موضوع : پژوهش | مقاله

خانه تبعیدیان سیاسی


آنچه می‌خوانید فصل اول کتاب «مارکس در لندن» نوشته آسا بریگز، جان دکر و جان میر با ترجمه آرش عزیزی است که به زودی توسط انتشارات گام نو منتشر می‌شود. کارل مارکس در سال 1818 یک سال قبل از ملکه ویکتوریا در شهر باستانی تریر در آلمان متولد شد. 31 سال بعد لندن، یعنی جایی که قبلا به عنوان یک انقلابی دیده بود را برای زندگی در تبعید انتخاب کرد و تا روز مرگ در 1883 همانجا ماند. از قضای روزگار ملکه ویکتوریا تا قرن بیستم هم زنده ماند (یعنی تا سال 1901). قرنی که نفوذ مارکس در سراسر جهان رو به گسترش گذاشت و امپراتوری او رو به زوال. این کتاب در مورد رابطه مارکس با انگلستان (و به‌خصوص لندن) است. رابطه‌ای که‌ همواره چیزی بیش از رابطه‌ای صرفا جغرافیایی بوده است. می‌گویند مارکس فلسفه‌اش را در آلمان، سیاست‌اش را در فرانسه و اقتصادش را در انگلستان پایه‌ریزی کرد. گرچه این یکی از چندین و چند عبارت فوق‌العاده ساده‌انگارانه راجع به اوست اما هیچ شکی نیست که او مطالعه و تشریح قوانین اقتصاد سیاسی و این مطلب که این قوانین چگونه از نظر او به انقلاب طبقه کارگر منجر خواهند شد را در جایی انجام داد که در آن هنگام متمول‌ترین شهر جهان بود. ‌هزاران نفر از توریست‌ها و بازدیدکنندگان لندن اواخر قرن بیستم خواهان دیدن مکان‌هایی هستند که مارکس با آنها پیوندی داشته است. آنها مخاطبان اصلی این کتابچه هستند. در ضمن تنظیم کتاب طوری بوده که کسانی که خواهان بیشتر دانستن در مورد خود زند‌گی مارکس هستند نیز بهره‌ای ببرند. اطلاعات مفید بیوگرافیک و توپوگرافیک با عکس‌ها و نقشه‌هایی همراه شده‌اند تا نشان دهند مکان‌هایی که مارکس می‌شناخته از مرگ او در 1883 تاکنون چگونه تغییر یافته‌اند. صحبتی هم از اخلاف مارکس، به‌خصوص لنین و ارتباط آنها با لندن رفته است.

 

گرچه نام مارکس در قرن بیستم همه‌جا با نام لنین تداعی می‌شود اما در هنگام زند‌گی او را بیشتر به همراه رفیق‌اش، انقلابی آلمانی، فردریک انگلس می‌شناختند که دو سال بعد از او به دنیا آمد و 12 سال بعد از او (او هم در لندن) درگذشت. این انگلس بود که هم با کمک‌های مالی‌اش مارکس را از لحاظ مادی حمایت می‌کرد و هم با کمک‌های معنوی‌اش و رابطه بسیار گرانبهایش با منچستر صنعتی به او در مطالعاتش یاری می‌رساند.
در آن ایام لندن بزرگ‌ترین پایتخت جهان بود. به تعبیری، پایتخت جهان. در حالی که منچستر برجسته‌ترین نمونه شهرهای جدید صنعتی در قرن نوزدهم بود؛ شهر تکان‌دهنده‌ای که هرکس می‌خواست بفهمد در جامعه عصر بخار چه می‌گذرد باید سری به آنجا می‌زد. کتاب خود انگلس، «وضعیت طبقه کارگر در انگلستان»، بر پایه مطالعاتش و تاثیراتی که زندگی در منچستر بر او گذاشته بود نوشته شده بود. این کتاب صنعت پارچه‌بافی که سرچشمه ثروت منچستر بود و مبارزه طبقاتی بین کارگر و کارفرما را از دریچه چشم انگلس در کانون توجه قرار می‌دهد و از این لحاظ با تحلیل اقتصادی و سیاسی مارکس پیوند مستقیمی دارد. گرچه منچستر به‌خصوص پس از شکست انقلابات اروپا در 1848 خانه بسیاری از تبعیدیان سیاسی خارجی بود‌ اما قبل و بعد از آن تاریخ، این لندن بود که به محل اجتماع این تبعیدیان در انگلستان بدل شده بود. بعضی از تبعیدیان تک‌تک می‌آمدند و دیگران فوج فوج و البته همه هم انقلابی نبودند.
در واقع مترنیخ - ره‌بر ضدانقلابیون اروپا - برای امنیت خویش از وین به لندن گریخت و لوئیس ناپلئون – بعدها: ناپلئون سوم- افسر ویژه ارتش بریتانیا بود که در پی شورش‌های چارتیست‌ها در همان سال به این مقام رسیده بود. در اواخر قرن، نویسنده آمریکایی، هنری جیمز – که خود نوع کاملا متفاوتی از تبعیدی بود -‌ از لندن به عنوان «خلاصه از کل جهان» نام برد. در زمان ما، لندن قرن نوزدهمی را معمولا لندن ویکتوریایی می‌خوانند و به سبک و سیاق ویکتوریایی اولیه، میانی و پایانی تقسیم می‌کنند اما، لندن آن زمان به درستی، «لندن چارلز دیکنز» هم نامیده می‌شود و بسیاری از بازدیدکنندگان، به‌خصوص بازدیدکنندگان علاقه‌مند به مارکس، تصویری مانند لندن دیکنز از این شهر در سر دارند. حقیقتا هم هیچ نویسنده دیگری بیش از دیکنز- که از 1812 تا 1870 زیست- در جاودانه‌ ساختن روح لندن ویکتوریایی در آثارش تلاش نکرده است. با این حال و با همه این تفاسیر، نباید از یاد برد که اولا تصویر او از لندن بیشتر به نقاشی می‌ماند تا به عکس و ثانیا، لندن در زمان زندگی خود او شدیدا تغییر کرد و این تغییرات بین 1870 تا 1901 حتی بیشتر هم شدند. کشف لندن دیکنز نیز به اندازه‌‌ لندن مارکس نیاز به سیاحت و اکتشاف دارد؛ ترجیحا با پای پیاده.
این کتابچه دعوتی است برای سیاحت و اکتشاف و بر پایه کاوش‌ها و سیاحت‌های خود ما در شهر نوشته شده است. هر گردشگری نقشه خود را خواهد کشید و هیچ وقت دو نقشه دقیقا مانند هم نخواهند بود ا‌ما ما امیدواریم این راهنما برای همه مفید واقع شود. بی‌شک لندن در میان تبعیدیانی که در قرن نوزدهم در آن زندگی می‌کردند واکنش‌های متفاوتی را برانگیخته است. برای مثال، الکساندر هرزن، انقلابی روسی که در سال 1852 به لندن آمده بود، سه سال بعد گله می‌کرد که زندگی در آنجا «تقریبا به خسته‌کنندگی و اعصاب خردکنی کرم‌های پنیر است!» اما هم او بود که دو سال بعد خطاب به یکی از دوستان سوئیسی‌اش گفت: «از همه چیز که بگذریم، انگلستان ‌با همه حماقت فئودالی و محافظه‌گری که برایش غریب به نظر می‌رسد، تنها کشوری است که قابل زندگی کردن است.»
هفت ویژگی لندن از اهمیت خاصی برخوردارند.
1- رودخانه تمز. این الهام‌بخش حیاتی تصور دیکنز. این رودخانه در گذر قرن‌ها تاریخ لندن را شکل داده، ‌آن را به اروپا متصل کرده و شمال را از جنوب جدا کرده است.
2- تمایز آشکار بین شرق و غرب لندن که حتی در دهه 1840 هم پدیدار گشته بود. تضادی بین فقر و رفاه که در طول قرن آشکارتر هم گشت.
3- سیتی. مرکز تجارت و بانکداری جهان با قلمروی قدرت خودش.
4- وجود مراکز قدرت و به خصوص پارلمان (خارج از مرکز شهر در وست مینیستر و وایت‌هال) که با سیستمی سیاسی متفاوت از آلمان زمان مارکس، نماد آزادی نیز بودند.
5- موزه بریتانیا (بریتیش میوزیم) که نیروگاهی جهت کسب دانش برای مارکس بود. اهمیت این نیروگاه به سان اهمیت آسیاب‌های منچستر برای اولین نسل صنعتگران بریتانیا بود.
6- تنوع بصری لندن. برخلاف پاریس زمان ناپلئون سوم، لندن با یک معیار وسیع طراحی نشده بود. مدت‌ها بود که قوانین ساختمان‌سازی اعمال می‌شد. لندن، میادین و پیاده‌روهای قرن هجدهمی خودش را داشت که بخشی از املاک اشرافی بودند اما فاقد بلوارهای بزرگ و بی‌نظیر پاریس بود. نشان خود را بر لندن نهاده بود (برای مثال خیابان و پارک رجنت) اما خبری از کسی چون بارون هاس‌من نبود. لندنی‌ها کسی چون او می‌خواستند.
7- «لندن مطرود»، لندن «طبقات خطرناک». در دهه 1860 این طبقات در نزدیکی بسیار به ثروتمندان زندگی می‌کردند. گرچه تا آخر قرن تا حدود زیادی جدا شده بودند. در این هنگام حرکت بزرگی رو به خارج لندن و به سوی حومه شهر - زیستگاه طبقه کارگر و طبقه متوسط - شکل گرفته بود.
اکثر لندنی‌ها تا زمان مرگ مارکس نام او را نشنیده بودند و حتی سوسیالیست‌ها- که گاه، از محروم‌ترین بخش‌های شهر می‌آمدند- خیلی کاری به برنامه او نداشتند. با این‌حال، او تجربیات و مشکلات مشترک بسیاری با آنها داشت. دخترش، النور (1855- 1898) تابعه بریتانیا بود و خودش هم برای تابعیت تقاضا کرد؛ تقاضایی که در سال 1874 رد شد. ویلیام لیبکنخت (1826-1900) که به خوبی با خانواده مارکس آشنا بود، در کتابش، «کارل مارکس: خاطرات بیوگرافیکال» (1896)، تصویر واضحی از تحولات لندن ویکتوریایی داده است. او که ابتدا در دهه 1850 به عنوان تبعیدی سیاسی در لندن زندگی کرده بود، در سال 1878 دوباره از آلمان به لندن برگشت و این‌بار خود را با اسکیله‌مان باستان‌شناس هنگام حفاری تروآ‌ مقایسه می‌کرد. او بی‌درنگ ‌نتیجه گرفت که انقلابی که از زمان حضور او در لندن در حال شکل‌گیری بود قبل از اینکه ایدئولوژیک باشد، توپوگرافیک است و تصمیم گرفت از این قضیه نتیجه‌‌ای کلی‌تر بگیرد و اظهار داشت که: «انقلابی‌گری در شهرهای بزرگ و مدرن تغییر ایجاد می‌کند. این روند، از ریشه کندنی بی‌وقفه است. گرچه همچون انقلابات سیاسی، نه در همه‌جا و نه در همه قسمت‌ها.
اگر مردی امروز از شهری بزرگ و مدرن شروع به گردشی دور دنیا کند در برگشت قادر نخواهد بود که راه خود را در یکی از چندین محله شهر پیدا کند.» در بازگشت به لندن، پس از 16 سال غیبت، لیبکنخت شدیدا متعجب بود: «این آن شهری است که من تقریبا نیمی از نسلی را در آن زندگی کرده‌ام و هر خیابان و هر گوشه‌اش را می‌شناختم؟ خیابان‌ها رفته‌اند و محله‌ها ناپدید شده‌اند- خیابان‌های جدید، ساختمان‌های جدید! و ظاهر کلی شهر طوری تغییر یافته است که برای به مقصد رسیدن در جایی که قبلا می‌توانستم راهم را چشم بسته پیدا کنم باید به تاکسی پناه ببرم.» می‌توان گفت که بسیاری از بازدیدکنندگان «لندن ویکتوریایی پایانی» بوده‌اند که واکنشی مانند لیبکنخت داشته‌اند. گرچه همه‌جا هم آنطور تغییر نیافته بود. لیبکنخت گردشش را با صرف ناهار در‌ میخانه «قلعه ‌جک استراو»، در همپ‌استد هیث تمام کرد: «کسی چه می‌داند ما چندصد بار به اینجا آمدیم! و در همین اتاق، همینجایی که الان نشسته‌ایم، مدت‌ها پیش من چندین و چند بار به همراه مارکس، خانم مارکس، بچه‌ها، لنچن، خدمتکار خانواده و بقیه نشسته‌ام.
گویی گذشته بازگشته است.» وقتی مارکس به سال 1849 به لندن آمد، گذشته‌ای داشت با ریشه‌های آلمانی متفاوت: شهر قدیمی تریر، احاطه شده با تاکستان‌ها و تپه‌های پوشیده از درخت، که زمانی از مراکز فرماندهی رومی بود؛ شهر دانشگاهی بن؛ برلین، پایتخت پروس. البته گذشته او شامل عناصر غیرآلمانی هم می‌شد: پاریس‌ که در دهه 1840 خود شهر تمول (و فساد) بود و توسط نویسنده مورد علاقه مارکس، بالزاک، به همان استادی توصیف گشته بود ‌که لندن توسط دیکنز. شهری برخلاف لندن, با پیشینه انقلابی. و بروکسل، پایتخت امپراتوری تازه تاسیس بلژیک، که درست مثل بریتانیا شاهد روند صنعتی شدنی سریع و پایه‌ای بود. اکنون مارکس از نظر فیزیکی از تجربیات گذشته‌اش جدا گشته بود اما او هرگز آنقدر شیفته لندن (یا انگلستان) نشد که ارتباط انگلیسی بتواند گرایشات و احساساتش را تغییر دهد. لندن، او را با اطلاعات و افکار تغذیه می‌کرد (و البته با امنیت برای مطالعه و زندگی) اما او برای به عمل درآوردن دریافته‌هایش همیشه به فراسوی آنجا نگاه می‌کرد‌. گرچه بلافاصله پس از آمدن به لندن دوستی را مجاب کرد که: «بحران عظیم و شگرف صنعتی، زراعتی و تجاری در حال وقوع در انگلستان است.» و اینکه «حتی بر خلاف خواسته خودش» انگلستان می‌تواند تبدیل به «متحد اروپای انقلابی» شود.


منبع: / روزنامه / کارگزاران ۱۳۸۷/۱۰/۱۱
مترجم : آرش عزیزی
نویسنده : آسا بریگز

نظر شما