خدا از چشم انداز پاننبرگ(1)
ولفهارت پاننبرگ، از متکلمان مسیحی معاصر، در کتاب الهیات سیستماتیک نظریهای ارایه میکند که الهیات تاریخی نام گرفته است. پاننبرگ نظریه تاریخی خود را از هگل و از مفاهیمی چون اراده آزاد، آزادی، فردیت، حاکمیت بر جهان، فیض الهی، و ابدیت و ازلیت وام گرفته است و مفهوم امید را از اگزیستانسیالیسم. پاننبرگ بر این باور است که الهیات سنتی، از ابتدا وجود خداوند را پیش فرض میگیرد و سپس بر وجود او استدلال میآورد. از اینرو آن را به مثابه «الهیات آسمانی» نقد میکند.
همچون پل تیلیش، پاننبرگ بر این باور است که خداوند موجودی شبیه سایر موجودات نیست و بنابراین استفاده از عقل برای اثبات وجود خداوند، او را با مخلوقات و موجودات دیگر یکسان میانگارد و مرتبه او را تنزل میدهد. منظور پاننبرگ از خدا، در اصل مفهوم خداست که نمیتواند به سادگی همچون مبحثی در میان سایر مباحث در نظر گرفته شود. خداوند موضوع محوری و سایر مباحث بر گرد اوست. اگر بحث از خداوند همچون موضوعی مجزا ملاحظه شود، دیگر چیزی برای توجیه استمرار آنچه الهیات مینامیم، باقی نمیماند. بنابراین مفهوم خدا نمیتواند همچون سایر مفاهیم اثبات شود. در این نظریه از خداوند به «خدای تاریخی» تعبیر شده است که هنوز بطور کامل وجود نیافته است.
مقدمه
پاننبرگ فیلسوفی است که آراء او در جامعه ما ناشناخته است و برجستگی آراء او در الهیات توجه شایانی را میطلبد. عدهای از آکادمیسینهای جوان پروتستان در سال 1961 بحث الهیات سیستماتیک را مطرح و پیگیری نمودند که پاننبرگ سرحلقه آنها بود و به همین دلیل به حلقه پاننبرگ شهرت یافت (Schwobel, 1997, P. 256). مقایسه آراء پاننبرگ با حکمای اسلامی، نمایی از جدال نیکو را نمایان خواهد نمود و در این مجال شاهد عمق بخشی آراء حکمای اسلامی در پرتو تفکر اسلامی خواهیم بود و در خواهیم یافت که پاننبرگ فیلسوفی است بزرگ.
موضوع مقاله حاضر، بررسی نظریه خداشناسی در دیدگاه پاننبرگ است. او نظریه تاریخ گرایی را از هگل اخذ نموده و مفاهیم مجهولی همانند: اختیار، آزادی، فردیت، امید و … را از مکتب اگزیستانسیالیسم گرفته است. او نوعی الهیات تاریخی ابداع نموده است که تحقق تاریخ را در گرو تحقق انسان و تحقق خدا را منوط به تحقق تاریخ نموده است. لذا نظر وی در برخی جهات از نظر حکمای اسلامی فاصله زیادی میگیرد؛ گرچه در برخی جهات نیز شباهتهای زیادی نیز مشاهده میشود. نظر به اهمیت انسان، میتوان گفت غفلت از انسان میتواند به غفلت از خدا منجر شود و این ارتباط، ارتباطی عمیق است.
انسان شناسی در دیدگاه دینی از اهمیت ویژهای برخوردار است. شناختن آدمی و راز و رمز وجود او، دریچههای نوینی از خداشناسی را فرا روی ما میگشاید . انسان مخلوقی است که میتواند مظهر و آیینه تمام نمای حق باشد و از اینرو، درون آدمی نیز مانند عالم برون، کانون آیات الهی است: «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» (فصلت، 53). قرآن کریم غفلت از خویشتن خویش را ملازم با فراموش کردن خدا میداند: «نسوالله فأنساهم انفسهم» (حشر، 10) ] خدا را فراموش کردند و او نیز آنان را دچار خود فراموشی کرد[.
حال به چند ویژگی از ویژگیهای مهم انسان که به عنوان برترین موجود عالم حایز آنست، از دیدگاه پاننبرگ، اشاره میکنیم تا به چگونگی حضور انسان در تاریخ و الهیات از نظر او پی ببریم.
پاننبرگ و الهیات تاریخی
الهیات علمی است که درباره خداشناسی بحث میکند و بررسی ذات و صفات الهی را در دستور خود دارد. مسائل الهیات عبارتند از: انسان، جهان و ارتباط آنها با خداوند از حیث مخلوقیتشان. الهیات در تقسیم نخست به دو قسم عقلی و نقلی تقسیم گردیده است که به الهیات طبیعی، تکوینی و الهیات و حیانی و نقلی نیز نامگذاری شدهاند. سابقه این تقسیم به توماس آکوئینی میرسد. مراد از الهیات طبیعی آن است که در طبیعت و تکوین بشر قوهای وجود دارد که استعداد تمییز حق از باطل را به بشر میدهد، الهیات عقلانی به نام الهیات طبیعی نیز خوانده میشود.
در نیم قرن اخیر نوع دیگری از الهیات نیز تعریف شده است که به نام الهیات سیستماتیک نامیده میشود. الهیات، بر اساس این تقریر، به شاخههای زیر تقسیم شده است: اول، الهیات فلسفی که معادل الهیات عقلانی است، با این تفاوت که الهیات فلسفی تشریحی و توصیفی است ولی روش الهیات عقلانی قیاسی و استنتاجی. قسم دوم الهیات سیستماتیک، الهیات جزمی است که خود به دو قسم تقسیم میشود: مقدسی و تاریخی. این قسم از الهیات سیستماتیک درباره اصول و اعتقادات دینی از قبیل تثلیث، مسأله خلقت، و مبدأ و معاد بحث میکند. قسم سوم الهیات سیستماتیک، الهیات اعمالی یا اطلاقی است که به توجیه ایمان و حضور آن در جلوههای مختلف زندگی عینی معطوف است. در این قسم جوانب مختلف فرهنگی و اجتماعی و اخلاقی ایمان مدنظر قرار میگیرد (پازوکی، 1375، ص 10).
پاننبرگ رویکرد دیگری به الهیات دارد. او با کمک اندیشههای هگل اعلام میدارد که خدا در تاریخ وجود دارد و تاریخ در حال تحقق است، پس خدا در حال تحقق است. در این تلقی از الهیات است که بین خدا و انسان در الهیات ارتباطی دو طرفه برقرار میشود و انسان نیز به نوعی موضوع الهیات قرار میگیرد. پاننبرگ در آثار خود تعامل انسان و خداوند را به نحو ویژهای برجسته نموده است.
1 - الهیات نظاممند
پاننبرگ در سال 1988 اولین جلد و در 1991 و 1993 مجلدات دوم و سوم کتاب الهیات نظاممند (یا سیستماتیک) خود را منتشر کرد. موضوع اصلی این کتاب، حقیقت است. پاننبرگ معتقد است نه تکرار اصول عقاید انجیلی و نه جهش وجودی به ایمان برای اثبات حقانیت دینی کافی نیستند. به عقیده او، حقانیت گفتار الهیاتی راجع به خدا مستلزم پیوند داشتن با تأملات متافیزیکی است؛ متافیزیک بستری برای بررسی و ارزیابی دعاوی مربوط به حقیقت فراهم میکند. برای مثال، از آنجا که پاننبرگ به حقیقت حکایات کتاب مقدس قائل است، ترجیح میدهد آنها را جزو تاریخ بداند، نه اینکه مثل برخی علماء معاصر آنها را صرف قصه و داستان تلقی کند.
از نظر پاننبرگ، ما نمیتوانیم حقیقت را بطور کامل تا زمان فرا رسیدن رستاخیز بشناسیم. هر انسانی از جمله علماء دینی، درکی ناکامل و موقت از حقیقت دارد. حقیقت را در ذوات تغییرناپذیری که در بیرون از جریان زمان قرار دارد، نمیتوان یافت، از نظر او حقیقت اساساً امری تاریخی و نهایتاً مرتبط با رستاخیز است.(1) تا آن زمان هر گونه دعوی حقیقت مطلق خصلت موقت دارد.
این حکم در مورد الهیات هم مثل همه معارف بشری صادق است. آینده و در واقع پایان تاریخ، نقطه تجلی حقیقت غایی و واپسین است. او این سخن خود را مستند به کتاب مقدس میداند که میگوید فقط در آخرالزمان است که الوهیت پروردگار بیچون و چرا بر همگان آشکار خواهد شد.(2)
این امر در انسان شناسی پاننبرگ نیز صادق است. او معتقد است انسان، به یک معنی، موجودی طبیعتاً دینی است. زیرا در ارکان وجود او دین سریان دارد. انسان میتوان نشانه آفریدگار را در آفرینش بیابد، انسان مخلوق خداست و بر صورت خدا آفریده شده است و این در «گشودگی انسان به جهان» آشکار است. انسان در زندگی روزمره محدودیت و قید زمان و زمانبندی را حس میکند و از این رهگذر به صورت شهودی درکی از امر نامتناهی در وجودش گسترش مییابد. این درک شهودی به خودی خود موجب معرفت به خدا نمیشود بلکه وقتی بر مبنای سنتهای دینی به صورت صریح و سنجیده در آید، به فرد این امکان را میدهد که بر تجربیات بیواسطه قبلیاش تأمل کند و نتیجه بگیرد که در درونش معرفتی غیر نظاممند به خدا وجود دارد. به عبارت دیگر، میتوان نتیجه گرفت که این شهود اساسی راجع به وجود نامتناهی، فقط با ژرفاندیشی و تأمل بر سیر تاریخ دینی میتواند به مفهوم خدا مرتبط شود.
2 - پرسش از خدا نخستین سؤال بشر
از آنجا که مفهوم خدا به نحو طبیعی در ذهن انسان ظاهر میشود، پرسش از خدا برای انسان سئوال اصلی میشود (Schwobel, 1997, P.256). پاننبرگ معتقد است ما دیگر نمیتوانیم معنی دارا بودن اصطلاح خدا را پیش فرض بگیریم، یا به عبارتی ما دیگر نمیتوانیم رهیافت الهیات از بالا را ادامه دهیم؛ ما چیزی را از دست دادهایم و اکنون باید مسیری را باز بپیماییم که آدمیان با گذر از آن سخن گفتن از خدا را آغاز کردند. به همین دلیل است که انسان شناسی برای نسل ما به عضو ضروری رهیافتمان به متافیزیک بدل گشته است.
پاننبرگ پرسش از خدا را در ضمن تحقیقی اساساً انسان شناختی بسط میدهد. او تصور یونانیان از انسان، به منزله عالم صغیر، را ناکافی و نارسا میداند. این ناآرامی و انگیزه جستجوگرایانه انسان یکی از ریشههای دین است، البته نمیتوانیم آن را یگانه مبنا یا منشأ بدانیم؛ منشأ متعلق به قلمروی بیرون آدمی و جهان است، قلمروی که تمنا و امید معطوف بداناند.
کل تاریخ دین، تاریخ رابطه آدمی با این واقعیت (متعالی) است که به راستی همتای نامتناهی اوست. آدمی برخلاف حیوانات در جهان باز بسر میبرد و همین او را با پرسش از خدا رویاروی میسازد، جهان داده شده موجود، هرگز نمیتواند او را راضی کند. پاننبرگ بر این تصور اصرار میورزد که پرسش از خداوند، یعنی همان پرسش اصلی الهیات، به هیچ وجه مسأله خاص دینداران یا کسانی نیست که تصادفاً به چنین پرسشهایی علاقهمند شدهاند. این پرسش از درون ساختار بشری بر میخیزد و از اینرو بنیانیترین و علمیترین مسأله کل بشریت است. بنابراین الهیات، درست به اندازه فلسفه علوم طبیعی، رشتهای عام و همگانی است و جایگاه بحق آن در وهله نخست، بیشتر دانشگاه است تا حوزه علمیه (Pannenberg, 1991, P.16).
3 - تاریخ، تحقق روح مطلق
همانطور که در بالا بیان شد، پاننبرگ بنیانگذار الهیات تاریخی است و نظریه تاریخ گرائی وی شبیه به نظریه روح مطلق جهانی هگل است که به کمک یک تئوری دو وجهی تز و آنتی تز، وجود مفهومی به نام سنتز را نتیجه گرفت و در مرحله بعد این سنتز خود به عنوان یک تز عمل میکند.
روح مطلق جهانی از طریق ظهور در تاریخ خود را تحقق میبخشد، تاریخ یک هویت مستقل دارد و مهر و کین میورزد. هگل مینویسد: «عقل فرمانروای جهان است. بنابراین تاریخ جهان یک فرایند عقلی را به ما عرضه میکند. این اعتقاد و آگاهی در واقع یک فرضیه در قلمرو تاریخ به شمار میآید. (کالینسون، 1379، ص 227). سینگر اظهار نظر کرده است که هگل خداوند را به عنوان ذاتی تلقی میکرد که نیاز دارد تا خود را در جهان متجلی سازد و همراه با کامل کردن جهان خودش را کامل کند. با اینکه اظهار مزبور گرهی از این مشکل نمیگشاید که آیا باید خدا را با دنیا یکی دانست یا خیر، ولی در کلیت خود با بسیاری از مضامین فکر هگل سازگاری دارد. (ص 228)
نقد نظریه هگل از نظر سینگر نیز دور نمانده است و پاننبرگ نیز مانند هگل خطای تاریخ بودن خدا را مرتکب گردیده است اما او معتقد است که انسان تاریخ را میسازد و از این طریق است که خدا در تاریخ ظهور مییابد. ظهور خدا را بایستی با واسطه انسانی در تاریخ مشاهده کرد.
4 - فلسفه تاریخ
پاننبرگ در 1968 به دانشگاه مونیخ رفت و تا 1993 در آنجا به تدریس و تحقیق سرگرم بود. در طول این سالها فلسفه تاریخ یکی از دلمشغولیهای اصلی او بود. برای او تاریخ جهان از لحاظ دینی و الهیاتی اهمیت بسیار داشت. او استدلال میکند که در افعال بزرگ خداوند در تاریخ است که میتوان خدا را بطور مستقیم شناخت. خدا در افعال قطعی خویش، به ویژه آنها که در تاریخ مذهبی اقوام واقع شدهاند، خود را متجلی میسازد.
این تمرکز بر «فعل خدا» و زبان مربوط به آن، مستقیماً برگرفته از آثار بارت است. پاننبرگ مانند بارت معتقد است که محتوای وحی، تجلی خود خداوند است. اما بر این عقیده هم هست که افعال خدا، او را در بستر تاریخ بطور غیرمستقیم متجلی میسازند. در واقع، او تاریخ را جلوهای از وحی میداند؛ نظری که با دیدگاه اشلایر ماخر (1834 - 1768)، متکلم مسیحی آمانی که او را پدر مذهب پروتستان مدرن خواندهاند، که بر خدا آگاهی باطنی تأکید میکرد و وحی را تجربهای درونی میدانست، تفاوت بسیار دارد.(3)
انسان شناسی پاننبرگ
1 - انسان، جانور تاریخی
انسان در دیدگاه پاننبرگ از ارزشهای وجودی برجستهای مانند اختیار، آزادی، امید و خلاقیت برخوردار است. در نظر او انسان از تمامی ویژگیهای الهی بهرهمند گشته است. بدین نحو است که انسان موجودی تاریخساز میگردد و تاریخ در پرتو او ظهور مییابد، اما پاننبرگ که انسان را مقدم بر تاریخ میداند، تحقق خدا را منوط به تحقق تاریخ میپندارد؛ نکتهای که بررسی نقد آن در ادامه مقاله خواهد آمد.
تنها تاریخ است که انسان را در تمامیت هستی انضمامیاش به معرض تماشا میگذارد، و این معنای از تاریخ است که پرسش خداوند را به انضمامیترین و حادترین شکلی پیش روی ما مینهد. این نظر که وجه تمایز آدمی از باقی مخلوقات، تاریخمندی اوست، در عصر جدید بارها و بارها از سوی کسانی چون بولتمان، بوم گارتن، نیبور و گریگور اسمیت مطرح گشته است. تاریخ عرصه تجلی وعدههای خداوند و حوادث تاریخ عرصه ظهور و انکشاف خداوند است.
انسان چگونه به مقام و منزلت گشودگی به جهان، آزادی از جهان و تسلط بر جهان که خاص اوست، دست مییابد، تخیل همان قوهای است که انسان را قادر میسازد نسبت به آنچه بطور بیواسطه در محیط او حاضر نیست، واکنش نشان دهد. از اینرو، این امر انسان را قادر میسازد تا به درون افکار دیگر آدمیان پا بگذارد و از این طریق زبان را به شکل عمیقتر درک کند. تحقیق عقلانی خلاقیت آزاد آدمی در ارتباط با خداوند مبتنی بر ویژگی خاص است که باید مستقلاً از درون خود این خلاقیت بسط یابند. پاننبرگ میکوشد تا از خلال بررسی رابطه واقعی آدمی با آنچه از جهان موجود او فراتر است، به درک عمیق از ایده خدا دست یابد. او هیچ یک از مفاهیم رایج دعوی از خدا را مسلم فرض نمیکند. سروری خلاق آدمی بر جهان تخیل از ابداع او ناشی میشود. این واقعیت که خلاقیت بیانتهای آدمی ظاهراً از قوهای ماورای او و ماورای توان بالقوه جهان موجود نشأت میگیرد، پرسش خدای متعال و خلاق گشودگی را پیش روی ما مینهد.
پاننبرگ وجه امتیاز انسان از سایر جانوران را در گشودگی او به آینده میبیند. توان انسان در خروج از شرایط محیطی و اقدام بر تأمین شرایط آتی در راستای ساختن آیندهای مطلوب، مواردی است که انسان را از سایر جانوران ممتاز میگرداند. آینده حکومتش، خدایی او را بطور نهایی در ظهوری تاریخی در هستی آشکار میکند خدا باید به عنوان یک موجود متعالی در آینده انسان درک شود و مفهوم آزادی انسان شرط تحقق این امر است. پاننبرگ این موضوع را با تمرکز کردن در مسأله آزادی انسان توسعه میدهد. وی معتقد است مسأله شخصی بودن یا مسأله آزادی متناقض است.
اگر بخواهیم با زبان فرهنگ اسلامی از این گشودگی سخن بگوییم، میتوانیم از آن به عنوان ایمان یاد کنیم، زیرا متعلق ایمان غیب است و انسان فقط تنها موجودی است که میتواند به ورای دنیای شناختی و ورای شهود و ورای شهادت خودش گذر کند و موجودات دیگر از این ویژگی محرومند. پاننبرگ سپس ادامه میدهد؛ این همان جنبه هستی بشری است که در سنت اهل کتاب به منزله خلیفه بودن آدمی تعبیر میشود.
2 - ارتباط خدا و عقل
یکی از مهمترین مباحثی که در کلام مغرب زمین از زمان هیوم به بعد و خصوصاً در آثار کانت و فیلسوفان دوره جدید و معاصر رایج گشته، این است که ارتباط بین خدا و عقل از هم گسیخته شده است. هر یک از فیلسوفان و متکلمان مغرب زمین به نحوی این مسأله را ابراز نمودهاند. گالوی، یکی از شارحین پاننبرگ، در این باره مینویسد:
پاننبرگ نیز همچون دیگر متألهان عصر جدید، با این حقیقت روبهروست که ما دیگر نمیتوانیم معنیدار بودن اصطلاح خدا را پیش فرض بگیریم در حالیکه در قرون وسطی معنیدار بودن اصطلاح خدا را پیش فرض میگرفتند. به عبارت دیگر، نمیتوانیم رهیافت الهیات از بالا را ادامه دهیم. در فلسفه مسیحی و دوره قرون وسطی حتی اگر پیرامون امور عامه فلسفه بحث میشد، از آنجا که مقصود (بطور پیش فرض) این است که وجود خدا اثبات شود، مباحثی در این راستا بررسی میشد که این الهیات از بالا است. پاننبرگ که یکی از مهمترین ویژگیهای انسان را گشودگی انسان به عالم میداند و از مسأله گشودگی به عنوان شروع طرح خدا یا د میکند، از مجرای انسان به خدا توجه می کند. (Schwobel, 1977, P.260)
ادامه دارد ...
منبع: فصلنامه / حکمت و فلسفه / 1386 / شماره 2 – 3، تابستان و پاییز ۱۳۸۶/۰۸/۰۰
نویسنده : اعلا تورانی
نظر شما