مشروطه در آینه عبرت
بى تردید، تاریخ هر قوم و ملّتى بیانگر هویّت ملّى و فرهنگى آن بوده و چون چراغى روشن فراروى رهپویان و پژوهشگران قرار داشته، آنان را در شناخت حوادث زمان و انتخاب راه صحیح کمک مى کند. از این نظر، آگاهى و شناخت آن بر هر پوینده طریقت لازم و دانستن آن بر هر جوینده حقیقت ضرورى است. روشن است که «تاریخ» یعنى سرگذشت پیشینیان و حوادث گذشته، و این مى تواند گستره وسیعى به وسعت تاریخ بشریت را در برگیرد که شناخت آن بر همگان میسّر نیست؛ چه این که نه زمان چنین اجازه اى مى دهد و نه ضرورت چنان اقتضایى دارد. از این رو، باید مقطعى از تاریخ را گزینش نموده، مورد بررسى قرار داد و مطمئناً قطعه آخر، که تاریخ معاصرش مى نامند و شباهت بیش ترى با زمان حال دارد، در اولویت قرار دارد.
حال که در آستانه یکصدمین سالگرد جنبش دینى و مردمى عدالت خواهى، که سرانجام به مشروطه خواهى و نهضت مشروطه منجر گردید، قرار داریم، بایسته و شایسته است که یک بار دیگر آن حادثه مهم تاریخ معاصر را، که نقطه عطفى در اندیشه سیاسى مردم ایران و داراى پیامدهاى فراوانى بوده و از جهتى نیز شباهت زیادى با انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمینى (قدس سره) و پى روى مردم مسلمان دارد، مورد توجه و کاوش قرار دهیم. نبشتار حاضر سعى دارد آن جنبش را چونان آینه عبرتى فراروى خود و عبرت آموزان قرار دهد و این مهم را در لابه لاى آثار به جامانده از آن دوران و نوشته نویسندگانى که خود در آن مقطع حاضر و ناظر و یا احیاناً نقش آفرین بودند، جستوجو کند.
اهمیت عبرت آموزى در نگاه قرآن و عترت
واژه «عبرت» ریشه در «عَبْر» (= انتقال از حالى به حال دیگر) دارد. «عبور» نیز از همین ماده است و اگر به گذشتن «عبر» و رونده «عابر» مى گویند، به این دلیل است که عابر از مکانى به مکان دیگرمى رود. به اشک چشم نیز «عبر» مى گویند؛ چون اشک در مجراى خود عبور مى کند و بر گونه مى ریزد. به کلمات و الفاظ نوشته شده هم «عبارت» مى گویند؛ به این دلیل که هنگام مطالعه از جلوى چشم عبور مى کنند. 1
در لسان محاوره، «عبرت» در جایى مطرح است که انسان احوال گذشته و وقایع تاریخى را یاداورى کرده، از جلوى چشم خود مى گذراند و در ذهن خود آن را تجزیه و تحلیل مى کند تا بتواند پس از آگاهى، از آن ها پند گیرد. از فواید این عمل (یاداورى حوادث گذشته) آن است که در صورت تکرار آن، انسان از آن ها آگاه بوده، نقطه هاى قوّت و ضعف آن را مى شناسد و با چشمانى باز از آن ها بهره مى گیرد؛ عوامل شکست و یا پیروزى آن را در نظر مى آورد و با سابقه اى که از آن ها به یاد آورد، با این عوامل روبه رو مى گردد.
در قرآن کریم و روایات ائمّه معصوم (علیهم السلام) «اعتبار» و «عبرت آموزى» از اهمیت خاصى برخوردار است. قرآن تاریخ را آیینه اى مى داند که در آن مى توان تمامى حوادث زشت و زیبا را دید و از این حوادث الهام گرفت و سرنوشت آینده زندگى را با الهام از این آیینه گویا انتخاب کرد؛ چه این که خاصیت آینه آن است که تمام آنچه را در چهره مقابل خود مى بیند، بدون هیچ تغییرى و بدون هیچ غرضى به صاحب چهره مى نمایاند و او را از آنچه در چهره اش نقش بسته است آگاه مى کند. قرآن تاریخ را آینه تمام نماى زندگى بشر در گذشته مى داند و به انسان هاى بصیر سفارش مى کند که این آینه را در دست گیرند و از محتواى آن بهره جویند. بر همین اساس، آیات متعددى از قرآن، انسان ها را به «سیر در زمین» ترغیب و تشویق مى کنند و پر واضح است که هدف قرآن در این ترغیب و تشویق، صرف جهان گردى و تفریح نیست؛ چون قرآن کتاب زندگى است و رسالتش پرورش روح انسان است بلکه هدف اصلى از امر به سیاحت، بررسى حوادث تاریخى و عبرت آموزى است. بدین روى، مى فرماید: «سیروا فى الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذّبین» (انعام: 2)؛ در زمین سیر کنید، آن گاه نهایت کار تکذیب کنندگان را بنگرید. تعبیر لطیف «نظاره» خود حکایت از نگاه همراه با تفکر دارد.
اساساً هدف قرآن از طرح حوادث تاریخى عبرت آموزى است، و گرنه چنانچه درصدد داستان سرایى بود، باید در تاریخ انبیا و قصص آن ها به زمان تولد و مرگ و همچون آن نیز اشاره مى کرد، در حالى که در هیچ یک از قصص انبیا از مسائلى که در هدایت نقشى نداشته اند، سخنى به میان نیاورده است. و چون هدایت بشر و تکامل انسان مطمح نظر قرآن است، در مواردى حتى امر به عبرت آموزى نموده است؛ چنانچه در سوره «حشر» آیه 2 مى فرماید: «فاعتبروا یا اولى الابصار.»
«عبرت» در لسان عترت (علیهم السلام) نیز از اهمیت زیادى برخوردار است و در روایات نیز تأکید فراوانى بر عبرت آموزى از وقایع تاریخى و پندآموزى از حوادث گذشته شده، بر آشنایى و آگاهى از تاریخ نیز سفارش گردیده است. امیرالمؤمنین على (علیه السلام) به فرزند بزرگوار خود مى فرماید: «پسرم چنان با تاریخ پیشینیان آشنایم که گویى در میان آن ها زندگى کرده ام.»2حضرتش در اهمیت عبرت آموزى مى فرماید: «الاعتبار یثمر العصمة» 3؛ ثمره و میوه عبرت آموزى حفظ و مصونیت از لغزش هاست و نیز در این باره مى فرماید: «مَن کَثُر اعتباره قلَّ عثاره»4؛ هر که عبرت آموزشى اش بیش تر باشد، خطاها و لغزش هایش کم تر خواهد بود.
مولى الموّحدین (علیه السلام) در وصیتش به امام حسن (علیه السلام) مى فرماید: «استدل على مالم یکن بما قد کان فانّ الامور اشباه»5؛ حوادث آینده را در پرتو حوادث گذشته بررسى کن؛ که حوادث شبیه هم هستند (تاریخ تکرار مى شود.)
امام صادق (علیه السلام) عبرت آموزى را عبادت مى داند: «کانَ اکثر عبادة ابى ذر التفکر و الاعتبار.»6و رسول گرامى در اهمیت عبرت آموزى مى فرماید: «غافل ترین مردم کسى است که از دگرگونى حوادث دنیا پند نیاموزد.»7
عدالت خواهى؛ نقطه عزیمت
یکصد سال پیش، مردم از ظلم و فساد درباریانى همچونعین الدوله هاوعلاء الدوله هاو حکّام جور در تهران و اصفهان به ستوه آمده بودند، درباریانى که فعّال مایشاء بودند، در عوض تقدیم اموال ستم دیدگان بى پناه، به حکومت ولایات مى رسیدند و هر آنچه مى خواستند بر سر مردم و رعایاى بى پناه مى آوردند و این بى نوایان حتى توان اظهار تظلّم نداشتند و اگر صداى مظلومى بلند مى شد، ظالم با فرستادن هدایاى فراوان مهر سکوت بر دهان درباریان و شاه مى زد و شاه را سرگرم هوس رانى هاى خود مى کرد؛ شاهى که حاضر به شنیدن سخنان پریشان کننده نبود.
امین الدوله در خاطرات خود، در این باره مى نویسد: «ناصرالدین شاه در اوان حکومت، مردى لطیف و با روحى لطیف و متوجه به مسائل و دلسوز و حتى در هفته روزى را براى اظهار تظلّم عموم قرار داده بود. اما این لطافت و محبت طولى نکشید که آقا دیگر طاقت شنیدنهیچ سخن مکدّر را نداشته و همه باید سخنى را مى گفتند که روح والا حضرت را مکدّر نکند.»8
و این روند با بر مسند حکومت نشستنمظفّرالدین شاهادامه پیدا کرد. وى که دایم بیمار بود، عنان حکومت را در دستعین الدولهقرار داد؛ دیکتاتورى که فعال مایشاء بود، تا این که فریاد علما و رهبران دینى برآمد و در اعتراض به وضع موجود، به صحن حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) مهاجرت نموده، در آن جا به تحصّن نشستند. خالى شدن شهر از روحانیت درآن زمان امرى نبود که بتوان به آسانى از آن گذشت؛ چه آن که بسیارى از امور دنیوى مردم نظیر معاملات نیز به دست علما انجام مى گرفت. خروج آنان از شهر موجب اختلال در امور معنوى و مادى مردم گشت و موج نارضایتى و اعتراض را برانگیخت و روز به روز بر تعداد مهاجران به حرم حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) افزوده شد و این حرکت، که از محرّم سال 1323 قمرى آغاز گردید، در تاریخ معاصر به جنبش عدالت خواهى مشهور شد؛ چون یکى از خواسته هاى مهم علما، تأسیس «عدالت خانه» در تمام شهرهاى ایران براى جلوگیرى از ستمگرى هاى حکّام و اجراى قوانین اسلام درباره مردم به طور یکسان بود. 9
نکات عبرت آموز جنبش عدالت خواهى
بارى، حرکت علما با مهاجرت صغرى و کبرى، که پس از تحصّن در زاویه مقدّسه صورت گرفت و همراهى مردم، سرانجام در تاریخ 14 جمادى الثانى سال 1324، فرمان تأسیس «مجلس منتخبان» توسط مظفّرالدین شاه صادر گردید و این به معناى پیروزى حرکت مردمى و دینى بود که به رهبرى علما صورت گرفت. ولى آنچه در این رهگذر باعث عبرت آیندگان مى گردد، نکاتى است که به اختصار مرور مى شوند:
1. «دشمن شناسى»
هر حرکت اصلاحى، خواه فردى یا اجتماعى، خالى از مخالفت و ممانعت داخلى و خارجى نبوده و نیست و این کنشگران یا قیام کنندگان هستند که باید دوست واقعى و دشمن اصلى را باز شناخته، دست همراهى با اوّلى و مقابله با دومى بدهند تا بتوانند به مقصد و هدف خود نایل آیند.
در نهضت عدالت خواهى، آنچه مایه عبرت آیندگان است این که عدالت خواهان به جاى آن که به همراه علما در مهاجرت کبرایشان که به سوى عتبات متبرّکه در حرکت بودند، آن ها نیز در مساجد و مراکز فرهنگى و امام زاده هاى خود متحصّن شوند و با توکّل بر خدا به ستیز با استکبار و استعمار بپردازند، به دامن استعمار پناه آورده، در سفارت خانه دشمنى متحصّن شدند که هنوز ضرب شصت علما و مردم در قضیه حرمت تنباکو، او را عذاب مى داد و در کمین نشسته بود که با دخالت در امور مهم کشور، زخم کهنه خود را التیام بخشد. از این رو، در جواب درخواست کمک مردم و برخى از رهبران مشروطه، درِ سفارت خانه را به روى مردم گشود تا بتواند با خیالى آسوده، در مرکز پرگار آن حرکت عظیم قرار گرفته، ریشه اش را در امور کشور محکم کند.
در حقیقت، عدم شناخت دشمن اصلى و ضعف در دشمن شناسى بود که عدالت خواهان به جاى آن که جنبشى بر ضد استعمار، که ریشه و بنیان هر استبدادى است، به راه اندازند و انقلابى علیه استبداد نموده، هدف خود را سد کردن مجارى و عوامل استبداد قرار دهند، از استعمار در جهت رفع استبداد طلب یارى نمودند! و این استمداد، هم در عمل با تحصّن در حیاط سفارت خانه و هم با مکاتبات صورت گرفت؛ چنان که یکى از رهبران مشروطه طى نامه اى از سفارت انگلیس تمنّاى کمک کرد و از عمّال استبداد به آن ها شکایت کرده، نوشت: «با در نظر گرفتن دوستى دیرینه فیمابین این جانب و نمایندگان سفارت انگلیس، چون این شخص (اتابک) مى کوشد از هر فرصتى براى توهین و ریختن خون مسلمانان به منظور ایجاد اغتشاش و آشوب در مملکت استفاده کند،... متمنّى است با در نظر گرفتن دوستى فیمابین، از بذل مساعى خود براى پایان دادن به این ستمگرى ها و تعدیّات خوددارى نفرماید.»10
پس از به دست آوردن مشروطه نیز اظهار مى دارد که «همراهى دولت انگلیس را هم با ملت، همه مى دانند که تا چه اندازه همراهى کرد. در حقیقت، ما این مجلس محترم را از مساعدت و همراهى دولت انگلیس داریم.»11
البته جریانات و تفکراتى در میان علما و مردم بودند که از استعمار انگلیس و عوامل آن غافل نبودند، اما این تفکر در سطح ملّى در اولویت نبود. نجفىدر این باره مى نویسد: «البته بودند جریانات و تفکراتى که روى مسأله در کمین نشستن استعمار و یا ریشه ها و شاخه هاى آن در ایران توجه و دقت مى کردند، اما واقعیت این است که این مسأله مهم هیچ گاه در سطح ملّى در اولویت دستور کار مجاهدان و مدافعان انقلاب مشروطیت قرار نگرفت.»12
و این ضعف در دشمن شناسى و فراموش کردن خطر استعمار و عدم شناخت دشمن اصلى و دست حاجت به سوى انگلستان سیلى خورده دراز کردن، هزینه سنگینى براى ملت و مملکت ما داشت و کم ترین آن بر سر دار رفتنآیة الله شیخ فضل اللهو ترور سید عبدالله بهبهانى و سلطه سکولارها بود.
محقق مذکور به دو مورد از پیامدهاى فراموش کردن خطر استعمار انگلیس اشاره کرده، مى نویسد:
«نخست، تهاجم فرهنگى غرب بعد از مشروطه در شعارهاى انحرافى و یا تفسیرهاى غیر دینى، الفاظ مشترک مشروطه را از محتواى دینى و بالندگى و قداست ساقط کرد و واژه هاى آزادى، عدالت، برابرى و... را ـ ابتدا در مفاهیم لیبرال و گاه اومانیستى ـ مطرح کرد و این به منزله غربى شدن فرهنگ انقلاب مشروطه بود. البته با تهى شدن الفاظ مشترک مزبور از بار اسلامى و تفسیر و قرائت غربى آن، فرهنگ انقلاب مشروطه به بزرگ ترین دشمن و عامل بدبختى ایران ـ یعنى استعمار غرب ـ نه به چشم عامل درد و بیمارى، که به چشم دوا و شفا نگریست.
دوم، با در نظر نگرفتن غرب و استعمار آن، استبداد و ماهیت استبداد ایران هم درست شناخته نشد و نتیجه این سهل انگارى، سیطره استبداد و نظام شاهنشاهى پهلوى بود؛ سلسله اى که علاوه بر مستبد بودن، به مراتب خشن تر و پیچیده تر از قاجار بود و از نظر وابستگى به خارج و دخالت در کشور، گوى سبقت را در طول تاریخ ایران از همه ربود و ابعادى از حضور بیگانه را در ایران فتح باب کرد که هیچ گاه تصور آن نمى رفت.»13
آنچه ملت شریف ایران و آنانى که در رأس امور هستند باید از آن واقعه تاریخى عبرت گیرند آن است که هیچ گاه استعمار زمان ـ یعنى غرب و بخصوص امریکا ـ را فراموش نکنند و بدانند که او نیز همانند انگلیس، هنوز از سیلى امام راحل (قدس سره) و مردم ایران در جریان انقلاب و تسخیر لانه جاسوسى و شکستن ابهّت او در منطقه و دنیا، داغدار و در کمین است تا بتواند آن زخم کهنه را آلام بخشد و با هوشیارى خود، زمزمه هاى نامیمون داخلى را در طرح دوستى دو مجلس و امثال آن، که روزنه اى براى ورود همه جانبه است، نادیده نگرفته و فعالیت هاى داخلى و خارجى را در جهت پاک کردن حافظه ملت از دشمنى هاى مستمر امریکا، وجهه همت قرار داده است. باید کلام شریف امام را، که امریکا را شیطان بزرگ دانستند، فراروى خور داشته، کماکان همراه سکّاندار کشتى انقلاب و رهبر آگاه و هوشیار باشند تا بار دیگر سرنوشت مشروطه تکرار نشود.
2. انحراف در هدف
بدون تردید، آنچه بیش از هر چیزى دغدغه علما و مردم بوده، موجب جنبش عمومى گردید، بیدادگرى دستگاه حاکم و بى توجهى و تجاوز به حقوق دینى و اجتماعى از سوى سلاطین قجرى بود، و همه نویسندگانى که درباره نهضت عدالت خواهى (مشروطه) قلم زدند، ماجراى توهینمسیونوز بلژیکىنسبت به دین و روحانیت را یکى از وقایع و مقدّمات نهضت مذکور برشمردند، تا جایى که مورّخان و رجال سکولار نیز نتوانستند آن را کتمان کنند. احتشام السلطنه، که دومین رئیس مجلس مشروطه اول است، در خاطراتش مى نویسد: «ماجراى مجلس نشینىبال ماسکهو شرکت مسیونوز بلژیکى، مدیر گمرکات، با لباس روحانیت در آن مجلس[رقص و مى گسارى ]بر سر زبان ها بود و عکس هایى که آن شب برداشته بودند، تکثیر شده و دست به دست مى گشت و محافل روحانى طهران را به شدت خشمگین و عصبانى ساخته بود. مردم و روحانیون عمل مسیونوز را توهین به اسلام و شریعت مطهّر مى دانستند و به شدت انتقاد مى کردند. این شکایت ها به مجالس عمومى راه یافت و...»14
بیدادگرى و ظلم به مردم و بى عدالتى دستگاه حاکم علما و رهبران دینى را بر آن داشت که در جهت اصلاح امور دین و دنیاى مردم، حرکت کرده، خواستار عدالت خانه اى شوند تا مظلومانى همچونسید هاشم بازرگان بتوانند حق خود را بستانند. از این رو، یکى از خواسته هاى اصلى علماى متحصّن در حرم حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)، ایجاد عدالت خانه بود و جنبش مردمى نیز «جنبش عدالت خواهى» نام گرفت. مهدى انصارىدرباره علت درخواست علما مى نویسد: «اساساً عدالت خانه بدان جهت از طرف روحانیون متحصّن انتخاب گردید که در واقع با مشکل مردم ـ یعنى عدالت اجتماعى ـ سازگارتر بود.»15
اما این هدف و خواسته دینى قیام کنندگان بر روشن فکران وابسته و مواجب بگیران و عاملان استعمار، که سوداى مشروطیت غربى را در سر مى پروراندند، گران آمده بود و منتظر فرصتى بودند تا بتوانند نقشه خود را عملى سازند. از این رو، آن هنگام که علما و رهبران دینى نهضت عدالت خواهى با مهاجرت به قم دومین تحصّن بزرگ خود را در کنار حرم اهل بیت (علیهم السلام) تشکیل دادند، جمع کثیرى از مردم به سوى سفارت خانه انگلیس هدایت شدند و در این هنگام بود که شب پره گان صحنه را خالى از بزرگان دین دیدند و افکار عمومى و ساده مردم را از هدف مقدّسى که در پیش گرفته بودند، منحرف ساختند و در آن جا بود که ناگهان رنگ قیام دینى مردم تغییر کرد.
اسماعیل رائیندر این باره مى نویسد: «تحصّن در سفارت و حمایت علنى انگلیسى ها در تهران و لندن از انقلابیون چهره شورش و انقلاب را تغییر داد.»16
و این به دلیل اجراى نقشه استعمارى انگلیس توسط منوّرالفکرانى همچونتقى زادهو سخنرانى هاىژارژ دافرو عوامل داخلى آن ها در سفارت بود، و اجراى این نقشه چنان مؤثر افتاد که مردمى که براى عودت علماى مهاجر به قم، دست یارى به سوى سفارت دراز کردند، نه تنها خواستار برگشت آن ها نشدند، که آن ها را مفید به حال مظلومیت عموم ندانسته، حاضر به استقبال از آن ها نگردیدند.
وکیل الدولهکه خود از شاهدان و متحصّنان در سفارت انگلیس بود، در این باره مى گوید: «ژارژ دافرهر روز براى متحصّنین سخنرانى نموده و مردم را امیدوارى مى دهد؛ دو روز قبل گفته است: هرگاه علما از قم بیایند، شماها به استقبال خواهید رفت؟ گفته اند: خیر. گفته است: هرگاه به سفارت بیایند و دست و صورت شماها را ببوسند و خواهش نمایند بیرون خواهید رفت؟ گفته اند: خیر. باز گفته است: هرگاه در سفارت بیایند و از شما خواهش نمایند که بیرون بیایید، خواهید رفت؟ گفته اند: خیر. آن گاه اعلان داشته است: شما الآن تحت حمایت دولت انگلیس هستید و از احدى ترس و واهمه نداشته باشید. توپ هاى دولت انگلیس مستعد است و حاضر، که سرازیر خواهد شد.»17
در این زمان بود کهحسینقلى خان نوّاب و میرزا یحیى خان، منشى هاى سفارت، را به میان متحصّنان فرستادند تا نقشه اصلى خود را، که همانا انحراف در هدف قیام کنندگان و تغییر ماهیت انقلاب از عدالت خواهى به مشروطیت غربى بود، عملى کنند. عبدالله بهرامىدر خاطرات خود مى نویسد: «حسینقلى خان نوّاب و میرزا یحیى، منشیان سفارت، در ملاقات با متحصّنین گفتند: بهتر آن است که مقصود را بالا ببرید و اهمیت بدهید. متحصّنین گفتند: ما عدالت خانه مى خواهیم. نوّاب گفت: نه، این خوب نیست، بگویید ما مشروطه مى خواهیم.»18 اما این خواسته اولیه و اصلى متحصّنین پس از نشستن بر سر سفره استعمار و گوش دادن به سخنرانى هاى عاملان استعمار، رنگ باخت و از
دیگ استعمار، مشروطیت سر درآورد و پس از چندى، آن گاه که کاردار انگلیس از متحصّنان پرسید: «مقصود شما چیست تا با شاه صحبت شود، گویا آقایان (روحانیون) را مى خواهید بر گردانید؟» گفته اند: «خیر، به آن قناعت نداریم. گفت: شاید عزلعین الدولهرا هم مى خواهید؟ گفتند: این هر دو به حال مظلومیت عموم چه فایده اى دارد؛ ما مشروطه مى خواهیم. او پرسید: مشروطه چیست؟ در پاسخ نتوانستند مقصود را برسانند. خود کاردار توضیح داد و مردم گفتند: ما همین را خواستاریم.»19
ضیاءالدین درى، از شاهدان عینى ماجرا، نیز مى گوید: «سخن از مشروطه در میان نبود و این کلمه را کسى نمى دانست و لفظ مشروطه را اعضاى سفارت به مردم تعلیم دادند.»20
حیدرخان عمواوغلى نیز در خاطراتش مى نویسد: «متحصّنین سفارت مطلقاً اطلاعى از وضع مشروطیت نداشته، ترتیب آن مسبوق نبود. فلهذا، هیأتى از عالمان مملکت همیشه دستورالعمل هاى باطنى خودشان را به آن ها تلقین مى نمودند که من هم جزو آن هیأت مشغول کار بودم.»21اینعمو اوغلىهمان کسى است که پس از استقرار مشروطیت غربى، سید عبدالله بهبهانى را ترور کرد.
البته برخى از رهبران دینى مشروطه نیز در ابتداى امر، به گمان آن که مبناى دین اسلام بر عدالت و مشاورت و اصول دین بر مشروطیت است، 22 و مشروطیت را حکومت کردن بر طبق شریعت اسلام و عدالت و مساوات مى دانستند، 23 با منوّرالفکران هم صدا شده، دم از مشروطیت مى زدند. اما مشروطیتى که به تعبیر برخى از رهبران آگاه، از دیگ سفارت انگلیس درآمد، غیر از آن بود که در شریعت مطرح است؛ چون منوّرالفکران در اندیشه سلطنت مشروطه بودند؛ همان که در غرب بوده نه آن که در دین مطرح است. از این رو، براى تغییر عنوان «مجلس شوراى اسلامى»، که در فرمان مظفرالدین شاه بود، در سفارت انگلیس به بست نشستند و سرانجام، در تاریخ 18 جمادى الثانى 1324 ـ یعنى پس از چهار روز ـ فرمان سابق تصحیح گشت و جمله «مجلس شوراى ملّى» به جاى «مجلس شوراى اسلامى» ثبت گردید. 24
شیخ فضل الله نورى و هوادارانش پى بردند که در سفارت، براى تربیت فکرى متحصّنان تلاش هاى فراوانى انجام گرفته است تا از اجراى قوانین شرع و دخالت روحانیان ممانعت به عمل آید و سیاست واقعى مشروطه، «کنستیتوسیون»، به مرحله اجرا گذارده شود. بدین روى، در مقابل «مشروطه»، «مشروطه مشروعه» را مطرح نمود و وضع قانون در برابر مقررات اسلام را جایز ندانست و تنها آن را در یک صورت صحیح شمرد: که قانون مملکت مطابق مقررات شریعت باشد. 25
اما تلاش شیخ فضل الله و ایستادگى تفکر دینى در مقابل تفکرات سکولارهایى همچون تقى زاده به جایى نرسید و سرانجام، تفکر سکولاریستى سر شیخ شهید را بر دار نامردمى کشید وسید عبدالله بهبهانىرا در مقابل دیدگان نزدیکانش به گلوله کینه بست و زبانسیدمحمّد طباطبایىرا در کامش حبس کرد و میدان عمل در دست استعمار و عمّالش قرار گرفت و در نهایت، دستار حکومت به دست مستبدى همچونرضاخانداده شد که به گواهى تاریخ، هیچ یک از سلاطین قاجار به مثل او نکرده بودند.
به هر تقدیر، نسخه اى که در سفارت انگلستان در ایران، پیچیده شد و توسط عوامل داخلى استعمار اجرا گردید، جنبش دینى و مردمى را به کج راهه رهنمون کرد و پیامدهاى منفى فراوانى به همراه داشت که برخى از آن ها عبارتند از:
الف. کنار گذاشتن اندیشه دینى و حذف رهبران دینى؛
ب. استحاله محیط فرهنگى و ترویج تفکر غربى و سکولاریستى؛
ج. ناامیدى و سرخوردگى متدیّنان و کناره گیرى از سیاست؛
د. واپسگرایى اجتماعى و سیاسى و وابستگى اقتصادى؛
هـ. وابستگى مطلق به غرب و غرب زدگى همه جانبه.
عبرتى که مى توان گرفت این است که سر بر آشیان استعمار سپردن، خواه انگلستان آن روز و یا غرب و امریکاى امروز، و دست تمنّا به سوى آن ها دراز نمودن جز کج راهى و انحراف، رهاورد دیگرى ندارد. و این حقیقت آن گاه بیش تر نمایان مى شود که بدانیم انگلستان که مى خواست به یارى انقلابیان بیاید و در خانه اش را به روى آن ها گشود، عاقبت آن چنان گریبان مشروطه را گرفت. حال که استعمار و بخصوص امریکا، آشکارا به دشمنى با مردم و انقلاب آنان مشغول است و علناً بودجه براى براندازى انقلاب تصویب مى کند، چشم طمع دوختن به او و سوداى همکارى او در سرداشتن، چه ارمغانى خواهد آورد و چه عاقبتى خواهد داشت؟ عاقلان دانند.
مطمئناً آنچه مى تواند سد آهنین در مقابل مطامع و رؤیاهاى استعمار و حفاظت از دستاوردهاى انقلاب اسلامى باشد، «ولایت مطلقه فقیه» است و تا زمانى که بدان آسیبى نرسد، انقلاب و اهداف آن محفوظ خواهد ماند، و به همین دلیل است که نوک پیکان حملات به سوى این عمود خیمه انقلاب نشانه رفته است.
3. نفوذ نااهلان در مجلس
مهم ترین دستاورد نهضت عدالت خواهى، تشکیل مجلس قانون گذارى بود که اول بار به صورت رسمى، در ایران تشکیل گردید و بارقه امیدى در دل رهبران دینى و مردم ستم کشیده پدید آورد؛ چه آن که انتظار داشتند در این مجلس، قوانینى برابر شریعت اسلامى و الهى تدوین گردند تا در پرتو آن ها طعم شیرین امنیت اجتماعى و سیاسى را چشیده، در پناه قوانین اسلامى زندگى آرام و بى تکلّفى تجربه کنند.
اما این امید با ورود افرادى همچونتقى زاده، که سوداى از سرتا پا غربى شدن را در سر داشت و در راه پیاده کردن نقشه استعمار سعى تمام نمود، کم رنگ گشته و آن گاه که دیدند منوّرالفکران در مقابل مذهبى هاى مجلس، که هوادار قوانین آسمانى بودند و مى گفتند: بیایید فکرتان را منحصر به اجراى قانون اسلام کنید، ایستادند و به مقابله با آن ها پرداختند، سرانجام این اختلاف به موفقیت جناح مقابل مذهبى ها ختم گردید و پیش نویس طرح تنظیم قانون توسطحسن پیرنیاو برادرشحسین پیرنیا، مؤتمن الملک، فرزندانمیرزا نصرالله خان نائینىو نیز همیارىسعدالدولهکه چند کتاب قانون از مجلس انگلیس و یک نسخه از قانون اساسى بلژیک را از منشى بلژیک به دست آورده و در اختیار هیأت مزبور قرار داده بود ـ آن ها مشغول تدوین قانون شدند. 26 جناح مذهبى در این هنگام، از مجلس قطع امید کردند؛ چرا که مشروطه اى که از دیگ سفارت انگلیس درآید و قانون مجلسى که از اروپا نسخه بگیرد، مسلماً نمى تواند خواسته هاى مسلمانان ستم دیده و قشر محروم جامعه را برآورده سازد؛ زیرا قانون اساسى بلژیک و فرانسه و کشورهاى حوزه بالکان اگر مى توانستند عدالت و امنیت را براى ملت خود به ارمغان مى آوردند، آن همه بدبختى در آن دیار وجود نداشت، و اگر افرادى همچون تقى زاده وحاج امین الضربقانون این کشورها را سرمشق قرار مى دهند، 27 معلوم است که چه پیامدهایى را باید انتظار داشت.
سؤال اساسى این است: چه اتفاقى افتاد که مجلسى که دستاورد تلاش مردم مسلمان به رهبرى علماى دینى بود، قانونى تصویب کرد که ریشه در قوانین کشورهاى غربى داشت؟
پاسخ این پرسش را باید در ترکیب نمایندگان و نااهلانى که وارد مجلس شده بودند، جستوجو کرد.
سرّش این است که مجلسى که با تلاش علما و رزمندگانى همچونستارخانکه مى گوید: «من حکم علماى نجف را اجرا مى کنم»28 به دست آمد، به هنگام انتخابات، افرادى همچون تقى زاده، که به هنگام مبارزه سردارانى همچون ستارخان، سردر آستان سفارت بریتانیاى کبیر مى سایید و به هنگام شدت درگیرى در تبریز، به مدرسه امریکاییان که محل امن افرادى همچون او بود پناه مى برد، به مجلس راه یافتند. 29 و یا کسانى همچوناحتشام السلطنهکه به هنگام مبارزه نفس گیر مردم، در آلمان با امنیت خاطر نظاره گر اوضاع و تلاش علما بود و هیچ اعتقادى به دخالت دین و روحانیت در امور اجتماعى و سیاسى نداشت، بدان جا وارد شدند. او خود در خاطراتش نقل مى کند که به هنگام حکومت در زنجان، طلّاب را سرکوب کرد، و مى نویسد: «طلّاب مدرسه شاه در امورات مداخله مى کردند و حکومت در مقابل آخوند و نفوذ و جمعیت آن ها و دخالت هایى که در امور مى کردند بکلى بى اقتدار بود. یک روز فرّاش ها و اجزاى داروغه گرى را با چوب و چماق على الغفله بر سر آن ها فرستادم و قبل از آن که بگذارم به اهالى شهر خبرى بفرستند و برضد فرّاشان حکومتى حرکتى بنمایند یا اغواى شورشى بکنند، ظرف چند دقیقه چند سر و دست از آن ها شکسته شد و رؤساى ایشان - یعنىسیداسدالله و ملّاآقا نام ـ را دستگیر کردند. در دارالحکومه، قبلا استعداد کافى براى جلوگیرى از شورش و انقلاب عمومى حاضر کرده بودم. به محض آن کهسید اسدالله و ملّاآقارا وارد دارالحکومه کردند، دستور دادم عمامه آن ها را برداشته و چوب زیاى به ایشان زدند.»30
از این که وى از شورش عمومى و اهالى شهر واهمه داشت، معلوم مى شود که طلّاب و علماى شهر برخلاف خواسته مردم عمل نمى کردند و دخالت در امور چیزى جز رسیدگى به مشکلات مردم نبود، و اگر غیر از این بود، چرا حکومت نگران شورش عمومى و حمایت مردم از طلّاب بود؟ پس باید تحت حمایت عامّه قرار مى گرفت.
بارى، چنین فردى پس از پیروزى مردم، نه تنها کنار گذاشته نشد، بلکه وارد مجلس گردید و حتى به عنوان رئیس مجلس نیز برگزیده شد و پس از قرارگرفتن بر مسند ریاست مجلسى که به برکت تلاش علماى مذهبى و مردم به دست آمده بود، همان تفکر سکولاریستى خود را حفظ نمود و علاقه اى به دخالت علما در امور اجتماعى و سیاسى نداشت و چنان که نوشته اند: حساسیت خاصى نسبت بهسیدعبدالله بهبهانى، که از رهبران اصلى مشروطه بود، داشته و حتى روزى در صحن مجلس بر ضد سید سخنرانى کرده، نسبت رشوه خوارى و جاه طلبى به او داد. 31این در حالى است که خود اعتراف مى کند: «سید عبدالله فرشته اى بود که خداوند براى پیشرفت کار مشروطیت مأمور ساخته بود.»32
وى در حالى مخالف دخالت علما و طلّاب در امور سیاسى و اجتماعى بود که خود معترف بود اصل مشروطیت و آزادى حاصل تلاش علما و طلاب دینى بود. در خاطراتش مى نویسد: «جمیع علماى اعلام و جامعه روحانیت طهران از طلّاب علوم دینى تا بزرگ ترین مجتهد معاصر، در آن نهضت دینى و ملّى[= نهضت تنباکو] یار و یاور و حامى مردم و مجرى فتواى تحریم بودند که نهال آزادى و مشروطیت ایران، در آن واقعه کاشته و آب یارى گردید و امروز همان نهال بارور شده است.»33
با این همه، پس از استقرار مشروطیت و تشکیل مجلس، تحمّل دخالت علما و طلّاب را در امور نداشت و نظارت و اصرار آن ها در تدوین قانون برابر شریعت را دخالت در امور و جاه طلبى مى دانست. سرّش آن است که آنان (روشن فکران سکولار) در پى تثبیت و حاکمیت قانون سکولاریستى و غربى و استقرار مشروطیت غربى بودند و علما و مذهبى هاى آگاه را مانع مقاصد خود مى دانستند. از این رو، دخالت آن ها را برنتافته، چنان عرصه را بر شیخ شهید و یارانش تنگ کردند که آنان چاره اى جز تحصّن و پناه آوردن به حرم حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) نداشتند و براى رساندن پیام خود به تاریخ، به آن مکان مقدّس پناه بردند.
بدین سان، مجلس با تلاش علماى دین و مردم براى تقویت اسلام و حفظ خون هاى مسلمانان و اصلاح امور عامّه تأسیس گردید؛ چرا که اگر اصرار علماى نجف و اصفهان و تهران نبود، چنین مجلسى تشکیل نمى شد. این علماى نجف بودند که درخواست نمودند: «ما غرضى جز تقویت اسلام و حفظ خون دماء مسلمین و اصلاح امور عامّه نداریم. على هذا، مجلسى که تأسیس آن براى رفع ظلم و اغاثه مظلوم و اعانت ملهوف و امر به معروف و نهى از منکر و تقویت ملت و دولت و ترفیه حال رعیّت و حفظ بیضه اسلام است، قطعاً و عقلا و شرعاً و عرفاً راجح، بلکه واجب است.»34
آن مجلس جولانگاه روشن فکران سکولارى همچون تقى زاده و حیدرخان عمو اوغلى و احتشامو دیگرانى بود که غرضى جز سکولاریزه کردن قانون و حاکمیت نداشتند و گروهى نیز تنها در پى مطامع و منافع شخصى بودند و نه تنها صلاحیت سیاسى و اجتماعى براى قرار گرفتن بر کرسى قانون گذارى نداشتند، حتى صلاحیت اخلاقى لازم را هم نداشتند؛ چنان که در نوشته ها آمده است: «چند نفر از کهنه دزدهاى سابق، که در تمام عمر، امورات خود و پدرانشان را از طریق دزدى و رشوه خوارى مى گذراندند و شهرت خوبى نیز نداشتند.»35
سرّ این امر را باید در تسامح مردم در انتخاب نمایندگانى همچون آنان جستوجو کرد؛ زیرا در اثر سهل انگارى و مسامحه و عدم مراقبت آنان بود که افرادى وارد مجلس شدند که نه تنها در صف مبارزان نبودند، بلکه در مقابل آن ها و بر سر سفره استعمار ارتزاق مى کردند. پر واضح است که هر ملتى زمام امور مملکت و کرسى قانون گذارى را در اختیار افرادى قرار دهد که به گاه مبارزه، رنج سنگرنشینى متحمّل نشده باشند و دل و جان به انقلابیان نسپرده باشند و هنگام سختى و رنج جنگ و انقلاب، گوشه امنى تمنّا مى کرده و در پى پر کردن کیسه هاى خود بوده اند، سرنوشتى جز چنان مشروطه اى در پیش نخواهد داشت.
این همان عبرتى است که اولوالالباب را شایسته و بایسته است از آن بهره جسته، ره سعادت پیش گیرند و زمام امور دین و دنیاى خود را به دست کسانى نسپرند که در تفکر، سکولار و در عمل، لاابالى و بى قید و در مبارزه، عزلت نشین باشند؛ چه آن که اگر چنین کسانى راه بر خانه ملت و کرسى قانون گذارى پیدا کنند، نه تنها به قانون دین دل نمى دهند، که تلاش مى کنند قانونى بسازند که به برکت بیت المال مسلمانان و بهره گیرى از امکانات حکومت دینى، قلم در دست کسانى نهند که خط بطلان و توهین بر ارزش ها کشند و با بهره گیرى از آزادى، دین و سنّت الهى و نبوى را به سخریه گیرند؛ چنان که در مشروطه کردند.
4. آزادى بیان یا ابزار هتاکى؟
ایران با همه قدمت و استوارى فرهنگى اش، که حاصل بهره گیرى از آموزه هاى دینى بوده است، هماره از دو مشکل عمده رنج مى برده: یکى دشمن خارجى و دیگرى استبداد داخلى. این امر در دوران قاجار بیش از هر زمان دیگر رخ نمایانده است. هرچند این دو در جریان نهضت تنباکو، در مقطعى کوتاه در مقابل عزم دینى و فرهنگى مردم زانو زدند، اما پیر استعمار با تزویر و بهره گیرى از ناتوانى و بى کفایتى حکّام قجرى، توانست بار دیگر اقتدارش را بر این سرزمین راسخ کند و با پنهان شدن در پشت استبداد داخلى، توده را مشغول مستبدان داخلى نموده، خود را از ضرب شصت دین و ملت محفوظ دارد و نقشه استعمارى اش را پیاده کند. در جریان مشروطه در این زمینه، کاملا موفق شد.
آنچه در این قسمت از نبشتار مطمح نظر است آن که نهضت مردمى توانست براى مدت کوتاهى، دست استبداد را کوتاه نموده، موقّتاً احساس آزادى کند. اما نه تنها نتوانست از این آزادى موقّت بهره گیرد و در جهت تعالى دین و دنیاى خود بکوشد تا در پرتو آموزه هاى دینى اش، رهایى از استعمار را نیز تجربه کند، بلکه میدان را در اختیار کسانى قرار داد که با این موهبت موقّت، به جنگ و تخریب و توهین به دین و ارزش هاى حاکم شتافتند؛ یعنى روشن فکران غرب زده اى که تا پیش از نهضت عدالت خواهى، جرأت قدعلم کردن در مقابل استبداد را نداشتند و در حسرت آزادى بیان به سر مى بردند، پس از آزادى که به برکت تلاش علما و جان بازى مردم به دست آمد، با بهره گیرى از آن و به بهانه «آزادى بیان»، با بیان و بنان خود، ارزش هاى الهى و دینى را مورد هجوم همه جانبه قرار دادند. این گروه، که از هر نوع امکاناتى برخوردار بودند، بیش از هر چیزى از مطبوعات و بخصوص روزنامه ها در جهت هدف اصلى شان، که همانا سکولاریزه کردن قوانین و حکومت بود، بهره گرفتند و این بدان جهت بود که این روشن فکران سکولار نه از وجهه مناسبى در میان توده مردم برخوردار بودند و نه جرأت رودرویى، مردم را داشتند. اما روزنامه ها به دلیل ویژگى هایى که دارند، از قدرت تأثیرگذارى بالایى برخوردار بوده و هستند. این ویژگى ها عبارتند از:
الف. روزانه منتشر شدن که از این نظر، تازگى خود را همیشه حفظ مى کنند.
ب. از لحاظ شمارگان، به تعداد زیاد منتشر مى شوند، به خلاف کتاب و مجلّه.
ج. مخاطبان خود را روزانه از اخبار و وقایع داخلى و خارجى باخبر مى کنند.
د. ارزان تر از سایر مطبوعات هستند. از این نظر تعداد بیش ترى قدرت خرید آن ها را دارند.
هـ. علاوه بر مطالب علمى و فکرى، به داستان و سرگرمى نیز مى پردازند. 36
بدین سان، روشن فکران سکولار توانستند با بهره گیرى از مطبوعات، بر افکار عمومى و در نهایت، بر سرنوشت مشروطه تأثیر فراوانى بگذارند؛ به گونه اى که صدها نشریه به مقوله فرهنگ سازى پرداختند و در واقع، به مدد آزادى پیش آمده در بحبوحه نهضت، توانستند آراء و اهواى خویش را مسلّط کنند. متأسفانه در این میان، روشناى آزادى تبدیل به سایه هاى غربیگرى، مذهب سوزى و عوام فریبى شد و هشدار پیش گامانى همچون شیخ فضل الله نیز فایده نکرد و خود شیخ دار کشیده شد. 37
به بهانه «آزادى بیان» روزنامه ها راه هتّاکى به ارزش هاى دین در پیش گرفتند؛ روزنامه هایى که بیش ترشان مشتمل بر سبّ علماى اعلام و طعن در احکام اسلام بودند و این که باید در دین و شریعت تصرف کرد و فروعى از آن را تغییر داد و این که افکار و گفتار رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) مربوط به گذشته است و امروز در فرنگستان فیلسوف ها هستند و از انبیا آگاه تر و داناتر و بزرگ ترند و امام زمان (علیه السلام) را موهوم خواندند. 38
روزنامه هاى زنجیره اى به دستسید ضیاءالدین طباطبائىدر سال 1327 وارد عرصه مبارزه علیه مذهب و ارزش هاى دینى شدند. وى که میداندار اصلاح طلبى و از طرفداران سرسخت آزادى بود، در سال 1327، سه سال پس از رسمیت یافتن مشروطه، از شیراز به تهران آمد و روزنامهشرقرا تأسیس کرد. اما هیأت وزیران پس از مدتى، این روزنامه را به دلیل قانون شکنى تعطیل نمود. وى بلافاصله، روزنامهبرقو پس از تعطیلى آن، روزنامهرعدرا راه انداخت و بالاى صفحه اول آن نوشت «مردم باید بدانند» این همان شعارى است که برخى از روزنامه ها در سال هاى اخیر آن را بالاى صفحه اول خود مى نویسند: «دانستن حق مردم است.» سیدضیاء از عوامل انگلیس بود. 39
به هر حال، روزنامه هاى زنجیره اى گویا رسالتى جز هتک حرمت نداشته اند و این فرصت طلایى ـ یعنى آزادى بیان ـ حربه اى شده است در دست افرادى که آن را براى تسویه حساب هاى گروهى و شخصى به کار گرفته اند.
احتشام السلطنه در خاطراتش مى نویسد: «روزنامه ها پر بود از تعریف و تملّق گویى و فحّاشى؛ تعریف و تمجید بى موقع از اشخاص غیرقابل تمجید و فحش و بدگویى بلاجهت به اشخاصى که مستحق آن نبودند.»40
جالب این که عده اى جراید مذکور را بیدار کننده توده مردم و خواهان عدالت اسلامى مى دانستند، شیخ فضل الله در جواب آن عده مى گوید: «اُف بر این دانش که قبول کند این[جراید و جریده نگاران معلوم الحال و فرق ضالّه مؤیّد اساسى عدل اسلامى و جان فشان از براى آن باشند.»41
آنچه مایه عبرت صاحبان خرد است این که اعطاى آزادى بى قید و شرط نه تنها به سود جامعه نیست، بلکه براى خود آزادى نیز مضرّ است و باعث از بین رفتن آن مى گردد. اعطاى آزادى خود حریمى دارد که کم ترین حدّ آن حفظ آزادى دیگران و لطمه وارد نکردن بر ارزش ها و اعتقادات دیگران است؛ چیزى که در مشروطه، از آن غفلت شد. آزادى قلم در اختیار کسانى قرار گرفت که فقط خود و منافع گروهى و شخصى خود را ملاحظه نمودند و دیگر هیچ، و براى رسیدن به منافع، اصول و ارزش هاى عامّه را زیر پا گذاشتند. شیخ فضل اللهدر این باره در کتابتذکرة الغافل و ارشاد الجاهلمى نویسد: «اى عزیز، اگر اعطاى حریّت نشده بود، آن خبیث در محضر عمومى این همه انکار ضرورى نمى کرد و آن مرتد نمى نوشت که «اصول دین دو است: توحید یعنى اتحاد و اتفاق، و عدل یعنى مساوات.» و آنصور اسرافیل ملعون نمى نوشت که توسّل به هراسم و رسم شرک است، و آن بى دین در جریده نمى نوشت که باید عمل به قرآن کنیم و امروز این قانون قرآن ماست و مجلس کعبه و باید در حال احتضار، پا را به سوى آن بکشید.»42
پر واضح است که مرادشیخاز «حریّت و آزادى» آن است که هیچ قید و شرطى نداشته باشد و هیچ مسؤولیتى نپذیرد، وگرنه خود شیخ یکى از رهبران جنبش تنباکو و عدالت خواهى بود و نه تنها آزادى از استبداد، بلکه آزادى از استعمار را مطمح نظر قرار داده بود و این جراید را عاملان استعمار مى دانست. این چیزى بود که اگر سایر انقلابیان بدان توجه مى کردند و عنان قلم را به دست روشن فکران غرب زده نمى سپردند، آن عاقبت تلخ بر مشروطه تحمیل نمى شد.
پس از انقلاب شکوهمند اسلامى در سال 1357، که منجر به پیروزى مردم به رهبرى امام خمینى (قدس سره) گردید و آزادى بیان و بنان را به ارمغان آورد، نیز شاهد قلم هاى مسموم در جراید بوده ایم که به ترویج افکار سکولاریستى مشغول بوده اند؛ روزنامه هایى مثل روزنامه بامداد و آیندگان43 که پس از آغاز جنگ تحمیلى تحت الشعاع جنگ قرار گرفتند و فضاى حاکم بر جامعه اجازه جولان به تفکرات سکولاریستى نمى داد. اما با پایان یافتن جنگ و خالى شدن صحنه اجتماعى از بوى عطر شهدا و روحیه ایثار و فداکارى، به تدریج بستر مناسبى براى طرح تفکرات دنیوى مهیّا گشت و عناصرى که در طول هشت سال دفاع مقدس جدا از جریان حاکم بر کشور، در گوشه اى عزلت پیشه کرده و یا در آن سوى مرزها به دور از دود و دم در پى فراگیرى افکار سکولاریستى روزگار مى گذراندند، به صحنه آرامى که به برکت خون پاک شهدا و از خود گذشتگى جوان مردان خداجو به دست آمده بود برگشتند و آهنگى دوباره سرداده و نغمه ناکارامدى دین و حکومت در امور اجتماعى و برکنارى روحانیت و فقه و فقاهت از اداره امور مملکتى ساز کردند و دوباره با به دست گرفتن روزنامه هاى زنجیره اى بر ارزش ها و آموزه هاى دین تاختند.
در این جا، به گوشه اى از نامه «جامعه مدرسیّن حوزه علمیه قم» به رئیس جمهور، درباره تاخت و تاز این قلم به دستان اشاره مى کنیم. در این نامه، که در تاریخ 18/1/79 نوشته شده، آمده است: «آنچه که در چند سال اخیر، بر سر مسائل فکرى و فرهنگى آمده است چیزى جز آشفتگى، بى نظمى در حوزه اندیشه دینى و تزلزل عقاید و ابتذال فرهنگى نداشته است، به نحوى که در برخى مطبوعات و محافل، به گونه هاى مختلف فرهنگ اصیل دینى مورد هجوم قرار مى گیرند و از جمله:
الف. اصول مسلّم اعتقادى مورد تعرّض قرار مى گیرد. علاوه بر انکار توحید و وحى و تمسخر معاد، ولایت ائمّه معصومین (علیهم السلام) که محورى ترین اصل اعتقادى اسلامى شیعى است، مورد نفى قرار مى گیرد، 44 و گاهى عصمت انبیاى الهى و ائمّه معصومین (علیهم السلام) و الگو بودن رفتار و گفتار معصومین مورد انکار قرار مى گیرد. 45 عدم سازش امیرالمؤمنین با معاویه را ناشى از عدم درک مصالح توسط امیرالمؤمنین دانسته و وقاحت در کلمات و گفتار را به حدى مى رسانند که بعضى از القاب نبى مکّرم اسلام را حاکى از غلبه فرهنگ جاهلى مردسالارى مى دانند... 46
ب. تاریخ پر افتخار شیعه مورد تعرّض و انحراف و دست خوش تحلیل هاى مغرضانه و ناصواب قرار مى گیرد، واقعه عاشورا را مورد حمله قرار داده و هر دو طرف را ـ العیاذبالله ـ اهل خشونت محسوب کرده47 و تأسى به سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) در شهادت طلبى، نوعى نگرش خشونت گرایانه شناخته مى شود48 و بالاخره، عاشورا معلول تعارض هاى قومى و بالاخص، نتیجه خشونت پیامبر (صلى الله علیه وآله) در جنگ بدر و خیبر و... معرفى مى گردد. 49
ج. احکام مسلّم فقه اسلام مورد انکار قرار مى گیرد؛ 50 احکام مسلّم ارث و قصاص و حق حضانت و طلاق و نفقه و ده ها فرع دیگر.
د. روحانیت شیعه و مشخصاً ولایت فقیه نیز مورد اهانت قرار گرفته و قشرى گرا و انحصارطلب51و نظام ولایت فقیه نظام دیکتاتورى و استبداد معرفى مى شود....»52
به راستى، اگر از عاقبت کار مطبوعات و نویسندگان سکولار در مشروطه درس عبرت بگیریم و همان آزادى را در اختیار جریده نویسان امروز قرار دهیم، آیا عاقبتى جز عاقبت مشروطه در انتظارمان خواهد بود؟
5. ایجاد تفرقه در صف انقلابیان
روشن است که وفاق و همدلى نیروهاى کارساز و همبستگى بین ملل و بخصوص ممالک غنى و ثروتمند براى زورمداران و استعمارگران خوشایند نیست؛ زیرا وفاق و اتحاد راه هرگونه نفوذ و استثمار را براى استعمارگران و زیاده خواهان مسدود کرده، اجازه زیاده خواهى نمى دهد، از این رو، استعمار همواره سعى داشته است از طریق ایجاد تفرقه و اصل «تفرقه بینداز و حکومت کن»، به مقصود خود نایل آید. اما به کارگیرى اصل مذکور دو پیش شرط دارد: نخست آن که نیروهاى کارساز و تأثیرگذار در هر جامعه را شناسایى نماید. سپس نقاط ضعف آن ها را دریابد تا از طریق آن، در میانشان نفوذ کند، آن گاه وارد آن گروه و نیروى مؤثر شده، با ایجاد تفرقه و گسست در میان آن ها، نقشه خود را، که همانا استعمار و استثمار است، پیاده کند.
در مورد ایران نیز به کمک شواهد و اسناد تاریخى، به خوبى مى توان سازوکار مذکور را توسط استعمار انگلیس ردیابى کرد؛ به این صورت که ابتدا در قضیه «نهضت تنباکو» و به سبب خسارت سنگینى که متحمّل شد، متوجه نیروى مؤثر روحانیت شیعه در ایران گردید. طبرىدر کتابایران در دو سده واپسین، به این مطلب اشاره کرده، مى نویسد: «استعمارطلبان انگلیس از دوران حوادث تنباکو و فتواى میرزاحسن شیرازىبه عنوان مجتهد اعلم در نکشیدن قلیان و عدم معامله دخانیات، این نیرو[یعنى ]روحانیونى که براى سیاست استعمارى انگلستان مشکلاتى پدید مى آورند را شناخته بودند. لذا براى بازسازى آن ها برنامه ریزى کردند.»53
پس از شناخت این نیروى مؤثر، درصدد شناسایى راه نفوذ در آن ها برآمده، با تشکیل انجمن هاى سرّى و فراماسونرى، تعدادى از طلّاب ضعیف النفس مانندسیدجمال واعظ اصفهانى و میرزا یحیى دولت آبادىرا شکار کرده، آن ها را به عنوان روحانیان روشن فکر و برجسته در مقابل بزرگانى همچونشیخ فضل اللهقرار داد و در صف رزمندگان و انقلابیان صدر مشروطه و به تعبیر رساتر، نهضت عدالت خواهى، تفرقه ایجاد کرد.
یکى از انجمن هایى که مأموریت اجراى نقشه استعمارى انگلستان را بر عهده داشت، «انجمن سرّى سلیمان خان میکده» بود که با 54 عضو توسط نُه روشن فکر سکولار، که سه تن از آن ها ملبّس به لباس روحانى بودند، سرپرستى مى شد. 54 این انجمن براى نفوذ در حوزه نجف و علماى تهران و ایجاد تفرقه و پیشبرد اهداف از پیش تعیین شده تشکیل گردید. این واقعیت را به خوبى مى توان در برخى از موارد اساس نامه این انجمن ملاحظه نمود.
براى مثال، در ماده چهاردهم اساس نامه آمده است: «براى این که از اول کار، دچار حمله مخالفین نشویم، رفقا باید تمام مطالبى را که به وسایل مختلفه منتشر مى کنند با احکام اسلامى مطابق کنند و چیزى که حربه تکفیر به دست بدخواهان بدهند، ننویسند.»
در ماده هفده آمده است: «گرچه سرلوحه مرام آزادى خواهان جهان، آزادى عقیده است، ولى به واسطه مشکلاتى که در پیش است، اکیداً به برادران توصیه مى کنیم که از این به بعد، از حضور در غیر مجالس اسلامى خوددارى نمایند و وسیله به دست بدخواهان ندهند.»55
در ماده پنجم دارد: «با حوزه علمیه نجف ارتباط پیدا کنیم.»
در ماده هفتم آمده است: «در میان روحانیان متنفّذ تهران، با آن هایى که جسارت و شجاعت دارند، بدون این که از منظور ما آگاه شوند، همکارى کنیم.»56
گروه مذکور على رغم تفکر سکولاریستى و عدم اعتقاد به دخالت روحانیت در امور اجتماعى و سیاسى، ارتباط با علماى تهران و نجف را براى پیشبرد اهداف استعمارى غرب، در دستور کار خود قرار مى دهد، زیرا به خوبى مى دانند که براى در دست گرفتن سرنوشت مشروطه و اجراى اوامر استعمار، راهى جز نفوذ و تفرقه در میان نیروى مؤثر ـ یعنى روحانیت ـ وجود ندارد. از این رو، با تلاش فراوان و ارسال گزارشات ناصحیح به نجف و همکارى با برخى از نیروى مؤثر در تهران، موجب شکاف میان شاگردانمیرزاى شیرازىشدند؛ همان ها که بیش از هرچیز دغدغه اجراى شریعت نبوى داشتند و نتیجه این شکاف پیدایش دو گروه مشروطه خواه و مشروعه خواه بود.
البته دو جریان فکرى مشروطه و مشروعه حاصل برداشت هاى متفاوت اجتهادى و فقهى بین علماى دینى بود؛ اختلاف رأى و فتوا در میان علما در هر زمانى امرى رایج و طبیعى و به تعبیر رسول گرامى براى امّت نیز رحمت است، اما آنچه اختلاف رأى علماى عصر مشروطه را نسبت به سایر ازمنه متمایز ساخت، برجسته کردن این اختلاف توسط عوامل داخلى استعمار و طرف دارى از یک گروه و تخطئه و تخریب گروه دیگر و تلاش فراوان در جهت پنهان کردن واقعیت است؛ همان دغدغه اجراى شریعت که در میان هر دو گروه بود.
هرچند شیخ فضل الله نورى، که در رأس گروه مشروعه خواه قرار داشت، به خوبى نقشه استعمار را درک کرده و بارها اعلام خطر نموده بود، اما سرانجام، جز بر سر دار رفتن حاصل دیگرى نداشت.
ایشان در یکى از اعلام خطرهایش در لوایح حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) مى نویسد: «آنچه خیلى لازم است برادران بدانند و از اشتباه کارى خصم بى مروّت بى دین تحرّز نمایند، این است که چنین ارائه مى دهند که علما دو فرقه شدند و با هم حرف دین دارند و به این اشتباه کارى، عوام بى چاره را فریب مى دهند که یک فرقه مجلس خواه و دشمن استبداد و یک دسته ضد مجلس و دوست استبدادند. لابد عوام بى چاره مى گویند: حق با آن هاست که ظلم و استبداد را نمى خواهند. افسوس که این اشتباه را به هر زبان و به هر بیان مى خواهیم رفع شود، خصم بى انصاف نمى گذارد... تمام کلمات راجع است به چند نفر لامذهب بى دین آزاد طلب که احکام شریعت قیدى است براى آن ها. مى خواهند نگذارند که رسماً این مجلس مقیّد شود به احکام اسلام و اجراى آن. هر روزى به بهانه اى القاى شبهات مى نمایند. از جمله یک فصل از قانون هاى خارجه که ترجمه کرده اند، این است که مطبوعات مطلقاً آزاد است؛ یعنى هرچه را که هرکسى چاپ کرد، احدى را حق چون و چرا نیست.»57
روشن است که اگر علماى مشروطه خواه نیز همانند شیخ فضل الله، نقشه استعمار را به خوبى درک مى کردند، استعمار پیر نمى توانست به هدف خود، که حذف روحانیت و متلاشى کردن نیروى مؤثر آن بود، نایل گردد.
به هر حال، استعمار انگلیس توانست با بهره گیرى از عناصر ساده لوحى همچونسید جمال واعظ اصفهانىفرهنگ غرب و غرب گرایى را در توده مردم گسترش دهد و متأسفانه منبر را، که از ابزار تبلیغ نبوى است، وسیله ترویج فرهنگ اروپایى قرار دهد و امثالسید جمال واعظبه جاى مواعظ دینى، بگویند: «اهل اروپا همه چیز را کامل کرده اند؛ همه این ها از علم است، نه سحر و نه معجزه. در امر حکومت و سلطنت و وزارت کار، را به جایى رسانیده اند که به کسى ظلم نمى شود. ما مردم ایران جاهلیم؛ بدون معلم و مربّى هیچ کار ما درست نمى شود، به فرمایشپرنس ملکم خان، بدون معلم خارجى محال است؛ مسلّماً بدون معاونت یک نفر معلم خارجه محال است...»58
کار به جایى رسید که منبرى که قال الصادق و قال الباقرعلیهما السلامباید بر آن گفته شود، ازملکم وگفته هاى او ـ که شیخ او را ملحد مى دانست وآیة الله حاج ملاّعلى کنىاو را خائن به ملت مى شمرد ـ گفته به میال مى آید. ملکم نه تنها مسلمان نبود، بلکه به هیچ دینى اعتقاد نداشت و این واقعیتى است که در وصیت نامه اش باید جستوجو کرد؛ وى وصیت کرده بود که پس از مرگ، جسدش را بسوزانند و خاکسترش را به ورثه اش تحویل دهند. 59
معلوم است که با گسترش و حاکمیت فرهنگ غربى، نیازى به روحانیت و علماى دین در امور اجتماعى و سیاسى نخواهد بود؛ چون عرصه در اختیار کسانى قرار مى گیرد که در غرب تعلیم یافته و درس سکولاریسم خوانده اند و آنان همان روشن فکران سکولار هستند.
بدین سان، استعمار توانست ابتدا علماى آگاه و هوشیار مثلشیخ فضل اللهرا توسط همرزمان و همکیشان خود از سر راه خود بردارد و قافله مشروعه را از حرکت باز دارد و سپس با حیله استعمارى اش، روشن فکران سکولار را بر مجلس و حاکمیت مسلّط گرداند و علماى مشروطه را نیز به تیر کینه از پاى درآورد و زخم کهنه اش را، که از ماجراى نهضت تنباکو به تن داشت، التیام بخشد.
کلام آخر
باید از کلام نورانى ائمّه معصوم (علیهم السلام) بهره گیریم و با چراغ علوى یک بار دیگر تاریخ مشروطه را ورق زنیم و بکوشیم آنچه آن نهضت دینى و مردمى را به پایانى نافرجام کشاند، گریبان ما و انقلاب شکوهمند اسلامى ما را، که با خون هزاران شهید و تلاش طاقت فرساى امام خمینى (قدس سره) و یارانش به دست آمد، نگیرد. باید هوشیار باشیم و چشم به چراغ سبزهاى استعمار ندوزیم و دل به وعده هاى او نسپاریم؛ که ائمّه کفر «لا اَیمان لهم».
باید بدانیم که بنیان استعمار بر استثمار نهاده شده است و هیچ گاه از این اصل خود جدا نخواهد شد. از این رو، مِلک و مُلک خود را در اختیار او قرار ندهیم، که پایانى جز از دست دادن مردان خدا و انزواى ابرار و قرار گرفتن زمام امور به دست سکولارها و بى زارى و پشیمانى عموم مردم نخواهد داشت. در انقلاب مشروطه، چشم به استعمار انگلیس دوختند و بر سفره مکر او نشستند و پایان این ناهوشیارى، به شهادت مردانى همچونشیخ فضل الله نورىو ترورسید عبدالله بهبهانىو انزواىسید محمّد طباطبائىو بى زارى عمومى و ملّى از انقلاب مشروطه و تبدیل نهضت مردمى به مشروطیت غربى و قرار گرفتن زمام امر در دست مأمور انگلیس، رضاخان، ختم گردید و چنان شد که تاریخ از یاداورى آن سر خجلت بر زمین مى ساید.
آرى ما باید مشروطه را چون آینه عبرت، همواره پیش روى خود گیریم و فراموش نکنیم که استعمار در کمین است تا سیلى مردانه امام و مردم را پاسخ دهد و زخم هاى فراوانش را التیام بخشد. بکوشیم که همواره او را در حسرت و ناکامى نگه داریم.
پى نوشت ها
1ـ راغب اصفهانى، مفردات، ص 320.
2نهج البلاغه، نامه 31.
3و4و5ـ آمدى، غررالحکم و دررالکلم، ص 472.
6و7ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 71، ص 324.
8ـ حافظ فرمانفرمائیان، خاطرات سیاسى امین الدوله، امیرکبیر، 1370، ص 14.
9ـ ناظم الاسلام کرمانى، تاریخ بیدارى ایرانیان، ج 1، امیرکبیر، 1371، ص 296.
10ـ حسن معاصر، تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، ابن سینا، ج1، ص 86.
11ـ هاشم محیط مافى، مقدّمات مشروطیت، فردوسى، 1363، ج1، ص 356.
12و13ـ موسى نجفى، مقدّمه تحلیلى تاریخ تحولات سیاسى ایران، مرکز فرهنگى انتشاراتى منیر، 1378، ص 134 / ص 135.
14ـ سید محمدمهدى موسوى، خاطرات احتشام السلطنه، زوّار، ص 519.
15ـ مهدى انصارى، شیخ فضل الله نورى و مشروطیت، امیرکبیر، 1369، ص 60.
16ـ اسماعیل رائین، انجمن هاى سرّى در انقلاب مشروطیت ایران، تهران، مؤسسه تحقیقاتى رائین، ص 87.
17ـ ابراهیم صفایى، اسناد مشروطه، تهران، نشر سخن، 1348، ص 108.
18ـ عبدالله بهرامى، خاطرات عبدالله بهرامى، تهران، علمى، 1335، ص 79.
19ـ حمید سیّاح، خاطرات حاج سیّاح یا دوره خوف و خشیت، تهران، شرکت سهامى افست، 1346، ص 56.
20و21ـ مهدى انصارى، پیشین، ص 79.
22ـ ناظم الاسلام کرمانى، پیشین، ج 4، ص 96.
23ـ حامد الگار، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت، ترجمه ابوالقاسم سرى، تهران، چاپ رامین، ص 350.
24ـ ناظم الاسلام کرمانى، پیشین، ج 1، ص 481.
25ـ مهدى انصارى، پیشین، ص 70، به نقل از: ابن نصرالله تفرشى، تاریخ مشروطیت ایران، ج 2، ص 26.
26ـ هاشم محیط مافى، پیشین، ج 1، ص 161.
27ـ مصطفى رحیمى، قانون اساسى ایران و اصول دموکراسى، امیرکبیر، 1357، ص 79.
28ـ احمد کسروى، تاریخ مشروطه، امیرکبیر، ج 2، ص 197.
29ـ حسن تقى زاده، زندگى طوفانى، به کوشش ایرج افشار، تهران، انتشارات علمى، 1372، ص 120.
30ـ سید محمدمهدى موسوى، پیشین، ص 87.
31ـ ابراهیم صفایى، رهبران مشروطه، جاویدان، 1362، ص 194.
32و33ـ سید محمدمهدى موسوى، پیشین، ص 631 / ص 572.
34ـ موسى نجفى، اندیشه دینى و سکولاریسم در حوزه معرفت شناسى و غرب شناسى، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1375، ص 96.
35ـ سید محمدمهدى موسوى، پیشین، ص 594.
36ـ نگارنده، سکولاریسم و عوامل اجتماعى شکل گیرى آن در ایران، قم، مؤسسه امام خمینى، 1380، ص 190.
37ـ محمدایمانى، شارلاتانیسم مطبوعاتى، کیهان، 1380، ص11.
38ـ مهدى انصارى، پیشین، ص199 به نقل از: لوایح، ص 28و33.
39ـ ر. ک: نگارنده، پیشین، ص 240.
40ـ سید محمدمهدى موسوى، پیشین، ص 592.
41ـ محمد ترکمان، شیخ شهید، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، ج 1، ص 61.
42ـ شیخ فضل الله نورى، تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل، به کوشش محمد ترکمان، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، ص 61.
43ـ ر. ک: حمید رسایى، پایان داستان غم انگیز، وثوق، 1379.
44ـ ماهنامهکیهان، بهمن 1377 / هفته نامهتوانا، 22 شهریور 1377، ش 28، ص 1.
45ـ ماهنامهزن، ش 59، ص 35.
46ـ هفته نامه هاجر، مهر 1378.
47ـ روزنامه همشهرى، 31 فروردین 1378.
48ـ روزنامه صبح امروز، 25 اردیبهشت 1378.
49ـ روزنامه صبح امروز، 4 اردیبهشت 1378.
50ـ روزنامه نشاط، 30 فروردین 1378/زن، آذر 1377 / ماهنامه کیان، بهمن 1378.
51ـ روزنامه ایران، 18 شهریور / هفته نامهتوانا، مرداد 1378.
52ـ تهیه و تنظیم معاونت امور مطبوعاتى و تبلیغاتى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1379، مطبوعات در آینه واقعیت، ص 409.
53ـ احسان طبرى، ایران در دو سده واپسین، انتشارات حزب توده، 1360، ص 246.
54، 55و56ـ مهدى ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، علمى، 1373، ج 1، ص 240 / ص 242.
57و58ـ موسى نجفى، پیشین، ص 52/ ص 137.
59ـ ابراهیم صفایى، رهبران مشروطه، ج 1، ص 53.
منبع: ماهنامه معرفت / شماره 65، ویژه نامه تاریخ اسلام
نویسنده : شمس الله مریجى
نظر شما