واکاوی تاریخی ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه در اندیشه استاد شهید محمد مفتح
بیشک بسیاری از آرا و اندیشههای اندیشمندان و روشنگران بزرگ ریشه در بینش تاریخی ایشان داشته و اساسا تاریخنگری هر متفکری در جهتدهی عقاید و نظریات وی تاثیر فراوانی دارد. بنابراین مطالعه و آگاهی از دیدگاه تاریخی اندیشمندان و متفکرانی که سرمنشاء تحول و صاحب اندیشه و نظریهای بدیع میباشند، یکی از روشهای بهترشناسی و تبیین اندیشهها و نظریات آنان است.
در سالروز شهادت آیتالله شهید دکتر مفتح، قصد داریم با مراجعه و مطالعه دیدگاه تاریخی این شهید بزرگوار و استخراج بینش تاریخی ایشان از لابه لای آثار شان راجع به تاریخچه علم و آموزش در اسلام به تبیین نظریه ارزشمند ایشان یعنی اندیشه وحدت حوزه و دانشگاه که شاید آن گونه که شایسته آن بود بعد از شهادت دکتر مفتح بدان پرداخته نشد بپردا زیم. زیرا بر این باوری که طرح ایده و حدت حوزه و دانشگاه و ضرورت انجام چنین طرحی ریشه در تاریخنگری و بینش تاریخی استاد مفتح دارد.
درنظرگاه استاد شهید مفتح نهضتی که به وسیله پیامبر اسلام در جهان به وجود آمد و مسیر تاریخ اقوام و ملل را تغییر داد، برخلاف تصور بیشتر مردم تنها یک نهضت اخلاقی صرف نبود، بلکه همراه آن یک تحول ریشهدار علمی در جامعه بشری پدید آمد. حتی تمام مسائل اخلاقی و اجتماعی را برپایه تعقل و مبانی علمی قرار داد.(1)
اسلام درزمانه و در محیطی ندای آسمانی “یرفع الله الذین آمنوا و الذین اوتوا العلم درجات” که جهل و بیخبری و خرافات سیطرهای اختاپوسی بر زندگی مردم افکنده بود.
استاد مفتح به صرافت به این نکته اشاره میکند که در درجه اول انتشار دین اسلام مستلزم نوشتن و خواندن بود زیرا آیات قرآن کریم نوشته میشد و کسی که توانایی داشت آنها را برای دیگری میخواند. و پیغمبر مردم را به تعلیم و تربیت تشویق میکرد پس از جنگ بدر برای رهایی هر اسیری آموختن ده طفل از اهالی مدینه مقرر شده بود.(2)
شهید مفتح با مطالعه و غور در تاریخ اسلام به فعالیتهای فکری فرهنگی پیامبر اسلام جهت آموزش و پرورش اشاره کرده و در این باره مینویسد: پس از هجرت پیغمبراکرم و قدرت اسلام و فتح مکه، حضرت معاذ را در آن شهر [مکه] برای آموختن و یاد دادن فقه و قرآن مامور نموده ... پس از او عبدالله بن عباسی در شهر مکه اقامت گزید و به تعلیم پرداخت و آوازه و شهرت این شهر به علم و ادب بیشتر در اثر کوشش ابن عباس بود.(3) شهر مدینه نیز بخصوص از زمانی که مرکز خلافت اسلامی قرار گرفت و مسلمین به فتوحات بزرگی نایل آمدند با ورود اسرایی که از ایران و روم و ... آورده میشدند و از علم و آگاهی خوبی برخوردار بودند به تدبیر زعمای مسلمین مدینه را به صورت یک مجمع مهم علمی درآوردند که تربیت شدگان آن در رشتههای فقه و حدیث و تاریخ که بیشتر مورد توجه بودند تخصص مییافتند.(4)
استاد برخلاف تصور عمومی که آغاز دوره تالیف و تدوین را در اسلام نیمه دوم قرن دوم هجری میدانند معتقد است: نوشتن و جمعآوری مطالب از همان قرن اول و زمان خود پیغمبر اسلام رایج بوده، زیرا پیغمبر عدهای را به نوشتن وحی مامور میکرد و آنها هم بر کاغذ و یا استخوان و سنگهای نازک مینوشتند. بعضی هم احادیث را جمعآوری میکردند مانند عبدالله بن عباس که آنچه رامیشنید، مینوشت همچنین مسلمانان به نگارش تاریخ جنگها و غزوات نیز توجه داشتند.(5)
البته شهید مفتح نیز به قرن دوم هجری به عنوان عصر طلایی تمدن اسلام عنایت و توجه ویژهای دارد و از تاسیس مدارس و آموزشگاههای بزرگ در این دوره یاد میکند و از اولین مدرسه مهمی که در بغداد تاسیس شد با عنوان آکادمی بغداد یاد میکند.(6) ایشان همچنین به نهضت ترجمه و تشکیل بیتالحکمه اشاره کرده در این باره مینویسد: مامون در توسعه و ترقی بیتالحکمه کوشش زیاد نمود و برای ترجمه کتابهای یونانی سیصد هزار دینار طلا صرف کرد و یکی از مواد پیمان صلح که بین مامون و امپراتور روم (میشل سوم) منعقد گردید این بودکه بعضی از کتابخانههای قسطنطنیه را به مامون واگذار کند.(7)
ایشان با نگاه تحلیلی ویژه از فریضه حج به دو کنگره علمی حوزههای اسلامی تعبیر نموده و معتقد بودند که مناسک حج فرصت مغتنمی بود تا اندیشمندان مسلمان با نظریات و آرای یکدیگر در نقاط مختلف سرزمینهای پهناور اسلامی آشنا شده و به بحث، تبادلنظر و تضارب افکار با یکدیگر بپردازند.(8)
از نظر استاد نتیجه این فعالیتها و این حوزهها و روابط فرهنگی میان آنها آفریدن یک تمدن جدید علمی جهانگیری بود که در مدتی کمتر از دو قرن پدید آمد و گسترش یافت. دانشمندان و محققین تاریخ علم با نظری تعجبآمیز به آن مینگرند. و از آن به “معجزه مسلمانان” تعبیر میکنند.(9)
ایشان ضمن اشاره به مدرسه نظامیه بغداد به عنوان یکی از مراکز مهم علمی و دانشگاهی اسلامی معتقد است برخلاف تصور رایج، نظامیه بغداد اولین دانشگاه اسلامی نبوده و با ارائه مستندات تاریخی چندین نمونه از مراکز علمی بزرگ که میتوان بدانها لقب دانشگاه اسلامی اعطا نمود یاد کند، دانشکدهای که در خراسان توسط مامون تاسیس شد، مرکز علمی مصر که به وسیله الحاکم خلیفه فاطمی مصر بنا گردیده، آموزشگاهی که به همت سلطان محمود غزنوی دایر شد و ...(10)
شهید مفتح در ادامه بحث در مورد تاریخ علم و آموزش در اسلام که در مقالاتی به صورت سلسلهوار ارائه نمودند به کمیته علمی “اخوان الصفا” میپردازد. وی هدف این گروه را تغییر شیوه رایج علمآموزی و سنت غلط آموختن و آموزش برای دریافت صله و جایزه که توسط برخی از سردمداران حکومتی و خلفا رایج شده بود ذکر میکند و از خدمات شایان توجه این گروه علمی که بدون فاش نمودن نام خود دانش را به جهت ارزش ذاتی آن طلب مینمودند و نه به علت منافع مادیش به نیکی یاد مینماید.(11)
استاد معتقد بودند: پس از گذشت مدت محدود و کمی از ترجمه کتابها و اقتباس علوم غیراسلامی، مسلمانان وارد مرحله تحقیق شدند. کتابها نوشته و ابتکاراتی از خود نشان دادند که در تاریخ علم با اعجاب و عظمت از آن یاد میشود. مخصوصا ایشان به علم طب و نوآوریهای مسلمانان در این علم توجهی ویژه نموده از محمد بن زکریا ی رازی “طبیب المسلمین” یاد میکند.( 12)
همچنین شهید مفتح با تاکید بر نقش روش تحقیق در علوم و اشاره، به جایگاه والای آن در علم با ارائه مستندات تاریخی ثابت مینماید که دانشمندان اسلام به روش تجربی - که هم اکنون اروپاییها به آن افتخار نموده و ابداع روش تجربی را به خود نسبت میدهند - توجه داشتهاند. وی از قول مسیوسدی لو از دانشمندان اروپایی مینویسد: در تعلیمات دانشگاه بغداد چیزی که نهایت درجه مهم به شمار میآید این است که طرز استدلال آنها به کلی مبتنی بر اصول علمی بوده است یعنی مشاهده حوادث و وقایع به طور صحیح و به دست آوردن علت و تصدیق نتیجههایی که از روی تجربه به ثبوت رسیده است ... این روشی که دانشمندان عصر حاضر را با اکتشافات و اختراعات بزرگ و مهم راهنمایی کرده برای مسلمانان در قرون وسطی معلوم و مورد استفاده بوده است.(13)
از نظر استاد مهمترین ویژگی و وجه مشخصه میان دانشمندان اسلامی و مسلمانان دانشمند با سایر اندیشمندان و دانشمندان غیر اسلامی همانا توامانی و در هم تنیدگی علم و دین در وجود ایشان بود. در واقع مدرسه و دانشگاه اسلامی محلی بود که همه علوم درکنار هم و به موازات هم تعلیم داده میشد. علم حدیث، ریاضیات، فقه اسلامی، طب، تفسیر قرآنی، نجوم و هیئت و ... یکجا تدریس میگردید و طبیعیات جدای از معنویات نبوده هیچ گونه نگاه و یا احساس بیگانگی و تضاد میان علم و دین وجود نداشت. شهید مفتح در این باره مینویسد: پس از انتقال علوم بیگانه به کشورهای اسلامی و آشنایی مسلمین با آن علوم، روح اسلام در تمام مظاهر علمی و تمدن آنان تجلی کرده و دو نیروی عظیم معنوی و مادی به هم آمیخته گردید و این اصل کلی که “همه چیز برای خدا” در فعالیتهای دانشمندان مسلمان به خوبی آشکار بود.(14)
اما متاسفانه این روند دوام چندانی نیافت و بزودی زمان انحطاط تمدن مسلمین فرا رسید. مراکز علمی و حوزههای علمیه تبدیل به مکانهایی شدند که در آن صرفا علوم نقلی تدریس گردید و چنان از طبیعیات فلسفه و علوم عقلی فاصله گرفتند که گویی هیچ گاه در چنین مراکزی این علوم در کنار هم بدون کوچکترین تزاحم و تداخلی تدریس نمیشدند. و کار به جایی کشیدکه در حوزههای علمیه تحصیل فلسفه اتهامی بزرگ تلقی میشد.
از نظر استاد که خود از اولین عالمان دینی و دانش آموختگان حوزوی بودند که علاوه بر کسب تحصیلات علوم دینی و احراز مقام اجتهاد به دلیل نیاز و ضرورتی که احساس نموده بودند به تحصیل در دانشگاه هم همت گمارده و بزودی تبدیل به استاد مسلم و برجسته حوزه و دانشگاه شدند، این جدایی و افتراقها بین علم و دین که در دوران معاصر با شکلنوینی مطرح شده و با تاسیس دانشگاه در کشورهای اسلامی به گونهای مشخصتر جلوه نمود، معضل عمده گریبانگیر حوزه و دانشگاه بود.
زیرا هرکدام از دو نهاد یاد شده چنان از هم فاصله گرفتند که در برخی مواقع حتی ضد و نقیض یکدیگر معنا میشدند. در دیدگاه دانشگاهیان حوزه علمیه نماد جمود فکری، تحجر و سنتگرایی تلقی میشد و در نظرگاه حوزویها دانشگاه محل ترویج بیدینی، غربزدگی شناخته میشد واین خود برآیند روند تاریخی شکلگیری دانشگاه (به سبک جدید) در ایران و همچنین وضعیتی بود که برحوزههای علمیه حاکم شده بود. یعنی تاسیس دانشگاه در ایران توسط کسی انجام گرفت که خود نماد سکولاریسم بود و طبیعی بود که در چنین دانشگاهی نه تنها توجهی به علوم دینی نشان داده نشود بلکه در راستای دینزدایی و مقابله با جلوهها و مظاهر دینی نیز تلاش شود.
در چنین فضایی و با چنین پیشینه تاریخی، استاد فرزانه حوزه و دانشگاه ایده وحدت حوزه و دانشگاه را مطرح نمودند و خود به عنوان نماد عینی و عملی چنین تفکری به مثابه پلی میان حوزه ودانشگاه عمل کردند. و با بهرهگیری از همان بینش تاریخی که بدان اشاره شد، راه حل و راه برونرفت از بحرانی را که هم دامنگیر دانشگاه بود و هم گریبان حوزه را گرفته بود، در “وحدت بین روحانی و دانشجو” جستجو نمودند. و نظریه وحدت حوزه و دانشگاه را مطرح کردند.
ایشان در یکی از سخنرانیهای خود جامعه را به مثابه موجود زندهای فرض کرده و چنین اظهار نظر مینماید: یک جامعه زنده هم مانند یک فرد زنده بین همه اعضا و اقشار و طبقات آن هماهنگی وجود دارد. این هماهنگی بلاشک بین دو قشر فرهیخته جامعه ضرورتی اجتنابناپذیر است. بیشک استاد در اندیشه آن وحدت ساختاری نظیر آنچه در دورههای ابتدایی تمدن اسلامی از آن سخن به میان آمد نبوده اما وحدت رویه و هماهنگی و همکاریهای علمی و پژوهشی و تزریق روح دینی دردانشگاهها و میان دانشجویان از یک سو و وارد نمودن اسلوبها و روشهای جدید علمی در حوزههای علمیه وجههنظر ایشان بود و علیرغم تلاشهایی در راستای نیل به این مقصود تلاشهایی صورت گرفته است اما آن چنان که باید و شایسته است پس از شهادت استاد بدان پرداخته نشد.
منابع:
-1 مقاله شهید مفتح در مجله “درسهایی از مکتب اسلام” سال چهارم، شماره اول
-2 همان.
-3 همان.
-4 همان.
-5 همان.
-6 مقاله شهید مفتح در مجله درسهایی از مکتب اسلام، سال چهارم شماره 3
-7 همان.
-8 همان.
-9 همان.
-10 همان.
-11 مقاله شهید مفتح در مجله در مکتب اسلام سال چهارم، شماره 6.
-12 مقاله شهید مفتح در مجله در مکتب اسلام سال پنجم، شماره6 .
-13 مقاله شهید مفتح در مجله در مکتب اسلام سال چهارم، شماره 9، به نقل از تاریخ تمدن اسلام و عرب دکتر گوستاولوبون.
-14 مقاله شهید مفتح در مجله در مکتب اسلام سال پنجم، شماره 6.
منبع: / روزنامه / رسالت ۱۳۸۷/۰۹/۲۶
نویسنده : حجت الله کریمی
نظر شما