جریان های شبه مذهبی در ایران پس از صفویه
از زمان حاکمیت صفویه که تفکر شیعه پس از قرن ها از حاشیه به هسته قدرت سیاسی راه یافته بود، چندین جریان شبه مذهبی از دل این تفکر سربرآورده و به نوعی مدعی حکومت و قدرت شدند. تامل در این جریان ها به خوبی نشان می دهد که چگونه با یکدیگر در ارتباط بوده ویکی جای خود را به دیگری سپرده است. این جریان ها که با درجات متفاوتی از تفکر شیعه زاویه دارند به خوبی مورد استفاده استعمارگران وعلیه منافع ملی و مذهبی کشور ما قرار گرفته اند. نخستین این جریان ها، جریان اخباری گری است. مذهب اخباری تقریبا در قرن ششم ق تاسیس یافته بود و به وسیله شیخ محمدامین استرآبادی (متوفی 1033ق) توسعه یافت. (1) نکته مهم این است که اوج رونق این مکتب مصادف با دوره فترت میان صفوی و حکومت قاجار یعنی زمانی بود که علما از مداخله در امور دولت شیعه بر کنار شده بودند.
دغدغه مهم مکتب اخباری متوجه آن بود که وظیفه مجتهد را انکار ونقش علما را چه از لحاظ عقیدتی چه از جهت عملی محدود کند. اخبارییون اجتهاد در تشیع از زمان کلینی (متوفی 329) را بدعت شمرده و مجتهدان را متهم کرده بودند که مشارب عقلانی سنت از نوع حنفی راپذیرفته اند. در مشرب اخبارییون، نقل بر عقل کاملا رجحان یافته واعتماد زیادی که نسبت به سنت رسول و ائمه (ع) می شد، موجب شده بود تا علما تنها تبدیل به روایت گر حدیث شوند. آنها بر این باور بودند که نباید مومنان را به مجتهدان و مقلدان تقسیم کرد، بلکه باید همه آنها رامقلد ائمه دانست. (2)
آیت الله وحید بهبهانی (3) با ترویج مکتب اصولی خود، مبارزه ای سنگین علیه اخبارییون شروع کرد. او جلسات مناظره ای با اخبارییون به پا داشت که نوعا با خشونت همراه بود تا جایی که نهایتا بهبهانی به کفراخبارییون فتوا داد. کار این خشونت بدان جا کشید که شیخ جعفر نجفی یکی از تلامذ وی می نویسد که همیشه گروهی میرغضب بهبهانی راهمراهی می کردند. (4) نیز، هر کس کتاب های اصول فقه را با خود حمل می کرد، ناچار بود از ترس حمله ناگهانی اخباریون آن کتاب ها را مخفی کند. (5) نتایج عقیدتی این مناظرات نیز منجر به نگارش کتاب مهم (کشف الغطاء عن مبهمات الشریعه العزاء) به خامه شیخ جعفر نجفی شد که در تمام دوره قاجار یکی از بزرگ ترین متون فقهی به شمارمی رفت. (6)
در آستانه ورود به عصر قاجار، از دل جریان اخباری یا حداقل درتناسب و ارتباط با آن جریانی دیگر توسط شخصی به نام شیخ احمداحسایی به راه افتاد که بعدها نام فرقه یا مکتب شیخیه (7) به خودگرفت. (8) شیخ احمد احسایی در سال 1154 ق در احساء بحرین چشم به جهان گشود و در سال 1176 ق از بحرین به قصد سیاحت به عتبات عالیات رفت و در آنجا مدتی نزد سید محمدباقر بهبهانی و سیدمهدی بحرالعلوم به تحصیل پرداخت. (9) با بروز طاعون در آنجا به بحرین بازگشت و دوباره در سال 1212 ق به عراق رفت و در بصره رحل اقامت افکند. (10) در سال 1221 ق به قصد زیارت امام رضا به ایران آمد وچنان نزد علما و مردم یزد مورد احترام قرار گرفت که پس از زیارت درآنجا ماندگار شد. او حدود پانزده سال در ایران زندگی کرد. حسن شهرت او علما را از سایر شهرها به سوی او جلب کرد و سرانجام آوازه نیک نامی اوبه گوش فتحعلی شاه رسید. شاه در کمال تواضع و ارادت (11) طی نامه ای (12) رسمی او را به تهران دعوت و از این که نمی تواند شیخ را در یزد ملاقات کند عذرخواهی کرد. با این که احسایی در پاسخ سوالات مذهبی متعدد فتحعلی شاه، رساله ای نوشت در آغاز دعوت اوبرای رفتن به تهران را نپذیرفت. (13) وقتی هم که به اصرار شاه به تهران آمد، از اقامت در پایتخت تن زد و گفت:
به عقیده من، شاه قاجار و حکام او تمام اوامر و احکام را به ستم جاری می نمایند و چون رعیت، مرا مسموع الطاعه دانسته در همه امور رجوع به من نموده و پناهنده خواهند گشت و حمایت مسلمانان و رفع حاجت ایشان نیز بر من واجب است، چون در محضر سلطان میانجیگری نمایم، خالی از دو صورت نیست: یا او مداخله مرا خواهد پذیرفت وبنابراین حکومتش ساقط خواهد شد یا با آن مخالفت خواهد نمود و من خوار و خفیف خواهم شد. (14)
احسایی در مسیر رفتن به بصره، با اصرار محمدعلی میرزا پسر ارشدفتحعلی شاه و حاکم کرمانشاه، دو سال در کرمانشاه اقامت کرد و سالیانه مبلغ هفتصد تومان حقوق گرفت. (15) احسایی در سال 1234 ق ازحجاز و عراق به ایران بازگشت و دوباره تا زمان مرگ محمدعلی میرزا درکرمانشاه توقف و سپس به مشهد، قم و اصفهان رفت. (16)
احسایی کم کم عقایدی (17) پیدا کرد که موجبات مخالفت علما و درنهایت، تکفیر (18) وی از جانب برخی از آنان از جمله ملا محمدتقی برغانی (19)، (20) ملا آقا دربندی و ابراهیم بن سید محمدباقر (21) رابرانگیخت. (22) نهایتا او در سه منزلی مدینه در سال 1241 ق در حالی که قصد داشت تا همراه با خانواده خود در مکه ساکن شود، روی در نقاب خاک کشید. (23)
پس از شیخ احمد احسایی، شاگرد جنجالی وی، سید کاظم رشتی (24) راه و فکر وی را ادامه داد. در حقیقت او بود که رسما فرقه شیخیه (25) رابنیان نهاد که یکی از مبانی آن، اعتقاد به رکن رابع بود و این اعتقادکم کم زمینه ساز فرقه بابیه شد که مورد تکفیر عالمان دینی قرارگرفت. (26) توجه به این نکته مهم است که بدانیم، اکثر علمایی که به بابیه پیوستند، از شیخیه بودند و چون انتظار امام زمان یکی از مفاهیم وتعلیمات شیخیه است، بابی شدن شیخیه امر دور از انتظاری نبوده است. به ویژه این که شیخیه نیز شیعه کامل را به کسی اطلاق می کرد که میان امت و امام زمان واسطه باشد. از سوی دیگر؛ ظهور بابیه بر شیخیه بیش از سایر علما اثر گذاشت؛ زیرا تقیه ای که بابیه پس از کشته شدن باب داشتند را بر شیخیه نیز تحمیل کردند. (27)
در هنگام مرگ سید کاظم رشتی، علاوه بر باب، دو تن دیگر که ازقضاء هر دوی آنها علیه باب بودند مدعی جانشینی وی بودند: (28) اول، ملا محمد ممقانی از پیروان میرزا شفیع تبریزی، که در تبریز به قتل باب فتوی داده بود و حاجی محمدکریم خان (29) که در کرمان به کشتن دو مبلغ بابی فتوی داده بود و به تقاضای ناصرالدین شاه رساله ای در رددعاوی باب تالیف کرد. (30)
شروع فتنه باب در زمان محمدشاه است. قیام بابیه و خلف آن بهایی گری سریع و با خون ریزی بسیار و نیز با واکنش صریح و عمومی عالمان دینی همراه بوده است. بابی گری در تمام مراحل رشد عقیدتی خود ضرورتا مخالف اسلام بوده و پذیرش آن مستلزم نفی و لغو خاتمیت اسلام می باشد. نخستین بار در سال 1259 ق سید علی محمد ابتدا دربوشهر و سپس در شیراز، خود را باب (31) امام زمان دانست (32) وهم چنان که کومت ارتورد گوبینیو (33) یکی از نخستین نویسندگان تاریخ بابی گری می نویسد، مقام مرجعیت شیعی را سخت مورد تردید وسوال قرار داد. از این رو، عالمان شیراز با او به مناظره و محاجه پرداختند. (34) نتیجه این مناظرات دو مطلب بود: یکی ضعف سیدعلی محمد در علوم دینی و عربی (35) و دیگری توبه و استغفاری که انجام داد. (36)
علما و مردم، پس از استنطاق باب، او را کتک زده و عبدالحمید خان کلانتر نیز او را به مسجد وکیل برد تا انابه و استغفار خود را تجدید و علنی کند. علما و حسین خان نظام الدوله حاکم شیراز وضعیت را به تهران کتباگزارش داده و از سید علی محمد باب شکایت کردند. (37) باب نیز ازآنجا که امیدوار بود نظر محمدشاه و وزیرش را به خود جلب کند، برای آنها کتبا نامه نوشت. وی حتی هنگامی که در ماکو زندانی بود، رساله ای نوشت و آن را به حاجی میرزا آقاسی پیشکش کرد. باب از آقاسی اجازه خواست تا به تهران بیاید، قبل از این که آقاسی نظر خود را در این باره بدهد، شیخ عبدالحسین مجتهد دولت را با این عبارت که (اگر علماناگزیر شوند که در برابر حکومت و باب از خود دفاع کنند، قدرت این کار رادارند)، تهدید کرد و دولت نیز چنین اجازه ای به او نداد اما ترتیبی داد که دیگر مناظرات علما و باب در شیراز ادامه نداشته باشد و تا اندازه ای هم باب آزادی داشته باشد. (38) در این مرحله، علما نیز با باب مسامحه کردند و از فتوای مرگ وی خودداری کردند. به عنوان مثال؛ امام جمعه شیراز فتوا داد که معتقد بود که اگر وی استغفار کند، آزاد کردن او از زندان مجاز است و یا علمای دیگر او را دیوانه خواندند و بنابراین او را نه مسوول گفتارهایش دانستند و نه در خور مجازاتی که می خواستند درباره او اجراکنند. (39) هرچند بعدها، از جانب علما چندین فتوای وجوب قتل وی صادر شد. (40)
مسامحه اولیه دولت و حتی علما با باب باعث شد تا طرفداران وی فعالیت ها و تبلیغات خود را بتوانند علنا انجام دهند. به عنوان مثال؛ ملاحسین بشرویه در سر راه خود از شیراز به خراسان، در اصفهان به منوچهرخان معتمدالدوله حاکم این شهر از ظهور باب خبر داد و او راتحریک کرد تا از باب دعوت کند که به اصفهان بیاید. منوچهرخان که ظاهرا به باب متمایل بوده، نیز چنین کرد (41) و برای این که مردم و علمارا حساس نکند و هر نوع مخالفت احتمالی را خنثی سازد، او را در خانه امام جمعه سکونت داد، تا چهل روز بعد در یک مجلس علنی در مسجدشاه با علمای اصفهان مباحثه کند. این مناظرات چندین نتیجه را درپی داشته است: اولا باب با این کار تلاش می کند تا اثر سوئی را که درشیراز بر ذهن علما گذاشته از بین ببرد یا این که دست کم برای به تعویق انداختن تصمیم نهایی آنها دستاویزی پیدا کند. ثانیا شاید هم او این مناظره را فرصتی برای تبلیغ بیش تر آیین خود تلقی می کرده است. درهر حال، به رغم این که برخی از علما معتقد بودند که ادامه مناظره با باب، وجهی ندارد، چه، (مخالفت این شخص به شرع انور، اشهر از آفتاب است) و از همین رو، به اعدام وی فتوا دادند، مناظره باب و علما دراصفهان در مسجد شاه برگزار شد. در این مناظره، امام جمعه، آقا میرمحمدمهدی و میرزا حسن نوری پسر ملاعلی نوری حضور داشتند. دونفر اخیر از باب، سوالاتی پرسیدند که وی از پاسخ آنها عاجز ماند. (42) به رغم این، باب هم چنان تحت حمایت منوچهرخان آزاد و باطرفدارانش در ارتباط بود و در این خصوص، اعتراض صریح و کتبی علما به آقاسی هم چندان تغییری به وجود نیاورد. (43)
پس از مرگ منوچهرخان، حاجی میرزا آقاسی دستور داد تا باب را به تهران آوردند. باب، در بین راه نامه ای به محمدشاه نوشت و از او تقاضای ملاقات کرد که با دخالت حاجی میرزا آقاسی این تقاضا رد شد (44) وحتی دستور داد تا وی را به زنجیر بسته و در ماکوی آذربایجان محبوس کنند. باب را پس از مدتی، که در تبریز (45) و ماکو ماند، به قلعه چهریق در حوالی مرز عثمانی فرستادند و در آنجا برای چندمین بار به وی آزادی نسبی داده شد. این آزادی مشکلات و حتی اغتشاشاتی را به وجود آوردکه آقاسی ناگزیر از برپایی سومین دور مناظرات علما با باب در تبریز شد.
علمای تبریز مناظره با باب را در حضور ناصرالدین میرزا که آن زمان، ولیعهد و حاکم آذربایجان بود موافقت نمودند. سلیمان خان افشار، باب رااز چهریق به تبریز آورد و یک روز بعد از ورود او ملا محمد ممقانی رییس علمای شیخی تبریز، حاجی ملا محمود نظام العلما، (46) میرزاعلی اصغر شیخ الاسلام، میرزا احمد مجتهد امام جمعه، و حاجی مرتضی قلی مرندی با او مباحثه کردند. (47) در پایان این مناظره نیز، باب به ندبه و استغفار پرداخت، اما این بار نیز کتک خورده و به چهریق بازگردانده شد. (48) اما شورش هایی که طرفداران باب در زنجان به راه انداختند، امیرکبیر را بر آن داشت تا کار باب را یک سره کند، (49) ازهمین رو، به دستور وی، باب را از چهریق به تبریز آوردند و به فتوای علمای شیعه در روز 27 شعبان 1266 در تبریز، مقابل ارک حکومتی تیرباران کردند. (50) این در حالی بود که برخلاف آن چه براون مدعی می شود که تعداد علمایی که بابی گری را پذیرفتند، قریب چهارصد تن می باشند، باب هرگز نتوانسته بود از میان عالمان دینی کسی را بجز سیدحسین ترشیزی که ظاهرا مجتهد بوده است و نیز برخی از روحانیون عادی را به خود جلب کند و حتی یکی از دلایل مهمی که علیه وی کارگرافتاد، مخالفت اکثریت عظیمی از علما با او بود.
هرچه زمان بیش تر می گذشت، طرفداران باب در جاهای مختلف کشور فرصت می یافتند تا دست به شورش هایی بزنند. به عنوان مثال؛ پس از آن که ملا حسین بشرویه از شیراز به تهران و سپس به خراسان رفت، تلاش کرد تا دعاوی باب را تبلیغ و به مردم بقبولاند. او در برخی ازمناطق از جمله نیشابور تا حدی نیز موفق شد. با رونق گرفتن کار او درمشهد، حمزه میرزا حشمت الدوله به دستور علما او را زندانی کرد. (51) وی از مشهد به قصد سبزوار گریخت و در آنجا شخصی به نام میرزا تقی جوینی را مسلح کرد. در همین ایام، محمدشاه از دنیا رفت و شورش های بابیه در جاهای مختلف اوج گرفت. ملا حسین به اتفاق ملا محمدعلی بارفروشی و قره العین به مازندران شتافتند و نخستین جنگ میان بابیه ودولت را در این ناحیه شکل دادند. ملا محمدعلی در راس 300 مرد باشمشیرهای آخته در خیابان های شهر بارفروش (بابل کنونی) حرکت کرده علمای شهر را تهدید می نمود. سعیدالعلما بارفروشی مقاومت علیه بابیه را رهبری می کرد و از ناصرالدین شاه پیوسته تقاضا کمک می کرد. (52) سعیدالعلما در نهایت موفق شد تا قلعه شیخ طبرسی که پایگاه بابیه بود را فتح و برخی از بازماندگان قلعه را در بازار بارفروش به دست خود اعدام کند. (53)
در زنجان نیز قیامی دیگر رخ داده بود. رهبر این قیام، ملا محمدعلی زنجانی بود که پیش از گرویدن به باب، مذهب اخباری داشته (54) وظاهرا در همان حال، هم با علما و هم با دولت پیوسته در مشاجره بوده است. هر وقت به دیدن حاکم زنجان می رفت، همیشه گروهی از مریدان مسلح او را همراهی می کردند. (55) مشاجرات او با علمای اصولی زنجان به قدری نیش دار بود که آنان به تهران نامه نوشتند و تقاضا کردند او را اززنجان اخراج کنند. بارها از شهر تبعید شد در یکی از همین تبعیدها که در اواخر حکومت محمدشاه صورت گرفت، در تهران با ملاحسین بشرویه ملاقات کرد. در اغتشاشی که پس از مرگ محمدشاه و سقوطحاجی میرزا آقاسی از اریکه قدرت پدید آمد به زنجان بازگشت و برای نخستین بار از بابی شدن خود سخن گفت و مریدان او نیز بر آن شدندکه مذهب جدید را بپذیرند. نزاع رسمی میان گروه محمدعلی و دولت زمانی درگرفت که یکی از بابیان به جرم نپرداختن بدهی های مالیاتی اش توقیف شده بود و ملا محمدعلی می خواست او را به زور آزادکند. (56)
سیدیحیی دارابی که از سوی محمدشاه در جلسه استنطاق باب درشیراز حضور داشت، از شیراز به یزد رفت و به تبلیغ بابی گری پرداخت. پدرش سیدجعفر در میان مردم وجهه عظیمی کسب کرده بود که پس ازاو این محبوبیت نصیب پسرش شد. وی پس از مدتی به جرم تبلیغ برای باب، به تبریز تبعید شد. وی زمانی از قلعه بیرون آمد که اختلافی میان اهالی و میرزا زین العابدین حاکم شهر درگرفته بود و مردم از سرلجاجت با حاکم، جانب وی را گرفتند و شورشی برپا کردند. (57)
بابی گری راه تاریخی خود را در ازلی گری و بهایی گری ادامه داد. (58) البته ازلی گری از لحاظ اهمیت پس از بهایی گری قرار دارد، در عین حال، هر سه این گروه ها، دشمنی با عالمان دینی را سرلوحه کارشان قرار داده بودند. از همین رو بود که میرزا جانی کاشانی مولف کتاب (نقطه الکاف) انتظار داشت که در ظهور امام زمان هفتاد هزار ملا گردن زده شوند وی، عالمان دینی را حتی از لاشه سگ هم بی ارزش تر می دانست. بهایی هاحتی پیش از آن که قصد جان ناصرالدین شاه کنند، علیه جان امام جمعه تهران توطئه کرده بودند که موفق به اجرای آن نشدند. بهائیان در ابتداطرح ائتلاف با دولت علیه عالمان دینی را ریختند طرحی که سیدعلی محمد باب در رویای آن بود و موفق نشد عبدالبهاء نیز به همین امید به ناصرالدین شاه نامه نوشت. در نهایت بهائیان موفق شدند تاموقعیتی خاص میان دولت و علما به دست آوردند به گونه ای که می توانستند به آتش غضب هر طرفی که قصد طرف دیگر را داشت دامن بزنند. (59)
پی نوشت ها:
1. از دل این مکتب، حکیمان برجسته ای همچون ملا محسن فیض کاشانی و قاضی سعید قمی نیز درآمده اند.
2. خوانساری، روضات الجنات، ص 36.
3. بهبهانی در سال 1117 (و بنا به روایت قصص العلماء در 1118) دراصفهان به دنیا آمد و در عنفوان جوانی به کربلا هجرت کرد و حسب خوابی که امام حسین (ع) را می بیند، تا آخر عمر (1208) در آنجا باقی می ماند.
4. ر. ک: میرزا محمد تنکابنی، قصص العلماء، (قم: حضور، چ 1، 1380)، ص 148.
5. روضات الجنات، ص 123.
6. حامد آلگار، دین و دولت در ایران (نقش علما در دوره قاجار)، (تهران: توس، چ 1، 1356)، صص 49 51.
7. هانری کربن درباره عنوان مکتب شیخیه می نویسد:
نام های (شیخی) و (مکتب شیخی) از سوی خود مکتب انتخاب نشده است؛ این نام ها را (دیگران) برای مشخص کردن مریدان شیخ احمد احسایی، به آنان داده اند. شیخ احمد احسایی هرگز سر آن نداشت تا مکتبی را بنیاد نهد. او سعی داشت تا با وفاداری کامل به تعلیمات حکمی امامان شیعی اثنی عشری خود را از (دیگران) ممتاز نماید. شیخ احمد احسایی این تعلیمات را با تاملات شخصی خود که حاصل عمر اوبود، تعمیق بخشیده بود. ضامن صحت این تعلیمات در نظر او، تجربه درونی همراه با گفتگوهای شهودی با امامان بود که شیخ احمد آنان راتنها استادان خود می دانست. این اعتقاد کامل به امامت با کج فهمی پایداری مواجه شد که داستان آن چندان آموزنده نیست. جای آن دارد که بگوییم این اعتقاد به امامت، به اصلاحی در الهیات ناظر است که باجنبش های (اصلاحی) دنیای اسلام نسبتی ندارد.
هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سید جواد طباطبایی، (تهران: کویر، چ 3، 1380)، صص 495 496.
8. هانری کربن در خصوص ارتباط شیخیه و اخبارییون می نویسد: این موضع میانی [شیخیه ]بدون شک، بیش تر به موضع اخباری ها نزدیک است.
تاریخ فلسفه اسلامی، ص 499.
9. مرتضی مدرسی چهاردهی، شیخ احمد احسایی، (تهران: بی نا، 1344)، ص 5. هانری کربن درباره تلمذات شیخ احمد می نویسد:
شیخ احمد، شاگردی هیچ استادی نکرده است، گویی که او را استادی جز استاد غیبی که دیگر اهل معنا نیز خود را شاگرد او دانسته اند نداشته و این امر در مورد شیخ صریحا به معنای شاگردی تدریجی در نزدیکی ازچهارده معصوم است. با این همه، نام چند تن از استادانی را که شیخ احمد به استماع درس آنان پرداخت، می شناسیم.
تاریخ فلسفه اسلامی، صص 496 497.
10. عبدالله بن احمد الاحسایی، شرح حالات شیخ احمد الاحسایی، (بمبئی: بی نا، 1310 ق)، ص 25.
11. شاه در نامه اش به احسایی نوشته بود که اگر احسایی دعوت او رابرای آمدن به تهران نپذیرد، او ناگزیر امور مملکت را رها کرده و شخصابه یزد خواهد رفت. شاه برود. او همچنین بر روی پاکت شعر زیر را نوشت: محرمی خواهم که پیغامی برد / نزد جانان نام گمنامی برد.
عضدالدوله، تاریخ عضدی، ص 69.
12. برای اطلاع تفصیلی از متن نامه، ر. ک: شیخ احمد احسایی، ص 31.
13. قصص العلما، ص 31.
14. شیخ احمد احسایی، صص 8 9.
15. روضات الجنات، ص 25؛ قصص العلما، ص 28.
16. شرح حالات شیخ احمد الاحسایی، صص 48 54.
17. به عنوان مثال؛ هانری کربن درباره معاد جسمانی از نظر شیخ احمد می نویسد:
شیخ احمد احسایی با بهره گیری از احادیث امامان معصوم، انسان شناسی ویژه مکتب خود را تدوین کرده است. این انسان شناسی اورا به آن امری راهبر شده است که می توان با تمیز میان دو جسد: جسدکثیف و جسد لطیف و دو جسم: جسم فلکی و جسم مثالی آغازین (کیمیای کالبد روز رستاخیز) نامید. حالت کالبد روز رستاخیز که از جسددوم و جسم دوم به وجود آمده، همسان با اعمال کیمیا توصیف شده واین جا پیوندی با تعلیمات مکتب باطنی غربی دارد.
تاریخ فلسفه اسلامی، ص 500.
18. برخی از نویسندگان به غلط معتقدند:
شاید ارادت پایداری که از سوی شاه و خانواده اش نسبت به احسایی ابراز می شد، رشک برخی علما را برانگیخت و همین امر وسیله اکفار اوشد. شایع بود که شاه صد هزار تومان در ازای بدهی های شیخ پرداخته ویک عبای مرواریددوزی و نیز دهکده ای در کرمانشاه به او داده است (باتغییر اندک).
محمد هاشمی کرمانی، (طایفه شیخیه)، مجله مردم شناسی، دوره 2، س 1337 ش، ص 252.
حامد آلگار درباره ارتباط حسنه شاهزادگان و حکام قاجاری با احسایی می نویسد:
شاهزادگان نیز از رفتار شاه تبعیت می کردند، بسیاری از حکام ایالات در زمان حکومت او با علما شخصا رابطه برقرار کرده بودند، روابط حکام مزبور با علما یا از روی خلوص ارادت و دیانت بود یا برای نگه داشتن کرسی های حکومت شان. حکام یزد، کرمان، اصفهان، مشهد و کرمانشاه با احسایی به خوبی رفتار کردند. نخستین بار ابراهیم خان ظهیرالدوله توجه فتحعلی شاه را به شیخ احمد جلب کرد و بعدها پسرش حاجی محمدکریم خان قاجار به پیشوایی فرقه شیخیه رسید. محمدعلی میرزاحاکم کرمانشاه و پسر فتح علی شاه، یکی از ابواب بهشت را از احسایی خرید و وصیت کرد که سندش را لای کفن وی بگذارند. عبدالوهاب معتمدالدوله (که متخلص به نشاط بود) به احسایی نامه نوشت و شخصااو را به تهران دعوت کرد.
تلخیص از: دین و دولت در ایران، صص 99 101.
19. هنگامی که وی در قزوین به کفر احسایی فتوی داد، علی تقی میرزا، حاکم شهر، برای آشتی آن دو تلاش های زیادی کرد که عقیم ماند.
قصص العلما، صص 31 32.
20. وی در نهایت در قزوین به دست میرزا صالح شیرازی در محراب مسجد کشته شد، هرچند در قصص العلماء تعداد قاتلان چندین نفربودند: به ناگاه چند نفر از فرقه غادیه ضاله مضله بابیه داخل مسجدشدند، در اول، نیزه بر گردن مبارک آن جناب زدند، آن جناب هیچ معترض نشد، زخم دوم را زدند که آن جناب سر از سجده برداشته وفرموده چرا مرا می کشید؟ پیزه به دهان مبارکش زدند.
قصص العلما، ص 22.
21. این در حالی بود که وی نزد دو تن از بزرگ ترین علمای شیعه درقرن سیزدهم (بهبهانی و بحرالعلوم) تلمذ کرده بود و نیز برخی از علمای بزرگ وقت از جمله حاجی ملا ابراهیم کلباسی و ملا علی نوری از اواجتهاد دریافت کرده بودند.
ر. ک: قصص العلما، صص 27 و 31؛ روضات الجنات، ص 26.
22. تلخیص از: دین و دولت در ایران، صص 94 99. هانری کربن معتقد است: (شیخ احمد که چهره معنوی برجسته ای بود و همه ویژگی های (مرد خدا) را در خود داشت و هرگز مورد نفی کسی واقع نشده است... شرق شناسانی که شاید جز نمونه کلیسای رومی رانمی شناسند، نوشته اند که شیخ احمد توسط مجتهدان طرد شد و این حرف درست نیست؛ هیچ یک از مجتهدان به توطئه شخصی وبی حاصل ملا برغانی در قزوین که سعی کرد مفهوم طرد را وارد دنیای اسلام کند، نپیوست).
تاریخ فلسفه اسلامی، صص 496 و 501 502.
23. تاریخ فلسفه اسلامی، ص 497.
24. سیدکاظم رشتی به سال 1259 ق در بغداد وفات کرد. از او آثارزیادی باقی مانده بود که برخی از آنها در جریان دو غارت خانه وی درکربلا (همراه با نسخه های خودنوشت آثار شیخ احمد) از میان رفت.
تاریخ فلسفه اسلامی، ص 497.
25. یکی از محققین تاریخ معاصر در خصوص منشا و خاستگاه ظهورو بروز این فرق شبه دینی می نویسد:
استعمارگران انگلیسی و روسی در کنار همه تلاش هایی که برای تضعیف ایران و ایرانیان کردند، از آنجا که وحدت مذهبی مردم ایران راخطر بزرگی برای خود می دانستند، کوشیدند تا با ایجاد فرقه های مذهبی مختلف، وحدت اسلامی مردم را به تفرقه مبدل سازند. مسلک بابیت که ریشه در دوره ضعف بعد از ترکمن چای داشت و نیز بهائیت که در دوره ناصری شکل گرفت، در واقع، تلاشی در این راستا بود. این فرقه ها، به دلیل آن که از یک سو عمق ایمان و اعتقادات مردم در مذهب شیعه غیرقابل تشکیک بود و از سوی دیگر خود این مرام ها و فرقه ها نقاطضعف و تناقضات زیادی داشتند، زیاد دوام و رسوخ نیافتند و به رغم آن که در سنوات و دهه هایی صحنه اجتماعی و سیاسی ایران را متشنج کردند، تداوم جدی نداشتند و نفرت عمومی را برانگیختند؛ هرچند که قدرت های خارجی از همان زمان تا اکنون همیشه از این فرقه ها درجهت مقاصد و مرام های خود، استفاده سیاسی و فرهنگی کرده اند؛ به قدرت رسیدن تنی چند از آنان در مناصب حساس حکومتی در دوران پهلوی، نشانه این امر است.
موسی نجفی و موسی فقیه حقانی، تاریخ تحولات سیاسی ایران، (موسسه مطالعات تاریخ معاصر، چ 2، 1381)، صص 78 79.
26. به عنوان مثال؛ میرزا احمد مجتهد تبریزی در سال 1264 ق به کفر شاگردان شیخ احمد احسایی و تبعه او فتوی داد. در فتوای وی، ورودپیروان احسایی به حمام مسلمین حرام شمرده شده، همچنان که برمس آنها توسط مسلمین، احکام مس کفار بار شده است.
ناسخ التواریخ، ج 3، ص 1037.
27. تحمیل تقیه از زمانی آغاز شده بود که سید کاظم رشتی جانشین شیخ احمد احسایی و رهبر فقه شیخیه مجبور شده بود که بگوید (ظواهراین عبایر شیخ احمد کفر است).
قصص العلما، ص 31.
28. بابی گری، صص 19 20.
29. هانری کربن درباره جانشینان شیخ احمد می نویسد:
با دومین جانشین شیخ احمد، مرکز مکتب [شیخیه ]به کرمان انتقال یافت و در همین شهر دارای حوزه های علمیه، مدرسه و چاپ خانه ای است. شیخ محمدکریم خان کرمانی (متولد کرمان در سال 1225 ق ودرگذشته 1288 ق) از سوی پدر خود، ابراهیم خان، به خانواده سلطنتی تعلق داشت. او در کربلا شاگرد سید کاظم بود و آثار بسیاری به یادگارگذاشته (بالغ بر دویست و هفتاد و هشت عنوان) که همه قلمروهای علوم اسلامی و فلسفی حتی کیمیا، طب، موسیقی و مناظر و مرایا را شامل می شود. فرزند او شیخ محمدخان کرمانی (1263 1324 ق) جانشین پدر شد و آثار فراوانی از خود به جای گذاشت. میان پدر و فرزند، همکاری فکری و معنوی نزدیکی وجود داشت که میان محمدخان و برادر جوان او، شیخ زین العابدین خان کرمانی (1276 1360 ق) که جانشین او شد وآثار بسیاری از او باقی مانده است که بخش اعظم آن به چاپ نرسیده، تجدید شد. بالاخره، پنجمین جانشین، شیخ ابوالقاسم ابراهیمی مشهوربه (سرکار آقا) (1314 1389 ق) است که او نیز آثار فراوانی نوشته و درآنها به طرح پرسش های حساسی پرداخت، اما مجموعه آثار مشایخ، به صورتی که در کرمان محفوظ است، بیش از هزار عنوان را شامل می شودو تاکنون نزدیک به نیمی از آنها به چاپ رسیده است.
تاریخ فلسفه اسلامی، صص 497 498.
30. دین و دولت در ایران، صص 211 212.
31. بابیه و اسماعیلیه از جهات متعددی شبیه هم هستند: اولا هر دو ازمذهب شیعه سرچشمه گرفته و بدعت آمیز بودند و هدف شان از میان بردن دین مورد قبول اکثریت (به ترتیب سنی و شیعه اثنی عشری) بااعمال زور بود و نشر عقاید این دو طایفه پنهانی بود. ثانیا به لحاظعقیدتی در اسماعیلیه عنوان باب به یکی از مراتب سبعه باطنی درسلسله مراتب روحانی داده شده بود. بابیه نیز به سهم خود کاربرد رمزی عدد هفت را با نظریه (ذات حروفه سبعه) که خداوند از رهگذر آنها درهفت روز کار آفرینش را به پایان برد، احیا کردند. ادوارد براون در کتاب (یک سال میان ایرانیان) معتقد است چون عقاید بابی بهایی رنگ شیعی را از دست داد، اقلیت های مذهبی به خصوص زرتشتیان را به خودجلب کردند. ثالثا هر دو گروه، در فعالیت های شان عدم تعصب و آزادی مذهبی یا تلفیق ادیان و مذاهب را پیشه خود ساخته بودند.
32. برای اطلاع تفصیلی از سیر تاریخی که سید علی محمد را به بابیت کشاند، ر. ک: اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، ج 3، به تصحیح محمداسماعیل رضوانی، (تهران: دنیای کتاب، چ 1، 1367)، صص 1669 1672.
33. Comte Arthur de Gobineau.
34. سید یحیی دارابی که بعدا قیام باب را در تبریز رهبری کرد نیز دراین مناظرات حضور داشته است.
35. سکوت ماخذ بابیه درباره مجالس مکالمه باب با علما بیان گر این است که باب واقعا در بحث با علما شکست خورده است.
36. منتظم ناصری، ج 3، صص 1670 1671؛ روضه الصفای ناصری، ج 1، ص 311.
37. مهم ترین علت موضع گیری عالمان دینی در قبال باب، اعتقادآنان به بدعت آوری باب و اطرافیان وی بود. به عنوان مثال؛ ملا علی اکبراردستانی در مسجد آقا قاسم شیراز عبارت (اشهد ان علی محمد بقیه الله) [ا. جی. براون، تاریخ جدید میرزا علی محمد باب، (کمبریج: 1893)، ص 200 ]را به اذان افزود که باعث شد علما، حسین خان نظام الدوله حاکم شیراز را وادار کنند تا او را مجازات کند.
1672..
38. در زمان همین آزادی بود که ملا حسین بشرویه ای در رفت وآمدی که با باب داشت، آیین او را پذیرفت و بعدها قیام های خراسان و مازندران را راه انداخت.
39. روضه الصفای ناصری، ج 1، ص 311.
40. ر. ک: دین و دولت در ایران، صص 197 199.
41. روضه الصفای ناصری، ج 1، ص 312.
42. ناسخ التواریخ، ج 3، صص 1010 1011.
43. برای اطلاع تفصیلی از متن نامه علما به آقاسی، ر. ک: احمدکسروی، بهایی گری، (تهران: بی رنا، بی تا)، ص 26؛ فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، (تهران: 1334)، ص 199.
44. براون بر این باور است که آقاسی می ترسیده که پس از ملاقات محمدشاه و باب، اخلاص های معنوی محمدشاه از او منصرف و متوجه باب شود.
45. وی چهل روز در تبریز ماند و در تمام این مدت، علما از ملاقات بااو خودداری کردند.
46. وی معلم ناصرالدین شاه بود.
47. برای اطلاع تفصیلی از مفاد این مناظره، ر. ک: روضه الصفای ناصری، ج 1، ص 423؛ قصص العلما، ص 46؛ فریدون آدمیت، امیرکبیرو ایران، (تهران: خوارزمی، چ 8، 1378)، ص 200؛ بهائی گری، صص 32 33.
48. ر. ک: دین و دولت در ایران، صص 201 203.
49. روضه الصفای ناصری، ج 1، ص 456. همین اقدام امیرکبیرباعث شد که بابی ها به قتل وی همت گمارند.
50. ر. ک: ناسخ التواریخ، ج 3، صص 1073 1075. یکی از علت های بی مهری بابی ها به امیرکبیر به ویژه در تاریخ نگاری آنها، همین اعدام بابیه توسط وی می باشد. به عنوان مثال؛ در این خصوص می توان به نویسنده کتاب (قبله عالم) که خود یک بهایی است، مراجعه کرد [عباس امانت، قبله عالم، ترجمه حسن کامشاد، (تهران: کارنامه، چ 1، 1383) [.
51. روضه الصفای ناصری، ج 1، ص 422.
52. براون سعیدالعلما را یهودی تبار می داند که تازه به دین اسلام گرائیده بوده است اما در شرح حال مختصری که اعتمادالسلطنه در الم آثرو الاثار از وی به دست داده است، از یهودی تبار بودن او ذکری به میان نیاورده است.
53. ر. ک: ناسخ التواریخ، ج 3، صص 1012 1036؛ روضه الصفای ناصری، ج 1، ص 446.
54. ظاهرا او بیش از همه به جنبه های انقلابی بابیت دل باخته بود.
55. روضه الصفای ناصری، ج 1، ص 448.
56. ر. ک: ناسخ التواریخ، ج 3، صص 1058 1069؛ تاریخ منتظم ناصری، ج 3، صص 1695 1696.
57. ر. ک: ناسخ التواریخ، ج 3، صص 1105 1110.
58. بعد از باب، فرقه وی به دو شاخه تقسیم شد: الف) پیروان یحیی صبح ازل (ازلیه)؛ ب) پیروان برادر وی، میرزا حسین علی بهاء (بهائیه). روس ها از ازلیه و انگلستان از بهائیه حمایت می کردند.
59. دین و دولت در ایران، صص 213 214.
منبع: / هفته نامه / پگاه حوزه / 1387 / شماره 232، خرداد ۱۳۸۷/۰۳/۰۰
نویسنده : احمد رهدار
نظر شما