لذت به روایت افلاطون
موضوع : پژوهش | مقاله

لذت به روایت افلاطون

افلاطون درباره لذت، ميل و عشق چه نظري دارد؟ آيا نبايد به آنچه فيزيولوژي و روانشناسان نوين درباره اين موضوعات بيان مي كنند بپردازيم؟ چرا، اما اين امر نبايد مانع آموختن ما از افلاطون شود كه در مورد اين سرفصل ها بسيار نوشت و نوشته هايش قرن هاست كه مورد بحث بوده است.

علاقه مداوم فيلسوفان حرفه اي به نظرات افلاطون در گردهمايي اخير در مورد فلسفه اخلاق افلاطون، در دانشگاه «آريزونا»، در «توسكان» بازتاب يافت. اين علاقه تا حدي ماهيت دانشگاهي دارد، اما بيشتر موضوعات مورد توجه در سطح بسيار گسترده تري علاقه ها را جلب كرده است.

يك سرفصل ظاهراً دانشگاهي كه به مسئله لذت مربوط مي شود، ملاحظات مربوط به پرسش در باب انديشه هاي سقراط در تضاد با انديشه هاي افلاطون است. از آنجايي كه تقريباً هرچيزي كه درباره سقراط مي دانيم از افلاطون به دست آمده است، مشكل است كه نظرات اين دو را از هم تمييز داد و مردمان هوشمند مي توانند [همزمان] ديدگاه هايي متفاوت بدون تناقض يا بلاهت آشكار داشته باشند. يك توضيح رايج اين است كه افلاطون ديالوگ هاي ابتدايي اش را با الهام از نظرات سقراط نوشت، اما ديالوگ هاي متاخرش را بر مبناي نظرات خودش تصنيف كرد. بنابراين اغلب ديالوگ هاي متقدم را «سقراطي» و ديالوگ هاي متاخر را «افلاطوني» ناميده اند. گاهي ادعا مي شود كه يك ديالوگ داراي هر دو عنصر سقراطي و افلاطوني است. براي نمونه گفته مي شود كه مقدمه «جمهور» سقراطي است، زيرا از چيستي عدالت پرسش مي كند، بدون اينكه نتيجه اي را بيان كند؛ در حالي كه بقيه ديالوگ افلاطوني است، زيرا احتمالاً در آن افلاطون تفكرات پخته اش را بيان مي كند.

همانطور كه سخنرانان گردهمايي فوق الذكر بيان كردند، توجه به سخنان افلاطون در مورد لذت اهميت دارد. مثلاً مفسران مدت هاست كه دريافته اند چنين قلمداد مي شود كه سقراط در رساله هاي «پروتاگوراس» و «گورگياس» سخنان متضادي مي گويد. به نظر مي آيد كه سقراط در «پروتاگوراس» اين ديدگاه را مي پذيرد كه لذت خوب است، بدون اينكه ملاحظه اي در مورد تفاوت لذت هاي والاتر (عقلاني يا روحاني) يا پست تر (جسمي) داشته باشد؛ در حالي كه او در رساله «گورگياس» نظر طرف مباحثه اش «كاليكلس» مبني بر اين كه لذت بالاترين خير است را رد مي كند و سعادت را در زندگي منوط به كاميابي در ارضاي والاترين اميال مي داند. «پروتاگوراس» را يك ديالوگ ابتدايي و «گورگياس» را يك ديالوگ مياني مي دانند. آيا راهي وجود دارد كه بين سخنان افلاطون در مواقع مختلف سازگاري برقرار كنيم؟

مسئله ديگر به روانشناسي اخلاقي افلاطون مربوط مي شود. سقراط را اغلب فيلسوفي سعادت گرا (Eudaimonistic) وصف كرده اند، به اين معنا كه او معتقد است كه همه ما مي خواهيم خوشبخت باشيم و آن چيزي را خير محسوب مي كنيم كه باعث خوشبختي ما شود يا در خوشبختي ما دخيل باشد.

به نظر او تمام آنچه ما براي سعادت به آن نياز داريم، دانايي در مورد چيزهايي است كه واقعاً براي ما «خوب»اند. او مي گويد كه هيچكس عامدانه خطاب نمي كند مگر به علت جهل. از نظر او چيزي به عنوان «ضعف اراده» وجود ندارد كه به مواردي اطلاق مي شود كه به نحوي ناخواسته آنچه را كه مي دانيم بد يا نادرست است انتخاب كنيم. ضعف اراده صرفاً نوعي خطاست. فلسفه به ما كمك خواهد كرد تا از خطاها اجتناب كنيم. ما با به پرسش گرفتن عقايد مورد قبول، دركمان را تصحيح مي كنيم و به اين ترتيب زندگي بهتري نه فقط از ديدگاه فردي، بلكه به صورت واقعي خواهيم داشت. محققان در مورد اينكه چرا سقراط پديده اي اين قدر عموماً بازشناخته شده همچون ضعف هاي اراده را انكار مي كند و اينكه آيا استدلال او جوابگوي نظرش هست، اختلاف نظر دارند.يك ديدگاه رايج اين است كه افلاطون به اين نتيجه رسيده بود كه سقراط برداشتي بيش از حد ساده از روح دارد. براي مثال افلاطون در «جمهور» از زبان سقراط سه بخش را براي نفس قائل مي شود، در حالي كه در ديالوگ هايي كه تصور مي شود ابتدايي ترند چنين تقسيم بندي وجود ندارد. اين سه بخش شامل اميال يا شهوات جسماني غير عقلاني، روح يا thmos (بخشي از ما كه خواستار بازشناسي و توجه است، از شرمندگي مي هراسد و خشم بر حق را احساس مي كند) و نهايتاً خرد يا nous كه توانايي شناخت «خير» و راهنمايي كل شخص را به سوي آن دارد. برخي معتقدند كه افلاطون به اين نظر رسيد كه عقايد ابتدايي سقراطي اش مبني بر اينكه خرد ناب برانگيزاننده ما براي جست وجوي خير است، هميشه كفايت نمي كنند. خرد نياز به همكاري روح يا thmos دارد تا شهوات بخش غير عقلاني نفس را كنترل كند، به عبارت ديگر چيزي علاوه بر شناخت ناب بايد موجود باشد تا ما را برانگيزد. براساس اين ملاحظه، افلاطون نظريه روانشناختي پيچيده تري نسبت به سقراط به وجود آورد، دقيقاً به اين خاطر كه به مسئله ضعف اراده بپردازد. در عين حال خرد لذات، اميال و عشق هاي خاص خودش را دارد.به نظر من آنچه اين منازعات گوناگون را به هم پيوند مي دهد اين است كه نظرات افلاطون ريشه در پرسش سقراطي در مورد بهترين شيوه براي داشتن يك زندگي انساني است، اگر هدف يافتن پاسخ اين پرسش باشد، آنگاه هر چه درباره لذت، ميل و عشق مي گوييم اين هدف را بازتاب خواهد داد. در اين صورت ما درصدد خواهيم بود كه لذات، اميال و عشق هايي را بپرورانيم كه با هدف داشتن بهترين زندگي سازگار باشد و از نظر افلاطون بهترين زندگي، زندگي اي است كه خرد نقش اصلي، گرچه نه تمام و كمال، را در آن داشته باشد.

لذت را درنظر بگيريد. يك فرد معقول به چه لذت هايي امكان ورود به اقتصاد رواني اش را مي دهد؟ يقيناً نه لذت هايي كه به او آسيب برساند.خرد رفاه كل شخص را در درازمدت _ و نه بخش خاصي از او را در مدتي كوتاه _ در نظر دارد.در ديالوگ ها رويه اي از رياضت گرايي وجود دارد. اغلب به ما در مورد خطرات لذت هاي جسمي هشدار داده مي شود. اين گونه لذات ما را از تأمل كردن درباره امور والاتر بازمي دارند.ما وقتمان را بر سر آنها تلف مي كنيم. به علاوه لذت نوشيدن با درد تشنگي، لذت خوردن با گرسنگي و امور جنسي با شهوت تعديل مي شوند. جسم متلون و بي ثبات است. جسم شما را در پايان مأيوس خواهد كرد، بايد مراقب اين گونه لذات بود زيرا كه عقلاني نيستند، به بيان ديگر آنها رفاه كل موجود را در نظر نمي گيرند.سقراط در ديالوگ ها با بي ميلي مي پذيرد مادامي كه با بداقبالي جسميت داشتن روبه روييم، در معرض اميال قرار داريم و با ارضاي آنها اغلب به لذاتي دست مي يابيم كه خودمان بايد انكارشان كنيم.

سقراط اغلب به ما مي گويد كه برخي از لذات ضروري اند، در حالي كه برخي ديگر غيرضروري اند. برخي از آنها والاتر از ديگرانند. به ما توصيه مي شود كه لذات ضروري مانند خوردن و نوشيدن را در حدي متعادل دريابيم و از لذات غير ضروري مانند امور جنسي پرهيز كنيم. اساساً در ديالوگ ها به ما توصيه مي شود كه زندگي زاهدانه اي را توأم با تامل عقلاني در مورد حقايق ابدي يا به اعمال همگاني پرهيزكارانه بگذاريم.اما در مورد ميل چه بايد كرد؟ لذت و ميل به نحوي تنگاتنگ به هم مرتبطند، چرا كه نتيجه ارضاي ميل لذت است، بدون توجه به اينكه هدف ميل چه باشد، خوب يا بد. ميل به خوردن، نوشيدن، برقراري رابطه جنسي همگي توانايي نابود كردن يا پايان دادن به زندگي افرادي را دارند كه آنها را دنبال مي كنند. با اين حال بسياري از اميال و لذت هاي ناشي از آنها به طور خالص جسمي نيستند. ما احساس مي كنيم كه زندگي تنها به خوردن، نوشيدن و پرداختن به امور جنسي خلاصه نمي شود. اميال ما به ديگران و توجه آنها به ما ارتباط پيدا مي كند. ميل به افتخار، شكوه، شهرت، زبانزد شدن و ثروت از اين جمله اند. يا شناخته شدن در ميان همرديفان ميلي است كه مي تواند زندگي فرد را سازماندهي كند، همانطور كه ميل به جمع كردن ثروت يا قدرت اين گونه است. هدف ما بايد اين باشد كه اميال شخصي اساساً تحت تسلط خرد باشند، چرا كه فرد به خير كلي توجه دارد.بسياري از ديالوگ هاي افلاطون به ما توصيه مي كنند كه اميالي را بپرورانيم كه ارضاي آنها لذات ذهني و يا لذات زيبايي شناختي صرف را به بار آورد. ميل به آموختن بايد در بالاترين رده قرار گيرد و خرسندي حاصل از يادگيري بالاترين لذت هاست. ما همچنين بايد به ميل براي عدالت براي همه و انجام عمل درست دست يابيم. در اين ديالوگ ها به ما گفته مي شود كه در مقايسه با انجام كارهاي شايسته و تفكر صحيح و بيماري ها و مرگ جسمي اموري گذرا و كم اهميت اند. براي زيستن خوب بايد امري مطلوب تر از زندگي جسمي وجود داشته باشد. به ما گفته مي شود كه مرگ جدايي جسم از روح است و فلسفه ما را براي اين جدايي آماده مي كند.و در نهايت عشق از نظر افلاطون. هدف عشق از ديدگاه خرد چيست؟ بالاتر از همه، بايد يك صورت مثالي يا الگوي جهانشمول وجود داشته باشد كه هرگز در دنياي محسوس به نحوي كامل قابل درك نيست. در مورد عشق، اين الگو صورت مثالي امر زيباست. پيام رساله «ضيافت» افلاطون اين است كه عشق به «امر زيبا» ما را به امر خير رهنمون مي شود. عشق به «امر زيبا»، كه به نحوي تنگاتنگ احساسات ما را تحت تاثير قرار مي دهد، به ارواح ما امكان مي دهد كه به نقطه اي صعود كند كه روح در آن به تنهايي مي تواند ساير صور مثالي و در ميان آنها ، صورت مثالي «امر خير»، همچون خورشيد در منظومه شمسي را باز شناسد. در ديالوگ ها به نحوي تقريباً راز ورزانه به ما گفته مي شود كه «امر خير» در فراسوي «هستي» قرار دارد و نه تنها به خودش بلكه بر همه صور مثالي ديگر از جمله صورت مثالي «امر زيبا» پرتو مي افكند. مااز عشق به يك جسم زيبا به عشق به يك روح زيبا و از آن به زيبايي حكومت قانون و ساير نهادهاي انساني مي رسيم. ما با پشت سر گذاشتن انسان ها، زيبايي را در حقيقت و دانايي را درك مي كنيم و فراسوي آن صور مثالي قرار مي گيرند كه في نفسه وجود دارند. عشق قدرت عظيمي است كه مي تواند ما را از خودمان بيرون بياورد و ما را به واقعيتي فراسوي وجود جسمي مان سوق دهد.

بنابراين نتيجه اي كه مي توان گرفت اين است كه انديشه هاي افلاطون درباره لذت، ميل و عشق دستورالعملي براي زندگي سعادتمند در حدي كه در هنگام اتصال به جسم حيواني ممكن است، به ما ارائه مي دهند . در اين زندگي سعادتمند خرد نقش اصلي را بر عهده دارد. براساس تعبيري خيرخواهانه مي توانيم اميال ارزشمند نفساني را تصديق كنيم و سهم لذات جسم را هم رعايت كنيم. طرفداري كردن از عدالت خوب است، هنگامي كه فرد واقعاً عادل باشد. مي توان از لذت خوردن يك غذاي خوب تا حد اعلاي آن بهره برد، تنها تا زماني كه تعارضي بين آن لذت و آنچه كه به حكم خرد در مجموع براي فرد بهترين است وجود نداشته باشد. لذت، ميل و عشق بدون داوري خرد در مورد آنچه بهترين است، خود را به عنوان مهم ترين امر عرضه مي كند. در حالي كه خرد و تجربه به عنوان اصول راهبر به ما مي گويند كه دنباله روي از لذت، ميل براي خود بزرگ نمايي و عشق آتشين مي توانند به مصيبت منتهي شوند.

جف ميسون*
– ترجمه علي ملائكه

* ميسون مدرس فلسفه در كاليفرنياست

نظر شما