اخلاق با هم زیستن
آگاهی انسانها از فرهنگهای مختلف، در هیچ دوره از تاریخ به اندازه مردم این عصر نبوده است. به لطف ماهیت فراگیر «جهانی شدن» آنچه که در واشنگتن، لندن یا فرانسه رخ میدهد تاثیری بر موقعیت همان چیزها در استانبول، قاهره یا کوآلالامپور دارد. فضای همهگیر جهانی آنقدر نیرومند و در عین حال مبهم است که بسیاری را به این باور رسانده که اطلاعات زیاد، فهم زیاد را در پی دارد. اما با این وجود، تلاش برای شناخت نزدیک از یکدیگر، همواره تجربهای ساده و بیدردسر نیست. حتی ممکن است نتایجی چون دلسردی، بیاعتمادی و شکست را به دنبال داشته باشد. در وضعیت فعلی روابط میان ما مسلمانان و جوامع غربی، هرگاه از شناخت همهجانبه یکدیگر امتناع کنیم، روابطمان محکوم به شکست خواهد بود. اما علاوه بر این حتی زمانی که با شجاعت و صداقت خواستهایم همدیگر را از نزدیک بشناسیم باز به مشکلات عظیمی برخوردهایم چرا که تاریخ دراز دامنهای از شک و تردید، بیاعتمادی و دافعه را پشتسر داشتهایم.
امروزه دیگر همزیستی محدود به زندگی کردن با یکدیگر در یک شهر یا کشور نیست. هنگامی که قرار میشود فضای اندیشه، تخیل و احساسات به اشتراک گذاشته شود، مرزهای سیاسی و جغرافیایی به قسمتهای بسیار کوچکی تقسیم میشود. هنگامی که این فضا- که برای هر کس برای خودش محترم و ارزشمند است- به تمسخر گرفته شود، یا نادیده گرفته شده، یا مورد حمله و هجوم قرار بگیرد در این صورت همزیستی فرجامی جز تهدید و فشار نخواهد داشت. در چنین هنگامههای خشونتباری که برآمده از تهدید و فشار است ما عزم خود را برای پاسداری از میانهروی و طریق اعتدال از دست میدهیم و بهگونهای افراطی انواع مختلفی از تفاوتهای اقتصادی، نظامی، سیاسی، دینی، فرهنگی و غیره را پایه و اساس ناهمسانیها و هویتهای متقابل خود قرار میدهیم و این همان نقطهای است که در آن اختلافنظر مسلمانان با غربیها و توده مردم با نخبگان به دشمنی و بدگمانی میانجامد. عصر اطلاعات به جای فهم و آگاهی به ما عقل و خردی گمراه و روح و روانی سخت و بیانعطاف اعطا کرده است. شکل و شیوه همزیستی بنا به تجربه امروزی ما، یک پدیده جدید در تاریخ بشریت است. در هیچ دوره دیگری از تاریخ انسانها اینقدر به اندیشه و کردار یکدیگر حساس نبودهاند. نادانی مقدس یا بیاعتنایی حساب شده یک چیز لوکس امروزه متداولی است که به قیمت گرانی تمام شده است. نه نیویورک میتواند برنامه صلح خاورمیانه را نادیده بگیرد و نه مصریان میتوانند چشم خود را بر کاریکاتورهای مضحک و موهن دانمارکی ببندند. این ماجرا را چه به عنوان تهدید و چه به عنوان یک چالش ببینیم، حقیقت این است که ما با یکدیگر زندگی میکنیم و در تلاشیم تا فهمی از زندگی خودمان از دریچه تجربه واقعی و دشوار به دست آوریم.این مساله به ویژه زمانی اهمیت مییابد که ما به تعداد بیشمار مسلمانانی که در اروپا و ایالات متحده زندگی میکنند توجه کنیم. امروزه تقریباً یکچهارم مسلمانان جهان به صورت اقلیتهای مذهبی از هندوستان و چین غربی گرفته تا آفریقا و اروپا به سر میبرند. این مساله در تاریخ جوامع مسلمان یک پدیده فوقالعاده جدیدی به شمار میآید و برای سازگار شدن با آن دستکم عمر یک نسل نیاز است. مسلمانان در طول تاریخ خود همواره حتی هنگامی که از لحاظ جمعیت نسبت به جمعیت سرزمین زیر نفوذشان در اقلیت بودهاند، از لحاظ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در اکثریت قرار داشتهاند. عصر جدید به این مساله خاتمه داده است و در جاهایی که جوامع و گروههایی با ادیان و میراثهای فرهنگی متفاوت با هم زندگی میکنند این مساله به یک واقعیت برجسته زندگیهای ما بدل شده است.
همزیستی یک چیز است و آگاهی از آن چیز دیگری است و این در طول تاریخ اشکال گوناگونی یافته است. با توجه به این خطر که کار ما شاید سادهلوحانه به حساب بیاید، اما میتوانیم تجربه خودمان را از سهیم شدن در دنیا به سه دوره تقسیم کنیم. تجربه نخست، تجربهای است که فرهنگها و جوامع پیش از دوره مدرن داشتهاند. جوامع سنتی قادر بودند که کم و بیش به صورت واحدهایی کامل و مستقل به حیات خود ادامه دهند. یکپارچگی درونی، چه از نظر اجتماعی و چه از نظر متافیزیکی، آنها را توانا کرده بود که بدون نیاز چندانی به تعامل با جهان خارج- یعنی با جوامع و فرهنگهای مختلف- بتوانند به صورتی نظاممند به رشد و بالندگی خود ادامه دهند. البته آنها با دیگران همواره در تماس بودند اما این ارتباط شرط ضروری هستی سالم و پایدار تمدن نبود.
یک نقاش چینی به راحتی میتوانست بدون داشتن آگاهی از مینیاتور اسلامی یا شمایل مسیحی، آثار هنری بسیار زیبایی خلق کند. امروزه انسان، فارغ از اینکه چگونه میتواند به سنت و میراث خویش پایبند باشد، بدون شناخت واقعیت دیگران- چه از نزدیک و چه از دور- نمیتواند به هستی خود ادامه دهد.شگفت اینکه در سدههای میانه دو تمدن از این قاعده مستثنی بودند؛ اسلام و غرب. اینکه هیچ دو تمدن دیگری در دنیا وجود نداشتهاند که به این اندازه ارتباط عمیقی با یکدیگر داشته باشند، سخنی گزاف نیست. برای مثال ما نمیتوانیم بدون درک اهمیت و ارزش نحوه برخورد اندیشمندان مسلمان با دانشها و علوم یونانی و رومی که در دسترسشان بود، درک درستی از توسعه و رشد علم، فلسفه و هنرهای اسلامی داشته باشیم. همچنین نمیتوانیم از اروپای قرون وسطی سخن بگوییم بدون اینکه از تاثیر عظیم اسلام بر میراث دانش و فلسفه اسکولاستیک و رشد مدارس و مجامع برای مینیاتورهای بتی (Beati) و حتی کمدی الهی دانته شناخت صحیحی داشته باشیم. به خاطر همین تاریخ دور و دراز است که این دو تمدن همواره یکدیگر را به عنوان رقیب ارزشمند خود دیدهاند.
اروپا محوری و خطاهای آن
سدههای 19 و 20 شاهد ظهور نمونه جدیدی از توسعه فرهنگی بودند. ظهور غرب در نقش نیروی غالب دنیای مدرن، یک دنیای اروپا محور را پدید آورد که به موجب آن ایده اروپا تبدیل به واقعیتی برای سراسر دنیا شد. نیاز به گفتن ندارد که اروپا محوری فقط یک مساله اقتصادی یا اندیشه نظامی نیست. اروپا محوری خود را در عرصههای گسترده و متنوعی همچون فرهنگ، هنر، آگاهی تاریخی، فلسفه، طراحی شهری، معماری، علوم انسانی، علوم، امپریالیسم، رمانها، سلیقه و طبقهبندهای اجتماعی نشان داده است. نشانه آن هم بیرون راندن دیگران به حواشی تاریخ بشر است. تفاوت چندانی هم ندارد که این دیگران مسلمانان باشند یا روسها یا چینیها یا سیاهان آمریکا و یا بومیان آمریکایی.امروزه ما هنوز با این تصویر یک قطبی جهان درگیر هستیم. اروپا محوری مسالهای جهانی است که فقط به جوامع غیرغربی آسیب نزده است بلکه به خود غربیها هم بسیار آسیب رسانده است چرا که جهان تکقطبی از طرف اکثریت قاطع جمعیت جهان به حاشیه رانده میشود. این به حاشیه راندن میتواند اقتصادی، سیاسی، فکری یا هنری باشد. اینکه چطور چنین چیزی تحقق مییابد مهم نیست، مهم این است که چنین امری مردم را از درک معنا و غایت محروم میکند. بسیاری از احساسات متداول و جاری ناامیدی و محرومیت که امروزه در دنیای غرب شاهد هستیم، محصول چنین مسالهای است.
این دو نمونه نظام فرهنگی و تمدنی نمیتواند حس امنیت و مشارکت را برای همه شهروندان جهان ایجاد کند. یک جهان چند قطبی و چند مرکزی خطاهای انزواگزینی فرهنگی و اروپا محوری را بیاثر یا خنثی کند. جهانی که دغدغهای جز «سفیدپوستان» ندارد نمیتواند فرهنگ صلح و تنوع تمدنی را دریابد. آینده روابط میان جوامع اسلامی، غربی و دیگر جوامع کاملاً به گستره برخورد این شرط اساسی بستگی دارد. همچنین این مساله راههایی را ترسیم میکند که به واسطه آن شمار گستردهای از مسلمانانی که در اروپا و ایالات متحده به عنوان شهروندان برابر و مهاجران قانونی زندگی میکنند، بتوانند به عنوان پارهای از جوامع غربی محسوب شوند.جهان تکثرگرا و چند قطبی، جهانی بدون ارزشها و معیارها نیست. جهانی است که در آن تمام جوامع و فرهنگها به طور یکسان نگریسته میشوند و در عین حال به رقابت برای خیر همگانی ترغیب میشوند. چنین جهانی یک چندفرهنگگرایی بیمایه نیست که خطر از بین بردن زمینههای مشترک میان فرهنگها و در نتیجه به وجود آمدن اجتماعاتی برابر و یکسان را ایجاد کند؛ بلکه کاری است در جهت توانمندسازی خود از راه شناخت دیگران. چارچوب مشترکی از ایدهها و ارزشها تنها میتواند در بسترهایی پدیدار شود که گادامر آنها را «ادغام افقهای بینش» نامیده است. امروزه مسلمانان زیادی در اروپا زندگی میکنند و تعامل اروپاییان با مسلمانان این فرصت را به اروپاییها داده که خود را از راه یافتن شیوه میانهای برای حفظ هویت خود در عین شناخت دیگران، توانمند کنند. از طریق چنین اعمالی است که میتوانیم اصول اخلاقی و فرهنگ همزیستیای ایجاد نماییم که نژادپرستی، بیگانههراسی و اسلامهراسی را تحمل نخواهد کرد و از جنایت علیه مسلمانان به اندازه جرم و جنایت علیه مسیحیان و یهودیان و دیگران تنفر خواهد داشت.پارهای از مشکلی که با آن روبهرو هستیم ریشه در کشمکش میان خود مطلق و دیگری مطلق دارد. بسیاری از برخوردهای کلامی امروز که اسلام در مقابل حقوق بشر، عدالت، برابری، و کرامت انسان دارد برخاسته از همین تقابل است در میان بسیاری از غیر غربیها و مسلمانان همان اشتباه به طور وارونه به نام تقابل های ذاتی، ناسیونالیسمهای بیهنگام و تاخیری (belated) یا وحدت جمعی پدید آمده است. صحبت کردن از خود و دیگری بر حسب تقابل دو تایی (Binary opposition) ضرورتا به یک برخورد بنیادین نمیانجامد. فاصله میان خود و دیگری میتواند به عنوان یک تنش یا اضطراب سالم برای گستراندن خود آگاهی فرد و دستیابیاش به جهان پیرامونی تعبیر شود. در راه محو کردن مرزها و محدودههای میان خود و دیگری خطر دیگری هم وجود دارد: حسی از عدم اطمینان و بیخانمانی دارد که امروزه همه جا از خیابانهای قاهره تا خیابانهای اسپانیا شاهد آن هستیم. جهانی شدن از بسیاری جهات این حس عدم اطمینان را عمیقتر میکند. این مساله مخصوصا در کشورهای اسلامی عمیقا احساس میشود، کشورهایی که تاثیر مخرب مدرنیزاسیون حس عمیقی از بیاعتمادی و تنفر نسبت به جهان مدرن به صورت عام و غرب به صورت خاص را در آنها پدید آورده است. مسلمانانی که امروزه در اروپا زندگی میکنند با چنین تنشهایی درگیرند. آنچه که اخیرا به اسم ادغام و یکپارچگی از آنها تقاضا میشود معمولا همان جذب شدن و تحلیل رفتن و دعوتی به سوی از دست دادن ویژگیهای هویتی خود است. از مسلمانان خواسته میشود که فرانسوی، آلمانی، یا دانمارکی بشوند انگار که اساسا چنین هویتهای ناب و پاکی وجود دارد که بتوان آن را برای تمام اروپاییان به کار بست. در آمیخته شدن با فرهنگ بیاعتمادی و سوءظن که عمیقاً در میان آنها ریشه دوانیده است، این نتایج را به دنبال میآورد که مسلمانان اروپایی از خود بیگانه گشته و در دل جوامع اروپایی به یک خرده فرهنگ تبدیل شوند. مسلمانان چه به عنوان گروههای دینی به حساب بیایند و چه به عنوان اقلیتهای قومی و نژادی، در هر صورت به آنها به چشم یک دیگری و به عنوان یک مقوله امنیتی نگریسته میشود.
منبع: / روزنامه / تهران امروز ۱۳۸۵/۰۹/۲۷
نظر شما