عرفان سرخ پوستى(3)
بخش چهارم: فنون و دستوالعمل ها:
تعلیمات دون خوان، دربرگیرنده دستورالعمل ها و فنون ویژه اى نیز هست که کاستاندا باید به کار بندد. این دستورالعمل ها هدفهاى زیر را دنبال مى کند:
ـ کسب اقتدار شخصى.
ـ خاموش ساختن ذهن و گفت وگوى درونى.
ـ تغییر (نقطه تجمع) و رسیدن به اوج آگاهى و معرفت شهودى.
هدف اصلى و نهایى از تمام فنون و دستورالعمل ها مورد اخیر است و دو هدف اول نقش واسطه اى دارند. فنونى که منتهى به کسب و ذخیره اقتدار است، سالک را در خاموش ساختن و واایستاندن گفت وگوى درونى یارى مى رساند و با به کارگیرى فنونى خاص، نقطه پیوندگاه جابه جا شده و این همه (دیدن) را که اوج (ابرآگاهى) است ممکن مى سازد.
این دستورالعمل ها در کتابهاى کاستاندا، به گونه پراکنده آورده شده است. نظم و ترتیبى را که مى نگرید، کار نگارنده است و با بررسى بیش تر، شاید بتوان آنها را با ترتیب بهترى ارائه کرد. استفاده از گیاهان روانگردان مى توانست از جمله فنون آورده شود، امّا به خاطر بسیارى جستارها و پیوندى که این بحث با وجوه مختلف دارد، به صورت ضمیمه در پایان این تحقیق آورده شده است.
فنون براى کسب اقتدار
داشتن اقتدار شخصى و ذخیره آن براى توفیق سالک جویاى معرفت، ضرورى است. در اصل انسان چیزى جز (حاصل جمع اقتدار شخصى) نیست و این حاصل جمع تعیین مى کند که او چگونه زندگى کند و چگونه بمیرد.
دون خوان، اقتدار شخصى را یک نوع احساس، همچون خوش اقبالى، تعریف مى کند. شاید بتوان اقتدار شخصى را اعتماد به قدرتهاى غیر عادى و تواناییهاى شهودى خودمان دانست. این اعتماد به خود را هنگامى مى توانیم به دست آوریم که تمرینها و تجربه هاى مناسب آن را فراهم کرده باشیم. دون خوان فنونى را براى به دست آوردن این اعتماد و ذخیره اقتدار سفارش مى کند.79
دویدن در تاریکى
دویدن در تاریکى فنى است که دون خوان آن را (خرامش گفتار) مى نامد و آن را در ذخیره اقتدار براى واایستاندن گفت وگوى درونى اثرگذار مى شمارد. چگونگى اجراى این دستور آن است که سالک مسافتى طولانى را با زحمت و سرعت در بیراهه و بر روى سنگلاخها بدون سکندرى خوردن و آسیب دیدن مى دَوَد. او در این حال همتش آن است که گفت وگوى درونى را خاموش ساخته، کار را به جسم خود واگذار نماید: زیرا آن گاه که ذهن خاموش شود، خود جسم، بى آن که خود ما آگاهى داشته باشیم، اشیاء را مى شناسد و راه را باز مى یابد، بدون آن که در گودالى فرو رود یا نوک صخره اى پایش را بیازارد.80
خوددارى از آمیزش جنسى
از نظر دون خوان و دون ختارو، سالکان بویژه آنان که زاییده آمیزش ملالت بار بوده اند، باید از آمیزش جنسى خوددارى ورزند تا از این راه بتوانند انرژى اندکى ذخیره کنند. این ذخیره انرژى، براى رسیدن به (آستانه رویت) و سیر در عالم ناشناخته ها مورد نیاز است.81
دون ختارو به کاستاندا مى گوید:
(پدر و مادرت وقتى ترا به وجود آوردند، بى اندازه ملول و خسته بوده اند.)
کاستاندا مدعى است که دون خنارو با (قوه رویت) بر این راز آگاهى یافته است.82
هر عمل، آخرین نبرد
سالک باید بداند که براى هر عمل قدرت دارد، بویژه هنگامى که آن را (آخرین نبرد خود) در روى زمین به حساب آورد. مرگ هر آن در انتظار است و ممکن است سالک شکارچى را لمس کند و جان او را برباید. پس هر عمل او ممکن است آخرین نبرد او روى زمین باشد.
سالک حقیقى، به این نکته آگاهى یافته و هرگاه به هر کارى بپردازد، آن را آخرین کار و آخرین نبرد خود به شمار مى آورد. چنین عملى لذت بخش بوده و وحشت را از دل او بیرون مى کند و اقتدار و اعتماد را براى او به ارمغان مى آورد.83
این را نیز باید بدانیم که سالکِ مبارز، سخت مى میرد، مرگش باید با او بجنگد تا او را با خود ببرد. سالک خود را به آسانى در آغوش مرگ نمى اندازد. آن گاه که مرگ او را لمس کند، به قدرت مبدل مى شود.84
تغییر نوع تصور از خود
تصور و انتظارى که ما از خود داریم، در توان و اقتدار ما اثر ویژه اى دارد. دانستن این نکته که ما میدانهایى از انرژى هستیم و توان شگفتى در نهان خویش داریم، قدرت بسیارى در ما پدید مى آورد:
(خیلى چیزهاست که سالک مبارز در زمان معینى انجام مى دهد که سالهاى پیش نمى توانست انجام دهد. آن چیزها خودشان تغییرى نکرده اند: اما تصور او از خودش تغییر یافته است.)85
انتخاب مکان قدرت
از نظر دون خوان هرکس در زمین، جایى، یا جاهایى براى نشستن دارد که جایگاه اوست. او در آن جا به طور طبیعى قوى و خوشحال خواهد بود، در عوض نقطه بد دشمن اوست. این وظیفه فرد است که با کمک استاد آن نقطه را که (جایگاه) اوست بیابد و اقتدار خویش را تجربه کند. از سوى دیگر، نقطه دشمن یک مرد را ضعیف مى کند و حتى مى تواند باعث مرگش شود. دون خوان روزى کاستاندا را کمک مى کند که نقطه خویش را بیابد و او پس از تحمل رنج و زحمت فراوان آن نقطه را بیابد. حالت خود را در آن لحظه چنین وصف مى کند:
(در حوزه دید من تغییر دیگرى در رنگها اتفاق مى افتد. طرح یکدستى را که من در همه آن منطقه مى دیدم، در یک نقطه و در طرف راست من به شکلى زنگارى برگشت... رگ گردنم سیخ شد پاهایم کمى قوسى و تنه ام به جلو خم شد و من متوجه حالت عجیب خود شدم و بر ترسم افزوده شد...)
براى واایستاندن گفت وگوى درونى
ترک عادت:
ترک عادت براى واایستاندن گفت وگوى درونى و تمرکز دقت مان در ناوال (جهان واقعى) ضرورى است. تأکید بر ترک عادت را در عرفانهاى مختلف شناخته شده در دنیا مى یابیم. حافظ مى گوید:
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
و عبدالکریم جیلى گوید:
(وضع و حال من آن است که خفى و خلاف عادت باشم).86
با این وصف، باید تعریف خاص دون خوان را از ترک عادت و فرقهایى که با مقصود عرفاى ما دارد، در نظر داشت. به نظر دون خوان، چنین خواسته ایم که زندگى خود را با عادات پیش ببریم و این اساس زندگى عادى و جهان توصیفى (تونال) ما را تشکیل مى دهد. این عادات ما را وادار به زندگى یک سان و یک نواختى مى کند و ما را در نظم و ترتیبى خاص پاى بند مى سازد. در نتیجه در همنوعان خود انتظار گونه اى خاص از سلوک و رفتار از ما پدید مى آید و این انتظار، سبب مى شود که خود را فرمانبر و پیرو عادتهاى خود و خواسته هاى همنوعان خویش سازیم و از پویش و دگرگونى در شرایط خود باز ایستیم و در پیله اى که خود بر خویشتن خویش تنیده ایم، گرفتار آییم. این عادت، ما را در تونال به بند مى کشد و بین ما و جهان واقعى حجاب مى گردد.
شرط سلوک آن است که اندیشه ها و ادراکهاى ما از ساختارهاى پایدار رها شود، تا جایى براى تازگیها و چیزهاى پیش بینى نشده در زندگى مان باز شود: چرا که عناصر معرفت واقعى پیش بینى ناشدنى اند و این مهم با ترک عادت، به دست مى آید:
(شکارچى بودن تنها به مفهوم حیوان را در تله انداختن نیست. شکارچى که هم وزن خود، طلا مى ارزد... به این دلیل است که خود عادتى ندارد. این مزیت وى است. وى مانند حیواناتى که به دنبال شان است نیست: حیواناتى که با عادتهاى سنگین و پیش بینى شده وابسته اند. او آزاد، سیال و پیش بینى ناپذیر است.)87
دون خوان، گاهى از (ترک عادت) به (نفى گذشته شخصى) تعبیر مى کند.
(سالک مبارزى که گذشته شخصى ندارد، براى کارهاى خود نیازى به توضیح به همنوعان خود ندارد و هیچ کس هم از اعمال او عصبانى و ناراحت نمى شود و مهم تر آن که هیچ کس او را با افکار و انتظارات خویش ملزم به کارى نمى کند.)88
به کارگیرى دومین قدرت
به عقیده دون خوان، ادراک، پیامد (دقت) ماست: یعنى ما تنها درونمایه هایى را درک مى کنیم که دقت مان را بر آنها سامان دهیم. بر این اساس، این نقش ادراک نیست که از سوى همنوعان تحت تأثیر قرار مى گیرد، بلکه (دقت) ماست که در نتیجه نفوذ آگاهانه و مداوم، سرانجام به حوزه هایى برمى گردد و میل مى کند که با شرح و تفسیر همنوعان مان، برابرى کند و در نهایت این باور در ما پدید آید که این دنیاى وصف شده، کل واقعیت است. ما با این (دقت اسیر شده) نمى توانیم از توهمى که اسیر آن شده ایم برهیم، بلکه تلاش مى کنیم تا ادراکهایى که از آن سرچشمه مى گیرد، با وصف دنیا برابرى کند. براى رهایى از این دقت که دون خوان آن را (اولین دقت) مى نامد، نیاز به (دومین دقت) داریم و مقصود از آن ته مانده وقتى است که در حیطه واقعیت باقى مانده است و اسیر نگردیده است.
ما در حالت عادى، نسبت به دومین دقت آگاهى نداریم و صرف نظر از موقعیتهاى استثنایى ظهورى ندارد و آگاهى بخش نیست. با این حال، تنها حلقه پیوند ما با واقعیت و ناوال است. براى ورود به ناوال و جهان واقعى، باید دومین دقت خود را به کار گیریم تا بند از جزء اسیر شده دقت مان نیز بگشاییم و در نتیجه با هر دو قسمت دقت مان وحدتى به دست آوریم و به تمامیت خویش دست یابیم و انسان کاملى شویم.89
عمل بدون چشمداشت فایده
هدفدارى در عمل، حاصل گفت وگوى درونى و ماندگارى ما در تونال است. هدفدارى و چشمداشت از عمل ما را به سطح خردورانه اى از واقعیت مى رساند.. در حالى که معرفت را راهى به جز عقل است. هدفدارى لازمه پذیرش اصل علیت است و جهان موهوم و غیر واقعى ما از همین اصول و عناصر تشکیل گردیده است. تنها هنگامى که دیگر (هیچ توقعى) از عمل خویش نداشته باشیم، آخرین برون فکنى هاى ذهن خود را پشت سر گذاشته ایم و قدم در ناوال نهاده ایم. به دیگر سخن، انتظار نتیجه از عمل، سبب دوگانگى بین عمل و عمل کننده مى شود و این آدمى را از رویارویى مستقیم و بى میانجى با واقعیت باز مى دارد. پاره اى نظامهاى آموزشى دیگر نیز مثل آیین بودایى ذن، با تمرین اعمال مستقیم و غیر مستدل براى پدید آوردن چنین انضباطى: یعنى برداشتن فاصله بین عمل و عامل، با مکتب دون خوان اشتراک دارند. کاستاندا بسیارى از کارهاى مسخره و غیر مفید را که دون خوان بر گردن او نهاده بود، به خاطر مى آورد: مانند جارو کردن زباله ها از جایى به جاى دیگر و بعد متوجه مى شود که دون خوان با واداشتن او به انجام کارهاى بى معنى فکر کار بدون عوض را در او القا کرده است. این مطلب چنان ظریف است که خود این فن را نیز شامل مى شود: یعنى اگر سالک با کار بدون عوض، بخواهد یک راست با حقیقت روبه رو شود، این کار بدون عوض نخواهد بود، بلکه هدفى را دنبال کرده است که همان ورود در ناوال و جهان حقیقت است.
کارها و رفتارهاى بى مفهوم و بى هدف، همین که آنها را به فنى دگر کنیم، ناممکن مى شوند، زیرا بدین ترتیب به آنها هدف و مفهوم بخشیده ایم. بدین جهت گاه مرشد از در حقّه وارد مى شد تا شاگرد را وادارد که بدون هیچ چشمداشتى دست به کار شود:
(به دون خوان گفتم، یادم نمى آید او هرگز در مورد انجام عملى براى نفس عمل به عنوان فنى خاص بحث کرده باشد و تنها چیزى که مى توانم دوباره به یاد آورم توضیحات دائم و مبهم او در این مورد است. خندید و گفت که کار او آنقدر ظریف بوده است که تا آن روز متوجه آن نشده ام.)90
در زندگى عادى، کار کردن بدون معنى و هدف براى ما بیگانه است و با عقل سلیم ناسازگار. از کارها و رفتارهاى خود چشم داریم که هدفهاى از پیش تعیین شده ما را برآورند: از این روى، رفتارهاى دیمى یا طبیعى براى ما ممکن نیست. تنها در پاره اى از زمانها و مجالهاى مناسب، مانند هنگام ترس، شادى و هیجان شدید است که رفتار مهار نشده اى از ما سر زند. در این زمان و دَم که از بى خبرى صحبت مى کنیم، یک عمل به طور کامل طبیعى رخ داده است و فاصله بین ما و عمل و رفتارى که از ما سر زده، محو شده است. نه رفتارى که از ما سر زده، از قبل حساب شده است و نه واکنش نسبت به درستى و نادرستى آن نشان مى دهیم. چشمداشتى هم از عمل نداریم، چون عقل ما که باعث آن بود، باز ایستاده است. بازى کودکان نمونه اى از عمل بدون چشمداشت است.91
حماقت اختیارى
براى سالک شکارچى، خوب و بد، ثمربخش و زیانبار، سختى و مرض، توانگرى و فقر فرقى ندارد. هیچ چیز وجود ندارد که براى او از چیز دیگر اهمیت بیش ترى داشته باشد یا عملى وجود ندارد که در نزد او برترى داشته باشد، همه این جداسازیها و ارزش داوریها مربوط به حوزه تونال و جهان عادى مى شود. با این حال، سالک مبارز هر عملى را که برمى گزیند آن را چنان انجام مى دهد که گویى برایش مهم است. او به ظاهر با مردم همخوانى دارد و با همنوعان خود چنین وانمود مى کند که به کارهاى خود و ثمربخشى آنها اهمیت مى دهد. و این معناى حماقت اختیارى شمن است. سالک مبارز نخست باید بداند که رفتارهایش بیهوده است و با این حال، چنان کار انجام دهد و رفتار کند که گویى این مطلب را نمى داند.92
شمن در عین بى نامى و بى نشانى و نفى گذشته خویش، تنها حلقه بستگى و پیوندش با دیگران همین جنون اختیارى اوست. او به ظاهر با مردم مى زید و حال آن که با آنان نیست.93 به نظر مى رسد که این ویژگى به سالک آرامش مسرت بخش مى دهد و او را از دغدغه ها و اندیشه در حاصل رفتارها و کردارهاى خود مى رهاند.
آن دسته از خوانندگان آثار کاستاندا نیز که پاره اى از آموزه هاى دون خوان را التیامى بر رنجها و دغدغه هاى روحى خود یافته اند، از این دستورالعمل بهره جسته اند. جوانى که به علت ناکامى در درس، یا به دست آوردن کار و درآمد و یا ناکامى در امر زناشویى، دنیا را بر خود تنگ مى یابد، شاید این دستورالعمل براى او گشایشى باشد و او را نسبت به آن چه روى داده، بى توجه کند و شکستهایش را در زندگى همچون پیروزیها پذیرا باشد.
نفى گذشته شخصى
وابستگى و دلبستگى ما به گذشته خود همراه با شناختى که همنوعان ما از گذشته ما دارند، در پایندگى گفت وگوى درونى و ماندگارى ما در تونال، اثرگذار است. مراد از گذشته شخصى، آگاهى ها و دانستنیهایى است که انسانها درباره زندگى ما مى دانند. وقتى گذشته شخصى داریم، ناگزیریم این امر را تأیید کنیم و برابر خواست و انگاره آنان سلوک کنیم. اما چگونه از گذشته شخصى خویش رها شویم؟ دون خوان به کاستاندا مى گوید:
(از کارهاى ساده شروع کن، به دیگران نگو چه مى کنى و بعد تمام افرادى را که تو را خوب مى شناسند رها کن، بدین ترتیب فضاى مه آلودى در اطراف ایجاد خواهى کرد)94
هنگامى که آزاد ورها از گذشته خود شدیم، نه اندیشه هاى همنوعان و نه گرایشهاى ذهنى خود ما، نمى توانند ما را در تونال اسیر نگه دارد و به آزادى بزرگى در افکار و رفتار خود دست مى یابیم.
براى کامیابى در نفى گذشته شخصى، دون خوان سه فن کمکى پیشنهاد مى کند:
1. از دست دادن اهمیت شخصى:
(تا هنگامى که فکر مى کنى مهم ترین چیز عالم هستى، قادر به شناخت دنیاى اطرافت نیستى، مثل اسبى با چشم بند خواهى بود. در کل هستى تفاوتى بین تو و یک سرگین غلطان نیست.)95
2. پذیرش مسؤولیت رفتار و کردار: تا بدین وسیله قدرت عمل کردن از وجود ما بتراود و نیازى به تمسک به گذشته خویش و همنوعان نداشته باشیم.
3. مرگ به مثابه مشاور زندگى: اندیشه و انتظار مرگ، نیرو به ما مى دهد، سبب مى گردد از رویدادهاى کوچک به خشم نیاییم، کمک مى کند تا خویشتن را ضابطه مند سازیم و در زندگى انضباط داشته باشیم و به مسائل اساسى توجه کنیم و گرایش یابیم.96
از دست دادن اهمیت شخصى به معناى نفى غرور و خودخواهى در فرهنگهاى عرفانى دیگر نیز تأکید گردیده است.
ابوسعید گوید:
(هیچ تکلّف بیش تر از (تویى) تو نیست.)97
در آیین بودا، گرایشهاى خودخواهانه به شدت منع شده است.98
در کتاب چپق مقدس آمده است:
(این خوار کردن که به گفته گوزن سیاه سرخ پوست خود را در آن حتى از مورچه هم پست تر مى کند، همان حالت روحى است که در مسیحیت مسکنت روح خوانده مى شود و در سنت اسلامى فقر و در آیین هندو Balya. حالت کسانى است که درمى یابند که فردیت شان نسبت به اصل خدایى هیچ است.)99
بى عملى
دون خوان، فرایندى را که ما در آن ناخودآگاه، ادراک خود را دستکارى مى کنیم تا آن را با گزارشى که از دنیا توسط هم تیرگان دریافت داشته ایم، سازگارى دهیم، (عمل) مى نامد.
(این تخته سنگ در اثر (عمل) تخته سنگ است. (عمل) آن چیزى است که از تو تو را مى سازد و از من مرا، دنیا دنیاست، زیرا (عمل) مربوط را مى شناسى که آن را این گونه مى کند. اگر (عمل) مربوط به آن را ندانى دنیا به گونه اى دیگر است.)100
براى این که خویش را براى (واقعیت) آماده سازیم، باید (بى عملى) را تمرین کنیم.
براى (بى عملى) نمى توان از (عمل) استفاده کرد.
(راهگشاى اقتدار در عمل نکردن به آن چیزهایى است که مى دانى به آن چگونه عمل کنى: مثلاً وقتى درختى را مى نگرى عادت دارى فوراً نگاهت را به شاخ و برگ آن بدوزى. سایه برگها یا فضاى بین برگها را نمى بینى. با این کار شروع کن که بر سایه برگهاى یک شاخه تمرکز کنى و کم کم به کارت ادامه بده تا تمام درخت را پیش چشم داشته باشى.)101
درست راه رفتن
گونه ویژه اى راه رفتن است. هدف گشودگى کامل حواس است، بدین صورت که تمرکز دقت مان را از چیزهاى محیط برهانیم و آن را متوجه خویش سازیم. در این صورت، بدون این که از جانب ما انتخاب و ارزیابى صورت گرفته باشد، (تمامیت احساس) به ما مى رسد و پذیراى واقعیت مى شویم و ذهن از گفت وگو باز مى ماند:
(در اوایل آشنایى مان، دون خوان، روش دیگرى را برایم شرح داده بود. بدین ترتیب که باید بدون آن که نگاهم را روى چیز مخصوصى متمرکز کنم، در مسیرى طولانى راه بروم و مستقیماً به چیزى نگاه نکنم. چشمها را کمى چپ کنم تا از آن چه به خودى خود در زاویه دید قرار مى گیرد تصویر وسیع ترى داشته باشم. اگرچه در آن موقع نفهمیدم: اما او اصرار داشت اگر بدون تمرکز به نقطه اى در نزدیکى افق نظر بیندازم، مشاهده تمام چیزهایى که در میدان دید قرار دارد، در یک آن امکان پذیر مى گردد.
سالها این عمل را بدون آن که تغییرى در آن ببینم تمرین کردم. منتظر تغییر و تحولى نیز نبودم، ولى روزى در کمال تعجب دریافتم که حدود ده دقیقه است راه مى روم، بى آن که کلمه اى با خود گفته باشم. در آن حالت آگاه شدم که توقف گفت وگوى درونى، مستلزم چیزى بیش از تنها با خود حرف نزدن است.
در آن موقعیت افکارم را از دست داده بودم و عملاً حس مى کردم که در خلأ غوطه ورم.)102
خیره شدن
خیره شدن نیز گونه اى (درست راه رفتن) است، با این فرق که در آن، در یک حالت قرار مى گیریم و تمام حواس و نگاه خود را بر یک چیز متوجه مى کنیم و به یک چیز نگاه خود را مى دوزیم و راه اثرگذاریهاى دیگر را بر خود مى بندیم. به این ترتیب، ذهن خود را از دنیاى خود ساخته خویش جدا مى سازیم و گفت وگوى درونى پا پس مى نهد و بدون تماس با ساخته خویش مى ایستد:
(اگر ساعتها مثل من به توده اى از برگ خیره شوى، افکارت خاموش مى شوند. فقدان فکر دقت تونال را کاهش مى دهد و آنها به چیز دیگرى بدل مى شوند.)103
البته در خلال تمرین، باید بدن در وضع و حالت خوشایندى قرار گیرد. حالتى، به سان حالتهاى مراقبه کلاسیک در نظامهاى عرفانى شرق.104
حرکتهاى تنسگریتى
دون خوان، گونه اى تمرین حرکتها را سفارش مى کند که آن را حرکتهاى تنسگریتى مى نامد و ویژگى این حرکتها را واایستادن صداى ذهن و گفت وگوى درونى مى داند.
تنسگریتى، وصفى است مرکب از دو واژه (کشیدگى) (Tension) و (تندرستى) (Integrity). (کشیدگى) تلاشى است که به آسودگى زردپى ها و عضلات بدن مى انجامد. (تندرستى) عمل توجه کردن به بدن به عنوان واحدى سالم، کامل و بى عیب است. تمرین این حرکتها در شکل گروهى انجام مى پذیرد و شمن را به استفاده از حافظه جنبشى وامى دارد و اثر عالى آن دِرَنگیدن گفت وگوى درونى است. با دِرَنگیدن گفت وگوى درونى موفق خواهیم شد (پیوندگاه) را از جایگاه اصلى خارج سازیم و به (دیدن) نایل شویم. کاستاندا در کتاب حرکات جادویى این حرکتها را همراه با تصویر برشمرده است.105
این حرکتها، همانندى فراوانى با حرکتهاى یوگا دارد.
براى دگرگونى (نقطه تجمع) و معرفت شهودى: هنر رؤیابینى
هدف اصلى سالک است که به (دیدن) دست یابد: از این روى، تمام فنون گذشته، اگرچه با واسطه، در خدمت این هدف قرار دارند. افزون بر آنها، مهم ترین فنى که دون خوان براى رسیدن به (ناوال) و یافتن کالبد اخترى سفارش مى کند، (عمل رؤیابینى) است. مفهوم رؤیا در اصطلاح او، با رویدادهایى که به همین نام، به طور معمول، در حال خواب براى ما رخ مى دهد، در پیوند و مرتبط، ولى متفاوت است. رؤیابینى مهارتى است که شخص به کمک آن از رؤیاهاى خود استفاده و با دقت آن را به آگاهى مهار شده دگر مى کند. چنین رؤیایى همراه خواهد بود با دگرگونیهایى که در (رشته هاى انرژى) رخ مى دهد و جابه جایى اى که در نقطه تجمع (پیوندگاه) صورت مى پذیرد. انسان سالک با هنر رؤیابینى مى تواند رشته هاى نور را ببیند و نقطه تجمع را حتى به خارج از (حباب نورانى) و در گستره رشته هاى انرژى عالم حرکت دهد.106
اگر سالک پس از جابه جا شدن نقطه تجمع به هنگام خواب، بتواند آن را در همان جایگاه پابرجا کند، کارى بس بزرگ و ارزش مند کرده است: چرا که مى تواند در حوزه ناوال ماندگار شود و براى همیشه از اسارت (جهان توصیف شده و غیر واقعى) رها گردد.107
اما مهم آن است که دانسته شود چنین رؤیایى چگونه و از چه راهى به دست مى آید. دون خوان براى این هدف، دوگونه تمرین را پیشنهاد مى کند. این تمرینها باید در شب، پیش از خواب انجام شود: زیرا وقتى است که عاملهاى نفوذ جسمى و روحى، اثرگذارى شان، به پایین ترین حدّ مى رسد و از القاءات همنوعان و گفت وگوى درونى کاسته مى شود.
تمرین اول: در حالتى به خواب رویم که رویداد (به خواب رفتن) را در مورد خویش بنگریم و آگاهى و هوشیارى خود را از دست ندهیم. بدین صورت که دستهاى خود را برافراشته و تمام حواس خود را به دستها متوجه کنیم، در اوج این تمرکز، که با زحمت فراوان همراه است، دستهاى خود را مى بینیم، اما نه دستهاى عادى خود را بلکه دستهاى اخترى و لطیف خویش را که در سطح ناوال واقع است. اگر چنین کامیابى و پیروزى حاصل شد، مى توانیم این فن را بگسترانیم و با کالبد اخترى خود در گستره بى پایان ناوال غوطه ور شویم.
تمرین دوم: براى ساختن رؤیاى خوشایند (تمرینِ سفر کردن) است. بدین صورت که محلى را که دوست دارى در آن جا باشى و آن را به خوبى مى شناسى، برگزین، و اراده قاطع براى سفر به آن جا داشته باش. زمان سفرت را نیز روشن کن و سپس در حالت (بى عملى) خود را به خواب بسپار. مقصود از بى عملى آن است که ادعاى خود را در مورد بیهوشى در خلال خواب از دست داده و امکان هوشیارى را پذیرا باش. با نگهداشت این اصول، تو در رؤیا، حقایق و حوادثى را خواهى دید که در روز بدون کاستى و فزونى اتفاق مى افتد. اگر غیر از این باشد، معلوم مى شود که تو در عمل رؤیابینى موفق نبوده اى.108
کاستاندا پایه ها و مرحله هاى رؤیابینى را که خود تجربه کرده است، به ترتیب زیر بیان و گزارش مى کند:
1. بیدارى پر آسایش: حالتى مقدماتى است که در آن حواس به خواب رفته است، ولى شخص بیدار است. من در این حالت همیشه سیلى از نور قرمز را مى دیدم.
2. بیدارى پویا: در این حالت نور قرمز مثل مه از هم پراکنده مى شود.
3. مشاهده صرف: به صورت شاهد عینى ناظر به رویدادهایى است که در برابر چشمانش رخ مى دهد.
4. ابتکار پویا: شخص خود را وارد عمل مى کند و از حالت اثرپذیرى و واکنش خارج شده از فرصت خود بیش ترین بهره را مى برد.109
پیوست: گیاهان روانگردان
هدف از استفاده از گیاهان:
استفاده از گیاهان روانگردان، در ابتداى آموزش دیدن کاستاندا، جایگاه ویژه اى داشت. در واقع آشنایى کاستاندا با دون خوان نیز، با هدف و جمع آورى اطلاعات درباره این گیاهان آغاز شد. دون خوان، افزون بر بیان اثرگذارى این داروها، شرحى درازدامن درباره کشت و تربیت و (مطیع کردن) و نحوه استفاده از آنها داده است.
کاستاندا، با هدایت و مهار دون خوان، به استفاده از گیاهان پرداخته و (حالات واقعیت غیر معمول) را تجربه کرده است.
استفاده از این گیاهان، با هدف پدید آوردن گونه اى آمادگى شخصى براى طریقت معرفت است. کاستاندا در ابتدا سعى مى کرد، با حفظ نگرش علمى اش، شرحى براى تعالیم دون خوان بیابد و بسازد. او در حالتى نبود تا (واقعیتى) را که مرشدش از آن سخن مى گفت به درستى درک کند و آن گاه که بهره اى ناتمام مى یافت، آن رویداد را آنقدر به شیوه آشناى خودش تفسیر مى کرد که به سطح (تونال) و جهان عادى پایین مى آورد.
بر این اساس، دون خوان لازم دید نیرنگى به کار گیرد تا حال کاستاندا را دگرگون سازد و چشم او را به (واقعیت غیر معمول) باز کند. او بدین منظور به استفاده از گیاهان مشغول شد.
(فقط دیوانه است که بار معرفت پیشه شدن را با طیب خاطر به دوش مى کشد عاقل را باید با حقه و ترفند در این راه انداخت.)110
گفته شده است این داروها بر سلسله اعصاب اثر مى گذارند و جریانها و پیوندهاى غیر عادى عصبى پدید مى آورند و سبب دگرگونى در ساختها و پرداختهاى ذهنى مى شوند و این تا اندازه اى، همانند اثرى است که از درنگیدن گفت وگوى درونى به دست مى آید. گیاهان روانگردان اگرچه به گونه ناپایدار سبب مى شود تا پایه هاى تفکر عادى ما از هم گسیخته شوند و ما از (دومین دقت مان) که در حوزه ناوال باقى مانده است، آگاهى یابیم و با کمک آن اولین دقت خود را آزاد سازیم و (تمام دقت) خود را به کار برده تا به (ناوال) و واقعیت ناب راه یابیم.111
نظر دانشمندان
در این که پاره اى گیاهان داراى اثرهاى ویژه روانى هستند، جاى تردید نیست. قبیله هاى سرخ پوست از دیرباز، به این اثرگذاریها آگاه بوده اند و از آنها به گونه گسترده براى سرخوشى، مداوا، افسونگرى و به دست آوردن حالت خلسه استفاده مى کردند و حتى پس از گسترش و جا پا باز کردن مسیحیت در آن دیار، اجراى مناسک خوردن (پیوت) ادامه داشت.112
این اثرگذاریها را دانشمندان، کم و بیش پذیرفته اند.
استیس عقیده دارد حالت عرفانى را با مواد مخدرى مانند مسکالین و اسید لیسرژیک (Lysetjic Acid) و... مى توان پدید آورد. امّا استیس، به روشنى یادآور مى شود: مسکالین، آن حال را در سالک پدیدار نساخته، بلکه بازدارنده هاى روانى را برداشته که پیش از آن، او را از دیدن چیزها، آن گونه که در واقع هستند، باز مى داشته اند.113
همچنین آزمایشها نشان مى دهند که ماده شیمیایى مسکالین که از گیاه (پیوت) گرفته شده است، حالتى همراه با پندارهاى شدیدى از رنگها و فرمها پدید مى آورد.114
الدوس هاکسلى که به گونه گسترده به پژوهش درباره مسکالین پرداخته است، مى نویسد:
(فرضیه این است که عمل مغز و بافت عصبى و ارگانهاى حسى در اساس بازدارنده اند نه تولیدکننده. هر شخصى در لحظه اى قادر است تمام وقایعى را که برایش رخ داده است، به خاطر آورده و یا هر آن چه را که در هر کجاى کائنات رخ مى دهد درک کند. مغز و بافت عصبى براى پیشگیرى از پریشانى و آشفتگى فکرى، جلوى همه این دانشها را مى گیرد. و فقط برگزیده اى اندک که براى ما فایده عملى دارد و اجازه عبور مى دهد، ولى به نظر مى رسد برخى اشخاص، با این توانایى به دنیا مى آیند که از این عملِ جلوگیرى مغز و بافت عصبى در آنها نشانى نیست. برخى دیگر این توانایى را در نتیجه تمرینات فکرى یا به وسیله هیپنوتیزم حاصل مى کنند. استفاده از مسکالین نیز شخص را به همین نتیجه رهنمون مى سازد. در مغز رشته هاى آنزیم وجود دارد که در جهت بهبود کار آن خدمت مى کنند، برخى از این آنزیمها مقدار گلوکز آنزیمها را متوقف ساخته و بنابراین از اندازه گلوکز مورد دسترس عضوى که به قند نیاز دائمى دارد مى کاهد.)
دون خوان، در باره اثرگذارى این گیاهان به وجه مبالغه آمیزى سخن مى گوید، اما سپسها، به روشنى یادآور مى شود: اثر این گیاهان، ناپایدار است و تنها در ابتداى آموزش کاستاندا از آن کمک گرفته است تا او را با حوزه ناوال آشنا سازد. بر این اساس، به شرح درباره (گیاهان قدرت) (مسکالیتو) و (دودک) و... سخن مى گوید اما سپسها وقتى کاستاندا از او مى پرسد: چرا دیگر از این باره سخنى نمى گوید، بى هیچ شرمى مى گوید: در آغاز آموزش، به خاطر او به درون تمام این (جفنگیات کاذب سرخ پوستى) رفته و آنها را بررسى کرده است.
در این جا براى آگاهى بیش تر خواننده محترم، مناسب است از آن چه دون خوان ـ به تعبیر او جفنگیات کاذب ـ درباره چهار گیاه قدرت زا و روانگردان گفته است، گزیده هایى نقل کنیم. این چهار گیاه عبارتند از قارچ (دودک) پیوت، تاتوره (علف جمیسون) و بذر ذرت. قارچ و پیوت، بیش تر براى به دست آوردن (معرفت) و (رؤیت) استفاده مى شود، در حالى که تاتوره و بذر ذرت، براى به دست آوردن قدرت است، قدرتى که دون خوان اسم متفق (همزاد) بر آن مى نهد.
دود (قارچ)
دون خوان، با پدید آوردن دگرگونیهایى در گونه خاصى از قارچ اروپایى، از آن براى تدخین استفاده مى کند. این دود براى کسانى که در پى کسب قدرت اند کارساز نیست. این دود براى کسانى است که مشتاق دیدن اند.115
دون خوان، مدعى است که با دود این امکان را یافته است که به کلاغى دگر شود!
کاستاندا از او مى خواهد که مراد خود را از کلاغ شدن شرح دهد: اما او خوددارى مى ورزد.116 اما او از زنى دیوخوى نام مى برد که قصد کشتن او را داشته است. دون خوان ازاو تعبیر به (پرنده سیاه) مى کند: چرا که مى تواند خود را به شکل پرنده اى درآورد. دود به دون خوان این امکان را داده از خود در برابر آن زن نگهدارى کند. دود بهترین (متفق) و (محافظى) است که یک مرد مى تواند داشته باشد.117
دود هر کارى مى تواند انجام دهد و به مرد دانش و قدرت اقدام مى دهد. وقتى کسى وارد حوزه اش مى شود، همه قدرتهاى دیگر تحت فرمان او هستند. البته یک عمر وقت مى برد که با دو قسمت اصلى و حیاتى دود آشنایى حاصل گردد: چپق و مخلوط دود!
او، شگفتیهایى از قدرت و کارایى چپقى که در اختیار دارد و از استادش به یادگار مانده است نقل مى کند.118
البته از دیرباز (چپق) یکى از سمبل هاى دینى بومیان آمریکا بوده و تصور مى شد که کل معناى وجود انسانى با آیین (پیپ) (چپق) پیوند خورده است. از این چپق ها در تمام رسمها و آیینهاى تشریفاتى و در تصویب قراردادها و عهدنامه ها استفاده مى شد. بومیان آمریکا، آن را خداى جنگ و صلح و داور مرگ و حیات مى پنداشته اند.119
پیوت
دون خوان، استفاده از پیوت را، راه به دست آوردن خرد، دانش و راه صحیح زندگى کردن مى دانست.120 از برگرفته شده هاى پیوت، مسکالین است که پیش از این، در توهم زایى آن، نکته هایى رایادآور شدیم.
از نظر دون خوان، کارى که پیوت مى کند آن است که ما را با یک نیروى یاور، پیوند مى دهد و در حقیقت آن نیروست که نقش آموزگار دارد و ما را به حوزه ناوال مى برد. دون خوان، برحسب قاعده خود، از شرح درباره دعاوى خویش خوددارى مى ورزد.
تاتوره
دون خوان، پس از دگرگونیهایى که در این گیاه پدید مى آورد، آن را به کاستاندا مى خوراند. به کاستاندا حالت شگفتى دست مى داد، ماهیچه هایش از نیرو متورم مى شد، مشتهایش به خارش مى افتاد و پاشنه هاى پاهایش میل به دنبال کردن کسى پیدا مى کرد.
این دارو احساس خوشایندى و قدرت مندى در فرد پدید مى آورد و فرد لَبالَب از اشتیاق مى شود. دون خوان مدعى است در جوانى با خوردن تاتوره توانسته است مردى را با یک ضربت آهسته بازو بکشد. همچنین گاومیشى را که بیست مرد از عهده آن برنمى آمدند به زمین بکوبد. یک بار توانسته است چنان بپرد که از برگهاى بلندترین درخت فراتر رود. امّا به روشنى مى گوید: او و دیگر سرخ پوستان، کم کم علاقه خود را به پیوت از دست داده اند، زیرا در پى قدرت نیستند. آنان اکنون به معرفت و رؤیت بها مى دهند.121
سخن پایانى
بر خواننده ناقد و بصیر روشن است که سخنان و ادعاهاى کاستاندا، با ذکر دلیل همراه نیستند و شکل اعلامى دارند. افزون بر این (آن گونه که از ترجمه هاى آثارش پیداست) سخنان و ادعاهاى وى به جایى پاى بند نیستند و مدرک و سندى از آنها در دست نیست. و اطمینانى بر درستى گزارشهاى وى از دون خوان و دیگر ساحران وجود ندارد. و به دلیل مستند نبودن، راه هموارى براى بررسى درستى و گزارشها وجود ندارد، ضمن آن که در خیلى موردها، آن چه را کاستاندا ارائه مى دهد، در ذهن انسان غریب و گاه محال مى آید. ولى با این حال خالى از مایه هاى عرفانى نیست. اگرچه به دلیل همانندیهاى آن با دیگر عرفانها، احتمال این که کاستاندا آن را از دیگر عرفانها برگرفته باشد و با حکایتهاى قومها و قبیله هاى سرخ پوست و خیال انگیزیها و پنداربافیهاى خود درآمیخته باشد، احتمال جدى است.
در موردهاى بسیار، چون توجه به حقیقتى دیگر و ساحَتى برتر، کوشش براى (رؤیت) و معرفت شهودى و برترى راه دل بر عقل، شرایط سلوک و نیاز سالک به مرشد و... خواننده همانندیهایى با عرفان اسلامى احساس مى کند، ولى این همانندیها، بیش از آن که ما را در فهم عرفان سرخ پوستى کمک کند، خاصیت گمراه کننده دارند و ما را از واقعیت دور مى کنند و از درک فرقها و ناسانیها، حتى در موردهاى همانند، باز مى دارند: از این روى نگارنده در جریان این پژوهش از ذکر همانندیها و شاهدها و گواه ها از عرفان اسلامى خوددارى ورزید.
در پایان تأکید دوباره بر این نکته لازم است این بررسى، نه درباره عرفان سرخ پوستى به معناى عام، بلکه در بررسى حکایتى است که کاستاندا از قراءت دون خوان و چند (ناوال) دیگر از این عرفان دارد. این تحقیق، با این انگیزه صورت گرفته، تا از خرده جریانى که ترجمه آثار کاستاندا با چندین و چند بار چاپ شدن و مخاطبان زیاد از آن حکایت مى کرد، پرده بردارد.
اما جاى این پرسش از آگاهان و دانش آموختگان حوزه باقى است که آیا نمى توان عرفان و معنویت نهفته در تعالیم اسلام را در قالبهاى پر کشش ادبى و هنرى به نسل تشنه امروز عرضه کرد؟
آیا پاسخى راستین به این نیاز روزافزون، سد و بازدارنده اى از فرو غلطیدن نسل ما به وادى پاسخهاى دروغین و پوشالى نیست. و آیا خالى بودن میدان فرهنگ از عرصه اندیشه هاى اصیل و انسان ساز، میدان را به روزى حرفهاى مفت فرومایگان و سودجویان در عرصه فرهنگ و نشر نخواهد گشود.
پى نوشتها:
1. سفر جادویى با کارلوس کاستاندا، مارکارت رانیان کاستاندا، مهدى کندرى/34، میترا، تهران 1377.
2. کاستاندا و آموزشهاى دوخوان/24.
3. هدیه عقاب، کارلوس کاستاندا، مهران کندرى و مسعود کاظمى، مقدمه، فردوس، تهران، 1368.
4. همان/13.
5. سفر به دیگرسو، کارلوس کاستاندا، دل آرا قهرمان/3، میترا، تهران، 1375.
6. چرخ زمان، کارلوس کاستاندا، مهران کندرى/30، میترا، تهران، 1377.
7. دومین حلقه قدرت، کارلوس کاستاندا، مهران کندرى و مسعود کاظمى/1، فردوس، تهران، 1362.
8. حرکات جادویى، کارلوس کاستاندا، مهران کندرى/2، میترا، تهران، 1377.
9. چرخ زمان/176.
10. دین و اسطوره در آمریکاى وسطى، مهران کندرى/11ـ12، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، تهران، 1372.
11. قدرت سکوت، کارلوس کاستاندا، مهران کندرى، میترا، تهران، 1377.
12. سفر جادویى با کارلوس کاستاندا/9.
13. قدرت سکوت، کارلوس کاستاندا، مهران کندرى/13.
14. هنر خواب بینى، کارلوس کاستاندا، فرزاد همدانى، نشر سیمرغ، تهران، 1373.
15. برداشتى از هنر خواب بینى/14: قدرت سکوت/14.
16. قدرت سکوت/14.
17. چرخ زمان/267.
18. همان/262.
19. آتشى از درون، کارلوس کاستاندا، ادیب صالحى/19، شباویز، تهران، چاپ پنجم، 1374.
20. هدیه عقاب: چرخ زمان/195.
21. چرخ زمان/196.
22.همان/125.
23. آتشى از درون/61.
24. چرخ زمان/26.
25.همان/26.
26. سفر به دیگرسو/283.
27.چرخ زمان/207.
28.همان/208.
29.همان/55.
30.همان/124.
31.همان/86.
32. آتشى از درون/54.
33. چرخ زمان/232.
34.حرکات جادویى/13.
35.چرخ زمان/24.
36.همان/46.
37.واقعیت دیگر/160.
38. تعلیمات دون خوان، کارلوس کاستاندا، حسین نیّر/74، فردوسى، تهران، 1374.
39. هنر خواب بینى/74.
40.همان/20.
41. سفر جادویى، پیشگفتار.
42. آتشى از درون/31.
43.همان/33.
44.چرخ زمان/176.
45. آتشى از درون.
46.چرخ زمان/38.
47.همان/28.
48.همان/191.
49.آتشى از درون/54.
50.چرخ زمان/64، به نقل از حقیقتى دیگر.
51.همان، به نقل از افسانه هاى قدرت/117.
52.آموزشهاى دون خوان/111.
53.چرخ زمان/65.
54. آموزشهاى دون خوان/99.
55.آتشى از درون/49.
56.قدرت سکوت/13.
57.چرخ زمان/40.
58. حقیقتى دیگر/46.
59.همان/47.
60. تعلیمات دون خوان/113.
61.چرخ زمان/40.
62. حقیقتى دیگر/48.
63.همان/260.
64.همان/261.
65. آتشى از درون، کارلوس کاستاندا، مهران کندرى/91.
66. هنر خواب بینى/181.
67.همان/67.
68.چرخ زمان/40.
69. تعلیمات دون خوان/76.
70. قدرت سکوت/13.
71.چرخ زمان/34.
72. سفر جادویى با کاستاندا/210.
73.چرخ زمان/162.
74.سفر به دیگرسو/49ـ50.
75.چرخ زمان/62.
76.همان/99.
77.همان/82، به نقل از سفر به دیگرسو.
78.همان/153، به نقل از افسانه هاى قدرت.
79.کاستاندا و آموزشهاى دون خوان، لوتار. ار. لوتکه. مهران کندرى، 12، میترا، تهران، 1375: چرخ زمان/100.
80.کاستاندا و آموزشهاى دون خوان/13.
81.آتشى از درون/83.
82.همان/82.
83.چرخ زمان/92، 94.
84.همان/95، 133، به نقل از افسانه هاى قدرت و حقیقت دیگر.
85.همان/113.
86. ارض ملکوت، هنرى کربن، دهشیرى/41.
87.چرخ زمان/89،به نقل از سفر به دیگرسو: کاستاندا و آموزشهاى دون خوان/127.
88.همان.
89.کاستاندا و آموزشهاى دون خوان/101.
90.همان/61.
91.همان/62.
92.چرخ زمان/47، به نقل از حقیقت دیگر.
93.همان/48.
94.کاستاندا و آموزشهاى دون خوان/78: چرخ زمان/81، به نقل از سفر به دیگرسو.
95.سفر به دیگرسو/300.
96.همان/31ـ40.
97. اسرار التوحید، محمد بن منور، تصحیح و تعلیق محمدرضا شفیعى کدکنى/165، آگاه، تهران، 1366.
98.بودیسم، راهول، قاسم خاتمى/83.
99. چپق مقدس، اپس براون، على پاشایى/110، چاپ اول، 1355.
100.کاستاندا و آموزشهاى دون خوان/133.
101.همان/135.
102.همان/70.
103.همان/74.
104.همان.
105. حرکات جادویى/35ـ36.
106. هنر خواب بینى/34.
107.همان.
108.کاستاندا و آموزشهاى دون خوان/128.
109.همان/124.
110.چرخ زمان/38.
111. سفر به دیگرسو/7.
112. انسان و سمبل هایش، کارل گوستاویونک، ابوطالب صارمى/17.
113. عرفان و فلسفه، استیس، بهاءالدین خرمشاهى/19، 65، سروش، تهران، 1361.
114. انسان و سمبل هایش.
115.تعلیمات دون خوان/219.
116.همان/220.
117.همان/77.
118.همان.
119. جهان مذهبى (ادیان در جهان امروز) هیأت مؤلفان، عبدالرحیم گواهى، ج1/74، دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
120.تعلیمات دون خوان/13.
121.همان/73.
منبع: / ماهنامه / حوزه / 120 ۱۳۸۶/۰۳/۱۸
نویسنده : حسین واعظى نیا
نظر شما