شب شراب و بامداد تأسف
به راستی سردمداران نظام ارتباطی غربی با ولع بسیاری که برای گسترش دامنه تأثیرگذاری خود بر اذهان جهان و جهانیان دارند، چه مقصد مشخصی را میجویند؟ آیا پرشدن عالم از صدای این رسانهها میتواند دلیلی بر حقانیت آنان تلقی شود؟ آیا تبلیغ شبانهروزی و بیوقفهی جهانیسازی و نیات کدخدایان دهکدهی جهانی میتواند بر دهشت انسانهای امروز تأثیری تعیین کننده داشته باشد؟ آیا تلاش برای مختلسازی – که در دستور کار گردانندگان رسانههای جهان غرب قرارگرفته است، میتواند به مختلسازی ختم شود؟
انسان تنها موجودی است که نه تنها از حیث مادی به دیگران نیازمند است، بلکه از جنبهی معنوی نیازمندیهای بسیار افزونتر و پردامنهتری دارد. نیازمندیهای معنوی انسان برای او تا بدان حد مهم و دارای اهمیت و ارزش است که وی برای برآوردهسازی آن، به هر کاری دست میزند و به هر دامانی میآویزد. برای اقناع دامنهی نیازمندیهای معنوی است که او به «ارتباط» میاندیشد. به راستی نیاز (که عبارت است از احساس یک کمبود) از دامان ارتباط برمیخیزد و هر چه آدمی به رشد و بالندگی مراتب ارتباطسازیاش بیشتر بیندیشد، خود نشان از پویایی ذهن و ذوق او دارد. البته در این میان شاید احساس کمبود چندان مهم نباشد، آنچه مهم است، کوشش هدفمند برای برآوردهسازی کمبود است.
ارتباط یعنی فن انتقال اطلاعات، افکار و رفتارهای انسانی از یک شخص به شخصی دیگر و زمانی این مهم قطعیت و عینیت پیدا میکند که پیامدهنده و پیامگیرنده در افق معنایی یگانهای قرار گیرند. به بیانی دیگر میتوان گفت که مهارتهای ارتباطی، مجموعه تواناییهایی هستند که آرامش منطقی، معنوی و روانی را برای مخاطب
پدید میآورد. ارتباط جریانی است که به وسیله آن دو نفر یا بیشتر به مبادله و داد و ستد اندیشهها و تجربههای فکری و ذوقی خود مینشینند و از طریق به کاربردن قراردادهای مفهومی مشخص _ که قبلاً میانشان وضع شده است_ با هم مرتبط میشوند.
ارتباطات وسیله انتقال پیام و اساس شکلگیری جوامع مختلف انسانی است. از طریق ارتباط است که رابطه فرد با محیطش شکل میگیرد؛ چندان که او بتواند حالات و آرمانهای خود را به دیگران برساند. بنابراین میان ارتباطات و توسعه، نسبتی مستقیم برقرار است و همچنان که تاریخ هنر و تاریخ ارتباطات انسانی به شفافترین گونهی ممکن نشان میدهد، تعامل انسانها همواره مبشر بروز توسعه بوده است و کمیت و کیفیت این تعامل قطعاً بر فرآیند توسعه اثرگذار بوده است.
بروز گونههای مختلف فرهنگ و تمدن، ناشی از بروز گونههای مختلف ارتباط انسانها با هم بوده است. آنچه مسلم است نوع رابطهی انسانها با یکدیگر، پیوسته یگانه و یکآهنگ نیست و نخواهد بود: رابطههای سرزنشگرانه، سازشکارانه، حسابگرانه، مخدوش، عاشقانه و سرافرازانه و... همه و همه انواع رابطههایی است که نوعاً انسانها در زندگی متداول و متعارف خود با یکدیگر اتخاذ میکنند و به هر دلیلی بر آن میتنند. در تمدنها و فرهنگهایی که بر اساس و بنیاد نگرههای مادی شکل گرفته است، نوع ارتباط انسانها با یکدیگر، بر مبنای «سود» استوار شده است و اصالت منفعت است که پیوسته ملحوظ نظر ارتباطات انسانی است. بنابراین همهی تلاشها با غایت اکتساب حداکثر لذت مادی و بهرهمندی از امکانات زیستن متداول و جنبههای بیرونی زندگی تعریف میشود. در اینجا، انسان در درون مثلثی که اضلاع آن را «تولید»، «تبلیغات» و «تجارت» تشکیل میدهد، گرفتار آمدهاند و بر همین معیار هم ارزیابی میشوند. در حالی که در تمدنهای معنوی، نوع ارتباطات انسانها بر مبنای اصالت معنویت استوار است و حتی معرفت (در هر کسوت و سیمایی که باشد) پس از معنویت ارزش و اهمیت پیدا میکند. مارشال مک لوهان (1) منتقد کانادایی که در علوم ارتباطی و فرهنگی تئوریهایی از خود بروز داده است - عقیده دارد که در فرآیند ارتباطات انسانها، آنچه به راستی دارای اهمیت است «شیوه»های انتقال اطلاعات است تا خود اطلاعات. او سپس به دورانهای مختلف ارتباطی اشاره میکند و معتقد است که نخستین دوران ارتباطی به دوران ارتباط شفاهی باز میگردد. در این دوران حس شنوایی، سخنگویی و بویایی غلبه داشت و همه شیوههای مواجهه شدن
با هستی، از این مسیر پدید میآمد. در این دوران، نسلهای انسانی، تجربههای خود را به طور سینه به سینه و شفاهی به یکدیگر انتقال میدادند و سینههای مردم، گنجینههای اطلاعات بشری بود. فرهنگ این دوران از نظر مک لوهان بر پایه اساطیر استوار بود: اساطیر که محصول تفسیر ذوقی و اعتباری مردمان از هستی بود، بر همه چیز و همه کس احاطهای بلامنازع داشت. چنین فرهنگی را در انواع قصهها، حکایات و اشعار میتوانیم به روشنی مشاهده و ملاحظه کنیم. مک لوهان آنگاه به دوران دوم ارتباطی بشر مینگرد و عقیده دارد که آگاهی مردمان این دوران – بر خلاف دوران طولانی نخست که از بدو پیدایش انسان تا عصرگوتنبرگ ادامه یافت – بیشتر از راه خواندن به دست میآید تا شنیدن؛ به بیانی دیگر، شکل حضوری و زندهی ارتباط روز بهروز به حاشیه میرود و به عزلت مینشیند. همچنین در این دوران (گوتنبرگ) زبان لاتین از سروری و سیادت خود، هبوط و سقوط میکند و نهادهای وابسته به کلیسا سست میشوند. اتفاق مهم از نظر او آسانشدن آموزش است؛ زیرا «کتاب» به جای حافظهی استادان مینشیند. مک لوهان عقیده دارد که برخلاف دوران ارتباط شفاهی که مساحت دنیای هر آدمی را معرفت حسی او تعیین میکرد، در دوران جدید، این نوشتارها و خطوط بودند که دایرمداری زندگی انسان را پیشه و اندیشهی خود ساخته بودند. به همین دلیل میزان و مقیاس سفرواژهها بود که مساحت دنیای هر انسانی را فراهم میآورد. به همین منظور در این دوران هر انسانی میکوشد تا از رهگذر استیلا بر کلمات و انتشار آن، به گشایش دنیای خود همت گمارد. پس طبیعی است که در این دوران، تعاملات انسانی شتاب بیشتری به خود گیرد و گونههای مختلفی از فرضیهها و نظریههای نوین پدید آید و دانش بشری توسعه پیدا کند. این خاصیت نوشتار است که چون از فرد جدا میشود، میتواند در زمانهای بعد و پس از آفریده شدن، بارها و بارها محک بخورد و مورد نقادی و داوری قرار گیرد. به مدد شیوههای نوین ارتباطی و به خصوص سهم فزایندهای که دستگاه چاپ گوتنبرگ در این مورد داشت، تفکر برهانی تا حدود زیادی شکل گرفت و فردیت مستقلانه و خلاقانهی انسان پدیدار شد. در این دوران همچنین فرهنگ نخبگان و خاصان به وجودآمد و دانشمندان و دانشمندی، طبقهبندی شدند. تحولات ارتباطی در این دوران مردم را باشیوهها و شگردهای سکونتی و حکومتی مختلف آشنا کرد. رسانهی اصلی ارتباطی، کتاب بود. کتاب برخلاف ارتباط چهره به چهرهی دوران اول، رسانهای خودبسنده (گرم) است و بیمشارکت آن دیگری هم میتواند در انتقال، تکمیل و ترمیم معنی مؤثر باشد.
مک لوهان، آنگاه به دوران گذار ارتباطی (کهکشان) سوم اشاره میکند. او معتقد است که روزگار ما، عصر گذر از رسانههای ارتباطی مکانیکی به عصر ارتباطات الکترونیکی و ارگانیکی است. با دایرمدار شدن تکنولوژی و بروز سرعت و سهولت در همهی شئون مختلف زندگی جوامع به مرور زمان پدیدهای به نام «اوقات فراغت» شکل گرفت و به موازات رسانهای به نام تلویزیون نیز که در آغاز به نیت دیگری متولد شده بود، متکفل شکلدادن و پرکردن آن شد. از نظر مک لوهان آنچه مهم است، نه محتوای برنامههای تلویزیون، که بیشتر شکل حضور آن در جامعه است. به راستی به مدد رسانههای ارتباطی الکترونیکی، عادتهای تازهای در نحوهی اندیشیدن انسانها و تلقی آنان از گذشته و گذشتههای خود به وجود آمده است. این دوران را- که از سالهای آغازین قرن بیستم حادث شد- بیشک و بیدرنگ باید دوران حاکمیت فرهنگهای مختلف نامید.
اکنون دیگر به یاری همین رسانهها، همه چیز با ابزار استنباط عقلی و درایتمندی فرهنگی مورد نقادی و پذیرش قرار میگیرد. مک لوهان معتقد است که «دهکده جهانی» را همین رسانههای جدید پدید آوردهاند. دهکدهای که هر اتفاق حتی کوچکی از حیث ابعاد بیدرنگ به سوی دیگر آن – که همانا مجموعه زمین و ساکنان آن میشود – انتقال پیدا میکند. اما بسیاری از نکتهها و ظرایف نغزی که این متفکر کانادایی اذعان میدارد، اگر چه درست و بدیهی است و ناظر بر «پروسه»ای قطعی است، اما در برخی استنباطهایی که نظام رسانهای غربی از آن به عمل آورده و میآورند محل نقد بسیار دارد: مدافعان و تئوریسینهای اندیشهی غربی با استفاده از آراء مک لوهان و دهکدهی جهانیاش عقیده دارند که هر دهکدهای نیازمند به کدخداست! اما بعد با تشبث به سفسطه برآنند تا با بهرهگیری از شیوههای متعدد رسانههای خود، آمریکا را به عنوان کدخدای بلامنازع این دهکده در اذهان جهانیان تثبیت کنند. در واقع آنچه را که به عنوان پروسه و فرآیند است به پروژهای برای پیشبرد اهداف لیبرال سرمایهداری بدل سازند. اساساً «پروسه» بر خلاف «پروژه» دارای نقطهی آغاز، پایان و دورهای نمیباشد. جهانیشدن (Globalization) جریانی است که امروزه از دو منظر اصلی به آن نگریسته میشود. برخی آن را پروژهای برای سلطهای مدرن در دنیایی مدرن نگریسته یا به تعبیری از آن با عنوان «آمریکایی شدن» (Americanization) یاد میکنند و بعضی آن را پروسه و جریانی خودجوش که تمام زوایای جوامع را چه از حیث سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در بر میگیرد دانستهاند. اندیشمندانی همچون گیدنز این مدرنیته را فراتراز زوایای اقتصادی نگریسته و آن را در حیطهی اجتماعی و فرهنگی نیز مورد تحلیل و بررسی قرار میدهند. گسترش رو به رشد و سریع جوامع اطلاعاتی در دنیای امروز و نیز توسعهی فضاهای مجازی (Vitrual)برای تبادل افکار و اندیشهها، مراکز تجارت الکترونیکی، بانکهای اینترنتی و...، همگی بیانگر رشد سریع پدیدههای جهانی (Global) میباشند که اهمیت جهانیشدن را روشن میسازد. فعالیت بخشها و نهادهای خصوصی و غیر دولتی (NGO)ها نقش خود را امروزه در این دهکده جهانی روشن و نمایانتر میسازد. مدیریتهای سایبری و بهرهوری از توان ICT و IT روند رو به رشد خود را طی میکند. این مؤلفههای مدرن و جدید به همراه خود روزنهای فربه در برنامهریزیهای استراتژیک نیز ایجاد نمودهاند که به راحتی نمیتوان از تحلیل و تعبیر آن اعراض نمود. صرف هزینههای تبلیغاتی و رسانهای امروزه فراتر از یک متد و شیوه، بلکه شاید بتوان از آن به «ایدئولوژی تبلیغات رسانهای» تعبیر نمود، حاکی از دسترسی سهل و آسان بشر امروزی و مدرن به منابع رسانهای و تبلیغاتی میباشد. لذا یکی از متدهای جهتدهی به جریان و پروسه جهانیشدن، روش رسانهای و تبلیغاتی است که به تعبیری از آن با عنوان جهانیسازی یاد میکنند. در جهانیسازی (و نه جهانیشدن) آنچه مدنظر نخستین سردمداران نظام مطلق خواه امپریالیستی قرار دارد، فتح بازارهای جهانی برای نیل به سود هرچه بیشتر است. آنها برای رسیدن به اهداف خود ناگزیر باید موانع سیاسی و اطلاعرسانی را از پیش پای خود و دو ستانشان برمیداشتند. اولین مانع بزرگ، نظام سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی سابق بود که با برنامهریزیهای مستمر به این مهم دست یافتند. این نظام که مبتنی بر باورهای خرافه و ایدئولوژی وهمی و ناتوان بود، نتوانست در برابر تندبادهای امپریالیسم جهانی چندان تاب آرد. از سوی دیگر عدم پشتوانههای مردمی لازم و نبود سامانهها و بسترهای عقلانی در عقبههای فکری کمونیستها آن را در برابر غربیها به شدت آسیبپذیر ساخته بود. این بنای پوشالی در برابر آرایههای جنجال برانگیز و پرطمطراق فرهنگ غربی تاب تحمل نیاورد. پس از آن زمان برداشتن موانع اطلاعرسانی رسید. اینترنت – که در مفهوم فرهنگی آن محصول پروسه جهانیشدن بود و تفکر رسانهای را که قایل به تولید اندیشه توسط گروهی معدود برای گروه کثیری بود، به ابزاری برای اینکه گروه کثیری برای گروه کثیری مبادرت به تولید اندیشه کنند، کمرنگ کرده بود – ابزاری برای کدخدایان تازهوارد شد. آنها با توسعه دامنهی اطلاعرسانی و ارتباطی اینترنت، به هدف دیگر خود دست یافتند: یعنی گسترانیدن چتری جذاب، فراگیر و سریع که دارندگان سرمایههای افسانهای، بدون هرگونه مانعی بتوانند به تبادل اطلاعات و غارت ثروتهای مادی و معنوی بپردازند.
نظام ارتباطی جدید، امروزه بیش از هر زمان دیگری به ترکتازی برای انباشت جیب لیبرال سرمایهداری مشغول است و با همهگونه ترفند میکوشند تا جهان و جهانیان را به نوعی تسلیم معنوی در برابر اغراض خود وادارند. کودتایی به وسعت همه جهان شکل گرفته است، اما کودتایی فرهنگی که بسیار آرام اما متوحشانه عمل میکند. در مسیر رسیدن به مقصد، مهمترین مسأله بستهشدن دیده استنباطگری و استدلالی جهانیان است. برای این مهم تشبث به افکندن بذرهای مسموم و نامبارک «توهم» از اساسیترین اولویتهای استعماری متجاوزان است.
اشرافیت کاذب علمی و مفهومسازیهای شیطانی برای حذف هرگونه رویکرد ملتها به باورها و درونداشتهای ارزشی خویشتن در دستور کار ایشان قرار دارد. بیدارساختن موریانههای غضب از طریق هنر و ادبیات مبتنی بر اکشن و جان دادن به مارهای شهوت از راه تنیدن بر ریسمان سکس و توجه به نوع خاصی از سورئالیسم
مشمئزکننده برای خروج اندیشهها از ساحت نورانی تعقل و افتادن در درههای توهم، مهمترین تلاشگریهای غارتگران نوین جهانی است. علمپرستی (منظورعلم تجربی است) در نگاه و رؤیت اینان، جایگزین همان بتپرستی ادوار کهن شده است. در واقع محدودکردن دایره درست و نادرست به دایره علمی و غیرعلمی، از اصلیترین خدعههای فریبنده آنان به شمار میآید و چه تلخ و اندوهبار است وقتی میبینیم که برخی کسان مقلدانه و عوامانه به دفاع از علمی بودن و علمی شدن به سیاق تجربی و غربی آن میپردازند و دم از دین علمی میزنند و میکوشند تا از پارچه آنان برای خود لباسی بدوزند:
خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست
جامه ای برسرصدعیب نهان می پوشم
رسانههای غربی این را نمیگویند که تجربهگری که از نظر ایشان مادر حقیقت است، خود از چه راهی به دست
آمده است؟ مگر نه این است که برای اثبات این ادعا دیگر نمیتوان دست به تجربه زد؟ زیرا دیگر این پرسش و پاسخ به هیچ عنوان سؤال و جوابی تجربی نیست و برفرض هم که باشد، مگر همین تجربه نیست که در حال حاضر مورد پرسش قرار گرفته است؟ آیا از چیزی که صحت آن مورد پرسش است میتوان برای اثبات درستی همان چیز بهره برد؟ ما یقیناً علم تجربی را شماتت نمیکنیم، در واقع ما فرهنگی را سرزنش میکنیم که همه چیز را در علم تجربی خلاصه کرده است. فرهنگی که امروز غرور ناشی از پیشرفت علم تجربی، چنان همه ابعاد وجودیاش را تصرف کرده است که صلا و صدای هیچ معنی و معنویتی را برنمیتابد.
رسانههای غربی علیرغم سیمای حق به جانب خود، هرگز نمیتوانند در برابر فطرت دینی جوامع که با طلوع انقلاب اسلامی و مجاهدت پروردگار - نمونه آن شهدا و جانبازان و آزادگان و ایثارگران- جان و جلوهای دوباره به خود گرفتند، تاب مقاومت آرند.
وضعیت امروز تفکر غربی، به مانند بیمار محتضری است که با هزار جانکندن تدریجی میکوشد تا مرگ خود را اندکی بیشتر به تعویق اندازد و این سرنوشت محتوم همهی تمدنهایی است که با تبعید معنویت و تشبث به مطلقخواهی مادی، سعی در فربهسازی خویش دارند.
انقلاب اسلامی ایران نشان داد که تمدن و تفکر غربی، هرگز توان فائق آمدن بر فطرت معنویتخواه انسان را ندارد. این مهم را بیدار دلان عالم – که نه شب شراب میخواهند و نه فردای خمار - به درستی فهم کردهاند و نیک میدانند که گسترش رسانههای ارتباطی دشمن معنویتستیز و پرکردن جهان از فریادهای متنوع و گوشآزار، هرگز دلیلی بر رونق بازار معرفت خصم نیست. هرگز پروژه جهانیسازی دشمن و تبیین به اصطلاح علمی آن به وسیلهی اربابان نظام رسانهای غربی نمیتواند حقیقت دینخواهی مردمان را از سکه و سیما بیندازد. یقیناً مفهومسازیهای عباسیان شبههساز جدید و مقلوبسازیهای ابوموسیهای مدرن، نه علم عباس جوانمرد ما را به زیر خواهد کشید و نه موسی ما را از ادامه اعجاز خود بازخواهد داشت:
باش تا آفتاب دولتش بدمد
کاین هنوز از نتایج سحر است
یقیناً تکرار مکرر هیچ ادعایی، دلیل بر اثبات آن ادعا نیست. یقیناً چینش فرضیهها به نحو فریبنده، نمیتواند دلیلی بر استنتاج منطقی آن باشد. یقیناً تمدن مبتنی بر اصالت سود و طرد معنویت، با هر ابزار ارتباطیای که به میدان مبازره با فطرت انسانی بیاید، طعم تلخ شکست را خواهد چشید. یقیناً بامداد خماری و تأسف دشمن نزدیک است زیرا :
هرگز علت اولی منتهی به معلول اخیر نمیشود.
1-Mc·Lu·han ( Herbert) Marshall( 1911-1980)
منبع: / سایت / باشگاه اندیشه
نویسنده : علیرضا باوندیان
نظر شما