عطار، تصوف و اسماعیلیه(1)
شاعر «مردان حق»
با وجود شهرت فریدالدین عطار، به عنوان یکی از بزرگترین شعرای صوفی قرون میانی در ایران، دانستههای قطعی درباره زندگیاش بسیار اندک است. آثار ادبیاش درباره این مطلب که وی حقیقتاً وابسته به سنت کهن صوفیه بوده و درکی عمیقاً عارفانه از «وجود» داشته است - هلموت ریتر در شاهکارش دریای جان(1) به طور کامل این امر را نمایانده است - هیچ تردیدی باقی نمیگذارد، اما با این حال درباره نقشی که وی احتمالاً در جنبش تصوف زمان خود و بافت گستردهتری که در آن میزیست، یعنی خراسان اواخر قرن 6 ق و اوایل قرن 7 ق و بویژه شهر نیشابور، ایفا کرده است پرسشهای زیادی همچنان باقی است.
همان طور که از تخلصش «عطار» برمیآید، و اشارات بسیاری که میتوان از آثار معتبرش(2) گرد آورد، او در شهر خود به عنوان داروسازی حاذق مشهور بوده است. هرچند، بخش زیادی از دلایل ظاهراً خود زندگینامه نوشتیای که تا همین اواخر جدی تلقی میشد - از جمله تصویر داروساز صوفیای که شخصاً به تعداد زیادی از مشتریان در داروخانهاش رسیدگی میکرد و بعضی از مثنویهای مشهورش را هم همانجا مینوشت - تنها برگرفته از اثری موسوم به خسرونامه، یا گل و هرمز، هستند. این داستان عاشقانه هم مانند بسیاری از دیگر داستانها در زمانی متأخر به نام عطار نوشته شده است. که جعلی از کار درآمده است. شفیعی کدکنی در 1996 صریحاً اثبات کرده است که خسرونامه، در واقع اثر یک عطار دیگر است، حال آنکه خسرونامهای که خود شاعر در مقدمه مختارنامه به آن اشاره کرده است، چیزی جز کتاب دیگر وی یعنی الهینامه (3) نیست. بر این اساس، گره ناگشوده هویت خواجه سعدالدینی را که نویسنده خسرونامه جعلی او را به عنوان شیخ (4) خود ستوده است، اکنون بیتردید میتوان گشود.
در واقع، حتی معلوم نیست که آیا عطار به گروه خاصی از صوفیان وابسته بوده باشد، چه رسد به سلسلهای از آنها، زیرا خود وی نه هرگز کسی را به عنوان شیخ خود معرفی کره است و نه حتی برای نشان دادن صلاحیت خود به هیچ سلسله سندی استناد کرده است. بیگمان، سنت تذکره نویسی صوفیه نام چند تن از افرادی که گفته میشده مشایخ عطار بودهاند را ارائه میکند، اما از میان همه آنها فقط مجدالدین بغدادی، شخصیتی با نفوذ از شاگردان بیواسطه نجمالدین کبری (د. 618/1221)، چنانکه رایتنرت(5) هم با احتیاط به آن اشاره کرده است، و بعد از این با اندکی تفصیل به آن خواهیم پرداخت، «محتمل به نظر میرسد.» از سوی دیگر، برخی تذکره نویسان – نظیر جامی – عطار را از صوفیان اویسی شمردهاند، یعنی صوفیای که به دست یکی از مشایخ گذشته، بعد از اویس قرنی سلف افسانهای صوفیه که گفته شده است بیآنکه پیامبر را هرگز دیده باشد به اسلام گروید، و به طرق «روحانی» مشرف به تصوف میشده است. البته، این مسائل خود متضمن تردید درباره این مطلب است که اساساً عطار شیخی از میان مشایخ معاصرش داشته باشد. {برای اویسی بودن عطار} جامی روح حلاج (م 309/922) را در نظر داشت، حال آنکه دانشمندان معاصر نظیر فروزانفر و، با اندکی تردید، مایر، نظر به شواهدی که در دیوان عطار یافتهاند و ممکن است بیانگر تأیید وجود چنین رابطه روحانی از سوی خود شاعر باشد، از ابوسعید ابوالخیر (د. 440/1049)، صوفی بزرگی که بیشک عطار نامش را در نیشابور زنده نگهداشت، نام بردهاند.
برخلاف وجود این عقیده درباره رابطهای صرفاً روحانی با شیخی از مشایخ گذشته، راینرت درباره اینکه عطار خود دربخشهایی از منطقالطیر و مصیبتنامه «بر لزوم وجود شیخی بیواسطه تأکید کرده است»، هشدار میدهد. با این حال، باید به این نکته توجه کرد که شخصیت راهنمای روحانی در این دو داستان تشرف - یعنی هدهد دانا در منطقالطیر و «پیر» که به «سالک فکرت»پاسخ میگوید در مصیبتنامه – لزوماً آن طور بازخوانی نشده است که از آن صوفی خاصی اراده شود. «پیر» تنها آنگاه بر «سالک فکرت» رخ مینماید که جستجوی وی برای یافتن راهنمای حقیقی از میان همه ساکنان زمین، که صوفیه را هم دربرمیگیرد، فقط به یأسی محض انجامیده باشد.(6) افزون بر این، «پیر» به روشنی «قطب» نهان، شخصی که این جهانی نیست ولی با این همه در این جهان است، و وجودی نمایانده میشود که وجود کنونی جهان بسته به وجود اوست:
گر تو گویی نیست پیری آشنا
تو طلب کن در هزار اندر هزار
زانکه گر پیری نماند در جهان
نه زمین بر جای ماند نه زمان
پیر هم هست این زمان پنهان شده
ننگ خلقان دیده در خلقان شده
کی جهان بیقطب باشد پایدار
آسیا از قطب باشد برقرار
گر نماند در زمین قطب جهان
کی تواند گشت بیقطب آسمان(7)
البته مفهوم «قطب» (القطب المدار علیه» در کتب کلاسیک صوفیه مانند کشف المحجوب هجویری مفهومی شناخته شده است و در کل به بالاترین فرد در سلسله مراتبی نامرئی از «اولیاء» اشاره دارد. منابع صوفیه تمایل دارند این «قطب» را با این یا آن شیخ خاصی که تواناییهای روحانی ویژهای دارد یکی بینگارند. مثلاً، گفته شده است که ابوسعید ابوالخیر پسر و جانشینش ابوطاهر را به عنوان «قطب» معرفی کرده است.(8)
اما، عطار چنین تصور متعینی از «قطب» در ذهن نداشته است. در عوض، او ظاهراً توصیف خود از «پیر» یا «قطب» را از گروه خاصی از شیعه وام گرفته است که بر این امر تأکید میکنند که زمین هیچگاه از وجود پیوسته امام خالی نمیماند.(9) در دوره عطار، چنین آرا و سنتهایی بویژه در میان دو گروه رواج داشت که به طور مشخص متمایز از جریان اصلی تصوف بود. از یکسو، با شیخ شهابالدین یحیی سهروردی (م 587/1191)، فیلسوف اشراقی، مواجهیم که آموزه «امام متأله» را با اشاره به حدیثی از امام علی(ع) درباره «خلیفه الله » طرح کرد که میفرماید «جهان هیچگاه از او خالی نخواهد بود.» به رأس سهروردی، این امام متأله یا سلطه و مرجعیتی آشکار دارد، یا اینکه مستور و نهان است که در این صورت «از سوی کافه (یعنی صوفیه) قطب خوانده میشود.»(10) از سوی دیگر، جالب توجه است که در کتاب اسماعیلی هفت باب بابا سیدنا، که حدود 596/1199 - 1200 یا چند سالی بعد از آن نوشته شده، درباره قطب «که وجود جهان بسته به اوست» بحث شده است. در این کتاب «قطب» به عنوان نمونهای از «انسانی که مظهر و صورت خداوند در زمین است» و معادل سنی مفهوم «قائم قیامت» نزد شیعیان اسماعیلی معرفی میشود. (11) همچنین، در روایت فلسفی متداول از آموزههای اسماعیلیه نزاری یعنی روضه التسلیم یا تصورات، که نگارش آن در 640/1242 به سرپرستی خواجه نصیرالدین طوسی (که دست کمبخشهایی از آنرا هم خود نوشت) پایان یافت، چندین جا به وجود ازلی، نهان و آشکار «قائم قیامت» برحسب شرایط تأکید شده است، و در یک مورد هم {خواجه} خود را همان «قطب زمین»(12) معرفی کرده است.
در این باره شایان ذکر است که فهرست «اولیا»یی که در تذکره الاولیاء به شرح احوالشان پرداخته شده، البته تا آنجا که دست شخص عطار تکمیل شده است، با امام جعفر صادق(ع) شروع و به حلاج ختم میشود.(13) عطار در بخش مربوط به امام صادق (ع)، با وجود اذعان به سنی بودن خود، تا حدی با شیعیان دوازده امامی همدلی نشان میدهد و میگوید اینکه چنین کتابی را با {شرح حال} جعفر صادق شروع کرده به این سبب است که همه اولیاء {اعم از شیعه و سنی} مورد نظرش بودهاند، زیرا «آنها که پیرو مذهب جعفرند پیرو دوازده امامند» و «یک همان دوازده است و دوازده همان یک.» مجدداً، در هفت باب بابا سیدنا به تأکید مشابهی بر امام علی(ع) برمیخوریم، که گفته میشود همه امامان در ذات و گوهرشان همانند اویند؛(14) و عطار، امام صادق (ع) را چنین توصیف کرده است. مقتداء مطلق بود هم الهیان را شیخ بود و هم محمدیان را امام و هم اهل ذوق را بیشرو و هم اهل عشق را بیشوا هم عباد را مقدم هم زهاد را مکرم»(15) چنانکه میدانیم، امام صادق (ع) (د. 148/756) آخرین امامی است که شیعیان دوازده امامی و اسماعیلی هر دو به ایشان اعتقاد دارند، همچنین صوفیه هم ایشان را یکی از اسلاف بزرگ خود میدانند.
به رأی ریتر، در مقدمه تذکره الاولیا سخنی هست که میتواند متضمن این معنی باشد که عطار خود «تصدیق میکند که از صوفیه نیست و فقط مانند آنها رفتار میکند تا در جرگهشان محسوب شود.»(16) {البته} شاید این بهترین راه بیان این مسأله نباشد. عطار در آنجا به سادگی علل نگارش تذکره را ذکر کرده است: او میگوید از جوانی اقوال ایشان را مطالعه میکرده و به آنها علاقه داشته است و آرزو داشته که آنها را برای بهرهمندی روحانی خوانندگان و همچنین خودش حفظ کند، زیرا پس از قرآن و احادیث، سخنانی بهتر از آنها نیافته است. بنابراین شروع کرد به نوشتن آن سخنان به این امید که «تا اگر از ایشان نیستم باری خود را به بایشان تشبه کرده باشم که من تشبه بقوم فهو منهم»(17) بیان مشابهی در انتهای منطقالطیر وجود دارد، با این تفاوت که این بار، عطار خود را از نزدیکان به صوفیه یا همان صوفیای معرفی میکند که «درباره مردان حق زیاد سخن میگوید»:
صــوفئی را گفت آن پیر کهــن
چند از مــــــردان حق گویی سخن
گفــت خوش آید زنان را بر دوام
آنــــکه بر گـــــویند از مردان مدام
گر نیـــم زیشان از ایشان گفتهام
خوش دلم کاین قصه از جان گفتهام (18)
ریتر، نخست به شباهت میان این دو بیان توجه کرده، اما ظاهراً متوجه این امر نشده است که سخن اخیر تا حدی بر خلاف تفسیری بر این مبناست که «عطار از صوفیه نبوده است».(19)
البته، همانطور که ریتر نیز اشاره کرده، عطار کاملاً به تفاوت میان «مردان (صوفیان) واقعی» و آنها که فقط درباره آنها «سخن میگویند» آگاه بوده است؛ و همچنین واضح است که او خود را در درجه نخست، شاعری بزرگ میدانسته است. او در جاهای مختلفی از آثارش ادعا کرده است که ترجیح میدهد دربارهاش صرفاً به عنوان یک شاعر قضاوت نکنند(20)، و با این حال از ارزش ذاتی هنر شاعری در برابر کسانی که به نقد اخلاقی شعر میپردازند دفاع میکند. در قطعهای از مصیبتنامه، که با سه حرف عربی (ش ع ر» که در کلمات شعر، عرش و شرع مشترکند بازی زبانی کرده، با افتخار از چند تن از شعرای معروف پیش از خود، مانند سنایی، ازرقی، انوری، فردوسی، عنصری. خاقانی و دیگران، نام برده؛ و با استفاده از روش شاعرانه سبی شناسی خیالی، بر این مطلب تأکید کرده است که همه این نامها «ملکوتی»اند.(21) در واقع او خود را چیزی جز «خاتم الشعراء» نمیبیند، درست همانطور که پیامبر (ص) «خاتم الانبیاء»(22) بود. در عین حال، به رسم رایج وابستگی شاعران به حامیان این جهانی شدیداً به دید تردید مینگرد، و در مقابل، ادعا میکند که او تنها یک ممدوح دارد که همان «حکمت» است. (23)
عطار، در این مورد، در حقیقت سلفی داشته که هیچگاه نامش را ذکر نکرده است، اما این شخص، یعنی ناصر خسرو (د. پس از 465/1072 - 1073)، شاعر اسماعیلی، به سبب موضع استثناییاش در برابر شاعران درباری شهرت بسیاری دارد. عطار هم مانند ناصر خسرو مکرراً و به معنای دقیق کلمه ارزش و اهمیت روحانی کلام شاعرانه یا «سخن» را خاطرنشان کرده است.(24) در واقع، خاتمه مقدمه الهی نامه درصدد بیان این مطلب است که این کلام، یعنی سخن جادویی عطار، همچون کلمه خلاقه «کن» و کلمه نافی وجود «لاتکون» همان قالبی است که روح الهی خود آن را برگزیده است. دقیقاً از همان آغاز {خلقت} از «روح» یا «جان» به عنوان «نایب دارالخلافه» و صاحب «امر» الهی در «ملک روحانی» استمداد شده است؛ {او} «شاه و خلیفه جاودان خداوند» (تویی شاه و خلیفه جاودانه» و پدر شش پسر است، یعنی، نفس حسی، شیطان وهم، عقل، علم، فقری که خواهان معدومات است و توحیدی که خواهان کل یک ذات است. آنگاه از شخصیت این پدر معمایی «سرآغازخلقت} در عرش»، چنانکه ما نامش میدهیم - که دیگر همان انسان خلیفه و پدر شش شاهزاده داستان واقعی نیست بلکه فقط شبیه اوست - میخواهند تا «مانند آدم ردای سیاه خلافت را به دوش کند» (سیهپوش خلافت شو همچو آدم)، یعنی اینکه همچون آدم، خلیفه خداوند بر زمین، به زمین بیاید و با اجرای دوباره تاریخ خالق العاده انبیاء تا محمد (ص) سفر در درون خود را به پایان برساند. فقط پس از این مرحله است که «سخن» واقعاً ظاهر میشود و داستان آغاز میگردد. (25) ظاهراً به این نکته توجه نشده است که این تصویر شاعرانه از نخستین انسان عرفانی {یا در عرفان} چندین ویژگی دارد که به عناصر اصلی پیامبرشناسی و امامشناسی اسماعیلیان شباهت فراوان دارد.
فریتز مایر در آخرین مقالهاش درباره «اسماعیلیان و عرفان در قرون دوازده و سیزده»، که بعداً به آن اشاره خواهیم کرد، اصلاً درباره مقدمه الهی نامه بحث نکرده است، در حالی که در مقاله کلاسیک خود درباره درونمایه این روح – انسان (Geistmensch) در {آثار} عطار به نحوی معقول خاطره بن مایه اهورامزدا، پدر امشاسپندان ششگانه را نزد ایرانیان باستان زنده کرده است.(26) اما همانندی این سخنان با باورهای اسماعیلی بسیار جدیتر است تا با عقاید پیش از اسلام در ایران. هفتمین امام یا «قائم»، دقیقاً هفتمین فرد پس از شش پیامبر، از آدم تا حضرت محمد(ص)، است و بر طبق عقاید کلاسیک اسماعیلی کسی است که مأموریت آنها را انجام میدهد. پسران ششگانه روح – انسان در مقدمه عطار را، بی...، همچنین میتوان نمودهایی از انبیای ششگانه دانست: نفس حسی مظهر آدم، وهم مظهر نوح، عقل مظهر ابراهیم؛ علی مظهر موسی، فقر مظهر عیسی و توحید مظهر حضرت محمد(ص) است. افزون بر این، امام اسماعیلیان نزاری در الموت، که از امام – خلیفه فاطمیان متمایز بود، ویژگیهایی مشابه با روح – انسان عطار داشت تا آنجا که پیروانش وی را همان «مظهر کلمه اعلی» در صورت انسانی میشمردند.(27)
البته این به این معنا نیست که عطار در «مقدمه» واقعاً امام اسماعیلی را مدح کرده، کاری که ناصرخسرو بیتردید انجام داده است. چه با توجه به کنایه نسبتاً روشن، و به سبب ایهام موجودی در دو واژه خلافت و سیاهپوش، به «ردای سیاه» خلفای عباسی این امر غیرممکن مینماید. به علاوه و با توجه به این نکته که عطار شاعری توانا بوده است، کاملاً احتمال دارد که او از راه بازی {با کلمات} و به کارگیری عقاید اساسی اسماعیلیان در پی ابراز حمایت خود از خلیفه وقت ناصرلدین الله (ح 575 - 622/1180 - 1225) بوده باشد. با وجود این پیش از آنکه بیشتر به این استدلال بپردازیم بهتر است نگاه دقیقتری به خود عطار بیندازیم.
ادامه دارد ...
تاریخ انتشار در سایت: ۱۹ خرداد
منبع: / ماهنامه / اطلاعات حکمت و معرفت / 1387 / سال 1 / شماره 1، فروردین ۱۳۸۷/۰۱
نویسنده : هرمان لندولت
مترجم : سارا حاجی حسینی
نظر شما