موضوع : پژوهش | مقاله

هرمنوتیک بی پایان


اوایل خرداد ماه سال هشتادوچهار بود که پل ریکور، فیلسوف فرانسوی در سن 92 سالگی، درگذشت. مارک ریکور پسر ریکور اظهار داشت که وی به مرگ طبیعی در طی شب در خانه خود در غرب پاریس درگذشت. '' ریکور" درشهر والانس به دنیا آمد و در جنگ جهانی اول والدین خود را از دست داد و توسط جد پدری و عمه مجرد خود بزرگ شد. وی در سال 1932 از دانشگاه رنس فارغ التحصیل شد و فوق لیسانس و دکترای خود را از دانشگاه سوربن گرفت. زمانی که جنگ جهانی دوم آغاز شد، او در یک دبیرستان تدریس می کرد و به ارتش فرانسه خوانده شد و مدت مدیدی از زمان جنگ را دراردوگاه اسرا در آلمان به سر برد. پس از جنگ، او در چندین موقعیت تدریس از جمله تدریس در سوربن، دانشگاه شیکاگو، ییل، کلمبیا قرار گرفت. وی همچنین برای مرکز ملی تحقیقات علمی نیز فعالیت می کرد و درحزب سوسیالیست فعال بود. از ریکور چند کتاب به زبان فارسی منتشر شده است، از جمله: زمان و روایت (جلد اول و دوم)، و زندگی دردنیای متن، همچنین نظریات ریکور در باب هرمنوتیک نیز در کتابهای مختلف فارسی مطرح شده است. ریکور درسالیان اخیر چند بار نیز به ایران سفر کرده وبا فیلسوفان و اندیشمندان ایرانی دیدار داشته است. اما مباحث ریکور در باب هرمنوتیک نیز حائز اهمیت است. به همین علت با محمد سعید حنایی کاشانی، استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی، گفتگویی انجام دادیم که در ذیل می خوانید.


● جناب حنایی کاشانی، پل ریکور به واسطه تالیف آثاری درباره هرمنوتیک برای ما ایرانیان وحتی ترجمه هایی که از آثار او شده معرفی شده است. اجازه بدهید در ابتدا بحث را درباره علم هرمنوتیک و جایگاه ریکور آغاز کنیم.

من معتقدم که پل ریکور امروزه از جایگاه مهمی درعمل هرمنوتیک و نظریه ادبی برخوردار است و ما هر فضیلت دیگری هم که برای او قائل باشیم، یا او هر توانایی دیگری هم که داشته باشد، اکنون اجماع همگان بر آن است که پل ریکور یکی از مهمترین نظریه پردازان هرمنوتیک و نقد ادبی در پایان قرن بیستم بوده است. از همین روست که در هر تاریخ اندیشه یا فلسفه ای اورا درزمره ارباب هرمنوتیک قرار می دهند. عنوان خاصی که برای هرمنوتیک پل ریکور درنظر گرفته اند می گویند هرمنوتیک پدیدارشناختی است. اما این عنوان شاید چندان گویای نظرمستقل ریکور نباشد، چراکه روش هایدگر درهستی و زمان نیز عنوان پدیدارشناسی هرمنوتیکی را برخود داشت.

● به نظر من یکی از مهمترین ویژگیهای ریکور گفتگوهای او با اندیشمندان معاصر است. نظر شما در این باره چیست؟

بله همینطور است. خصیصه مهم پل ریکور که او را از دیگر همتایان خود در قرن بیستم کاملاً متمایز می کند، گفتگوی دائمی و پرثمر او با دیگر متفکران است که ویژگی تمام آثار عالمانه و محققانه اوست. ریکور را شاید نتوان در پدیدارشناسی یا هرمنوتیک یا ساختارگرایی دارای نظریه ای مستقل و ابتکاری به شمار آورد، اما او بی گمان موفقیت عظیمی در بوجود آوردن ترکیبی بزرگ ازتمامی اندیشه هایی که در علم هرمنوتیک به ظهور رسیده داشته است. ازتفسیر متون دینی عهد عتیق و عهد جدید گرفته تا شلایرماخر و دیلتای و هایدگر و گادامر و هابرماس شما روش مطالعه هرمنوتیکی ریکور را چگونه می دانید؟
روش نویسندگان در مطالعه اندیشه هرمنوتیکی ریکور مقایسه ای است و نظریه خاص اورا نمیتوان فهمید، مگر با مطالعه آنچه او خود مطالعه کرده و بدان اندیشیده و از آن انتقاد کرده است. هرمنوتیک و پدیدارشناسی و ساختارگرایی سه رودی است که در ریکور به یکدیگر می پیوندند. اما من معتقدم که در ابتدا ببینیم که ریکور در کجای هرمنوتیک قراردارد.

● اجازه بدهید قبل از اینکه وارد فضای ریکور و نسبت او با هرمنوتیک شویم تعریف شما را از هرمنوتیک بدانیم.

نظریه هرمنوتیک، به تعریفی نه چندان دقیق، نظریه ایست درباره فهم معنا. ما چگونه میتوانیم معنایی بفهمیم برای آنچه انسانها بیان می کنند. هرمنوتیک در دوره جدید با سه جریان ازیکدیگر متمایز می شود: 1) نظریه هرمنوتیکی یا هرمنوتیک کلاسیک. نمایندگان برجسته آن عبارتند از: شلایرماخر، دیلتای، بتی، هیرش; 2)هرمنوتیک فلسفی. نمایندگان برجسته آن عبارتند از: هایدگرو گادامر; 3)هرمنوتیک انتقادی. نمایندگان برجسته آن عبارتند از: هابرماس و آپل. ریکور در هیچ یک از این سه جریان جا نم یگیرد. اما او با هرسه جریان موافقتهایی دارد و مخالفتهایی.

● ارتباط ریکور با هرمنوتیک کلاسیک چگونه است؟

هرمنوتیک، چنانچه ریشه لغوی این کلمه دریونانی نیز حاکی از آن است، در آغاز مربوط بود به فهم آنچه از سوی خدا به بشر ابلاغ می شد. بدین ترتیب، متون دینی نخستین متونی بودند که باید تأویل می شدند و معنای واقعی آنها فهمیده می شد. البته تأویل در زبان عربی به معنای بازگشتن به اول است. درخصوص متون دینی، معنای تأویل یعنی پی بردن به آنچه خدا مقصود داشته است. نیاز به فهم معنای درست این متون، عالمان دین را برآن داشت که برای فهم معنای درست یا پنهان این متون روش شناسی فراهم آورند که علم تأویل یا علم تفسیر نام داشت. این روش شناسی به آنان کمک می کرد تا درباره صحت و سقم یا اعتبار و بی اعتباری برداشتهای مختلف از معانی متون دینی معیاری دردست داشته باشند. در دوره جدید تاریخ اروپای مسیحی، پس از آنکه تأویل رسمی کلیسای کاتولیک رومی از متون دینی را پروتستانها به معارضه طلبیدند، نیاز به روش شناسی تأویل، برخلاف آنچه شاید در بادی نظر می نمود، ازمیان نرفت و بر لزوم و ضرورت آن نیز افزوده شد. پیشرفت دانشهای زبانی که از دوره رنسانس آغاز شده بود، به ویژه علم لغت ( فیلولوژی)، زباندانان و مترجمان را نیز برآن داشت که به مسئله معنای متون و نقش زبان در انتقال معنا بیشتر بیندیشند و برای آن معیارهایی فراهم آورند.

● البته با ظهور شلایرماخر بحث هرمنوتیک با نگرش جدیدی روبرو شد.

بله همینطور است . با فریدریش شلایرماخر، متکلم پروتستان لیبرال و مترجم آثار افلاطون به زبان آلمانی، مسئله هرمنوتیکی کانون بحث تازه ای قرار گرفت که به برافراشته شدن پرچم علم هرمنوتیک بر قله فتوحات تازه بشری انجامید.شلایرماخر اعلام کرد که پرهیز از سوء تفاهم یا بدفهمی مسئله اصلی هرمنوتیک است و زبان در مقام حامل معنایی که گوینده میخواهد به مخاطب منتقل کند باید معیاری باشد برای فهم آنچه ما از بیان دیگری می فهمیم. بدین ترتیب،شلایرماخر مدعی بود که معنای معینی وجود دارد که گوینده ای میخواسته از راه زبان آن را به دیگری منتقل کند. بنابراین یگانه معیار برای هرمنوتیک رسیدن به نیت گوینده یا مؤلف است که از راه زبان به بیان درآمده است و در این خصوص هیچ تفاوتی میان متون دینی و متون غیر دینی وجود ندارد. آنچه نظریه هرمنوتیکی به دنبال آن بود حل این مسئله بود که چگونه معنا را میتوان بطور عینی فهمید. البته دیلتای که به امر گردآوری نوشته های شلایرماخر در باب هرمنوتیک مشغول بود کوشید نشان دهد که برای فهم معنا ما نیازمندیم اعمال انسانی را به گونه ای بازسازی کنیم که معنای نهفته در آنها را از درون خودمان بفهمیم. بنابراین، معنا تاریخی است و آنچه در گذشته ای دور معنا داشته است تنها وقتی برای ما معنادار می شود که ما بتوانیم باز آن را زندگی کنیم.

● اما ریکور به گونه ای دیگر مدعی بود که معنا کانون اصلی هرمنوتیک است.

بله این نظر را ریکور قبول داشت اما معنا را همواره مستقیم نمی دانست، بلکه غیرمستقیم متصوربود. از همین جاست که تعریف اساسی هرمنوتیک در نزد او به هنر رمزگشایی از معنای غیرمستقیم بدل میشود. بنابراین زبان از نظر او صرفاً وسیله ای برای تأویل نیست. ما با زبان به فهم معنای چیزی نمیرسیم، چراکه قبل از آنکه به چنین کاری دست یابیم باید خود زبان را معنا کرده باشیم. به تعبیر خود او: تأویل قبل از آنکه تأویل با زبان باشد تأویل زبان است. از نظر ریکور مسئله تأویل در جایی رخ مینماید که تعدد معنا وجود داشته باشد.

● در جایی که بیش از یک معنا وجود داشته باشد ریکور چه نظری دارد؟

ریکور معتقد است که در جایی که همواره بیش از یک معنا وجود دارد، ما خواهان تأویل می شویم. این امر در هیچ کجا به اندازه نمادها روشن نیست. در نمادها ما همواره با دو معنا روبرو هستیم. که یکی به ورای خودش دلالت می کند ویکی دیگر هرگز بطور مستقیم به ما داده نمی شود. در واقع، نمادها معنا را وضع نمی کنند بلکه معنا می بخشند و به ما چیزی برای اندیشیدن می دهند. بدین ترتیب ما با راهی پرپیچ و خم برای تأویل روبرو می شویم که ویژگی همه تأویلهای ما برای دریافت و کشف معناست. هرمنوتیک از نظر ریکور روندی بی پایان و پیوسته است که از پیچ و خمهای بسیار می گذرد. آنچه سهم متمایز ریکور در علم هرمنوتیک است نظریه او درباب مغایرت تأویلهاست. ریکور می کوشد میان کسانی که به معنای عینی قائل اند و کسانی که به تخصیص وجودی معنا قائل اند میانجی گری کند. طرفداران معنا از یگانه معنای معین متن سخن میگویند و طرفداران تخصیص وجودی از تنوع برداشتهایی که پیشداوریهای وجودی خواننده سبب برآمدن آنها می شود.

● اما چگونه می شود هم به وجود معنای عینی قائل بود و هم از افزایش معنا و یافتن معنای پنهان دفاع کرد؟

ریکور راه حل را در این می بیند که ما بتوانیم نشان دهیم متن در عین حال که با معنای معینی که نویسنده در نظر داشته است نوشته شده است، خود رفته رفته شأنی مستقل می یابد، و در تعامل میان خواننده و متن، معنای متن همواره از آنچه نویسنده و خواننده هر دو در گمان دارند فزونی می یابد. ما میتوانیم برای متنهای مکتوب قواعدی بیابیم که معنای مشخص آنها را تا حدودی تثبیت کند، اما هرگز نمیتوانیم معنای متن را محدود کنیم و افزایش معنا را مهار کنیم. ریکور در نظریه خود درباره معنا با پدیدارشناسی نیز به مواجهه برمی خیزد. هوسرل معنا را در شهودی قرار می داد که فاعل از خود اشیاء داشت، اما ریکور به پیروی از شعاری هرمنوتیکی بر این اعتقاد بود که شهود همواره متکی به تأویل است. اما از این سخن نتیجه نمیشود که معنا امری صرفاً ذهنی یا قصدی است. از نظر ریکور، معنا در عین حال که میان فاعلها مبادله می شود خود شأنی مستقل نیز دارد. معنا، در واقع، با تاریخ و زبان سروکاردارد و ما به وساطت اینهاست که آن را می فهمیم.

● با چنین تأکیدی که ریکور دارد گمان نمی کنید که معنای متن نیز گسترش می یابد؟

ریکور در بحث خود از متن معنای متن را نیز گسترش می بخشد. ما میتوانیم متن را گفتاری مکتوم بشماریم یا آن را به همه پدیدارها گسترش دهیم، همه پدیدارهایی که میتوانند نظامی متنی داشته باشند، یا کنشهای معنادار باشند. بدین طریق ریکور بر تمایزی که دیلتای میان تبیین و فهم قائل بود چیره می شود و باب گفتگو میان علوم انسانی و اجتماعی را می گشاید. چراکه تبیین نیز می تواند به فهم ما بیفزاید. تکیه بر این دو رکن آن چیزی را می سازد که دراصطلاح ریکور به آن قوس هرمنوتیکی گفته می شود.

● شما تفاوت ریکور و هایدگر را دربحث هرمنوتیک در چه بستر معرفتی می بینید؟

ریکور با هایدگر موافق است که وجود ما اساساً هرمنوتیکی است و در جهان بودن ما جز به وساطت تأویل فهم نمی شود. اما او نمی خواهد مانند هایدگر صرفاً به هستی شناسی بپردازد و نشان دهد که ما چگونه امکانهای وجود خود را می فهمیم. از نظر ریکور، وجود خود نحوه ای از تأویل است، اما وجود خودمان را از راه تأویلهایی که خم اندر خم و متنوع به دست می آوریم که داستان ها و اسطوره ها و ادیان و فلسفه ها و علوم همه در شکل گیری آن دست اندکارند. از همین جاست که او با گادامر موافق است که سنت بخشی مهم از زندگی ماست، اما او با گادامر موافق نیست که سنت خود حالتی معصومانه دارد و باید بر ما ولایت داشته باشد. او با هابرماس در نقد ایدئولوژی موافق است. آن گاه که سنت شکل ایدئولوژی بخود بگیرد، و درعین حال مدعی است که نقد نیز خود سنت است. مارکس، نیچه، فروید سه بت شکـن عصر نو، راهی را در مواجهه بـا سنت در پیش می گیرند کــه می توانیم هرمنوتیک سوءظن بنامیم. این سه تن، در تأویل خود از سنت، سنت را آگاهی دروغینی میشمارند که واقعیت زیربنایی آن می تواند نابودکننده خویش باشد. بدین ترتیب، اینان از تأویل برای کنار زدن نقابی سود می جویند که جز دروغ نیست. اما از نظر ریکور ما همانطور که همواره نیازمندیم در هرمنوتیک از معنای آشکار به سمت معنای پنهان برویم، به همان اندازه نیازمند هستیم که به میل بودن آری بگوییم. بنابراین، کشف معنا چیزی یک بار و برای همیشه نیست. موقعیت هستی شناختی ما، ما را همواره بر آن می دارد تا معنای تازه ای از چیزها بکنیم و بنابراین روند تأویل بی پایان است.

● شما در برخی از سخنرانی هایی که داشتید این جمله را به کار برده بودید که عصر ما عصر تأویل است.

بله، جمله عصر ما عصر تأویل است را جیانی واتیمو، فیلسوف ایتالیایی، گفته است اگر چه شاید مبالغه آمیز به نظر آید. اما رشد شتابانی که علم هرمنوتیک در این دو سده اخیر داشته شاهد خوبی است بر اینکه تأویل خود چگونه موضوع تأویل قرار گرفته است. نیچه در قرن نوزدهم اعلام کرد که فهمیدن دیگری آسان نیست و هر روانی را جهانی دیگر است. اما نیچه تنها به این بسنده نکرد که فهمیدن دیگری را مسأله ای برای فهم بشری بشمارد، او همچنین اعلام کرد که هر آنچه انسان خوب و بد ارزیابی می کند ( اخلاق ) ربطی به خود اشیا یا امور ندارد، چرا که چیزی به نام امور اخلاقی وجود ندارد، بلکه فقط تأویل و تفسیرهای اخلاقی است که وجود دارد.

● اجازه دهید بازگردیم به ریکور. پدیدار شناسی و ساختارگرایی چه جایگاهی در پیشبرد طرح هرمنوتیک مدرن پل ریکور داشتند؟

ریکور در خود پدیدارشناسی و ساختار گرایی واجد نظریه یا ابتکار خاصی نیست. او از این نگرشها برای کار خود استفاده می کند، اما پس از اصلاحی که در آنها انجام میدهد. می دانید که ریکور مترجم تأملات دکارتی و ایده های هوسرل است و باز می دانید که نخستین بار هایدگر بود که پدیدارشناسی را با هرمنوتیک در آمیخت. هایدگر با پدیدارشناسی صورت ماهوی یا پدیدارشناسی استعلایی هوسرل موافق نیست و این نگرش او را دنباله نگرش دکارتی می داند که از فاعل شناخت آغاز میکند و نه از آن چه " داده " است. هایدگر می کوشید از " دازاین " واقع در جهان برای تعیین معنای وجود استفاده کند و به دنبال هستی شناسی بنیادی رفت.
ریکور به پیروی از هایدگر از من استعلایی و کوژیتوی هوسرلی دوری میکند، اما موضع هایدگر را هم نمی پذیرد، چون به نظر او باز در موضع هایدگر هنوز خودآگاهی به طرز خامی برای خودش شفاف است. از نظر ریکور ما خودمان را از راه بیابان هایمان می شناسیم و می توانیم از راه دیالکتیک فاصله گذاری و تخصیص فرق میان واقعیت و توهم را تشخیص بدهیم. ریکور هم داستان با اندیشه هرمنوتیک فلسفی هایدگر و گادامر ایرادهایی به پدیدارشناسی هوسرلی می گیرد و در عین حال وجوهی از آن را می پذیرد. مثلاً، او فهم را نمی تواند کاملاً علمی بشمرد، به معنای فارغ از تعلق بودن، چرا که ازحیث هستی شناختی فهم انسانی همواره با تعلق خاطر همراه است. او شهود هوسرلی را هم نمی پذیرد. معنای متن را هم او ذاتی ثابت نمی داند که در همه حال ثابت باقی بماند، چرا که متن حالتی مستقل پیدا می کند و قرائت های متعدد و تأویل های مختلف از آن ممکن می شود. از آن سو، او پدیدارشناسی را از لوازم نظریه هرمنوتیکی می شمرد و "اپوخه" پدیدارشناختی را بکار می برد تا جهان از حالت تجربی خارج شود و به صورت نشانه هایی در آید که بتوان آنها را فهمید. گرایش او به سوی ساختار گرایی هم در واقع ریشه در اندیشه های پدیدارشناختی داشت، چــــرا که هوسرل را از جهتی می توان پیشگام در تحلیل ساختاری دانست. مسأله تفکیک زبان به منزله نظامی قاعده مند و زبان به صورت بالفعل درنزد سوسور، برای او پرثمر بود و حل رابطه زبان و جهان بینی را در کار او آسان می کرد. در واقع او تحلیل ساختاری را با پدیدارشناسی صورت ماهوی ترکیب کرد و برای تبیین و فهم مسائلی همچون اسطوره و نمودگارها به کار گرفت.

منبع: / ماهنامه / اطلاعات حکمت و معرفت / شماره 5 ۱۳۸۷/۰۰/۰۰
گفت و گو شونده : محمد سعید حنایی کاشانی

نظر شما