یک عاشقانه بعید
روزنامه شرق، یکشنبه ۷ دی ۱۳۸۲ - ۵ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۲۸ دسامبر ۲۰۰۳
آنتونی لین- ترجمه فرشید عطایی: رابطه سینما و ادبیات از سال های آخر دهه ۹۰ روبه بهبود گذاشت. فیلمسازان دوباره رو به داستان هایی آوردند که روی کاغذ چاپ شده بود. دیگر لزومی نداشت که فیلمنامه ها اصیل باشند و اقتباسی نباشند. در میان فیلم های سال گذشته نیز دو فیلم درخشان «ساعت ها» ساخته استیون دالدری و «آمریکایی آرام» ساخته فیلیپ نویس دو کار برگرفته از ادبیات به حساب می آمدند که هر دو از سوی منتقدان نیز مورد تقدیر قرار گرفتند. کار تازه رابرت بنتون به نام ننگ بشری نیز اقتباسی از یک رمان معروف آمریکایی است. منتقد هفته نامه نیویورکر در یادداشت زیر دلایل عدم موفقیت این فیلم تازه را شرح می دهد.
به فیلم در آوردن اثری داستانی از «فیلیپ راث» کارِ غبطه برانگیزی نیست. زنگ صدای گوشخراشِ نثرِ نویسنده که مدام در آثارش جریان دارد آنچنان مشتاق توجهِ خواننده است که تحمل در برابر وسوسه تبدیل نثر او به فیلمنامه را تقریبا غیر ممکن می سازد. این وسوسه در مورد رمانی چون «ننگ بشری» بسیار شدیدتر است.این رمان را « رابرت بنتون» به فیلم درآورد؛ فیلمی که در آن چند حادثه به شدت کنایه دارِ رمان به جملاتی طولانی و بی امان تبدیل شده اند.
«کولمن سیلک» شخصیت عجیب و نامتعارفی است که روایت حول او می گردد.او، علیرغم ظاهرش، استاد دانشگاه است و در «دانشکده آتن» آثار کلاسیک تدریس می کند، هر چند کتاب و فیلم،هر دو،از اول تا آخر به طور غیرمستقیم می گویند که ظاهر افراد،گمراه کننده است.در واقع،او پسر پدر و مادری سیاه پوست است،اما رنگ پریدگی پوست اش موجب می شود که اصل و نسب خود را فراموش کند و پا به قسمت «سفید» زندگی بگذارد.برای این جابه جایی البته سند تاریخی وجود دارد، با این حال حین خواندن کتاب آدم باید در این مورد کمی دچار ناباوری بشود ولی وقتی قضیه را بر روی پرده می بیند دیگر نمی داند کجا را باید نگاه کند.
نقش «سیلک» را «آنتونی هاپکینز» بازی می کند و بیننده در موقعیتی منحصر به فرد یک ولزی را در نقش یک آمریکایی سیاه پوست می بیند که در حال بازی در نقش یک آمریکایی سفید پوست است. علاوه بر این،نقشِ شخصیت قبلیِ «سیلک» را (قسمت اعظم فیلم فلاش بک به جوانیِ «سیلک» به هنگام جنگ است) «ونوِرت میلر» بازی می کند،بازیگر جوان و قوی ای که به طرز خاصی خوش قیافه است و اصلا هم به آنتونی هاپکینز شباهت ندارد.
اگر فیلم،هیجان انگیز بود این موضوع اهمیتی نداشت؛هر اهل سینمایی اگر به اندازه کافی از تماشای فیلم به هیجان بیاید حاضر است که چنین نکاتی را نادیده بگیرد. ولی «بنتون» کارگردانی تقدیرباور است (این فیلم جدیدِ او که پر از صحنه های زمستانی و برفی است مشابه فیلم دیگر او، یعنی «Nobodys Fool» [آدم زرنگ] است که به همان اندازه صحنه های برفی دارد) و به طور غریزی در جستجوی این است که از اثر فیلیپ راث، با آن نثر پر سر و صدا و گوشخراش اش، به زور، ظرافت و زیبایی بیرون بکشد. (برای مثال،گوش کنید به صدای پر حسرت پیانو در موسیقی فیلم که توسط «رِیچِل پورتمن» ساخته شده،و آدم یک لحظه به خودش می آید می بیند دارد آرزو می کند که کاش موسیقیِ استراوینسکی یا شاستاکوویچ را می شنید؛موسیقی ای که به اندازه نثر کتاب،خشن و کوبه ای باشد.)
انتخاب بازیگران در فیلم خیلی «رو» انجام شده و درست در همان هنگام که داریم با هاپکینز کلنجار می رویم، «نیکول کیدمن» از راه می رسد؛او (که اصلِ جذابیت اش در اندامِ ترکه ای و رفتار پرنخوت اش است) نقش «فونیا فارلی» را که قرار بود زنی زمخت و ژولیده باشد،بازی می کند؛کارش هم دوشیدن شیر گاو و سرایداری در دانشگاه است و سرانجام نیز سیلک را به خانه خود می کشاند.به نظرم نامعقول است انتظار داشته باشیم حال و هوای رعد آسای رمان (که به بی طرفی سیاسی و افتضاح مونیکا لوینسکی دشنام می فرستد) در فیلم جان سالم به در برد،ولی آنچه،اساسا، برای ما باقی می ماند یک رابطه عاشقانه بعید است که با مهارت توسط دو بازیگر ماهر اجرا می شود،ولی در نهایت،مهارت این دو بازیگر اجازه نمی دهد که خود عشق دیده شود.
نظر شما