موضوع : پژوهش | مقاله

برای شهروند فعال


آنچه امروز درباره فردگرایی بر زبان‌ها جاری است و درباره آن با آب‌وتاب سخن می‌گویند، با پرسش‌ها و ابهام‌های جدی روبه‌روست. برداشت‌ها دراین‌باره به‌قدری آشفته است که اندیشه سیاسی را به شدت تنزل می‌دهد و توان اخلاقی نظام‌های موسوم به دموکراتیک را متزلزل می‌سازد. شاید تحلیل و نقد فردگرایی معاصر، گریزگاهی برای خروج از نگرانی‌های عمیقی باشد که امروز گریبانگیر تمدن بشری است. اصطلاح فردگرایی در واژگان فلسفی فرانسه در 1825 رواج یافت. این تئوری اصالت قلمروی سیاسی، اقتصادی و اخلاقی را در فرد می‌بیند. این اصطلاح با شتاب زیادی در زبان جاری متداول شد و در اساس، گرایش روح را در معنی مثبت نشان می‌دهد که یاریگر ابتکار و اندیشه‌ورزی فردی است. بالزاک نویسنده نامدار فرانسه، در سال 1834 با روشنگری‌ نشان داد که این فردگرایی با همه اهمیت ممکن است به گرایش خودمحوری (Egoisme) آلوده باشد. بنابراین، واژه فردگرایی در ابتدای قرن 19 ابداع شد و با توسعه «شکلی از بودن» سازگار بود که برای بازگشت ایده‌آل‌های انقلاب فرانسه تلاش داشت. پیش از این، اندیشمندان قرن 17 که جانشین بشردوستان رنسانس بودند، تلقی خاصی از فرد داشتند. از دید آنها، فرد انسان، به‌مثابه یک اصل، متمایز از هر همبود و هر سنت واقعی است. اختلاف آنها با پیشینیان‌شان در این بود که غنای فرد را در جزئی‌بودن یا منفردبودن نمی‌دانستند، بلکه برعکس آن را به‌مثابه عامل کلیت تلقی می‌کردند. در فلسفه روشنگری، فرد به‌سبب تشکیل «جسم‌های سیاسی» بر پایه تاثیر متقابل نیروها که به تعادل کمک می‌کرد، چهره وجود ابتدایی مرتبط با دیگران را پیدا کرد. مدل مکانیک نیوتنی الهام‌بخش این فلسفه در بازنمایی و تعریف سیمای فرد بوده است. اندیشمندان این دوره کوشیدند بنابر مدل مکانیک نیوتنی مضمون مثبت و مشخصی به سیستم‌های سیاسی بدهند. بدیهی است که قطعا تئوری «قرارداد اجتماعی» که این «اتم اجتماعی» را وارد بازی کرد، هدف تئوریک محض نداشت. مقصد آنها آزاد کردن ذهن‌ها از دریافت‌های الهی‌شناسانه- سیاسی فرمانروا در دوره فئودالیته بود. مسئله عبارت بود از باز کردن گره رابطه میان حقوق، سیاست و مذهب در انتزاع. برخی‌ها مثل هابز این رابطه را به نفع سلطنت مطلقه و برخی دیگر مثل روسو آن را علیه سلطنت مطلقه حل کردند. بدین ترتیب می‌بینیم که این فرد یا اتم اجتماعی در اندیشه سیاسی، نقشی مشابه با نقش ذره را در مکانیک نیوتنی ایفا می‌کند. آگوست کنت این دریافت از فرد را به عنوان یک انتزاع متافیزیکی نکوهش می‌کند. او به دقت خصلت مخرب آن را برای هر نظم اجتماعی فاش می‌کند. نویسنده «سیستم سیاسی اثباتی» با استواری، عقیده‌اش را در این مفهوم علیه فردگرایی ابراز می‌کند. او البته تصدیق می‌کند که دریافت کلاسیک از فرد وظیفه خود را انجام داده است. این دریافت نقش تاریخی‌اش را که عبارت بود از تخریب نظم پیشین به انجام رسانید. این توهمی مخاطره‌انگیز است که بخواهیم روی آن یگانگی نوین ارگانیک، ثابت و هماهنگ جامعه را بنا نهیم. ذره‌ای‌شدن در سیاست برابر است با بی‌تفاوتی. از این‌رو، فرد انسان هرگز با گلوله بیلیارد همانند و تقلیل‌پذیر به آن نیست و نخواهد بود. بنابراین، هرچند وجود تک‌بودی انسان از فردی‌شدن باز نمی‌ایستد، اما به ساختن، شکل‌دادن، اصلاح‌کردن و تغییر شکل‌دادن خود گرایش دارد. در مینی مامورالیا آمده است: «فرد با وارهانیدن خود از جامعه، از نیرویی که برای دوام یافتن آزادی‌اش نیاز است، بی‌بهره می‌شود. کسی که به طور اجتماعی چیزی نمی‌سازد، هیچ مضمونی ندارد. کسی که انگیزه‌اش این نیست که به واقعیت اجتماعی برای فراتر رفتن خودش کمک کند، هیچ انگیزه درخوری برای فراتر رفتن جامعه ندارد».
بر این اساس، لحظه کنونی جهان، فردیت انتزاعی ویژه‌ای را به نمایش می‌گذارد. به گفته آدورنو این امر محصول وضعیت فرد در جامعه سرمایه‌داری است. محو فرد زیر پوشش تجلیل آن نشانه متمایز عصر سرمایه‌داری پیشرفته است. «فردگرایی» کنونی یا «خصوصی‌سازی‌های دوباره» فرجام خوش جنبش‌های اجتماعی دهه‌های 70-60 نیستند، بلکه به درستی نتیجه شکست و ناکامی این جنبش‌ها هستند. هر دوره عقب‌نشینی در جنبش‌های ضدسیستم فرجامی جز «خصوصی‌سازی» اتم‌گرایانه نداشته است. بنابراین، برای برون‌رفت از این وضعیت، ما به جامعه‌ای مستقل نیاز داریم. جامعه مستقل تنها با افراد مستقل تشکیل می‌شود. این افراد مستقل تنها در یک جامعه مستقل می‌توانند وجود داشته باشند. پس بین فرد مستقل و جامعه مستقل و برعکس، رابطه‌ای دیالکتیکی وجود دارد. منظور از فرد مستقل چیست؟ فرد مستقل فردی است که پس از اندیشه‌ورزی و مذاکره در حد امکان عمل می‌کند. اگر چنین نکند نمی‌تواند فردی دموکراتیک باشد که به جامعه‌ای دموکراتیک تعلق دارد. اما فرد مستقل در یک جامعه، در چه مفهومی «آزاد» است و ما امروز در چه مفهومی «آزاد»یم؟
نخست باید دید که یک جامعه مستقل چیست و سپس به مفهوم آزادبودن در جامعه راه یافت، مهم‌ترین ممیزه جامعه مستقل در زمان مدرن، این است که اندیشه حاکمیت مردم در قانون‌های اساسی رسوخ یافته باشد. در مقدمه اعلامیه «حقوق بشر و شهروند فرانسه» آمده است: «حاکمیت به مردم تعلق دارد و این حاکمیت مستقیم یا به‌وسیله نمایندگان آنها اعمال می‌گردد». البته ممیزه «مستقیم» بعدها از بین رفته است و ما تنها با «نمایندگان» سروکار داریم. در جوامعی که حاکمیت مردم نه به طور مستقیم بلکه به‌وسیله نمایندگان اعمال می‌گردد، آرزوهایی وجود دارد که محصول فرعی مبارزه‌های انقلابی گذشته است. این آزادی‌ها تنها آزادی‌های صوری نیستند. زیرا افراد می‌توانند گردهم آیند و آنچه که می‌خواهند بگویند، می‌گویند و این البته صوری نیست، بلکه جزئی است و در حقیقت در این مفهوم، قطعی و تقریبا نافعال و تاثیر‌پذیر است. پس چگونه می‌توانیم آزاد باشیم، اگر در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که زیر فرمانروایی قانونی قرار دارد که به همه تحمیل می‌شود؟ این امر در هیات تضادی حل‌ناشدنی رخ می‌نماید و از این بابت خیلی‌ها را چون ماکس اشتیرنر به گفتن این نکته سوق می‌دهد که «چنین چیزی نمی‌تواند وجود داشته باشد».
اما برخی دیگر مثل آنارشیست‌ها مدعی‌اند که جامعه آزاد به معنی حذف کامل هر قدرت و هر قانونی است. حرف آنها این است که چیزی به نام «طبیعت خوب انسانی» وجود دارد، که در شرایط آنارشی نمودار می‌شود و از هر قانون خارجی فراتر می‌رود. بدیهی است که این عقیده یک اتوپی بی‌ربط است. با قطعیت می‌توان گفت که فرد در جامعه‌ای آزاد است که در آن قانون وجود داشته باشد و البته این همه، در صورتی است که امکان واقعی (و نه فقط روی کاغذ) مشارکت در گفت‌وگوی عمومی، مذاکرات و شکل‌‌گیری این قوانین وجود داشته باشد. این بدان معناست که قدرت قانونگذاری باید به طور واقعی به عموم و به مردم تعلق داشته باشد.
این امر وجود استقلال سیاسی را ایجاب می‌کند و نیازمند آگاهی به این مسئله است که انسان‌ها چگونه باید نهادهای خاص‌شان را پدید آورند و پس از تأمل جمعی این نهادها را هشیارانه بنا نهند. این، آن چیزی است که استقلال جمعی نام دارد. در گذشته یعنی پیش از گسست بزرگ توسط نخستین شکل دموکراسی در یونانی، بعد در شکل وسیع‌تر و تعمیم‌یافته‌تر، انقلاب‌های مدرن و جنبش‌های دموکراتیک انقلابی که درپی می‌آیند، تقریبا همه جوامع بشری در حالت «نبود استقلال» شکل گرفته‌اند. بدین‌معنا که هرچند همه آنها خودشان نهادهای‌شان را ایجاد کرده‌اند، اما براساس این رای چون‌و‌چراناپذیر فرمانروایان که نهادسازی اجتماعی نه کار خود بشر که به‌وسیله روح‌ها، پیشینیان، قهرمانان و خدایان پدید آمده‌اند. عصر مدرن بر این دریافت خط بطلان کشید و این آگاهی به‌دست آمد که ماییم که قانون‌های‌مان را ایجاد می‌کنیم و بنابراین، می‌توانیم آنها را تغییر دهیم.


منبع: / روزنامه / کارگزاران ۱۳۸۷/۰۸/۲۲
نویسنده : محمدتقی برومند

نظر شما