کتاب آشپزی عقلگرایی
نقد فلسفی اوکشات به حقوق بشر، در قالب نقد او به عقلگرایی دوران مدرن است. عقلگرایی از دستاوردهای عصر جدید و مدرنیته است که برای کشف حقیقت، عقل و استدلال عقلی را بر هر چیز دیگر مقدم میداند. این مبنا از یکسو با گستردهترین استقبالها و از دیگرسو با کوبندهترین انتقادها روبهرو گردیده است. بسیاری از متفکران در مباحث مربوط به نقد مدرنیته، عقلگرایی محض را از مهمترین عوامل بحران مدرنیته برشمردهاند. در میان انتقادهایی که اوکشات به مدرنیته دارد، عقلگرایی بیشترین سهم را دارد. نقد او به کلیت حقوق بشر نیز از همین انتقاد او ریشه میگیرد. «به نظر اوکشات، بدبختانه، در عصر ما شناخت فلسفی در قالب عقلگرایی و ایدئولوژی در عالم عمل رخنه کرده است و در اخلاق و سیاست اثری ویرانگر گذاشته است». (بشیریه 1384، 273).
او به کسانی همچون ولتر، بنتام، مارکس و انگلس که آنان را بنیانگذاران عقلگرایی در سیاست میداند بهشدت حمله میبرد. هر چیز تنها در سایه توجیه عقلانی میتواند وجود داشته باشد و صرف «بودن» ارزش محسوب نمیشود. با چنین دیدگاهی، نهادهایی همچون مذهب، سلطنت و سنتهای اجتماعی از آنجا که توجیه عقلانی ندارند، باید از میان بروند.
اوکشات معتقد است که عقلگرایان یک لوح سفید دستهجمعیاند که معارف و سنن پیشین را انکار میکنند. او عقلگرایان را در حوزه سیاست، آدمهایی سادهلوح، خودبین، مغرور و احمق میداند. «عقلگرایان بیهیچ درنگی بغرنجیها و تنوع تجربهها را به مجموعهای از اصول فرومیکاهند و آنگاه بر پایه عقل و خرد بدان اصول حملهور میشوند یا از آنها دفاع میکنند. عقلگرا به جای آنکه درستی و اقتدار سنت را بپذیرد، مشغول این عمل مخاطرهآمیز میشود که جهان را در ذهن خویش به نظم و ترتیب میچیند تا از میان همه اعمال، بهترین را برگزیند». (لسناف، مایکل هری،1385، 180) عقلگرا تجربهها را به طرحهایی ابزاری فرومیکاهد و همه عوامل دیگر در این جهان را به عنوان ابزاری در خدمت منافع خود میبیند. او تشبیهات و قیاسات زیادی را بهکار میگیرد تا با استفاده از آنها عقلگرایان را تحقیر کند (تشبیه کتاب آشپزی و دوچرخهسواری یا بلومرز از جمله این تشبیهات است). او گرایش ذهنی عقلگرایان را در آن واحد هم شکاکانه و هم خوشبینانه میداند؛ شکاک، از آن جهت که در زیر سوال بردن هیچ امری پروایی به خود راه نمیدهند و خوشبین، از آنرو که به قدرت خرد خویش اتکا کردهاند. نتیجهای که اوکشات میگیرد این است: «سیاست عقلگرایانه نمیتواند، به اهداف خود برسد، اما آنچه میتواند بکند و میکند این است که سیاست را فاسد و تباه میکند. فرد عقلگرا در عمل فردی است که چراغ را خاموش میکند و بعد فغان سر میدهد که نمیتواند ببیند». (همان، 186)
با رخنه عقلگرایی در سیاست، ایدئولوژیهای سیاسی سربرآوردهاند که ادعای دربرداشتن اصولی عام و معتبر را دارند که با اجراکردنشان وضع مطلوب برقرار میشود. اوکشات، سیاستهای ایدئولوژیک را سیاستی برآمده از ایدههای انتزاعی میبیند تا بهدستآمده از تجربههای حقیقی، و بر این باور است که این روش به فسادی بیپایان در زندگی سیاسی خواهد انجامید. سیاست روزگار ما، عرصه عملی ذهنی عقلگراست که در پی ایجاد اجتماعات مطلوب ملی و بینالمللی برحسب اصول انتزاعی مانند اعلامیه حقوق بشر و دیگر اصول کلی است» (بشیریه، همان، 276). درک اوکشات از ایدئولوژی سیاسی، یک اصل مجرد یا مجموعهای از اصول است که به طور مستقل و با قصد قبلی ایجاد شدهاند. او سادهترین نوع ایدئولوژی سیاسی را یک اندیشه مجرد واحد و ساده مثل آزادی، برابری و خوشبختی میداند و در ادامه، مجموعهای مرتبط از ایدهها را مثال میزند: اصول 1789، لیبرالیسم، دموکراسی، مارکسیسم و منشور آتلانتیک. مجموعهای که اوکشات با همه گزینههای آن مخالف است. او معتقد است که «این اصول را نباید مطلق و مصون از دگرگونی دانست (هرچند بارها چنین انگاشته شدهاند)، بلکه ارزششان در این است که با قصد قبلی ایجاد شدهاند. ترکیب آنها به گونهای است که آنچه باید پیگیری شود از چگونگی این پیگیری جدا و مستقل است. ایدئولوژی سیاسی از قبل در مورد آزادی، دموکراسی یا عدالت، اطلاعاتی در اختیارمان میگذارد و در این شیوه، تجربهگرایی را بهکار میگیرد.
اوکشات موضعگیری شفافتری در مقابل اعلامیه حقوق بشر و شهروند فرانسه اتخاذ میکند: «وقتی سندی اینچنینی را میخوانیم به این نتیجه میرسیم که کسی در زمینه مزبور به تفکر پرداخته است؛ اندیشهای هم که در این سند، بهصورت چند جمله بیان شده است، در هیات ایدئولوژی سیاسی جلوهگر میشود و ایدئولوژی سیاسی، نظام حق و تکلیف و نظام طرح هدفها (شامل آزادی، برابری، امنیت، دارایی و بقیه چیزها)، برای نخستینبار آماده و چشمبهراه آن است تا به مرحله اجرا درآید. برای نخستین بار؟ بله، تا حدی». او اعلامیه را مانند کتاب آشپزی میداند که پیش از علم و اطلاع از نحوه آشپزی وجود نداشته است؛ ایدئولوژی بیانشده در اعلامیه هم پیش از فعالیت سیاسی موجود نبوده است. تشبیهی که هدف از آن تحقیر و فروکاستن نیز هست.
بعد دیگر مخالفت اوکشات با اعلامیه حقوق بشر، مخالفت او با انقلاب است. اوکشات انقلاب و اصلاحات بنیادی را از ابزارهای سیاست عقلی میداند و همانند برک معتقد است که به نابودی کل میراث گذشته خواهد انجامید. او از انقلاب بلشویکی بهعنوان مهمترین نمونه عقلگرایی سیاسی نام میبرد. او نظام فرانسه پیش از انقلاب را نظام درهمبافته سیاسی و اجتماعی عنوان میدهد و بر این باور است که «انقلاب فرانسه بیش از آنکه به جان لاک یا آمریکا نزدیک باشد به رژیم ماقبل فرانسه نزدیک بود.”
بنابراین اوکشات، حقوق بشر را اصولی انتزاعی میداند که محصول سیاست عقلگرایان است. نوعی ایدئولوژی سیاسی که بیآنکه اندیشهای در پس اعمال و اجرای آن باشد، تنها بیان مجموعهای از اصول مطلق است. گریز اوکشات از مطلقگرایی گاه آنچنان شدید است که در این گریز، به دام مطلقگرایی میافتد. او هیچ اصلی را مطلق و مصون از دگرگونی نمیداند.
بهواسطه تجربه
ادامه کار اوکشات در نقد خردگرایی، تحلیل و تایید سنت است. او «در مقابل عقلگرایی و ایدئولوژی از مفهوم خاصی از سنت دفاع میکند» (بشیریه، همان، 276). اوکشات به نظم موجود پیچیدهای در جهان اعتقاد دارد که عقل بشری نمیتواند به کنه آن پی ببرد. از اینرو، عقل از برقرارکردن نظم نوین بر جهان ناتوان است: «طرح جهان به عقل انسان درنمیآید و نمیتوان با توسل به عقل، آن را دگرگون کرد. انسان موجودی است مقید به سنت و تاریخ، و از آن رهایی ندارد». درک اوکشات از سنت درکی دگم و ایستا نیست. او سنت را ثابت، تمامشده و لایتغیر نمیداند؛ بلکه آن را امری سیال و انعطافپذیر میداند که میتواند پاسخگوی شرایط متغیر باشد. او با متمرکزشدن بر بحث سنت سیاسی میپذیرد که: «سنت رفتاری بغرنجتر از آن است که بتوان آن را به درستی شناخت» (لسناف، مایکل هری، همان، 184). سنت در طول زمان بهصورت تدریجی و ناآگاهانه رشد میکند. باید در این سنت زاده شد تا بتوان فهمیدش. از اینرو است که عقلگرایان از درک سنت عاجزند. در سنت، برعکس عقلگرایی و ایدئولوژی، عمل و اندیشه جداییناپذیرند. سنت وحدتی تجزیهناپذیر دارد و از اینرو از خودآگاهی و ایدئولوژی مصون است. از دیدگاه اوکشات، سنت سیاسی، نشانگر «چه باید کرد» نیست، بلکه چگونگی انجام امور را تبیین میکند. او سنت را به بادهایی تشبیه میکند که دریانوردان باید به کمک آن مسیر حرکت خود را تشخیص دهند. سنت، تجربه اصیل گذشتگان است که در سیاست باید به آن تکیه کرد، چراکه سیاست هنری است عملی که برای کامیابی در آن باید از مهارت کمک طلبید نه آنکه به نظریههای عقلگرایانه رو آورد.
نقد اوکشات بر عقلگرایی تا بدینجاست که او بر این باور است امروزه سلطه ایدئولوژیهای عقلگرایانه آنچنان گسترش یافته است که میکوشد تا سنت را نیز به قالب عقلگرایانه درآورد. حتی محافظهکاری و سنتگرایی امروزه به ایدئولوژی بدل شده است. به نظر او سنتی که ایدئولوژیک شود به دام عقلگرایی میافتد، و علت این جریان را باید در این واقعیت جست که مدرنیته و اندیشه آن معیاری اخلاقی به فرد نداده است. اخلاق مدرنیته، اخلاقی عقلانی است و بنابراین در عصر مدرن، سنت نیز خودآگاه و عقلانی میشود. در حالیکه فقط سنت عقلانینشده و ایدئولوژیکنشده سنت است. تعبیر او از سنتگرایی همان سنت خودآگاه و عقلانیشده است و از دید او، به همان مصائبی میانجامد که عقلگرایی به بار آورده است.
اوکشات در مقاله آموزش سیاسی در نقدی که به حقوق بشر وارد میکند، در مقابل این اصول انتزاعی که محصول سیاست عقلگرایان است، حقوق عرفی انگلیس را میگذارد؛ حقوقی که موهبت ناشی از یک قصد قبلی و مستقل یا تفضل الاهی نیست، بلکه حاصل قرنها حضور روزمره در ترتیبات یک جامعه تاریخی است. او حتی رساله «دولت مدنی» جان لاک را اجمالی از شیوههای حضور انگلیسیها در جامعه، و خلاصهای درخشان از عادات و سنتهای انگلیسیها میداند. اوکشات در همین مقاله، معتقد است که حقوق بشر را نه تنها امری جدا از شیوه حضور در ترتیبات و نظامات جامعه که چیزی موجود و حاضر قلمداد کردهاند. اصولی که کوشیده شده تا پیچیدگیهای سنتی را با زور و فشار به فرآیند خلاصهشدن بکشاند و «چون در عمل خلاصهشدن هم بهخودیخود هرگز کافی نیست به ما دلگرمی داده میشود که جای خالی آن را نه با تجربه سیاسی مشکوک خویش، که با تجربه حاصل از فعالیتهای عینی درکشده دیگر (که غالبا هم نامربوط است) پر کنند. جنگ و پیشبرد وضعیت یا مذاکرات اتحادیههای کارگری و صنفی از جمله این فعالیت هستند» (ساندل، 1374،380).
در میان اجتماع فردگرایی
فردگرایی نهضتی بود در مقابل موج ایدئولوژیهای برخاسته از جمعگرایی غلوآمیز؛ کمونیسم، فاشیسم و ناسیونالسوسیالیسم، هرسه دیدگاهی افراطی در اصالت قائلشدن برای اجتماع داشتند که فرد در آن اهمیت و موقعیتی نداشت و تنها از نظر وظیفه و تکلیفی که در مقابل اجتماع داشت، مورد توجه بود.
برخی از متفکرانی که آثار اوکشات را مورد مداقه قرار دادهاند، او را فردگرا میدانند. این برداشت برآمده از نظرات اوکشات در کتاب «درباره رفتار انسانی» است که در آن دو نوع مشارکت را بازمیشناسد. نخست مشارکت مساعی، که همانند یک شرکت تجاری، افراد برای رسیدن به هدفی مشترک گرد هم آمدهاند و قواعد و نظامات خاصی بر آنان حکمفرماست. در مقابل، مشارکت مدنی است که افراد بیآنکه در پی هدفی واحد باشند، از استقلال و اختیاری برخوردارند که با تکیه به آن میتوانند اهداف فردی و خواستههایشان را پیش برند. تنها محدودیت این نوع مشارکت، حد استقلال و آزادیهای دیگران است. اوکشات، جامعه مدنی را نمونه بارز مشارکت مدنی میداند که در آن فردیت و اختیار افراد حفظ میشود. در مقابل این نظرات، مقاله دیگری از اوکشات وجود دارد که پس از درگذشت او در سال 1993 به چاپ رسید. در این مقاله او ابتدا به سوابق فردگرایی در قرن نوزدهم اشاره میکند و سپس «نتیجه میگیرد که فردگرایی، به تباهکردن پیوندهای جمعی مبادرت ورزید بدون آنکه خود بتواند جای آن را پر کند. سستشدن پیوندهای جامعه به تولید تعداد زیادی افراد انجامید که قادر یا مایل به برعهدهگرفتن مسوولیت به شکل فردی نبودند» (قادری، 1385، 62). اوکشات فردگرایی را برآمده از ذهن عقلگرا میداند و معتقد است که این ذهنیت در دوران فروپاشی حقیقت و نهادهای اجتماعی دو نوع شخصیت را پدید آورده است: «یکی، فرد عقلگرا که نمونه انسان مدرن است و دیگری، فرد معیوب یا ضد فرد که همان انسان تودهای است و هدفش از میانبرداشتن هر چیزی است که گواه نقص و نارسایی او باشد» (بشیریه، همان، صص 275و276). پیدایش انسان تودهای نیز در نهایت به شکلگیری نظامهای توتالیتر انجامید.
با استناد به این مقاله، دیگر نمیتوان اوکشات را یک فردگرا دانست. اگرچه او در تلاش برای بهرسمیتشناختن استقلال و اختیار افراد است اما با انتقادات شدیدی که او به فردگرایی قرن بیستم وارد میکند، از شمار فردگرایان خارج میشود. فردگرایی قرن بیستمی، از مبانی مدرنیته است؛ مدرنیتهای که اوکشات به سختی با آن و رهاوردهایش مخالفت میورزد. اوکشات در مقابل عقلگرایی به حفظ سنتهایی تاکید دارد که در طول تاریخ و در پهنه جغرافیایی همواره، بر جمعگرایی تکیه کرده و فرد را با نهی از خودخواهی، به پیگیری اهداف جمعی و در خدمت جمعبودن تشویق کرده است.
برابری
اوکشات نیز مانند برک به نوعی نظم موجود طبیعی معتقد است که در آن هر فرد جایگاه خود را دارد. میان افراد، بهصورت طبیعی، تفاوتهایی وجود دارد اما تلاش برای از بینبردن تفاوتها و رسیدن به موقعیتی برابر محکوم است. نقدی که اوکشات بر مفهوم برابری وارد میکند در ادامه نقد فردگرایانه اوست. اوکشات بر این باور است که «فرد معیوب، محصول فرآیند اولیه عقلگرایی است که در مراحل بعدی به ضد فرد (فردی که خواستار ایجاد جامعهای اجبارآمیز است که در آن جایی برای پذیرش مسوولیت فردی و فردیت باقی نمیماند) بدل میشود». «ضد فرد»، تفاوتهای فردی را برنمیتابد و با انکار این تفاوتها، در پی جامعهای است که در آن تفاوتی میان افراد نباشد». او از فردیت گریزان است و از همین رو خواستار برابری است تا نواقص خود را بپوشاند».
اوکشات معتقد است که «نبود تناسب این افراد ناتمام با وضعیت و نیازهای جهان مدرن، سبب میشود که نوع خاصی از حاکم در ارتباط با آنها پدید آید» (لسناف، مایکل هری، همان، 201). حاکمانی که نظر اوکشات نسبت به آنها کاملا منفی است. این رهبران به جای پیروانی که از تصمیمگیری شخصی ناتواناند یا نسبت به آن بیمیلاند، تصمیمگیری میکنند و بهتدریج قدرت را در دست میگیرند. آنها کسانی هستند که به پیروان خود نوید رستگاری و رسیدن به دوران طلایی را میدهند. پیروان آنها نیز که در واقع افراد معیوب هستند از آنجا که هدفی از خود ندارند، نیازمند ایدئولوژی هستند تا به جای آنها تصمیم بگیرند. بنابر باور اوکشات این روند نهایتا به نظامهای توتالیتر میانجامد. او ضد فرد را ماده خام دولتهای مدرن مانند فاشیسم، کمونیسم، و دولت رفاه میداند. او دولتها را ملغمههای دلبخواهی از اشخاص میداند که دست تصادف یا خشونت آنها را پدید آورده است. از دیدگاه او «مفهوم دولت- ملت در اطلاق به اروپای مدرن توهم کسانی است که دولت را جامعهای یکپارچه با هدف مشترک در نظر میآورند و تحت تاثیر قیاس تشبیهی فوقالعاده نابهجایی، رویاهای خود را با شرایط زندگی واقعی خلط میکنند» (همان، 202).
بعد دیگر مخالفت اوکشات با برابری در توصیف مشارکت مدنی است که بزرگترین و جدیترین تهدید را برای آن در توزیع اقتصادی و عدالت توزیعی میبیند. «عدالت مشارکت مدنی چیزی نیست مگر موافقت به اندازه افراد هدفجو با قواعد جامعه». بر همین مبنا، او به شدت با دولت رفاه مخالفت میورزد و آن را فرزند خلف عقلگرایی میداند. اوکشات در تحلیلش از برابری، مفاهیم تفاوت و تبعیض را با یکدیگر خلط کرده است. بدیهی است که میان افراد تفاوتهایی هست که در برخی موارد مانند تفاوت در نژاد، رنگ یا جنس، انکار آنها ممکن نیست، اما اعلامیه حقوق بشر کوشیده تا با بهرسمیتشناختن تفاوتهای فردی، از مبنا قرارگرفتن آنها در برخورداری از حقوق و آزادیهای فردی جلوگیری کند. تلاش دولتهای مدرن این است که تفاوت، عامل تبعیض نباشد. بدیهی است، این تلاش نمیتواند بهمعنای گریز از فردیت یا نقص و نارسایی افراد باشد.
منبع: / روزنامه / کارگزاران ۱۳۸۷/۰۶/۱۴
نویسنده : رضوان پویا
نظر شما