مطالعه مردم شناسانه دین
مقدمه
دین به عنوان یک پدیده عام و جهانى، که تأثیرات عمیقى بر افراد، سازمان ها و نهادهاى اجتماعى مى گذارد و گاهى نیز از آن ها تأثیر مى پذیرد، از دیرباز مطمح نظر بسیارى از دانشمندان و متفکران اجتماعى بوده است. هر یک از این دانشمندان از دیدگاه خاصى به دین نگریسته و به شیوه معیّنى به آن تقرّب جسته است. انسان شناسان و جامعه شناسان ابعاد فلسفى، کلامى و فقهى دین را مورد مطالعه قرار نمى دهند، بلکه آن را صرفاً به عنوان یک پدیده اجتماعى مورد تجزیه و تحلیل قرار مى دهند، مطالعه نظریه ها و شیوه هایى که اندیشمندان بزرگ علوم اجتماعى براى مطالعه به کار گرفته اند، مى تواند براى ما بسیار سودمند باشد.
کتابى که در این مقاله کوتاه به پژوهشگران و محقّقان ارجمند علوم دینى و اجتماعى معرفى مى شود، آراء و نظریات مهم ترین انسان شناسان و جامعه شناسان درباره دین را مورد بررسى قرار مى دهد. این کتاب به دلیل متقاضیان بسیارى که داشته، طى ده سال (1978ـ1996)، یازده بار به چاپ رسیده است.
آقاى برایان موریس در این کتاب، آراء و نظریات مهم ترین بنیان گذاران علوم اجتماعى درباره دین را به صورت مختصر و مفید بیان کرده و شرح نقّادانه خود را نیز بر آن ها افزوده است.
این کتاب داراى یک مقدمه و شش فصل است. در هر فصلى، نظریه عده اى از دانشمندان، که به نحوى با هم سنخیت دارند، مورد بحث قرار گرفته است. براى آن که محقّقان ارجمند با محتواى این متن آشنایى بیش ترى پیدا کنند، خلاصه اى از فصول شش گانه آن در این جا نقل مى گردد.
در فصل اول، دیدگاه هاى هگل و مارکس درباره دین مورد بررسى قرار گرفته است.
هگل
همه نوشته هاى هگل به دلیل آن که به روح مربوط مى شود، آهنگ دینى دارد، ولى در عین حال، هگل آثار بسیار کمى اختصاصاً درباره دین نوشته است. هر چند هگل یک مسیحى لوترگرا بود، ولى تصور او از خدا یک تصور ارتدوکسى نبود؛ زیرا او خدا را به عنوان یک کلّ تصور مى کرد که خود را در اندیشه (منطق)، تاریخ (روح، ذهنیت)، و طبیعت (ضرورت، عینیت) آشکار مى سازد. هگل هنر و دین، هر دو، را شیوه هاى معتبرى براى درک مطلق مى داند. به نظر هگل، شیوه تفکر دینى مجازى و تخیلى و بنابراین، محدود و ناکافى است. به عقیده هگل، آگاهى دینى، بر خلاف تاریخ جهان، که مراحل متعددى را پشت سر گذاشته، سه مرحله اساسى دارد که نشان دهنده سه نوع دین است: نوع اول عبارت است از دین طبیعت. در این نوع، روح جداى از طبیعت دیده نمى شود. جادو اساسى ترین شکل این نوع دین است. به نظر هگل، دین چین، هندوییسم، و بودیسم صور بسیار پیشرفته دین طبیعت است. نوع دوم، ادیان فردیت معنوى است. در این ادیان، روح جداى از جهان طبیعى وجود دارد. خدا در این ادیان، به عنوان یک موجود متعالى برفراز جهان محدود انسان ها و طبیعت و به عنوان واقعیت نهایى تصور مى شود. ادیان یهودى، یونانى و رومى در این نوع قرار مى گیرند. نوع سوم، دین مُنزل است. به نظر هگل، مسیحیت یک دین مُنزل است.
مارکس
مارکس یک رابطه ساختى میان ایدئولوژى و بنیان مادى برقرار مى کند. این رابطه ساختى را مى توان به دو طریق تفسیر کرد. از یک سو، مى توان دین را به عنوان نوعى ایدئولوژى مورد بررسى قرار داد و تلاش نمود تا جوهر زمینى آن را کشف کرد. در این صورت، دین ابزارى مى شود در دست طبقه حاکم که به وسیله آن، دهقانان و کارگران را مهار مى کند. این روش هیچ گونه واسطه نهادى میان روابط تولیدى و شکل ایدئولوژى در نظر نمى گیرد و به عنوان یک شیوه تحلیل، کلى و انتزاعى است. از سوى دیگر، مى توان اشکال ایدئولوژى اى را که شرایط مادى به وجود آورده است، با تحلیل طبقاتى یک دوره خاص تبیین کرد. این روش مستقیماً مادى گرایانه و علمى است. در این روش، کم تر بر ایدئولوژى مسلط یا جهان بینى دوره خاص و بیش تر بر تقسیم و تضاد طبقاتى تأکید مى شود. این تحلیل روشن مى کند که هر طبقه اى ایدئولوژى خاصى دارد که به منافع طبقاتى شان مربوط مى شود. این تحلیل روشن مى کند که هر طبقه اى ایدئولوژى خاصى دارد که به منافع طبقاتى آن مربوط مى شود.
فصل دوم به بررسى آراء ماکس وِبِر اختصاص دارد.
ماکس وبر
نخست پیش زمینه هاى افکار و ویژگى هاى مهم جامعه شناسى وِبِر مورد بحث قرار گرفته، سپس به جامعه شناسى دین وى پرداخته است. دکتر موریس معتقد است که موضوع اساسى در جامعه شناسى دین وِبِر مفهوم عقلانى شدن است: نظام مند شدن فزاینده عقاید و مفاهیم دینى، رشد عقلانیّت اخلاقى و کاهش فزاینده عناصر جادویى در دین.
وبر در نوشته هایش درباره دین، سعى مى کند زمینه هاى تاریخى اى را که به پیدایش «اخلاق اقتصادى» خاصى منجر گردید، مشخص سازد. از آن جا که وبر اخلاق اقتصادى را صرفاً تابعى از سازمان اقتصادى نمى دانست، رابطه میان پروتستانتیسم و روح سرمایه دارى را مورد بحث قرار داد. وبر معتقد بود که سرمایه دارى غربى یک پدیده منحصر به فرد است و از این رو، سعى کرد تا اخلاق اقتصادى نظام هاى ارزشى دین کنفوسیوس، هندوییسم، بودیسم و اسلام را مورد بررسى قرار دهد تا ببیند که آیا اخلاق دینى آنان با توسعه سرمایه دارانه ارتباط دارد یا خیر و اگر ارتباط دارد چه قدر.
بخشى از مباحث وبر به دین گروه هاى خاص مربوط مى شود. در این جا، وبر سعى مى کند تا نوع دین هر گروه را با مطالعه الگوهاى زندگى آن مشخص سازد. وبر، بر خلاف دورکیم، جامعه را نه به عنوان یک کل انداموار بلکه به عنوان صحنه اى از گروه هاى ذى نفع یا قشرهاى متضاد تصور مى کرد و بر خلاف مارکس و انگلس، بر گروه هاى منزلتى تأکید مىورزید. وبر گروه منزلتى را گروهى از افراد مى داند که در یک فرهنگ عام یا سبک زندگى، در شغل و درجه اعتبار، با هم مشترک اند. در مطالعات مقایسه اى دین، گروه هایى براى وبر مهم بودند که وبر آن ها را حاملان اصلى یا مبلّغان ادیان جهانى توصیف مى کرد. به نظر وبر، این گروه ها تأثیر زیادى در اخلاق عملى ادیان داشته اند.
فصل سوم به نظریات مولر، اسپنسر، فریزر، دورکیم و راد کلیف براون مى پردازد.
فریدریش ماکس مولر
مولر، که به پدر دین شناسى مقایسه اى معروف است، با ترجمه کتب مقدس ودایى و ویرایش کتب مقدس شرقى، که در پنجاه جلد انتشار یافت، شهرت پیدا کرد. علاوه بر این، مولر مطالعات زیادى درباره دین و اسطوره شناسى انجام داد. مولر از مطالعه مقایسه اى دین حمایت مى کرد و در دفاع از این رویکرد اظهار مى داشت که در همه ادیان، حتى در پست ترین آن ها، حقیقتى وجود دارد. مولر دین را به عنوان «درک بى نهایت» تعریف مى کند و این بى نهایت را بنیان همه ادیان مى داند. نظریه مولر در اثر نقدهاى ویرانگرى که بر آن شد، یک اشتباه تاریخى تلقّى گردید و از این رو، تأثیرى را که معاصرانش بر جاى گذاشتند، نداشت.
هربرت اسپنسر
اسپنسر غول فکرى زمان خود بود و حتى داروین او را از خود برتر مى دانست. اسپنسر بخش عظیمى از کتاب اصول جامعه شناسى خود را به دین، به ویژه عقاید دینى مردم پیش نوشتارى، اختصاص داد. او بحث نسبتاً مفصّلى درباره نحوه پیدایش دین مطرح کرد و روح (ghost) را نخستین مفهوم فوق طبیعى مى دانست. رویکرد اسپنسر به دین روان شناختى و تکاملى است و بدین دلیل، آثار وى مورد استقبال طرف داران مطالعه مقایسه اى دین قرار نگرفت.
ادوارد تایلُر
تایلُر (1833ـ1917)، برخلاف مولر و اسپنسر، به محل مورد مطالعه خود، مکزیک، مسافرت کرد. اثر مهم تایلر، فرهنگ ابتدایى، بیش تر به دین اختصاص دارد. تایلر مانند اسپنسر تکامل گرا بود. طرح تکاملى تایلر سه مرحله را براى تکامل فرهنگ مطرح مى کرد: مرحله توحّش که در آن انسان ها به شکار حیوانات و گردآورى خوراک مى پردازند، مرحله بربریّت که اهلى کردن حیوانات و پرورش گیاهان رواج دارد و سرانجام، مرحله تمدن که با پیدایش کتابت آغاز مى شود. تایلر دین را اعتقاد به موجودات روحى مى داند و این اعتقاد را که آنى میزم (animism) مى نامد زیربناى همه نظام هاى دینى مى داند. وى معتقد است که اعتقاد به جان و روح در میان همه فرهنگ هاى بشرى عمومیت دارد. تایلر عقیده دارد که باورها و اعمال دینى بر تفکر عقلانى و دانش تجربى استواراند. وى مى گوید جادو فعالیتى شبیه علم است، ولى جادوگر مرتکب این اشتباه مى شود که رابطه علّى را میان اشیایى که بر اساس تشابه، طبقه بندى شده اند، برقرار مى سازد. بسیارى از نظرات اساسى تایلر در سال هاى اخیر مورد نقد قرار گرفته است.
جمیز فریزر
فریزر یک دانشمند درجه اول بود. وى بیش از شصت سال، هر روز بیش از 12 ساعت را به مطالعه علمى مى گذرانید. فریزر چندین اثر دایرة المعارف گونه درباره دین و جادو نگاشته است. او دین را به عنوان جلب رضایت نیروهایى تعریف مى کند که فوق انسان تلقّى مى شوند. فریزر جادو را «خواهر نامشروع علم» مى داند. فریزر نیز تکامل گرا بود و جادو، دین و علم را بر روى یک خط تکاملى تصور مى کرد و جادو را ابتدایى ترین آن ها مى دانست.
امیل دورکیم
دورکیم، رویکرد روان شناختى انسان شناسانى مانند مولر، تایلر، و فریزر را مورد مناقشه قرار داد، ولى خود نیز مانند آن ها تکامل گرا بود. نظریه دورکیم درباره دین بیش از همه، از فاستل دو کولانژ و رابرتسن اسمیث متأثر است. دورکیم معتقد بود که مطالعه دین باید در ابتدایى ترین شکل آن صورت گیرد تا بتوان با مطالعه پیدایش دین به درک طبیعت آن دست یافت. دورکیم توتم گرایى را ابتدایى ترین شکل دین مى داند. به نظر دورکیم، دین ضرورتاً ماهیت جمعى دارد، در حالى که جادو یک عمل فردى است. نظریه دورکیم درباره دین با نقدهاى متعددى مواجه گردیده است.
رادکلیف براون (1881ـ1955)
براون یک اندیشمند اصیل نبود، ولى معلم درخشانى بود. اندیشه براون از اسپنسر و دورکیم متأثر بود. براون کارکردگرا بود و درباره توتم و دیگر اشکال نمادگرایى روى کرد کارکردگرایانه داشت.
فصل چهارم به آراء دانشمندانى مى پردازد که با رویکرد روان شناختى به مطالعه دین پرداخته اند:
هیوم
هیوم معتقد بود که دین نه به وسیله عقل، بلکه بوسیله عدم تعیّن هاى طبیعى حیات و ترس نسبت به آینده به وجود آمد. وى مى نویسد: «ایده هاى اولیه دین از تفکر در کارهاى طبیعت ظهور نکرد، بلکه از توجه به حوادث مربوط به حیات و از امیدها و ترس هاى همیشگى اى که ذهن انسان را برمى انگیزد، پدید آمد. (1757: 27) ». هیوم در این جا، یک تفسیر طبیعت گرایانه با جهت گیرى روان شناختى ارائه مى دهد. این تفسیر، کارکردى است، ولى براى فرد، نه براى گروه اجتماعى. هیوم دین را تکاملى مى داند. به نظر او، چند خدایى شکل ابتدایى دین و یکتاپرستى شکل تکامل یافته آن است.
رادلف اوتو
اوتو دو سال پس از دورکیم (1917)، کتابش، ایده مقدس ((The Idea of the Holy، را منتشر کرد. استدلال اساسى اوتو دین تنها از طریق مفهوم مقدس مى تواند درک شود.
پاول رادین
رادین دین را ناشى از ترس و ناامنى اقتصادى مى دانست. وى هر چند از اوتو متأثر بود، ولى اساساً از سنّت هیوم پیروى مى کرد.
ویلیام جیمز
جیمز (1842ـ1910) یکى از نویسندگانى است که بر انسان شناسان بعدى تأثیر زیادى گذاشت. کتاب گونه هاى تجربه دینى او یک اثر کلاسیک گردید. جیمز در آثارش، پراگماتیسم و فلسفه متعالى را با هم ترکیب کرد. او خود را یک متفکر فوق طبیعت گرا مى دانست. وى دین را با اصطلاحات روان شناختى تعریف کرد و آثارش فاقد جنبه مقایسه اى بود.
برونیسلاو مالینوفسکى
مالینوفسکى (1884ـ1942) در مطالعات دینى خود، کارکردگرایى هیوم و فایده گرایى روان شناختى جیمز را ترکیب کرد. وى براى مطالعات مردم شناختى، بیش از یک سال در جزایر تروبریاند به سر برد. مالینوفسکى از بنیان گذاران کارکردگرایى بوده و کارکردگرایى او داراى جهت گیرى روان شناختى است. او مى گوید هر نظریه فرهنگ، باید از نیازهاى ارگانیکى انسان آغاز کند. او به تبع تایلر و فریزر، میان جادو، علم و دین تمایز جدّى قایل مى شود و معتقد است که دین و علم از آغاز جامعه بشرى وجود داشته و هر کدام وظیفه خاص خود را دارد. به عقیده وى، دین هرچند به اجتماع مربوط مى شود، ولى ریشه در تجربه فردى دارد: میل به جادوانگى و اشتیاق راتباط با خدا. دین انسان را بر سرنوشت مسلط مى کند، در حالى که علم صرفاً به تسلط بر جهان طبیعى مربوط مى شود. جادو را نباید با علم ابتدایى یا نیروهایى مانند مانا یکى دانست.
زیمگوند فروید
فروید معتقد است که تبیین پدیده پیچیده اى نظیر دین، باید با شیوه هاى گوناگونى مورد بررسى قرار گیرد و تفسیر روان کاوى، که خود وى به کار گرفته، تنها یکى از رویکردهاى ممکن و حتى نه بهترین آنهاست. فروید فرهنگ را داراى سه مرحله مى داند: جان گرایى، دین، و علم. نظریه هاى نومینالیستى، عقل گرایانه و نظریه اجتماعى دورکیم درباره توتم، مورد قبول فروید نمى باشد. فروید توتم گرائى و برون همسرى را به عقده اودیپى باز مى گرداند. به طور کلى، فروید فرهنگ را محصول طرد لى بیدو، سرکوبى و تصعید نیروى جنسى مى داند. وى معتقد است که نیروهاى غریزى ما در اوضاع کنونى اجتماع اجازه فعالیت اندکى دارد و از این رو، به فعالیت هایى نظیر هنر و دین تبدیل مى شود. فروید علم و هنر را عالى ترین دستاورد بشر مى داند، ولى دین را از لحاظ فکرى، غیر قابل دفاع و از لحاظ عملى، یک روش نامطلوب سازگارى با مشکلات زندگى تلقّى مى کند. او مى گوید: دین شادى، آزادى و حقیقت را مورد تهدید قرار مى دهد.
کارل گوستاویونگ
یونگ (1875ـ1961) یک دانشمند درجه اول بود. وى تأکید فروید بر غریزه جنسى را نادرست مى دانست. یونگ دین را به عنوان یک تجربه قدسى، که هدف انسان را تنظیم مى کند، تعریف کرد. یونگ دین را به عنوان یک واقعیت روانى، به اندازه جهان طبیعى، واقعى مى داند. وى معتقد است که دین به زندگى معنا مى بخشد و انسان را قادر مى سازد تا در برابر مشکلات آن، مانند مرگ و مرض، ایستادگى کند. یونگ عقیده دارد که علم هرگز نمى تواند جاى گزین دین گردد. او خود را پدیدارشناس و پیرو روش تجربى مى دانست.
میرچاالیاده
الیاده مى گوید دین یک پدیده منحصر به فرد است و به هیچ چیز دیگرى قابل تقلیل نیست. الیاده، که یک مورّخ دین است، سعى مى کند دین را، هم بر حسب معنا و هم بر حسب تاریخش درک کند. «ساخت» و «معنا» براى الیاده دو اصطلاح کلیدى در مطالعه دین است. وى معتقد است که براى درک ماهیت و ساخت پدیده دینى، باید به مطالعه مقایسه اى روى آورد. الیاده در تعریف دین، از اوتو و دورکیم پیروى نموده و دیدگاه هاى آن دو را ترکیب مى کند. وى مانند اوتو، دین را تجربه قدسى «دیگرى» مى داند و مانند دورکیم، دین را به مقدس ربط مى دهد. به نظر او، هر عمل دینى داراى معنایى است و بدین ترتیب، نمادین است؛ زیرا به اشیا و ارزش هاى فوق طبیعى ارجاع دارد. بنابراین، در دیدگاه الیاده، هر مطالعه دین مطالعه نمادگرایى آن است.
فصل پنجم کتاب تحت عنوان «دین: معنا و کارکرد»، به طور عمده، به آراء دانشمندانى اختصاص یافته که با رویکرد نمادگرایانه و کارکردگرایانه به مطالعه دین پرداخته اند. محور اصلى این فصل بررسى آثار مرى دوگلاس (Marg Douglas) و ویکتور ترنر (Victor Turner) مى باشد، ولى آراء لوى برول (levy_ Bruhl)، ایوانس پریچارد (Evans _ Pritchard)، ارنست کاسیرر (Ernst Cassirer) و برخى دیگر از انسان شناسان نیز به اختصار مورد بحث قرار گرفته است.
مرى دوگلاس
دوگلاس در مطالعات خود، بیش تر به رابطه میان دین و جامعه توجه دارد و مى گوید: ما باید در صدد کشف همبستگى هاى میان نظام نمادین و نظام اجتماعى باشیم. وى بر اساس دو نوع نظام اجتماعى، دو نوع دین را تشخیص مى دهد: دین مهار کننده و دین مستى آور. نوع دوم، انعکاسى از وضعیت نابهنجار و ناساخت اجتماعى است، بر عکس نوع اول که از شرایط ساخت یافته اجتماعى ناشى مى شود. دین مهار کننده متضمن آیین هاى منظّم است در حالى که دین مستى آور بشر به حالت هاى خلسه اى توجه دارد.
ویکتور ترنر
ترنر در اوایل دهه 1950 میلادى به مدت تقریباً سه سال در زامبیا به مطالعه مردم شناختى پرداخت. انسان شناسى ترنر بر سنّت دورکیمى استوار است و بنابراین، وى یک انسان شناس کارکردگراست. با وجود این، او خود را در رویکرد کارکردگرایى محدود نکرد و براى تکمیل این رویکرد، نظام آیینى را بر حسب معنا و نماد نیز مورد مطالعه قرار داد. ترنر در آثار اخیرش درباره دین، سعى کرد از چارچوب کارکردگرایى ساخت گرا فراتر رفته و به رویکرد مقایسه اى نزدیک شود. ترنر معتقد است که آیین، کارکرد همبستگى سیاسى دارد؛ زیرا آیین ها از یک سو، تضاد اجتماعى را کاهش داده و پیوند میان مردم را مستحکم مى سازد. از سوى دیگر، آیین نشانه شکست ساز و کارهاى دنیوى براى حل تضاد در میان اجتماع است.
فصل ششم کتاب، که آخرین فصل آن مى باشد، به طور عمده، به آراء و نظریات لویى اشتراوس مى پردازد. آراء کلیفورد گیرتز (Clifford Geertz) و لویس آلتوسر (Louis Althusser) نیز در این فصل به طور خلاصه، مورد بحث قرار گرفته است. در این جا به خلاصه آراى لو اشتراوس بسنده مى کنیم.
لوى اشتراوس
روش تحلیل و مطالعه اشتراوس در همه موضوعات انسان شناختى، ساخت گرایانه است. اشتراوس در توسعه و ترویج رویکرد ساخت گرایى، نقش زیادى داشته است، به گونه اى که نام وى با ساخت گرایى پیوند خورده و حتى برخى او را پدر عصر ساخت گرایى نامیده اند. آثار اشتراوس به طور عمده، به سه دسته تقسیم مى شود: نظریه خویشاوندى، منطق اسطوره و نظریه طبقه بندى هاى توتمى. لویى اشتراوس جز چند مقاله درباره شمنیزم، مطلب کمى درباره موضوعات خاص دینى نوشته است.
در حالى که بسیارى از انسان شناسان میان تفکر ابتدایى و تفکر پیشرفته تمایز قاطعى قایل شده و اسطوره، جادو و دین را نمونه هایى از تفکر ابتدایى و علم را نمونه بارزى از تفکر پیشرفته دانسته اند، به عقیده لوى استراوس، این تقسیم بندى قابل قبول نیست؛ زیرا اولا، مردم پیش نویسا از دانش وسیعى نسبت به جهان طبیعى برخوردار بوده اند. ثانیاً، تفکر دینى همانند علم داراى فهم عقلانى است. ثالثاً میان علم و تفکر دینى ـ جادویى شباهت هاى زیادى وجود دارد.
اشتراوس اسطوره هاى سرخ پوستان آمریکایى را با رویکرد ساختى مورد تحلیل قرار مى دهد و مى گوید عناصر اسطوره مانند عناصر زبان، در صورتى معنادار است که در ارتباط با یکدیگر ملاحظه شود و اگر به طور مجزّا، در نظر گرفته شود، معناى خود را از دست خواهد داد. اشتراوس بر خلاف بسیارى از انسان شناسان دیگر، توتم گرایى را شکل ابتدایى دین نمى داند. به نظر وى، توتم گرایى یک شیوه تفکر است؛ یعنى، یک طرح طبقه بندى شده که میان مقولات و روابط اجتماعى و مفاهیم مربوط به جهان طبیعى واسطه مى شود.
لازم به تذکر است که این کتاب به همت برخى از فارغ التحصیلان گروه جامعه شناسى مؤسسه امام خمینى (قدس سره) و با حمایت بخش پژوهش این مؤسسه در دست ترجمه قرار دارد.
منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره 25، ویژه نامه علوم سیاسی، جامعه شناسی، فلسفه علم
مترجم : محمد عزیز بختیارى
نویسنده : برایان موریس
نظر شما