب توجه و التفات آنان به دخالت این علوم در فهم شریعت‏شده است؟
4. شیوه بررسى و تعیین صحت و سقم این دیدگاه و داورى بین آن و دیدگاههاى رقیب چیست؟
5. و سرانجام آیا این دیدگاه درست است‏یا نه؟
پاسخ سؤال اول و دوم این است که علمى که از پیش‏فرضهاى علمى دیگر بحث مى‏کند، تاریخا از آن علم متاخر است؛ هرچند منطقا بر آن مقدم است. مثال چنین تقدم و تاخرى در فرهنگ اسلامى علم فقه و علم اصول فقه است که به لحاظ تاریخى اولى بر دومى مقدم است، هرچند به لحاظ منطقى از آن متاخر است. و در فرهنگ غرب علوم درجه دومى مانند فلسفه علم، فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق است که منطقا بر خود علم و علم اخلاق و علم حقوق مقدم‏اند، اما به لحاظ تاریخى پیدایششان بسى متاخرتر از این علوم است. سر این تاخر در این نکته نهفته است که اساسا پیش‏فرضهاى یک علم تنها در اوضاع و احوال خاصى مورد توجه قرار گرفته و دیده مى‏شود. شرایط خاصى باید پیش بیاید تا موجب برجسته‏شدن پیش‏فرضها و آفتابى‏شدن آنها شود و این اوضاع و احوال نسبت‏به مبادى اجتهاد تنها در مورد علوم یادشده رخ داده است. یکى از امورى که موجب آشکارشدن پیش‏فرضهامى‏شود، تردید و شبهه در مسایل یک علم و پیداشدن اقوال مختلف و متعارض در آن مسایل است که ریشه‏یابى و بررسى پیش‏فرضها را الزام مى‏کند، و دیگرى بررسى تطبیقى و مقایسه‏اى بین مسلکها و مکتبهاى پدیدآمده در دامن یک علم و بالاخره بررسى استقرائى و تاریخى مسایل آن علم نیز شرایط لازم براى دیده‏شدن پیش‏فرضها را فراهم مى‏آورد. معمولا در مراحل اولیه شکل‏گیرى یک علم بسیارى از پیش‏فرضها مسلم فرض شده و مورد بحث و چون و چرا واقع نمى‏شود و لذا نیازى به اثبات آنها احساس نمى‏شود؛ اما بتدریج که یک علم پیش‏مى‏رود و اقوال و نظریات مختلف در آن پیدا مى‏شود، این پیش‏فرضها به امور نظرى و قابل بحث و محتاج اثبات تبدیل مى‏شود که ابتدا در خود آن علم مورد بررسى قرار مى‏گیرد، اما اندک‏اندک گسترش کمى و کیفى آنها تاسیس علمى جدید و مستقل را ضرورى مى‏سازد در مورد علم فقه این شرایط تنها درباره همان پیش‏فرضهایى که در علوم متداول در حوزه‏ها مورد بحث قرار مى‏گیرد پیش‏آمده است و سایر پیش‏فرضها ندیده یا نادیده انگاشته شده است.
در پاسخ سؤال سوم بررسى دلایلى که این بزرگان براى اثبات دخالت این علوم در اجتهاد و در مواردى براى نفى دخالت علومى دیگر آورده‏اند، ضرورى است. این بررسى نشان مى‏دهد که به نظر آنان علوم یادشده مبادى و مقدمات یا پیش‏فرضهاى لازم براى استنباط حکم شرعى را فراهم مى‏آورد. مثلا علم اصول مبادى مشترک و غیرمختص به یک مساله یا یک باب فقهى خاص را فراهم مى‏کند، علم رجال زمینه‏ساز وثاقت راویان احادیث است که در پذیرش اعتبار روایات فقهى لازم است، صرف و نحو و لغت نیز در فهم معانى مفردات و جملات نصوص دینى مدخلیت دارد. و به همین دلیل است که برخى از اعاظم فقهاى معاصر در دخالت علم منطق در اجتهاد تردید کرده و گفته‏اند: قواعد منطقى دو دسته است: دسته‏اى که بدیهى یا قریب به بدیهیات است و همگان بدون آموزش آن را مى‏دانند و در زندگى روزمره به کار مى‏برند، و دسته‏اى که فنى و تخصصى است و نیازمند آموزش. و آنچه به کار فقیه مى‏آید تنها همان قسم اول است که نیازمند آموزش نیست و قسم دوم مقدمه اثبات هیچ حکم شرعى‏اى نیست و لذا دانستن آن براى مجتهد لازم نیست. (5)
بنابراین مى‏توان نتیجه گرفت که فهم دخالت این علوم در اجتهاد به سبب توجه به این نکته بوده است که مسایل این علوم پیش‏فرضهاى لازم براى فهم حکم شرعى را فراهم مى‏آورند و این امر به نوبه خود دربردارنده دو نکته اساسى است:
اول اینکه فهم حکم شرعى همواره بدیهى نیست و متوقف بر پیش‏فرضهایى است که در علوم غیردینى مورد بررسى قرار مى‏گیرد.
دوم اینکه این حکم کلى مورد قبول همه مجتهدان است که اگر فهم حکم شرعى پیش‏فرضى داشته باشد، باید آن پیش‏فرض مورد بررسى قرار بگیرد و به مقدار دخالت آن پیش‏فرض آموختن علم مربوط به آن نیز لازم است البته ممکن است همه مسایل یک علم در اجتهاد مدخلیت نداشته باشد، ولى به هرحال آموختن مسایلى که دخالت دارد، لازم است. از این رو بعضى از بزرگان فقها آموختن تحقیق و بررسى همه مسائل علم اصول را لازم نمى‏دانند؛ زیرا معتقدند پاره‏اى از این مسائل هیچ جا به عنوان مقدمه استدلال فقهى به کار نمى‏رود. (6)
بنابراین اگر روزى ثابت‏شود که فهم شریعت پیش‏فرضهاى دیگرى نیز داشته که تاکنون خود را از دید مجتهدان مخفى مى‏داشته است‏یا به سبب توافق همگانى و اجماع اهل علم مورد بررسى قرار نمى‏گرفته است، بررسى این پیش‏فرضها نیز لازم و آموزش علومى که به این پیش‏فرضها مى‏پردازد نیز ضرورى خواهد بود.
اما درباره سؤال چهارم از دو جهت مى‏توان بحث کرد: یکى اینکه این بزرگان براى اثبات دیدگاههاى خود درباره دخالت و عدم دخالت علوم در اجتهاد چه شیوه‏اى درپیش گرفته‏اند و دوم اینکه براى این کار چه شیوه‏اى باید درپیش گرفت. درباره جهت اول که در واقع مساله‏اى تاریخى است‏باید به مکتوبات ایشان استناد کنیم. اجمالا به نظر مى‏رسد که شیوه آقایان در حل این مساله استقرایى است؛ یعنى با ملاحظه مسایل فقهى و اینکه تحقیق و بررسى آن مسائل بر چه مقدماتى مبتنى است‏به این نتایج دست‏یافته‏اند؛ بگذریم از اینکه دخالت پاره‏اى از مقدمات چنان آشکار و بدیهى مى‏نموده است که نیازى به اثبات نداشته است. فى‏المثل هیچکس در این مساله تردید ندارد که براى فهم متون دینى باید معانى واژه‏ها را بدانیم و این همان دانشى است که به علم لغت معروف است. پس فقیه باید لغت‏شناس باشد، دست‏کم درخصوص لغتهایى که در نصوص دینى مربوط به احکام آمده است، هرچند در کیفیت دستیابى به چنین علمى و اینکه قول لغت‏شناسان و کتابهاى فرهنگ لغت معتبر است‏یا نه، بحث و اختلاف نظر وجود دارد. اما در اصل قضیه هیچکس تردید ندارد. البته همه موارد چنین نیست و فى‏المثل در دخالت قواعد علم اصول یا قواعد منطق در اجتهاد و گستره دخالت آنها اختلاف است و راهى که براى حل و فصل این اختلافها پیموده شده، استقراست. روشن است که استقرا در این مورد بیشتر به کار نفى کامل دخالت‏یک علم در اجتهاد یا اثبات میزان دخالت و اهمیت آن مى‏آید، وگرنه براى اثبات دخالت‏یک مساله خاص از علمى در اجتهاد تنها نشان‏دادن دخالت آن در فهم یک حکم شرعى کافى است. مثلا براى اینکه اثبات کنیم دانستن معناى واژه «صعید» که در مساله‏اى است مربوط به علم لغت در فهم حکم شرعى دخالت دارد، کافى است نشان دهیم که این کلمه در آیه تیمم وارد شده است. اما نفى کامل دخالت‏یک علم یا اثبات میزان دخالت آن در اجتهاد متوقف بر استقراى مسایل فقهى است. فى‏المثل براى اثبات اینکه علم اصول فقه در فهم حکم شرعى دخالت دارد، باید مسائل علم فقه را در نظر بگیریم و نشان دهیم که قواعد اصولى در بررسى بسیارى از آنها دخالت دارد. به همین سبب علماى علم اصول فقه در پاره‏اى از مباحث اصولى قبل از پرداختن به اصل بحث‏به اثبات ثمره آن مساله مى‏پردازند و اثبات ثمره، یعنى نشان دادن تاثیر آن مساله در فهم حکم شرعى. و گاهى نیز که ثمره‏اى براى آن نمى‏یابند، به فرض ثمره‏داشتن مساله در صورت نذر پناه مى‏برند.
به اعتقاد ما روش درست نفى یا اثبات دخالت‏یک علم در فهم حکم شرعى همین روش استقرایى است که فقهاى پیشین ما نیز براساس طبع عقلایى خود آن را درپیش گرفته‏اند. هرچند روشهاى دیگرى، مانند روش قیاسى، نیز وجود دارد، اما سهولت و اطمینان روش استقرایى و ملموس بودن نتایج آن را نمى‏توانیم نادیده بگیریم. ناگفته پیداست که استقراى مسائل فقهى غیر از استقراى اقوال فقها در آن مساله است. ولى به این معناست که با ملاحظه خود مسائل نشان داده شود که پذیرش یا نفى یک گزاره در تصور و تصدیق یا نفى گزاره‏اى فقهى دخالت دارد و پذیرش آرا و نظریات گوناگون درباره مساله‏اى غیرفقهى مستلزم تغییر راى در مساله‏اى فقهى است. و روشن است که همین مقدار براى اثبات ضرورت بررسى آن مساله غیرفقهى کافى است. اما دومى، یعنى استقراى آراى مجتهدان در مسایل فقهى، در درجه اول نشان‏دهنده این است که پیش‏فرضها واقعا نیز در فهم آن حکم دخالت دارد یا نه، نیازمند اثبات است و برخى از فضلاى معاصر در این امر مناقشه کرده‏اند، اما این مناقشه به نظر ما مردود است و راه دوم نیز براى اثبات مطلوب تمام است؛ زیرا:
اولا براساس این مناقشه باید گفت که خیل عظیمى از دانشوران مسلمان رطب ویابس و آسمان و ریسمان را به هم بافته‏اند و خود از این نکته غافل بوده‏اند که در فهم دین از مقدماتى که هیچ ربطى به مدعا ندارد سودمى‏جویند. در واقع این احتمال کل معرفت دینى را که دستاورد این دانشمندان است زیر سؤال برده و در بوته تردید قرار مى‏دهد.
ثانیا اگر موارد استفاده از علوم بیرون دینى در فهم دین یا بخشى از دین نادر مى‏بود، در این صورت چنین احتمالى قابل اعتنا بود؛ اما از آنجا که این موارد بسیار بیشتر از آن است که در ابتدا به ذهن مى‏رسد با افزایش این موارد، احتمال ارتباط واقعى افزایش یافته و احتمال خطا در ربط واقعى کاهش مى‏یابد، تا آنجا که این احتمال به صفر نزدیک مى‏شود.
ثالثا همین که صاحبنظرى در یک علم از مقدمه‏اى براى اثبات مدعایش سود بجوید، دیگران ناگزیرند آن مقدمه را بررسى کنند تا ببیند که واقعا در اثبات آن مساله دخالت دارد یا نه، و همین مقدار براى اثبات مدعا کافى است؛ زیرا مقصود از ارتباط، ارتباط در مقام اثبات است، نه ارتباط در مقام ثبوت. و ارتباط در مقام اثبات این است که عالمان مجبور باشند براى بررسى یک مساله از مقدمه‏اى بحث کنند، هر چند بعد از بحث‏به این نتیجه برسند که آن مقدمه در اثبات مطلوب دخالت ندارد. به هر حال کسانى که از این مقدمه استفاده کرده‏اند، باید ارتباطى طبیعى و منطقى بین آن مقدمه و نتیجه دیده‏باشند و همین مقدار براى اثبات لزوم بحث از آن مقدمه کافى است.
ممکن است اشکال شود که بحث از دخالت‏یک مقدمه در اثبات یک نتیجه غیر از بحث از خود آن مقدمه است، ولى جواب این اشکال این است که براى فهم دخالت و عدم خالت‏یک مقدمه در تصور و تصدیق یک نتیجه، در ابتدا خود آن مقدمه را باید بخوبى شناخت و آنگاه درباره دخالت آن به داورى پرداخت.
رابعا اگر بخواهیم این گونه اشکال کنیم، باید در ارتباط علم فقه با اصول فقه و منطق و صرف و نحو هم تردید کنیم. زیرا ممکن است این علما در استفاده از این علوم در فهم شریعت نیز به خطا رفته باشند. و اگر گفته شود دخالت این علو م را در استنباط احراز کرده‏ایم، خواهیم گفت چگونه احراز کرده‏اید؟ پیش از پرداختن به این علوم دخالت آنها را باید مشکوک تلقى کرد و به کار رفتن این علوم از سوى دیگران در اجتهاد نیز به حسب فرض اشکال کننده نمى‏تواند دخالت واقعى این علوم را اثبات کند، البته پس از پرداختن به این علوم هر چند دخالت آنها احراز مى‏شود، اما همین امر در باره سایر علوم نیز ممکن است؛ یعنى ممکن است پس از آشنایى با سایر علوم دخالت آنها را درک کنیم.
علاوه بر روش استقرایى از روش قیاسى نیز مى‏توان براى اثبات این مدعا سود جست. اینک اندکى به این بحث مى‏پردازیم:
یک دلیل سر راست و روشن بر این مدعا این است که هر حکمى موضوعى دارد و فهم حکم متوقف بر فهم موضوع آن است و از آنجا که موضوعات احکام فقهى گسترده و متنوع‏اند و هر دسته‏اى از آنها به علمى خاص مربوطند، لذا آشنایى با آن علم به فهم دقیقتر و صحیحتر موضوع و از رهگذر آن به فهم دقیقتر و صحیحتر حکم شرعى خواهد انجامید.
بدون شک آشنایى با علم اقتصاد در فهم احکام اقتصادى و آشنایى با علم و فلسفه سیاست در فهم احکام سیاسى دین و نحوه دخالت دین در این مقولات مؤثر است و از این نظر هیچ تفاوتى میان این علوم و علم نجوم که در فهم احکام مربوط به وقت و قبله از آن استفاده مى‏شود نیست. دلیل دوم این است که آشنایى و دادوستد علمى میان دو علم، که از مسائل مشترک یا روشهاى مشابه برخوردارند، بدون شک در فهم عمیقتر مسائل هر یک و پیشرفت و تکامل هر دو مؤثر است‏بدین‏سان آشنایى فقیهان با علم حقوق و حقوقدانان با علم فقه به سود هر دو خواهد بود و نقصى براى هیچیک به حساب نمى‏آید. و به همین ترتیب آشنایى علماى علم اصول فقه با فلسفه اخلاق به یک معنا مقدمه وظیفه‏شناسى است و علم اصول فقه نیز چنین است.
ناگفته نماند که بسیارى از مباحث الفاظ علم اصول فقه از سنخ مباحث فلسفه زبان و زبانشناسى جدید است. از این رو آشنایى و پاگرفتن بحثهاى تطبیقى بین علم اصول فقه و این علوم به دادوستد و پیشبرد همه کمک خواهد کرد. پاره‏اى از مسائل علم اصول نیز با پاره‏اى از بحثهاى معرفت‏شناسى مشابهت دارد که ضرورت آشنایى با این علم را معقول و موجه مى‏گرداند.
حال اگر کسى ادعا کند که علم حقوق یا فلسفه اخلاق یا فلسفه زبان و معرفت‏شناسى و روش‏شناسى علوم نقلى و تاریخى در فهم احکام شرعى دخالت دارد، ادعاى گزاف و نامعقول و بدیهى البطلانى نکرده‏است. زیرا دخالت علم اصول فقه در فهم شریعت مورد پذیرش همگان است و بدون شک برداشتن مرزهاى میان علم اصول فقه و دانشهاى یاد شده به پیشرفت علم اصول فقه سود بسیار خواهد رساند و تحول علم اصول فقه در تحول علم فقه مؤثر خواهد افتاد.
و چون هر یک از این علوم پیوندها و مرزهاى مشترکى با دانشهاى دیگرى دارد، ادعاى تاثیر آن دانشها نیز در فهم شریعت نباید مورد انکار و استبعاد قرار بگیرد.
دلیل سوم پیش‏فرضهاى علم اصول فقه و صرف و نحو و منطق پیش‏فرضهاى باواسطه علم فقه محسوب مى‏شود. پس علومى که عهده‏دار بررسى پیش‏فرضهاى اصول فقه، منطق، صرف و نحو و منطق هستند نیز در فهم حکم شرعى دخالت‏خواهند داشت.
با توضیحات بالا پاسخ سؤال پنجم نیز روشن مى‏شود؛ یعنى مقتضاى استقراى مسائل فقهى و اقوال فقها و دلایل یاد شده در بالا این است که از قول به انحصار دانشهایى که در فهم شریعت مدخلیت دارند در یک یا چند علم محدود دست‏برداریم و دایره دخالت علوم را در اجتهاد باز نگهداریم. زیرا موضوعات مورد بحث فقه از چنان گستردگى و تنوعى برخوردار است که ممکن است علم فقه را عملا با بسیارى از علوم ارتباط دهد، هر چند استفاده از نتایج این علوم در افتا، یعنى در مقام داورى، منوط به اثبات اعتبار شرعى آنها در علم اصول فقه است، اما اثبات این امر بسهولت ممکن است و به علاوه تاثیر این علوم در فهم حکم شرعى به مقام داورى محدود نیست و استفاده از آنها در مقام گردآورى هم ممکن است، بدون اینکه نیازى به اثبات اعتبار شرعى آنها در رتبه سابق باشد.
پیداست که همه آنچه در فوق در باره فهم بخش فقهى دین گفتیم، بسهولت‏به معرفت‏سایر بخشهاى دین قابل تعمیم است.

پى‏نوشت‏ها:
1. «و اما تفاصیل قواعده [یعنى قواعد المنطق] و دقائقه الغیر الرائجة فى لسان اهل المحاورة فلیست لازمة ولایحتاج الیها فى الاستنباط.» رساله «الاجتهاد والتقلید»، آیت الله العظمى امام‏خمینى(ره)، ص‏97، چاپ شده در کتاب «الرسائل‏»، انتشارات اسماعیلیان قم، و نیز: «واما علم المنطق فلاتوقف للاجتهاد علیه اصلا... » آیت الله العظمى خویى، «التنقیح فى شرح العروة الوثقى‏»، الجزء الاول. ص‏25.
2. ر.ک: رساله «الاجتهاد والتقلید»، ص‏97.
3. امام خمینى(ره) درباره ضرورت یادگیرى علم کلام و دخالت آن در فهم احکام شرعى مى‏فرمایند: «اما آنچه برخى از محققان گفته‏اند که [برخى مجتهد] آشنایى با علم کلام به مقدارى که در مسائلى مانند مساله حسن و قبح عقلى مقلد نباشد لازم است، [سخن] نیکویى است؛ اما آنچه در باره شرط بوده قوه قدسیه، علاوه بر شرایط یاد شده، گفته‏اند از [حدود] فهم ما خارج است.» ر.ک: رساله «الاجتهاد والتقلید»، ص‏99.
4. استاد شهید مطهرى در باره روش فقهى مرحوم آیت الله بروجردى مى‏فرمایند: «یکى از مزایاى برجسته معظم‏له سبک و روش فقهى ایشان بود... معظم‏له که به تاریخ فقه آشنا بودند و اسلوبهاى فقهى را مى‏شناختند و یکى از مزایا و امتیازاتشان همین آشنایى با روشهاى فقهى شیعه و سنى بود... فقها و اصولیین در مبحث اجتهاد و تقلید و در مبحث قضا چندین علم را نام‏مى‏برند که مقدمه اجتهاد شمرده مى‏شوند... این علوم عبارت است از نحو، صرف، لغت، منطق، کلام، اصول، تفسیر، حدیث، رجال.... متاخرین، یعنى از یک قرن پیش به این طرف، اینچنین معتقد شده و در کتب خود تصریح کرده‏اند که آن چیزى که عمده و مهم و اساسى است علم اصول است و لهذا عملا چندان توجهى به سایر علوم نمى‏کنند... معظم‏له عملا چنین نبود. اولا... به تاریخ فقه آشنا بود... وثانیا بر حدیث و رجال حدیث تسلط کامل داشت... ثالثا بر فقه سایر فرق مسلمین و روش و مسلک آنها تا اندازه‏اى محیط بود... با قرآن و تفاسیر آشنایى کامل داشت... در نتیجه همه اینها جو و محیطى را که آیات قرآن در آن نازل شده و همچنین جو و محیطى را که اخبار و احادیث در آن صدور یافته و محیطهایى که فقه در آنجاها تدریجا رشد کرده و پرورش یافته کاملا مى‏شناخت و بدیهى است که این جهات به وى روشن‏بینى خاصى داده‏بود.» مقاله «مزایا و خدمات مرحوم آیت الله بروجردى‏»، چاپ شده در کتاب تکامل اجتماعى انسان، ص‏203-93.
5. ر.ک: ماخذ شماره یک.
6. همان، ص‏97.

 

منبع:  فصلنامه / نقد و نظر / 1374 / شماره 3 و 4، تابستان و پاییز ۱۳۷۴/۰۷/۰۰
نویسنده : ابوالقاسم فنایی

نظر شما