مرلوپونتی و تناقض مسیحیت(3)
تفسیر دنیوی از دین
مرلو-پونتی پس از کنار گذاشتن مسیحیت و دین، به عنوان امری الهی، دست به تفسیری سکولار و دنیوی از دین میزند و میگوید دین دیگر یک امر مفهومی یا یک ایدئولوژی نیست بلکه جنبهای از تجربة زندگی در میان انسانهای دیگر است. «ابتکار مسیحیت، به عنوان دین مرگ خدا، این است که خدای فیلسوفان را رد کرد و از خدایی خبر داد که وضعیتی بشری به خود میگیرد» (P.96). مسیحیت هبوط آدم را رویدادی نامطبوع نمیداند و معتقد است که جهانی عاری از عیب و نقص، جهان چندان خوبی نیست و خلقت که باعث شد وجود از کمال و خودکفایی اولیهاش تنزل کند، ارزشمند است. این نشان میدهد که مسیحیت سرسختترین مخالف امور نامتناهی است و به امور متناهی و دنیوی توجه دارد. بنابراین «نقش دین در فرهنگ، نقش یک اصل جزمی یا حتی یک ایمان نیست بلکه نقش یک فریاد است» (Ibid). دین فریادی است برای یک جهان بهتر، و تأثیرگذاری آن فقط در همین امر نهفته است. او در مقالة «مارکسیسم و فلسفه» اظهار میکند که نباید معنای بشری دین را انکار کرد بلکه باید بر جنبة بشری و اجتماعی آن تأکید کرد. اگر دین را به منشأها و حقیقتش بازگردانیم چیزی جز «روابط واقعی انسانها با یکدیگر و با طبیعت» نیست (P.127). ما باید درک درستی از دین را جایگزین درک نادرستی از آن کنیم. آنچه دین به آن اهمیت میدهد رابطة موهوم انسانها در جهان دیگر نیست بلکه رابطة واقعی انسانها در این جهان است.
مسئله، فهمیدن دین است و به عنوان کوشش واهی انسان برای دوباره متصل کردن انسانها در جهانی دیگر و جایگزین کردن این رابطة موهوم با رابطة واقعی در این جهان ... دین بیش از یک ظاهر توخالی است؛ دین پدیدهای است که بر روابط میان انسانها استوار است. فقط با وارد شدن در این روابط است که آن به عنوان یک دین مجزا ناپدید میگردد. (PP. 127 – 128)
ایمان واقعی باید با حسن نیت همراه باشد. ایمانی که با فدا کردن حسن نیت و صداقت به دست آمده باشد «ایمانی مرده یا فرقهای» است. «ایمانی که کاملاً عاری از صداقت است به بندگی یا دیوانگی صرف تبدیل میشود» (P.179). مؤمنانی که از صداقت و حسن نیست نسبت به انسان های دیگر بهرهای ندارند فریبکار و نیرنگبازند. ایمانی که از توهمات پاک و با صداقت همراه شده است، انسانها را به یکدیگر نزدیک میکند.
آیا ایمانی که از توهماتش پیراسته شده است، همان حرکتی نیست که ما را به دیگران و زمان حال ما را به گذشتة ما متحد میکند و ما به وسیلة آن کاری میکنیم که هر چیزی معنا داشته باشد و گفتگوی آشفتة جهان را با کلامی قاطع به پایان میرسانیم؟ این دقیقاً کاری است که قدیسان و قهرمانان انقلابهای گذشته همواره انجام دادهاند – هر چند که کوشیدند باور کنند که در نبردشان از قبل در آسمان یا در تاریخ پیروزند. انسانهای امروز از این حمایت برخوردار نیستند. قهرمان معاصر شیطان نیست؛ او حتی پرومتئوس نیست؛ او انسان است. (PP. 186-187)
مرلو-پونتی میگوید هگل در دوران جوانی که هنوز بر روابط میان انسانها به عنوان مبنای تاریخ، تأکید میکرد به این نظر معتقد بود و آن را در جملهای با معنا که نشانة تفسیری دنیوی از دین است اینگونه بیان کرد: «خواندن روزنامة صبح دعای صبح فرد واقع گراست.» هستة بشری دین، که از نظر مرلو-پونتی محتوای مابعدالطبیعی مارکسیسم نیز هست، عبارتست از اینکه انسانها که زمانی زیر سلطه طبیعت بودند، مسئولیت طبیعت را بر عهده گیرند، ساختارهای جامعه را بشکنند و از طریق عمل، به «حکومت آزادی» یا، به تعبیر هگل، به «تاریخ مطلق» برسند. (P.128)
نقد
ویلیام لویپن با مرلو-پونتی موافق است که نوعی دوپهلویی ظاهری در مسیحیت وجود دارد اما معتقد است که علت این امر چند بعدی بودن وجود سوژه یا انسان است. انسان از یک سو به سمت جهان جهتگیری میکند و از سوی دیگر به سمت خدای متعالی، اما این دو جهتگیری در دو مسیر متفاوت صورت نمیگیرند و با هم در تناقض نیستند بلکه یک واحد دیالکتیکی را شکل میدهند. زیرا «عشق به خدا بدون عشق به انسان، یعنی بدون آمادگی برای انسانی کردن جهان، واقعاً اصیل نیست» (Luijpen, 1965, P.322). اگر فقط جهتگیری انسان را به سوی خدا در نظر بگیریم، میتوانیم بگوییم که در مسیحیت سرنوشت انسان روی زمین اهمیتی ندارد و انسان مسیحی با کنارهگیری از جهان، خودش را از زندگی محروم میکند اما با توجه به اینکه حرکت انسان به سوی خدا، و به سوی جهان و انسان با هم هماهنگ هستند، متهم کردن مسیحیان به دنیا گریزی و اشتغال صرف به خدا وآخرت موجه نیست. اگر کسی به مسیحیان اولیه میگفت اکنون که مسیحی شدهاید دیگر کاری برای انجام دادن وجود ندارد و فقط باید خود را تسلیم سرنوشت الهی کنید، آنان واقعاً شگفتزده میشدند زیرا مسیحیان اولیه تصور میکردند که با پذیرش مسیحیت همه چیز تازه برایشان آغاز شده است. اکنون خدا با ورود به تاریخ به آن معنای جدیدی بخشیده بود و انگیزههای بیشتری را برای فعالیت در اختیار انسانهای مؤمن قرار داده بود. از نظر فرد مسیحی حتی امروزه هر چیزی به همکاری خدا و انسان وابسته است زیرا برای هر نسلی همه چیز دوباره آغاز میشود. از سوی دیگر اگر امر بشری را دقیقاً به عنوان امر بشری متناهی در نظر بگیریم میتوانیم بگوییم که «خدا در عدم تناهیاش، آنچه را که در تناهیاش بشری است، در خود ندارد» (Miceli, 1971, P.302). بنابراین تحقق بخشیدن انسان به خودش در تاریخ هرگز مندرج در خدا نیست. خدا و بشر موجودات متمایزی هستند. انسان باید برای به کمال رسیدن فعالیت کند و نباید توقع داشته باشد که خدا آن را رایگان در اختیارش قرار دهد. در نتیجه، فرد مسیحی باید جهان را جدی بگیرد و به آن اهمیت دهد. او در مسیر پیشرفت هرگز از میزان موفقیتش خشنود نیست و همواره به افقهای دورتر مینگرد. بنابراین، مسیحیت و تقدیرگرایی ناسازگار هستند. وینسنت میچلی تا آنجا پیش میرود که میگوید: «تا آنجا که من اطلاع دارم، کلیسای کاتولیک تنها دین سازمان یافته است که با جدیت تقدیرگرایی دینی را محکوم کرده است» (P.303).
کسانی مانند مرلو – پونتی که نمیتوانند چند بعدی بودن وجود انسان را بپذیرند و فقط بعد دنیوی و زمینی او را در نظر میگیرند، گمان میکنند که انسان با گرایش به خدا از جهان بیگانه میشود. اما از نظر لویپن حرکت به سوی خدا منافاتی با حرکت به سوی جهان و انسان ندارد. «دین پدر» و «دین پسر» یک دین واحد است. مسیح به حواریش که در جستجوی تصویری از خدای پدر بود، گفت: «فیلیپ، کسی که مرا میبیند پدر را میبیند»؛ مأموریت پدر و پسر یکی است. البته مسیحیان همواره در معرض خطر دچار شدن به بیگانگی هستند زیرا امکان بیگانگی در طبیعت انسانی فرد مسیحی نهفته است. مسیحیان به منظور جلوگیری از این خطر باید همواره مراقب گفتار و کردارد خود باشند و عملکرد خود را نقد و ارزیابی کنند. از آنجا که همة مسیحیان در یک سطح قرار ندارند و قدرت جلوگیری از بیگانه شدن در همة آنان یکسان نیست، باید میان مسیحیت از یک سو و عملکرد پیروان آن از سوی دیگر تمایز قایل شد. گناهان و جنایتهای برخی از مسیحیان را در طول تاریخ نباید به حساب مسیحیت گذاشت بلکه باید آن را انحرافی از اصول مسیحیت دانست.
با توجه به مطالب مذکور، لویپن مرلو – پونتی را به یکسونگری و نایده گرفتن ابعاد مختلف وجود انسان متهم میکند و نتیجه میگیرد که راهنمائیهای او برای فرد مسیحی سودمند نیست زیرا او درک درستی از مسیحیت ندارد و آموزههای مسیحی را به میل خود تفسیر میکند. از نظر مرلو – پونتی مطالبی که مسیحیت میگوید «بر بیگانگی دلالت دارند اما از نظر فرد مسیحی آنها به نقش و وظیفهای اشاره میکنند که از آنچه مرلو – پونتی میتواند گمان کند پیچیدهتر هستند» (Luijpen, 1965, PP.323-324) میچلی، به پیروی از لویپن، اظهار میدارد که مرلو – پونتی نه تنها با مسیحیت راستین بلکه اصولاً با معنای ماهوی دین ناآشنا است. اگر آشنا بود مسیحیت را به دنیاگریزی متهم نمیکرد. در حالی که بسیاری از پزشکان، پرستاران، معلمان و کشاورزان، مسیحی بودهاند، چگونه میتوان گفت مسیحیت دنیا را جدی نمیگیرد؟ معنای ماهوی دین، ارتباط و نزدیکی انسان با خداست و این مطلب حتی در مورد ادیان دروغین هم صادق است زیرا در این ادیان مناسکی برای تقرب بندگان به خدا وجود دارد. «در تاریخ مسیحیت عالیترین، معقولترین، شریفترین و مقدسترین نزدیکی انسان به خدا تحقق یافته است» (Miceli, 1971, P.904). زیرا زیربنای این دین، عشق است، عشق انسانها به یکدیگر و به خدا و عشق خدا به انسانها. در مسیحیت تلاش برای رسیدن به سعادت دنیوی نه تنها منافاتی با کوشش برای رسیدن به سعادت اخروی ندارد بلکه بدون آن کم مایه و بیخاصیت است.(11)
پینوشتها
1.«Faith and Good Faith»؛ مقالهای است که در فوریه سال 1946 در مجلة له تا مدرن و دو سال بعد به عنوان فصل دوازدهم معنا و بیمعنا به چاپ رسید. مرلو – پونتی در این مقاله به تحلیل نقادانة مسیحیت میپردازد وآن را در مقابل اگزیستانسیالیسم پدیدار شناختی قرار میدهد. او برداشت اگزیستانسیالیستی از ایمان را جایگزین برداشت مسیحی از آن میکند و تفسیرهایی اگزیستانسیالیستی از اصول اعتقادات کاتولیکی ارائه میدهد.
2.مرلو-پونتی در مقالة «ایمان و حسن نیت» برداشت دیگری را نیز از حسن نیت و صداقت ارائه میدهد. بر اساس این برداشت، که از نظر بنان قابل قبولتر است، یکی بودن با خود و در نتیجه صادق بودن، فقط در عمل روی میدهد، نه در تأمل صرف آنگونه که در بحث خدای درونی دیده میشود (بنگرید به: Merleau-Ponty, 1964A, PP.179-181).
3.از نظر رودلف گربر نتیجة این مطلب این است که «تاریخ بسته شده است، زمان دوری است و انسان از قبل کامل است» (Gerber, 1970, P. 522).
4.بنگرید به: Luijpen, 1965, P.320.
5.مرلو-پونتی در مقالة «نبرد بر سر اگزیستانسیالیسم» اظهار میکند که مالبرانش از دو نوع جلال و شکوه الهی سخن گفته است: جلال و شکوهی که خدا از کمال اشیاء به عنوان معمار آنها بدست میآورد، و جلال و شکوهی که از فداکاری آزادانة انسانها دریافت میکند. این فداکاری را انسانها هنگامی از خود نشان میدهند که خدا را تصدیق کنند، جهان را برای او بازسازی و گویی در خلقت با او همکاری کنند. مرلو-پونتی در ادامه میگوید: «این به معنای تمایز قاطع گذاشتن میان خدای اشیاء و خدای انسانهاست» (Merleau-Ponty, 1964A, P.75). بنان در مقالهای با نام «خدا از دیدگاه مرلو-پونتی» میگوید تمایز میان خدای درونی و بیرونی مطابق است با تمایز میان خدای اشیاء و خدای انسانها. بر خلاف آنچه در ابتدا ممکن است تصور شود، خدای دروین، خدای اشیاء و خدای بیرونی، خدای انسانهاست (Bannan, 1966, P.360).
6.Pentecost: در تقویم دینی مسیحیان عیدی است مصادف با هفتمین یکشنبة پس از عید فصح (عید زنده شدن عیسی پس از مرگ). بر اساس باب دوم از «اعمال رسولان» در اولین عید پنجاهه یعنی پنجاه روز پس از زنده شدن عیسی، روحالقدس بر پیروان او نازل شد. مسیحیان این روز را به همین مناسبت عید میگیرند. در گذشته کسانی را که به مسیحیت میگرویدند در این روز غسل تعمید میدادند و چون این افراد در این مراسم لباس سفید به تن میکردند، این روز را «یکشنبة سفید» نیز مینامند.
7.در «انسان و بدبختی» مرلو-پونتی به راه حل فرانسوا موریاک اشاره و آن را رد میکند. موریاک از الحاد قابل قبولی سخن میگوید که فقط خدای فیلسوفان و دانشمندان را رد میکند، یعنی خدا به عنوان یک مفهوم یا فکر، اما مرلو-پونتی این راه حل را نمیپذیرد و میگوید: «بدون خدای مفهومی یعنی بدون فکر نامتناهی که جهان را خلق کرد، مسیح یک انسان است و تولد و مصایب او دیگر اعمال خدا نیستند بلکه تبدیل به نمادهای وضعیت بشری میشوند» (Merleau-Ponty, 1964A, P.242). به عبارت دیگر، بدون خدای پدر، خدای پسر معنایی ندارد و یک انسان خواهد بود.
8.کوپر معتقد است که نقد مرلو-پونتی بر مسیحیت به نحو مؤثری به اسطورهزدایی از آن کمک کرده است (بنگرید به: Cooper, 1976, P.666).
9.Guernica: شهری در اسپانیا که در سال 1937 در زمان جنگ داخلی اسپانیا به وسیلة هواپیماهای آلمانی بمباران شد. تخریب آن موضوع یکی از مشهورترین نقاشیهای پیکاسو است.
10.کوانت معتقد است که این ماجرا برای پییر هروه اتفاق افتاده است نه برای مرلو-پونتی (بنگرید به: Kwant, 1963, P.139).
11.میچلی برای اثبات ادعای خود به نامة قدیس پولُس به افسوسیان اشاره میکند. در این نامه پولس سرنوشت اجتماعی آنها را قبل از روی آوردن به مسیح و داخل شدن در کلیسای او با وضعیت اجتماعی بینهایت پیشرفت کردة کنونی شان مقایسه میکند و نشان میدهد که صعود معنوی به سوی خدا چه اثرات اجتماعی مهمی دارد (بنگرید به: Miceli, 1971, PP.304-305).
منابع
Bannan John. (1966). “Merleau-Ponty on God”. International Philosphical Quartery. No. 6: PP.341-365.
Cooper, Barry (1976) “Hegel and the Genesis of Merleau-Ponty’s Atheism”.
Studies In Religion. No. 6: PP.665-671.
Gerber, Rudolph. (1970). “Causality and Atheism: the Difficulty with the Creative God in Existential Phenomenology”. Personalist. No.51.
Kwant, Remy. (1963). The Pbenomenological Pbilosophy of Merleau-Ponty. Pittsburgh: Duquesne University Press.
Luijpen, William. (1965). Pbenomenology and Atbeism. Pittsburgh: Duquesne University Press.
Merleau-Ponty, Maurice. (1962). Pbenomenology of Perception. Trans. Colin Smith London: Routledge and Kegan Paul.
Sense and Nonsense. Trans. Hubert Dreyfus and Patricia Allen Dreyfus. Evanston (1964): Northwesrern University Press.
Miceli, Vincent. (1971). The Gods of Atbeism. New Rochelle, NY: Arlington House.
* هدایت علوی تبار: استادیار گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی: تهران، بزرگراه چمران، پل مدیریت، خیابان علامه طباطبایی، دانشکده ادبیات دانشگاه علامه طباطبایی، گروه فلسفه. Alavitabar@yahoo.com
منبع: فصلنامه / حکمت و فلسفه / 1386 / شماره 2 – 3، تابستان و پاییز ۱۳۸۶/۰۸/۰۰
نویسنده : هدایت علوی تبار
نظر شما