جهان عرب و دگرگونیهای سیاسی
جوامع خاورمیانه و شمال آفریقا میروند تا با قیام ضددیکتاتوری و ضدآمریکایی ـ صهیونیستی خود، تاریخ را ورق بزنند و تأثیر عمیقی بر مناسبات ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک جهانی بگذارند. در مقطع کنونی که تحولات با شتابی حیرتانگیز رخ میدهد، داشتن تحلیلی صحیح از شرایط، برای تمامی کشورهای جهان، بهویژه در همسایگی کشورهای دستخوش دگرگونی، بسیار مهم است. به همین سبب مناسب دیدیم تا در مصاحبه با ناظران آگاه و کارشناسان مسائل منطقه، خوانندگان گرامی را بهتر با تحولات اخیر آشنا کنیم. متنی که در پی میآید، گفتوگوی سرپرست مؤسسه اطلاعات در قم با حجتالاسلام دکتر محمد مسجدجامعی سفیر سابق ایران در مغرب، در مورد تحولات اخیر جهان عرب است.
* (اطلاعات) استاد ارجمند ضمن تشکر از شما به دلیل وقتی که در اختیار ما قرار دادید، لطفاً بفرمایید باتوجه به مسائل اخیر، چه اتفاقی در جهان عرب در حال رخدادن است؟
** میتوان گفت در طول تاریخ معاصر، جهان عرب هیچ زمان این مقدار غلیان نداشته است. البته در مقاطعی از تاریخ، این غلیان را شاهد بودیم. فرض کنید در هنگام تأسیس اسرائیل و جنگ اعراب و اسرائیل در سال 1948، بعد از آن در جریان ملی شدن کانال سوئز در سال 1956، بعد از آن در دو جنگ 1967 و 1973؛ اما هیچ موقع غلیانی که در حال حاضر وجود دارد و متوجه اصلاح سیاسی و مبارزه با فساد است، به این شدّت وجود نداشته است و این موضوعی غیرقابل پیشبینی برای همه بود. ناآرامیها از تونس آغاز شد. در این ایام، بعد از فرار بنعلی و آغاز تنش در مصر، اتفاقاً من در خارج از ایران و با بسیاری از اساتید رشتههای علوم سیاسی و ژئوپلتیک در تماس بودم؛ تمامی آنها ازآنچه اتفاق افتاده بود شوکه شده بودند؛ یا اینکه آنها به دلیل مجاورتشان با مدیترانه؛ با کشورهای شمال آفریقا آشنایی خیلی نزدیکی دارند. حتی جالب است که وزیر خارجه ایتالیا (فراتینی) دقیقاً دو روز قبل از فرار بنعلی از او تمجید و تعریف و به طور کامل از او حمایت میکرد.
اصولاً ایتالیاییها سیاست خارجی قوی ندارند و سیستم اطلاعاتی آنها پیشرفته نیست، اما کشورهای دیگر که این سیستم را دارند مثل فرانسویها و آمریکاییها هم از این جریان شوکه شده بودند و در همان موقع مقامات اسرائیلی از سازمان اطلاعات و جاسوسی اسرائیل انتقاد میکردند که چرا نتوانسته است حوادث مصر را پیشبینی کند. در هر حال تحول در تونس یک جریان کاملاً خود انگیخته، تعجبآور و غیرقابل پیشبینی بود، اما نکته این است که اصولاً اعراب بیش از هر گروه بشری دیگری از همدیگر متأثر میشوند. فرض کنید اگر در کشورهایی که با هم یک نوع شباهت دارند، مثلاً آفریقای سیاه، اگر در یک کشور حادثهای روی دهد، کشورهای دیگر چندان تحت تأثیر این حادثه قرار نمیگیرند. اعراب در بین مجموعههای بشری موجود، تأثرشان از یکدیگر بیش از دیگران است و برای همین، حوادثی که در تونس اتفاق افتاد، کشوری مانند یمن را هم که فوقالعاده از تونس دور است، متأثر کرد و حتی بحرین را تحت تأثیر قرار داد. این جریانی است که آغاز شده است و به پیش خواهد رفت.
* به نظر جنابعالی، چرا کشورهای عربی تحت تأثیر یکدیگر قرار میگیرند؟
** این مسأله به چند عامل مربوط است. اینکه عرب بودن چیست، آنان تاریخ جدید را چگونه تجربه کردهاند، فرهنگ عربی چیست و اینکه چگونه عموم اعراب تحت تأثیر این فرهنگ و مسائلی که مقوم عرب بودن آنهاست، قرار میگیرند. این بحثی هویتی، تاریخی، فرهنگی و دینی است. اما نکته بعدی این است که عموم کشورهایی که تحت تأثیر حادثه تونس قرار گرفتند، به لحاظ اجتماعی و سیاسی در شرایطی مشابه این کشور قرار داشتند که میتوانیم به مهمترین آنها اشاره کنیم.
داشتن یک رژیم دیکتاتوری، پلیسی و امنیتی که عرصه را به مردم تنگ، برای زمان طولانی خود را به مردم تحمیل و با یک نوع تقلب آشکار، خود را در انتخابات (ریاست جمهوری) برنده کرده بود و بر همین اساس یک پارلمان دستوری و ساختگی بوجود آمده بود که نمایندگانی واقعی از بخشهای مختلف جامعه نداشت. وجود فساد اداری و مالی بسیار بسیار گسترده و وسیع که از رأس شروع میشد و به تمامی اجزاء حکومتی، سیستم اداری و دولتی سرایت میکرد.
بحث دیگر، سوءاستفادههای مالی میلیاردها دلاری است که در صورت صحت، فوقالعاده عجیب است، بهخصوص برای کشورهای فقیر. ضمن اینکه رفتار پلیس و مسئولان کشور با مردم، بسیار موهن و دیکتاتور منشانه بود. مشکلات اقتصادی، بهویژه مشکل بیکاری، خصوصاً در میان جوانان تحصیل کرده، در تمامی این کشوها وجود دارد.
نکات دیگری هم هست که میتوان به آنها پرداخت، مثلاً غرور فروخورده عربی اعم از قومی و ملی، مورد تحقیر و توهین قرار گرفتن اعراب و رژیمهای عربی توسط دیگران، به ویژه غربیان و اسرائیلیها. عملاً این عوامل است که موجب بروز سلسله اعتراضات و مدل قرار گرفتن تونس شد.
برای همین، کشوری مانند لبنان به رغم اینکه کشوری مؤثر و الهامبخش در جهان عرب است، در برابر این موج جدید با هیچ نوع مشکلی مواجه نشد، چون از مشکلاتی که کشورهای یادشده از آن رنج میبرند، رنج نمیبرد.
* لبنان چه تفاوتی با دیگر کشورهای عربی دارد؟
** در لبنان قدرت در دست مجموعهای از احزاب و قومیتها است که براساس توافق قدرت را بین خود جابهجا میکنند و هیچ قدرت مطلقه غیرقابل تغییری وجود ندارد؛ ضمن اینکه مردم و احزاب فراگرفتهاند که چگونه با هم کار و تفاهم کنند و حتی یاد گرفتهاند که چگونه با هم مخالفت کنند. به این معنی که از کانالهای قابل قبول مخالفت خود را نشان میدهند و تا آخرین لحظه در مقابل هم دست به سلاح نمیبرند. مطمئناً در لبنان فساد مالی و رشوهخواری و سوءاستفاده، به آنگونه که در تونس و مصر بود وجود نداشته است. میگویند سال گذشته یک خواننده کانادایی برنامهای 45دقیقهای برای خانواده قذافی در رم اجرا کرد و پسر قذافی (سیفالاسلام) یک چک یک میلیوندلاری به او داد. چنین رفتاری فقط میتواند از یک نظام اقتصادی کاملاً فاسد سر بزند. قطعاً چنین مواردی در لبنان وجود ندارد.
* چگونه دموکراسی در کشورهایی مستقل میشود که هیچ تمرینی در این مورد نداشتهاند و فاقد نهادهای مدنی ضروری برای آن هستند؟
** شاید در کمتر فضایی، به اندازه کشورهای عربی، به ویژه کشورهای به اصطلاح مترقی و چپ عربی، این مقدار در مورد دموکراسی صحبت شده باشد، اما واقعیت این است که این کشورها از چنین مدلی خیلی دور هستند. نه فقط به دلیل اراده و تصمیم سیاسی رژیمهای حاکم، بلکه عمدتاً به دلیل ساختارهای اتماعی، تاریخی، فرهنگی و ویژگیهای اخلاقی و شخصیتی. اصولاً بحث در باره دموکراسی، قابل تحقق بودن یا قابل قبول بودنش، آنطور که آن را تعریف میکنند، بحث مفصلی است. قبول است یا نه.
دو مثال میزنم. معروف است بزرگترین دموکراسی دنیا به لحاظ جمعیت، هند است، اما کسی که واقعیت موجود جامعه هند را میشناسد به خوبی میداند که این کشور چگونه سعی میکند برخی نیروهای اجتماعی خود را کنار بزند؛ از مسلمانان گرفته تا برخی قومیتهای موجود در داخل هند که در برخی ایالتها حائز اکثریت هستند و بعضاً گرایشهای گریز از مرکز و خودمختاری طلبانه دارند.
نمونه دیگر اتریش است، کشوری کوچک با سابقه تمدنی و فرهنگی درخشان، اما حتی در این کشور در انتخابات پارلمانی طی دهه 90 گذشته، حزب راستگرای «هایدر» که بیش از 20 درصد آراء را به دست آورده بود به طور کامل بایکوت و بعد هم هایدر در یک تصادف رانندگی مشکوک کشته شد.
البته این به معنی انتقاد از سیستم دموکراتیک نیست. مسئله این است که در عمل، دموکراسی منطق خاص خودش را دارد که این منطق با بحث نظری خیلی متفاوت است. اما به هر صورت، کشورهای عربی از این مرحله خیلی فاصله دارند. احتمالا مهمترین موضوع برای آنها داشتن یک نظام حکومتی سالم با مدیریت سنجیده و درست است که بتواند کشور خود را در راه درست توسعه قرار دهد.
* رفتار دیکتاتورها در مواجهه با قیامهای مردمی متفاوت بود. بنعلی گریخت، مبارک کنارهگیری کرد و قذافی به کشتار پرداخت. چه تفاوتهایی در بافت سیاسی ـ اجتماعی کشورهای یاد شده وجود دارد که سبب بروز واکنشهای متفاوت از سوی مردم و رهبران میشود؟
** نظام حاکم حتی اگر دیکتاتور و فاسد باشد، یک نسبتی با واقعیت جامعه خودش دارد. لیبی کشوری است وسیع با جمعیت اندک که مجموعهای از قبایل است و سنتهای قبیلهای هنوز در آن فعال و زنده هستند. یک علت آن این است که خود قذافی از قبیلهای از صحرا در جنوب لیبی آمده بود و شخصیت و ذهنیتی قبیلهای داشت و اندیشه و بنیادهای قبیلهای را تقویت میکرد و البته این نیز به نفع او بود. در اوایل قیام مردم لیبی، او پیوسته میگفت که در میان قبایل لیبی سلاح پخش میکند تا به جنگ کسانی که آنها را ضدانقلاب و مزدور میدانست، بروند. اما مصر یک کشور تاریخی است. مردم مصر کشاورز و وابسته به نیل هستند. ساختار قبیلهای در این کشور وجود ندارد و مردم یا شهری هستند یا روستایی. تونس کمابیش مانند مصر است و کم و بیش در مقایسه با کشورهای الجزایر و مراکش، کشوری است یکدست؛ به این معنا که اکثریت مطلق آن عرب هستند و تعداد بسیار محدودی بربر دارد. بنابراین ما با سه کشور مختلف سر و کار داریم، لذا دیکتاتورهای حاکم بر این کشورها نیز طبیعتا سه نوع خواهند بود.
برای مبارک ـ به اعتبار رهبر بزرگترین و پرجمعیتترین کشور عربی ـ مهم این بود که رهبری جهان عرب را در امور سیاسی و بینالمللی و مسئله اعراب و اسرائیل را در دست داشته باشد و از این طریق حمایت و پشتیبانی غربیها و نیز اسرائیلیها را در حداکثر ممکن به خود جلب کند. این که از اسرائیل نام میبرم به این علت است که عملاً و به ویژه بعد از سپتامبر 2001، سیاست خارجی بوش بر آنچه خودش «اصلاح سیاسی مصر»مینامید متمرکز بود و تنها عاملی که در مقابل آن قرار داشت، اسرائیلیها بودند و حمایت آنها از موقعیت مبارک و نظام او.
برای بنعلی، گسترش رابطه با اروپا، جذب سرمایهگذاری و توریست غربی و در عین حال، مدرن و ضد اسلامگرا جلوه دادن خودش مطلوب بود.
اما برای قذافی با توجه به سوابق فکری و تربیتیش مهم این بود که خود را قهرمان جهان عرب، پیرو و جانشین ناصر، قهرمان مبارزه با استعمار، حامی نهضتهای آزادیبخش، پادشاه پادشاهان آفریقا و همچنین مخالف اصالتگرایان اسلامی جلوه دهد.
طبیعتا آنها واکنشهای مختلفی داشتند. مضافاً که رژیمهای راستگرای عرب به دلیل تمایلشان به مقبولیت نزد غربیها، دستشان در سرکوب مردم، از رژیمهای چپگرا بستهتر است. به ویژه در حال حاضر که سیستمهای ماهوارهای و اینترنتی تمامی تصاویر را نشان میدهند.
* نقش و آینده احزاب اسلامگرا را در کشورهای دستخوش دگرگونی، چگونه با وجود تفاوتهای ملی، قومی و سنتی ارزیابی میکنید؟
** این بحث بهتر است به صورت موردی صورت گیرد.
یکی از تعهدهای اصلی رژیم تونس، مبارزهاش با تمامی مظاهر اسلامی جامعه خودش بود. از حجاب گرفته تا ممنوعیت پخش اذان و ایجاد محدودیت برای به مسجد رفتن جوانان.
کلاً این جریان تغییر پیدا کرده است، اما قابلانکار نیست که احزاب اسلامی در تونس به دلایل مختلفی، در مقایسه با کشورهای دیگر عربی ضعیف بودند و هنوز هم در مقایسه، ضعیف هستند. در روزهای اخیر حزب نهضت اسلامی آقای «غنوشی»که در زمان بنعلی مطلقاً ممنوع بود و وابستگان به او به شدیدترین مجازات محکوم میشدند، از طرف دولت به رسمیت شناخته شد. بر این اساس اسلامیت در تونس امکان رشد پیدا کرده است، اگرچه در حال حاضر چندان نیرومند نیست.
در مورد مصر، مظاهر و شعائر اسلامی محدودیت خاصی نداشتند و مخالف رژیم با گروههایی بود که خود، آنها را گرایشهای سیاسی اسلامی مینامید. البته مصریها بهطور طبیعی مذهبی هستند و احتمالاً بیش از سایر اعراب. گرایشهای اسلامی در مصر سابقه طولانی دارد و اصولاً تاریخ این کشور در پرتو اسلام به خلاقیت و شکوفایی رسیده است. مضافاً که برای دورانی طولانی در تاریخ معاصر، مصر مرکز دینی جهان اسلام سنی بوده است، یعنی پس از سقوط خلافت عثمانی و قبل از اهمیت یافتن سعودیها به عنوان یکی از قطبهای جهان اسلام. لذا بهطور قطع میتوان گفت به لحاظ نقش اسلام و گرایش اسلامی، ثقل اسلامی مصر در آینده به مراتب قویتر خواهد شد و به احتمال فراوان این ثقل به طور فزایندهای افزایش خواهد یافت.
در مورد لیبی، سیاست رژیم قذافی در قبال اسلامیت مردم لیبی، فراز و نشیبهای فراوانی داشت و اصولا خود قذافی تصورات عجیب و غریبی در مورد اسلام داشت. نمونه بارزش کتاب سبز اوست که مجموعهای از افکار متناقض و در عین حال سطحی است. معروف است که او تاریخ هجری را از هجرت پیغمبر (ص) به سال رحلت پیغمبر (ص) تغییر داد، یعنی 11 سال کمتر از تاریخ هجری موجود. به این دلیل که حادثه بزرگ را نه هجرت، بلکه رحلت پیغمبر (ص) میدانست. یا این که میگفت کلمه «قل» در تمامی سورههایی که واجد «قل» است، باید حذف شود، چون این خطاب به پیغمبر (ص) است و ما پیام را میخواهیم. اما به رغم تمامی اینها، مردم لیبی هنوز به فطرت پاک دینی و اصالت اسلامی خود پایبند هستند و هنوز در چارچوب اصالتهای دستنخورده قبیلهای که عمیقاً متأثر از اسلام است، زندگی میکنند. مطمئناً گرایشهای دینی در لیبی بعد از قذافی تقویت میشود، اما به هر حال فاقد تأثیرگذاری برونمرزی، مانند مصر خواهد بود.
* به نظر شما موج جدید به وجود آمده، بر کشورهای حوزه خلیجفارس چه تاثیری میگذارد؟
** اینها عملاً شش کشورند که عربستان سعودی مهمترین آنها است. کویت، امارات، قطر، بحرین و عمان، با وجود شباهتهاشان و این که در یک بلوک هستند، اما تفاوتهای زیادی دارند.
در کشورهای کویت، امارات، قطر و حتی عمان، چارچوب نظامهای سیاسی اگرچه سنتی است، اما مقبولیت دارد و لذا با مشکل مهمی مواجه نخواهند شد. داستان در بحرین متفاوت است. اولا بحرین در مقایسه با کشورهای دیگر خلیجفارس (به جز عمان) کشوری تاریخی است و سابقه تاریخی آن به گذشتههای دور برمیگردد. ثانیاً اکثریت مردم بومی بحرین شیعیان هستند. اهل سنت بحرین در اقلیت هستند و عمدتاً در قرون متأخر و بلکه در دهههای متأخر از نقاط مختلف شبهجزیره به بحرین آمدهاند. به دلایلی که میتوان گفت به نقش انگلیسیها در دوران تسلطشان بر خلیجفارس به ویژه در قرون 19 و 20 بازمیگردد، حاکمان فعلی قدرت را به دست گرفتند. به همین دلیل طی سالهای پایانی قرن بیستم در مقایسه با شیخنشینهای دیگر، ناآرامترین کشور این منطقه بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و ناآرامیهایی که در بحرین بوجود آمد، رژیم کوشید تا نسبت جمعیت را در این شیخنشین تغییر دهد. عده زیادی از بدویان داخل عربستان را به بحرین آورد و به آنها اقامت، کار، شناسنامه و پاسپورت بحرینی داد، در حالی که به تعداد قابل توجهی از شیعیان، شناسنامه و پاسپورت بحرینی نداد؛ مضافاً که آنها را از دستیابی به عموم فرصتهای شغلی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی محروم کرد. به واقع بحرین از تبعیض بسیار شدید مذهبی رنج میبرد که کمتر نمونهای همچون آن میتوان یافت. شیعیان پیوسته توسط رژیم حاکم شکنجه و بازداشت میشدند یا مورد تعقیب قرار میگرفتند. به جز اینها، رژیم بحرین یکی از فاسدترین رژیمهای این منطقه (از لحاظ اقتصادی) است. بنابراین، رژیم به طور طبیعی فاقد مقبولیت و بلکه مشروعیت است، چون اکثریت ساکنین با او موافق نیستند.
اما مورد سعودی باید به صورت جداگانه بحث کرد، چون کشوری است بسیار پیچیده و رژیم حاکم، برگهای بسیار متفاوت و احیاناً متعارضی برای بازی در دست دارد. طی سالیان طولانی حاکمیت خانواده سعودی، آنها به خوبی فرا گرفتهاند که چگونه با بحرانهای مختلف تعامل و مواجهه کنند. سرنوشت این شش کشور دستکم در آنجا که به نظامهای حاکم مربوط میشود، عمیقاً به یکدیگر گره خورده است. آنها در مقابل هر نوع تغییری که به نظام حاکم در هر یک از این کشورها مربوط شود، به شدت آسیب پذیرند و همین مسأله موجب همکاری آنها برای رفع مشکلاتی است که رژیم حاکم را در معرض تهدید قرار میدهد. برای نمونه در روزهای اخیر، شورای همکاری خلیجفارس مرکب از این کشورها، تصمیم گرفت به دو کشور بحرین و عمان برای رفع مشکلات اقتصادی و مشکل بیکاری، فوراً کمک کند؛ آنچه آنها خود طرح مارشال خلیج فارس مینامند. این بدان معناست که همانگونه که طرح مارشال توانست اروپای بعد از جنگ جهانی دوم را در برابر گسترش افکار رادیکالی و کمونیستی بیمه کند و موجب احیای اقتصاد این کشورها شود، به همانگونه، کمکهای آنها نیز بتواند مشکل موجود در این دو کشور را حل کند.
* آیا میتوان گفت که غرب به رهبری آمریکا درصدد تغییر استراتژی خود در جهان اسلام است و میخواهد «دموکراسیهای نیامده» را برای حفظ منافع منطقهای خود، جایگزین «دیکتاتوریهای رفته» بکند؟
** در اینجا چند نکته هست. در اینکه از مدتها پیش و خصوصاً بعد از سال 2001، آمریکاییها و بعضاً اروپاییها، میخواستند به تعبیر خودشان جهان عرب را مشمول اصلاحات سیاسی کنند، در این حرفی نیست. حتی یونسکو در سال 2005 مأموریت یافت که وضع آموزشی کشورهای عربی را بررسی کند و دریابد که چرا از این کشورها سازمانی مانند القاعده بیرون میآید. این مطالعات انجام شد و به نتایج جالبی هم رسید که فعلاً مورد بحث نیست.
نکته دوم این است که آنها عملاً و به ویژه در اواخر دوره دوم ریاستجمهوری بوش به این نتیجه رسیدند که نمیتوانند کار زیادی انجام دهند، بهویژه که اسرائیلیها مخالف اصلاحاتی بودند که غربیها میخواستند. آنها به صراحت میگفتند که امنیت ما با دیکتاتوری رژیمهای عربی گره خورده است. آنها میگفتند در انتخاب بین دموکراسی و امنیت، ما امنیت را انتخاب کردهایم و آمریکا باید به امنیت ما فکر کند نه دموکراسی کشورهای عربی.
نکته سوم این است که آنچه اتفاق افتاد برای همه غیرقابل پیشبینی بود حتی برای آمریکاییها، اسرائیلیها و اروپاییها.
نکته چهارم این است که قدرت کشورهای توسعهیافته، در قدرت انطباق آنها با شرایط جدید است. همیشه چنین نیست که از قبل برنامههایی داشتهاند و سپس در پی تحقق آن برنامه بودهاند. مسأله این است که وقتی حادثه جدید رخ میدهد، آنها میکوشند خود را با واقعیت جدید تطبیق دهند و برای آن طراحی کنند.
نکته بعدی اینکه به دلیل گسترش وسیع رسانههای تصویری اعم از تلویزیون، ماهواره و اینترنت، افکار عمومی در دنیا از جمله در کشورهای توسعهیافته به سرعت از تمامی حوادث مطلع میشوند و رژیمهای حاکم در کشورهای غربی نمیتوانند مقابل خواست افکار عمومی بیتفاوت بمانند. مثلاً دولت برلوسکونی در ایتالیا و شخص فراتینی (وزیر خارجه) تا مدتها پس از آغاز قیام مردم لیبی، از قذافی دفاع میکردند. فراتینی به صراحت میگفت ما نمیتوانیم تحمل کنیم که در شرق لیبی و در همسایگی ما در مدیترانه «امارتی اسلامی» تشکیل شود. مضافاً که برلوسکونی شخصاً از شرکای قذافی و خانواده او بود. آنها نمیتوانستند مقابل افکار عمومی مقاومت کنند. در همین راستا سخنرانی چند روز قبل نخستوزیر انگلیس در پارلمان کویت قابل تأمل است. او صریحاً گفت: ما تاکنون اشتباه میکردیم که حامی رژیمهای فاسد و دیکتاتور در این منطقه بودیم. مصالح و منافع ما ایجاب میکند که در کنار جوانان قرار گیریم. با توجه به مجموع مسائلی که به بخشی از آنها اشاره شد، مطمئناً آنها براساس مصالح و منافعشان در کنار نیروهای جدید قرار خواهند گرفت و طبیعی است که بکوشند در میان آنها نفوذ کنند و تا آنجا که ممکن است مدیریت حوادث و جریانات را تحت تأثیر قرار دهند.
* تاکنون در مورد عوامل مختلفی صحبت کردیم، آیا به نظر شما عوامل دیگری نیز در این حوادث نقش دارند؟
** سؤال بسیار خوبی است. واقعیت این است که جهان عرب را نمیتوان براساس معیارهایی که در سایر کشورهای جهان سوم قابل تحلیل است، تحلیل کرد. کشوری مانند مصر و تونس با کشوری مانند کلمبیا، موزامبیک و آنگولا متفاوت است. بنابراین تکیه بر عوامل صرفاً سیاسی و اقتصادی و احیاناً اجتماعی و فرهنگی در مفهوم موجود آن، برای فهم این کشورها کافی نیست. بطور خلاصه نمونههایی را ذکر میکنم. اعراب یکی از مغرورترین ملتها هستند. این غرور، ریشههای مختلفی دارد. بخشی از آن به غرور قبیلهای برمیگردد. یعنی تعلق داشتن به قبیله خود، که این قبیله به او هویت و افتخار و حیثیت و بلکه موجودیت میدهد و این عناصر به طور طبیعی منجر به غروری میشود که ریشه در مفهوم و ساختار قبیله دارد.
اما بخش دیگری از این غرور به چیزی بازمیگردد که آنها تمدن عربی مینامند که البته در اصل تمدن اسلامی است، ولی از نظر آنها تمدن عربی تلقی میشود. البته به دلایل خاصی، بخش مهمی از تمدنشناسان، شرقشناسان و اسلامشناسان معاصر هم آن را تمدن عربی میدانند و مینامند، نه تمدن اسلامی.
در اینجا مهم است که ذهنیت یک عرب نسبت به خودش کشف شود، نه اینکه واقعیت چیست. در ذهن آنها تمامی عناصر قابل افتخار تمدن اسلامی، از علم و فرهنگ و هنر و ادبیات تا جوامع باز، متحول و خلاقی که در گذشته وجود داشته و متعلق به عموم مسلمانان بوده، اینها همه عربی است و در باور آنها این است که تمدن جدید، چیزی نیست جز ادامه آنچه آنها خلق کردهاند یا حداکثر این است که آنچه متون جدید عرضه میکنند، نمونههای مشابه آن در تمدن گذشته آنها وجود داشته است. این مسأله مجموعهای از تصورات و تخیلات است و احیاناً چیزی است که نقش مهمی در خلق این غرور عربی دارد. این غرور به ویژه در یکی دو سه دهه اخیر، به دلایل مختلف و با انگیزههای مختلف پایمال شده و مورد تحقیر قرار گرفته و چیزی است که اعراب و مخصوصاً جوانان و نخبگان آنها را مورد آزار قرار میداد. این احساس تحقیرشدگی با گسترش وسایل ارتباط جمعی، بیشتر در معرض دید و احساس عموم اعراب قرار گرفت. بخشی از آن دلایل سیاسی دارد، مانند مسأله کمپدیوید، روش برخورد اسرائیل با اعراب، کیفیت برخورد مقامات اسرائیلی با مقامات فلسطینی (حتی برخورد شخصی آنها) تا محتوای صحبتهای آنها، کیفیت برخورد مقامات غربی با مقامات و جامعه عربی، از رفتارشان در جنگ 1991 با عراق تا جنگ 2003 با عراق، به قتل رساندن وحشیانه خانم «مروه شربینی» در دادگاه آلمان تا بمباران مردم بیگناه و بیدفاع غزه و حمایت رژیمهای اروپایی از اقدامات اسرائیل و صدها مورد دیگر. اعراب نظارهگر تمامی اینها بودند و بخش مهمی از مشکل را در ضعف و انفعال رژیم حاکمشان میدانستند که به واقع هم چنین بود. هر چه طرف مقابل بیشتر درخواست میکرد، طرف عربی بیشتر خضوع داشت. از یاسر عرفات گرفته تا محمود عباس و مبارک. مطمئناً این عوامل در قیام کنونی مردم عرب و تأثر سریعشان از آنچه در سایر کشورهای عربی اتفاق افتاده، سهمی اساسی دارد.
* آنچه بیان کردید نکته مهمی بود آیا نکات دیگری هم در این زمینه وجود دارد؟
** بله نکات فراوان دیگری هم هست. برای روشن شدن این نکات باید جهان عرب را از درون شناخت. یکی از ویژگیهای اعراب، تمایل آنها به مجامله است. این مجامله فراگیر است. هم حاکمان را دربر میگیرد و هم مردم عادی را. به همین علت واقعیتها به طور طبیعی کمتر امکان بروز دارند و فقط در مواقع بحرانی است که ظاهر میشوند و قدرتشان معلوم میشود. اصولاً رژیمهای عربی مایل هستند بر روی مشکلات خود سرپوش بگذارند و از کنار آن بگذرند و سعی میکنند کسی از آن مشکل مطلع نشود. در پی برخورد با آن و حل آن نیز نیستند. من این نکته را بارها از سفرای عرب شنیدهام که در جمع مقامات عالیرتبه، پیوسته این توصیه صورت میگیرد که در مورد مشکلات صحبتی نکنید، آنها را کنار بگذارید و نگذارید کسی از آنها مطلع شود.
مردم هم عموماً در مجامله با مقامات و رهبران، متفاوت با آنچه در قلبشان است صحبت میکنند. این نکته در بین مقامات نسبت به هم نیز وجود دارد. نتیجه این ویژگی آن است که مسائل و مشکلات لاینحل میماند و حتی تشدیدمیشود. واقعیت این است که این مقدار تمایل به مجامله و از کنار مسئله گذشتن و نپرداختن به موضوع، حتی در آنجا که شرایط حیاتی و تعیینکننده است، در کمتر مجموعهای همچون اعراب وجود دارد. شاید این مثال مناسب باشد. من مکرر از افرادی که در سازمان جهانی مبارزه با ایدز فعال بودند، شنیدهام که پیدا کردن مبتلایان به این بیماری یا حاملان این بیماری در دنیای عرب از هر جای دیگری مشکلتر است. در آفریقای سیاه، آمریکای لاتین یا آسیای دور به عنوان بخشی از جهان سوم، مشکلی برای یافتن این بیماری نیست، اما در جهان عرب مشکل است.
نکته دیگر این است که جهان عرب از مزایای منفی و مثبت متعددی که عملاً فراملی هستند، برخوردار است. برای نمونه، اعراب از مطبوعات خوب و پیشرفتهای که عموماً فراملی هستند برخوردارند. کم و کیف این مطبوعات تفاوت چندانی با کم و کیف مطبوعات کشورهای پیشرفته ندارد. نویسندگان مقالات و گزارشها که نخبگان فکری جهان عرب هستند، توان علمی و فکری قابل قبولی دارند و این سخن در مورد ماهوارههای فراملی عربی هم صحیح است. در اینجا فقط به یکی از نمونههای نقاط منفی اشاره میکنم. واقعیت این است که اعراب در مجموع ثروتمند نیستند، اما برخی از رژیمهای عرب به اندازه کافی ثروتمند هستند و مهم این است که این ثروت کموبیش بدون محاسبه خاصی در اختیار رهبران این کشورها است، بنابراین در آنجا که مصالح و منافع آنها ایجاب کند، میتوانند به رژیمهای دلخواه خود کمک کنند. وقتی آمریکاییها در جریان قیام مردم مصر تهدید کردند که کمکهای مالی خود را به مصر (در صورتی که با تظاهرکنندگان با خشونت رفتار شود) قطع خواهند کرد، ملک عبدالله گفت که من مبلغ را خواهم پرداخت. چنین واقعیتی، ابزارهای نامشروعی در اختیار رژیم های حاکم قرار میدهد تا بتوانند حاکمیت خود را تثبیت ومخالفان را سرکوب کنند و به گونهای که به مصلحت آنها است، به تبلیغات و افکار عمومی شکل دهند.
به واقع این کمکها، کمک به کشورها نیست. این روشها عملاً نظامهای حاکم را فاسدتر و مشکلات را پیچیدهتر میکند. اگر اصل این است که مشکلات، دیده و به گونهای سنجیده و حکیمانه حل شود، این اقدامات برخلاف مصالح است.
* با توجه به مصالبی که گفته شد، آینده را چگونه پیشبینی میکنید؟
** پیشبینی در شرایط کونی به واقع مشکل است، چرا که تازه ابتدای راه است. پس از تحولات در تونس و مصر، هیچکس فکر نمیکرد که لیبی دچار بحران شود یا دستکم فکر نمیکرد لیبی این گونه بحرانی شود! بحرین و یمن قابل پیشبینی بود، اما لیبی چنین نبود. همچنانکه کسی پیشبینی نمیکرد این موج، شیخ نشینهای خلیجفارس را هم دربرگیرد و اعتراضهایی در عمان، سعودی و حتی قطر و کویت و امارات برانگیخته شود.
به هر حال این موج آغاز شده، سونامی گونه به پیش میرود و مشکل بتوان گفت چه میشود. علت عمده این است که عموم کشورهای یاد شده فاقد شخصیتها و نهادهای مقبول، با تجربه و با برنامه هستند. دیکتاتورهای حاکم، تمامی منابع را خشک کردهاند، اما برخی مسائل قابل پیشبینی است. مهمترینش این است که کیفیت اداره جامعه، کیفیت برخورد با مردم و کیفیت انتخابات به کلی تغییر خواهد کرد. ممکن است برخی رژیمها بتوانند جان سالم به در برند، اما دیگر همچون گذشته نمیتوانند حکومت کنند. این عملاً امکانپذیر نیست و مهم همین نکته است. معمولاً در ایران درباره تحولات در سیاست خارجی این کشورها صحبت میشود، اما تحولات اصلی در سیاست داخلی آنها است و طبیعتاً سیاست خارجی هم از این تحولات متأثر خواهد شد. برخورد مقامات رسمی، پلیس و مسئولان حکومتی و امنیتی دیگر همچون گذشته نخواهد بود، بهتر است نمونهای عرض کنم.
در دوران ناآرامیهای مصر که توریستها و بیگانگان به سرعت مصر را ترک میکردند، یک زن سعودی خطاب به سفیر کشورش در مصر گفت که «چرا سفارت به آنها برای خروج سریعتر کمک نمیکند» و سفیر به او بیاعتنایی کرد. این ماجرا در بین جوانان سعودی دهان به دهان میگردد و آنها در ارتباطهای اینترنتی بین خود، از سفیر انتقاد میکنند که چرا به هموطنشان بیاعتنایی کرده است. این انتقادها افزایش مییابد تا آنجا که پادشاه چندی پیش سفیر را از سمت خود خلع و سفیر جدیدی منصوب می کند، با اینکه سفیر قبلی، از مقامات بلندپایه سعودی و مدتها وزیر بوده است.
نمونه دیگر به برخورد غیر محترمانه پلیس ترافیک با یک راننده در دمشق مربوط میشود. راننده تخلف میکند و پلیس با لحن بدی با او سخن میگوید. راننده واکنش نشان میدهد ودر این گیرودار عدهای به هواداری از راننده برمیخیزند، به طوری که ترافیک دچار مشکل میشود. با توجه به حساسیت فراوانی که هماکنون در عموم کشورهای عربی وجوددارد، موضوع به سرعت به اطلاع وزیر کشور میرسد و او شخصاً در صحنه حاضر و از راننده عذرخواهی میکند.
امثال این نمونهها را فراوان میتوان به دست داد. مطمئناً در آینده، برخورد مسئولان در هر سطحی با مردم به کلی متفاوت خواهد بود، قدرت حاکمان بسیار محدود خواهد شد و اقلیتهای سرکوب شده در موقعیت بهتری قرار خواهند گرفت. براین اساس، شیعیان دربحرین و عربستان در شرایط به مراتب بهتری قرار خواهندگرفت و البته این احتمال وجود دارد که سلفیان و
سلفی اندیشان هم آزادی عمل بیشتری یابند و مشکلاتی را موجب شوند، همانگونه که در روزهای اخیر، مواجهه مسلحانه آنها و قبطیها در مصر، تعداد زیادی کشته و مجروح برجای گذاشت. اما بعید است مشکلات، در آنجا که به توسعه اقتصادی و صنعتی این کشورها مربوط میشود تغییر چندانی بکند. بخش مهمی از بحران موجود به فقر، بیکاری و توسعه نیافتگی بازمیگردد، اما زمینه مناسبی برای جبران این مشکل در جهان عرب وجود ندارد. بهتر است مثالی بزنم. یک بار سفیر الجزایر در مغرب که ژنرال ارتش و سالها وزیر کشور الجزایر بود، درباره شرکتها و کارگرهای چینی مشغول به کار در کشورش میگفت: «آنها پس از آنکه پروژهای را قبول کردند، کمپی میزنند و اطراف زمین را سیم خاردار میکشند و تمامی کارگران، مهندسین، خدمتکاران، آشپزها و تمامی مواد مورد نیازشان را از چین میآورند و شبانهروز با امکانات اندکی کار میکنند. چیزی حدود 12 تا 14 ساعت. اصولاً یک کارگر الجزایری نمیتواند با آنها کار کند و تحمل آن را ندارد. شاید تعجب کنید اگر بگویم یک کارگر چینی از یک سرباز الجزایری منظمتر و مدیریت پذیرتر است. آنها همچون ماشین تحت فرماندهی کارفرمایان کار میکنند.»
به هر حال توسعه صنعتی و اقتصادی، کم و بیش چنین روحیه، توان و فرهنگی میخواهد. تمامی کشورهایی که طی دو سه دهه اخیر توسعه یافتهاند، از هند و آسیای دور گرفته تا برزیل و ترکیه، عملاً چنین فرهنگی داشتند و واقعیت این است که اعراب فاقد آن هستند، اگر چه این ویژگیها در کشورهایی چون مصر و تونس به مراتب فراهمتر از کشوری چون لیبی و یمن وعربستان است. براین اساس باید گفت که مرکز ثقل جهان عرب در آینده، تا حدی از کشورهای ثروتمند، به سوی کشورهای دارای قابلیت توسعه بیشتر، تغییر مکان خواهد یافت.
منبع: / روزنامه / اطلاعات ۱۳۸۹/۱۲/۲۵
گفت و گو شونده : محمد مسجدجامعی
نظر شما