موضوع : پژوهش | مقاله

فعلیت اندیشه‌ی تئودور آدورنو


در زمینه زیبایی شناسی معاصر می‌توان بی‌هیچ تردیدی گفت که نظیر آدورنو، نظریه پرداز دیگری موثر نبوده است. در سال‌های گذشته اثر "زیبایی شناسی" او و نیز آثارش در مورد فلسفه‌ی موسیقی همواره کانون پویایی برای مباحث گسترده بوده‌اند. مباحثی که به بررسی مدعای هنر مدرن و فعلیتش نشسته‌اند. البته در تمام حوزه‌های نظری قضیه بدین صورت نبوده است. چون از تاثیر مداوم آدورنو در سایر حوزه‌هایی که او فعالیت روشنفکرانه داشته است ، نمی‌توان خبر داد. به جز مباحث جاری در زمینه‌ی پساساختارگرایی ، تاثیر آدورنو از پایانه سال‌های دهه‌ی هشتاد در سایر جریانات عمده‌ی فلسفه تا حد فراوانی کم رنگ شد. در علوم اجتماعی نیز توجه به نوشته‌های جامعه شناسانه‌ی وی کاهش یافت. زیرا نظریه‌هایی از میشل فوکو، پیر بوردیو و آنتونی گیدنز اشکال جدیدی از تجزیه و تحلیل سرمایه‌داری معاصر را وارد علوم اجتماعی کردند. محافلی که نظریات آدورنو در آن‌ها جرات مطرح شدن می‌یافتند، آن هم برای آن که بیانی از درک و دریافت روشنفکران اپوزیسیونی باشند، نادر بودند. این محافل در دهه‌ی آخرین قرن بیستم میلادی به صورت انزوای خودخواسته‌ای خویش را از سایر جریانات پژوهش اجتماعی منفک می‌کردند. اما به رغم این توصیفات به نظر می‌رسد که دوباره گرایشی سردرآورده که یک بار دیگر به قرائت آثار آدورنو و کنکاش در آن بپردازد. به نظر می‌رسد که علت رشد این گرایش در ارتباط با دگرگونی‌های اجتماعی _ فرهنگی است که در پی تاثیرات مخرب گلوبالیزاسیون (جهانگشایی) سرمایه‌داری ما را به یک آگاهی تازه رسانده یا این که تمایل به خوانش آثار آدورنو ناشی از تحولات درونی روند مباحث نظری است.
به هر حال اکنون تشخیص نهایی علت رشد گرایش به تفکر آدورنو، به خاطر نبود فاصله تاریخی لازم نسبت به موضوع بحث دشوار است. البته با اطمینان می‌شود گفت که در فضای مباحث فلسفی ، آن "نقطه عطف پراگماتیکی و هرمنوتیکی " در روند سنتی تجزیه و تحلیل باعث رفع موانع شد. موانعی که نمی‌گذاشتند به خوانش و قرائت مجدد آثار آدورنو نائل شویم. بر همین منوال باید گفت که در فضای مباحث علوم اجتماعی نیز شکل گیری حساسیت بیشتر برای شناخت عمیق آسیب‌های فرهنگی دوران معاصر باعث توجه بیشتر به آثار آدورنو بوده است. به هر صورت امروزه ، یعنی درست ده سال پس از آن که بی‌توجهی به آثار این متفکر به اوج خود رسیده بود، نشانه‌های آشکاری از افزایش تمایل خواندن و سبک و سنگین کردن آثار وی پدید آمده است.
در ادامه‌ی مطلب سعی خواهم کرد که پنج نکته‌ی نظری در آثار آدورنو را یادآور شوم. نکاتی که در فضای تلاقی مباحث فلسفی و جامعه شناسی نظرها را به خود جلب کرده است. البته این نکات بیشتر از حاشیه اندیشه ورزی‌های آدورنو برمی‌خیزند تا این که در مرکز اندیشه او جای داشته باشند.

١ _ جامعه شناسی میکروسکوپی اجتماعیات (اثر "مینیمامورالیا"ی آدورنو)
همیشه نظریه اجتماعی آدورنو آن جایی به صورتی از دگماتیسم منجمد متمایل می‌شود که می‌خواهد به تعیین تکلیف گرایشات عمده در تحولات اجتماعی برآید. او برای این منظور بیشتر به آن مفهوم کلیت کارل مارکسی متوسل می‌شود تا بتواند در شکلی کلی از گرایش رو به رشد تحمیلات سودپرستانه سرمایه‌داران برای تضعیف مناسبات زندگی عرفی صحبت کند. این تمایل به تجزیه و تحلیلی محدود و استقرایی از جامعه همواره آن جایی نزد آدورنو هویدا است که او نمی‌خواهد به بررسی دقیق "جهان زیست" اجتماعی برآید که از روش پدیدارشناسانه الهام گرفته است. در بررسی دقیق "جهان زیست"، که از دیدگاه آدورنو زیر سلطه‌ی شبکه‌ی تکنیک تحمیق و نابیناسازی عمومی اسیر است ، وی به ثبت و مستند ساختن عملکرد معترضانه‌ای برمی‌آید که به صورت ایما و اشاره یا به شکل اقدامات جزیی و واکنش‌های اخلاقی باعث شکاف و گسستی در بافتار سلطه‌ی تحمیق و نابیناسازی می‌شوند. اثر "مینیمامورالیا" اغلب و به درستی همچون قطعات ادبی یک آموزه‌ی سخت و خشک پرهیزکاری و درستکاری قلمداد می‌شود، البته این اثر با در نظر گرفتن آن چشم انداز یاد شده از بررسی دقیق "جهان زیست"، به صورت تلاش و کوششی برای پدید آوردن یک جامعه شناسی میکروسکوپی نیز بایستی فهمیده شود. آن هم جامعه شناسی که در کنار ارزیابی فرایند رشد ناتوانی انسان‌ها و کاهش قدرت مداخله‌شان ، آن عناصر مقاومت و پایداری بر سر ارزش‌های ویژه اشخاص و ابزارشان را می‌جوید. آدورنو در تجزیه و تحلیل‌های خود که به خاطر دقت پدیدارشناسی شان یاد متفکرانی چون گئورگ زیمل و زیگفرید کراکائر را زنده می‌کند، نشان می‌دهد که تا به کجا عدم رعایت آداب و رسوم انسانی و پرنسیب‌های معاشرت در حقارت و تنزل مناسبت اجتماعی افراد سهیم هستند. از این دیدگاه هر جایی که امروزه نقد فرهنگ سرمایه‌داری مورد توجه قرار می‌گیرد، آن پدیدارشناسی جامعه شناسانه‌ی آدورنو ارج و قرب می‌یابد. دلیل تجلیل افکار او در این واقعیت تیزبینی است که نیاز به تغییرات فرهنگی برای بهبود رفتار ارتباطی افراد نبایستی استحکام ساختار اقتصادی _ اجتماعی انسان را از نظر دور بدارد.

٢ _ اخلاق پس از آوشویتس (طرح آدورنو از اخلاقیات)
همگان می‌دانند که آدورنو در پی نوشتن "رساله‌ی اخلاقی" به معنای کلاسیک نبوده است. با این حال در تمامی نوشته‌های او پس از تجربه‌ی ناسیونال سوسیالیسم ، به گونه‌ای روشن و صریح تاملات اخلاقی راه یافته‌اند تا الزامات پیشگیری از ظهور مجدد بربریت را خاطرنشان سازند. در این رابطه آن چه در آثار او رقم خورده است جدل نظری مداوم با نکته‌های مختلف فلسفه‌ی اخلاق کانت است. فلسفه‌ای که گاه به صورت پیچیده و گاه شاید بشود گفت به صورت "دیالکتیکی " تاویل و تشریح می‌شوند. همان طوری که برخی از پاراگراف‌های "دیالکتیک روشنفکری " به روشنی نشان می‌دهند، آدورنو از یک سو در همنوایی با هگل این عقیده را ابراز می‌دارد که آن فرمالیسم "وظیفه اخلاقی " نزد کانت تا سر حد توجیه رفتار موهن و تحقیرآمیز انسانی می‌تواند پیشروی کند. آدورنو به همین خاطر تعلل نمی‌کند و انظباط خشکی که در این درک از اخلاق نهفته را یکی از دلایل رشد خردابزاری بخواند. خردابزاری که با حضور فراگیرش ، در تاریخ رفتار فرهنگی مسئول رشد و تثبیت نظام سلطه جویی بی در و پیکر است. آدورنو از سوی دیگر هیچ گاه تا آن جا پیشروی نکرد که هسته‌ی اصلی "اخلاق حرمت‌گذار" نزد کانت را کاملا به دور اندازد. در اثر تازه انتشار یافته‌ی "درس نامه‌های فلسفه اخلاق " این هدف را خاطرنشان می‌سازد که لزوم کاهش تحقیر کردن آدمی ایده‌ی اصلی کانت بوده است و این را وی در اثبات مفهوم "حرمت گذاری " دنبال کرده است. این مفهوم از نظر آدورنو بایستی حتا شامل سایر جانداران نیز شود. در این بخش از برداشت "مثبت" آدورنو از تصورات و تاملات اخلاقی عناصری نیز از اخلاق اگزیستانسیالیستی وجود دارد. در چارچوب چنین درک و دریافتی از اخلاق ناهمنوا با اوضاع حاکم ، شکل و سبک زندگی فرد روشنفکر همچون شناسنامه‌ای در نظر گرفته می‌شود. چنانچه آدورنو رفتار فرد روشنفکر و روش اخلاقی‌اش را برابر جهانی قرار می‌دهد که در آن اداره امور جامعه توسط اقلیتی بیگانه صورت می‌گیرد. آنهم بر فراز اراده و تصمیم گیری اکثریت مردم. بدین ترتیب عملکرد روشنفکرانه همچون گرایشی رادیکال در رابطه‌ی تنگاتنگی با الزامات "اخلاق حرمت‌گذار" قرار می‌گیرد. این گرایش رادیکال را در سایر جریان‌های اخلاق گرا می‌توان بازیافت که می‌خواهند خود را با روش اخلاق هستی گرایانه و با ملاحظات منش احترام گذاشتن به سایرین منطبق کنند. در این اواخر این نکته ، ناشی از تاثیرات اخلاق گرایی آدورنوی ، مطرح می‌شود که نبایستی به جریان مُد روز گردن نهاد که آمال رسیدن به زندگی مطلوب را بی ارتباط به مسائل اخلاقی افراد می‌داند.

٣ _ صنعت فرهنگ و رسانه‌های جدید (فعلیت جامعه شناسی فرهنگی آدورنو)
آدورنو و هورکهایمر در "دیالکتیک روشنگری" چشم‌انداز زیر را ترسیم کرده‌اند. اینکه بر پایه سازماندهی نظام اقتصادی تک محور و با استفاده از تکنیک‌های جدید بازتولید فیلم و برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی ، به رشد فزاینده بازار سرگرمی و تفنن می‌رسیم. مجموعه این پدیده‌های پیچیده ، آن "صنعت فرهنگ" را می‌سازد که محصولات تحمیق گرانه‌اش آگاهی افراد را در جزیی‌ترین حرکات به خود وابسته می‌دارد. البته آدورنو این برنهاد معروف درباره‌ی "صنعت فرهنگ" را بدون هیچ تعللی در آثار متاخر خود درباره سناریوی فرهنگی بعد از جنگ بین‌الملل دوم نیز به کار گرفت. گرچه در پاره‌ای از این آثار برای مخاطبین این سیاست تحمیق‌گر امکان مقاومت بیشتری در نظر گرفت. با این حال در کلیت امر نزد آدورنو این برداشت حاکم است که پیام وسایل ارتباط جمعی از طریق بازتولید جدید تکنیک بی‌هیچ اما و اگری در ذهنیت افراد رسوخ می‌کند. بدین ترتیب رسانه‌ها انسان‌ها را به نفع خود شستشوی مغزی می‌کنند. امروزه انقلابات دیجیتالی در وسایل ارتباط جمعی با رشد و گسترش پدیده‌هایی چون اینترنت ، تلفن همراه و تکنیک‌های جدید ویدیویی همراه شده است ، در این رابطه این سوال پیش می‌آید که میزان قدرت تحمیق صنعت فرهنگ با برآورد آدورنو چقدر است. این پرسش را به دو صورت می‌توان پاسخ گفت. یکی این که با رشد و گسترش ابزار ارتباط‌گیری ، امکان استفاده آزادانه مردم از رسانه‌های تکنیکی نیز بیشتر شده است. از سوی دیگر این گمانه زنی هم وجود دارد که قدرت رسانه‌های ارتباطی در زمینه فکرسازی آن چنان به پیش تاخته که جهان محسوسات تک تک افراد را زیر سلطه گرفته و آنان را از امکان تشخیصی محروم داشته که بدانند چه چیز حاصل خیالات است و چه چیز محصول واقعیت ، تا چه رسد به این که اصلا میان اقدام آزمایشی با رفتار معمول و مسئولانه خود تمایزی بگذارند. پاسخ صورت اول به برداشت و حدسیات والتر بنیامین می‌تواند منتسب شود که روزگاری در شکل‌گیری رسانه‌ی فیلم و سینما امکان استفاده‌ی دمکراتیک عموم مردم را دیده بود. در حالی که صورت دوم پاسخ به موضع بدبینانه‌ای متعلق است که تا امروز فقط به آن گفته‌ها و توضیحات مایوسانه‌ی آدورنو ارجاع می‌دهد. به همین خاطر تعجب‌آور نیست که در مناقشات امروزی بر سر نقش رسانه‌های ارتباط جمعی ، بررسی‌ها و مطالب آدورنو همواره از سوی طرفین جدل به صورت منابع ارجاعی مورد استفاده قرار می‌گیرد. البته از طریق این بررسی‌ها و مطالب ، نگرش آسیب شناسانه امور اجتماعی نیز می‌تواند دقیق‌تر شود. این نگرش می‌تواند به کار آید تا چاره‌ای برای انفعال شنوندگان و بینندگان بیابیم ، انفعالی که حاصل عملکرد رسانه‌های ارتباطی است.

٤ _ کاهش کنش‌مندی و روابط سزاوار انسانی (روان شناسی اخلاقی آدورنو)
یکی از با اهمیت ترین جنبه‌های آثار آدورنو که اغلب مورد توجه قرار نمی‌گیرد، تاملات روانشناسی اخلاقی او است. تاملاتی که با تکیه بر سبک نیچه وار، دنبال یافتن منابع روانی منش و سلوک اخلاقی افراد است. نیچه در اثر "تبارشناسی اخلاق" خود، در واقع یک چنین درک و دریافت‌هایی را ابراز داشته است. درک و دریافت‌هایی که از "اخلاق متکلف" ناشی شده و ریشه در انتقام جویی واحساس حقارت افراد دارد. بنابراین نمی‌تواند جز یک تمایل ویرانگر چیز دیگری عرضه کند. بر این منوال آدورنو با قصد سازنده‌ای آن ریشه‌های روانی و درک و دریافت اخلاقی از افراد را در نظر می‌گیرد که به نفع ایجاد احترام و حرمت بر بستر حساس روابط انسان‌هااست. از این منظر نه تنها اثر "مینیمامورالیا" او بلکه همچنین مقالات روانشناسی اجتماعی‌اش سرچشمه‌های جوشانی برای فهم و نگرش متکی بر شناخت اخلاق روانشناسانه هستند. آدورنو همواره توانایی حساسیت اخلاقی و توجه به دیگری را ناشی از تجربه کودکی افراد در کسب مهر و محبت پرورش دهنده دانسته است. برای همین به صورت متناقضی خانواده بورژوازی را از یکسو "نطفه شکل‌گیری اراده سازش ناپذیر" یک منیت متکی بر خرد نامیده و از سوی دیگر روند تجزیه نهاد خانواده را دلیلی برای سرد شدن نیاز به معاشرت انسانی ارزیابی کرده است. اگر زنجیره‌ی آثار او را پیگیری کنیم ، درمی‌یابیم که اندیشه آدورنو متکی بر شبکه‌ی پیچیده‌ای از توضیحات روانشناسی اخلاقی است. اندیشه‌ای که به صورت‌های خاصی مناسبات انسانی و الگوهای واکنش روانی افراد را به شکل علت و معلول به هم وابسته می‌داند. بررسی امروزی چنین موضوع‌هایی در آثار آدورنو، نه تنها به کمک این امر می‌آید که ما مفهوم سنتی اخلاق را به لحاظ پدیدارشناسانه دقیق تر کنیم. البته از این امر مهمتر، آثار وی در خدمت پژوهش فعلیت دار فلسفی هستند که الزام بهبودی شرایط آموزش و پرورشی افراد را برای تمایل به رعایت پرنسیب‌های اخلاقی یادآور شوند.

٥_ بازاری شدن و کاهش کنش مندی (جامعه شناسی سرمایه داری نزد آدورنو)
آدورنو در بسیاری از نوشته‌های جامعه شناسانه‌اش ، و نه فقط در "مینیما مورالیا" به رابطه‌ی تنگاتنگی اشاره داده است که از یکسو به رشد پدیده‌ی بازاری شدن و قابل فروش بودن منجر می‌شود و از سوی دیگر گرایش رو به کاهش توانایی مداخله و کنش‌مندی انسان‌ها را به دنبال دارد. امروزه شاید بشود گفت که بازسازی این گرایش انسانی از راه جامعه شناسی میکروسکوپی در واقع هسته اصلی نظریه اجتماعی وی را تشکیل می‌دهد. نظریه وی در پی نشان دادن این واقعیت است که گسترش قیود بازار سرمایه داری به حوزه‌های دست نیافتنی زندگی خصوصی افراد نیز سرایت کرده است و به انسان‌ها شیوه‌های خاص رفتاری را تحمیل می‌کند. رفتاری که نه تنها به ویژگی‌های سایرین بی توجه است بلکه اغلب به بی احترامی و سرکوب دیگری گرایش دارد. این گوهر نظریه جامعه شناسی آدورنودر سی سال پیش اغلب به صورت سرفصلی از دگماتیسم مارکسیستی تلقی می‌شد. البته در پاره‌ای از پاراگراف‌های بررسی وضعیت زمانه از جانب او جملاتی وجود داردکه به نظر می‌رسد او در پی تعمیم برنهاد کارل مارکسی در مورد"برداشت حقیقی " به تمامی مناسبات زندگی زیر سیطره سرمایه است. از منظر تحولات اخیر، تحولاتی که با خود اجبار انعطاف اقتصادی را به همراه داشته و به واقع بسیاری از حوزه‌های دولت رفاه اجتماعی را به دست اصول هدایت کننده بازار سرمایه داری خصوصی سپرده ، بایستی گفت که شیوه تشخیص وضعیت زمانه از سوی آدورنو فعلیتی دوباره یافته است. بیش از هر چیزی آن تجزیه و تحلیل‌های او چشمگیرند که با دقتی پدیدارشناسانه دگرسانی بطئی فعالیت‌های روزمره انسان‌ها را خاطر نشان می‌سازند. دگرسانی آنهم بدین صورت که انسان‌ها به جای معاشرت و خوش و بش با یکدیگر فقط به دنبال منافع خود هستند. شاید این بخش از آثار آدورنو است که در آتیه بیشترین توجه را به خود جلب می‌کند زیرا نظریه اجتماعی در آغاز راهی است که می‌خواهد رابطه علت و معلولی میان بازاری شدن همگانی و اضمحلال کنش مندی انسانی را بررسی نماید.

* توضیح مترجم:
سال 2003 مصادف بود با صدمین سالگرد تولد آدورنو. مطلب بالا به همین مناسبت توسط پروفسور آکسل هونت نگاشته شده و در نشریه پژوهشهای شهر فرانکفورت به چاپ رسیده است. آکسل هونت ، ٦٥ ساله ، از سال ١٩٩٦ بر کرسی فلسفه دانشگاه گوته فرانکفورت جا گرفته است. این کرسی مُدرسی است که در پیش از آن یورگن ‌هابرماس بود. هونت در ضمن یکی از سردبیران نشریه معتبر "فلسفه آلمان " است و پیشترها در دانشگاه‌های شهرهایی نظیر برلن ز بن و نیویورک به تدریس فلسفه اشتغال داشته است. او که دانشنامه‌های تحصیلی خود را در زمینه نقد قدرت و نبرد برای به رسمیت شناخته شدن نگاشته از آوریل سال ٢٠٠١ به مدیریت موسسه‌ی پژوهش‌های اجتماعی (نام رسمی مکتب فرانکفورت) برگزیده شده است. هونت صاحب تالیفات متعددی در زمینه فلسفه‌ی اجتماعی است. از جمله "آن عدالت دیگرگونه" (٢٠٠٠)، "ناروشن‌بینی، ایستگاه‌های نظریه بین‌الاذهانی" (٢٠٠٣) و "جهان پاره پاره‌ی اجتماعیات" (١٩٩٩).


منبع: / سایت / ایران امروز ۱۳۸۲/۱۲/۰۱
نویسنده : آکسل هونت
مترجم : مهدی استعدادی شاد

نظر شما