جنگ جهانى سوم
جنگ خلیج فارس را مى توان به دو معنا، «جنگ جهانى سوم» دانست:
اول آن که، این جنگ، شمال ثروتمند، شیخ نشین ها یا پادشاهى هاى متموّل نفتى و برخى از حکومت هاى الیگارشى تطمیع شده منطقه را علیه یک کشور فقیر جهانِ سوم متحد کرد. در این معنا، جنگ خلیج فارس جنگ جهانى سومى از جانب شمال علیه جنوب است. این امر به طور وسیع در سراسر جنوبِ جهانِ سومى، در کشورهاى عرب و مسلمان، بلکه در جاهاى دیگر آسیا، افریقا، و امریکاى لاتین، این گونه تصور شد.
دوم آن که، جنگ خلیج فارس مى تواند پس از جنگ جهانى اول و دوم، حاکى از آغاز ددمنشانه جنگ جهانى سوم باشد؛ [زیرا ]نه تنها مقدار بمبى که بر عراق فروریخت در ابعاد یک جنگ جهانى بود، بلکه جنگ خلیج فارس و نظم نوین جهانى به معناى اعلام حمایت مجدّد «ائتلاف متحدین» از انهدام وسیع زیرساخت ها و نابودى گسترده انسان ها بود. وانگهى با چنین کارى متحدان به رهبرى ایالات متحده، در راستاى بنا نهادن نظم نوین جهانى بر مبناى توسّل مکّرر به نیروى نظامى و تخریب، به صراحت تهدید خود را علیه هر کشور یا ملت متمرّد دیگر، مادام که ضعیف و فقیر و در زمره جنوبِ جهانِ سومى باشد، اعلام کردند.
با پایان جنگ سرد، جنگ جهانى سوم جنگى نه بین شرق و غرب یا بین غرب و غرب، بلکه بین شمال و جنوب است. از زمان جنگ جهانى دوم، جنگ هاى بین غرب و غرب به پایان رسیده، و جنگ سرد بین شرق و غرب در جنگ هاى شدید منطقه اى در کره، ویتنام، آنگولا، نیکاراگوئه و سایر بخش هاى جهان سوم، یکسره شده است. همان گونه که در جنگ خلیج فارس علیه عراق مشهود بوده، نزاع هاى سرد بین غرب و غرب نیز تغییر ماهیت داده و به صورت تعارض دایمى بین شمال و جنوب و در قالب جنگ جهانى سوم با هزینه ملت هاى جهان سوم و در خاک آن ها، در آمده است.
این نوشتار به بررسى جنگ خلیج فارس و نظم نوین جهانى در این بافت جهانى مى پردازد؛ همچنین بر علل سیاسى اقتصادى، کنش ها و پیامدهاى کنش هاى کنشگران اصلى در پیدایش این نمایش غم انگیز متمرکز مى شود.
بهانه هاى دروغینِ غرب براى جنگ در خلیج فارس
نقض قوانین بین المللى در حمله عراق به رهبرىصدام حسینبه کویت و اشغال آن مسلّم است. اما این که هدف از جنگ در خلیج فارس حراست از ناموس نظم جهانى، قوانین بین المللى و منشور سازمان ملل متحد در برابر منطقِ بى قانون و قانون شکنِ «قوى شو اگر راحت جهان طلبى» بود، ادعاى دروغینى بیش نیست. تجاوزها و و نقض هاى فراوان و مشابهى هم نسبت به منشور و هم نسبت به قطعنامه هاى سازمان ملل متحد صورت گرفته اند، بدون این که هیچ جواب دندان شکن، و یا اغلب حتى هیچ اخطارى دریافت کنند. اندونزى، تیمور شرقى و جاوه ایریان را مورد تجاوز و چپاول قرار داد، بدون این که اصلا توجه دنیا را جلب کند. «آپارتاید» در افریقاى جنوبى منجر به تحریم از جانب سازمان ملل متحد و اعضاى آن شد، اما نه در حدّ تجاوزهاى مداوم افریقاى جنوبى علیه کشورهاى خط مقدّم و همجوارش در جنوب افریقا، با این حال هرگز کسى علیه افریقاى جنوبى پیشنهاد جنگ نداد. اشغال افغانستان از سوى شوروى (سابق)، سزاوار محکومیت و مخالفت بود، اما هیچ اقدامى بر ضد تهاجم اتحاد جماهیر شوروى مطرح نشد. تجاوز عراق به ایران، عملا حمایت سیاسى و حتى نظامى همان ائتلاف و متحدانى را به همراه داشت که بعدها علیه تجاوز عراق به کویت وارد جنگ شدند.
در واقع، اکنون چند دولت از همان دولت هایى که در ائتلاف براى «آزادسازى کویت» از اشغال متحد شدند، سرزمین مردم و ملت دیگرى را اشغال مى کنند. براى نمونه، اسرائیل با زیر پا گذاشتن قطعنامه 242 سازمان ملل متحد، به بلندى هاى جولان، ساحل غربى و نوار غزّه یورش برده است و هنوز هم آن را در اشغال خود دارد. اسرائیل، همچنین به لبنان حمله کرد و هنوز هم عملا سلطه نظامى بخش جنوبى آن را در دست دارد. سوریه به بخش هایى از شمال لبنان حمله کرد و هنوز هم سلطه نظامى آن را در اختیار دارد. ترکیه در سال 1974 به قبرس تجاوز کرد و هنوز هم بخشى از آن را در اشغال نظامى خود دارد. مراکش به صحراى غربى حمله برد و آن را اشغال کرد. جالب این که تقریباً هیچ کس به غیر از بعضى از کشورهاى امریکاى لاتین، حتى نهصدام حسین رئیس جمهور عراق و نه مسلّمابوش (Bush)، رئیس جمهور وقت امریکا، اشغال کویت توسط عراق و اشغال پاناما از سوى امریکا را با یکدیگر مرتبط نکرد.
متأسفانه کَلبى مشربى دروغ پرداز بهصدام حسین یابوش و حامیان مستقیمشان محدود نمى شود. در شوراى امنیت، هیچ قطعنامه اى براى حراست از نظم نوین جهانى رئیس جمهور بوش در برابر تجاوز خود او به حق حاکمیت پاناما، تصویب و یا حتى مطرح نشد. بر عکس، بوش فقط با عدم مخالفت یا حتى با حمایت آشکار در مورد تجاوزش به قوانین بین المللى و حقوق بشر در پاناما، مواجه شد. در موردرونالد ریگان (Ronald Reagan) رئیس جمهور سابق امریکا، نیز هنگامى که به گراناداى مستقل که هنوز تحت سلطه ایالات متحده است حمله کرد و آن را اشغال نمود، وضع به همین منوال بود. هنگامى کهمارگارت تاچر (Mrgaret Thatcher) نخستوزیر وقت انگلیس، جنگ خود را علیه آرژانتین و شوراى اجرایى و نظامىِ حاکم بر آن گسترش داد، در واقع تمامى جامعه اروپا صرف نظر از ایالات متحده از وى حمایت کردند، على رغم این که وى تمامى تلاش ها را در پرو، براى مهار کردن این موقعیت و ممانعت از جنگ در دریاى آتلانتیک جنوبى با شکست مواجه کرد و نیز شهر آرژانتینى کوردوبا را تهدید به حمله اتمى نمود. جنگ «فالکلند» اولین جنگ تمام غرب علیه یک کشور تنهاى جهانِ سومى بود. آرژانتین هیچ حمایتى از سوى هیچ کشور دیگرى در شمال دریافت نکرد و تنها از جانب شرکاى منطقه اى خود در امریکاى لاتین، بدون توجه به ایدئولوژى، مورد حمایت معنوى قرار گرفت.
دلایل اقتصادى
بارزترین دلیل اقتصادى براى جنگ در خلیج فارس، «نفت» بود. قیمت هاى واقعى نفت، بخصوص على رغم کاهش مجدّد قیمت دلار، مجدداً کاهش یافته بود. عراق چند خواسته بر حق داشت، هم به سود خود و علیه کویت و هم به نفع سایر دول عربى و تولیدکنندگان نفت. صدام حسین در اصرار بر خواسته هاى خود، با توسل به تجاوز، در چند مورد، منافع نفتى دیگر وابستگان به امریکا و موفقیت امریکا در سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» را در معرض تهدید قرار داد.
دلیل دیگر اقتصادى براى این جنگ، همان گونه کهجِیمز بِیکر (James Baker) وزیر امور خارجه وقت امریکا، به آن اشاره کرد، مقابله با رکود داخلى یا دست کم پیامدهاى سیاسى آن در داخل کشور بود. در واقع، همصدام حسین و همبوش، این جنگ را آغاز کردند تا بر مشکلات سیاسى اقتصادى داخلى خود در برابر رکود اقتصادى نوین و جهانى، فائق آیند. اما زمان بندىِ واکنش امریکا در خارج، مستقیماً با نیازهاى اقتصادى و منازعات سیاسى داخلى، مرتبط بود. شکست بوش در عمل به وعده انتخاباتى اش مبنى بر برنامه نوسازى داخلى، در حال از بین بردن شاخص هاى محبوبیت وى بود و رکود اقتصادى قریب الوقوع، این شاخص ها را بیش تر کاهش داد.
بوش با شیوه اى تاریخى، واکنش نشان داد. واکنش گستردههَرى اس. ترومن (Hary S. Truman) در جنگ کره در سال 1950 به دنبال خارج کردن کشور از حالت بسیج، پس از جنگ و پس از اولین رکود اقتصادى در سال 1949 رخ داد؛ رکودى که بسیارى نگران بودند که چه بسا دوباره رکود دهه 1930 را ایجاد کند. طى رکود سال هاى 1953 و 1954 ایالات متحده در براندازى نظامى دولتآربنز (Arbenz) که به طور قانونى در گواتمالا بر سر کار آمده بود، مداخله نظامى کرد. تشدید مجدّد درگیرى ها در هندوچین، از جمله در کامبوج توسط ایالات متحده، پس از حمله به ویتنام در جشن سال نو در سال 1968 و پس از رکود سال هاى 1969 و 1970 رخ داد. رکود سال هاى 1973 1975 نیز منجر به تشدید بیش تر جنگ در ویتنام شد. با رکود سال 1979 رئیس جمهور، جیمى کارتر، دومین جنگ سرد را آغاز کرد. تصمیم دوجانبه براى استقرار موشک هاى هدایت شونده در اروپا و مذاکره با اتحاد جماهیر شوروى از موضع قدرت، افزون بر کاهش سالانه 3 درصدى در بودجه سازمان «پیمان آتلانتیک شمالى» (ناتو) پیش از تجاوز اتحاد جماهیر شوروى به افغانستان در سال 1979 صورت گرفت. امریکا واکنش شدید و غیرمنتظره خود را، که نه شوروى ها و نه شاید هیچ کس دیگرى انتظار آن را نداشت، نه پس از اشغال، پس از رکود سال 1979 نشان داد. رکود سال هاى 1981 و 1982 سببکینزگرایى2 نظامىریگانو تقویت گسترده ارتش توسط وى شد، صرف نظر از سیاست وى در مورد کنتراهاى نیکاراگوئه و شاید واکنش شدیدش در گرانادا.
دلایل سیاسى جغرافیایى
رکود در ایالات متحده آغاز شد، اما به زودى به پدیده اى فراگیر مبدّل گردید. فرانسه، اسپانیا، ایتالیا، هلند، سوئد و حتى سوئیس با کاهش رشد یا رشد منفى مواجه بودند. افریقا در رکود به سر مى برد. در سال 1990 در کشورهاى امریکاى لاتین، تولید ناخالص ملّى 5 درصد کاهش یافت و درآمد سرانه، علاوه بر کاهش 10 درصدى در دهه 1980 تنزل 2/4 درصدى داشت. اروپاى غربى در سال 1990 به طور کلى افت اقتصادى 20 درصدى را تجربه کرد. شاخص هاى آمارى اتحاد جماهیر شوروى هم ناامیدکننده بودند. جمهورى خلق چین (PRC) مانند هند، نگران رشد بود که رکود اقتصادى در دهه1980 مانع ازآن شده بود.
آیا ژاپن و آلمان، مستثنى بودند؟ همان گونه که از عناوین روزنامه ها برمى آید، پاسخ این سؤال مبهم بود: «بدون بهبود اوضاع در سطح جهانى، بُن نگران افت اقتصادى است»، «شرق آلمان؛ باز هم ناامیدى»، «اقتصاد پا به پاى افزایش واحد پول، فشارهایى را حس مى کند» و «بازرگانى آلمان: هیچ معجزه اى از سوى مسکو پیش بینى نمى شود». کارل اُتو پل (Karl Otto Pohl) رئیس کل بانک مرکزى آلمان، پیامدهاى اقتصادى وحدت دو آلمان را فاجعه دانست و فرداى آن روز ارزش مارک آلمان را چند فینیگ کاهش داد.
در سال 1990 بازار بورس ژاپن 40 درصد افت داشت؛ قیمت واقعى املاک سقوط کرد و بورس بازان و سرمایه گذاران ژاپنى سرمایه ها را از خارج کشور به داخل کشور منتقل کرده، به کمک گرفتند تا خسارات داخلى را جبران کنند. در سال 1990 براى اولین بار از سال 1986، هنگامى که ایالات متحده به سرمایه ژاپنى ها نیاز بسیار داشت، جریان خالص این سرمایه از ایالات متحده به سمت ژاپن بازگشت. دورنماى یک رکود شدید در ژاپن و کشورهاى آسیاى شرقى، که جدیداً در حال صنعتى شدن بودند، کاملا جدّى بود. از این رو، این خطر که رکود جهانى در اوایل دهه 1990 حتى وحشتناک تر از اوایل دهه1980 باشد، کاملاجدّى بود.
در عین حال، منافع اقتصادى و سیاسى جغرافیایى امریکا به طور گسترده اى زیر فشار بود. تهدیدهاى عمده براى این منافع رقابت از سوى ژاپن و آلمان یا از سوى آسیاى تحت رهبرى ژاپن و اروپاى تحت رهبرى آلمان، به واسطه حذف عملى خطر شوروى، تشدید شده بود. جنگ سرد به پایان رسیده بود و ژاپن و آلمان پیروز شده بودند. اکنون ایالات متحده از لحاظ اقتصادى، به ورود مستمر سرمایه از رقباى اصلى اقتصادى خود متکى بود، که البته ژاپنى ها قبلا عقب نشینى را آغاز کرده بودند. اکنون ژاپنى ها در واکنش به رکودِ به مراتب شدیدتر و یا با سنجیدگى بیش تر، در صدد بودند که حمایت مالى خود را، هم از ایالات متحده و هم از دلار آن دریغ کنند. سایر منازعات تجارى و اقتصادى هم در اجلاس اروگوئه موسوم به «توافق عمومى بر سر تعرفه و تجارت»، در حال عمیق تر شدن بود. ژاپن به وضوح همکارى نمى کرد، و اروپا فقط با تغییر چند درصد ناچیز در یارانه هاى اقلام تجارى موافقت کرد. به سبب حوادث سال هاى 1989 و 1990 در اروپاى شرقى و به واسطه همراهى کُند و همراه با لجاجت بریتانیاى کبیر، راه به سوى «اروپاى 1992» دشوارتر شد.
«زنده باد قدرت امریکا» روزنامه قابل تأمّلساندى تلگراف لندن (مورّخ 20 ژانویه 1991) در سرمقاله اى پنج ستونى، به تمجید از امریکا پرداخت: «در این صبح دم، زنده بودن سعادت است، اما یک مرتجع قدیمى بودن بسیار عالى است.... که موضوع، آلمانى ها، ژاپنى ها یا شوروى ها نیستند، بلکه امریکایى ها هستند. دوباره روزهاى خوش فرارسیده است.»ساندى تلگراف همچنین اظهارنظر روزنامه امریکایىنشنال اینترِستزرا بازگو مى کند؛ روزنامه اى که بحق بدین نام نامیده شده است: «واقعیت این است که قدرت نظامى ایالات متحده، تنها چیزى بود که صلاحیتِ دادنِ پاسخى دندان شکن و قاطع را داشت، هنگامى که قدرت اقتصادى ژاپن یا آلمان عملا بى ربط بود.» ایالات متحده نمى توانست قدرت نظامى خود را علیه ژاپن و آلمان به کار گیرد، و اکنون که تهدید نظامى شوروى رو به زوال بود، دیگر کار چندانى نیز نمى توانست به نفع آن ها انجام دهد.
از سال 1945 اوضاع و احوال اقتصاد جهان، سیاست هاى ملى و بین المللى و جنبش هاى اجتماعى را شکل داده بودند، بخصوص که معلوم شد که منازعات و فرصت هاى اقتصادى که نتیجه بحران اقتصادى بودند، از سال 1967 تاکنون در شکل دادن سیاست روابط بین الملل و سیاست داخلى، از جنگ سرد سیاسى و ایدئولوژیکى بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروى (سابق) مهم تر بوده اند. بسیارى از کشمکش هاى بین شرق و غرب، ظاهرسازى و سرپوشى براى تضادهاى واقعى و همیشگى شمال و جنوب بوده اند. هیچ یک از چهارده انقلابى که از سال 1947 در جنوب به وقوع پیوسته اند، چیزى نبوده اند که به ظاهر جلوه مى کرده اند، یا آن گونه که بدان ها امید مى رفته، یا از آن بیم مى رفته، از کار در نیامده اند. ایالات متحده هنوز هم داراى قدرت نظامى و جاه طلبى هاى سیاسى براى دفاع از جایگاه خود در نظام جهانى است، که اکنون بیش از پیش، با هزینه جنوبِ جهانِ سومى صورت مى گیرد.
مشخصه هاى تشدید بحران خلیج فارس، سه حرکت جدید و مهم در روابط سیاسى اقتصادى بین المللى هستند:
1. واکنش پرقدرت امریکا در خلیج فارس، آشکارا فراتر از یک مسأله اقتصادى، یعنى نفت، بود. این مسأله در حالى اتفاق افتاد که هیچ نوع سایه ایدئولوژیکى جنگ سرد وجود نداشت. کشمکش بر سر نفت و واکنش گسترده امریکا، از لحاظ قوانین بین المللى به زحمت پشت توسّل به «دفاع» از دولت هاى کوچک، مخفى شد.
2. این بسیج بدون هیچ گونه تظاهرى، از پوشش عقیدتى شرق و غرب صورت گرفت.
3. اتفاق نظر و اتحاد تنگاتنگى از جانب شمال علیه جنوب وجود داشت. جبهه گیرى علیه عراق از غرب تا شرق، شامل این کشورها مى شد: ایالات متحده، اروپاى شرقى و غربى، اتحاد جماهیر شوروى و جمهورى خلق چین و ژاپن، علاوه بر کشورها و دولت هاى وابسته به امریکا که به آسانى تحت فشار قرار مى گرفتند؛ مانند مصر و پاکستان. این اتحاد جدید، تضادى عمده، حرکتى نوین و تهدیدى شوم براى روابط بین الملل بود.
انباشت اقتصادى و تشدید منازعه سیاسى در خلیج فارس
تهاجم عراق به کویت امرى برق آسا و غیر منتظره بود. بهره اى که امریکا از این تهاجم برد و آن را دستاویزى قرار داد تا از طریق مخرّب ترین جنگ پس از جنگ جهانى دوم، نظم نوین جهانى را برپا کند، بیش از پیش به عنوان چاره اندیشى همراه با سوء نیت، جلوه مى کند.
غارت کویت، یک طمع ساده یا نفرت ملّى نبود. براى عراق که در اثر جنگ تخریب شده بود، سرقت در مقیاس ملّى، از آنچه پیش از ایجاد کویت توسط بریتانیا، متعلق به عراق بود، تنها راه ممکن براى دسترسى به قالب نوین زندگى بود که امروزه ملت هاى غربى و امیرنشین هاى کوچک تولیدکننده نفت در خلیج فارس، واقعاً از آن برخوردارند... تنها نیروى محرّک این حمله انتحارى، توان آن براى بیرون آمدن از فقر و عقب ماندگى بود (جیم هاگلند، اینترنشنال هرالد تریبیون، 25مارس1991)
به گفته کلاود چِیسون (Claude cheysson)، وزیر جنگ سابق فرانسه، «امریکایى ها از همان ابتدا، مصمم به شروع جنگ بودند و صدام حسین قدم در دام گذاشت.» (اینترنشنال هرالد تریبیون، 11 مارس، 1991) «مقامات وزارت خارجه،... صدام حسین را به جایى کشاندند که تصور کند مى تواند از مجازات حمله به کویت فرار کند... بوش و اعوان و انصارش هیچ دلیلى براى او باقى نگذاشتند تا به نحو دیگرى بیندیشد.» (نیویورک دِیلى نیوز، 29 سپتامبر 1990)
پى یر سالینگر (Pierre Salinger)، منشى مطبوعاتى سابق کاخ سفید، درباره چگونگى طرح ریزى این دام، مطالب مفصلى نگاشته است. ابعاد دیگر این دام را در جاى دیگرى بیان کرده ام و برخى از آن ها را به طور فشرده در این جا، در کنار یکدیگر ذکر مى کنم. مصاحبه صدام حسین وآپریل گلاس پاى (April Glaspie)، سفیر امریکا، در 25 ژوئیه که بعدها افشا شد فقط بخشى از دامى بسیار مخفى بود.
در وزارت خارجه، جیمز بیکر، وزیرخارجه وقت امریکا، جان کِلى (John Kelly) را به سمت معاون وزیر خارجه در امور خاورمیانه ترفیع مقام داد. کِلى در ماه فوریه، از بغداد بازدید کرد؛ «بازدیدى که وى اکنون از روى ناچارى سعى دارد از شر سوابق آن خلاص شود.» (ویلیام سفایرWilliam Safire، اینترنشنال هرالد تریبیون، 26 مارس 1991) کِلى به صدام حسین گفت: «بوش خواستار روابط حسنه با عراق است؛ روابطى مبتنى بر اعتماد و اطمینان.» وانگهى، کِلى بعداً به خاطر اظهاراتى که از نظر او نسبت به عراق بیش از حد دوستانه بود، رادیو صداى امریکا را سرزنش نمود و فرمان وزارت دفاع را لغو کرد. در 26 آوریل، کِلىبراى کنگره گواهى داد که سیاست دولتبوش نسبت به عراق، به صورت پیشین پابرجاست و صدام حسین را به دلیل سخن گفتن از قانون اساسى جدید و گسترش دموکراسىِ مشارکتى تحسین کرد. در 31 ژوئیه، تنها دو روز پیش از حمله به کویت، کِلى مجدداً در یکى از کمیسیون هاى فرعى کنگره اذعان کرد که «ما هیچ پیمان دفاعى با هیچ یک از کشورهاى خلیج فارس نداریم.»
شواهد حاکى از آن هستند که جنگ خلیج فارس بسیار بیش از مورد خلیج «تون کین» (Tonkin) در ویتنام، نتیجه یک روند طولانىِ زمینه سازى بوده است. به مدت یک دهه در طول جنگ عراق و ایران، عراقِ تحت حکومتصدام حسین از کمک هاى اقتصادى، سیاسى و نظامى امریکا و غرب بهره برده بود؛ از جمله فروش 1/5 میلیارد دلار کالا که مورد تأیید دولت امریکا بود. جورج بوش یک شخصیت کلیدى در حمایت هاى دولتریگان (Reagan) از عراق بود. پس از اتمام جنگ عراق با ایران و دست یابىجورج بوش به ریاست جمهورى، سیاست امریکا در قبال عراق به طور روزافزونى گیج کننده، و یا محصول یک راهبرد ماکیاول مآبانه براى اغفال عراق و گستردن دام براى صدام حسین بود.
ممکن است صدام حسین نیز علاوه بر نارضایتى هاى نفتى از کویت، دلایلى براى این حمله داشته است. بن بستى که عراق در جنگ با ایران با آن مواجه شد، ممکن است او را براى تلاش دیگرى در جهت تجدید قوا در منطقه، تحریک کرده باشد. به یاد آوردن این مطلب مفید است که بین النهرین (عراق)، امپراتورى ایران باستان (ایران) و مصر و گاهى نیز شبه جزیره عربستان بدون رسیدن به هیچ توافقى، براى تسلطِ آقامنشانه بر منطقه، در حال جنگ و نزاع بوده اند و این تنازع از 2500 سال پیش از میلاد، یعنى از زمانى کهسارگون (Sargon)، امپراتور سومرى، سعى داشت این تسلط را به دست آورد، ادامه داشته است.
بین حمله عراق به کویت در 2 آگوست 1990 و آغاز حمله هوایى امریکا در 17 ژانویه 1991، صدام حسین دست کم در شش نوبت، نشانه هاى روشنى از تمایل خود براى مذاکره بر سر عقب نشینىِ عراق نشان داد. وى سه مرتبه به طور یک جانبه قدم هایى برداشت که مى توانست منجر به عقب نشینى شود. صدام حسیناظهارات مکررّى بیان مى داشت که حاکى از جدّیت وى براى عقب نشینى بودند و رسیدگى به مسأله قربانیان عراق را هم در برمى گرفتند. در بیش یک از نوبت، صدام حسینوطارق عزیز، وزیر امور خارجه اش، علاقه خود براى دست یابى به راه حل از طریق مذاکره را به اطلاعخاویر پرز دکوئیار (Javier Perez de Cuellar)، دبیرکل وقت سازمان ملل، رساندند. هیچ یک از این پیشنهادهاى عراق و سایر پیشنهادها، به علت تصمیم و برنامه ریزى دولتبوش براى شکست آن ها، به جایى نرسید.
ستیزه جویى و دروغ گویى براى پیروزى در جنگ
دو تلاش همه جانبه تبلیغاتى بر جنگ حکم فرما بود: یکى از آن ها این بود که این جنگ، جنگ با «چهارمین ارتش بزرگ دنیا» است که از «گارد ویژه ریاست جمهورى» با آموزش در سطح بالا برخوردار است؛ و دیگرى این که در نتیجه، نیروهاى ائتلاف، باید اولین جنگ نوین الکترونیکى شبیه به نظام بازى هاى رایانه اى3 را با کمک «بمب هاى هوشمند» به اجرا درآوردند. فرماندهى نظامى امریکا و انگلیس، جلسات توجیهى را با رعایت کم ترین میزان ادب، براى CNN و سایر شبکه هاى تلویزیونى در سراسر دنیا، بر روى نوار ویدئو ضبط کرد. در آن زمان، تقریباً هیچ کس توجه نداشت که دو ویژگى این جنگ اصولا با یکدیگر تناقض دارند، و عملا هم به طور تجربى کاذبند. اماکلاود چِسون گفت: «من قاطعانه نظرات کسانى را که معتقدند در این جنگ از آسیب هاى غیر ضرورى اجتناب شده است، رد مى کنم. هدف متحدان از انهدام اقتصاد عراق، با منجر شدن به تلفاتى معادل 200000 غیرنظامى، پیوند خورده بود؛ کشتارى با تأثیر وحشتناک... چرا نمى پرسید که چرا حمله هوایى، 40 روز طول کشید، در حالى که قرار بود طبق برنامه، 15 روزه باشد؟» (اینترنشنال هرالد تریبیون، 11 مارس، 1991)
تنها پس از پایان جنگ بود که اندکى از حقیقت درباره آنچهاینترنشنال هرالد تریبیون به این صورت عنوان کرده بود، روشن شد: «سراب صحرا؛ در این جنگ، همیشه مطالب آن گونه که به نظر مى رسیدند، نبودند. امریکا میزان توانایى و تعداد نیروهاى مسلّح عراق را بزرگ جلوه داده بود.» ایالات متحده امریکا به نحوى بسیار حساب شده کمک زیادى به توجیه بمباران گسترده و هولناک سرمایه هاى نظامى و غیر نظامى این کشورِ جهانِ سومى، با جمعیتى فقط معادل 17 میلیون نفر، کرد. پنتاگون تصاویرى سانسور شده از نوع جدیدى از جنگ نوین بین ماشین ها، و نه انسان ها، ارائه کرد. ما تصاویر ویدئویى از موشک هاى «پاتریوت» در حال رفتن را دیدیم که موشک هاى «اسکاد» در حال آمدن عراق را منهدم مى کردند. بعدها متوجه شدیم که موشک هاى پاتریوت فقط بخش پیشرانه اسکاد را نابود مى کند، نه کلاهک آن را؛ ولى در عین حال، ساختمان ها را تخریب مى کند و مردم را از بین مى برد. همچنین به ما نشان ندادند که این دو نوع موشک، هر دو به زمین باز مى گردند و خساراتى به بار مى آورند. در واقع، تنها در 18 آوریل، اینترنشنال هرالد تریبیونفاش کرد که «ممکن است موشک هاى پاتریوت به همان میزان که جلوى صدمات را گرفته اند، صدماتى نیز وارد کرده باشند.»
فرماندهان نظامى همچنین نوارهاى ویدئویى بسیارى درباره بمب هاى هوشمند با هدایت دقیق منتشر کردند که در حال انهدام اهداف دشوار در عراق بودند. اما فراموش کردند توضیح دهند که این بمب ها هنوز هم 10 درصد در اصابت به اهداف خود خطا مى کنند. و باز کم تر به بیان این مطلب پرداختند که بمب هاى هوشمند، فقط 7 درصد از حجم بمب هایى را که فرو ریخته شده اند، تشکیل مى دادند. 93 درصد باقى مانده، آن قدر هوشمند نبودند که به افتخار پخش شدن از تلویزیون نایل شوند. از مجموع بمب هایى که بمب افکن هاى جدید ضد رادار فرو ریختند، 3 درصد آن، که معادل 40 درصد از اهداف بودند، به هدف اصابت مى کنند؛ اهدافى مانند راه ها، پل ها، نیروگاه ها و مراکز آب یارى. روزنامهنیویورک تایمز در 25 مارس 1991 با قدرى تأخیر، در مقاله سردبیرى خود، به نقل ازاینترنشنال هرالد تریبیون (25 مارس 1991) چنین نوشت: «بخش عمده خسارات که هیأت سازمان ملل با آن مواجه شد، اتفاقى یا جانبى نبود؛ بلکه نتایج در نظر گرفته شده نبرد هوایى موفقیت آمیز براى انهدم ماشین جنگى عراق، از طریق حمله به مراکز صنعتى و زیرساخت هاى شهرى، بود. این یافته ها سؤالاتى را درباره این که چه مقدار از آن بمباران مورد نیاز یا موجّه بوده است، مطرح کردند. این بحث، ادامه خواهد داشت.»
امانیویورک تایمز و سایر روزنامه هاى وظیفه شناس تلاش بسیار کمى براى شروع این بحث، پیش از آن بمباران یا در خلال آن صورت دادند؛ در حالى که باید از این بمباران ها اجتناب مى شد یا به طور محدود انجام مى گرفتند و یا متوقف مى شدند. هدفگیران امریکایى تنها کارخانه شیر خشک و غذاى نوزاد این کشور و سپس یک پناهگاه حمله هوایى را مورد هدف قرار دادند. پنتاگون تأکید داشت که آن ها دقیقاً اهداف نظامى را هدف گرفته اند. CNN و گزارشگر آن، پیتر آرنِت (Peter Arnett)، پس از صدها ساعت تبلیغات صادقانه (!) که براى جنگ تهیه و پخش کردند، به دلیل ایجاد شک و تردید، به عنوان خائن مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند، از باب این که «دیگ به قابلمه مى گوید رویت سیاه است.»نورمن شوارتسکف (NormanSchwarzkopf)، فرمانده نیروهاى نظامى امریکا، چنین گفت: «من از این که CNNدشمنى را که معاهده ژنو را زیر پا گذاشته، مساعدت و تشویق مى کند، عصبانى شدم.» (اینترنشنال هرالد تریبیون، 28 مارس 1991)
ایالات متحده امریکا نیز مقررات کمیسیون بین المللى انرژى، که حمله به تأسیسات هسته اى را به دلیل خطر آلودگى غیرقابل مهار، منع کرده است، نقض کرد.
به هر حال، على رغم این ممنوعیت و خطر، بمب هاى امریکا بر تأسیسات هسته اى عراق فرود آمدند. «در یکى از این موارد، بمباران منجر به امرى شد که عراق آن را به عنوان «آلودگى تشعشعات رادیو اکتیو در منطقه» توصیف کرد... عراق اعلام داشت که هزاران جنگ افزار این کشور در زیر آوار آلوده انبارهاى ذخیره و کارخانجات تولید، دفن شده اند.» (اینترنشنال هرالد تریبیون، 2 مى، 1991)
برخلاف تضمین هاى متحدان، بمب ها همچنین به نفایس باستانى آشوریان و سومریان خسارت زدند. (اینترنشنال هرالد تریبیون، 6 مى 1991)
هزینه ها و خسارات انسانى و مادى جنگ
هیچ کس نمى داند و شاید هرگز نداند که در نتیجه این جنگ غیرضرورى که مى شد و مى بایست از آن اجتناب مى گردید؛ چه میزان تلفات بر عراق وارد شد. حتى پیش از آن که حمله زمینى متحدان، که مدت مدیدى از آن سخن گفته مى شد ولى بسیار کوتاه بود، آغاز شود؛ «چهارمین ارتش بزرگ» دنیا از کشورى که کل جمعیت آن حتى یک و نیم برابر جمعیت شهر نیویورک هم نیست، از طریق هوا منهدم شد. حمله زمینى 100 ساعت به طول انجامید. تنها پس از جنگ بود که چند منبع مطبوعاتى مکرّر تخمین هاى «سیا» (CIA) و ارتش امریکا مبنى بر 100000 تا 250000 کشته از عراقى ها را گزارش کردند که بیش تر آن ها نظامى بودند. ژنرال نورمن شوارتسکف در مصاحبه تلویزیونى خود بادیوید فراست (David Frost) چنین گزارش داد: «باید 50000 یا 100000 یا 150000 تن یا هر تعداد دیگر از عراقى ها کشته شده باشند.» یکى از فرماندهان نظامى عربستان سعودى به CNNگفت: 100000 سرباز عراقى کشته و 200000 تن از آن ها مجروح شده اند. یک منبع اطلاعاتى نظامى فرانسوى بهناول آبزرواتر (Nauvelo Observateur) گفت: 200000 تن کشته شده اند. سازمان «صلح سبز» کشته شدگان را بیش از 150000 تن، که مشتمل بر 100000 تا 120000 نظامى و 5000 تا 15000 غیر نظامى بودند، براورد کرد. دست کم 5 میلیون نفر خانه یا شغل خود را از دست دادند. (اینترنشنال هرالد تریبیون، 30 مى، 1991) مؤسسه «مسلمانان» در روزنامهاینترنشنال هرالد تریبیون، مورّخ 12 آوریل، به «حداکثر 500000 غیرنظامى عراقى که به واسطه بمب هاى متحدان کشته یا مصدوم شدند» اشاره کرد. در پایان جنگ در عراق، یک کمیسیون تحقیق سازمان ملل، کشورى را در وضعیت مصیبت بار شبیه آخرالزمان یافت، در حالى که اقتصاد، جامعه و مردم آن در اثر بمباران، به دوران پیش از صنعت باز گشته بودند.
طراحى جنگ امریکا، اجرا و بخش پایانى (قتل عام بى دلیل و زنده به گور کردن غیر نظامیان و سربازان در حال عقب نشینى) همه معیارهاى رفتار متمدّنانه و چندین معاهده بین المللى را که امریکا آن ها را امضا کرده بود، نقض نمود. این معاهدات ناظر بر قوانین و جنایات جنگى عبارتند از: معاهدات 1907 و 1923 لاهه، 1948 و 1950 ژنو و نورنبرگ و معاهدات منع نسل کشى، و همچنین اعلامیه حقوق بشر سازمان ملل (کهاِلنور روزولتEleanor Roosevelt آن را پیشنهاد کرد.) این موارد نقض در قطعنامه شماره 34 مجلس، که آن را یکى از نمایندگان به نامهنرى گنزالس (HenryGonzalez) در ژانویه 1991 براى اعلام جرم علیهجورج بوشارائه داد، همچنین در «شکایت اولیه» در ماه مى 1991 علیهجورج بوش و سایر اعضاى عالى رتبه دولت وى، به تفصیل مطرح شده اند. این شکایت پیش از تشکیل کمیسیون تحقیق براى دادگاه بین المللى جنایات جنگى، کهرمزى کلارک (Ramsey Clark) دادستان کل سابق امریکا، آن را ترتیب داد، ارائه شده بود.
حتى پیش از آن که نخستین گلوله شلیک شود، بحران خلیج فارس تلفات زیادى را موجب شده بود: میلیون ها تن به سبب اشغال کویت و تحریم عراق، آواره شده و یا وسیله امرار معاش خود را از دست داده بودند. بسیارى از کشورهاى جهانِ سومى که کارگران مهمان از آن جا مى آمدند، ارز خارجى را که این کارگران ارسال مى کردند، از دست دادند. وانگهى، آنان بدون پول به وطن بازمى گشتند و بر انبوه بى کاران مى افزودند. قیمت نفت موقّتاً به نفع کشورهاى جهانِ سومىِ قدیمى و کشورهاى جهانِ سومىِ جدید در اروپاى شرقى، سر به فلک کشید. صدها میلیون تن در گوشه و کنار دنیا با بغرنج ترین مشکلات خود مواجه شدند؛ مانند قحطى مجدّد در افریقا، و حتى به سبب این که توجهات به خلیج فارس معطوف شده بود، مشکلات بیش ترى نیز مورد بى توجهى قرار گرفتند.
قربانى دیگر جنگ، محیط زیست بود. اما حتى در این جا نیز تبلیغات غربى ضایعات زیست محیطى را براى تداوم و تشدید جنگ مورد استفاده قرار داد و در این روند، هزینه هاى زیست ـ محیطى باز هم بیش تر افزایش یافتند. براى مثال، «پنتاگون» عراقى ها را به سبب نشت نفت در خلیج فارس مقصر دانست. رسانه ها در پشتیبانى از پنتاگون، تصاویر رقّت بارى از پرندگانى که به دلیل آلودگى به نفت تلف شده بودند، به نمایش گذاشتند. این کار، احساساتِ ضدصدامحسین را بیش تر تحریک کرد و زمینه لازم براى تشدید جنگ را فراهم ساخت. همان گونه که بعداً روشن شد، این تصاویر قبلا در نشت نفت در نقطه دیگرى تهیه شده بودند و خسارات زیست ـ محیطى کم تر از حدّى بودند که در تبلیغات گفته شد. اکنون طرفداران حفظ حیاتوحش، آن خسارات را 5 درصد پرندگان منطقه براورد مى کنند. اما در مورد لکه هاى نفتى، کلاود مارى وَدروت، (Claude - Marie Vadrot) از نشریهپاریس ژورنال دو دیماچ چنین نوشت: «هیچ یک از لکه هاى نفتى موجود در خلیج فارس نتیجه اعمال اختیارى یا بهره بردارى غیر مجاز نیست و مسؤولیت چهار پنجم لکه هاى ایجاد شده بر عهده نیروهاى متحدان است.»
ممکن است پانصد چاه نفت مشتعل کویت را در واقع عراقى ها به آتش کشیده باشند، که از همان ابتدا اعلام کردند بالاجبار دست به این اقدام خواهند زد. این یکى از معدود کارهاى ممکن براى آن ها بود تا در برابر نیروى برتر متحدان عموماً و در برابر حملات آبى خاکى از سمت آب هاى خلیج فارس خصوصاً، از خود دفاع کنند. اما عراق که به واسطه رقابت نفتى و تزویر کویت به این جنگ تحریک شده بود، به خود اطمینان مى داد که با آتش زدن چاه هاى نفتى کویت، براى مدتى طولانى، از این رقابت آسوده خاطر خواهد شد. اما کمیسیون «تحقیق براى دادگاه جنایات جنگى بین المللى» این اتهام را وارد کرد که «حملات هواپیماها... و بالگردهاى امریکایى، که بمب هاى ناپالم و مواد منفجره داراى سوخت و هوا را بر روى چاه هاى نفتى، مخازن ذخیره و پالایشگاه ها فرو مى ریختند، آتش سوزى هاى نفتى را در عراق و برخى از اگر نگوییم بیش تر آتش سوزى هاى کویت موجب شدند. خسارات زیست محیطى ساخته دست بشر، که از این دودها ناشى شدند، دست کم در سطح تأثیر منطقه اى اش، بى سابقه بودند.
هزینه هاى سیاسى جنگ خلیج فارس
کارزار جنگ خلیج فارس علیه یک مستبد ظالم در جنوب، از سوى حکومت دموکراتیک بزرگى در غرب، مهم ترین مبانى و نهادهاى مردم سالارى را زیر پا گذاشت یا از بین برد. خواست اکثریت عظیم مردم در غرب، زیر پا گذاشته شد. مطبوعات با جدّیت سانسور شدند و روزنامه هاى آزاد، یعنى محافظان دموکراسى، خود را سانسور کردند. رسانه ها با انجام کارهایى که نباید انجام مى دادند و به همان میزان با انجام ندادن کارهایى دیگر که باید انجام مى دادند، به عمد افکار عمومى را منحرف کردند. «دموکراسى مشارکتى» کنار گذاشته، بى اثر یا عقیم شد. در همان زمان، نژادپرستى و وطن پرستى افراطى رونق گرفت و براى کمک به اقدامات جنگ طلبانه و همدستى با آن، در جبهه داخلى به کار گرفته شد. جنگ خلیج فارس، به دروغ به نام «دموکراسى» صورت گرفت. این جنگ شاهد یکى از غم انگیزترین روزها براى دموکراسى واقعى در غرب، صرف نظر از دموکراسى تازه شرق بود.
عمده ترین تلفات نهادى جنگ خلیج فارس، کنگره امریکا و سایر مجالس بود. اختیار قانونى کنگره براى نظارت بر رئیس جمهور و متعادل نگاه داشتن او، بخصوص واداشتن وى به استفاده از اختیار خود در اعلان جنگ براى آرمان هاى عالى، از بین رفت. رئیس جمهور بوش با مهارت، تقریباً بر تمامى نهادهاى سیاسى امریکا چیره شد؛ از جمله بر هشت تن از نه وزیر دفاعى که مخالف جنگ بودند. بوشهمچنین حیله و حق السکوت را در برابر کنگره به کار برد، به روشى که یادآور ماجراى خلیج «تون کین» بود. کنگره به احتمال زیاد در ماه نوامبر یا شاید حتى در ماه دسامبر، از تصویب اختیارات جنگى بوش خوددارى مى کرد. مطمئناً به همین دلیل بود که بوش اظهارنظر رسمى خود براى آغاز جنگ را تا پیش از این که بسیارى از پل هاى پشت سر خود را خراب نکرده بود، براى کنگره نفرستاد. کنگره نمى توانست حمایت خود را از مردان و زنانى که رئیس جمهور، آن ها را به خط مقدّم فرستاده بود، دریغ کند. تنها پس از جنگ بود که ژنرالشوارتسکف علناً به این که از هجده ماه پیش در حال برنامه ریزى براى جنگِ خود بوده است، اعتراف کرد و ژنرالکالین پاول (Colin Powell) رئیس ستاد ارتش، به بازى هاى جنگى رایانه اى که در سال 1989 تولید شده بودند، اشاره کرد.
رئیس جمهور بوش در ماه آگوست، تصمیم خود را براى جنگ با عراق اتخاذ کرد. یک گام سرنوشت ساز، دو برابر کردن تعداد سربازان در عربستان سعودى بود که در ماه نوامبر از طریق اعزام 20000 سرباز ناتو از آلمان، که بیش تر آن ها امریکایى بودند، صورت گرفت. بوشآن ها را به عربستان برد، ولى به رغم اعلام اولویت، نه به این دلیل که جایگزین نیروهاى دیگر کند، بلکه براى این که به نیروهایى که قبلا آن جا بودند، اضافه شوند. در این روند، مأموریت سربازان امریکایى، از دفاع از عربستان سعودى در برابر حمله احتمالى عراق، به «آزادسازى» کویت طى یک حمله برنامه ریزى شده از سوى امریکا به عراق و شکست قواى نظامى آن تغییر یافت. با در نظر گرفتن این تعهدبوش، هنرى کیسینجر (Henry Kissinger) همیشه زیرک، در آن زمان چنین اظهار نظر کرد که هرگونه عقب نشینى بدون پیروزى، «به در هم شکستن اعتبار امریکا، نه تنها در این منطقه، در بیش تر قسمت هاى دنیا منجر مى شود.» (اینترنشنال هرالد تریبیون، 17 ژانویه 1991) این تصمیم هاى پردامنه، پیش از انتخابات کنگره امریکا در 6 نوامبر اتخاذ شدند، اما به نحوى حساب شده، پیش از انتخابات، از مردم و کنگره مخفى نگاه داشته شدند و تنها پس از انتخابات، اجرا گردیدند. بعید است که مردم امریکا و کنگره امریکا اگر حق انتخاب به آن ها داده مى شد، با این دامن زدن به جنگ از سوىبوش موافقت مى کردند. به همین دلیل، بوش هیچ چاره اى براى آن ها باقى نگذاشت و در مقابل، آن ها را فریب داد و سیاست پنهانى خود را مبنى بر قرار دادن مردم و کنگره در مقابل کار انجام گرفته، تعقیب کرد.
بنابراین، بوش پیروز شد. اختیارات قانونى کنگره در مهار رئیس جمهور و متعادل نگاه داشتن وى، بخصوص در مورد توانایى وى براى وارد شدن در جنگ، عملا سلب شد. به سبب این حیله، دو نهاد عمده تضمین کننده عدم بروز جنگ، یعنى «سازمان ملل متحد» و «کنگره امریکا»، پیش از حتى شلیک اولین گلوله در خلیج فارس، به دو قربانى عمده مبدّل شدند.
سایر مجالس در غرب نیز نادیده گرفته شدند و یا در مورد حمایت و پرداخت هزینه جنگى، که دلیل و هدف واقعى آن هرگز براى آن ها یا براى رأى دهندگانشان توضیح داده نشد، فریب خوردند. ساده ترین کارها مربوط به انگلستان بود که در مجلس عوامِ آن از پرداختن به همه مباحث اساسى درباره این موضوع، اجتناب شد و توجه همه به تغییر رهبرى دولت و مجلس، معطوف گردیده بود. مشتاقانه ترین حمایت خارجى از بوش، از جانب انگلستان بود؛ ابتدا با رهبرىمارگارت تاچر، نخستوزیر وقت، و سپس با رهبرى جانشین وى، جان میجر (John Major). روزنامهتلگراف، 20 ژانویه 1991 در ستونى تحت عنوان «به موقع»، تفسیرى ارائه داد: «انگلستان در دنیا ترقى مى کند» و این امر بار دیگر به دلیل حمایت انگلستان از رئیس جمهوربوش در جنگ خلیج فارس است و «حاکى از این است که انگلستان و نه آلمان رهبر طبیعى ترى براى اروپاست؛ اروپایى که خواهان وحدت سیاسى بیش ترى است.» همچنین در حمایت از این نظریه، همین روزنامه همانند روزنامهوال استریت ژورنال، چنین نوشت: «نهادهاى مربوط به افکار عمومى در امریکا بسیار بانفوذند.» وانگهى تا 14 فوریه، روزنامهاینترنشنال هرالد تریبیونچنین گزارش مى داد که «به گفته مقامات رسمى، انگلستان اعتبار جدیدى در جامعه اروپا کسب کرده که در حال حاضر، دست کم به سبب بحران خلیج فارس تقویت شده است.» اما این واقعیت گفته نشد که شاید بى ربط نباشد که اقتصاد رکودزده انگلستان و «شهر» مالى لندن هنوز هم محتاج حمایت مالى و مستمر کویت و سایر شیوخ نفتى است و نیز دولتِ محافظه کارِ فاقد محبوبیت، شدیداً محتاج حمایت سیاسى مى باشد. جنگ تجاوزکارانه در خلیج فارس این هر دو مورد را فراهم کرد. سران دولت در ژاپن، آلمان و حتى فرانسه مشکل بیش ترى در دور زدن مجلس هایشان و یا مجبور کردن آن ها به حمایت بى کم و کاست از جنگ بوش داشتند.
جنگ خلیج فارس همراه و در واقع زمینه ساز عظیم ترین تلاش همه جانبه رسانه اى در تاریخ جهان بود. اما هنگامى که جنگ درمى گیرد، اولین قربانى، حقیقت است؛ همان گونه که طى جنگ کریمه4 بیان شد. بى چارهیوزف گوبلز (Joseph Gobbels) 5 وزیر نازى، که مدیریت جنگ تبلیغاتى نژادپرستانه و مستبدانه مترادف با نامش را بر عهده داشت، اگر زنده بود، باید به کودکستان مى رفت تا نقش یاد بگیرد که امروز چگونه زمام اخبار با فناورى پیشرفته به کار گرفته مى شود تا مردم جهان را از طریق تلویزیون هاى ماهواره اى فورى شستوشوى مغزى دهند. طى این جنگ، همه جلوه هاى ظاهرى روش هاى مردم سالارانه به دم تیغ داده شدند. در این جنگ، FAIR (سازمان بى طرفى و دقت در پخش اخبار و گزارش ها)، 878 منبع خبرى در حال پخش در شبکه هاى امریکایىABC، CBS وNBC را زیر نظر گرفت و دریافت که فقط یکى از آن ها مظهر یک سازمان صلح جوست. (اینترنشنال هرالد تریبیون، 25ـ26 مى 1991)
گروه خبرى تحت مدیریت پنتاگون، مؤثرترین سلاحى بود که در این جنگ به کار گرفته شد. این گروه طرح ریزى شد تا یک انحصار نظامى در جمع آورى، مونتاژ و انتشار اطلاعات را میسر کند. این انحصار از راه انجام دادن کارهایى که نباید انجام مى گرفت و انجام ندادن کارهایى که باید انجام مى گرفت، میسّر شد. اما این گروه گذشته از محروم کردن دشمن نظامى در عراق از اسرار نظامى، غیر نظامیانى را نیز که در داخل کشور به صورت بالقوّه دشمن جنگ بودند، مختل یا خنثى نمود. تعداد اندکى از خبرنگاران خودشان منطقه را ترک کردند، همان گونه که ظاهراً یکى از خبرنگاران CNNاین کار را کرد تا صداقت و شرافت خود را از دست ندهد. خودسانسورى مطبوعات در داخل کشور، شاید حتى از سانسور اخبار میدان جنگ و تحلیل آن ها، که توسط ارتش صورت مى گرفت، فراتر رفت و شاید بتوان گفت که با این کار، حتى ذرّه اى اطلاعات که ممکن بود اهداف یا ادامه جنگ را زیر سؤال ببرد، در اختیار شهروندان داخل امریکا قرار نگرفت.
در واقع، داخل کشور شاهد نارضایتى از روزنامه ها بود؛ به دلیل آن که به حد کافى در اقدامات مربوط به جنگ، همکارى نداشتند! از زمانى که شلیک گلوله ها آغاز شدند، سیل کلمات، برنامه هاى ارتباط مستقیم تلفنى، مصاحبه ها و نظرسنجى ها از افکار عمومى در ایالات متحده و بریتانیاى کبیر، خواست عمومى را براى حتى سانسور و مهار بیش تر اخبار آشکار ساخت. در امریکا، 80 درصد مردم، مدافع اِعمال محدودیت بر روزنامه ها و 60 درصد آن ها حتى خواهان مهار نظامى بیش تر بر روزنامه ها و اطلاعات بودند. (اینترنشنال هرالد تریبیون، 1 فوریه 1991) پس بنابراین، دموکراسى کجا زیر پا گذاشته شد؟ آیا در مهار افکار عمومى؟ یا در شستوشوى مغزى مردمى که در نیمه دوم سال 1990 اطلاعات چندانى در مورد اساس چنین جنگى نداشتند یا حتى خواستار این جنگ نبودند؟
عجیب نیست کهآنتونى لویس (Anthony Lewis) خیلى دیر توانست ادعاى ذیل را در روزنامهنیویورک تایمزتحت عنوان «رسانه هاى سر به راه دیدگاه رسمى درباره این جنگ را اشاعه دادند» مطرح کند:
بیش تر رسانه ها، ناظر بى طرف جنگ نبودند؛ چه رسد به ناظر نقاد. آن ها تشویق کنندگان مزدورى بودند که به تحسین ژنرال ها و سیاست مداران امریکایى مى پرداختند. منظور من از «رسانه ها»، تلویزیون نیز هست که اکنون قدرتمندترین جزء تشکیل دهنده رسانه هاست و طى جنگ، برجسته ترین غلام حلقه به گوش بود. بیش تر شبکه ها به سادگى تصاویر رسمى از جنگى بى دردسر و ماهرانه را پخش کردند؛ یا بدتر این که نقابى از حمایت آزادانه بر این تصاویر دروغین نهادند. و آن تصاویر دروغ بودند.... شاید خطرناک ترین قصور مطبوعات، کوتاهى آن ها در پرسش مداوم این سؤال بود که آیا این جنگ، ضرورى یا عاقلانه است. (به نقل از: اینترنشنال هرالد تریبیون، 7 مى 1991)
تصمیم به وارد شدن در جنگ، در بالاترین سطوح ملّى و بین المللى اتخاذ شد. سران دولت، که درگیر ماجرا بودند، نه تنها مردم و رأى دهندگان خود را در نظر نگرفتند، بلکه همان گونه که قبلا اشاره کردم، رئیس جمهوربوش، حتى تا مدت ها پس از انتخابات کنگره و پس از آن که متعاقباً در نوامبر 1991 نیروهاى امریکایى اعزامى به جنگ خلیج فارس را دو برابر کرد، عمداً از مطرح کردن این موضوع با نمایندگان منتخب مردم در کنگره اجتناب نمود. در جهت انجام چنین کارى، این سران دولت ها پس از آن که جنبش هاى اجتماعى در جامعه مدنى در اروپاى شرقى را قبلا کنار گذاشته بودند، همچنین حمایت خود را از این جنبش ها، هم در ایالات متحده و هم در اروپاى غربى، مضایقه کردند. بسیج جامعه مدنى درباره هزاران موضوع بین المللى، ملّى و منطقه اى درباره روابط زن و مرد، موضوعات زیست محیطى و صلح، با فاجعه اى ددمنشانه مواجه شد. حتى مدیر آن سازمان قدیمى پژوهش جنگ سرد، یعنى «مؤسسه بین المللى مطالعات راهبردى» در روزنامهاینترنشنال هرالد تریبیون، چنین اظهارنظر کرد که «سقوط کنونى جنبش هاى صلح طلب در کشورهاى غربى، بخصوص آلمان، یکى از ویژگى هاى قابل توجه این جنگ است.»
در اروپا، رسانه ها مردم را واداشتند تا بینصدام حسینعراقى وجورج بوشامریکایى یکى را انتخاب کنند. با این انتخاب، مردها در خیابان ها و در مقابل دستگاه هاى تلویزیون خود، امریکایى سفیدپوست را انتخاب کردند. بیش تر زنان، از حسن اتفاق یا عاقلانه، آن انتخاب دروغینهابسن (Hobson) را رد کردند و به جاى آن، صلح را برگزیدند. با این همه، جامعه مدنى اروپاى غربى به سرعت دچار نژادپرستى متعصّبانه و وطن پرستى افراطى شد که بر ضد تمامى اعراب و ترک ها هدایت مى شد. روى هم رفته، با بى اعتنایى به این واقعیت، که بسیارى از کشورهاى عرب و ترک که همچنین به برخى از حوزه هاى تولید نفت عراق چشم دارد از اعضاى فعّال و وفادار «ائتلاف متحدین» بودند. بدین سان، شاید بتوان گفت که اروپاى غربى نیز نشان داد که ترجیح مى دهد کارگران ارزان غیر اروپایى از جنوب را با کارگران ارزان اروپایى که اخیراً از شرق تأمین شده اند، جایگزین کند. شاید در مجموع، تصادفى نبود که نیم دوجین کشور اروپاى غربى آن زمان را براى افزایش شرایط اخذ ویزا براى اتباع لهستانى، که براى پیدا کردن کار با قطار و اتوبوس به این کشورها وارد مى شدند، انتخاب کردند. در این اثنا، همه مردم ساکن در اطراف خط استوا، نه تنها اعراب و مسلمانان، بلکه سایر مردم آسیا، افریقا و امریکاى لاتین، علیه ایالات متحده و جنگ آن بر ضد جهان سوم، تظاهرات کردند.
بنابراین، جنگ خلیج فارس عمداً یا سهواً، ارزش مندترین نهادها و فرایندهاى دموکراسى را در همان حکومت هاى دموکراتیکى که ظاهراً به خاطر دفاع از دموکراسى در برابر استبداد وارد جنگ شدند، دور زد، تضعیف کرد، زیر پا گذاشت و سرنگون کرد و به عبارت دیگر، به طور جدى تخریب کرد. این قربانى کردنِ دموکراسى، علاوه بر نقض صلح و خطر جنگ هاى آینده، هزینهوحشتناکى بود که براى نظم نوین جهانى پرداخته شد.
هزینه هاى سیاسى بین المللى
مهم ترین و آشکارترین هزینه سیاسى بین المللى این جنگ، صلح بود. اما این قربانى کردن صلح، چندین جنبه داشت که همه آن ها مورد توجه درخور قرار نگرفتند. شاید مهم ترین جنبه، لغو «صرفه جویى دفاعىِ زمان صلح» بود که شاید از روى ساده لوحى، از زمان پایان جنگ سرد، انتظار آن مى رفت. صرفه جویى دفاعى زمان صلح مورد نظر، به تبدیل تولید نظامى به استفاده هاى غیرنظامى یا تغییر جهت بودجه هاى نظامى به سمت نیازهاى اجتماعى محدود نمى شد. مهم تر این که صرفه جویىِ دفاعىِ زمان صلح خبر از انتقال از جنگ سرد و جنگ هاى شدید در جهان سوم مرتبط با آن را به دوران جدیدى از صلح مى داد؛ همانند جنگ سردى که در سال هاى 1988 و 1989 در چند کشور جهان سوم درگرفت. سازمان ملل متحد به نحوى موفقیت آمیز در افغانستان، آنگولا، کلمبیا، ایران، عراق و نامیبیا اگر نگوییم نیکاراگوئه به این شکل مداخله کرد و کلاه آبى هاى سازمان ملل، جایزه صلح نوبل را دریافت کردند. پایان جنگ سرد و بن بست هاى مرتبط با آن بین ابر قدرت ها در شوراى امنیت، امیدهایى ایجاد کرد که سازمان ملل متحد در نهایت مى تواند به تدریج وظایف رسمى خود براى حفظ صلح را انجام دهد. اما مهم تر این که بنا بود عملا صرفه جویى دفاعى زمان صلح، ترک جنگ به عنوان یک ابزار سیاست خارجى در فیصله دادن به منازعات بین المللى باشد؛ همان گونه که آن را 45 سال پیش در منشور سازمان ملل متحد پاس مى داشتند.
اولین و مهم ترین هزینه نهادى صلح، انحراف سازمان ملل متحد بود. خاویر پرز دکوئیار، دبیرکل وقت سازمان ملل به صراحت اعلام کرد که این جنگ، جنگ امریکاست نه جنگ سازمان ملل، و شوراى امنیت در دست هاى امریکا، بریتانیا و فرانسه است.
ویلیام سفایر، روزنامه نویس محافظه کار امریکایى تحت عنوان «این دروغ هاى مصلحت آمیز و حقایقى را که در پرده مى پوشانند، ملاحظه کنید»، چنین نوشت: «این جنگ، اقدامى در جهت اِعمال قدرت سازمان ملل نیست؛ به آن بخش از منشور سازمان ملل هرگز متوسّل نشده اند. در عوض، این یک دفاع جمعى است که مجوّز آن را شوراى امنیت صادر کرده است؛ همانند دفاع کره که به این معناست که قطعنامه ها... نمى توانند بدون توافق امریکا فسخ شوند.... امریکا در برابر سازمان ملل متحد کرنش مى کند، ولى این اطاعت، دروغى مصلحت آمیز است.» (اینترنشنال هرالد تریبیون، 26 فوریه 1991)
شوراى امنیت، منشور سازمان ملل متحد را در چند مورد نقض کرد و از مسؤولیت عام خود در برابر مردم جهان براى حفظ صلح، طفره رفت. در مقابل، شوراى امنیت و نهاد سازمان ملل متحد و نفوذ آن براى عینیت بخشیدن به جنگ، به کار گرفته شدند. بر اساس منشور سازمان ملل متحد، مأموریت شوراى امنیت، حفظ صلح است، نه دادن مجوّز جنگ یا مشروعیت بخشیدن به آن. وانگهى، این منشور طبق ماده 1442 دستور توسّل به جنگ مى دهد و یا مانع از توسّل به جنگ مى شود، مگر این که شوراى امنیت نه رئیس جمهور ایالات متحده طبق ماده 1541 تأیید کند که همه راه هاى مسالمت آمیز براى حل منازعه به کار گرفته شده اند. روشن است که این مراحل، پیش از این جنگ انجام نشدند. قطعنامه 16678 که 15 ژانویه را به عنوان ضرب الاجل آغاز اقدام نظامى تعیین مى کند، هم ماده 41 و هم ماده 42 و نیز رأى شوراى امنیت در مورد سامان بخشیدن به ماده 27 منشور سازمان ملل را نقض کرد.
جنگ خلیج فارس همه این امیدها را بر باد داد و راه و رسمى براى توسّل مجّدد به جنگ بنا نهاد البته این بار به مدد ائتلاف قدرت هاى غربى متحد با برخى حمایت هاى شرقى و جنوبى براى حمایت از نظم نوین جهانى. این رابطه جنگ با نظم نوین براى همه ثابت کرد که ببینند این نظم به واسطه ضعیف کشى بى دلیل به دست نیروى نظامى قدرتمند و از طریق انهدام ارزشمندترین نهادهاى جهان، آغاز و پى ریزى شد و سپس تداوم یافت. این جنگ به وضوح اعلام کرد که قدرت نظامى به تمام معناى کلمه بر حق است. این جنگ همچنین به صورت تهدیدآمیزى، احتمال توسّل مکرّر به چنین جنگ هایى را در آینده داد.
یکى دیگر از هزینه هاى بین المللى این جنگ، یکپارچگى ناتو (NATO) بود. متحدان غربى، ناتو را از مسیر خود منحرف نمودند و آن را به ابزارى تهاجمى علیه جنوب جهانِ سومى مبدّل کردند. این عدول پیمان و نهاد ناتو از درگیرى هاى شرق و غرب به درگیرى هاى شمال و جنوب، همه، براى جهان سوم شوم بود. در واقع، رئیس جمهوربوش قبلا در ماه نوامبر، هنگامى که وى گروهى از سربازان امریکایى در اختیار ناتو را که تحت فرماندهى امریکایى ناتو در آلمان غربى مستقر بودند، به خلیج فارس فرستاد، شیوه اى بسیار جدّى را بنا نهاده بود. بوش امکانات ناتو و تجهیزات و بدون شک، نرم افزارهاى نظامى را که امریکا تدارک دیده بود، براى استقرار در خلیج فارس به کار گرفت و از هم پیمانان خود در ناتو در اروپا نیز خواست تا همین کار را انجام دهند. این تدبیر بى سرو صدا و در واقع، این سیاستبوش براى تغییر عملکرد و مسیر ناتو، احتمال داشت یکى از خطرناک ترین میراث هاى جنگ خلیج فارس براى سایر ملل جهان باشد. صرفه جویىِ دفاعىِ زمان صلح از زمان پایان جنگ سرد، یکى دیگر از قربانیان عمده سیاست جنگ خلیج فارسبوش بود، حتى پیش از این که اولین گلوله شلیک شود.
نه تنها هیچ یک از مشکلات سیاسى دیرینه در خاور میانه حل و فصل نشد، بلکه جنگ خلیج فارس آن ها را تشدید کرد و حتى توجه به آن ها و حل آن ها را هم مشکل تر نمود. تشدید عصیان در داخل اسرائیل و تشدید نافرمانى اسرائیل به واسطه عدم مشارکت آن در جنگ خلیج فارس و تضعیف سیاسى رهبر سازمان آزادى بخش فلسطین (PLO) و نیز تضعیفشاه حسین اردنى، صرفاً بارزترین و درهم تنیده ترین مشکلات بودند. قیام هاى شیعیان و کردها، که پس از جنگ در عراق رخ دادند، همین گونه بود. حتى کم ترین موفقیت شیعیانِ تحت حمایت ایران به نفع ایالات متحده و متحدان عرب یا اروپایى آن نبود؛ آنان برایشان آخوندهاى ایران کاملا بس بودند. نه شیعیان و نه مخالفان دموکرات در عراق از هیچ گونه حمایت یا تبلیغات از جانب غرب یا سایر متحدان برخوردار نشدند.
تحقیر اروپا، ژاپن و شوروى
در بحران خلیج فارس، اروپاى غربى طى یک سیاست خارجى اروپایى نسبتاً مستقل و واحد، از همه ظاهرسازى ها دست برداشت. بخصوص سیاست اروپایى پیش روتر و سازنده تر وهمراه با حسن نیت نسبت به خاور میانه اعمال شد. مداخله اروپا در حمایت از حل و فصل معقول تر مسأله اسرائیل و فلسطین، بدون افق روشنى، فروکش کرد. مشارکت اتحاد جماهیر شوروى در جنگ خلیج فارس و عواقب آن براى شوروى کم تر روشن بود، اما شاید براى شوروى، حتى خطرناک تر بود. دولتمیخائیل گورباچف (Mikhail Gorbachev) در پى این بود که مراقب رفتار خود باشد، ولى خود را باخت و به ایالات متحده و متحدان غربى آن فروخت. البته این سازش براى این که وانمود کنند که برنامه جنگى امریکا تحت پوشش سازمان ملل است، ضرورت داشت. رأى ممتنع به موقع شوروى صرف نظر از حق «وتو»، موازنه قوا را در شوراى امنیت بر هم مى زد و احتمالا آراء جمهورى خلق چین و فرانسه را نیز تغییر مى داد. اما از تلاش هاى بى ثمرگورباچف و فرستاده سیاسى وى براى تقویت نقش رو به افول شوروى در منطقه که بگذریم، رئیس جمهور گورباچف، بوش را همراهى کرد. همان گونه که روشن شد، نقش شوروى در جنگ خلیج فارس، نفوذ شوروى در سایر ملل عرب را از بین برد. این جنگ همدردى مسلمانان شوروى با برادران مسلمان خود در خارج را افزایش داد و رهبران نظامى شوروى به ناچار شکست خفّت بار نظام هاى تسلیحاتى شوروى و راهبرد نظامى ارتش متّکى به شوروى در عراق را شاهد بودند.
مهار جهان سوم
شاید واضح ترین شکاف در این جنگ، شکاف بین اغنیا و فقرا بود. در این جنگ، قدرت هاى غربى بیش از هر چیز مظهر منافع ثروت مندان جهان بودند. شاید تگزاسى ها، رئیس جمهوربوشوبیکر، وزیر امورخارجه وقت امریکا، بیش از آنچه مایل بودند اذعان کنند، مظهر منافع فراوان نفتى تگزاس بودند (و عربستان سعودى) که اعزام اولیه سربازان، براى دفاع از آن بود. امارات متحده عربى و کویت نیز در میان ثروتمندان نفتى بودند که به ظاهر حدود 670 میلیارد دلار در خارج، سرمایه گذارى کرده اند. (اِکونومیک اَند پالتیکال ویکلى، 12 ژانویه 1991)
البته این سرمایه گذارى ها و روابط و مناسبات نیز موجب درآمد مستمر کویتى ها و نفوذ سیاسى در غرب شد، حتى بدون این که موجب تنزلى دیگر در قیمت نفت در داخل کشور شوند. کافى است که سؤال کنیم آیا غرب ثروتمند بیش از نیم میلیون سرباز را براى دفاع از هر ملت یا کشور فقیر دیگرى در افریقا مى فرستاد؟ سایر دولت هاى عرب در این ائتلاف، دول دست نشانده امریکا و مظهر ثروتمندان در کشورهاى متبوع خود بودند. در طرف دیگر این تعارض، مردم فقیر همین کشورهاى عربى به شدت طرفدار عراق بودند که رئیس جمهور آن به نحوى فرصت طلبانه خود را سخنگوى آنان و فلسطینیان ضعیف و سایر مسلمانان اعلام کرد. همان گونه که بررسى کرده ایم، در تمام این مدت، توده هاى مردم کشورهاى جنوب جهان سوم دریافتند که این جنگ خلیج به این منظور طرح ریزى و به مرحله اجرا گذارده شده است که آن ها را در نظم نوین جهانى بوش سر جاى خود بنشانند.
این موضوع، لطیفه نیست که گزارش روزنامهتایم، مورّخ 1 آوریل 1991 این سؤال را مطرح کرد که آیا «کلانتر جهانى امریکایى، به زودى به سراغ کشور شما مى آید؟» روزنامهتایم این زحمت را بر خود هموار کرد که گزارشگران خود را به گوشه و کنار کشورهاى جهان سوم و نقاط دیگر بفرستد تا از مردم سؤال کنند که نظرشان در مورد نظم نوین جهانى چیست. خلاصه اولیه از یافته هاىتایم حاکى از این بود که «منتقدان معترضند که نظم نوین جهانى که بوش اعلام کرده، تصوراتى مبهم و خطرناک از یک کلانتر امریکایى طرفدار نظامیگرى (میلیتاریسم) در حال پیش روى را براى جهان در ذهن مجسّم مى کند.» رئیس جمهوربوش به صراحت در مراسم بزرگداشت کشته شدگان جنگ در گورستان «ارلینگتون» (Arlington) در 9 ژوئن اخطار کرد که «هرچند ما امیدواریم این بار آخرین بار باشد، در صورتى که تجاوز و جنگ طلبى جدیدى در کار باشد، باز هم آماده پاسخ گویى هستیم.» (ال پاییس، 22 ژوئن 1991)
سرانجام این که پنتاگون و مجموعه سیاسى نظامى وابسته اش قبلا فعالیت هاى مهمى براى فروش ده ها میلیارد دلار تسلیحات جدید براى نوسازى و توسعه شدید زرّادخانه هاى نظامى خاورمیانه اعلام کرده بودند. امریکا و متحدان آن در اروپاى غربى، ابتدا شاه ایران را تا بن دندان مسلح کردند، سپس تسلیحات خود را به صدام حسینفروختند تا جانشین رژیم ایرانِ زمان شاه را سر جاى خود بنشاند. سپس همین متحدان، که ماشین جنگى صدام را بمباران کردند تا بکلى از میان برود، در نظر داشتند تسلیحات بیش ترى در اختیار دست نشانده بعدى خود در منطقه قرار دهند. به راستى که دست نشانده امریکا بودن در خاورمیانه (یا در واقع، در پاناما و امریکاى مرکزى) با زندگى پرمخاطره اى همراه است، اما ایجاد این دولت ها و سپس کنار گذاشتن آن ها نیز براى ایالات متحده پرمنفعت است.
ایالات متحده در نظم نوین جهانى
سؤال دیرینه همچنان باقى است که آیا گفتن «آفرین» به عرض اندام نظم نوین جهانى بوش، واقعاً ایالات متحده یا حتى خود بوش را نجات خواهد داد؟ یا این که ماجراجویى هاى بوش، ایالات متحده را حتى بیش از آنچه استاد وى، رونالد ریگان، انجام داد، ورشکسته و نابود خواهد کرد؟ او قول داد که «مجدداً ایالات متحده را در جهان در رتبه اول» قرار مى دهد، اما به عکس؛ تقریباً آن را به ورشکستگى کشاند. چه بسا ایالات متحده ورشکسته شود، بخصوص در مقابل رکود اقتصادى جدید جهان و قدرت هاى اقتصادى عملا نامربوط ژاپن و آلمان که بوش مجبور بود وزیرخارجه خود، بیکر را خاضعانه براى دریافت کمک مالى براى جنگ خلیج فارس به آن کشورها بفرستد.
ایجاد این رکود / جنگ، از قرار معلوم، شبیه به رکود / جنگ قبلى نیست. جنگ جهانى دوم ایالات متحده را از بحران سال 1939 خارج کرد و به آن استیلاى سیاسى بخشید. جنگ کره، ایالات متحده را از رکود اقتصادى سال 1949 نجات داد و کینزگرایى نظامى را به راه انداخت که به دفع رکود اقتصادى، که بیم آن مى رفت، کمک کند. جنگ ویتنام براى ایالات متحده کافى بود تا از رکودى که در سال 1967 به آلمان و ژاپن آسیب زده بود، اجتناب کند. اما نتوانست از رکود سال 1970 جلوگیرى کند یا اولین رکود شدید پس از جنگ در سال هاى 1973 و 1975 را دفع کند. بر عکس، جنگ ویتنام ایالات متحده را نسبت به رقبایش، یعنى آلمان غربى و ژاپن، تضعیف کرد. هزینه هاى آن جنگ، ایالات متحده را واداشت تا از نرخ ثابت ارزهاى خارجى و سازوکارهاى نهادینى که در «بِرتون وُودز» (Bretton Woods) بنا نهاده شده بودند، چشم پوشى کند و سپس ارزش دلار را کاهش دهد.
جنگ خلیج فارس هیچ گونه منافع پایدار سیاسى یا اقتصادى را ایجاد نمى کند؛ در واقع خطرات متعدد بیش ترى در بردارد. شاید دل گرمى سرمایه داران بین المللى و دول متحد در نقاط دیگر غرب، مهم تر از دل گرمى زودگذر زمان جنگ یا پس از جنگ در ایالات متحده باشد. آثار مهم تر این رکود و جنگ، به واسطه واکنش هاى سرمایه داران غیر دولتى (خصوصى) و تصمیم هاى دولت ها و بانک هاى مرکزى در اروپا و ژاپن، کم رنگ خواهد شد. قدرت نظامى بدون یک نقطه اتکاى اقتصادى مناسب، در حفظ و سرپا نگاه داشتن یک ابر قدرت بزرگ، ناکافى است. بر عکس، استفاده نابخردانه از قدرت نظامى اش ممکن است آن قدرت نظامى را نابود کند. تصادفى نیست که اثرپاول کندى (Paul Kennedy) هنگامى که نوشت: «اساس ظهور و سقوط قدرت هاى بزرگ، توسعه بیش از حد نظامى و نابخردانه، بدون تأمین ابزارهاى اقتصادى براى پشتیبانى آن است»، در ردیف اثر یک نویسنده با کتاب هاى پرفروش قرار گرفت.
پى نوشت ها
*. این مقاله تلخیصى است از فصل اول کتاب:
Triumph of the Image: The Media¨s War in the prsian Gulf - A Global perspective,
ed by: Hamid Moulana, George Gerbner, and Herbert I. Schiller (Westview 1992)
تحت عنوان
"A Third-World War: A Political Economy of the persian Gulf War and the New World Order. "
این فصل تلخیصى است از نسخه اى مفصّل و مستند تحت عنوان:
"Notebooks Study and Research ld War in the GULF: A New World Order Political Economy, "
(Amesterdam), no. 14 (1 June 1991)
این مقاله پیش از فرار خفّت بار ارتش رژیم اشغالگر قدس از جنوب لبنان نگاشته شده است.
1. Keynesianism.
2. Nintendolike.
3. Crimean War.
4. وزیر تبلیغات آلمان نازى که از رادیو، تئاتر، سینما، و مطبوعات آلمان براى راه اندازى تبلیغات علیه یهودیان و سایر گروه ها سوء استفاده کرد. وى که به شدت به هیتلر وفادار بود، پس از شکست آلمان، خود و خانواده اش را به قتل رساند. (م)
منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره 66، ویژه نامه اقتصاد اسلامی
نویسنده : آندره گاندرفرانک
مترجم : محمدرضا امین
نظر شما