جان راولز و ملت چندگانه آمریکا
بسیاری از آمریکاییان در میانه دهه 1980 نگران این بودند که فشار راستگرایان افراطی به تدریج نهادهای آمریکایی را منحرف میکند. فشار فزاینده راست افراطی این هراس را در بسیاری افراد برانگیخت که ارزشهای احترام متقابل و برابری ممکن است در برابر تعصب شدید برای یکپارچگی مذهبی فراموش شوند. در پاسخ به این حس هشدار بود که فیلسوف سیاسی، جان راولز (2002 ـ1921) تاریخ جمهوری وایمار را به یاد آورد تا بگوید هنگامی که روشنفکران علاقهشان را به پرداختن به موضوعات اضطراری زمانهشان از دست میدهند، ممکن است اوضاع از بد هم بدتر شود. او در کتاب «لیبرالیسم سیاسی» (1993) قصد داشت به چنین موضوع دارای فوریتی بپردازد. راولز از پیش به خاطر کتاب «نظریهای درباره عدالت» (1971)، یکی از کتابهای کلاسیک قرن بیستم، شهرت داشت، کتابی که در آن اصول ابتدایی برای یک جامعه عادلانه را تشریح کرده بود. بنا بر استدلال او چنین جامعهای خودش را به بیشترین آزادی ممکن که با آزادی یکسان برای همه سازگار است، متعهد خواهد کرد و همچنین تنها هنگامی به نابرابری اقتصادی اجازه به وجود آمدن خواهد داد که افرادی که در پایینترین سطح جامعه قرار دارند، هم از آن نفع ببرند. راولز هرگز اصولی را که در آن اثر مورد بحث قرار داده بود، کنار نگذاشت یا به نحوی عمده آنها را تغییر نداد. او بدیعترین برساخت فلسفیاش «وضعیت اولیه» (Original Position) را همچنان قبول داشت. در «وضعیت اولیه» بنا بر تعریف راولز اصول سیاسی بر اساس انتخابهای گروهی از افراد عقلانی به تصور درمیآید که فاقد هر اطلاعاتی در مورد موقعیتشان در جامعه (از لحاظ ثروت، طبقه، نژاد، جنسیت، مذهب و غیره) هستند که باعث سوگیری آنها نسبت به طرحی از این اصول میشود که به نفع موقعیت خود آنهاست. راولز با وجود حضور فزاینده مذهب در زندگی عمومی آمریکاییان، نیاز به این مباحثه را احساس کرد و به تجدیدنظر در اثر بزرگش پرداخت، با این قصد که نشان دهد افراد دارای اعتقادات عمیق مذهبی نیز، برای پذیرفتن اصولی که آزادی و انصاف نسبت به همه را تضمین کند، دلیلی درست در اختیار دارند. ثمرات دههها تامل راولز درباره این مسئله به کتاب «لیبرالیسم سیاسی» بدل شد که کمتر از کتاب «نظریهای درباره عدالت» شهرت دارد، اما برای زمانه خود ما فوریتی حتی بیش از آن دارد، چراکه ما بار دیگر با مسئله یکپارچگی مذهبی و مقابله به مثل روبهرو هستیم.
کتاب «لیبرالیسم سیاسی» راولز همچنین به پرسشی فوری پاسخ میدهد: آیا ممکن است دموکراسی مشروطه لیبرال که بر اساس ارزشهای احترام دوجانبه ساخته شده است، در دنیایی از چندگانگی دینی و سکولار پایدار بماند و حتی به بقای خود ادامه دهد؟ یا به قول خود او «چگونه در چنین وضعیتی امکان دارد جامعهای عادل و پایدار متشکل از شهروندان آزاد و برابری که عمیقا به وسیله آموزههای دینی، فلسفی و اخلاقی معقول از یکدیگر جدا شدهاند، به وجود خود ادامه دهد؟» راولز این پرسش را اینگونه به میان مینهد ـ «چگونه ممکن است» ـ زیرا مطمئن نیست که چنین کاری ممکن باشد. در واقع او در مقدمهای که به چاپ جلد شمیز کتاب در سال 1996 اضافه کرده است، نگرانی واقعی خود در این مورد را ابراز میکند. او در آنجا میگوید رویدادهای قرن بیستم در مورد سرنوشت عدالت در این دنیا تردیدهایی واقعی را برمیانگیزد، اما اگر این پرسش را نتوان به صورتی تاییدآمیز پاسخ داد، و مردم عمدتا بیاعتنا به اخلاق و خودمدار باشند، آنگاه «ممکن است همزبان با کانت پرسید آیا زندگی انسان روی زمین ارزشی دارد.» او میگوید، بنابراین ما باید «با این فرض آغاز کنیم که انسانها آنقدر طبیعت اخلاقی دارند که بتوان آنها را برای رعایت انصاف و احترام به جنبش درآورد.» او با شروع از چنین فرضی سعی میکند شاخصی پذیرفتنی برای پاسخی تاییدآمیز به این پرسش از پایداری سیاسی ایجاد کند.
اصل محوری «نظریه عدالت» در «لیبرالیسم سیاسی» نیز ثابت باقی میماند، اما مسئله پایداری شکل جدیدی به خود میگیرد. اکنون راولز تاکید میکند که ما نباید سعی کنیم که اصول سیاسی را بر هیچ آموزهای استوار کنیم، چه آموزهای متافیزیکی باشد، یا معرفتشناختی یا مذهبی، آموزههایی که در میان دیدگاههای مذهبی یا سکولار که شهروندان معقول به آنها پایبندند، مورد اختلاف هستند. بنابراین برای مثال ما نباید توصیه کنیم که اصول سیاسیمان را بر ایده «روح نامیرا» یا ایده حقیقت «بدیهی» بنا بگذاریم، زیرا بسیاری از شهروندان چنین نظرات مذهبی یا فلسفی را قبول ندارند. اما به نظر راولز ما میتوانیم در مورد اصول سیاسی به شیوهای ملایمتر استدلال کنیم، با استفاده از برداشتهای اخلاقیای که از آموزههای بحثبرانگیز مذهبی جداییناپذیر نیستند. اصول سیاسی، با این برداشت، از بقیه معتقدات شهروندان مذهبی یا سکولار جدا نخواهند بود. در عوض آنها حوزهای از همپوشانیها را در میان همه «آموزههای فراگیر» در جامعه متصور ـ دستکم در میان همه افرادی که «معقول»اند ـ تشکیل خواهند داد؛ مقصود راولز از «معقول بودن» گرایش به احترام گذاشتن به شأن همه شهروندان است. هر آموزه مذهبی یا سکولاری این اصول سیاسی و نیز استدلالهای اخلاقی مستقلی که زمینهساز آنهاست، را به عنوان یک بخش یا «معیار» در دیدگاه کلی از زندگی خواهد پذیرفت، گرچه اغلب افراد در این نقطه آنها را با ایدهها و استدلالهای عمیقتر متافیزیکی مربوط خواهند کرد. در همین زمان، شهروندان نیز این برداشت سیاسی را به عنوان اساسی بر زندگی با احترام دوجانبه به عقاید یکدیگر مورد قبول قرار خواهند داد. بنابراین حوزه عمومی، حوزهای است که در آن افراد به هم میپیوندند و با زبان مشترکی سخن میگویند. بخش مهمی از آنچه که ما با این زبان بیان میکنیم این است که ما توافق داریم که به فردی دیگر فضایی به قدرکافی فراخ اعطا کنیم تا بقیه ضروریات درکش از معنای زندگی را دنبال کند. من ایدههای راولز را به صورتی انتزاعی توصیف کردم، زیرا در واقع هم آنها بسیار انتزاعی هستند. راولز اعتقاد داشت که مشارکت فلسفه در سیاست باید به این شیوه انجام شود. مدلهای انتزاعی از یک ایدهآل به عنوان اهدافی که میتوانیم توجهمان را به آنها معطوف کنیم، میتواند بسیار ارزشمند باشند، در هنگامی که سعی میکنیم که جهان را به آن شیوه در آوریم، نه به صورت شیوه فعلیمان یا شیوهای بدتر از این.
راولز میدانست که به این دلیل کتاب او برای بسیاری از خوانندگان «انتزاعی و غیراینجهانی» به نظر خواهد رسید. اما در مقابل او میگوید «من به خاطر این کار شرمنده نیستم.» او حق داشت که شرمنده نباشد، زیرا اثری را ایجاد کرده بود که نشان میدهد چگونه ارزشهای اساسی احترام برابر برای اشخاص میتواند اصول سیاسی قابلعملی را به وجود آورد که به ما کمک کند، بدون سلطه بر یکدیگر و با فضایی فراوان برای خودبیانگری و تعهد شخصی، در جوامعی نایکنواخت و گاه تقسیمشده که امروزه همه انسانها در آن زندگی میکنند، به خوبی با یکدیگر زندگی کنیم. کتاب «لیبرالیسم سیاسی» بیش از هر اثر مدرن دیگری حامل امید برای انسانیت در دوره آشوب ایدئولوژیک است.
منبع: / روزنامه / کارگزاران ۱۳۸۷/۰۷/۱۶به نقل از: New York Sun, June 11, 2008
نویسنده : مارتا نوسباوم
مترجم : بهار خراسانی
نظر شما