موضوع : پژوهش | مقاله

مذهب و جهانى شدن


جهانى شدن1 را غالباً، فرآیندى توصیف کرده اند که پیوسته در زمان به پیش مى رود، به شکلى فراگیر در اینجا و آنجا گسترش مى یابد، و توسعه آن نیز امرى آشکارا اجتناب ناپذیر است. اما جهانى شدن را باید یک انقلاب، و به عبارتى یکى از بنیادى ترین انقلابهایى دانست که جهان تاکنون به خود دیده است. براستى هم این نخستین انقلاب جهانى به معناى حقیقى آن است.
همه انقلابها سنتها و رسوم مردمان را در هم مى شکنند، و از این رو، در واقع احساس ایمنى، امنیت و حتى هویت آنان را در معرض تهدید قرار مى دهند. انقلاب عالمگیرى که جهانى شدن نام گرفته است نیز به سهم خود، امنیت هریک از مردمان روى زمین را به درجاتى تهدید مى کند.

ناامنى، ایدئولوژى و مذهب گرایى
در گذشته، هرگاه امنیت انسانها مورد تهدید قرار گرفته است، آنان بدان پاسخ داده و یا حتى واکنش [عملى] نشان داده اند؛ و این پاسخها و واکنشها پیامدهایى مهم، و گاه وخیم و زیانبار براى مردم به بار آورده اند. در سده نوزدهم، احساس ناامنیهاى ناشى از انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتى، ظهور ایدئولوژى هاى ناسیونالیستى و سوسیالیستى را به دنبال داشت. در سده بیستم، همین گونه احساس ناامنیها که از شکست در جنگ نخست جهانى مایه مى گرفت، به پیدایش ایدئولوژى هاى کمونیستى در شوروى و ناسیونال سوسیالیستى در آلمان منجر شد. اما جهت گیریهاى ایدئولوژیک در پاسخ به ناامنیهاى عمیقى اجتماعى، ویژگى شاخص دوران معینى است؛ در دوران جدید، روشنگرى و دنیاگرایى2 سبب شد تا جهان بینى ها و معتقدات غیر مذهبى راهى طبیعى و منطقى براى تفسیر امور و وقایع جهان پنداشته شوند.
در دیگر دورانها ـ تا پیش از سده هجدهم در اروپا و آمریکا، و تا هنگام سده بیستم در بیشتر جاهاى دیگر جهان ـ پاسخ افراد به ناامنیهاى عمیق اجتماعى، پاسخى ایدئولوژیک نبود، بلکه صورتى دین گرایانه داشت. در اروپاى اوایل دوران جدید نیز چنین وضعى وجود داشت؛ چرا که انقلاب تجارى و ورود اروپاییان به دنیاى نو (آمریکا) که خود هنوز مرحله اى اولیه در مسیر جهانى شدن بود، ناامنیهایى را ایجاد کرد که جنبش اصلاح دین پروتستانى و واکنش کاتولیک ها نسبت به آن را در پى داشت. اما همچنین در بیشتر مناطق جهان، تا پیش از دوران جدید نیز طى هزاره هایى که از آغاز تمدنها سپرى شده بود، وضع به همین گونه بود. در واقع، خاستگاه ادیان گوناگون و پایدارى چون مسیحیت، اسلام و آیین بودا (ادیان جهانى) را مى توان پاسخ و واکنش به ناامنیهاى عمیقى دانست که توسط گسستهاى اجتماعى بنیادین ایجاد شده بودند.
اما اینک در پایان سده بیستم (و در آستانه هزاره سوم) ما نه تنها در متن انقلاب جهانى شدن هستیم، بلکه در دوران پسامدرن نیز به سر مى بریم. اکنون پرسش این است که آیا روزگار ما به این انقلاب جهانى شدن و ناامنیهاى عمیق حاصل از آن چگونه پاسخ خواهد داد؟ آیا این پاسخ در لواى گرایشى مذهبى جلوه گر خواهد شد، یا این که صورتى ایدئولوژیک و غیر مذهبى خواهد یافت؟

سه چشم انداز در نگرش به مذهب
سه موضع یا چشم انداز وجود دارد که از دریچه آن مى توان به نقش مذهب در فرآیند جهانى شدن نگریست:
1. موضع مدرنیستى؛
2. موضع پسامدرنیستى؛ و
3. موضع یا چشم انداز پیشامدرنیستى.

[1] از این میان، چشم انداز مدرنیستى رایج ترین و متعارف ترین مورد است و نزد بیشتر روشنفکران و اهل دانش مقبولیت دارد. تجددگرایان (مدرنیست ها) نگرشى ویژه و مخصوص به خود از عرفى سازى داشته اند. آنان از آغاز عصر روشنگرى همواره این امید را در دل پرورانده اند که همه جهت گیریهاى معطوف به امور عرفى و این جهانى، عاقبت به یگانگى مى گرایند؛ و مذاهب مختلف به فلسفه اى دنیاگرا و سخردمدارز منتهى مى گردند. در طى سده هاى هجدهم و نوزدهم، هنگامى که مسیحیت یگانه جایگاه برجسته در تعیین مراتب امور دنیوى را در اختیار داشت، چنین انتظارى به اندازه کافى طبیعى مى نمود. اما حتى در آن زمان نیز مى بایست روشن بوده باشد که بین گرایشهاى آیینهاى پروتستان و کاتولیک نسبت به امور عرفى و دنیوى، تفارقى بوده است و حتى خود شاخه هاى آیین پروتستان نیز در این باره با یکدیگر اختلاف داشته اند.
در ساده ترین برداشتى که از نگرش مدرنیستى وجود دارد، جریان روشنگرى و دنیاگرایى به گونه اى فزاینده از نخبگان و فرهیختگان به افراد دیگر، و از مرکز جامعه به پیرامون آن گسترش مى یابد. اگر قرار باشد که هرگونه جماعت مذهبى بر جاى بماند، آن جماعت متشکل از افراد حاشیه اى ـ از نظر جغرافیایى، اقتصادى یا قومى ـ خواهد بود. جماعات مذهبى را مى توان به فسیل هاى اجتماعى تشبیه نمود. البته گه گاه ممکن است اینها با یکدیگر، یا با روشنفکران و دیگر گروههاى جامعه، به ستیز برخیزند. در چنین حالتى آنان مشاجرات موهوم و کهنه پرستانه اى را وارد جهان دنیاگرا و خردگراى مدرن مى سازند. مثالهاى بارزى از روزگار خود ما در این باره مى توان آورد؛ از جمله ایرلند شمالى (دهه هاى 1960ـ 1990)، لبنان (دهه هاى 1970ـ1990)، یوگسلاوى (دهه 1990)، سرى لانکا (دهه هاى 1980ـ1990) و کشمیر (دهه هاى 1940ـ1990). بسیارى از مدرنیست ها مسیحیان انجیلى در ایالات متحده (دهه هاى 1980ـ1990) را نیز در این زمره قرار مى دهند. اما از دریچه نگرش مدرنیستى، این ستیزه هاى مذهبى مسائلى حاشیه اى، گذرا و کم اهمیت پنداشته مى شوند: سرانجام، موج دنیاگرایى که اینک با تأثیرپذیرى از فرآیند جهانى شدن به سرعت اوج مى گیرد، این فسیل ها و ستیزه هایشان را فرو خواهد نشاند.
دیدگاه مدرنیستى در سطحى نسبتاً پیچیده تر، تجدید حیات مذهبى را به صورت واکنشى مى بیند که گه گاه به روشنگرى و نوسازى نشان داده مى شود. جوامع یکپارچه اى که نخبگان و گروههاى حاشیه اى را در بر مى گیرند، به رأى مدرنیست ها، سبنیادگرایانِز منطق ستیز و خردگریزى هستند که در مقابل نوسازى جبهه مى گیرند، مثالهاى بارز آن در زمانه خود ما عبارتند از: انقلاب اسلامى ایران (دهه هاى 1970ـ 1990) و هندوگرایى نوخاسته در هند (دهه 1990). اما در این دیدگاه نیز واکنشى مذهبى کشورهاى پیرامونى، باز هم مسأله اى فرعى، گذرا و کم اهمیت پنداشته مى شود؛ حتى اگر این واکنش نسبت به واکنش مذهبى گروههاى حاشیه اى جامعه از گستردگى و دوام بیشترى نیز برخوردار باشد. سرانجام، دنیاگرایى ـ که اینک از سوى فرآیند جهانى شدن به شدت تقویت مى شود ـ حتى این جوامع بنیادگرا را به تغییر و بازگشت از مرام خویش واخواهد داشت.
اما یادآورى این نکته اهمیت دارد که تجدید حیات اسلام و حتى هندوگرایى را نباید واکنش محض به پیشرفت و موفقیت ایدئولوژى ها و طرحهاى نوگرایانه عصر تجدد پنداشت؛ آنها در واقع پاسخهایى به شکست خود بوده اند. در مورد تجدید حیات اسلام، نافرجامى ناسیونالیسم و سوسیالیسم عربى و نیز ناسیونالیسم و تجددگرایى ایران را مى توان ذکر کرد، و در مورد احیاى هندوگرایى نیز مى توان به شکست سوسیالیسم و تجددگرایى در هند اشاره نمود. جالب اینجاست که حتى هنگامى که در دهه هاى 1970 یا 1980 بى کفایتى و شکست ایدئولوژى هاى دنیاگرانه در سرزمین هاى عربى، ایران و هندو رو به آشکار شدن نهاده بود، هیچ یک از کارشناسان خبره ـ و غیر مذهبى ـ غربى، تجدید حیات مذهبى در این مناطق را پیش بینى نکرد.
در مرتبه باز هم پیچیده تر و زیرکانه ترى از دیدگاه مدرنیستى، مذهب وسیله اى تلقى مى شود که گاه در جهت اصلاح انحرافات و اشتباهات روشنگرى و نوسازى به کار مى آید. برداشتى از دیدگاه مدرنیستى که هم اینک رواج دارد، بازار آزاد و دموکراسى لیبرال را منتهاى آمال و ارزشهاى عصر روشنگرى مى پندارد؛ و از این رو، هم کمونیسم و هم استبداد راست را به صورت انحراف از مسیر روشنگرى مى نگرد. از این منظر، تعجبى ندارد که مقاومت و خیزشى در برابر کمونیسم و استبداد راست رخ دهد و سهمى از این مقاومت نیز از آنِ جماعتهاى مذهبى باشد.
از این رو در دهه 1980، مدرنیست هاى هواخواه بازار آزاد و دموکراسى لیبرال، کاتولیک هاى مخالف با رژیم کمونیستى لهستان را مورد تأیید و حتى تشویق قرار دادند؛ آنها بخصوص، جنبش همبستگى را ستودند که نه تنها اعضا و گرایشهاى اعتقادى آن به طور عمده متمایل به کلیساى کاتولیک رم بود، اتحادیه اى کارگرى نیز به شمار مى رفت. به همین شیوه، آنان در دهه 1990 نیز بانگ حمایت از بوداییان تبتیِ مخالف رژیم کمونیستى چین را سر دادند. از سوى دیگر، [همین] مدرنیست هاى خواهان بازار آزاد و دموکراسى لیبرال کاتولیک هاى مخالف با رژیم هاى خودکامه راست گرا در آمریکاى لاتین و فیلیپین را مورد تحسین قرار دادند؛ و بویژه از جنبش الهیات رهایى بخش3 حمایت کردند که اگرچه از نظر اعتقادى کاتولیک مذهب بود، اندیشه آزادى انسان را حرمت مى نهاد. و باز به همین شیوه، آنان در دهه 1960 نیز مخالفان رژیم خودکامه ویتنام جنوبى را که بودایى مسلک بودند تشویق کردند.
همه این سازمانها و جنبشهاى مذهبى چونان وسایلى مفید براى تصحیح خطاها و انحرافات نوسازى مورد تمجید و ستایش واقع شده اند. اما از دیدگاه مدرنیستى، مطلوب ترین امید و انتظارى که مى رود آن است که آنها نیز پس از آن که نقش موقتى خویش را چنانکه باید و شاید به انجام رسانیدند، شرّ خود را کم کنند. در واقع، اینک که کمونیسم شوروى و استبداد راست گراى آمریکاى لاتین ناپدید گشته و به تاریخ پیوسته اند، بیشتر تجددگرایان آرزو دارند که کلیساى کاتولیک رم و در حقیقت هر کلیساى دیگرى نیز به جمع رفتگان بپیوندد.
اما ذکر این موضوع نیز اهمیت دارد که کدام یک از جنبشهاى مذهبیِ مخالف، مورد تعریف و تمجید تجددگرایان (مدرنیست ها) قرار نگرفته اند. در کشورهاى کمونیستى از جمله چین و ویتنام، مسیحیان انجیلى4 (بنیادگرایان مسیحى)، و در کشورهاى داراى نظام خودکامه راست گرا مانند ایران زمان شاه و مصر، مسلمانانِ خواستار احیاى مذهب (بنیادگرایان اسلامى) در این زمره بوده اند. به عبارت دیگر، دشمن نهایى تجددگرایان بنیادگرایى مذهبى است.
باز هم لازم به یادآورى است که بیشتر این جنبشهاى مخالف مذهبى، واکنشهایى به ناکارآمدى و کاستى ایدئولوژى ها و طرحهاى دنیانگرانه مدرن بوده اند. این کاستیها بخصوص در مورد کمونیسم شوروى و رژیم هاى خودکامه راست گراى آمریکاى لاتین، تماشایى بود. اما باز هم هیچ یک از کارشناسان ورزیده و غیر مذهبى غربى، نیرومندى نهضتهاى مخالف مذهبى در این سرزمینها را پیش بینى نکرد.

[2] چشم انداز پسامدرنیستى. دیدگاه پسامدرنیستى و ما بعد عصر روشنگرى در مردود دانستن مذاهب سنتیِ پیش از دوران مدرن، با دیدگاه مدرنیستى روشنگرانه همصداست. اما این دیدگاه همچنین ارزشهاى خردگرایى، تجربه گرایى و تأکید بر علم را که مورد نظر مدرنیسم و روشنگرى هستند، و همراه با آن، ساختارهاى سرمایه دارى، دیوان سالارى و حتى لیبرالیسم مدرنیستى و روشنگرانه را نیز مردود مى داند. هسته ارزشهاى پسامدرنیسم، فردگرایى اِبرازگر5 و بى پرواست.
چشم انداز پسامدرنیستى مى تواند در بر گیرنده ستجارب معنویز نیز باشد؛ اما تنها آن تجاربى که فارغ از تعلقات و قید و بندهاى مذهبى (به معناى واقعى کلمه) باشند. جنبش عصر جدید6 را مى توان به عنوان تجلى معنوى پسامدرنیستى تمام عیار تفسیر کرد. پسامدرنیست ها، همچنین به جانب برداشتهاى آمریکایى کم مایه اى از برخى مذاهب شرقى، بویژه هندوئیسم و بودیسمِ سملایمز گراییده، و نیز به طبیعت پرستى از نوع آمریکایى آن که خود، گونه اى از الحاد نوین است روى آورده اند.
اما به طور کلى پسامدرنیسم بسیار دنیاگراست، و در پیش بینى و انتظار مشتاقانه براى نابودى و از میان رفتن مذاهب سنتى، در کنار مدرنیسم قرار دارد. و چنین انتظار دارد که سرانجام، فرآیند جهانى شدن با فرسودن و در هم شکستن همه ساختارهاى سنتى، محلى و ملى، پیروزى جهانى فردگرایى اِبرازگر را به ارمغان خواهد آورد.

[3] چشم انداز پیشامدرنیستى. دیدگاه جایگزین دیگرى نیز وجود دارد که هرچند پیدایش آن در دوران پسامدرن صورت گرفته است، از لحاظ گرایش، به پیش از مدرنیسم تعلق دارد. این دیدگاه به بهترین وجه از جانب کلیساى کاتولیک رم، بخصوص از سوى پاپ ژان پل دوم، معرفى و تشریح شده است. شناخت پاپ مسلّماً از تجارب او در لهستان مایه مى گیرد، اما رویدادهاى کشورهاى دیگر را نیز در بر دارد.
از موضع نگرش پیشامدرنیستى، بسیارى از ایدئولوژى هاى بزرگ دنیانگر مدرن تا دهه هاى 1970ـ1980 آشکارا به شکست انجامیده اند. این گفته در مورد کمونیسم شوروى، ناسیونالیسم و سوسیالیسم عرب، و ناسیونالیسم و طرحهاى نوسازى ایران زمان شاه درست در مى آید. همه آنها ایدئولوژى ها یا حتى ستایشگریهایى براى بزرگ نمایى آن دولتها بودند.
اما هنگامى که ناکامى آن ایدئولوژى ها نمایان گشت، جنبش مخالف (اپوزیسیون) واقعاً کارآمدى که بتواند در برابر آن ایدئولوژى ها و دولتهایى که مورد ستایش آنها بودند قد برافروزد، نه از میان بخشهاى غیرمذهبى جامعه، از قبیل روشنفکران، متخصصان و مدیران، بلکه تنها از میان معتقدان مذهبى سربرآورد. تنها در جماعات مذهبیِ سازمان یافته بود که امکان داشت شمار زیادى از افرادى را یافت که حاضر باشند براى به راه اندازى نهضتى بزرگ، از امنیت فردى خویش دست بشویند. ایمان مذهبى و جماعتى که تکیه گاه آن بود، بدین معتقدان، احساس تعهد و شهامت مى بخشید تا در بیان مخالف خویش راسخ و استوار بمانند.
هرجا هم که برنامه هاى دنیانگرانه اى به اجرا درآمده اند، نتیجه اش نه یک فلسفه دنیانگر همگن، یا همگان پذیر، بلکه چندین نوع مختلف از آن بوده است؛ و هر مذهبى به شیوه خاص خود به امور دنیوى پرداخته، که نتیجه خاص خود را در پى داشته است. این نکته نشان دهنده آن است که حتى اگر روند جهانى شدن، دنیاگرایى بیشترى را به دنبال داشته باشد، در کوتاه مدت، جهان بینى همگانى و فراگیرى را به همراه نخواهد آورد.

ایالات متحده، هدایتگر روند جهانى شدن و عرفى سازى
در دو دهه گذشته، عرفى سازى به سبب روند جهانى شدن سرعت و شدت یافته است. این فرآیند از جانب ایالات متحده [آمریکا] هدایت شده است. ایالات متحده که اینک سیگانه ابر قدرتز، سنیروى اقتصادى داراى فن آورى برترز، و سملتى جهانیز نام گرفته است، با قدرت و سرسختى، از انقلاب جهانى شدن حمایت کرده است؛ [این کشور] چنین منظورى را با وارد آوردن فشار منظم در راه از میان برداشتن همه موانع ملى اى که در برابر گردش آزاد سرمایه، کالا و خدمات وجود دارند، دنبال کرده و براى رسیدن به این هدف، از نهادهاى مالى بزرگ بین المللى که اینک جهانى شده اند، بویژه صندوق بین المللى پول، بانک جهانى و سازمان تجارت جهانى استفاده کرده است. باید گفت که ایالات متحده چنین هدفى را دنبال مى کند؛ چرا که قدرت سیاسى، اقتصادى و نظامى براى گشودن راه خویش را در اختیار دارد. ایالات متحده سرمست از احساس پیروزى، که در نقطه اوج سسده آمریکاز و در پایان دوران مدرن به قله هاى بلند آرزوى یگانه ابرقدرت بودن جهان دست یافته است، اینک در پى آن است تا دنیا را به سوى اقتصاد جهانى و دوران پسامدرن رهبرى کند.
خاستگاههاى اصلى ایستادگى در برابر روند جهانى شدن و برنامه بزرگ ایالات متحده، چندین دین بزرگ بوده اند. در این میان، بویژه نهضتهاى تجدید حیات طلب اسلامى و گرایشهاى کنفوسیوسیِ در حال نضج، که به خاطر ترویج و تقویت (ارزشهاى آسیایى) شهرت دارند، مقاومت سرسختانه اى را از خود نشان داده اند. همچنین نهضت تجدید حیات طلب هندو و کلیساى ارتدوکس شرق نیز در این باره مقاومت به خرج داده اند. مذاهب بزرگ بدرستى دریافته اند که روند جهانى شدن که تحت حمایت و هدایت ایالات متحده صورت مى گیرد، پیوند نزدیکى با جریان دنیاگرایى و دین زدایى دارد و بنابراین، تهدیدى براى آنهاست.

انکار مراتب روحانیت وتعلقات جمعى از سوى آیین پروتستان
نقش آمریکا در امور بین المللى توسط ریشه هاى پروتستانى ایالات متحده شکل گرفته و هنوز هم در حال شکل گیرى است. اما پروتستانتیزمى که سیاست خارجى آمریکا را در طى دو سده اخیر شکل داده است، مذهب پروتستان اصیل (بخصوص آیین پروتستانِ زمان اصلاح دین یا رفورم) نیست، بلکه مجموعه اى است از فاصله گیریهاى پى در پى که با شتابى فزاینده، از این مذهب به جانب دنیاگرایى صورت گرفته اند. من به این سیرِ شتابانِ انحطاطِ آیین پروتستان خواهم پرداخت. ما اینک در نقطه پایانى این مسیر انحطاطى ایستاده ایم؛ و پروتستانتیزمى که نقش جهانى آمریکاى امروز را شکل بخشیده است، بدعتى خاص در مذهب اصلى بوده است. این آیین، دیگر نه پروتستان اصلاح دینى، بلکه چهره مسخ شده و کژریختى از آیین پروتستان7 است. در دهه 1990 با مطرح شدن ایالات متحده به عنوان یگانه ابرقدرت جهان، این چهره دگرگونه و کژریخت آیین پروتستان بیشترین نفوذ و قدرت را به دست آورده است و هم اینک نیز گسترشى جهانى مى یابد؛ اما از آنجا که مذهبى ویژه و غیر متعارف است و در واقع، بدرستى هم از جانب همه مذاهب دیگر همچون تهدیدى اساسى و کشنده پنداشته مى شود، دامنه فراگسترى آن هم اینک مقاومتى شدید و کشمکشى بین المللى را برمى انگیزد.
هر مذهبى ویژگیهاى منحصر به فرد و بى همتایى دارد. اما پروتستانتیزم بى همتاتر از همه مذاهب دیگر است. هیچ مذهب دیگرى تا بدین اندازه با مرتبه بندى8 و جماعات، یا با سنتها و رسوم مرتبط با آنها مخالفت نورزیده است. در حقیقت، بیشتر ادیان دیگر مبتنى بر سلسله مراتب و جماعت بوده اند (علاوه بر مذهب کاتولیک، مذهب ارتدوکس شرقى، [دین] اسلام، هندوئیسم، آیین کنفوسیوس، و حتى تا اندازه اى آیین بودا، چنین هستند)؛ اما مذهب پروتستان در مبناى اعتقادى اش با مراتب روحانیت و جماعات مذهبى سر ستیز دارد. نابودى سنتها و رسوم ـ و حذف همه واسطه هاى زمینى بین فرد و خداوند ـ مهم ترین منظورى را که برآورده مى کند، دست کم آن است که شخص معتقد را از هرگونه خصوصیات محلى، منطقه اى، فرهنگى یا ملى برهنه و بى نصیب مى سازد. در اصل، هرکس در دنیا مى تواند از موهبت فیض الهى، ایمان و رستگارى برخوردار باشد. این مواهب واقعاً جهانى و به معناى اصیل کلمه کاتولیک هستند. پیشوایان آیین پروتستان انواع گوناگون فرهنگها و ملتها را از درون دریچه اى جهانى مى نگریستند؛ دریچه اى که حتى جهانى تر از بینش کلیساى کاتولیک رم بود.

گسترش آیین پروتستان به قلمرو زندگى دنیوى: کیش آمریکایى
در سه سده پس از اصلاح دین، انکار مراتب روحانیت و جماعت از سوى آیین پروتستان، که نخست درباره موضوع رستگارى مطرح بود، به دیگر حوزه هاى زندگى نیز کشانیده شد. برخى کلیساهاى پروتستان، بویژه آنهایى که دوباره دستخوش اصلاحات قرار گرفته بودند، مراتب روحانیت و جماعت را از حیث حاکمیت کلیسا و سنتهاى محلى نیز مردود دانستند. این وضع بخصوص در ایالات متحده تازه موجودیت یافته، وجود داشت، جایى که وجود همزمانِ افقهاى باز و کنار گذاشتن کلیسا از صحنه تصمیم گیرى، زمینه پیدایش و رشد فرقه هاى مذهبى بى سازمان و بى قید و بندى را فراهم ساخت.
با آغاز سده نوزدهم، انکار مراتب روحانیت و جماعت از سوى آیین پروتستان به عرصه هاى مهم زندگى مادى و این جهانى گسترش یافته بود؛ و باز هم بویژه این وضعیت در ایالات متحده وجود داشت. در عرصه اقتصادى از میان برداشتن مرتبه بندى (انحصار فردى یا انحصار گروههاى خُرد) و جماعت (اصناف یا محدودیتهاى تجارى) به معناى برقرارى بازار آزاد بود. و در عرصه سیاسى نیز محو مرتبه بندیها (نظام پادشاهى مطلقه یا اشراف سالارى) و تعلقات جمعى (سنتها و رسوم) از برپایى دموکراسى لیبرال حکایت داشت.
اصلاح دین پروتستان آنچه را که در اوایل سده بیستم کیش آمریکایى نام مى گرفت، از بطن خویش به وجود آورد. اعتقاد به بازار آزاد و فرصتهاى یکسان براى افراد، انتخاب آزادانه و دموکراسى لیبرال، و مشروطیت و حاکمیت قانون، ارکان اساسى این کیش دنیاگرایانه را تشکیل مى داد و به طور قطع، مرتبه بندى، جماعت گرایى، سنتها و رسوم از عناصر اعتقادى آن نبود. کیش آمریکایى خودِ پروتستان نبود، اما روشن است که فرآورده فرهنگ پروتستان و شرح و برداشت این جهانى شده اى از پروتستانتیزم بود.

فرجام پروتستانتیزم دنیاگرا: حقوق بشر جهانى
آخرین مرحله انحطاط آیین پروتستان، در نسل گذشته پدیدار گشته است. در دهه 1970 نخبگان سیاسى و روشنفکر آمریکایى هدف اساسى سیاست خارجى آمریکا را حقوق بشر جهانى دانستند و به ترویج این اندیشه پرداختند. کیش آمریکایى جاى خود را به اندیشه جهانى نگر حقوق بشر سپرد؛ یا به بیان دقیق تر، اصول و مبانى کیش آمریکایى در یک نتیجه گیرى منطقى به حوزه اى جهانى انتقال یافت. از این رو، در این ایدئولوژى نوین به حقوق بشر به صورت حقوق افراد نگریسته مى شود. حقوق فرد از هرگونه مرتبه بندى یا جماعت، و سنتها یا رسومى که وى در آن به سر مى برد، مستقل است. و این بدان معناست که حقوق بشر به هر فردى و در هر جاى جهان تعلق مى پذیرد؛ و به عبارت دیگر، همگانى و جهانى است، نه صرفاً قومى و ملى.
بنابراین، ارتباط منطقى نزدیکى بین حقوق فرد و جهانشمولى آن وجود دارد. حقوق فردى حقوق جهانى است، و حقوق جهانى نیز همان حقوق فردى است.
بسیارى از تحلیلگران اجتماعى دریافته اند که ایالات متحده طى دو دهه گذشته به نوع جدیدى از جامعه سیاسى مبدل شده است؛ جامعه اى که آن را سجمهورى انتخابگرانز نامیده اند. این جامعه در حیطه قوانین با سانقلاب حقوقیز، در قلمرو سیاست با سآزادى انتخابز، در حوزه اقتصاد با سحق تقدم و سلطه مصرف کنندهز، در عرصه نگرشها با سحق پرسشز، و در میدان ایدئولوژى با سفردگرایى ابرازگرز مشخص مى شود. جنبش عصر جدید نیز خود یکى از نمودهاى این ذهنیت نوین، در قلمرو زندگى معنوى است. ایدئولوژى فردگرایى ابرازگر به درون همه جهات و زوایاى جامعه مى تراود و فلسفه اى فراگیر است و به نظر مى رسد که نتیجه آن کاملاً مخالف با توتالیتریسم دولتى، و در واقع نوعى توتالیتریسم شخصى باشد. البته هر دوى آنها در منهدم کردن و در هم شکستن موانع و دستگاههاى مداخله کننده اى که سد راه فرد در دستیابى به بالاترین میزان قدرت یا گشوده ترین میدان عمل قرار مى گیرند، کوچک ترین کوتاهى یا ترحمى را جایز نمى دانند. بالاترین میزان قدرت براى توتالیتریسم دولتى اقتدار دولت ملى، و وسیع ترین میدان عمل براى توتالیتریسم شخصى سازمانهاى اقتصادى جهانى است.
فردگرایى ابرازگر ـ با نکوهش و اعتراضى که نسبت به همه مرتبه بندیها، تعلقات جمعى، سنتها و رسوم روا مى دارد ـ نتیجه و پایان منطقى و نقطه نهایى دنیاگرایى مذهب پروتستان را به نمایش مى گذارد. تثلیث مقدس و پرستش خداوند متعال در آیین یکتاپرستى پروتستان اصیل، و مفهوم ملت آمریکایى در کیش آمریکایى، همگى از یاد رفته اند و جاى خویش را به نفس پرستى توسعه طلبانه داده اند. سیر انحطاطى طولانى نهضت پروتستان در فرجام خویش به پروتستانتیزم کژریخت و مسخ شده رسیده است؛ به پروتستانتیزمى که بى خداست، آیینى که همه قالبهاى شکل گرفته را در هم مى شکند و از نو مى سازد. و حقوق بشر جهانى چیزى است که سیاست خارجى جمهورى انتخابگران یا به عبارتى، آیین پروتستان کژریخت و هویت باخته را تشکیل مى دهد.
همان گونه که سموئل هانتینگتون مطرح کرده است، این برنامه جهانى و فردگرایانه ایالات متحده، خشم و مقاومت جوامعى را که سنتهاى دینى متفاوتى از مسیحیت غرب دارند، برانگیخته است. هانتینگتون این وضع را سبرخورد تمدنهاز9 ـ کشمکشى بین سغربیان و دیگرانز ـ نامیده است (1996، فصل8). تقریباً هیچ گونه مقاومتى در این باره از جانب ملتهاى داراى سنت پروتستان دیده نشده است. ملتهاى کاتولیک مذهب تا اندازه اى مقاومت نشان داده اند. اما بیشترین میزان مقاومت از سوى کشورهایى صورت گرفته است که سنتى اسلامى یا کنفوسیوسى دارند.
ما اینک نتیجه این سبرخورد تمدنهاز یا کشمکش بین غربیان و دیگران، و بین پروتستان کژریخت و صفوف مذاهب بزرگ دیگر را نمى دانیم. اما ممکن است که پاسخ نهایى در سیرت و سرشت خود آیین مسخ شده پروتستان نهفته باشد.
نهضت اصلاح دین پروتستان، جنبشى بسیار مهم و مؤثر در پیدایش و بناى دوران مدرن بود و تقریباً پانصد سال پس از آن، اینک آیین پروتستان کژریخت جنبش مهمى در جهت ایجاد دوران پسامدرن است. پروتستانتیزمِ زمان اصلاح دین به سبب اعتراضها و پشت پا زدنهایش، بى نظیرترینِ مذاهب گشت و امروز آیین پروتستان مسخ شده در صدد پایان بخشیدن به همه مذاهب است؛ یا حتى در پى آن است تا تجلیات نفس انسانى را جانشین پرستش خداوند سازد.
نهضت اصلاح دین پروتستان در زمان خود، دولتهاى ملى از قبیل هلند و بریتانیا را به وجود آورد که هریک به قدرتى بزرگ در دوران مدتى تبدیل شدند. ایالات متحده بیش از سایر ملتها از این جنبش تأثیر پذیرفت و مقتدرترین قدرت در میان قدرتهاى بزرگ نیز گردید. بیشتر قدرت ایالات متحده را مى توان ناشى از انرژى، سازمان دهى، تدبیر و کفایتى دانست که میراث سنت پروتستانیِ زمان رفورم دینى بوده است. اما چهره کژریخت آیین پروتستان به دلیل کیش جهانى و فردگرایانه اش، پایان عمر همه دولتهاى ملى و از جمله دولت آمریکا را آرزو دارد و در پى آن است تا رضایت خاطر و افتخارات شخصى را جایگزین وفادارى و وظیفه شناسى در قبال منافع ملى آمریکا سازد. این آیین پایه هاى اقتدار ایالات متحده یعنى قدرتى را که خود مروج چنین کیشى در سراسر جهان بوده است، از پاى بست سست و لرزان مى سازد.
ادوارد گیبون زمانى در اثر خود، افول و فروپاشى امپراتورى رم، چنین نگاشت که امپراتورى رم مذهب مسیحیت را در سراسر دنیاى باستان گسترانید، اما خود به دست مسیحیت به ورطه هلاکت و نابودى افتاد. اینک در روزگار ما نیز به نظر مى رسد که سامپراتوریز آمریکا در کار گسترش پروتستانتیزم کژریخت در سراسر دنیاى مدرن است؛ حال آن که همین آیین مسخ شده و کژریخت پروتستان به نوبه خود فروریزى ارکان قدرت آمریکا را آغاز مى کند.

پى نوشتها:
* سخنرانى در سوارتمور کالج، در برنامه سخنرانى تمپلتون، 1998.
1. Globalization
2. دنیاگرایى (در مقابل مفهوم دین گرایى) و عرفى سازى در این متن، به تناوب به جاى اصطلاح Secularization به کار رفته اند.
3. Liberation Theology جنبشى است که از اواخر دهه 1960 و اوایل دهه 1970 در آمریکاى لاتین پا گرفت و براساس اعتقاد آن، کلیساها وظیفه و تعهد داشتند تا با سرکوبهاى اجتماعى، اقتصادى، و با بهره کشى و ستمگرى علیه انسانیت به مبارزه برخیزند ـ م.
4. Evangelical Christians.
5. Expressive Individualism.
6. New Age Movement (جنبش عصر جدید) دسته وسیعى از افراد و گروههایى را شامل مى شود که هریک ممکن است عقاید و جهت گیریهاى فکرى متفاوتى داشته باشد. اما مراد از آن بیشتر، پیدایش افراد و گروههایى است که دوباره به آیینهاى از یاد رفته کهن و متعلق به پیش از مسیحیت روى آورده اند؛ اعتقاد به سحر و جادو، فال بینى، طالع بینى از روى ستارگان، تناسخ، ارتباط با ارواح گذشتگان یا با ساکنان کرات دیگر، و همچنین آیینهاى التقاطى که با تأثیرپذیرى از مسیحیت، کیش بودا، هندو و دیگر مذاهب یا فلسفه هاى شرقى شکل گرفته اند، در این زمره قرار مى گیرند ـ م.
7. Protestant Deformation.
8. Hierarchy.
9. Clash of Civilizations.


منبع:  سایت / باشگاه اندیشه ۱۳۸۴/۱۰/۰۵به نقل از: فصلنامه نقد و نظر، شماره 26-25
نویسنده : جیمز کرث
مترجم : حمید بشیریه

نظر شما