آواز زیر آوار، به یاد ایرج بسطامی
روزنامه شرق، یکشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۲ - ۱۱ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۴ ژانویه ۲۰۰۴
آرش نصیری: شهر خشت خوابیده است: ارگ خشت خوابیده است، سپیده دم جمعه پنجم دی ماه هشتاد و دو، بم را بوی لیمو انباشته است. ایرج بسطامی نزدیک به هشت سال است که به زادگاهش برگشته و در پناه یکی از همان خانه های خشتی بزرگترین شهر خشتی جهان خوابیده است و خواب آواز می بیند. زمین می غرد، دیوار می رُمبد، سقف می رُمبد، شهر در زیر آواری از خشت دفن می شود و آواز ایرج زیر آوار خشت هایی دوهزار ساله می ماند. به یادش می آید در سال هایی دور خوانده است:
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی/ خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم
در بهمن ماه سال ۷۷ در گفت وگویی گفته بود: «دوسال ونیم است که به زادگاهم بم، بازگشته ام. البته روزهایی از هفته را هم در کرمان مشغول تدریس آواز هستم اما بیشتر ایام هفته را در بم می گذرانم. در محیطی دور از آلودگی ها و غرض ها و کینه توزی ها که مجال گفتنشان نیست. دلیلش هم این است که تهران محیط چندان مناسبی برای من نبود. غرض ورزی ها و... مجال کار را از من گرفته بودند. از طرفی مدیون شهر و دیارم بودم و می خواستم به نوعی ادای دین کنم.» برای ادای دین به بم رفته بود و در کرمان و بم گویا تدریس می کرد از مرکز جنجال های هنری دور بود و از هیاهوی ابرشهر تهران گریزان و آنقدر همانجا ماند تا در بزرگترین هیاهویی که بم در تاریخ کهن خویش به یاد داشت همراه با بیش از یک سوم مردمش و هشتاد درصد شهرش دفن شد.
ایرج بسطامی در سال ۱۳۳۶ در بم متولد شده بود. اولین استادش یدالله بسطامی، عمویش بود که مبانی آواز را به او آموخت. بعد به تهران آمد و مدتی نزد محمدرضا شجریان تحصیل آواز کرد. قبل از آن قرار بود نزد نصرالله ناصح پور آواز را ادامه دهد. آقای ناصح پور می گوید: «آن زمانی که من در چاووش، جزو مدرسین و عضو هیأت مدیره بودم ایشان خیلی جوان بودند و معرفی شدند به من که با من کار کنند. متأسفانه به دلیل مشکلاتی که داشتند این کار عملی نشد. ایشان صدای خوبی داشتند و مثل همه آدم های کویرنشین آدم خیلی مهربان و خوبی بودند.» البته این لابد بعد از آن بود که بسطامی وارد مجموعه کانون چاووش شود. خود بسطامی در گفت وگویی می گوید که اوایل انقلاب بود که از بم به تهران آمد و در تهرانپارس به منزل آقای شجریان رفت و تست آواز داد و برای شاگردی پذیرفته شد. گویا دو سال بعد از آن بود که کانون چاووش برای تکمیل گروه احتیاج به خوانندگان بیشتری داشت. پرویز مشکاتیان می گوید: «من اولین بار ایرج را در خانه شجریان دیدم، یک سه شنبه بود که به آنجا رفتم، آن موقع ما چاووش را داشتیم و به خاطر تپش های اجتماعی آن روزها به خواننده های بیشتری احتیاج داشتیم با فونکسیون صدای متفاوت. چاووش هفت را که به خاطر می آورم، چند آهنگساز کار کردند ولی فقط دو خواننده بیشتر نداشتیم و آن هم شجریان و ناظری بودند، یک دلیل رفتن من به آنجا شنیدن صدای هنرجوهای به ثمر نزدیک شده کلاس بود و آنجا از صدای ایرج خیلی خوشم آمد. من پشت در نشسته بودم که بچه ها مرا نبینند. آنجا ماندم تا بعد از کلاس یک مقدار از نقطه نظراتش راجع به هنر و آواز و انگیزه خواندنش آشنا شوم ولی آنقدر ساده یافتمش که مصمم شدم باید با او یکسالی در مورد قضایایی پیرامونی سوای موسیقی به گپ و گفت وگو بنشینیم و این همان ماه هایی بود که در چاووش کار می کردیم ولی به ایرج پیشنهاد کار ندادم. ولی او مرتب در رفت و آمد و تلاش بود.»
هیچ کس نمی تواند مطلقاً عنوان کند که یک هنرمند خلاق لزوماً شاگرد یک شخص یا مکتب باشد حتی اگر واقعاً و به صورت فیزیکی در آن مکتب تحصیل کرده باشد. مسئله تحصیل هنر، جدای از مسئله فراگیری تکنیک است و کسی نمی داند در حین همه کلاس ها و تمرین ها، مثلاً خواندن یک کتاب و متأثر شدن از یک پدیده اجتماعی چه تأثیری در جان هنرمند می گذارد و بسطامی یک هنرمند بالفطره بود. از ایرج بسطامی تازه از بم آمده و دو سال در محضر شجریان آواز آموخته تا خواننده ای خوش صدا که تحسین همگان را برانگیخت وقتی که «افشاری مرکب» مشکاتیان را خواند، چهار سال فاصله بود. مشکاتیان می گوید: «حدود چهار سال صادقانه و ژرف نگرانه کارها را دنبال کرد تا من برایش افشاری مرکب را ساختم موقعی که دیدم آماده است. ایرج زیاد اهل محافل نبود اما در این مدت گاهی اوقات در محافلی عمدتاً ادبی شرکت می کرد و در آنجاها با پیشنهاداتی مواجه می شد که دعوت به خواندن می شد ولی خودش علاقه مند بود که با هم کارکنیم.»
خلاصه آنکه اولین کارش همین «افشاری مرکب » بود که برای اولین بار در تالار رودکی اجرا شد. قرار بود پنج شب اجرا شود اما به علت استقبال گسترده مردم دو شب دیگر به اجراها اضافه شد و در هفت شب خواند. سپس نوار آن به بازار آمد که با استقبال گسترده مواجه شد و او یک شبه ره صدساله رفت.
این کنسرت را گروه عارف اجرا می کرد که سرپرستی آن با پرویز مشکاتیان بود. گروه بعد از آن به اروپا رفت و همین نوار را یک دوره کنسرت اجرا کرد. اجراهای این کنسرت ها بهترین موقعیت برای موفقیت های آتی بسطامی بود که آن موقع تقریباً سی و سه ساله بود، دو سال طول کشید تا کاست «مژده بهار» به بازار بیاید. این کاست از همان کنسرت های اروپا آغاز شده بود و گروه بعد از آمدن به ایران و اجرای کنسرت، نوار را به نامی که ذکر شد روانه بازار کرد. چند ماه بعد از آن کنگره جهانی خواجوی کرمانی در کرمان برگزار می شود که کاملاً جنبه فرهنگی داشت و معلوم بود که بسطامی به چند علت کاندید ای اول است. اول آنکه در گروه عارف که سرپرستی آن را آهنگساز مطرح و برجسته ای چون مشکاتیان بر عهده داشت،می خواند و دو کاستش با استقبال مواجه شده و به عنوان ستاره ای در آسمان موسیقی سنتی مطرح شده است و مهمتر از همه آنکه کرمانی است. مشکاتیان روی اشعار خواجو کار می کند و گروه هفت شب در کنگره به اجرای برنامه می پردازد و با استقبال مواجه می شود. گزیده ای از این اجراها در کاستی به نام «افق مهر» منتشر می شود که برگرفته از شعری از خواجوست که می گوید:
صبح وصل از افق مهر برآید روزی/ وین شب تیره هجران به سر آید روزی
بعد از آن هم کاست «وطن من» منتشر می شود که مشکاتیان روی شعر ملک الشعرا بهار ساخته است. وطن من خیلی مقبول واقع می شود و گروه عارف کنسرت هایی را در ایران و اروپا برگزار می کند. مشکاتیان می گوید: «آن موقع، ایرج هم به پختگی رسیده بود و هم یک مقدار آشنا شده بود با صحنه و آمد و شد هنری. این بود که خیلی گل کرد. اما بعد از آن برایش مشکلاتی پیش آمد درباره مرگ برادرش. او به بم رفت تا سرپرستی برادرزاده هایش و کلاً بقیه اعضای خانواده اش را به عهده بگیرد.»
بسطامی گویا به برادرش بسیار علاقه مند و وابسته بود. خودش در مصاحبه ای عنوان می کند که وقتی برای شرکت در کلاس های شجریان پذیرفته می شود، برادرش کلیه مخارج زندگیش در تهران و مخارج کلاس را به عهده می گیرد: «با برادرم که اکنون آن عزیز در میان ما نیست قدم زنان تا فلکه چهارم تهرانپارس رفتیم و به او گفتم: برادر. امیدوارم روزی بتوانم به حرف استاد جامه عمل بپوشانم و بعد از آن، آن عزیز فقید تمام مخارج زندگی مرا در تهران تقبل کرد تا از استاد درس بگیرم.»
ایرج بسطامی این زمان ۴۱ ساله است. هنرمندی که در اوج پختگی، توانایی آوازخوانی و تکنیک دوران هنری خویش است اما به علت ناملایمات و آنچه خود فضای ناسالم هنری تهران می نامد، در مسیر رکود افتاده است.
این آغاز دوره افول بسطامی بود. تا این زمان او از مجموعه ده کاستی که مجال انتشار آنها را یافت، هفت کاست را منتشر کرده و کاست «سکوت» که بازخوانی مجموعه ای از تصانیف قدیمی ساخته محمدمیرنقیبی است و قرار است با تنظیم کورش متین به بازار موسیقی عرضه شود. در پنج سال بعد فقط کاست «تحریرخیال» اثر حسین پیرنیا را منتشر می کند و این اواخر و ماه قبل مجموعه «ظهور» را. تقریباً منهای کارهای اولش که مجموعه ای حاصل همکاری با مشکاتیان است، بقیه کارهایش با استقبال درخوری مواجه نمی شوند. هیچ کس در توانایی او شکی ندارد اما موفقیت هایش همسنگ با توانایی و تسلطش نیست، آیا هنرمند ساده دل و بی پیرایه بمی در هیاهوی رنگ و ریای محیط های هنری پایتخت گم شده است؟ خودش در جواب خبرنگاری که پرسید: «چه چیزی باعث می شود نتوانید کار دلخواهتان را انجام دهید؟» می گوید: «در این زمینه حرف و سخن فراوان است. دنیای موسیقی به واسطه همان چیستی موسیقی و ذات موسیقی، دنیای تفکر، اندیشه و عاطفه و آرامش است. شما در نظر بگیرید که کسانی با دخالت ها و ایجاد استرس و نگرانی بر سر راه هنرمند همه هوش و حواس او را متوجه حاشیه می کنند. این نگرانی ها و آشفتگی های ذهنی دیگر جایی برای موسیقی نمی گذارند. به صورت دیگر این مسئله هم توجه کنید که گاهی خودی ها و آشنایان مسبب قضیه اند. یعنی صاحبان پنجه های چالاک و استعدادهای خارق العاده که متأسفانه همه حواسشان معطوف همان پنجه و مضراب است و دیگر جایی برای توجه به آن نودونه تای دیگر که استاد حسین تهرانی معتقد بود و خیلی های دیگر، نمی ماند. من واقعاً مشکلات عدیده ای در تهران داشتم که نگفتنشان بهتر است و شاید وقتی دیگر...»
نصرالله ناصح پور رئیس کمیته خوانندگان و عضو کمیته مدرسین خانه موسیقی معتقد است که: «ایشان صدای خوبی داشتند. منتها اعتقاد دارم هنوز فرصت بود که ایشان استعدادهایش را بیشتر نشان بدهد.»
البته صحبت این نیست که همه کاست های دوره دوم کاریش که مربوط به بعد از همکاری با مشکاتیان است، مثلاً ضعیف است. علاوه بر کاست هایی که نام برده شد بسطامی در کاست های بوی نوروز، موسم گل و فسانه به ترتیب با حمید متبسم، محمدرضا درویشی و کیوان ساکت همکاری داشت که بعضاً نکات قابل توجه و تأملی دارند. اما به روایت میزان استقبال علاقه مندان، منتقدان و هنرمندان و همچنین اهمیت تداوم و یکپارچگی در مجموعه آثار هنرمند به این جمع بندی می رسیم.
مشکاتیان در جواب این سئوال که آیا با کارهای بعدی بسطامی موافق بودید می گوید: «خودش هم موافق نبود ولی من هرگز مخالفتی نداشتم. من با کار موافق بودم ولی همیشه می گفتم چگونه کاری، یعنی که هر کار هنری اول باید دل هنرمند را بلرزاند و بعد دل مردم را شاید بلرزاند. برای همین هم اگر سختگیری هایی در کار بود از موضع بهتر شدن و تعالی کار بود که البته بعد از انجام یکی دو کار وقتی به تحلیل و تفسیر رسید قبول کرد. همچنان که گمان می کنم نظر جامعه هم خیلی متفاوت با نظر من نبود. این را با محک مقبولیت کارهای ایرج می گویم.» مشکاتیان همچنین می گوید: «البته او هم همیشه به من لطف داشت و هم بسیار بسیار بچه نمک شناسی بود و هر وقت کاری بود وصحبتی از کنسرتی می شد می آمد. مثلاً در کنسرت اصفهان که با وجود روحیه نامناسب، آمد و خیلی هم موفق بود، همچنین کنسرت نمایشگاه بزرگ تهران که در فضایی باز برگزار می شد و تماشاگر حدود ده هزار نفری داشت، از خصایص و خصایل ایرج که من همه جا هم گفتم و بچه های گروه هم واقف هستند و تائید می کنند خضوع و خشوع بیش از حدی بود که داشت. خیلی ساکت و آرام بود و بسیار حساس.» پرویز مشکاتیان آن گاه به سئوالی پاسخ می دهد که شاید دغدغه و سئوال خیلی از علاقه مندان جدی موسیقی جدی ایرانی است: «آنها چرا دیگر با هم همکاری نکردند؟» می گوید: «ایرج مقدار زیادی خودش را حفظ کرد و در مقابل پیشنهادات زیادی که به ایشان می شد دستپاچه نشد. باید خودش امتحان می کرد و خودش کار می کرد، مسئله ای که گفتم خیلی ظریف است. شما نمی توانید به هنرمندی با تعالی ایرج، صددرصد نظرات خود را تحمیل کنید. البته ما هیچ وقت از هم سوا نبودیم و با هم مرتبط بودیم. خوشحال بودم که سرگرم کار است. آخرین کاری را که آماده کرده بودم قرار بود چند ماه دیگر برویم فرانسه و بلژیک و اعلام آمادگی هم کرده بود. خیلی دوست داشت کار جدیدی را با هم انجام دهیم و البته من هم دوست داشتم.»
شهرام ناظری می گوید: «متأسفانه بسیاری از ما به تعبیر مولانا مرده پرست هستیم و ای کاش موقعی که زنده هستند قدر آدم ها را بدانیم و قدر همدیگر را بدانیم. من چندین بار و در جاهای مختلفی که صحبت می کردم، قبل از آنکه ایشان به رحمت ایزدی بپیوندد درباره اش صحبت کردم. در جایی داشتم راجع به آوازخوانی قبل و بعد از انقلاب صحبت می کردم. در جلسه پرسش و پاسخ یک نفر از من پرسید که چرا باوجود گذشت بیش از بیست سال از انقلاب، هنوز چهره های شاخص آواز کسانی هستند که پیش از انقلاب تربیت شده اند؟ من عرض کردم که در قبل از انقلاب حضور استادان بزرگ و همچنین مراکزی جدی مثل مرکز حفظ و اشاعه که زیر نظر دکتر داریوش صفوت اداره می شد، فضای هنری ای که دانشکده هنرهای زیبا داشت با حضور نورعلی برومند و حتی فضایی که بخش تولید رادیو ایران به خاطر مدیریت موفق هوشنگ ابتهاج (ه . ا. سایه) داشت، هنرجویان از امکانات خوبی برخوردار بودند، شما کافی بود که به مرکز حفظ و اشاعه موسیقی بروید. به راحتی می توانستید استادان بزرگی مثل برومند، فروتن، هرمزی، بهاری را ببینید و از محضرشان استفاده کنید. اما بعد از انقلاب جو عوض شد و مهمترین چیزی که اتفاق افتاد این بود که اکثر اساتید فوت کردند و نسل جدید نتوانست از حضور آن بزرگان بهره مند شود.
و بعد به طور کلی شاید آن تجمع و برنامه ریزی که باید در کار آموزشی اعمال بشود نشد و خودبه خود آن فرصت که باید در اختیار یک جوان و نوجوان قرار می گرفت، نگرفت و همه اینها باعث شد که نسل بعد از انقلاب نتوانستند آن طور که باید و شاید رشد کنند و همین باعث شد که اکثراً روی به تقلید بیاورند. یعنی مجبور شدند چون همه چیز محدود بود. اما من وقتی صدای بسطامی را شنیدم دیدم که با وجود آنکه در بعد از انقلاب آموزش دیده و رشد کرده تقلید نمی کند و از یک استقلال صدایی برخوردار است و معلوم است که یا باید از یک دانش بزرگ برخوردار باشد و یا از لحاظ ژنی واقعاً شخصی استثنایی باشد تا بتواند اینطور برخورد کند و آنچه تراوش می کند از وجود خودش باشد.»
وی می گوید: «او از ذهنیت مخصوص به خود برخوردار بود و این در کارش و صدایش متجلی بود و بنابراین می توانیم او را جزو کسانی بگذاریم که خلاقیت هنری دارند چون کارش از حس سرچشمه می گرفت، نه اینکه از کسی تقلید کند، من خوشحال شده بودم که یک جوان در آن سطح کار می کند و به همین علت در جاهای مختلفی که از من سئوال می شد، من ایشان را اسم می بردم، همچنین حدود هفت هشت سال پیش گفته بودم اگر ایشان بتواند در بستر صحیحی قدم بردارد، فکر می کنم در آینده یکی از امیدهای آواز ایران باشد.»
مهدی آذرسینا می گوید: «بسطامی وسعت صدای خوبی داشت. مخصوصاً نت های ریزتر را خیلی خوب ادا می کرد و چالاکی مشخصی در چرخش صدا و تحریرها داشت. ملاحت صدایش و لحن هایی که در تزئین آوازهایش به کار می برد، کارش را بسیار دوست داشتنی و دلنشین می کرد بی آنکه به حرکت ها و کش و قوس های آوازی سبک و سطح پایین و دور از صلابت و اصالت کشیده شود. تمام کارهای خوبی که از او شنیده ام از کارهای آقای مشکاتیان بوده است. از جمله «طالع اگر مدد کند»، «وطن من» و البته کاری از آقای درویشی، شاید آن تصنیف دشتی هم بود. و این هم از تقدیر او بود که در ورود به عرصه موسیقی از وجود موسیقیدان و تصنیف ساز با ارزشی بهره ببرد و صدایش ماندگار شود. یقیناً این توانایی و اندوخته هنری خود او هم بود که چنین فرصت هایی را برای او فراهم کرد. بسطامی به نظر من در چند کاری که ذکر کردم جزو خوانندگانی بود که نه تنها در بین مردم موسیقی دوست طرفدار بسیار زیادی داشت، از نظر اهل فن نیز به عنوان خواننده ای باارزش و تأثیرگذار مطرح بود.»
صدیق تعریف از بسطامی به نیکی یاد می کند و از صفا و صمیمیت ویژه اش می گوید و حجب و حیا و صداقتی کویری، تعریف همچنین می گوید: «به نظر من صدای بسطامی هم از وسعت و انعطاف بسیار خوبی برخوردار بود و هم اینکه خوشبختانه، منحصر به فرد و یونیک بود و شبیه به هیچکدام از خواننده های فعلی نبود و این از ویژگی های خوب ایشان بود و البته از امتیازات هر خواننده است. بر این باور هستم و اعتقاد دارم که اگر آقای بسطامی در یک فضای مناسب تر و محیط و شرایط بهتری قرار می گرفت، امکانات صدایی و احساس کشف نشده زیادی داشت. هر چند خودش خیلی خوب بود اما می توانست بهتر باشد.» مهران مهرنیا، نوازنده و مدرس دانشگاه می گوید: «بسطامی به عکس قریب به اتفاق خواننده های دوره خودش بی ریا و بی تکلف بود. این موضوع به حدی بود که سوژه کشمکش دو جناح جدی موسیقی سال های هفتاد تا هفتاد و سه و چهار شده بود، و باز هم به لحاظ همین بی ریایی و بی تکلفی، آثاری که ارائه داده از لحاظ سطح هنری با هم متفاوت است. اما مهمترین بخش قابل توجه آواز بسطامی ارائه لحن فارسی موسیقی کلاسیک ایران است. یعنی به جد اگر موسیقی کلاسیک امروز ایران (موسیقی ردیف دستگاهی) در حوزه استان های خراسان، مازندران، سمنان، تهران، مرکزی، قزوین، همدان، فارس، اصفهان، کرمان و یزد تعریف شود، بسطامی یکی از معدود خواننده هایی بود که موسیقی فارسی زبانان را با لحن حقیقتاً فارسی اجرا می کرد.
ادامه دارد
نظر شما