هنر و صنعت قدیم و جدید
هنر در دورهی جدید به تبع موضوعیت نفسانیِ این دوره، بالتمام در محاکات ظهورات نفس اماره به پایان میرسد. در مرتبه هنر، آدمی با نفس خویش نسبتی بیواسطه پیدا میکند و در این بیواسطگی، حدیث نفس میگوید. حدیث نفس گفتن او در عصر پایان تاریخ غرب، آنگاه که هنر اصیل غربی در صورت و نحلهی «رمانتیسم» به پایان میرسد، به آنجا میانجامد که همزمان با بسط تکنولوژی و پیدایی هنر تکنولوژیک، «حضور آدمی» نیز در تکنیک منحل میشود.
پاسخ به پرسش از ماهیت تکنولوژی، اکنون به صور مختلف داده میشود. این پرسش سابقهای بسیار طولانی دارد. چنانکه نویسندگان تاریخ فلسفهی هنر نوشتهاند، نخستینبار یونانیان پیشتاز طرح چنین پرسش و پاسخی بودهاند. نخستین مباحث نظری و فلسفی به دور از تفکر دینی و اساطیری در یونان تکوین یافته است.لفظ تکنیک و تکنولوژی نیز در ابتدا در میراث فلسفی یونان ظاهر شده است. معادل تکنیک در زبان یونانی یعنی «تخنه» Techne که در آغاز حاصل نحوی «ابداع» به یونانی Poiesis یا «محاکات» Mymesis امر متعالی تلقی میشد، به دو معنی لحاظ میگردد، که خود نشان از تفرقه در معنای آن در عصر فلسفی یونان دارد.معنی نخست «تخنه» عبارت از آن چیزی است که اکنون از نظرگاه ارسطویی عبارت است از محاکات یا تقلید زیباییهای طبیعت و انسان، و معنی دوم آن همان است که اکنون به «صنعت» تعبیر میگردد. از نظر ارسطو صنعت تکمیل کار طبیعت است. مقصد تخنه از این نظر تولید است، که نوعی دانش به شمار میرود، و با مقصد اخلاق که رفتار است متفاوت است، بر این اساس نیز فلسفه شعری یا صناعی ارسطو، همان فلسفهی تولید است.
بنابر مراتب فوق «تکنیک» از نظرگاه ارسطویی و یونانی عبارت است از تکمیل کار طبیعت ـ مثلاً تولید ابزار. از این نظر طبیعت تنها انسان را برای انجام دادن کار مجهز به دست کرده است. در هنر، که مقصدش تقلید و محاکات طبیعت است «عالم تخیلی» آفریده میشود که تقلید و محاکاتی از «عالم واقعی» است. از اینجا هنر با صورتهای خیالی سر و کار پیدا میکند.
اما تفاوتهایی جزیی که میان فیلسوفان یونانی از فیثاغورث و افلاطون تا ارسطو و پس از آن میبینیم چندان تفاوتی در ماهیت کلی پرسش ایجاد نمیکند. فیالمثل تقلید یا محاکات در نظر ارسطو گرچه آن صبغه اهانتآمیز افلاطونی را ندارد، اما از نظر کلی فراتر از افلاطون نمیرود. ارسطو که به مفاهیم و معنی متعالی یا مثالهای جاویدان معتقد نبود، طبیعتاً صورت خیالی هنر را رو گرفت عالم محسوسات، که در مرتبهی سومِ دوریِ از حقیقت است، نمیدانست. در واقع ارسطو به این عقیده متمایل بود که هنرمند بیشتر به سوی جنبه کمال مطلوب یا عنصر کلی در اشیاء توجه دارد و آن را با واسطهی هنری که مورد نظر است تعبیر و تفسیر میکند. او هنر را برتر از تاریخ میدانست که به جزئیات میپردازد. در نهایت برای یونان عصر فلسفی اصل در هنر همان محاکات حسی و ابداع خیالی «عالم واقع» است. تفاوت در ارزشگذاریهاست.
مفهوم و مصداق یونانی تکنیک و تکنولوژی، هر چند با تحولاتی در فرهنگ یونانی ـ رومی مواجه گردید، اما با پیدایی جهان مسیحیت جهت جدیدی یافت، «فلسفه و حکمت شعری مسیحی» تکنولوژی را با تعریف دستکاری شده یونانی آن پذیرفت. اما منشأ پیدایی آن را نه ناشی از غریزه و طبیعت صرفاً مقلّد انسانی، بلکه موهبت الهی دانست، که انبیاء و اولیاء هر یک به قدرت الهی از فرشتگان آموخته و اسباب تکنیکی را اختراع کردهاند.
در دورهی جدید در مفهوم و مصداق یونانی و مسیحی تکنولوژی تحولی بنیادی رخ میدهد، بدین معنی پیوندی عمیقتر میان تکنولوژی و علم تجربی در ظاهر پدید میآید، چنانکه تکنولوژی جدید باروبر و میوهی آزمایشگاهی علم جدید تلقی میشود. در گذشته تکنولوژی دستافزاری سنّتی در لابراتوارها ساخته نمیشد و مستقل از فرمولهای تجربی بود. بدین لحاظ میان صنعت یونانی و صنعت جدید، با توجه به ماهیت و حقیقتی که مظهر آن است، تفاوتی اساسی وجود دارد. اجمالاً اینکه تفاوت را در «انتزاعی بودن» یکی و «انضمامی بودن» دیگری میتوان به وضوح مشاهده کرد. این تفاوت از نظر هیدگر به نوع تلقی انسان رجوع میکند که خود در واقع وجود تکنولوژی را مقدم بر علم اثبات میکند، بدین معنی تکنولوژی به نحوهای از حقیقت ـ انکشاف Aletheia (التیا) ـ تبدیل میشود. علم گرچه ظاهراً مقدم بر تکنولوژی است، امّا این تکنولوژی و نگاه و نظام تکنیکی است که بر علم ماهیتاً مقدم است و آن را به دنبال خود میکشد. حتّی سیاست و هنر و فلسفه مدرن نیز بنیادی تکنولوژیک و تسخیری دارد.
تکنولوژی در اساس به نحوی معین، جهانی نو را منکشف میکند. «فرا آوردنِ» Her_Vorbringen/bringing هر اثر و محصولی در انکشاف بنیاد دارد. تکنولوژی در قلمرویی حضور مییابد که در آن رخ مینماید. ماهیت تکنولوژی به ما امکان میدهد تا به نحو معینی جهان را ببینیم، به آن «نظم بخشیم» و با آن رابطه برقرار کنیم. در این نسبت تاریخی بیسابقه طبیعت تبدیل میشود به ذخیرهی ثابت، به منبع انرژی برای استفادهی آدمی و خود این نحوهی رابطه برقرار کردن با جهان، در یک عصر تکنولوژیک، تبدیل میشود به نحوهی غالب و اصلی درک جهان، جان کلام اینکه تکنولوژی خود نحوی نسبت برقرار کردن با جهان است، که مسبوق به نحوی معین از انکشاف حقیقت است و در ذات خود با دگرگونی «مفاهیم اساسی» تفکَر به پیدایی میآید. از این نظر تکنولوژی را از نظر وجود میتوان متأخر از علم حضوری دانست و به عبارتی ذات آن را عین نوعی خاص از علم حضوری تلقی کرد. همین علم حضوری منطوی در ذات تکنولوژی است که جهان را به عنوان منبع ذخیرهی انرژی همچون جایگاه بنزینی به ما مینماید. همین حضور، علم حصولی را به وسیلهای که منشأ قدرت ماست تبدیل و علم، خصلتی بیکنی (قدرت مدارانه) پیدا میکند. از این نظر میتوان تکنولوژی را بر خلاف نظر پوزیتیویستها مقدم بر علم تحصّلی دانست.
تکنیک به معنی یونانی و اشیاء تولید شده با تکنیک یونانی همه دنباله جهان و طبیعتاند و ارسطو نیز از تکنیک، چنین معنایی مراد میکرد. به سخن هیدگر کثرت آسیابهای بادی نشانه چنین نظرگاهی است. مردم قدیم همواره به امید وزش باد بودند و هنوز انرژی را از جریان هوا جدا نمیکردند، تا آن را ذخیره کنند. علاوه بر این هنوز طبیعت به عنوان منبع انرژی مورد تعرض قرار نمی گیرد و هنوز به نظم درآوردن مزرعه به معنای مراقبت کردن و نگهداری بود. اما در دورهی جدید تکنیک دیگر دنباله و مکمل طبیعت نیست، بلکه در برابر طبیعت و وسیله استیلا و سیطره و تعرّض به طبیعت و تصرّف بیرحمانه آن است، که نهایتاً به «تغییر خطرناک طبیعت» انجامیده است، و بحران محیط زیست را پدید آورده است.
تکنیک جدید تنها شباهتی به امر خارجی دارد و در واقع، تحقّق صورتی انتزاعی از طبیعت است، که در مابعدالطبیعه جدید با تفکر دکارتی طرح میشود. صورت فوق، بیانگر تلقی خاص بشر جدید از ماده و طبیعت است، که در آن، بر طبیعت و ماده صورتی انتزاعی قابل محاسبه زده میشود، و آدمی، با زدن صورت وهمی خویش بر طبیعت و با استمداد از عقل سلیم و حسابگر به معنای دکارتی لفظ، قدرت تصرّف در اشیاء را پیدا میکند. تصرّف در اینجا دیگر تکمیل و دگرگونی سادهی طبیعت و ماده نیست ـ یا حفظ و نگهداری و پرورش آن ـ که شئ تکنیکی پس از انجام جریان تولید، ارتباط انضمامی خود را با وجود آدمی حفظ میکند.
بدین ترتیب انسان با تکنیک جدید «عالمی مصنوع» خویش ایجاد میکند. این عالم مصنوع که همان تکنولوژی جدید و اشیاء، مواد و روشهای تکنولوژیک است، بیش از آنکه چون تکنیک یونانی به طبیعت نزدیک و با آن پیوستگی داشته باشد، از آن دور و به نفس آدمی نزدیک میشود و هر چه بیشتر بسط و گسترش مییابد بیشتر نفسانی و ویرانگر میشود، تا آنجا که در صورت کامپیوترها و رفتار هوشهای مصنوعی مانند کامپیوترها و روباتها و فعل و انفعالات راکتورهای هستهای بیشتر به عالم اوهام و طوفانهای نفسانی شبیه میگردد تا طبیعت و از اینجا مکمل کار طبیعت به معنی یونانی آن نیز نمیتواند باشد. بدین معنی است که تکنولوژی جدید را انتزاعی و وهمی، و تکنیک یونانی را به «تکنولوژی انضمامی» تعبیر کردیم.
در این میان صنعت دیگری در کار است که جامع دو جهت طبیعی و فوق طبیعی است، چنانکه در دورهی ماقبل یونانی «تخنه» به همین معنی تفسیر میشده است. این صنعت همان صنعت معنوی تمدنهای دینی است، که اشکالی از آن را در قرون وسطی و تمدن اسلامی و نیز تمدنهای بزرگ شرق نظیر چین و هند مشاهده کردهایم. در اینجا، صنعتگر به کار خویش از جهتی صورتی طبیعی و از جهت دیگر صورتی روحانی و غیبی میبخشد. صنعت در این وضع و مقام از حکمت و آداب معنوی دین برخوردار میشود و از حالت شیی که با آدمی در ارتباطی صرفاً مکانیکی و فونکسیونی و بیجان است خارج میشود و میان صنعتگر و ابزار و محصول انس و مؤانستی خاص پدید میآید. در این تمدنها آدمی دیگر تابع عملکرد و فونکسیونِ بیجان ابزار و آلات ماشینی نمیشود و رابطه او با تکنولوژی به «رابطهی تکنیکی محض» منحصر نمیگردد، بلکه «روحی معنوی» پیدا میکند.
در صنعت قدیم آدمی ابزار را دنباله وجود خویش میبیند ـ این نظرگاه با نظریهی مکلوهان در باب تکنولوژی رسانهها متفاوت است ـ و بدین معنی از آغاز تا پایان کار ابزار را در کنترل خود مییابد. این ابزار سنتی و معنوی، بیواسطه، با حرکت دست یا پای انسان در طبیعت تصرّفی قناعتوار میکند، در حالی که در تکنیک مدرن حرکت ماشین با واسطهی علائم و بخشهای خاص ابزاری خودکار و منبع ذخیرهإی انرژی آغاز میشود. کنترل ماشین باواسطه انجام میگیرد، بنابراین، نظارت انسان به تناسب اتوماسیون بر ابزار ماشینی بسیار کاهش مییابد. و ماشین بهطور اتوماتیک با کنترل نسبی یا بدون کنترل انسانی کار میکند، و گاهی نیز از نظم اتوماتیک خارج میشود و خسارتهایی ایجاد میکند، اسراف صفت ذاتی تکنولوژی است. از سویی، از آنجا که تکنولوژی جدید با طبیعت پیوستگی ندارد، به ویرانی آن میپردازد، و در سیر طبیعی اشیاء دخالت میکند، و هرچه بیشتر در طبیعت دخالت میکند، این ویرانی و نابودی با سرعتی دائمالتزاید پیش میرود.
بنابراین، با توجه به ممیزات فوق، تکنیک جدید با تکنیک قدیم تباین ذاتی پیدا میکند و اینکه بعضی پیدایی هر دو را بنابر «اصل استخدام» تفسیر کردهاند، بدون آنکه به ماهیت هر کدام پی برده باشند، حکایت از غفلتی میکند که امری تاریخی ـ فرهنگی است. تصور تطور آن نیز به همین خطای تاریخی ـ فرهنگی برمیگردد.
تکنولوژی در تصوّر همگانی عبارت است از وسیله و فعالیتی انسانی. این تعریف، تعریف ابزاری ـ اومانیستی تکنولوژی است. هرچند به ظاهر، نظریهی تطوّر و ترقّی در اسباب تکنیکی میتواند موجه به نظر آید، علیالخصوص که تطوّر پانصد ساله آن از پایان قرون وسطی تا عصر حاضر، این نظر را تأیید میکند، اما در این نظر که حلقهای مفقوده میان تکنیک سنّتی قدیم و تکنولوژی جدید میتوان یافت و این حلقه در حقیقت همان علم و فلسفهی جدید، و به تعبیری ماهیت و ذات تجربهی تکنیکی است که خود اسباب و ابزاری تکنولوژیک نیست، بلکه منشأ تکنولوژی و تکنیک محسوب میشود.
قبل از آنکه به ماهیت تکنیک جدید بپردازیم، قدری دربارهی نظر مورخین علوم و اختراعات تأمل میکنیم، تا نظر اینان و خطایشان را متذکر شویم. در واقع با طرح این مطلب هرچه بیشتر به ایضاح و روشنی ماهیت تکنولوژی پرداختهایم.
مورخین علوم و اختراعات، چینیان را بزرگترین مخترعان تاریخ میشناسند، چراکه بسیاری از مصنوعات از قبیل باروت، قطبنما، کاغذ و صنعت چاپ و غیره توسط چینیان اختراع شده است. همین آثار و اختراعات در آن زمان موجب شناسایی این قوم به عنوان بزرگترین مخترعات شده است. اما قدری به ماهیت و حقیقت تکنیک و صنعت چینیان توجه شود، خواهیم دید که این شناسایی، نه از جهت وجود این آثار، بلکه ماهیت تفکّر تکنیکی چینی، جدی نخواهد بود، بدین معنی که هیچگاه انسان چینی، بنابر تفکر معنوی سنتی خویش قائل به تصرّف غیرمعنوی در طبیعت نبوده، بلکه اصرار بر هماهنگی با طبیعت و طریق آن یعنی تائو داشته است. به همین جهت نیز چینیان هیچگاه با اسبابی که اختراع کردند در طبیعت تصرف نکردند. اساساً آنان با مابعدالطبیعه و تفکر تکنیکی سراغ طبیعت نرفتند و آن را چون منبع انرژی و مادهی قبل محاسبه نپنداشتند. صنعت چینی طبیعت را استثمار نمیکرد بلکه از طبیعت نیاز طبیعی خویش را طلب میکرد و به طبیعت احترام میگذاشت، اگر استثماری در کار بود استثمار از انسان بود.
ارتباط انسان چینی با جهان، ارتباطی معنوی بود. آنان طبیعت را موجودی جاندار میانگاشتند و هرگز مصنوعات خویش را جایگزین و آلترناتیو طبیعت و حتی مکمل آن، چنانکه ارسطو تلقی کرد و زمینه ظهور تکنولوژی جدید را آماده ساخت، نمیدانستند. آنان با وجود اطلاع از روشهای فنیتر تولید فنی و تکنیکزده میگریختند. دیدی که چینیان از طبیعت داشتند در نوع خود بینظیر است. اصل عدم تصرّف، بیعملی و سرسپردگی به نیروهای فیاض هستی و مشاهدهی خلأیی که در پس مظاهر کهن چینیها بوده است. چینیها تنها قومی هستند که باروت را اختراع کردند، ولی توپ نساختند، قطبنما را کشف کردند، ولی به کشف راههای دریایی و قارههای جدید، که یکی از جنبههای رنسانس غربی بود، تن درندادند. خطر ناشی از شناسایی صرفاً عملی و سودجویانه و مسرفانه، که یکی از وجوه بارز تفکر غربی است، به طرزی شگفت در نوشتههای کهن چین احساس شده بود. برای مثال این چند سطر را از کتاب «چوانگ تسو»، که چند قرن پیش از میلاد مسیح نوشته شده است، میآوریم تا روح بینش غیرتکنیکی آشکار گردد:
چوآنگ تسو میگوید: چون «دزی گونگ» به کرانهی شمالی رودخانهی «هان» رسید، پیرمردی را دید که سرگرم باغبانی است. او جویهایی چند ساخته بود، و با سختی به درون چاه میرفت، و کوزهاش را پر آب میکرد، و آب را در جویها روان میکرد و با مشقت بسیار به نتیجهای ناچیز میرسید. دزی گونگ به او چنین گفت: «وسیلهای هست که میتوان به کمک آن روزی صد جوی را سیراب کرد و با مشقت اندک به نتایج بسیار رسید، آیا نمیخواهی از آن مدد جویی؟» باغبان سرش را بالا برد، نگاهی به او افکند و گفت: «چگونه است آن»
دزی گونگ گفت: «اهرمی از چوب که پشتی سنگین باشد و دماغش سبک. از این راه آب بسیار بدست خواهی آورد. این روش را شیوهی برکشیدن زنجیری میگویند.»
باغبان پیر برآشفت و سپس با خنده گفت: «استادم گفته است هرکه از ماشین بهره گیرد، کارها را نیز به طرز ماشینی انجام خواهد داد و هر که کارها را به طرز ماشینی انجام دهد، قلبش نیز مبدل به ماشین خواهد شد، هرکه قلب ماشینی داشته باشد، معصومیت خود را از دست خواهد داد، هرکه معصومیت خود را از دست بدهد، ذهنش متزلزل خواهد شد، ذهن متزلزل با «تائو» سازگار نیست. نه اینکه از این امور بیخبر باشم، بلکه از به کار بستن آن شرم دارم».
پاسخ پیرمرد باغبان، پاسخ چین به چیرگی تفکر تکنیکی است، و آغاز این تفکر هم، چنانکه حکیم چینی میگوید، از دست دادن معصومیت انسان است و معصومیت، در این متن، همدم و همدل بودن با طبیعتی است که از هر سو ما را در بر گرفته است، و پناهگاه و بهشت این جهانی ماست .
بنابر تلقی چینیان آنچه که آدمی میساخت صرفاً صورتی بیجان از طبیعت بود. علیرغم آنکه بنابر تلقی اساطیری، ابداع اولین مصنوعات را ناشی از قدرت آسمانی و خدایی امپراطوران میدانستند. این صورت به جهت فقدان روح و جان، هیچگاه در مرتبهی برابری با طبیعت نبود. اگر تلقی فوق، صورت تلقی تکنیکی محاسباتی دورهی جدید را پیدا کرده بود، قدر مسلم چینیان هزاران سال پیش منشأ تمدنی نظیر تمدن جدید شده بودند. این مسئله بیانگر این حقیقت است که تفکر چینی با تفکر متافیزیک جدید ـ که مبتنی بر موضوعیت نفسانی است ـ بذات متباین است. از این رو نمیتوان اختراعات چینیان را در تاریخ علوم و اختراعات در سیر تکاملی و ارتقائی قرار داد، و مقدمه اختراعات مدرن دانست. در حقیقت، از خطاهای تاریخی عصر حاضر یکی همین است که «موقوف و میقات» علوم و اختراعات فراموش میشود، و همهی امور در یک وحدت سطحی لحاظ میگردند که در سیر تدریجی زمانی رو به کمال نهادهاند، همچون تفکر که به زعم ایشان از صورت ابتدایی «علم تئولوژی» آغاز شده و به صورت کاملتر امروزی یعنی «علم تحصّلی» رسیده است. بدین معنی «بشر امروز» کاملترین بشر روی زمین، و شئون تمدنی او نیز فوق تمدنهای گذشته تصور میشود!!
مطالب فوق در باب اختراعات چینیان، در مورد مصنوعات و اختراعات یونانیان و رومیان نیز به نحوی دیگر صادق است، زیرا ابداعات تکنیکی یونانیان و رومیان را نیز نمیتوان با مصنوعات و تکنولوژی تلقی مادی و تکنولوژی و استیلایی نداشتند. چنانچه در تاریخ علوم آمده، رومیان اولین ماشین بخار را قرنها پیش از جیمز وات اختراع کرده بودند، اما نه برای کنترل انرژی و به عنوان محرک ابزار مکانیکی. با این اوصاف اغلب مورخان غربی در طرح پرسش تاریخی خود از ماهیت و ذات تکنیک و تکنولوژی، و اسم و اصل و روح غالب بر آن غافل بودهاند. از اینجا تابعان و شارحان آنان نیز از این مسئله غفلت کردهاند.
منبع: / سایت / پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی ۱۳۸۷/۰۲/۱۷
نویسنده : محمد مددپور
نظر شما