موضوع : پژوهش | مقاله

زن و صنایع فرهنگى

فرهنگ، صنایع فرهنگى و تولید معانى
درک نقش درجه دوم و عمدتاً تأیید نشده زنان در نظام سیاسى ـ اجتماعى، بلافاصله باعث طرح این پرسش در ذهن مى شود که چرا و چگونه عده اى از زنان این وضع را طبیعى و غیرقابل اجتناب مى دانند. یکى از پاسخها نفس قرار دادن زن در حیطه اى شخصى و نه اجتماعى است. گرامشى در یادداشتهاى زندانمى نویسد: براى یک گروه تابع [=زنان] صرف کارکردن از طریق تجربه مستقیم شخصى و عقل سلیم موجب تشکیل یک جهان بینى مخالف و برخوردار از همبستگى نمى شود. ممکن است آنچه تجربه مى شود با توضیحات [راجع به] وضع موجود در تضاد باشد، اما دریافت علت و درک شیوه عمل بسیار دشوار است. بنابراین،با وجود (تجربه) تضاد [میان زن و مرد] آنچه اغلب (حس) مى شود، طبیعى بودن امور در وضعیت فعلى است. نقش مسلط فرهنگ ـ که مى توان آن را فرآیند تولید معانى داراى جایگاه اجتماعى و تاریخى نامید ـ در این فرآیند جامع شکل گیرى هویت و نقش، اساسى است.
خود زنان نیز شروع به توجه به (غیبت و محرومیت) فرهنگى خود کرده اند. بدین شکل،زنان مى بینند که (در فرهنگى که در آن زاده شده ایم تعریفى منفى از ما به دست داده شده و تمایل برآن بوده است که تجربه ما از دیده ها نهان ماند)،یا مى توانند از (عدم توانایى نسبت به یافتن خویش به آن صورت که خود، آن را در فرهنگ موجود تجربه کرده ایم) سخن به میان آورند.با این حال،در دنیایى که ـ حتى نزد اکثر زنان ـ معناى فرهنگ آن است که (زن یعنى عشق ورزى و خانه،و مرد یعنى کار و جهان خارج) فاصله اى بزرگ بین درک تضاد و اقدام به منظور از میان برداشتن آن وجود دارد. اهمیت بنیادى محرومیت فرهنگى یا معرفى ناتمام زنان را مى توان در رابطه فرآیندهاى فرهنگى با نظام اجتماعى ـ اقتصادى و در جبر اقتصادى رویّه ها و محصولات فرهنگى مشاهده کرد. در نتیجه، مى توان صنایع فرهنگى و محصولات آن را حلقه ارتباطى دیگرى دانست که زنان را در قید و بند رابطه ویژه خود با ساختارهاى اجتماعى ـ اقتصادى قرار مى دهد.
ریموند ویلیامز در تحقیقى ناب پیرامون ارتباطات نوین در بریتانیا،از (انقلابى طولانى) در فرهنگ،که با گسترش دامنه نظامهاى تعلیم و تربیت و ارتباطات آغاز شد،یاد مى کند و آن را جریان سوم دگرگونیهابه موازات انقلاب صنعتى در اقتصاد و انقلاب دموکراتیک در میدان سیاست،مى نامد. به اعتقاد وى، مجموعه این سه فرآیند،توصیفگر بافت و آهنگ حرکت تجربه معاصر است.
با این مقدمات، لازم است که تأثیرات پیچیده و متقابل حوزه هاى فرهنگ، سیاست و اقتصاد مورد مطالعه قرار گیرد. ویلیامز در یکى از کارهاى بعدى خود،نقش محورى ساختار اقتصادى و تأثیرات تعیین کننده آن بر محصولات فرهنگى را مورد تصدیق قرار مى دهد. وى خاطر نشان مى کند که تمرکز فزاینده کنترل در دست شرکتهاى بزرگ ارتباطات کلید توصیف ویژگى این وضعیت در حال پیدایش است، و این که در نتیجه این وضع،شیوه ها و نگرشهاى سوداگرانه سرمایه دارى روزبه روز به پهنه هاى بیشترى رسوخ کرده و (در نزدیکى مرکز ارتباطات مستقر گردیده است).
در هر حال، موضوع بحث صرفاً این نیست که رسانه هاى ارتباطى، عملکردى اقتصادى دارند (ویلیامز نیز قطعاً چنین چیزى نمى گوید)؛ بلکه هدف بیان این مطلب است که این رسانه ها یک نقش اساسى عقیدتى بازى مى کنند که از طریق رابطه آنها با ساختار اجتماعى بیان مى شود. این نکته اى است که همیشه درک نمى شود. به عنوان مثال،در تحلیل دالاس اسمایت،وظیفه اصلى رسانه ها تشکیل دسته هاى ثابتى ازشنوندگان، به منظور فروش به تبلیغات چیان انحصارات سرمایه دارى،و از این راه،ایجاد گرایش به مصرف جهت تکمیل مدار تولید است. اغلب، نظیر این تحلیل در مورد شیوه رفتار رسانه ها با زنان،و متمایز ساختن آنها به عنوان بهترین مصرف کننده به کار مى رود. به این ترتیب، چگونه مى توان بخشهاى مهمى از رسانه ها را که کمتر از همه به درآمدهاى تبلیغاتى متکى هستند ـ بویژه کتابهاى جیبى، صنعت سینما و موسیقى مردم پسند ـ در این طرح جاى داد؟ اشکال این نوع نظریه پردازى در آن است که بااهمیت دادن به نقش رسانه ها در گردش کالاهاى اقتصادى،نقش مستقل آنها در گسترش ایدئولوژى ها از نظر پنهان مى ماند. در نتیجه ،راههاى تأثیر جبرهاى اقتصادى بر شکل گیرى، دامنه و اشکال تولید رسانه ها و محصولات آنها روشن نمى شود.
پیتر گولدینگ و رابرت مورداک در درخواست خود راجع به ایجاد یک اقتصاد فراگیر سیاسى براى فرهنگ،همین پیوندهاى حیاتى میان ابعاد اقتصادى و مسلکى(ایدئولوژیک) تولید رسانه ها را مورد تأکید قرار مى دهند. استدلال آنها این است که تولید ایدئولوژى نمى تواند جز در ارتباط با پویشهاى کلى اقتصادى تولید رسانه ها و جبرهایى که اعمال مى کنند، بدرستى درک شود و قابل جدا شدن از آنها نیست. به عقیده آنها، این پویشهاى اقتصادى در سطوح گوناگون و درجات متفاوتى از شدت و ضعف،در بخشهاى متفاوت رسانه ها و نیز شاخه هاى داخلى هر یک عمل مى کند. در کلى ترین سطح، توزیع منابع اقتصادى نقشى حیاتى در تعیین برد رسانه هاى موجود بازى مى کند. به عنوان مثال،نبود روزنامه اى تندرو با شمارگان بالا در انگلستان، عمدتاً ناشى از هزینه هاى ممانعت کننده از ورود به بازار و نیز توزیع نادرست درآمدهاى تبلیغاتى است. ضرورتهاى اقتصادى نیز بر شکل عمومى رسانه هاى موجود تأثیر مى گذارد. عدم انطباق میان نظام رسانه اى و نیازهاى اجتماعى مردم در بسیارى از کشورهاى در حال توسعه ـ به عنوان مثال، نهادینه شدن [=جاافتادن] تلویزیون خانگى (استودیو پایه) در فرهنگهاى گروهى فضاى آزاد ـ تا حدود زیادى ناشى از سلطه تاریخى و اقتصادى شرکتهاى عمده چند ملیتى است. به همین شکل، روزنامه هاى (شهر پایه) فایده چندانى براى جمعیتهاى پراکنده روستایى ندارد. ضرورتهاى اقتصادى در سازمان هر یک از رسانه ها،شاید نقش عمده اى در تخصیص منابع تولید به شاخه هاى داراى هزینه هاى متفاوت، به نسبت جلب علاقه مخاطبان داشته باشد؛مثل اختصاص امکانات براى پخش برنامه هاى ورزشى و آموزشى.
گرچه گولدینگ و مورداک اشاره اى به این حقیقت نمى کنند،آشکار است که هر یک از سطوح متفاوت جبر که آنهاتشخیص مى دهند،به طور منفرد یا دسته جمعى، به جایگاه ویژه زنان به عنوان موضوع و محمول رسانه ها برخورد پیدا مى کند.براى نمونه،همان دلایل مربوط به عدم انتشار روزنامه هاى تندرو، در مورد عدم انتشار روزنامه هاى طرفدار حقوق زنان نیز صدق مى کند. اگر نیازهاى روستاییان کشورهاى در حال توسعه توسط روزنامه هاى شهر پایه به خوبى تأمین نمى شود، نیازهاى زنان روستایى ـ که اکثریت قابل توجهى از آنان هم بى سوادند ـ از این هم بیشتر نادیده گرفته مى شود. همان اختلاف نسبت هزینه به جلب علاقه مخاطبان، بین ارائه برنامه هاى ورزشى و پخش برنامه هاى آموزشى، در مورد پخش برنامه هاى ورزشى و برنامه سازى براى زنان هم وجود دارد. بنابراین، آشکاراست که رسانه ها بدان لحاظ که خاستگاه نابرابرى زنان در ساختار اجتماعى و نیز موٌید این نابرابرى هستند، نقش مسلکى عمده اى بازى مى کنند.

ویژگیهاى بارز رابطه زنان با صنایع فرهنگى
قبل از بحث راجع به برخى جنبه هاى کلى جایگاه زنان در رسانه ها، از نظر مشارکت آنان در این رسانه ها و نیز تصویرى که از آنها به دست داده مى شود،مایلم به برخى از ویژگیهایى که رابطه زنان با صنایع فرهنگى و محصولات آنها را به صورتى کاملاً استثنایى متمایز مى سازد،اشاره کنم. باید روشن شود که هر یک از این ویژگیها ریشه در حوزه اقتصادى و مسلکى داشته، و افزون بر این، هر یک از آنها دراین دو حوزه نقش کارکردى بارزى دارند.
قبل از هر چیز باید به این گفته کورنلیا باتلر اشاره کرد که از زمان اختراع چاپ، داستان نویسى براى زنان، معامله اى سودآور بوده است. زنان طبقه متوسط ـ طبقه اى که باسواد بود و فرصت و توان مالى براى مطالعه داشت ـ خوانندگانى حریص براى (قلمزنان رومانتیک)، بوده اند. به طور مسلّم، با افزایش دسترسى به آموزش و گسترش سواد در میان زنان، این بازار ویژه در بیشتر کشورهاى صنعتى به طرزى چشمگیر گسترش یافته است. افزون بر این، رشد رسانه هاى شنیدارى الکترونیک بازارهاى کاملاً تازه اى در میان زنان (و نیز مردان) گشوده و موجب نوعى توزیع محصولات فرهنگى شده که به اندازه خود این محصولات، متنوع است. در هر حال، بررسى برخى فرآیندهاى تولید که حتى در ابتدایى ترین مراحل تولید فرهنگى دخالت دارند، به وضوح، آن جنبه هاى تابعیت زنان در صنایع فرهنگى توسط این صنایع را که تا حال حاضر در زمینه هاى بسیار گوناگون وجود داشته است،نشان مى دهد.
راشل هریسون در پژوهشى درباره تولید و مصرف داستانهاى بلند در قرن نوزدهم گفته است: این امر مبتنى بر نوعى تابع سازى چهاروجهى زنان است. آنچه در مرحله اول قرار مى گیرد، نقش درجه دوم داستان نویسان زن است. داستان نویسى زنان در خانه، بیشتر تحمل مى شد تا این که مورد تشویق قرار گیرد؛ آن هم تا آنجا که به زندگى روزمره خانوادگى لطمه اى نزند. با وجود این عقیده، بر این بود که نویسندگى نباید شغل زن در زندگى باشد. میشل هاتلار در اشاره اى مستقیم به یکى از (اساطیر) رونالد بارتس تحت عنوان (بچه ها و داستان) و با این استدلال که [وجود] بچه ها داستان نویسى را توجیه مى کند مى گوید: (حتى در حال حاضر، نویسنده زن باید بر تبعیت خود از وضع موجود زنان که جنبه ابدى دارد صحه بگذارد، تا به صورت مظهر عصیان درنیاید). این تضادها به روشنى، به صورت بخشى از شخصیت نویسندگان زن درآمده است؛ براى مثال، لیلى بریسکو (خودِ) دیگر شده ویرجینیا ولف در کتاب (به سوى فانوس دریایى ) مى کوشد تا به رغم تمسخر یک نداى درونى که پیوسته نجوا مى کند (زنان نمى توانند نقاشى کنند، زنان نمى توانند بنویسند) یک نقاشى را تکمیل کند. سالى سیرز گفته است قدرت این تضادها باعث شده است که برخى نویسندگان زن، مثل سیلویا پلات و خود ویرجینیا ولف دچار یأس و حرمان شده، حتى دست به خودکشى بزنند. به عبارت دیگر، زنان نویسنده در نتیجه تبعیضى که در انتشاراتیهایى که به دست مردان اداره مى شود بر آنها روا داشته شد،نقشى درجه دوم یافتند. گرچه غالب مصرف کنندگانِ [کتاب] را زنان تشکیل مى دادند نگرش ناشران آن بود که نویسندگان داستان باید مرد باشند و زنان را وادار به اختیار کردن اسامى مستعار مى کردند؛که کورر بل، جرج الیوت و جرج سَنْد، چند نمونه از این دست اند. محتواى داستانها نیز تحت تأثیر ارزشهاى مسلط مردان و آنچه آنها مهم مى شمردند، قرار مى گرفت. این وضع باعث شد که ویرجینیا ولف بگوید ساختار کلى داستان قرن نوزدهم چنان بود که وقتى به دست زنان نوشته مى شد،(مجبور مى گردید دید روشن خود را در اطاعت از اقتدار خارجى تغییر دهد) و در نتیجه، تعداد زیادى آثار اساساً معیوب به وجود آمد.
دومین جنبه توصیف هریسون از خصوصیات نقش درجه دوم زنان در فرآیند داستان نویسى، به نقش زنان در صنعت چاپ برمى گردد. تغییرات فنى این امکان را در این صنعت به وجود آورده است که کارگران ماهر مرد جاى کارگران غیرماهر زن (و کودک) را که از مهارت کمترى برخوردارند، بگیرند. کارل مارکس در نخستین جلد سرمایه به این موضوع توجه کرد که چاپخانه هاى لندن به(کشتارگاه) معروف شده اند و در آنها،در انجام کارهایى نظیر جداسازى کهنه براى تهیه کاغذ و امور مربوط به صحافى، قربانیان اصلى (زنان، دختران و بچه ها هستند). سوم آن که استثمار زنان به طور مشابه در خدمات خانگى (که با افزایش سود و ثروت بازرگانان ـ که آن نیز ناشى از تبدیل ارزش افزوده مطلق به ارزش افزوده نسبى در اقتصاد صنعتى قرن نوزدهم بود ـ امکان پذیر شد) باعث گردید تا زنان طبقه متوسط فرصت مطالعه پیدا کرده، گاه خود نیز دست به قلم ببرند.
و سرانجام، به جنبه دیگرى از زن به عنوان مصرف کننده مى رسیم. مى توان گفت که در اینجا نوع خاص تابع سازى، عمدتاً جنسى است و از طریق ایدئولوژى هاى مربوط به عشق، زنانگى، تعلق به خانه، و مادرى ـ که محتواى بسیارى از داستانهاى تولید شده در این عصر را اشباع مى کند ـ به آن مشروعیت داده مى شود. درک این نکته اهمیت دارد که ایدئولوژى عشق و ازدواج، و نتیجه فرعى آن یعنى دوشیزگى و تک همسرى،افزون بر عملکرد اجتماعى خود (یعنى تضمین وظیفه شناسى دختران و نجابت زنان) نقش اقتصادى ویژه اى نیز بازى مى کرد.در واقع، ریشه هاى این ایدئولوژى در منافع رو به ظهور روابط جدید اقتصادى قرار داشت. این نکته به روشنى، در گزارش فاینر بیان شده است:
خانواده هاى طبقه متوسط ثروت انباشته صنعتى خود را در یک نظام توارث قابل افراز مورد استفاده قرار مى دادند که اخلاقیات سخت گیرانه ترى را طلب کرده، بیش از هر زمان دیگر، معیارهایى والا براى زنان تعیین مى کرد. یک زن خطاکار مى توانست وسیله قرار گرفتن یک مدعى دروغین براى ثروت خانواده، در قلب آن شود. به منظور اجتناب از این فاجعه، از زنان طبقه متوسط خواسته مى شد تا جانب پاکدامنى را سخت پاس دارند.
بدین شکل، (پندار زنانگى ) حاصل این دوره تاریخى (چیزى که از دید بیشتر مفسران مخفى نمانده) با تغییرات بنیادى در نظام اقتصادى ـ اجتماعى و نیز پیدایش شکل صنعتى تولید فرهنگى، همزمان مى گردد. پندارى بودن آن در این حقیقت نهفته است که تضاد اساسى میان آرمانها و زنان در ساختار جامعه را مى پوشاند یا دست کم شروع به پوشاندن آن مى کند.
گرچه این مشکلات مربوط به زنان و تولید، در زمینه تاریخى خاص خود مورد بحث قرار گرفته اند، نه اشتباه تاریخى محسوب مى شوند و نه صرفاً به یک فرهنگ ارتباط پیدا مى کنند. معانى فرعى این مشکلات در عصر جدید باید در بازنگرى جهانشمول مسائل موٌثر بر زنان در درون فرهنگ، توسط فرهنگ و نیز توسط رسانه ها که، بحث آن در پى خواهد آمد، آشکار گردد. در هر حال، قبل از این بحث مایلم به یک عامل دیگر که رابطه زنان با صنایع فرهنگى و محصولات آنها را به صورتى بسیار متمایز در مى آورد، اشاره اى مختصر بکنم. منظور روشى است که با استفاده از آن ،زنان به صورت یک گروه در انگاره سازى فرهنگیبراى مقاصد اقتصادى و مسلکى مورد استفاده قرار مى گیرند. گرچه این مسئله قبلاً تا حدودى مطرح شد موضوع، صرفاً این نیست که برخى تصاویر انتقال یافته توسط فرهنگ مى تواند بر ادراک و رفتار زنان و مردان نسبت به یکدیگر تأثیر گذارد. فراتر از این، مفهومى وجود دارد که در آن تصاویر زن (که از لحاظ اجتماعى ساخته و پرداخته شده) مى تواند مورد استفاده قرار گرفته یا در مرکز ساخت تصاویر اجتماعى به مراتب وسیع تر از آنهایى که به طور مستقیم به خود زنان مربوط مى شود، قرار داده شود.
به عنوان مثال، میشل ماتلار در بحث خود راجع به ساختمان و عملکرد مسلکى (ایدئولوژیک) تصویر (تجدد)، تصویر مقدم (زن) را به عنوان محورى که رسانه ها با استفاده از آن به اشاعه (فرهنگ تجدد) خاص خود مى پردازند، نشان داده است. به گفته وى، تصویر زنانگى اساساً (حتى به گونه اى اساطیرى) به مفاهیم تداوم، خلود و ماندگارى ارتباط داده مى شود. (چهره زن از طریق قدرت پنهان تصویر خود، اشارات ناآگاهانه خود… نشانه پیشنهادى غیرتهاجمى وساطع کننده ایمنى و درستى است.) با این حال، در تضادى آشکار با آنچه گفته شد، رسانه ها به طور مداوم زن را از طریق دیدارى با (زرادخانه اى از نمادها)، مدها، کالاهاى تازه، طرحهاى جدید و شیوه هاى تازه زندگى که ترسیم گر فرهنگ تجدد است، مرتبط مى سازند. به نظر ماتلار، این بدان معناست که تصویرى خاص از تجدد ساخته مى شود که در آن، سنت نوع تازه اى از اعتبار و جاودانگى مى یابد و به رغم تغییر و حرکت ظاهرى، نوعى حس دلگرم کننده نسبت به نظم و ماندگارى وجود دارد؛ و (این حقیقت اساسى را پنهان مى کند که موضوعات جدید کارى بیش از تجدید اسطوره هاى کهنه انجام نمى دهند).

فرآیندهاى اجتماعى شدن زن و تصاویر آن در رسانه ها
از لحاظ نظرى، رسانه ها به عنوان یکى از چند عامل اجتماعى کننده، نباید در فرآیند اجتماعى کردن ،مسئولیت یا قدرتى بیشتر یا کمتر از دیگر عوامل اجتماعى کننده داشته باشند.اما برخى عوامل ویژه ساختار ونیازهاى درون سازمانى رسانه ها سبب شده تا برخى نظریه پردازان نابرابرى جنسى بگویند که رسانه هاى گروهى قادرند در فرآیند اجتماعى کردن،نقش محافظه کارانه ویژه اى داشته، موجب تقویت ارزشها و باورهاى سنتى گردند. این عوامل عبارتند از: ترکیب جنسى نیروى کار رسانه ها، که تقریباً در تمام کشورها اکثراً از مردان تشکیل شده و این اکثریت در حیطه هاى پر نفوذ مدیریت و تولید بیشتر است. نکته دیگر اتکاى بسیارى از سازمانهاى رسانه اى به حمایت تجارى است،که این امر باعث مى شود آنها به مفاهیم و تصاویر شناخته شده بپردازند. سوم آن که، معمولاً انتظار مى رود رسانه هاى گروهى ـ اعم از برنامه هاى رادیویى، تلویزیونى، مجلات، روزنامه ها، صفحه و فیلم ـ تأثیرى سریع و روشن داشته، به سرعت و به آسانى، توسط مخاطبان جذب شود؛در محصولات این رسانه ها به وفور، از شخصیت پردازى ساده، قابل تشخیص و یکدست استفاده مى شود. بدین دلیل، برخى مفسران بر این باورند که رسانه ها نوعى واقعیت اجتماعى را نشان مى دهند که اگر به طور مشخص نادرست نباشد، از محافظه کارترین نیروهاى اجتماعى تغذیه کرده،گرایشهاى تازه را تا زمانى که تثبیت نشده اند، نادیده مى گیرد و از همین رو، عمدتاً تقویت کننده فرهنگ اند و نه تغییر دهنده آن. یک نمونه از این موضوع (شخصیتهاى استاندارد شده) یا کلیشه اى است که در بسیارى از محصولات رسانه ها، زنان و مردان با استفاده از آنها توصیف مى شوند؛نگرانى برخى منتقدان رسانه اى از این است که توصیف مکرر زنان و مردان در نقشهاى کلیشه اى ـ و تمایل به این که هر نوع انحراف از آن را به صورتى منفى نشان دهند ـ باعث شود عملاً برخلاف امکانات بالقوه تغییر دهنده هر نوع تجربه غیر کلیشه اى که مردان و زنان در زندگى عادى اجتماعى با آن مواجه مى شوند، عمل کنند. این کار نه تنها نقشى خنثى و حتى محافظه کارانه به رسانه ها مى دهد، بلکه باعث مى شود آنها در مقابل برابرى دو جنس زن و مرد، به صورت عاملى ارتجاعى عمل کنند.
[در اینجا] قصد ندارم به توصیف مفصل تصاویر اساسى اى که رسانه هاى جهان با استفاده از آن، زنان را به تصویر مى کشند، بپردازم. اکنون همه از این تصاویر اساسى اطلاع دارند. نمایش زنان به تعداد کمتر، توصیف آنها به شکل (گونه هاى) آشناى همسر، مادر، طرف عشقى و دختر افسونگر، و نسبت دادن ویژگیهاى روانى حاکى از کارپذیرى، اتکا به دیگران و تردید، در تصاویرى که در حال حاضر از زن در رسانه هاى ملى و بین المللى به دست داده مى شود، کاملاً مستند گردیده است. به جاى این کار مایلم توجه شما را به برخى تغییرات در این رویّه جارى جلب کنم.
تصادفى نیست که در کشورهایى که زنان در آنجا به سریع ترین پیشرفتها در جهت مشارکت کامل اجتماعى، اقتصادى و سیاسى نایل شده اند (به عنوان مثال، جمهورى خلق چین، کوبا و کشورهاى سوسیالیست اروپاى شرقى) ضرورتهاى اقتصادى موجب تدوین سیاستهایى درباره زنان شده است.[ در این کشورها] رسانه هاى گروهى به طور کلى بازتاب دهنده تعهد دولت نسبت به این سیاستها بوده اند. به عنوان مثال، تصویرى که از زن در رسانه هاى چین نشان داده مى شود، بارزترین نمونه اى است که نشان مى دهد رسانه ها چگونه مى توانند در فاصله زمانى نه چندان درازى، سهمى عمده در تغییر تصویر زنان از خود و نیز تعریف نقش اجتماعى آنان داشته باشند. در هر حال، اهمیت مداخله دولت در این فرآیند، بسیار زیاد است و موفقیت رسانه ها در تشویق مردم به پذیرش تغییرات، ارتباط مستقیمى با کارآمدى ادراک مشکلات زنان و راههاى حل آن مشکلات توسط سیاستمداران دارد. براى نمونه، زنان چینى از این موضوع گله مند بوده اند که رسانه ها با به تصویر کشیدن قهرمانان زن تنها در نقش هاى رهبرى، بدون اشاره به رقابتهایى که زنان واقعى معمولاً در این گونه شرایط با آن روبرو مى شوند، مشکلات خاصى را که زنان از گذشته تاریخى خود یا از نقش مادرى خود به ارث برده اند، نادیده گرفته اند.
بیشتر شواهد حاکى از آن است که رسانه هاى کشورهاى سوسیالیست اروپاى شرقى نیز مانند چین، تصویرى مثبت از زن به دست داده و بر کمکهاى آنها به توسعه اقتصادى و اجتماعى تأکید کرده اند. البته بازهم مثل چین همان معضل، یعنى تقاضاهاى ناسازگار بین نقش اقتصادى زن و نقش او در خانه، به قوت خود باقى است و بر طبق برخى تحقیقات انجام شده در لهستان و شوروى [پیشین] در واقع، رسانه ها باعث آن شده اند.
نمونه دیگرى که مى توان اشاره اى گذرا به آن کرد، در برخى کشورهاى آفریقایى یافت مى شود. گرچه [در این مورد،] اطلاعات پراکنده و شواهد اندک است، قرائنى وجود دارد حاکى از آن که تصویر زن در برخى از کشورهاى آفریقایى مى تواند از استفاده نسبتاً آگاهانه از رسانه ها در جریان کلى توسعه ملى بهره مند شده، بازتابى از این امر باشد. به عنوان مثال،مطالعه تحلیلى مطبوعات زامبیا در فاصله سالهاى 1971 تا 75 تصاویرى مثبت و نیرومند از زنانى که دوش به دوش مردان درکار توسعه دخالت داشته اند به دست مى دهد. پیدایش برخى مجلات داراى تمایلات آشکار و پنهان نسبت به دفاع از حقوق زنان در کشورهایى چون غنا، کنیا و سنگال طى سالهاى اخیر، دلیل دیگرى است بر این که تصاویر جایگزین از خود براى آنان وجود دارد. در هر حال، به این نکته نیز باید اشاره کرد که بسیارى از ویژگیهاى منفى رفتار با زنان که در جاهاى دیگر دیده شده، در رسانه هاى جوان آفریقایى نیز دیده مى شود.
به طور خلاصه، معنى کلى نمونه هاى مذکور آن است که ریشه کنى معتقدات و باورهایى که موجب تقویت تصاویر رایج از زن در رسانه ها مى شود، حتى در رسانه هاى تحت کنترل دولت که تعهدى قوى نسبت به ایجاد تغییرات اجتماعى دارند، کارى بسیار دشوار است.

نقش کارکردى رسانه ها در تصویرپردازى از زن
رسانه هاى عمومى در جامعه چند کار کاملاً متفاوت از یکدیگر انجام مى دهند و ضمن ارائه اخبار و سرگرمى، وسیله اى براى آموزش و پخش آگهى نیز هستند. عموماً فرض بر این است که تصویرى که رسانه ها در هر یک از این کارکردهاى خود از زن به دست مى دهند کمابیش زیانبار است. با نگاهى کوتاه به دو نقش تقریباً متفاوت رسانه ها، یعنى پخش آگهى و آموزش، متوجه مى شویم که موضوع به هیچ وجه حدود مشخصى ندارد.
احتمالاً بزرگ ترین نگرانى مربوط به تصاویر زنان در پخش آگهیهاست که اتکاى آنها بر استفاده از زنان، بویژه بدن آنها، به عنوان طعمه اى براى فروش، داستانى است که بر سر هر بازارى هست. نقش خوارکننده بسیارى از تصاویر تبلیغاتى زنان در مطالعات انجام شده در کشورهایى چون اتریش، کانادا، دانمارک، فیلیپین و بریتانیا کاملاً به اثبات رسیده است. در تعدادى از کشورها مبارزاتى موفقیت آمیز علیه بعضى از تبلیغات و تبلیغات چیان بر پا شده است. در هر حال ،این مبارزات در مقابل دریاى تصاویرمنفى اى که به نام منافع تجارى از زن پخش مى شود قطره اى بیش نیست. این منافع کنترل خویش را نه تنها بر تبلیغات ،بلکه بر زمینه اطراف آنها نیز اعمال مى کند یا دست کم بر آنها تأثیر مى گذارد. در واقع، هدف بخش اعظم محتواى رسانه هاى تجارى اعم از تلویزیون، رادیو یا مطبوعات، جلب مخاطبانى است که باید در معرض پیامهاى تبلیغاتى قرار گیرند. این نکته همراه با این حقیقت که تبلیغات تمایل به استفاده از جاذبه هاى شناخته شده، بى خطر و سنتى دارد، باعث مى شود که مخاطب به طرزى موذیانه و محافظه کارانه جذب شود.
از طرف دیگر، شرط موفقیت تبلیغات، فروش است و به همین علت لازم است که نگرشها و رفتار مخاطبان در نظر گرفته شود. بدون شک، تبلیغاتى که هدف آن برخى گروههاى خاص است تغییرات نقش زنان را مد نظر قرار مى دهد. به عنوان مثال، در بریتانیا یک رشته تبلیغات موفق راجع به یک روزنامه در پیام تبلیغاتى خود به بازى با کلمات یک گفته معروف پرداخته، مى گوید: (پشت سر هر زن موفق یک دیلى میل قرار دارد.) در این گونه آگهیها، زنان به صورت مدیر تجارى، حقوقدان و امثال آن نشان داده مى شوند. در آمریکا پس از این که خطوط هواپیمایى یونایتد ایرلاینز متوجه شد که 16 درصد مسافران بخش بلیطهاى تجارى شرکت در سال 1978 را زنان تشکیل داده اند، یک چهارم تبلیغات نوشتارى خود را متوجه زنان مى کند، طورى که در تبلیغات تلویزیونى همین شرکت چنین وانمود مى کند که یک سوم مدیران شرکت زن هستند. با وجود این نمونه ها و نمونه هاى دیگر، و به رغم تحقیق انجام شده در کانادا که نشان داده است آگهیهاى نشان دهنده نقشهاى جدید به چشم آگهى دهندگان و مصرف کنندگان به یک اندازه، موفق تر بوده است، احتمال نمى رود که تبلیغات چیان تغییرى را[در شیوه هاى خود] آغاز کنند؛آنها به حفظ وضع موجود علاقه مندند.
افزون بر این، نمونه هاى بسیار زیادى از آنچه گاه (فحشاى ارزشها) در تبلیغات نامیده شده، وجود دارد.همچون مواردى که یک ارزش اصیل که هیچ ارتباطى با کالا ندارد براى فروش آن مورد استفاده قرار مى گیرد؛ به عنوان مثال، استفاده از ارزش استقلال زن در مجموعه[تلویزیونى] (راه زیادى طى کرده اى، بچه) در تبلیغات به منظور فروش سیگار ویرجینیا اسلیم. استوارت ایون نشان مى دهد که چگونه در سالهاى دهه 1920 در آمریکا تقاضاى زنان براى برابرى با مردان، به عنوان مثال، در تبلیغات شرکت تنباکوى امریکا به صورت زبان ترویج مصرف گرایى درآمد. این نمونه هاى تاریخى موٌید درستى تعریفى است که تبلیغات را (لفّاظى تجدّد)نامیده است.
شاید این فرض که رسانه هاى آموزشى احتمالاً تصویر متوازن ترى از زن به دست مى دهند و مربیان نسبت به خطر کلیشه پردازى جنسى هوشیارى بیشترى نشان داده، در نمایش نقش دو جنس زن و مرد در دام تعصب نمى افتند، درست باشد. ولى تا آنجا که به آموزش رسمى مربوط مى شود، به عنوان مثال در کشورهایى چون بنگلادش، فرانسه، هند، سوئد، آمریکا و شوروى، تعداد کتابهاى موٌید کلیشه سازى نقش جنسها در کتابهاى درسى کودکان روبه افزایش است. در عین حال، برخى تحقیقات انجام شده در آمریکا نشان داده است که جنبه هایى از کلیشه هاى مربوط به نقش جنسیت در کودکانى که هنوز وارد نظام آموزشى نشده اند،وجود دارد و همین امر اهمیت حیاتى آموزش رسمى پیش از مدرسه را نشان مى دهد. آنچه در این زمینه شایان توجه است برنامه تلویزیونى آمریکایى موسوم به Sesame Streetمى باشد که در آن تعداد شخصیتهاى موٌنث یک پنجم شخصیتهاى مذکر است و مذکرها به صورت افرادى مسلط و مهاجم، و موٌنثها به صورت خانه داران سنتى نشان داده شده اند. این برنامه عمداً به صورتى طراحى شده که بچه ها بتوانند قبل از ورود به دبستان (الگویى براى رفتار خود بیابند). افزون بر این، تحقیقات متعدد نشان مى دهد که مجموعه مذکور در آموزش کودکان موفق بوده است.
برنامه هاى آموزشى غیر رسمى براى بزرگسالان نیز مصون از انتقاد نیست؛ گرچه برنامه هاى متعدد رادیویى و تلویزیونى به منظور آموزش زنان تهیه مى شود ،در آنها بیشتر بر مهارتهاى مربوط به امورخانه، مثل بچه دارى تأکید مى شود و فعالیتهاى دیگر که انجام آنها توسط زنان مرسوم نیست جایى در برنامه ندارد. نمى خواهیم بگوییم که آنچه پخش مى شود (بویژه در کشورهاى در حال توسعه) به درد زنان نمى خورد، بلکه نکته در خور اعتنا آن است که در کشورى مثل انگلستان (آموزش بیشتر) براى زنان هنوز عمدتاً از تعدادى برنامه متوالى راجع به آشپزى، خیاطى، بافتنى و امثال آنها تشکیل شده و به ندرت، برنامه اى در مورد حفظ زنان در بازار کار یا بازگشت آنها به این بازار به چشم مى خورد. حتى برنامه هایى که به مسائل اساسى مثل بهداشت و جلوگیرى از حاملگى مى پردازد، دچار تعصب جنسى است. به عنوان مثال، در هند تحلیل مفصل دو فیلم تهیه شده توسط دولت راجع به تنظیم خانواده، نشان داد که هر دو به شدت طرفدار مردان و پدرسالارانه اند.

موقعیت زنانى که در رسانه ها کار مى کنند
توجه به اشتغال زنان در صنایع رسانه هاى گروهى از دو دلمشغولى عمده سرچشمه مى گیرد.اولى ناشى از علاقه صرف به توسعه امکانات اشتغال براى زنان در کلیه سطوح و رفع موانع مشارکت مساوى آنها در تمام رشته هاى فعالیت است. دلمشغولى دوم متکى بر فرض وجود ارتباط میان محصولات رسانه ها و تولیدکنندگان این محصولات است؛معنى این فرض این است که با گشودن درهاى رسانه ها به روى کارکنان زن، تصاویرى که باعث نگرانى شده، به تدریج در مقیاسى وسیع روبه بهبودى خواهد گذاشت.
در بسیارى از کشورهاى درحال توسعه، رسانه ها قسمتى از آنچه بخش (صنعتى مدرن) نامیده شده، به شمار مى روند. در این گونه کشورها تعداد مشاغل در این بخش ،اندک است و معمولاً تعداد مردان شاغل در آنها به مراتب بیشتر از زنان مى باشد. در دنیاى پیشرفته نیز مشاغل در صنایع رسانه اى تابع تفکیک جنسى قرار گرفته اند. این عوامل به علاوه برخى انواع مشکلات عمومى که در رسانه ها وضعى خاص پیدا مى کنند، مثل تفکیک اشتغال به صورت افقى و عمودى، مسئولیت دوگانه زنان شاغل، تحصیلات کمتر و نبود آموزش، همبستگى کمتر و ویژگیهاى قوانین مدافع حقوق زنان، تعیین کننده وضع کلى زنان شاغل در رسانه هاست.
کمتر کشورى وجود دارد که در آن، نسبت زنان شاغل در صنعت فیلم، رادیو و تلویزیون یا مطبوعات ملى از 30درصد کارکنان تجاوز کند؛ این مقدار در بیشتر موارد، به مراتب پایین تر از این حد است. به عنوان مثال، در رادیو و تلویزیون آمریکا در سال 1977، 30درصد نیروى کار مراکز شبکه تلویزیون و نیز ایستگاه هاى این شبکه ها را زنان تشکیل مى دادند. تعداد زنان شاغل در تلویزیون RAI ایتالیا در سال 1975، 20درصد کارکنان و تعداد زنان شاغل در CBC کانادا در سال 1975، 25درصد بود. طبق تخمین در سال 1975 در هند 25درصد مشاغل پخش در اختیار زنان بود. در برخى کشورهاى اسکاندیناوى وضع زنان اندکى بهتر است. در سوئد 33درصد و در نروژ 38درصد کارکنان شرکتهاى رادیو و تلویزیون ملى را زنان تشکیل مى دهند (ارقام مربوط به سال 1976). از طرف دیگر 6درصد افراد شاغل در NHKژاپن زن هستند.
با نگاهى به جایگاه شغلى زنان در این رسانه ها معلوم مى شود که این ارقام جهانى در واقع سرپوشى بر نابرابریهاى بزرگ تر میان زن و مرد ناشى از تفکیک افقى و عمودى است؛ بدین معنى که زنان در بخش مدیریت معمولاً بیش از 10درصد مشاغل را دراختیار ندارند. در سطوح هنرى حرفه اى نیز امکان رسیدن به مشاغل بالا براى زنان بسیار محدود است؛ گرچه دو سازمان پخش وجود دارد که نسبت زنان تولید کننده در آنها بالاست. این دو سازمان عبارتند از سازمانهاى رادیو تلویزیون سوئد و سنگاپور که در آنها زنان به ترتیب 30درصد و 38درصد تولیدکنندگان را تشکیل مى دهند. این نکته نیز درست است که زنان از بخشهاى مهمى چون امور جارى، سیاست، اقتصاد، نمایش ورزش و سرگرمیهاى سبک و بخشهایى که از نظر جلب بیننده مهم محسوب مى شوند بر کنار بوده، تعدادشان در این بخشها بسیار کم است. به عنوان مثال در سال 1975 در انگلستان اتحادیه سینماگران، تکنسین هاى تلویزیون و رشته هاى وابسته (ACTT) متوجه شد که اعضاى زن اتحادیه عمدتاً (در حاشیه قسمتهاى آموزشى، هنرى وتهیه برنامه براى کودکان) کار مى کنند و این الگو در جاهاى دیگر نیز متداول است. در همه جا تعداد زنان در سطح فنى در سازمانهاى تولید فیلم یا قسمتهاى پخش بسیار کم است. یک استثنا بر این قاعده، کشور فنلاند است که در آنجا در سال 1978، 20درصد کارکنان فنى شرکت پخش فنلاند را زنان تشکیل مى دادند.
در عین حال، مشاغل منشى گرى و دفترى تقریباً به طور کامل در تمام سازمانهاى رسانه اى توسط زنان اشغال شده است. در واقع، وقتى که از (زنان شاغل در رسانه ها) صحبت مى شود، بیشتر زن به عنوان منشى تولید،ماشین نویس و مسئول تداوم فیلمنامه است: در بریتانیا در سال 1975، 100درصد منشى ها و دستیاران تولید عضو ACTT زن بودند. در تایوان در سال 1976 نزدیک به 90درصد کلیه این کارکنان در سه شبکه تلویزیونى را زنان تشکیل مى دادند. در سال 1978 کلیه کارکنان مسئول تداوم فیلمنامه ها در رادیو و تلویزیون فنلاند زن بودند. در کشورهاى دیگر نیز وضع به همین منوال بود. هنگامى که از نظر سطح درآمد و پیشرفت شغلى به این حقایق نگریسته شود، اهمیت آنها بیشتر معلوم خواهد شد. نه تنها حقوق زنان نسبت به مشاغل مردان، از قبیل مشاغل فنى که مردان بر آن مسلطند، کمتر است؛ بلکه این مشاغل همچون (کوچه هاى بن بستى) هستند که در آنها هیچ راه پیشرفتى وجود ندارد.
به طور کلى، زنان شاغل در رسانه ها در رشته هایى که رقابت در آنها کمتر است نسبتاً موفق هستند؛ البته اگر بتوان چنین چیزى را موفقیت واقعى نامید. در بسیارى از کشورها تلویزیون جاذبه و شأنى خاص دارد و معمولاً رقابت براى کسب شغل در آنجا شدید است. بنابراین تعجبى ندارد که مى بینیم تعداد زنانى که در رده هاى بالاى بخش رادیوى سازمان رادیو و تلویزیون کشورهایى مثل کانادا، آمریکا، بریتانیا و حتى تایوان کار مى کنند به نسبت بیشتر است. در فرانسه و مصر، ریاست تشکیلات رادیو عملاً با زنان است. رسانه هاى جوامع محلى که بخش روبه رشدى در تشکیلات رسانه اى بسیارى از کشورهاى در حال توسعه است، به طرزى غیرعادى بر روى زنان باز است و علت این امر نیز جایگاه نسبتاً پایین این بخش در ساختار کلى رسانه هاست.

رابطه میان زنان شاغل در رسانه ها و برون داد رسانه ها
ییافتن مدرکى استوار در تأیید این نظر که تصویرى که در رسانه ها از زن به دست داده مى شود در صورتى که خود زنان تولید کننده این تصویر باشند، فرق مى کند، دشوار است. این امر تا حدودى ناشى از روش تحقیق مورد استفاده در این مورد است. تمرکز شدید تحقیقات برروى تحلیل محتوا بدان معنا خواهد بود که عملاً هیچ تلاشى جهت مرتبط ساختن تصاویر و ارزشهاى مسلط با باورها و نگرشهاى کارکنان رسانه ها به عمل نیامده است. شمارى از تحقیقات پراکنده ثابت کرده اند که، به عنوان مثال جهت گیرى سردبیران زنِ صفحه زنان به طور کلى توسط همان علایق سنتى و اولویتهاى همکاران مردشان شکل مى گیرد و قضاوتهاى زنان در مورد ارزش خبرها، شبیه مردان است. تحقیق دیگر که به بررسى درک دانشجویان رشته روزنامه نگارى از خبر پرداخته، به این نتیجه رسیده است که دانشجویان زن همان تصویر کلیشه اى از زن را در ذهن مى پرورند که دانشجویان مرد؛ گر چه خود به سیاست علاقه مند بودند و علاقه اى به دلمشغولیهاى زنان (سنتى) نداشتند، فکر مى کردند غیرعادى هستند و زنان (عادى) بیشتر به امور مربوط به خانه دارى علاقه مندند.
این نکته نیز حقیقت دارد که نمونه هاى زیادى از زنان تولید کننده، روزنامه نگار یا مدیر یافت مى شوند که با مطالب ضد زن در ارتباط بود،ه یا مسئول مستقیم آن هستند. به عنوان مثال، تقریباً تمامى سلسله برنامه هاى تلویزیونى ونزوئلا تحت عنوان داستانهاى مصّور که از نظر جنسى بى پرواتر از برنامه هاى دیگر است، توسط زنان نوشته شده بود. این نکته سهل انگارانه را که در برخى گفته هاى مربوط به برون داد رسانه ها و سلطه مردان وجود دارد، نشان مى دهد. حقیقت این است که بیشتر زنان و مردان چشم اندازهاى فرهنگى مشابهى دارند. بنابراین، مسئله تنها باز کردن در به روى استخدام زنان در رسانه ها نیست، بلکه در عین حال باید سعى شود که ادراک زنان از خودشان تغییر کرده، اقداماتى علیه نظام ارزشهاى فرهنگى که در حال حاضر نه تنها به زنان موقعیتى پایین مى دهد، بلکه اغلب آنها را از این وضعیت بى خبر نگاه مى دارد، به عمل آید.
مشکل دیگر تمرکز توجه برروى تک تک کارکنان رسانه ها، خواه زن و خواه مرد، این است که در بیشتر موارد، کنترل این کارکنان بر برون داد رسانه ها بسیار کمتر از آن است که معمولاً گمان مى رود. به عنوان مثال ،پژوهشهاى بسیارى قدرت شبکه هاى تلویزیونى آمریکایى را در اعمال نفوذ بر روالهاى ایستگاههاى تلویزیونى و برنامه هاى تولیدى شرکتهاى مستقل ثابت کرده است. معلوم شده است که محصول کار روزنامه نگاران از طریق نظام اعطاى پاداش و دادن اولویتهاى سیاسى به کارفرمایان آنها تعدیل شده است. مطالعات گوناگونى که در مورد کنترل سازمان برافراد شاغل در رسانه ها به عمل آمده، مشکلاتى را که مفسران منفرد در تلاش به منظور نوآورى یا انحراف از هنجارهاى سازمانى و قوانین بنیادى با آن مواجه مى گردند، نشان داده است. به نظر نمى رسد که در این زمینه زنان بتوانند در درون سازمانهاى ارتباطات، آزادى بیشترى از مردان کسب کنند.
در سطحى دیگر، مشکلات ناشى از نظام پیچیده نگرشها و روشهایى که حرفه اى گرى رسانه ها را تشکیل مى دهد، قرار دارد. براى زنان شاغل در رسانه ها مقاومت در برابر افکار و نگرشهاى مربوط به موفقیت حرفه اى خود دشوار است؛ حتى اگر این افکار موجب تنزل مقام آنها تا حد زنان شنونده گردد. ممکن است باورهاى حرفه اى موجب کاهش اهمیت زنان و منافع آنان شود ـ مثلاً برخى موضوعات کم اهمیت و پیش پا افتاده قلمداد شود ـ ولى احتمال نمى رود که زنان داراى جاه طلبى حرفه اى از تشکیلات خارج شده خطر شناخته شدن به عنوان گروهى داراى علایق حاشیه اى یا [تبدیل شدن به] اقلیت را به جان بخرند.
معیارهاى موفقیت توسط مردان تعریف شده و زنان در موقعیتى قرار ندارند که بتوانند قوانین را از نو بسازند.
بدین لحاظ است که به عنوان مثال، طبق یک تحقیق انجام شده، هم زنان و هم مردان شرکت کننده در یک برنامه گفتگو، به هنگام تهیه مقدمات براى اجراى برنامه، میهمانان را به اظهار مطالبى در جانبدارى از جنس مذکر تشویق مى کردند. درعین حال، هنجارها و رویّه هاى حرفه اى با چنان ظرافتى کار مى کنند که هر نوع تلاش به منظور تفکیک آنها دشوار است. در نتیجه یک تحقیق در مورد تبلیغات که در کانادا انجام شد معلوم گردید که بسیارى از تبلیغات تلویزیونى که در هیئت رسیدگى به داستان یا پیش نویس آگهى کاملاً قابل قبول دانسته شده بود، در روایت نهایى از مطلوبیت به مراتب کمترى برخوردار بود.به عبارت دیگر، تعصب در جریان اجراى مفصل پدیدار شد: در بازیگرى کلیشه ساز، در لحن صدا،و در (سبک) عمومى [کار]. به طور خلاصه به نظر مى رسد تا زمانى که (گروهى منتقد) از زنان متعهد در خود رسانه ها تشکیل نشود، احتمال مبارزه با ارزشهاى فرهنگى و حرفه اى که موجب کاستن از مقام زن یا کنارگذاشتن او مى شود، قابل توجه نخواهد بود.

تأثیر تصاویرى که رسانه ها از زن به دست مى دهند
على رغم تحقیقات اخیر که بسیارى گمانها در مورد وجود اختلاف روانى میان زنان و مردان را باطل کرده است کلیشه هاى قدیمى در مورد نقش زن و مرد هنوز وجود دارد و به طرزى اساسى نشان مى دهد که راه خود را به درون ادراک زنان و مردان از خودشان و اعمالشان مى گشاید. به عنوان مثال، محققان استرالیایى به عنوان بخشى از تجربه برنامه ریزى (علنى)براى ارتباط تلویزیونى، متوجه شدند که در مقایسه با چهار گروه دیگر که مورد سنجش قرار گرفته اند، نظرات زنان در مورد جهان، بازتابى از بدبینى و ضعف است. با توجه به حضور گسترده رسانه هاى گروهى در دست کم بسیارى از نقاط جهان، نقش این رسانه ها در انتقال این افکار و عقاید مورد پرسش قرار خواهد گرفت. گرچه این گمان که تصویر زن در رسانه ها تأثیرى منفى بر خودآگاهى و رفتار جنس موٌنث و نیز زندگى اجتماعى به طور کلى دارد، مطرح شده، ولى مدارک تجربى براى اثبات آن در کلیه مطالعات انجام شده، اندک است. این مشکل اساسى هر پژوهش در مورد رسانه هاست و محور اصلى آن، اشکال در ایجاد رابطه مستقیم وعلّى میان قرار گرفتن در معرض رسانه ها و تأثیرات خاص آنهاست. فکر مى کنم، بدون آن که بخواهیم وارد بحث در مورد این مشکلات شویم، باید همواره به خاطر داشته باشیم که همیشه در علوم اجتماعى این بحث وجود داشته است که چه چیزى (مدرک) تلقى مى شود. در هر حال به خود این اجازه را مى دهم که این مشکل را از روى مصلحت به کنارى گذاشته، به بحث درباره(معلومات) راجع به تأثیر تصویرى که رسانه ها از زن به دست مى دهند،بپردازم.
به عنوان مثال، شمارى از تحقیقات تجربى که در ایالات متحد، کانادا و استرالیا صورت گرفته درصدد سنجش تصویرى که رسانه ها از زن به دست مى دهند، بر آمده اند. بسیارى از یافته هاى این تحقیقات با یکدیگر همخوانى دارد. به طور خلاصه مى توان گفت تقریباً مسلّم شده است که محتواى کلیشه اى راجع به جنس زن و مرد باعث مى شود که بچه ها به توصیف نقش زن به شیوه هاى سنتى بپردازند؛ محتواى مغایر کلیشه سازى جنسى به توصیفاتى کمتر سنتى منجر شود؛ همچنین بچه ها در هنگام تماشاى تلویزیون توجهى خاص به کودکان هم سن خود و کارهایى که بر حسب جنسیت خود انجام مى دهند مبذول مى دارند و این که هر چه پسران و دختران بیشتر به تماشاى تلویزیون بپردازند نگرشها و آرزوهاى آنها سنتى تر خواهد بود. از این تحقیقات معلوم مى شود که دختران و پسران ـ در سطح کلى تر، زنان و مردان ـ تمایل به این دارند که خود را به صورت تصاویرى که در رسانه ها نمایش داده شده در آورند. برخى تحقیقات انجام شده در مورد آگهى ها نشان مى دهد که ممکن است این امر بویژه در ارائه الگوى رفتارى، قدرتمند و به طرزى نامرئى مخرب باشد. اولاً آگهى ها مى توانند یک سناریو یا (داستان) کامل را که در آن زنان و مردان نقش خود را به صورت طبیعى مى پذیرند، نشان دهند؛ هر چند که این داستان فشرده و مختصر باشد. نتایج تقسیم بندى جنسى معمولاً حالتى تلویحى دارد و از صراحت برخوردار نیست. ممکن است نتیجه این امر آن باشد که پیامِ فروش که صراحت دارد آگاهانه توسط بیننده سبک گرفته شود، ولى تقسیم بندى جنسى که بى سر و صدا ارائه شده، جذب شخصیت آنها گردد.
بررسیهاى متعددى که با استفاده از روش تحقیقاتى دیگرى در کشورهایى مثل برزیل، ونزوئلا، هلند و ژاپن به عمل آمده، حاکى از آن است که زنان واقعاً خود را با موقعیتهاى [نمایش داده شده] در رسانه ها یکى مى کنند و در واقع، راه حلهاى ارائه شده توسط رسانه ها را براى حل مشکلات خود به کار مى برند. به عنوان مثال، معلوم شده است که 50 درصد زنان خانه دار یک جامعه نمونه آمارى در ونزوئلا بر این باورند که راه حلهاى ارائه شده توسط نمایشهاى سرگرم کننده اى که روزها از رادیو و تلویزیون پخش مى شود، بر گرفته از زندگى واقعى است؛ 53درصد عقیده دارندکه راه حلهاى پیشنهادى این نمایشها قادر است آنها را در حل مشکلاتشان یارى دهد؛ 30درصد اظهار داشتند که فرزندانشان مایل به تقلیداز شخصیتهاى این گونه برنامه ها هستند. در ژاپن 28درصد زنان خانه دارِ مورد سنجش اظهار داشتند که مجموعه هاى نمایشى سرگرم کننده تلویزیون را بدان علت تماشا مى کنند که احساس مى کنند این برنامه ها به مشکلات زندگى واقعى مى پردازند و آموزش خوبى به شمار مى روند.
تحقیقات جدیدتر بویژه در اروپا و نیز تحقیقاتى که در آمریکاى لاتین به عمل آمده، درصدد تجزیه و تحلیل قدرت مسلکى [=ایدئولوژیک] رسانه ها در ایجاد و مشروعیت بخشیدن به نظام مرکزى روشها، معانى و ارزشها در جامعه برآمده است. بیشترین مطالعات انجام شده از این دست، به بررسى جزء به جزء برون داد رسانه ها که در تقویت اشکال فعلى قدرت موٌثر دانسته شده پرداخته است. تحقیقاتى که همین اواخر به عمل آمده، در تلاش به منظور حل مشکلاتى که از این روش استنباط مى شود، درصدد برآمده اند گونه هاى برون داد رسانه ها را به گونه هاى ادراک مخاطبان مرتبط سازند و به عنوان مثال، به این نتیجه رسیده اند که زنان و دختران تمایل دارند وجود یک نظم (طبیعى)را در زندگى خود بدیهى بدانند.
گرچه تحقیقات از نوع اخیر هنوز مراحل اولیه رشد خود را مى گذرانند و اغلب به صورتى بسیار انتزاعى انجام مى شوند، مى توانند در توضیح ارتباط وسیع میان رسانه ها و تغییرات اجتماعى، از تحقیقات پیشین که بیشتر بر افراد و تأثیرات گروههاى کوچک متمرکز بوده اند، موٌثرتر باشند.

تصویر رسانه اى زن و واقعیت اجتماعى او
پاسخ متداول کارکنان رسانه ها در برابر اعتراضات راجع به جنبه هاى منفى تصویرى که رسانه ها از زن به دست مى دهند این است که رسانه ها صرفاً به نمایش زندگى به صورتى که هست مى پردازند، هر چند که ناخوشایند باشد، و به همین علت این تصاویر منعکس کننده نقش درجه دوم زنان از لحاظ حقوقى، سیاسى، اقتصادى و اجتماعى هستند. تحقیقات منظم و طولى در مورد رسانه ها، براى مقابله با این موضع گیرى انگشت شمار است؛ هر چند تحقیقى که اخیراً در سوئد به عمل آمده، پس از مطالعه مفصل تبلیغات مجلات طى مدتى بیش از 25 سال به این نتیجه رسیده است که تبلیغات، دست کم بازتابى از نظرات محافظه کارانه هستند تا آزاد منشانه؛ و در روشى که از لحاظ فرهنگى ظالمانه است، مشوق همنوایى هستند.
همچنین شواهد زیادى وجود دارد حاکى از آن که رسانه ها زنان را به عنوان بخشى از نیروى کار از لحاظ عددى، طبقات سنى و اجتماعى گوناگون در سراسر جهان کمتر از آنچه هستند، نشان مى دهند. اثبات این نکته که رسانه ها تصویر نادرستى از شخصیت، رفتار و نگرش اکثریت زنان به دست مى دهند دشوارتر است؛ زیرا تحقیقاتى که تاکنون درباره ادراک اجتماعى و انطباق آن با تصاویر زنان در رسانه ها صورت گرفته است ناچیز است. در هر حال، نتایج تحقیقات انجام شده در فیلیپین، آمریکا و کانادا حاکى از آن است که زنان از تصویرى که رسانه ها از ایشان به دست مى دهند به شدت ناراضى هستند. در یکى از تحقیقات انجام شده در آمریکا تنها 8درصد زنان خانه دار گفته اند تصویرى که از زن در آگهى ها نشان داده مى شود، درست است.
پژوهشى دیگر حاکى از آن است که رسانه ها واقعاً به نسبت تغییراتى که در بافت وسیع تر اجتماعى ـ اقتصادى صورت مى گیرد عکس العمل نشان مى دهند و این که بخش عمده رسانه هاى گروهى شروع به منعکس کردن یا پذیرش تنوع بیشتر در تصاویر زنان کرده اند (هر چند معمولاً به صورت پذیرش افکارى که متداول شده، نه به شکل اکتشاف فعالانه تصاویر جایگزین).
به عنوان مثال، در پژوهشى که اخیراً در ژاپن انجام شده،تا حدودى کندى واکنش نسبت به تغییر جریانهاى اجتماعى در تازه ترین محصولات رسانه ها، و موافقتى محدود با امکان اعطاى نقشهاى خارج از حوزه هاى شدیداً سنتى خانه و خانواده به زنان، در جامعه اى که بیش از همه جوامع دیگر پدرسالارانه است، مشاهده شده است. ژاپن حتى پخش یک بخش خبرى تلویزیونى مخصوص زنان را آغاز کرده که زنان، خود مدیریت آن را بر عهده دارند. با این حال، همان طور که آن لگار در مطالعه برنامه پرسابقه کانادایى به نام (زن امروز) مى گوید، ادمه حیات چنین برنامه هایى به هیچ عنوان تضمین شده نیست. در مورد برنامه فوق، ادامه پخش آن در نتیجه تلاش مداوم تولید کننده و بینندگان برنامه ـ که در برابر تهدیدهاى مداوم مدیران از آن دفاع کردند ـ امکان پذیر گردید. دست اندرکاران برنامه تلویزیونى استرالیایى (Ready or not show وComing out) برنامه اى هفتگى که تولید آن از سال 1975 توسط یک تعاونى زنان در ABC شروع شده، نیز در برابر فشار مداوم مدیران مجبور به شرکت در مبارزه اى مشابه بوده اند.
خارج از جریان اصلى مسلط، نشانه هایى از رشد گروهى فعال از فیلم سازان طرفدار زنان در برخى کشورها و توسعه شدید مطبوعاتى از این دست در تمام نقاط جهان پدیدار شده است. دامنه این توسعه گسترده است. به عنوان مثال، مجله Viva در کنیا که در سال 1974 به عنوان یک مجله سنتى زنان آغاز به کار کرد با تغییراتى در سرمقاله هاى خود به صورت یک مجله طرفدار حقوق زنان درآمده است. این مجله که هنوز به طور تجارى پشتیبانى مى شود، رعایت سلیقه سنتى زنان طبقه متوسط کنیا را با سیاست انتشار منظم مقالاتى جامع در مورد مسائلى چون فحشا، کنترل زادوولد، ختنه زنان، تعدد زوجات و آموزش مسائل جنسى درهم آمیخته است. مجلات پرخواننده مربوط به زنان مثل Ms در آمریکا (تأسیس 1973،شمارگان نیم میلیون)، Emma در آلمان (تأسیس 1977، شمارگان 300000) چنان خوانندگان فراوانى به دست آورده اند که مى توان آنها را جزء رسانه هاى گروهى دانست؛ گر چه به این خاطر مورد انتقاد قرار گرفته اند که نوع طرفدارى آنان از زن کاسبکارانه است. مجلات دیگر مثل Rib Spareدرانگلستان Ideal Woman در غنا، Courageدر آلمان، یا مجله سنگالى Familleet Developpement که در سالهاى نخست یا میانى دهه 1970 تأسیس شد، اکثراً شمارگانى حدود 20000 دارند (گرچه شمارگان Courage65000 است)و به این قانع هستند که حقایق تلخ را نشان دهند. براى آنها آرمان مهم تر از جذابیت اقتصادى است.
این مجلات که صرفاً براساس همکارى داوطلبانه و یا با پشتیبانى بنیادها اداره مى شوند، به مسائل جدى مى پردازند و قادرند نه تنها بر مخاطبان نسبتاً معدود خود تأثیرگذارند، بلکه به شکل گیرى سیاستهاى موٌثر بر زندگى زنان نیز کمک کنند. به عنوان مثال، گفته مى شود که مجله Ideal Woman نقش مهمى در تشکیل یک کمیته دولتى جهت تجدیدنظر در قوانین جانشینى داشته است. مجلاتى مثل Manushi هند یاFeminist ژاپن که اخیراً تأسیس شده اند و آشکارا طرفدار حقوق زنانند، همین وضع را دارند. در حال حاضر، بیشتر کشورهاى داراى بازار کاملاً گسترده رسانه اى، دست کم از چند مجله و روزنامه کوچک طرفدار حقوق زن پشتیبانى مى کنند .آلمان فدرال و انگلستان، دست کم بیست مجله و روزنامه طرفدار حقوق زنان دارند و در آمریکا تعداد این قبیل مجلات وروزنامه ها سر به صدها مى زند. گسترش و موفقیت این نوع انتشارات به طور قطع به معناى افزایش تعداد مخاطبانى است که به بحث جدى درباره واقعیت زندگى زنان علاقه مندند.
رشد برنامه هاى رادیو و تلویزیون و افزایش صفحات روزنامه ها و مجلات براى زنان، در بسیارى از کشورها شدید بوده است. با این حال، این اقدامات اغلب بدان علت که تنها در حاشیه قرار گرفتن زنان را مورد تأکید قرار مى دهند، مورد انتقاد قرار گرفته اند. در هر حال، باید اعتراف کردکه رسانه هایى از این دست، در مجزا ساختن زنان به منظور توجه خاص به آنها،وجود برخى مسائل خاص نیازمند حل شدن را مشخص کرده اند. نفس حساسیت زنان و بحثهاى رسانه ها نشانگر تأثیر وجودى این رسانه هاست. تلاشى که در حال حاضر جهت حل موفقیت آمیز مشکل وحدت علایق زنان و مردان در رسانه ها و از طریق رسانه ها با تمرکز بر نیازهاى زنان صورت مى گیرد، مرحله اى غیر قابل اجتناب، هر چند لزوماً موقتى، در تلاش به منظور یافتن موازنه اى تازه است. با وجود این، مشکلات همچنان بزرگند.
ییکى از ناراحت کننده ترین تحولات در برخى از کشورها شدت بهره بردارى یا سوءاستفاده مدیران از عقاید و علایق جنبش زنان در جهت اهداف خود است. به عنوان مثال، در سال 1979 در همایشى در بریتانیا یکى از تولیدکنندگان از علاقه همکاران مرد خود به شرکت در (صنعت رشد جدید) که توسط برنامه هاى زنان ایجاد شده، صحبت به میان آورد. در ایالات متحد، یک نویسنده تلویزیونى که به عنوان بخشى از مطالعه راجع به برنامه هایى که براى پخش از شبکه در سال 1978 تدارک دیده شده بود، مورد مصاحبه قرار گرفته بود اظهار داشت که (اکنون زمان نمایش زنان در تلویزیون است)؛ و این که آنچه شبکه ها کم دارند دخترانى خوش قیافه و با استعداد است (که به سمت دوربین تلویزیون بدوند). همیشه رسانه هاى گروهى به مد و گرایشها توجه داشته اند. مسئله اى که در آینده وجود خواهد داشت حصول اطمینان از آن است که با علایق زنان به صورت یک مد گذرا رفتار نشود و سازمانها با فشار خود آن را به صورت نشانه هایى از مسائل جداگانه اى که به منظور آرام کردن زنان شاغل در رسانه ها و نیز زنانى که در میان مخاطبان حاضرند طراحى شده، درنیاورند.

پى نوشتها:
* این مقاله از منبع زیر گرفته شده است:
صنایع و فرهنگ؛ مانعى بر سر راه آینده فرهنگ، سازمان علمى ـ فرهنگى یونسکو. این کتاب به زوى توسط مؤسسه پژوهشى نگاه معاصر منتشر خواهد شد.

 


منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1380 / شماره 25 و 26، زمستان و بهار ۱۳۸۰/۱۲/۰۰
مترجم : مهرداد وحدتى دانشمند
نویسنده : مارگارت گالاگر

نظر شما