موضوع : پژوهش | مقاله

خدا از چشم انداز پاننبرگ(2)

تاریخ‌گرائی پاننبرگ
همچنانکه ذکر شد، پاننبرگ بنیانگذار الهیات تاریخی است. در این الهیات، فلسفه تاریخ هگل و تکامل تاریخی و تحقق روح مطلق عیناً جریان دارد، به این معنا که با تحقق تاریخ، روح مطلق متحقق می‌گردد. این حرکت روح مطلق در فلسفه هگل متکی بر تز و آنتی‌تز است اما پاننبرگ بجای تز و آنتی‌تز هگل، خصوصیات وجودی انسانی را سازنده و شکل دهنده تاریخ می‌داند. پاننبرگ انسان را نوعی جانور تاریخی معرفی می‌کند و از تحلیل تاریخ، نوعی معناداری برای هستی استخراج می‌کند. مهمترین خصوصیات انسان از نظر وی را می‌توان در موارد ذیل بر شمرد:

1 - جاودانگی
مفهوم جاودانگی کلید بخش اعظم الهیات پاننبرگ به شمار می‌رود. همانطور که پیشتر گفتیم، در سنت فلسفی یونان جاودانگی خداوند نتیجه ضمنی مقام او به منزله اصلی‌ترین نماد کل وجود اوست. در اینجا مراد از جاودانگی صرف بی‌زمانی است؛ به همین دلیل معرفت به خداوند را نباید در وقایع زمانی جستجو کرد بلکه خدا را باید از طریق تعمق در مثل یا ایده‌های فرازمانی دریافت نمود. ما انسانها زمان را بعضاً به منزله فرصت و بعضاً به منزله محدودیت تجربه می‌کنیم. زمان برای ما در حکم محدودیت است زیرا در مورد آنچه گذشته است، هیچ کاری از ما ساخته نیست و در مورد آنچه در راه است نیز قدرت عمل، نامحدود است.
در الهیات پاننبرگ مهفوم حضور فراگیر، نیز همانند مفهوم جاوادنگی و به موازات آن بسط می‌یابد. خدا را نمی‌توان جدای از فرمانروایی او درک کرد. از اینرو تا آنجا که فرمانروایی او در تاریخ امری است که هنوز تحقق نیافته، به مفهومی خاص اما مهم، خداوند هم هنوز وجود نیافته است. از آنجا که فرمانروایی و معبودیت خداوند جدایی ناپذیرند پس معبودیت خداوند هم هنوز در فرایند بوجود آمدن است. شناخت آینده حدوداً روشن و واضح است. به همین ترتیب، وحدت و بساطت خداوند نیز معرف سلب هرگونه نسبت و صفات نیست بلکه گویای عزم راسخ و فرمانروایی اوست. این دو صفت زمانی آشکار خواهند شد که خداوند همه چیز را در خود گرد آورده باشد (Pannenberg, 1991, P.10).

2 - تاریخ جهانی
مهمترین مسأله‌ای که ساختار تفکر پاننبرگ را شکل می‌دهد، فهم او از تاریخ جهان و بکارگیری این فهم در طرح کلی الهیات مسیحی است. از نظر او مهمترین نکته در تاریخ جهان گرایش به یک مفهوم انسان مرکزی در عصر روشنایی است که انسان را به عنوان خالق تاریخ تفسیر می‌کند و وحدت تاریخ را به آن صورتی که در آینده انسان مرکزی ترسیم شده است، در می‌یابد که باید به عنوان یک تهدید جدی نسبت به فهم ویژه مسیحیت از تاریخ قلمداد شود. پاننبرگ در مقایسه با فیلسوفان اگزیستانسیالیست که مبدأ یک بحث تاریخی را در تاریخ شناسی موجودیت انسان می‌دانند و آینده نگری انسان را قبول می‌کنند، تجربه واقعیت تاریخ گرایی انسان را بنا می‌نهد و نتایج مهمی را در الهیات می‌گیرد؛ از جمله آنکه نظریه انسان مرکزی در تاریخ را اثبات می‌کند و شرایط فهم تاریخ برای ایمان را نشان می‌دهد.
پاننبرگ معتقد است فهم ایمان برای درک تاریخ جهانی مورد نیاز است و این دومین نکته اساسی نظریات پاننبرگ است. وی معتقد است ایمان باید بر اساس دانش پایه‌ریزی شود، همه اعمال عقلانی باید به تصمیم خالص باز گردد، ایمان و عقل می‌باید با یکدیگر پیشرفت نماید. ایمان و عقل در حقیقت سهیم هستند و این پایه‌ای برای فهم آراء پاننبرگ است.
پاننبرگ با شروع از نظریه نیاز به وحدت حقیقت، نظر هگل را دنبال می‌کند؛ به این معنا که حقیقت باید به عنوان یک فرایندی که در انتها برملا می‌شود، درک شود. این امر وقتی که تاریخ پایان بپذیرد مشخص می‌شود. پاننبرگ با ابراز اینکه ما نمی‌توانیم این موقعیت را برای خودمان در نظر بگیریم که در انتهای فرایند تاریخی هستیم، از هگل جدا شده است. او حقیقت را پدیده‌ای می‌داند که در آینده آشکار خواهد شد (P.27).

خدا از دیدگاه پاننبرگ
چنانکه گذشت پاننبرگ انسان را عامل تحقق تاریخ و تاریخ را مجرای تحقق اندیشه‌های الهی می‌داند. لذا مادامی که تاریخ تحقق نکرده است، خدا نیز به کمال خود نخواهد رسید. توجه او به خداوند از چند منظر است.

1 - بررسی مفهوم خدا نزد پاننبرگ
پاننبرگ بحث مربوط به خدا را با بررسی مفهوم آن آغاز می‌کند. وی حضور مفهوم خدا را در قالب پرسش انسان از خدا برای تمامی انسانها طبیعی می‌داند و همانند پل تیلیش معتقد است که خداوند موجودی مانند موجودات دیگر نیست لذا اگر برای اثبات وجود خداوند برهان اقامه شود، او را در حکم سایر موجودات قرار داده‌ایم و در حد دیگر موجودات متنزل ساخته‌ایم (تورانی، 1383، ص 223).
2 - محدودیت عقل بشر در فهم خدا
اولین انتقاد اساسی از مفهوم خدا به عنوان ذهن، توسط اسپینوزا در کتاب / اخلاق طرح شده است. از یک طرف مفهوم عقل، همانطور که ما آن را در خودمان می‌یابیم، دارای محدودیتهای بسیاری است که قابل همخوانی با اطلاق خدا نیست، از طرف دیگر اگر تمام این محدودیتها برداشته شود به هیچ وجه مشابهتی باقی نمی‌ماند که ما بخواهیم از علم الهی به طریق غیراستعاری سخن بگوییم. به علاوه فعالیت عقل ما بستگی به بعضی از داده‌های تجربی دارد. بنابراین دارای یک پیش فرض سوای خودش است که با ویژگی‌های اطلاق الهی متضاد است و علاوه بر این وجه تمایز، عقل و اراده به حدود وضعیت انسان مقید است (Pannanberg, 1991, P.61).

3 - مفهوم خدا مثل مفهوم سایر موجودات نیست
پاننبرگ در معرفی خدا نخست با بررسی مفهوم آن آغاز می‌کند؛ به این معنا که در الهیات، مفهوم خدا نمی‌تواند صرفاً بحثی در میان سایر بحثها باشد بلکه بحث اصلی است که هر چیزی در محور آن سازمان می‌یابد. اگر شما آن را یک بحث جدا اخذ کنید هیچ چیز برای توصیه تداوم کلامی که الهیات می‌نامیم، نخواهد ماند. بنابراین مفهوم خدا را نمی‌توان با مفاهیم دیگر معلوم کرد (P.49).

4 - نیاز دائمی موجودات به خدا
اگر خدایی که واقعیات محدود را خلق کرد نتواند آنها را حفظ نیز بکند، نمی‌تواند به عنوان خدای واحدی که هر کاری به دست او واقع می‌شود مورد تکیه قرار گیرد. از آنجا که مخلوقات در یک فرایند زمانی وجود پیدا می‌کنند، در صورتی که خداوند فقط آغاز وجودشان را عطا کرده باشد باید برای نیل به آنچه در وجود رو به رشدشان طلب می‌کنند، نیز به نیروهای خدا تکیه کنند .
می‌توان گفت پاننبرگ به نوعی به نقد الهیات سنتی می‌پردازد، به این معنا که معتقد به الهیات طبیعی یعنی بررسی آثار صنع الهی برای رسیدن به خداست و الهیات سنتی را با عنوان «الهیات از بالا» نقد می‌کند. او همچون دیگر متألهان عصر جدید با این حقیقت روبه‌رو است که ما دیگر نمی‌توانیم معنی دار بودن اصطلاح خدا را پیش فرض بگیریم (P.135).

5 - مخلوقیت جهان نسبت به خدا
از دیدگاه پاننبرگ معقولیت فرض واقعیت خدا از طریق مطرح کردن بعضی تجربیات جزیی قابل اثبات نیست بلکه باید مفهومی ساخت که نه تنها انسانها و تاریخشان بلکه جهان طبیعت نیز، به آن وابسته باشند. اما چگونه می‌توان به آن نائل شد؟ راه این است که الگویی سازگار از جهان به عنوان مخلوق خدا ارائه دهیم. این دقیقاً همان چیزی است که الهیات پیوسته سعی در انجام آن دارد. چنین آموزه‌ای در باب خلقت نمی‌تواند به تفصیل وابستگی به خدا را درباره همه واقعیت محدود اثبات کند. آموزه خلقت در بهترین وجه خود می‌تواند الگویی را طراحی کند که اگر جهان مخلوق خدا باشد، باید مطابق با آن درباره خدا بیندیشیم. اینگونه است که الهیات در باب آموزه خلقت این ادعا را که اشیاء محدود با وجود اختلافات و جزئیتشان از جهت طبیعت و وجودشان به خدا وابسته‌اند، معقول می‌سازد (P.40).

نقد و بررسی
همانطور که ملاحظه شد، پاننبرگ الهیات سیستماتیک را بر تاریخی بودن انسان منطبق می‌کند، زیرا این انسان تاریخی در تمام لحظات وجودی‌اش باید به خدا وابسته باشد. پس خدا نیز باید به نحوی تجلی در تاریخ داشته باشد و خدای تاریخی باشد. این سخن شبیه سخن مارکس شلر است که می‌گوید: خدا در حال تکامل است. پل تیلیش یکی دیگر از فیلسوفان الهیات سیستماتیک، مبحثی با عنوان پویایی و صورت در مورد خدا دارد و معتقد است که استعدادها و قوای الهی تدریجاً در حال شکل گرفتن و به فعلیت رسیدن می‌باشد. پاننبرگ تحقق خداوند را در جریان تاریخ می‌بیند. لازمه این نظریه آن است که او آنچه را که به خداوند نسبت می‌دهد در حد وجوب و ضرورت نبیند. در ضمن لازم می‌آید اینکه واجب الوجود، واجب‌الوجود از تمامی جهات نباشد.
اما آیا دیدگاه او با قاعده واجب من جمیع الجهات و الحیثات تقابل دارد؟ (تورانی، 1383، ص 130) یعنی آیا او در حوزه اندیشه که این قاعده را به کار می‌برد یا حوزه تفکر او در مجرای این قاعده نمی‌گنجد و در نتیجه تقابلی بین نظر او و مفاد این قاعده مشاهده نمی‌شود. قاعده مزبور در ساحت واقعیت‌شناسی و مباحث انتولوژیک طرح شده است و پاننبرگ آنرا در ساحت امور اجتماعی و تاریخی کامل می‌کند.
پاننبرگ از طرفی برای خدا یک مفهوم تاریخی، همانند هگل، قائل است که حقیقت خدا در پروسه تحقق کامل به کمال می‌رسد و از طرف دیگر ناگزیر است برای خدا واقعیت بالفعل قائل باشد. این جنبه بالقوه و آن جنبه بالفعل تحقق تاریخی خدا، پاننبرگ را با نوعی تناقض و خلط میان امر واقعی و امر اعتباری مواجه کرده است.
تاریخ از حیث منبع گزارش واقعیتی ندارد بلکه اعتباری است و جریان آن در یافتن واقعیت ساختمان هستی نیست، از این‌رو نمی‌توان جریان تاریخ را مرجعی برای تبیین مباحث هستی شناختی دانست. بنابراین آراء و نظرات پاننبرگ در مورد خداوند با توجه به مسیر تاریخ و جریانات آن از حوزه مباحث هستی شناختی خارج می‌گردد و نمی‌توان آنچه را که او می‌گوید از باب شناخت خداوند – آنچنان که خداوند را در قالب قواعدی موجود، واجب‌الوجود از تمامی جهات است – دانست. این نکته در آراء پاننبرگ تأمل برانگیز است که با توجه به کمالی که در جریان تاریخ می‌بیند آنرا به خداوند نسبت می‌دهد. همچنین خداوند را نیز متکامل می‌بیند.
از آنجا که الهیات تاریخی پاننبرگ همه چیز را در تکامل تاریخی می‌داند، بر این اساس خدا را نیز معروض حرکت می‌داند و معتقد است خدا نیز دستخوش تطور و تکامل است. تطور خدا استکمالی است. لازمه این سخن آن است که خدا از اول کامل نبوده بلکه لحظه به لحظه استکمال پیدا می‌کند. به همین دلیل می‌توان گفت که قدرت مطلقه در خداوند وجود ندارد و روز به روز در سیر استکمالی بر قدرت او افزوده می‌شود و هیچ وقت نیز قدرت مطلقه حاصل نخواهد شد. همین اشکال در مورد تمامی صفات الهی نیز وارد خواهد بود.
نگارنده معتقد است تنها راه حل این مشکل آن است که حکمای اسلامی اراده کرده‌اند یعنی ثابت‌ کردند که خداوند مجرد است. اگر تجرد ذات الهی اثبات شود، وجوب وجود و اطلاق صفات وی نیز ثابت خواهد شد.

نتیجه
از آنچه گفته شد، چند نتیجه به دست می‌آید:
پاننبرگ در الهیات تاریخی خود، به انسان و خدا هویت تاریخی داده است؛ به این معنا که همزمان با ظهور تاریخ، انسان و خدا نیز ظهور کرده و به تکامل می‌رسند. از آنجا که انسان تاریخ را رقم می‌زند، غفلت از مسأله انسان تواند به غفلت از خدا منجر می‌شود.
پاننبرگ در موضوع پرسش از خدا به نقد الحادی خداشناسی در دوره جدید پاسخ می‌دهد. او معتقد است زندگی انسان به عنوان سئوالی که فقط در خدا پاسخش را می‌توان پیدا کرد، قابل فهم است. اگر خدایی که واقعیت محدود را خلق کرد نتواند آنها را حفظ نیز بکند، نمی‌تواند به عنوان خدای واحدی که هر کاری به دست او واقع می‌شود، مورد تکیه قرار گیرد.
در سنت فلسفی یونان جاودانگی خداوند نتیجه ضمنی مقام او به منزله اصلی‌ترین نمایه کل وجود اوست، در اینجا مراد از جاودانگی صرف بی زمانی است و به همین دلیل معرفت به خداوند را باید در وقایع زمانی جستجو کرد، بلکه خدا را باید از طریق تحقق در مثل یا ایده‌های بی‌زمان جست. از نظر پاننبرگ تاریخ به منزله کشف نقش خدا تجربه می‌شود، خدائی که بر خلاف خدای کنعانیان به هیچ چیز وابسته و محدود به طبیعت نبود بلکه مفهوم مطلق کلمه متعالی و فراتر از جهان برای آدمی همگن شده و بدین ترتیب آدمی به موجودی تاریخی، به معنای مورد نظر پاننبرگ، بدل گشت و این تاریخ عرصه تجلی وعده‌های خداوند و حوادث تاریخ عرصه ظهور و انکشاف خود او شد. وجود خداوند را نمی‌توان جدای از فرمانروایی او درک کرد، از این‌رو تا آنجا که فرمانروایی او در تاریخ امری است که هنوز تحقق نیافته پس خداوند نیز هنوز وجود ندارد.
بر سخن فوق می‌توان دو اشکال وارد نمود؛ اول آنکه اگر خدا همراه تاریخ تکامل پیدا کند لازمه‌اش این است که خدا بطور کامل موجود نباشد و دوم اینکه، این نظر مستلزم تغییر و عدم ثبات در ذات الهی است حال آنکه تغییر لازمه جسم و ماده است.

پی‌نوشت‌ها
1.اینکه گاه پاننبرگ را متهم به هگل گروی کرده‌اند، ناظر به چنین نظراتی است.
2.WWW.iraninstatute.net/1382/821203/html/think.htm.
3. WWW.iraninstatute.net/1382/821203/html/think.htm.

منابع و مآخذ
- باوند، نعمت الله. (1377). «ارتباط دین و فلسفه». مجموعه مقالات همایش دین و فلسفه. تهران: دانشگاه تهران.
- پازوکی، شهرام. (1376). «مقدمه‌ای در باب الهیات». ارغنون. ش 5 و 6، بهار و تابستان.
- تورانی، اعلاء. (1383). خدا از دیدگاه صدرا و تیلیش. تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
- توماس، جی.وود. (1376). پل تیلیش. مترجم فروزان راسخی. تهران: انتشارات گروس.
- تیلیش، پل. (1381). الهیات سیستماتیک ترجمه حسین نوروزی. تهران: حکمت.
- کالینسون، رایان. (1379). پنجاه فیلسوف بزرگ. ترجمه محمود رفیعی مهرآبادی. تهران: انتشارات عطایی.
- کیسلر، نورمن. (1375). فلسفه دین. ترجمه حمیدرضا آیت اللهی. تهران: حکمت.
Pannenberg, Wolfhart. (1991). An Introduction to systematic Theology. M.A. Blackbeard.
Schwobel, Christop. (1997). “Wolfhart Pannenberg”. In David ford.
Modern Theology. Cambridge.

* اعلا تورانی: استادیار گروه فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه الزهراء: تهران، میدان ونک، ده ونک، دانشگاه الزهراء، دانشکده الهیات، گروه فلسفه.


منبع: فصلنامه / حکمت و فلسفه / 1386 / شماره 2 – 3، تابستان و پاییز ۱۳۸۶/۰۸/۰۰
نویسنده : اعلا تورانی

نظر شما