موضوع : پژوهش | مقاله

اصول عملی معرفت‌شناسی(2)

نظریات لغوگرایانه (defeasibility theories)
با نگاه به مطالب گذشته می‌بینیم که از نگاه وثوق‌گرایان، مبناگرایان و هم‌بسته‌گرایان شخص s دارای معرفت به قضیه p است اگر و تنها اگر: الف) p صادق است، ب) s اعتقاد دارد که p و ج) s در اعتقاد خود به p موجه است. این نگاه به ماهیت معرفت قضیه‌ای با مشکل و معضلی سخت و ویرانگر به نام «مشکل گتیه» (Gettier Problem) که توسط ادموند گتیه (Edmund Gettier,1963) ایراد شد، مواجه شده است. تقریر این اشکال به اختصار چنین است: فرض کنید که یک اعتقاد یا قضیه کاذب دارای توجیه است و این توجه نیز از طریق استدلال قابل انتقال به اعتقاد یا قضیه‌ای دیگر باشد. حال فرض کنید که اعتقاد یا قضیه نتیجه هم اعتقاد یا قضیه‌ای صادق است. در این صورت بر اساس اصول مبناگرایان و هم‌بسته‌گرایان، قضیه یا اعتقاد نتیجه نه فقط صادق که موجه نیز هست؛ بنابراین باید بتواند در زمره علم شمرده شود. اما آشکار است که نمی‌توان آن اعتقاد یا قضیه را علم دانست؛ به دلیل آنکه از قضیه‌ای کاذب استنتاج شده است، اگرچه تصادفاً صادق از کار درآمده است. به عنوان مثال فرض کنید که من بهرام را کاملاً می‌شناسم و درحالی که در کتابخانه دانشگاه نشسته‌ام می‌بینم فردی که به نظرم بهرام می‌آید کتابی را از کتابخانه می‌دزدد. در این حال من به این اعتقاد می‌رسم که بهرام یک کتاب را از کتابخانه دزدید. در اینجا هم مبناگرایان و هم هم‌بسته‌گرایان تلاش می‌کنند تا بر اساس مبانی خود نشان دهند که این اعتقاد اعتقادی موجه است. حال فرض کنید که بهرام دارای برادری دوقلو به نام بهمن است اما من از این موضوع بی‌اطلاع هستم. بهمن دارای جنون دزدی است و در روز مورد بحث در کتابخانه است و یک نسخه از همان کتاب را می دزدد. هرچند که من در اینجا از طریق استدلال به اعتقادی صادق رسیده‌ام اما آشکار استکه این اعتقاد من علم نیست. زیرا من نمی دانم که بهرام کتاب را از کتابخانه دزدیده است. به دلیل آنکه اعتقاد نتیجه بر مشاهده (اعتقاد) من از اینکه بهمن کتاب را از کتابخانه دزدیده است مبتنی است، صدق آن صدقی تصادفی است، بنابراین نمی‌تواند علم شمرده شود؛ اگرچه بر اساس مبانی مبناگرایان و هم‌بسته‌گرایان توجیه‌پذیر باشد.
برای رهایی از این مشکل تلاش‌های بسیاری از سوی معرفت‌شناسان صورت گرفت. یکی از این تلاش‌ها توسط کسانی که به «لغو گرایان» مشهور شده‌اند و به منظور اصلاح و تکمیل نظریه معرفت‌شناسی رایج، انجام گرفت. بر اساس نظریات لغوپذیری (Lehrer and Paxson, 1969; Lehrer; 1990; Annis, 1973; Klein, 1980/1981; Swain, 1981)، به دلیل معارض داشتن و لغوپذیر بودن این اعتقاد که بهرام کتاب را از کتابخانه دزدید، این اعتقاد نمی‌تواند علم دانسته شود، زیرا این اعتقاد با قضیه صادق بهمن کتاب را از کتابخانه دزدید اجتماع در صدق ندارد. هنگام که این قضیه صادق، که بهمن کتاب را از کتابخانه دزدید، به سایر اعتقادات من افزوده شود من دیگر در این اعتقاد خود که بهرام کتاب را از کتابخانه دزدید موجه نخواهم بود. صرف آنکه اعتقاد صادق و موجه باشد باعث نمی‌شود تا آن اعتقاد به علم تبدیل شود، بلکه علاوه بر آن لغوپذیر هم نباشد باشد. به همین دلیل لغوگرایان برای حصول علم قضیه‌ای، علاوه بر سه شرط یا عنصر فوق، وجود شرط یا عنصر دیگری را هم ضروری می‌دانند و آن اینکه: د) اعتقاد s لغوپذیر نباشد.
بر اساس نظریه لغوگرایان آنچه را نظریات رایج، همچون مبناگرایی، هم‌بسته‌گرایی، و حتی وثوق‌گرایی، معرفت می‌نامیدند درواقع معرفت در نظر اول است. بنابراین هرچند که شخصی، مثل s، دارای اعتقادی، مثلاً b، باشد و اعتقاد b هم با شاهد، یا بینه یا دلیلی که شخص b در اختیار دارد، مثل e، مورد حمایت و توجیه قرار گیرد، اما این حمایت و توجیه در نظر اول است. زیرا امکان دارد که بتوان بینه و دلیلی را از بیرون از قلمرو اعتقاد شخص s، مثل e، یافت که آن توجیه را ساقط کرده و از میان بردارد. درصورتی که چنین چیزی رخ دهد توجیه نخست لغو شدنی خواهد بود و از اینرو نمی‌توان آن را علم شمرد. تنها درصورتی که چنین امکانی نفی شود، یعنی اعتقاد صادق موجه، لغوناشدنی باشد آن اعتقاد قابلیت اتصاف به علم را دارا می‌شود.
لغوگرایان به درستی به اشکالی متذکر شده‌اند که از زمان‌های کهن، از عهد سقراط و سوفسطائیان گرفته تا زمان دکارت و حتی در قرن اخیر، فیلسوفان و معرفت‌شناسان را بسیار آزار داده است. رگ و ریشه‌های توجه به این مشکل را می‌توان در میان دیدگاه‌های سوفیست‌های یونان قدیم یافت، که به علت تعارض در ادراکات و شواهد، مثلاً ادراکات و شواهد حسی، آنها را بی‌آعتبار می‌دانستند. هنگامیکه دکارت در تأملات و در ضمن شک، به طرد و نفی اعتقادات، اعم از حسی و غیرحسی، خود می‌پردازد، به دلیل آنکه آن اعتقادات یا شواهد مؤید آنها در تعارض با اعتقادات یا شواهد نقضی قرار می‌گیرند، با شکلی از مشکل گتیه مواجه بوده است؛ مانند هنگامی که برخی شواهد حسی (از نزدیک) جسمی را به ما بزرگ می‌نمایانند و برخی شواهد دیگر (از دور)، در مقابل،‌آن جسم را کوچک نمودار می‌سازند. از همین روست که دکارت وجود تعارض میان بینه‌ها و اعتقادات را علت کافی برای توجیه طرد آن اعتقادات و بینه‌ها می‌داند؛ مگر آنکه بتوان اعتقادی را یافت که به نظر او نقض‌ناپذیر یا غیر قابل لغو شدن باشد و بر اساس آن بنای معرفت را پایه‌گذاری کرد. هم‌چنین آنجا که پاسکال، جیمز و پیروان آنها، به علت وجود تعارض میان شواهد و دلایل (وجود خداوند)، به اسقاط شواهد و دلایل متعارض حکم می‌کنند و تنها راه برای ترجیح و گزینش یک اعتقاد بر اعتقاد دیگر را، نه از طریق شاهد یا بینه بلکه، پناه بردن به ملاحظات عمل شناختی، مانند عمل نمودن بر اساس احتیاط می‌دانند، با همین مشکل قدیمی سر و کار داشته‌اند.

اصول عمل‌شناختی معرفت‌شناسی
به نظر این جانب همه رویکردها و نظریه‌های موجود مورد بحث به معرفت قضیه‌ای، برخلاف ظاهر آنها، که معرفت‌شناختی صرف می‌نمایاند، و برخلاف اظهار واضعان و پیروان آنها، که مدعی معرفت‌شناختی محض بودن آنها هستند، در نهایت همانند پاسکال و جیمز به اصولی عمل‌شناختی پناه برده و در تبیین و توجیه معرفت قضیه‌ای از آنها بهره گرفته‌اند. به عبارت دیگر، به نظر این جانب، مشکل گتیه حاکی از آن است که معرفت‌شناسی آنچنان به عمل‌شناسی گره‌خورده است که اتخاذ هرگونه رویکردی به ماهیت علم، خواهی نخواهی ما را به پذیرش و تن دادن به اصول روان‌شناختی و جامعه‌شناختی عمل‌شناسی، مشابه اصول عملیه اصول فقه، وادار می‌سازد؛ نظریه‌ها و رویکردهای رایج به ماهیت علم قضیه‌ای و بهره‌گیری آنها از اصولی عمل‌شناختی خود شاهدی بر این مدعای ماست. در ادامه، ضمن ارائه یک تمثیل و طرح چند فرض، کوشش می‌کنم این ادعای خود را به کرسی تحقیق بنشانم.

فرض اول: فرض کنید که شخص s با تمام دارایی‌های خود به کشوری بیگانه سفر کرده است. او از طریق منابع و شواهد موثق بدون معارض شنیده است که شهر c شهری خوش آب و هوا، تمیز و آرا است، علاوه بر آن جایی است که سرمایه‌گذاری در آن سودآور و بدون مخاطره است. به همین دلیل او قصد می‌کند که با تمام اندوخته‌های خود عازم آن شهر شود. پس از پرس‌وجو از مسیری که او را به آن شهر می‌رساند و نیز تهیه نقشه‌ای از جاده‌های آن کشور، او اعتقاد می‌آورد که جاده w او را به شهر c می‌رساند. به همین منظور اتومبیلی تهیه می‌کند و با آن پا در آن جاده گذاشته و عازم سفر می‌شود. حال سؤال این است که در اینجا چه چیزی باعث شده است تا شخص s به این اعتقاد برسد که جاده w او را به شهر c می‌رساند؟ ممکن است افرادی، مانند پیروان نظریه لغوپذیری، و حتی وثوق‌گرایان، مبناگرایان و هم‌بسته‌گرایان، بگویند شواهد و دلایل کافی بلامعارض موجود، یعنی گواهی اشخاص و نیز تأیید نقشه، باعث می‌شوند تا در فرد علم در نظر اول حاصل شود که جاده w او را به شهر c می‌رساند اما ممکن است معرفت‌شناسان شکاکی همچون سوفیستها، و حتی دکارت، بگویند وجود شواهد و دلایل بلامعارض برای پذیرفتن اعتقاد و اقدام بر اساس آن کافی نیستند. زیرا چه بسا شواهد و دلایلی معارض علیه شواهد و دلایل نخست وجود داشته باشند؛ مثل آنکه اشخاص به s دروغ گفته باشند و یا آنکه نقشه تهیه شده قدیمی باشد و جاده‌ای که آن نقشه نشان می‌دهد دیگر وجود خارجی نداشته و یا آنکه در آن تغییری رخ داده باشد. در این صورت بر مبنای نظر این سوفیستها و دکارت تا زمانی که امکان وجود شاهد یا دلیل معارض نفی نشود نمی‌توان به قضیه‌ای معرفت پیدا کرد و بر اساس آن رفتار نمود.
بنابراین در اینجا دو تفسیر از معرفت، یا رفتار معرفتی شخص، وجود دارد: الف) تفسیر معتدل، ب) تفسیر قوی. بر اساس تفسیر معتدل که مورد استناد معرفت‌شناسان گروه نخست است شخص در رفتار معرفتی خود موجه است، مشروط به آنکه شواهد و دلایل کافی معارض با شواهد و دلایل مؤید آن رفتار وجود نداشته باشد. به عبارت دیگر اصل در رفتار معرفتی شخص «برائت» است مگر آنکه خلاف آن اثبات شود؛ یعنی دلایل یا شواهد (یا اعتقادات) کافی معارض آن وجود داشته باشد. ما از این پس از این اصل را تحت عنوان اصل برائت» تعبیر خواهیم نمود. درحالی که به موجب تفسیر قوی، مورد استناد شکاکان، شخص باید از پذیرش اعتقادی که احتمال می‌رود شواهد و دلایل معارض داشته باشد پرهیز کند؛ در غیر این صورت وی مرتکب رفتار معرفتی ناموجه گردیده است. به عبارت دیگر اصل در رفتار معرفتی شخص «تقصیر» است مگر آنکه برائت آن اثبات شود، یعنی اثبات شود اعتقاد شخص بلامعارض و غیر قابل فسخ است. ما از این پس از این اصل به «اصل تقصیر» تعبیر خواهیم نمود.
همانطور که آشکار است هیچ یک از دو اصل «برائت» و «تقصیر» خود معرفتی نیستند، یعنی نه خود شاهد یا دلیلی برای وصول به اعتقاد صادق هستند و نه اعتقاد به آنها و رفتار بر اساس آنها مبتنی بر شواهد و دلایل مورد ادعای معرفت‌شناس است. این اصول، اصولی روان‌شناختی و جامعه‌شناختی هستند که سازنده یا تنظیم‌کننده رفتار معرفتی و ناظر بر چگونگی شکل‌گیری آن هستند، به این معنی که شخص برای اعتقاد به یک قضیه و رفتار نمودن بر اساس آن، محتاج بکارگیری و تکیه نمودن بر این اصول است. شخص s بدون لحاظ و بکارگیری اصل عمل شناختی «برائت» نمی‌تواند به این قضیه که جاده w او را به شهر c می‌رساند اعتقاد آورده و درنتیجه گام در آن جاده بگذارد، همانگونه که با لحاظ اصل عمل شناختی «تقصیر» شخص s به این قضیه که جاده w او را به شهر c می‌رساند اعتقاد نخواهد آورد و قدم از قدم هم برنخواهد داشت.

فرض دوم: حال فرض کنید که شخص s با تکیه بر شواهد و دلایل بلامعارض کافی با اعتقد به اینکه جاده w او را به شهر c می رساند گام در آن جاده گذاشته و در آن مسیر به مقصد شهر c به حرکت درمی‌آید. اما پس از طی مسافتی به یک دوراهی می‌رسد که در نقشه اسمی ازآن برده نشده است، به دلیل اینکه نقشه قدیمی است و فاقد اطلاعاتی درباره این دوراهی، که طی سال‌های اخیر احداث شده است، می‌باشد. فرض کنید که s در اثر شواهد یا دلایل، علم در نظر اول و بلامعارض دارد که تنها یکی از آن دو جاده او را به شهر مقصد، یعنی c، می‌رسانند نه هر دوی آنها. اکنون او برای رسیدن به شهر c کدام ‌یک از آن دو جاده، w1 یا w2، را باید انتخاب کند؟ حتماً می‌گویید جاده‌ای را که شواهد یا دلایل تأیید می‌کنند که آن جاده او را به شهر c می‌رساند. اما فرض کنید که هر دو جاده به طور یکسان و هم ‌وزن دارای شواهدی هستند که می‌گویند آن جاده به شهر c منتهی می‌شود. مثلاً، فرض کنید که یک نفر از دو نفری که در آن محل هستند به او بگوید که جاده w1 او را به شهر c می رساند و فردی دیگر در مقابل بگوید جاده w2 جاده‌ای است که به شهر c رهنمون می‌شود. حال شخص s به کدام یک از آن دو قضیه مورد گواهی این دو نفر اعتقاد بیاورد و کدام یک از دو جاده را برای عبور انتخاب نماید؟ یک راه این است که او منتظر بماند تا شواهد یا دلایل مؤید یکی از این دو قضیه به حد کفایت برسند و پس از آن بر اساس آن شواهد یا دلایل قضیه مورد تأیید، مثلاً این قضیه که جاده w1 او را به شهر مقصد c می ر‌ساند، را بر دیگری ترجیح داده و به آن اعتقاد بیاورد. توصیه لغوگرایان و بسیاری دیگر از معرفت‌شناسان قائل به قرائت معتدل از معرفت چنین چیزی است. اما آشکار است که خود شواهد و دلایل معارض در این فرض ناتوان از چنین توصیه‌ای هستند. آنها به شخص s نمی‌گویند که در هنگام تعارض میان ما توقف کن و پس از یافتن شواهد اضافی مؤید کافی بر اساس آنها به قضیه مورد تأیید اعتقاد بیاور. بلکه توقف شخص در هنگامی که میان شواهد له و علیه قضیه‌ای تعارض وجود دارد و خودداری از پذیرش اعتقاد و سپس ترجیح دادن قضیه‌ای که به قدر کافی شواهد یا دلایل از آن حمایت می‌کنند، معلول عوامل و قواعد روان‌شناختی و جامعه‌شناختی مؤثر در رفتار معرفتی هستند، که تنظیم‌کننده یا سازنده رفتار موردنظر هستند. ما این عوامل و قواعد عمل شناختی را در این فرض به ترتیب «اصل توقف» و «اصل ترجیح» می‌نامیم.

فرض سوم: اما شاید اوضاع و احوال و شرایط به صورتی باشند که نتوان منتظر یافتن شواهد یا دلایل اضافی ماند. مثلاً وقت تنگ است و شب تاریک نزدیک و مسافر ما، یعنی s، نمی‌تواند بیش از این درنگ نماید و یا آنکه شخص sشواهد و بینه‌هایی غرمعارض در دست دارد که می‌گویند ماندن در آن محل شب هنگام خطرناک است. در اینجا مسافر با لحاظ این شرایط می‌تواند یکی از دو راه را انتخاب و اختیار کند با اعتقاد آوردن و به امید آنکه این جاده او را به شهر مقصد برساند در آن گام می‌نهد. او این کار را با تکیه بر «اصل تخییر» انجام می‌دهد. اصل تخییر می‌گوید: در هنگامی که شواهد مؤید و معارض یک قضیه به طور مساوی و هم‌وزن باشند و هیچ راهی برای ترجیح یکی بر دیگری وجود نداشته باشد شخص در اعتقاد آوردن بر اساس یکی از آن دو مخیر است. همانطور که دیدیم معرفت‌شناسی ـ عمل‌شناسی جیمز طرفدار چنین گزینشی است. کوه‌نورد گرفتار شده موردنظر جیمز، به رغم تساوی شواهد و دلایل له و علیه، پرش را انتخاب می‌کند، به امید آنکه این اعتقاد و اقدا او را از آن وضعیت خطرناک نجات دهد.

فرض چهارم: حال فرض کنید مسافر موردنظر ما، همانند سه فرض نخست، در نظر اول علم بلامعارض دارد که تنها یکی از دو جاده،w1 یا w2، او را به مقصد، یعنی شهر موعودc ، می‌رساند. اما بینه‌ها و دلایلی در اختیار دارد که به او می‌گویند یکی از آن دو جاده، مثلاً جاده w، خاکی، کوهستانی و سنگلاخ است، و اینها باعث می‌شوند که در طول راه خسارات بسیار به اتومبیل او وارد شود. همچنین فرض کنید که او شواهد کافی در اختیار دارد که دزدانی در جاده w1 در کمین هستند؛ این دزدان نه تنها اموال او را غارت می‌کنند بلکه چه بسا باعث وارد شدن خسارت جسمی وحتی جانی به او می‌شوند. در مقابل شواهد کافی بلامعارض هم حاکی از آن هستند که جاده w2 جاده‌ای هموار، آسفالت و ایمن است و رانندگی در آن بسیار فرح‌بخش است. هرچند که شواهد و دلایل موجود در اینجا هیچ یک تأثیر و نقشی در وصول به اعتقاد صادق، یعنی اینکه کدام ‌یک از آن دو جاده او را به شهر مقصود می‌رسانند، ندارند و از این جهت بی‌تفاوت هستند، اما در اینجا مسافر با ملاحظات عمل‌شناختی احتیاطی عبور از جاده w2 را انتخاب می‌کند. زیرا او با این کار نه فقط از تحمل خسارات مالی و جانی در امان می‌ماند بلکه مسافرتی توأم با آرامش و راحتی را در پیش رو خواهد داشت. پاسکال و پیروان او، حداقل در معرفت‌شناسی دینی، از موافقان این رویکرد عمل‌شناختی به رفتار معرفتی هستند.
فرض پنجم: فرض آخر هم ممکن است این باشد که مسافر موردنظر همانند سوفسطائیان، فردی شکاک است. در این صورت او چون فاقد علم یقینی است، به دلیل احتمال وجود شواهد و دلایل معارض در فرض نخست و به دلیل وجود شواهد و دلایل معارض بالفعل در سه فرض دیگر، با تکیه بر اصل تقصیر یا اصولی مشابه آن، یا از همان ابتدا از انجا سفر منصرف می‌شود و یا آنکه در سر دوراهی از ادامه سفر منصرف شده و دوباره به شهر مبدأ بازمی‌گردد؛ هرچند که انجام این کار، یعنی بازگشت، هم از او، به علت احتمال وجود دلایل یا شواهد معارض، نامحتمل به نظر می‌رسد.

نتیجه‌گیری
اکنون باتوجه به مطالبی که گذشت، به ویژه نکته‌هایی که در ضمن فرض‌های پنج‌گانه به آنها اشاره شد، می‌توانیم بگوییم که: معرفت‌شناسی متداول به دلیل بهره‌گیری و تکیه بر اصول عمل‌شناختی در تبیین ماهیت علم قضیه‌ای و توجیه اعتقادات نیازمند، بلکه هم‌بسته با، عمل‌شناسی است؛ هرچند که پیروان این‌گونه معرفت‌شناسی مدعی استقلال و بی‌نیازی آن از عمل‌شناسی هستند. در این صورت هرگونه تبیین از ماهیت علم قضیه‌ای و توجیه بدون توجه به این اصول، تبیین و توجیهی ناقص خواهد بود. همانطور که دیدیم اصول عمل شناختی معرفت‌شناسی وابسته به متن (context) یا زمینه و شرایط یا اوضاع و احوال هستند، و با تغییر متن و اوضاع و احوالی که اعتقادات در آنها حاصل می‌شوند اصول حاکم بر رفتار معرفتی هم متفاوت می‌شوند. علاوه بر آن، این اصول هرچند حاکم بر رفتار معرفتی و تنظیم‌کننده یا سازنده آن هستند اما به دلیل آنکه کاشف یا رساننده ما به صدق نیستند،‌ نمی‌توانند در زمره شواهد یا دلایل معرفتی به حساب آیند؛ بلکه آنها اساساً عوامل و عناصری روانی و اجتماعی هستند که در هنگام وجود تعارض، یا احتمال وجود تعارض، میان شواهد و دلایل، یا میان توجیه اعتقادات، در شکل‌دهی اعتقاد یا رفتار معرفتی همچون یک اصل به ما یاری می‌رسانند. باتکیه به همین اصول و دیگر اصول عمل‌شناختی شبیه آنهاست، که میان انسانها محاوره، تبادل اطلاعات و مفاهمه برقرار می‌شود. چگونه می‌تواند میان دو انسان محاوره (dialogue)، تبادل اطلاعات (information) یا مفاهمه (communication) وجود داشته باشد درصورتی که، به عنوان مثال، آنها به اصل برائت اعتقاد نداشته باشند و آن را حاکم بر جریان محاوره، تبادل اطلاعات یا مفاهمه میان خود ندانند؟

ادامه دارد ...


منبع:  فصلنامه / حکمت و فلسفه / 1386 / شماره 9 ۱۳۸۶/۰۰/۰۰
نویسنده : محمد علی عباسیان

نظر شما