دا-زایـن و زمانمندی
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 235)
دا-زایـن و زمانمندی نوشتۀ مارتین هایدگر ترجمۀ محمّد سعید حنایی کاشانی 45.نتیجۀ تحلیل مقدماتی و بـنیادی دا-زایـنو وظـیفۀ تأویل نخستینی و وجودی این باشنده
از تحلیل مقدماتیمان از دا-زاین چه چیزی به دست آمد و در جستو جـوی چیستیم؟ما در در- جهان-بودن،که ساختارهای ذاتیاش در آشکارگی متمرکز است،قوام بنیادی باشندهای را یافتهایم کـه مضمون بحث خود قـرار دادهـایم.تمامیت این کلّ ساختارمند خود را به صورت دلمشغولی [ care ]آشکار ساخت.هستی دا-زاین[ being of da-sein ]در دلمشغولی مندرج است.تحلیل این هستی را سررشتۀ وجود[ existence ]1دا-زاین انگاشتیم،وجودی که با پیشدستی آن را ذات دا-زاین تعریف کردیم.این لفـظ«وجود»[ existence ]به طور رسمی دال بر آن است که دا-زاین بهمنزلۀ فهمی بالقوه-از-هستی هست،فهمی که در هستیاش دلواپس هستیاش است.پس من خودم باشندهای هستم که به چنین طرزی هست[ dergestalt seiend ].باز کردن پدیدار دلمـشغولی بـصیرتی به قوام ملموس وجود فراهم کرد-یعنی،بصیرتی به ارتباط همآغازین آن با واقع بودگی و با به سقوط در افتادن دا-زاین.
آنچه ما میجوییم پاسخ به پرسش معنای هستی به طور عـام اسـت،و،مقدّم بر آن،امکان باز کردن این پرسش اساسی هر هستی شناسی به طور ریشهای.اما پرده برداشتن از افقی که چیزی مانند (*)هر چند که با آن هستی-منطق[" onto-logic "]در عین حـال دگـرگون شده است(مقایسه شود با:کانت و مسألۀ ما بعد الطبیعه،بخش 4).
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 236)
هستی به طور عام در درون آن معقول و مفهوم میشود،اصلا مترادف است با روشن کردن امکان داشتن فهمی از هستی-فـهمی کـه خـود متعلق به قوام باشندهای اسـت کـه آن را دا-زایـن مینامیم.2 هر چند فهم هستی امکان ندارد به طور ریشهای به منزلۀ عنصری ذاتی در هستی دا-زاین روشن شود،مگر اینکه آن بـاشندهای کـه ایـن فهم به هستیاش تعلق دارد،با توجه به هـستیاش فـی نفسه به طور نخستینی تأویل شده باشد.
آیا حق داریم ادعا کنیم که در توصیف هستی شناسانۀ دا-زاین در مقام دلمـشغولی تـأویلی نـخستینی از این باشنده به دست دادهایم؟با چه معیاری تحلیل وجودی از دا-زاین را بـاید با توجه به نخستینی بودناش یا غیر نخستینی بودناش سنجید؟ما در حقیقت از«نخستینی بودن» " primordiality "]تأویلی هستی شناختی چه مقصود داریم؟
پژوهـش هـستی شـناختی یک راه ممکن تأویل است،تأویلی که ما باز کردن و تخصیص فـهم وصـف کردهایم.3هر تأویلی پیش-داشت و پیش-دید و پیش-تصور خودش را دارد.اگر چنین تأویلی به تکلیف صـریح تـحقیقی تـبدیل شود،تمامیت این«پیشفرضها»(که ما موقعیت هرمنیوتیکی مینامیم)نیازمند روشن شـدن و اسـتوار شـدن است پیش از آنکه هم در تجربۀ بنیادی «موضوع»و هم بر حسب آن تجربه آشکار شود.هـستها در تـأویل هـستی شناختی با توجه به قوام هستی خودشان آزاد میشوند.چنین تأویلی ما را نخست ملزم مـیکند کـه توصیفی پدیدار شناختی از آن هستی به دست دهیم که مضمون بحث خودمان قرار دادهـایم و بـدین طـریق آن را در منظر پیش- داشت خودمان بیاوریم که با آن همۀ مراحل بعدی تحلیل ما باید هـمشکل شـود.اما در همین حال لازم است که این مراحل با پیش-دید ممکن از نوع هـستی هـستی مـوضوع بحث ما هدایت شود.پیش -داشت و پیش-دید پس در عین حال مفهومیتی(پیش-تصور)را رقم مـیزند کـه همۀ ساختارهای هستی برای آن باید به وجود آید.
اما تأویلی نخستینی و هـستی شـناختی نـه تنها به طور عام نیازمند آن است که موقعیت هرمنیوتیکی منطبق با پدیدارها تأمین شود،بـلکه هـمچنین ایـن اطمینان صریح تأمین شود که تمامیت هستهایی که مضمون آن انگاشته شده بـه پیـش-داشت آورده شده باشند.به همین سان،تنها کافی نیست طرحی اولیه از هستی این هستها رسم شـود،حـتی اگر بر پایۀ پدیدارها باشد.اگر ما پیش- دیدی از هستی داریم،مـیباید هـستی را با توجه به وحدت عوامل ساختاری مـمکنی کـه بـه او متعلق است ببینیم.تنها آن گاه است کـه مـیتوانیم پرسش از معنای وحدتی را مطرح کنیم که متعلق به تمامیت هستی همۀ هستهاست و بـا یـقین پدیداری به این پرسش نـیز پاسـخ دهیم.
آیـا تـحلیل وجـودی[ existential analysis ]دا-زاین که ما انجام دادیم،از آن چـنان مـوقعیت
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 237)
هرمنیوتیکیی بر میخیزد که آن نخستینی بودنی را ضمانت کند که هستی شناسی بـنیادی بـدان نیازمند است؟آیا ما میتوانیم از نتایج به دسـت آمده-اینکه هستی دا-زایـن دلمـشغولی است-به سوی پرسش از وحـدت نـخستین این تمامیت ساختاری رهسپار شویم؟
جایگاه این پیش-دیدی که رهبرد هستی شناختی مـا را تـا کنون هدایت میکرد چیست؟ما اندیشۀ وجـود را بـالقوه بـودن هستی تعریف کـردیم،بـالقوه بودنی که هستی خـودش را مـیفهمد و دلواپس آن است.اما این بالقوه-بودن-هستی که همواره از آن من است برای اصالت آزاد است یـا بـرای بیاصالتی،یا برای حالی که هـیچ کـدام از این دو از یـکدیگر تـفکیک نـشده است.4تأویل قبلی مـا محدود به تحلیلی از وجود لاابالی[ indifferent ]یا غیر اصیل بود،وجودی که با هر روزگی مـیانمایه بـه راه میافتد.البته،رسیدن به تعریفی غـیر انـتزاعی از وجـودیت وجـود[ existentiality of [ existence بـدین طریق ممکن و لازم بـود.بـا این وصف،توصیف هستی شناختی ما از قوام وجود را فقدانی ذاتی مخدوش کرده بود.وجود به مـعنای بـالقوه بـودن هستی است،و لیکن به معنای بالقوه- بـودن-هـستی اصـیل نـیز هـست.مـادام که ساختار وجودی بالقوه-بودن-اصیل در اندیشۀ وجود ادغام نشود،پیش-دید هدایت کنندۀ تأویل وجودی فاقد نخست بودگی است.
و این موقعیت با پیش-داشت موقعیت هـرمنیوتیکی تا اینجا دارای چه نسبتی است؟کی و چگونه تحلیل وجودی ما با آغاز کردن از هر روزگی مطمئن شد که همۀ دا-زاین-این باشنده از «ابتدا»یش تا«پایان»اش-به این منظر پدیدار شناختی نـاگزیر شـد که به ما مضمون بحثمان را ببخشد؟ما ادعا کردیم که دلمشغولی تمامیت کل ساختاری قوام هستی دازاین است.5اما آیا ما در همان شروع تأویلمان امکان در دیدرس قرار دادن دا-زاین را در کل انکار نکردهایم؟با ایـن هـمه، هر روزگی دقیقا همین هستی«میان»تولد و مرگ است.و اگر وجود هستی دا-زاین را تعیین میکند و اگر ذات آن را نیز بالقوه-هستی قوام*بخشیده است،پس مـادام کـه دا-زاین وجود دارد،آیا نباید هـمواره از ایـن حیث که بالقوه است،چیزی نی-هنوز باشد؟باشندهای که ذاتش بر ساخته از وجود است اساسا در برابر امکان به فهم در آمدن در مقام باشندهای تمام مقاومت مـیکند.مـوقعیت هرمنیوتیکی نه تنها هـیچ اطـمینانی از«داشتن»کلّ هستی تا کنون به ما نبخشیده است،بلکه حتی جای پرسش است که آیا کل هستی اصلا دست یافتنی است،و آیا تأویلی نخستینی و هستی شناختی از دا-زاین نباید بـه سـطح معیار برسد-دربارۀ آن نوع از هستی که از خودش مضمونی برای بحث از خودش میسازد.
یک چیز اشتباه ناپذیر شده است.تحلیل وجودی ما از دا-زاین تا اینجا نمیتواند مدعی (*)در عین حال:از قبل-بـودن.
&%02638QRAG026G%
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 238)
نـخستینی بودن بـاشد.پیش-داشت آن هرگز شامل چیزی بیش از هستی غیر اصیل دا-زاین نیست، یعنی هستی ناقص دا-زاین.اگر مـیخواهیم تأویل هستی دا-زاین به منزلۀ بنیادی برای باز کردن پرسش بـنیادی هـستی شـناسی به امری نخستینی تبدیل شود،میباید هستی دا-زاین در اصالت و تمامیت ممکنش به طور وجودی از پیش روشن شـده بـاشد.
بدین طریق وظیفۀ جا دادن دا-زاین در کل در پیش-داشتمان مطرح میشود.هر چند کـه ایـن بـدان معناست که باید نخست پرسش این بالقوه-بودن-هستی-برای-کل-بودن را تجزیه و تحلیل کـنیم.مادام که دا-زاین،هنوز چیزی است همواره معوّق،چیزی است که میتواند و مـیخواهد باشد.اما«پایان»خـود مـتعلق به آن چیزی است که معوّق است.«پایان»در-جهان-بودن مرگ است.این پایان،متعلق به بالقوه-بودن-هستی،یعنی متعلق به وجود است و تمامیت ممکن دا-زاین را محدود و تعریف میکند.در-پایـان-بودن*دا-زاین در مرگ،و بنابراین کل بودنش،با این همه،میتواند در بحث ما از کل بودن ممکن پدیدارها به نحوی شایسته مندرج شود تنها اگر مفهومی از حیث هستی شناختی کافی،یعنی مفهومی وجـودی[ existential ]از مـرگ به دست آمده باشد.اما تا آنجا که دا-زاین**میمیرد،مرگ تنها در یک رو به مرگ بودن موجودی[ existentiell ] است.***ساختار وجودی این باشنده قوام هستی شناختی بالقوه-بودن-برای-کل-بـودن دا-زایـن را معلوم میکند.بدین طریق،کلّ دا-زاین موجود میتواند در پیش-داشت وجودیمان آورده شود.اما آیا دا-زاین میتواند به طور اصیل کلّ باشد؟اصیل بودن وجود را اصلا چگونه باید تعریف کرد،اگر بـا اسـتناد به وجود داشتن اصیل این کار مقدور نباشد؟ما از کجا میتوانیم معیاری برای این تعریف به دست آوریم؟بدیهی است که خود دا-زاین باید در هستیاش امکان و نحوۀ اصیل بودن وجودش را عرضه کند،اگـر چـنین وجـودی به او نه به طور هـستانی[ ontically ]تـحمیل مـیشود و نه به طور هستی شناختی ساخته پرداخته میشود.اما بالقوه بودن هستی اصیل را وجدان گواهی میکند.این پدیدار دا-زاین،مانند مـرگ،نـیازمند تـأویلی اصالتا وجودی است.این پدیدار به این بـصیرت راه مـیبرد که بالقوه-بودن-هستی اصیل دا-زاین در خواستن-داشتن-وجدان قرار دارد.هر چند این امکان موجودی[ existentiell ]با هستی رو به مـرگ،از مـعنای هـستیاش،به مشخص شدن به نحوی موجودی میگراید.
با اثبات بـالقوه-بودن-برای-کل-بودن اصیل دا-زاین تحلیل وجودی ما قوام هستی نخستینی دازاین را تأمین کرده است.اما بـالقوه بـودن-بـرای-کل-بودن اصیل به منزلۀ نحوهای دلمشغولی (*)«رو-به-پایان-«بودن».
(**)انـدیشه در انـطباق با ذات دا-زاین.
(***)هستی ناهست.
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 239)
مرئی میشود.با این دلمشغولی اساس کافی پدیدارانه برای تأویلی نخستینی از مـعنای هـستی دا-زایـن نیز تأمین میشود.
اما بن هستی شناختی و نخستینی وجودیت[ existentiality ]دا-زاین زمانمندی اسـت.تـمامیت سـاختاری و مفصل بندی شدۀ هستی دا-زاین به منزلۀ دلمشغولی نخست بر حسب زمانمندی به طـور وجـودی مـفهوم میشود.تأویل معنای هستی دا-زاین نمیتواند با این امر متوقف شود.تحلیل وجودی-زمـانی ایـن هستی نیازمند تأیید ملموس است.ما باید به عقب باز گردیم و ساختارهای هـستی شـناختی دا-زایـن را که با توجه به معنای زمانمندشان قبلا به دست آمد آزاد کنیم.هر روزگی خـود را بـه منزلۀ نحوهای از زمانمندی منکشف میکند.اما با این گونه تکرار تحلیل بنیادی و مـقدماتی مـا از دا-زایـن،خود پدیدار زمانمندی در عین حال شفافتر میشود.بر حسب زمانمندی است که مفهوم میشود چـرا دا-زایـن در بن هستیاش تاریخی است و میتواند باشد و،میتواند باشد و،تاریخی بودن، میتواند تـاریخنگاری را تـوسعه دهـد.
اگر زمانمندی قوامبخش معنای نخستینی هستی دا-زاین است،و اگر این هستی در همین هستیاش دلواپس هـستیاش اسـت،پس دلمـشغولی باید نیازمند«زمان»و بنابراین در نظر گرفتن «زمان»باشد.زمانمندی دا-زاین«محاسبۀ زمـان»را پدیـد میآورد.«زمان»به تجربه در آمده در چنین محاسبهای نزدیکترین جنبۀ پدیداری زمانمندی است.از همین پدیدار است کـه فـهم هر روزه و عوامانه از زمان سرچشمه میگیرد.و این فهم در مفهوم معهود و مألوف از زمان تـوسعه مـییابد.
روش ساختن خاستگاه«زمان»که در آن»باشندگان درون-دنـیوی بـه مـواجهه در میایند،از زمان به منزلۀ درون-زمانیت،امکان ذاتـی زمـانمند شدن زمانمندی را منکشف میسازد.اکنون فهم در حال آماده شدن برای زمانمند شدن هـنوز نـخستینی تر زمانمندی است.فهم هـستی کـه قوامبخش هـستی دا-زایـن اسـت در این زمانمند شدن پایه دارد.طرح مـعنای هـستی به طور عام در افق زمان امکان به انجام رسیدن دارد.*
بنابراین تحقیق شـامل شـده در این بخش از مراحل زیر میگذرد:کـل بودن ممکن دا-زاین و رو بـه مـرگ بودن(فصل 1)؛گواهی دا-زاین بـه بـالقوه-بودن-هستی اصیل و عزم(فصل 2)؛بالقوه-بودن- برای-کل-بودن اصیل دا-زاین و زمـانمندی و تـاریخیت(فصل 5)؛زمانمندی و درون-زمانیت در مقام خـاستگاه مـفهوم عـوامانه از زمان(فصل 6).
(*)حـضور داشـتن[ an-wesenheit ](رسیدن و تخصیص).
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 240)
1 کل-بـودن مـمکن دا-زاین و رو-به-مرگ-بودن 46.ممتنع نمودن درک هستی شناسانه و تعیین دا-زاین در کلّ
میباید بر نـاکافی بـودن موقعیت هرمنیوتیکیی که از تحلیل پیشر سـرچشمه گـرفت چیره شـویم.بـا تـوجه به پیش-داشت از کـلّ دا-زاین،پیش-داشتی که میباید ضرورتا به دست آمده باشد،میباید بپرسیم که آیا ایـن هـستی،در مقام چیزی صاحب وجود،اصلا مـیتواند در هـستیاش در دسـترس شـود.بـه نظر میآید کـه دلایـل مهمی وجود داشته باشند که علیه امکان وظیفۀ مورد نیاز ما سخن بگویند،دلایلی که در قـوام خـود دا-زایـن قرار دارند.
دلمشغولی،که با آن تمامیت کـل سـاختارمند دا-زایـن شـکل مـیگیرد،بـه وضوح با کل بودن ممکن این باشنده بر طبق معنای هستی شناختیاش در تناقض است.اما نخستین عامل دلمشغولی،«از خود پیش بودن»،بدان معناست که دا-زاین همواره از بـرای خودش وجود دارد.«مادام که دا-زاین هست»،تا هنگام رسیدن به پایانش،به بالقوه-بودن هستیاش مربوط است.حتی وقتی که،هنوز و جود دارد،هیچ چیز دیگری«از او پیش»نیست،و«حسابهایش را صاف کـرده»،هـستیاش هنوز متأثر از«از خود پیش بودن»است.به طور نمونه،ناامیدی دا-زاین را از امکانهایش جدا نمیکند،بلکه تنها حالتی مستقل از بودن به سوی این امکانهاست.حتی وقتی که کسی بدون تـوهمات اسـت و«آماده برای هر کاری است»،«از خود پیش»وجود دارد.این عامل ساختاری دلمشغولی بیهیچ ابهامی به ما میگوید که هنوز چیزی همواره معوّق در دا-زایـن هـست که هنوز به منزلۀ بـالقوه-هـستی- اش«واقعی»نشده است.بدین طریق در ذات قوام دا-زاین کیفیتی پیوسته پایان نیافته نهفته است.این فقدان تمامیت بدان معناست که در بالقوه-بودن-برای-هستی شـخص هـنوز چیزی معوّق وجود دارد.
امـا،اگـر دا-زاین به چنان نحوی«وجود دارد»که مطلقا هیچ چیز معوّقتری برای او وجود ندارد، دا-زاین از قبل نیز بدین گونه دیگر-آنجا-بودن-نشده است.حذف آنچه در هستی او معوّق است مترادف اسـت بـا نیست کردن هستیاش.مادام که دا-زاین باشنده است،هرگز به«کلّ بودن»اش نرسیده است.اما اگر به این کار نایل شد،این کسب به ضایعۀ مطلق در-جهان-بودن تـبدیل مـیشود.
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 241)
در این صـورت دا-زاین هرگز در مقام باشنده باز هستی را تجربه نمیکند.
دلیل امتناع تجربه کردن دا-زاین به طور هستانی در مـقام کلی دارای وجود و لذا تعریف او به طور هستی شناختی در کلّ بودنش در هر نـقص احـتمالی قـوای شناخت ما قرار ندارد.مانع این کار در جوانب هستی این باشنده است.آنچه حتی نمیتواند به چـنان نـحوی باشد که تجربهای از دا-زاین بتواند وانمود به درک آن کند،به طور بـنیادی از بـه تـجربه در آمدن طفره میرود.اما آیا در این صورت سعی در تشخیص کلیت هستی شناختی هستی دا-زاین بـه عهده گرفتن کاری بیسرانجام نیست؟
«از خود پیش بودن»را در مقام یک عامل ساختاری و ذاتی دلمـشغولی نمیتوان حذف کرد.امـا مـا از این چه نتیجۀ معقولی گرفتیم؟آیا در استدلالی صرفا صوری نتیجه نگرفتیم که درک کل دا-زاین ممتنع است؟یا ما اساسا ناخواسته دا-زاین را چیزی فرض نکردیم که به طور عینی چیزی را از پیش ارائه میکند که هنوز بـه طور عینی حرکتهای پیوسته رو به جلو را ارائه نمیکند؟آیا استدلال ما نی-هنوز و«از-خود-پیش»را به معنایی اصالتا ذاتی درک میکند؟ آیا ما دربارۀ«پایان»و«تمامیت»به طریقی پدیدارانه و مختص به دا-زاین سخن گفتیم؟آیا تعبیر«مرگ»دلالتـی زیـست شناختی دارد یا دلالتی که وجودی[ existential ]و هستی شناختی [ ontological ]است،یا آیا در حقیقت این دلالت اصلا به طور مستوفی و مطمئن تعریف شده بود؟ و آیا ما به طور بالفعل همۀ امکانهای در دسترس ساختن دا-زاین را در تـمامیتش بـه پایان رساندهایم؟
ما باید قبل از آنکه مسئلۀ کل بودن دا-زاین را بتوانیم بدین عنوان که هیچ است کنار بگذاریم به این پرسشها پاسخ دهیم.مسئلۀ کل بودن دا-زاین،هر دو پرسش مـوجودی[ existentiell ]دربـارۀ امکان بالقوه-بودن-برای-کل-بودن،و نیز پرسش وجودی[ existential ]دربارۀ قوام هستی «پایان»و«کل بودن»،شامل وظیفۀ تحلیلی ایجابی از پدیدارهای وجود تا کنون کنار گذاشته است.ما در مرکز ایـن مـلاحظات وظـیفۀ توصیف هستی شناسانۀ رو-به-پایـان-بـودن دا-زایـن و نایل شدن به مفهومی وجودی از مرگ را داریم.تحقیق ما در ارتباط ما این مباحث بدین صورت ساختار گرفته است:امکان تجربه کـردن مـرگ دیـگران،و امکان درک کردن کلّ دا-زاین(بخش 47)؛آنچه مـعوّق اسـت،پایان و کلّ بودن(بخش 48)؛تحلیل وجودی از مرک چگونه از دیگر تأویلهای ممکن از این پدیدار متمایز شده است(بخش 49)؛طرح مـقدماتی از سـاختار وجـودی و هستی شناختی مرگ (بخش 50)؛رو به مرگ بودن و هر روزگی دا-زایـن(بخش 51)؛رو به مرگ بودن هر روزی و مفهوم کامل وجودی مرگ(بخش 52)؛طرح وجودی رو به مرگ بودن اصیل(بخش 53).
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 242)
47.امـکان تـجربه کـردن مرگ دیگران و امکان درک کردن دا-زاین در کلّ
وقتی دا-زاین به کل بـودن خـود در مرگ میرسد،همزمان با آن آنجا بودن را از دست میدهد.انتقال به دیگر-آنجا-نه-بودن دا-زاین را از امـکان تـجربه کـردن این انتقال و امکان فهم آن به منزلۀ چیزی تجربه شده در دم بیرون میبرد.[امـکان]چنین چـیزی از دا-زایـن بالفعل در رابطه با خودش سلب میشود.بنابراین،مرگ دیگران از همه نافذتر است.بدین طـریق،یـک پایـان دا-زاین«به طور عینی» در دسترس قرار میگیرد.دا-زاین میتواند تجربهای هر چه بیشتر از مـرگ کـسب کند،چون دا-زاین اساسا با-دیگران-بودن است.این«دادگی»عینی مرگ پسـ بـاید تـحلیلی هستی شناختی از تمامیت دا-زاین را ممکن سازد.
بنابراین از نوع هستیی که دا-زاین به منزلۀ بـودن-بـا-یک-شخص-دیگر واجد است،ما میتوانیم اطلاع نسبتا واضحی به دست آوریـم از ایـنکه وقـتی دا-زاین دیگران به پایان رسید،آن را میتوانیم به منزلۀ مضمونی جایگزین برای تحلیلمان از تمامیت دا-زاین انـتخاب کـنیم.اما آیا این امر ما را به غایتی که مقصود داریم میرساند؟
حتی دا-زایـن دیـگران،وقـتی که در مرگ به کلّ بودناش رسیده است،یک دیگر-آنجا-نه-بودن به معنای دیـگر-نـه-بـودن-در-جهان-نه-بودن این متوفی(اگر به معنایی مبالغهآمیز فهمیده شود)هـنوز بـه معنای حضور عینیتر شیئی جسمانی به مواجهه در آمده باشنده*است.در مردن دیگران آن پایدار چشمگیر هستی را مـیتوان تـجربه کرد که به منزلۀ انتقال یک هستی از نوع هستی دا-زاین(یا نـوع زنـدگی)به دیگر-آنجا-نه-بودن میتواند تـعریف شـود.پایـان هستی از آن حیث که دا-زاین است ابتدای ایـن هـستی است از آن حیث که چیزی عینا حاضر است.
اما این تأویل از انتقال از دا-زاین بـه چـیزی صرفا عینی حاضر محتوای پدیـداری را از ایـن حیث از دسـت مـیدهد کـه این هستی هنوز باقیماندۀ یک شـیء جـسمانی صرف را ارائه نمیکند.حتی جسد عینا حاضر،اگر به طور نظری بدان نـگریسته شـود،هنوز موضوعی ممکن برای کالبد شـناسی آسیب شناختی است کـه فـهم آن معطوف به اندیشۀ حیات اسـت.صـرفا-به طور عینی-حاضر-بودن «بیش»از شیئی مادی و بیجان است.ما در او با چـیزی نـازنده مواجه میشویم که حیاتش را از دسـت داده اسـت.
امـا حتی این نـحوۀ تـوصیف کردن آنچه هنوز بـاقی مـیگذارد یافتههای کامل پدیداری را در
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 243)
خصوص دا-زاین به پایان نمیبرد.
«متوفی»،در تمایز از بدن مردن،از«آنانی کـه پشـت سر میمانند»جدا شده است،و مـوضوع «دلمـشغولی قرار گـرفتن»در مـراسم تـشییع و تدفین،و زیارت قبور اسـت.و این از آن روست که او در نوع هستیاش«هنوز بیش»از شیئی که در این دنیا تو دست است مـوضوع دلمـشغولی است.کسانی که در پشت سربا او هـستند،در هـمراه مـاندن بـا او در مـراسم شیون و یابود،در حـالتی از اهـتمامی باقی میمانند که در گرامیداشت اوست.بنابراین رابطۀ بودن با شخصی مرده را نباید به منزلۀ هستیی عـلاوه بـر چـیزی تو دستی درک کرد که بدان دلمشغول اسـت.
در ایـن گـونه بـودن-بـا مـرده،متوفی خود دیگر به طور واقع بوده«آنجا»نیست.هر چند بودن-با همواره به معنای بودن-با-یک-دیگر در همین جهان است.متوفی«جهان»ما را تـرک کرده و آن را پشت سر گذاشته است.بر حسب همین جهان است که کسانی که باقی میمانند هنوز میتوانند با او باشند.
دیگر-آنجا-نه-بودن شخصی متوفی هر چه شایستهتر پدیدارانه درک شـود،هـر چه واضحتر میتوان دید که در چنین بودن-با مردهای،به-پایان-آمدن شخصی متوفی دقیقا به تجربه در نیامده است.مرگ خود را همچون ضایعهای آشکار نمیکند،بلکه کسانی که در پشـت سـر به جا میمانند به آن به صورت ضایعه مینگرند.هر چند،در دچار شدن به این ضایعه،ضایعۀ هستی به خودی خود که شخص در حـال مـرگ«دچار میشود»بر کسی مـفهوم نـمیشود.ما به معنایی واقعی مرگ دیگران را تجربه نمیکنیم؛ما در بهترین حالت همواره فقط«آنجا»نیز هستیم.
و حتی اگر روشن کردن«روان شناسانۀ»مرگ دیگران مـمکن و مـیسر بود،این بدان مـعنا نـمیود که به ما این اجازه داده میشود که نحوۀ هستیی را که در نظر داریم،یعنی به پایان آمدن،درک کنیم.ما دربارۀ معنای هستی شناختی مردن کسی که میمیرد،به منزلۀ بالقوه-بـودن-هـستی-هستیاش، پرسش میکنیم و نه دربارۀ نحوۀ بودن-با و هنوز-آنجا-بودن شخص متوفی با ان کسانی که در پشت سر گذاشت.اگر مرگ به صورتی که در دیگران دیده میشود باید مضمون تـحلیل مـا از پایان دا-زایـن و تمامیت آن باشد،این مضمون آنچه فرض میشود به ما بدهد به ما نمیدهد،چه به طور هـستانی و چه به طور هستی شناختی.
با این همه،مردن دیگر را مـضمونی جـایگزین بـرای تحلیل هستی شناختی خصلت پایان یافتۀ دا-زاین و تمامیت آن انگاشتن مبتنی بر فرضی است که به گونۀ اثـبات پذیـری از تشخیص نوع هستی دا-زاین عاجز است.این همان چیزی است که هر کـس در هـنگامی فـرض میکند که دارای این پندار است که هر دا-زاین را میتوان به دلخواه جایگزین دا-زاینی دیگر کـرد،و لذا آنچه نمیتواند در&%02639QRAG026G%
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 244)
دا-زاین خود شخص به تجربه در آید در دا-زاین شخصی دیگر میسر اسـت.اما آیا این فـرض واقـعا بسیار بیاساس نیست؟
بیهیچ شک و شبههای،این امر که یک دا-زاین را دا-زاینی دیگر نمیتواند بازنمایی کند متعلق به امکانها-ی-بودن-با-یک-دیگر-در جهان است.در هر روزگی دلمشغولی به امور،استفادۀ پیـوسته از این گونه بازنمایی از جهات بسیاری انجام میشود.هر آهنگ کاری کردن...،هر گرفتن و آوردن...،در مجال«جهان پیرامونی»از همان آغاز دلمشغولی به چیزی بازنمایی پذیر است.تعدد گستردۀ راههای در-جهان-بودن کـه در آنـ یک شخص را میتوان با شخصی دیگر بازنمایی کرده نه تنها به حالات مستعمل بودن عمومی با یکدیگر گسترش مییابد،بلکه به امکانهای دلمشغولی به چیزهای محدود به محافل مشخص و مـتناسب بـا حرفهها و طبقات اجتماعی و مراحل زندگی نیز مربوط میشود.اما همین معنای این گونه بازنمایی چنان است که همواره یک بازنمایی«در»چیزی و«همراه با»چیزی است،یعنی،در دلمشغولی به چـیزی.هـر چند دا-زاین هر روزی خود را از آغاز و در اکثر اوقات بر حسب آنچه عادت به دلمشغولی بدان دارد میفهمد.«آدم هست»آنچه میکند.با توجه به این هستی(ممزوج-بودن-با-یک-دیگر هـر روزی در«جـهان»دلمـشغول به)، بازنمایی پذیری نه تـنها بـه طـور عام ممکن است،بلکه حتی برای بودن-با-یک-دیگر نیز سازنده است.در اینجا یک دا-زاین میتواند و مییابد،در درون برخی محدودیتها،یـک دا-زایـن دیـگر «باشد».
به هر حال،این امکان بازنمایی کـاملا مـعطل باقی میماند در هنگامی که امر به بازنمایی امکان هستی مربوط است که به-پایان-آمدن دا-زاین را قوام میبخشد و بـه آن تـمامیتش بـه خودی خود را میبخشد.هیچ کس نمیتواند مردن دیگری را از او بگیرد.کـسی میتواند بخواهد«مرگش برای کسی دیگر»باشد.اما،این همواره به معنای فدا کردن خود برای دیگری«در امـری مـشخص»اسـت. اما چنین مردنی برای-هرگز بدان معنا نیست که دیگری بـدین تـرتیب چیزی از مرگش فاصله گرفته است.هر دا-زاین خود باید به طور بالفعل مرگ خود را به عـهده بـگیرد.مـرگ،تا آنجا که مرگ«است»، همواره اساسا مرگ خود من است.و در حـقیقت دال بـر امـکان خاصی از هستی است که در آن مرگ مطلقا امری است مربوط به هستی دا-زاین خود مـن.در مـردن،واضـح میشود که مرگ*را از آن من بودن و وجود به طور هستی شناختی قوام بخشیده است.1مـردن یـک واقعه نیست،بلکه پدیداری است که آن را باید به معنایی عالی که هنوز بـاید دقـیقتر تـرسیم شود به طور وجودی فهمید.
اما اگر«پایان یافتن»،در مقام«مردن»،قوام بخش تـمامیت دا-زایـن است،هستی این تمامیت خود (*)رابطۀ دا-زاین با مرگ؛مرگ خود-در رسیدنش-بـیخود مـیشود،مـیمیرد.
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 245)
باید به منزلۀ پدیداری وجودی از دا-زاین خود من انگاشته شود.در«پایان یافتن»،و در تمامیت بدین سـان قـوام گرفتۀ دا-زاین،اساسا هیچ بازنمایی وجود ندارد.این سخن عجیب و غریبی کـه پیـشنهاد شـد از تشخیص این امر وجودی در هنگامی که مردن دیگران به منزلۀ مضمونی جانشین برای تحلیل تـمامیت مـطرح مـیشود ناتوان است.
بنابراین کوشش برای دست یافتن به تمامیت دا-زاین به نـحوی شـایسته باز به جایی نمیرسد. اما نتیجۀ این ملاحظات تنها منفی نیست.آنها معطوف به پدیدارهایند،حـتی اگـر تا حدودی به طور ناشیانه.ما به اجمال گفتهایم که مرگ پدیـداری وجـودی است.تحقیق ما بنابراین مجبور به داشـتن رویـکردی وجـودی نسبت به دا-زاین خاص خود من اسـت.بـرای تحلیل مرگ به منزلۀ مردن،تنها امکان آوردن این پدیدار به مفهومی صرفا وجـودی یـا،از سوی دیگر،امکان چشمپوشی از فـهمی هـستی شناختی از آن بـاقی مـیماند.
وانـگهی،در توصیف ما از انتقال از دا-زاین به دیـگر-آنـجا-نه-بودن به منزلۀ دیگر-در-جهان- نه-بودن بدیهی بود که بـیرون-رفـتن-از-جهان دا-زاین به معنای مردن بـاید از بیرون-رفتن-از- جهان آنـچه فـقط زنده است متمایز باشد.مـا بـا تعبیر پایان یافتن آنچه فقط زنده است به طور اصطلاح شناختی نابود شـدن را بـیان میکنیم.این تمایز میتواند فـقط بـا مـتمایز کردن خصوصیت پایـان یـافتۀ دا-زاین از پایان یافتن شـیئی زنـده مرئی شود.2البته مردن میتواند به طور جسمانی یا زیست شناختی نیز تصور شـود.امـا مفهوم" exitus "منطبق با مفهوم نابود شـدن نـیست.
از بحث قـبلی امـکان هـستی شناختی تصور کردن مـرگ،در عین حال روشن میشود که زیرساختارهای هستهایی که دارای نوعی متفاوت از هستیاند(حضور عینی یا حـیات)خـود را به نحو غیر محسوسی به جـلو هـل مـیدهند و احـتمال اشـتباه در تأویل پدیدار را پیـش مـیآورند،حتی در نخستین ارائۀ شایستۀ آن.ما میتوانیم تنها با جستوجوی راهی مناسب از حیث هستی شناسی در تعریف پدیدارهای قـوام دهـنده بـرای تحلیل بعدیمان،مانند پایان و تمامیت،با ایـن مـسأله دسـت و پنـجه نـرم کـنیم.
48.آنچه معوّق است؛پایان و تمامیت
توصیف هستی شناختی ما از پایان و تمامیت در مجال این تحقیق تنها میتواند مقدماتی باشد.ما برای انجام دادن این وظیفه به طور مناسب تـنها نباید ساختار صوری پایان به طور عام و تمامیت به طور عام را مطرح کنیم.ما در عین حال باید کلاف تغییرات ساختاری ممکن برای آنها را در قلمروهای مختلف باز کنیم،یعنی تغییرات صـورت زدودهـای که به هستهایی با محتوای مشخص
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 246)
مربوط است و به طور ساختاری بر حسب هستیشان تعیین شده است.این وظیفه باز متضمن فرض تأویلی مستوفی و خالی از ابهام و مثبت از انواع هـستیی اسـت که نیازمند جدایی کلّ هستهاست.اما فهم این نحوههای هستی نیازمند اندیشهای به وضوح رسیده از هستی به طور عام است.وظیفۀ انجام دادن شـایستۀ تـحلیلی هستی شناختی از پایان و تمامیت تـنها بـه این دلیل به جایی نمیرسد که مضمون بسیار گسترده است،بلکه به این دلیل به جایی نمیرسد که در اصل نیز دشواریی وجود دارد:ما بـرای خـوب فهمیدن این وظیفه بـاید ایـن پیشفرض را داشته باشیم که آنچه در این تحقیق دقیقا در جستو جوی آن هستیم(معنای هستی به طور عام)چیزی است که ما قبلا یافتهایم و با آن کاملا آشنا هستیم. در ملاحظات زیر،آن«تـغییرات»ی کـه ما عمدتا به آنان علاقهمندیم تغییرات پایان و تمامیت است؛اینها تعیّنات هستی شناختی دا-زایناند که به تأویلی نخستینی از این هستی میانجامند.ما باید با ارجاع پیوسته به قوام وجودی دا-زایـن کـه از قبل بـاز شده در ابتدا سعی کنیم تعیین کنیم که مفاهیم پایان و تمامیت که از ابتدا خود را به ما تحمیل مـیکنند چقدر از حیث هستی شناختی برای دا-زاین نامناسباند،دیگر هیچ اهمیتی نـدارد کـه آنـها از حیث مقولی چقدر نامشخصاند.ردّ چنین مفاهیمی سپس باید تا رسیدن به رهنمود مثبتی به قلمروهای مشخص آنـها بـیشتر توسعه یابد. بنابراین فهم ما از پایان و تمامیت در صور مختلفشان به منزلۀ وجودیها تـقویت مـیشود،و ایـن امر امکان تأویلی هستی شناختی از مرگ را تضمین میکند.
اما اگر تحلیل پایان و تمامیت دا-زاین بـه سمت چنین میدان گستردهای جهت داده شود،این تحلیل با این وصف نمیتواند بـدان معنا باشد که مـفاهیم وجـودی پایان و تمامیت از راه قیاس باید کسب شوند.به عکس،این امر مربوط است به گرفتن معنای وجودی به-پایان-آمدن دا-زاین از خود دا-زاین و نشان دادن اینکه چگونه این«پایان یافتن»میتواند کل بـودن آن هستی را که وجود دارد قوام بخشد.
آنچه را تا کنون دربارۀ مرگ بحث کرده بودیم میتوانیم در سه پیشنهاد بیان کنیم:
1.مادام که دا-زاین هست،یک نی-هنوز به آن متعلق است،و اینکه او خواهد بـود-چـیزی پیوسته معوّق است.
2.آمدن-به-پایان-اش از آنچه نی-هنوز-در-پایان است(که در آن آنچه معوّق است با توجه به هستیاش تسویه حساب شده است)خصلت دیگر-آنجا-نه-بودن دارد.
3.به-پایـان-آمـدن حاکی از نحوهای از هستی است که در آن دا-زاین بالفعل مطلقا نمیتواند به وسیلۀ کسی دیگر نیز بازنمایی شود.
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 247)
در دا-زاین به ناگزیر«پاره پارگی»پیوستهای وجود دارد که پایانش را در مرگ مییابد.اما آیا مـیتوانیم ایـن واقعیت پدیداری را تأویل کنیم که این نی-هنوز به دا-زاین«متعلق»است،مادام که این امر بدان معناست که این نی-هنوز چیزی معوّق است؟با توجه به چه نوع از هـستها مـا از چـیزی معوّق سخن میگوییم؟این تعبیر در حقیقت بـدان مـعناست کـه چیزی به یک باشنده تعلق دارد،اما باشنده هنوز فاقد آن است.معوّق،در مقام فقدان،مبتنی بر متعلق بودن است.به طور نـمونه،بـاقیماندۀ قـرضی که هنوز باید پرداخت شود معوّق مانده اسـت.آنـچه معوّق مانده است هنوز موجود نیست. تسویه کردن«قرض»در مقام بازپرداخت آنچه معوّق است بدان معناست که پول«میرسد»،یـعنی بـاقی پول بـه ترتیب پرداخت میشود و بدین وسیله آنچه نی-هنوز است،اگـر چنین تعبیری روا باشد،لب به لب میشود تا هنگامی که جمع مبلغ بدهی«همه جمع»میشود.بدین طریق،معوّق بـودن بـدان مـعناست که آنچه متعلق به هم است هنوز متعلق به هم نـیست.از حـیث هستی شناختی،این امر حاکی از رها بودن قسمتهایی است که باید در همان نوع از هستی جمع آورده شـوند کـه قـبلا تو دست بود.این دستۀ دوم به نوبۀ خودشان نوع هستی تعدیل شـدهشان را از داشـتن بـقیهای که میرسد ندارند.با هم نبودن موجود با روی هم قرار گرفتن انباشتی تسویه حـساب مـیشود.آن هـستی که برای چیزی معوّق است آن نوع از هستی چیزی را دارد که تو دست است.ما ایـن بـا هم بودن،یا با هم نبودن مبتنی بر آن را سر جمع توصیف میکنیم.
امـا ایـن بـا هم نبودنی که به چنین حالتی از با هم بودن تعلق دارد،فاقد بودن به مـنزلۀ چـیزی معوّق، به هیچ وجه نمیتواند به طور هستی شناختی آن نی-هنوزی را تعریف کـند کـه بـه دا-زاین به منزلۀ مرگ ممکناش تعلق دارد.دا-زاین اصلا آن نوع از هستی شیئی را ندارد که در ایـن جـهان تو دست است.با هم بودن آن هستی که دا-زاین«در جریان لا ینقطع آن»اسـت تـا زمـانی که«جریانش»کامل شده است با تکه تکه شدن«متزاید»هستهایی قوام نمییابد که،زمـانی و جـایی،از قـبل در جای خودشان تو دستاند.اینکه دا-زاین تنها وقتی نی-هنوزش پر شده اسـت بـاید با هم باشد حاشا که همان مثالی باشد که دقیقا آن گاه دیگر نیست.دا-زاین همواره از قـبل بـه چنان نحوی وجود دارد که نی-هنوزش متعلق به آن است.اما آیا هـستهایی وجـود ندارند که هستند آن چنانکه هستند و بـه ایـن هـستها نی-هنوزی میتواند تعلق داشته باشد،بـیآنکه ایـن هستها ضرورتا همان نوع هستی دا-زاین را داشته باشند؟
به طور نمونه،میتوانیم بگوییم کـه آخـرین تربیع ماه تا هنگامی کـه کـامل شود مـعوّق اسـت.ایـن نی -هنوز با نامرئی شدن سـایهای کـه او را میپوشاند کاهش مییابد.و با این همه هنوز ماه است و
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 248)
همواره از قبل بـه طـور عینی کلی را نمودار میکند.گذشته از ایـن واقعیت که ماه هـرگز کـلا درک نمیشود حتی در هنگامی کـه کـامل است،این نی-هنوز به هیچ وجه دال بر نی-هنوز-با هم-بـودن اجـزاء متعلق به یکدیگر است،امـا دقـیقا بـه نحوهای مربوط اسـت کـه ما آن را به طور ادراکـی درک مـیکنیم.اما این نی-هنوز که به دا-زاین تعلق دارد،نه تنها مقدماتی باقی میماند و گـهگاه بـر خود شخص یا بر تجربۀ دیـگران نـیز مفهوم نـمیشود،اصـلا هـنوز«واقعی»نی«ست».ایـن مسئله به درک نی -هنوز خصلت دا-زاین مربوط نیست،بلکه دقیقا به بودن یا نابودن مـمکن او مـربوط است.دا-زاین، به منزلۀ خودش،بـاید بـشود،یـعنی،بـاشد،آنـچه هنوز نیست.مـا بـرای اینکه بدین ترتیب،در مقایسه، قادر به تعریف هستی نی-هنوز خصلت دا-زاین باشیم میباید دربارۀ هـستهایی تـأمل کـنیم که شدن به نوع هستی آنها مـتعلق اسـت.
بـه طـور نـمونه،مـیوۀ نارس به سوی رسیدگیاش در حرکت است.در نارسیدگی،آنچه نی-هنوز است به هیچ وجه از یکدیگر به منزلۀ چیزی نی-هنوز-عینا-حاضر جدا نمیشود.میوه خود مـیرسد،و این رسیدگی هستیاش را به منزلۀ میوه مشخص میکند.ما هیچ چیزی را نمیتوانیم تصور کنیم که بتوان به میوه افزود تا نارسی را از او بگیرد،اگر این باشنده خود نرسیده باشد.این نـی- هـنوز نارسیدگی بدان معنا نیست که چیزی غیر از آنکه معوّق است میتواند به طور عینی در آن و با آن به نحوی بیاعتنا به میوه حاضر باشد.این بدان معناست که میوه خـود در نـوع مشخصی از هستیاش است.این سر جمع که هنوز کامل نیست،به منزلۀ چیزی تو دست،به این باقیماندۀ رهایی که فاقد است«بـیاعتنا»سـت.به سخن دقیق،نه مـیتواند نـسبت به او بیاعتنا باشد و نه میتواند نسبت به او بیاعتنا نباشد.اما،میوۀ در حال رسیدن،در مقام یک دیگری نسبت به خودش،نه تنها به نارسیدگیاش بـیاعتنا نـیست،بلکه رسیدگی همان نـارسیدگی اسـت.این نی-هنوز از قبل مندرج در هستی خودش،به هیچ وجه تعیّنی دلبخواهی نیست،بلکه از مقوّمات است.به همین سان،دا-زاین نیز مادام که هست همواره از قبل نی-هنوزش است.3
آنـچه«نـاکل بودن»را در دا-زاین قوام میبخشد،از-خود-پیش-بودن پیوسته،نه یک با هم بودن مجموعی است که معوّق است،نه حتی یک نی-هنوز-در-دسترس-بودن است،بلکه دقیقا نی- هـنوزی اسـت که هـر دا-زاینی همواره باید داشته باشد،به فرض آن باشندهای که هست.با این وصف، مقایسه با نارسیدگی مـیوه تفاوتهای ذاتی را با وجود برخی شباهتها نشان خواهد داد.تأمل در باب ایـن تـفاوتها بـدان معناست که به ما تصدیق میکنیم که بحث قبلیمان دربارۀ پایان و پایان یافتن تا کنون چقدر نـامشخص بـوده است.
رسیدگی هستی خاص میوه است.همچنین نوعی از هستی نی-هنوز(نارسی)اسـت،و بـه طـور&%02640QRAG026G%
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 249)
صوری مشابه با دا-زاین است از این حیث که دا-زاین،و نیز نارسی،همواره از قبل نی-هـنوزش است به معنایی که هنوز باید تعریف شود.اما حتی آن گاه،این بـدان معنا نیست که رسـیدگی در مـقام «پایان»و مرگ در مقام«پایان»با توجه به ساختار هستی شناختیشان در مقام پایانها منطبقاند.با رسیدگی،میوه خود به انجام میرسد.اما آیا مرگ به این معنا چیزی است که دا-زاین بـه تحقق آن میرسد؟درست است که دا-زاین«جریانش»را با مرگش«کامل»کرده است.آیا بدین ترتیب ضرورتا امکانهای خاص آن به پایان نرسیده است؟باز،آیا اینها دقیقا آن چیزهایی نیست که از او گرفته شده است؟حتی دا-زاین«تحقق نیافته»پایـان مـییابد.از سوی دیگر،دا-زاین نیاز بسیار اندکی به رسیدگی با مرگش دارد که میتواند قبل از پایان از قبل از آن رسیدگی فراتر رفته باشد.زیرا غالبا دا-زاین به انجام نرسیده پایان مییابد،یا در صورت دیـگر نـیز متلاشی و تا ته مصرف شده.
پایان یافتن ضرورتا به معنای تحقق بخشیدن خود نیست.بنابراین هر چه مبرمتر میشود بپرسیم که به چه معنایی،اگر اصلا معنایی داشته بـاشد،مـرگ باید به منزلۀ پایان یافتن دا-زاین درک شود.
پایان یافتن،در ابتدا،به معنای توقف کردن است و معنای این کلمه دارای معانی متفاوت هستی شناختی است.باران ایستاد.یعنی باران دیگر عـینا حـاضر نـیست.جاده تمام شد.این پایـان یـافتن عـلت ناپدید شدن جاده نیست،بلکه این تمام شدن بیشتر جاده را به منزلۀ این جادۀ عینا حاضر تعیین میکند.بنابراین پایان یـافتن،در مـقام تـوقف کردن،میتواند یا به معنای تغییر کردن در غـیاب حـضور عینی باشد،یا،به هر حال،تنها وقتی به طور عینی حاضر باشد که به پایان میرسد.این نـوع دوم پایـان یـافتن میتواند باز برای شیء تمام نشدهای که به طور عـینی حاضر است تعیین کننده باشد،همچون جادهای در دست تعمیر که مسدود است،یا میتواند بیشتر مقوّم«تمام شـدگی»چـیزی عـینا حاضر باشد،مثلا،نقاشی با آخرین حرکت قلم مو تمام شـد.
امـا پایان یافتن به معنای تمام شدن شامل تحقق نیست.از سوی دیگر،هر چه تحقق رسید بـاید بـه تـمام شدگی ممکناش برسد.تحقق حالتی از«تمام شدگی»است،و مبتنی بر آن است.تـمام شـدگی خـود تنها به منزلۀ تعیّن چیزی به طور عینی حاضر یا تو دست ممکن اسـت.
حـتی پایـان یافتن به معنای ناپدید شدن هنوز میتواند بر طبق نوع هستی هستی توصیف شـود. بـاران رو به پایان است،یعنی بند آمده است.نان رو به پایان است،یعنی تـمام شـد و دیـگر به منزلۀ چیزی تو دست موجود نیست.
هیچ یک از این نحوههای پایان یافتن قـادر بـه توصیف شایستۀ مرگ به منزلۀ پایان دا-زاین نیست. اگر مردن به منزلۀ در-پایـان-بـودن بـه معنای پایان یافتن نوع مورد بحث فهمیده شده بود،دا-زاین
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 250)
به منزلۀ چیزی عینا حـاضر یـا تو دست فرض میشد.دا-زاین،در مرگ،نه تحقق مییابد و نه صرفا از مـیان مـیرود؛دا-زایـن تمام نشده است یا کاملا به منزلۀ چیزی تو دست موجود نشده است.
تا حـدودی،دا-زایـن هـمان طور که پیوسته از قبل نی-هنوزش است مادام که هست،همواره از قـبل پایـانش نیز هست.آن پایان یافتنی که ما در هنگام سخن گفتن از مرگ در نظر داریم،دال بر در- پایان-بودن دا-زایـن نـیست،بلکه*بیشتر رو به پابان بودن این هستی است.مرگ طریق بودنی اسـت کـه دا-زاین همینکه هست شد به عهد مـیگیرد.«هـمینکه انـسانی متولد شد،چندانکه باید پیر هست کـه در دم بـمیرد».4
پایان یافتن،به منزلۀ رو به پایان بودن،را باید بر حسب نوع هستی دا-زایـن روشـن کرد.و گمان میرود امکان یـک بـاشندۀ صاحب وجـود نـی-هـنوز که«قبل»از«پایان»قرار میگیرد تـنها در صـورتی مفهوم میشود که خصلت پایان یافتن به طور وجودی تعیین شده بـاشد.روش سـازی وجودی رو به پایان بودن نخست اسـاسی کافی برای تعریف مـعنای مـمکن بحث ما از تمامیت دا-زاین اسـت،اگـر در حقیقت این تمامیت باید با مرگ به منزلۀ«پایان»قوام داده شود.
کوشش بـرای رسـیدن به فهمی از تمامیت دا-زاین بـا شـروع از روشـن سازی نی-هـنوز و پیـش رفتن به سوی تـوصیف پایـان یافتن هنوز به هدفش دست نیافته است.این کوشش تنها به طور سلبی نـشان داد کـه آن نی-هنوزی که دا-زاین همواره هـست در بـرابر تأویل بـه مـنزلۀ چـیزی معوّق مقاومت میکند. پایـانی که دا-زاین به سوی آن رهسپار است،در مقام صاحب وجود،به طور نامناسبی تعریف شـده بـا در-پایان-بودن باقی میماند.اما،در عـین حـال،تـأملات مـا روشـن میسازد که جـریان آنـها باید معکوس باشد.توصیفی ایجابی از پدیدارهای مورد بحث(نی-هنوز-بودن،پایان یافتن،تمامیت) تنها هـنگامی مـیتواند مـوفقیت آمیز باشد که بیهیچ ابهامی معطوف بـه قـوام هـستی دا-زایـن بـاشد.امـا این خصلت بیابهام به نحوی سلبی از منحرف بودن از موضوع محافظت میشود،در هنگامی که ما بصیرتی داریم به تعلق داشتن ناحیهای همراه با ساختارهای پایان و تمامیت که مـتعلق به دا-زاین به طور هستی شناختی است.
تأویل ایجابی و وجودی و هستی شناختی از مرگ و خصلت پایانش باید به تبعیت از رهنمون قوام بنیادی دا-زاین توسعه یابد،یعنی آنچه تا اینجا بدان رسـیدیم-پدیـدار دلمشغولی.
49.چگونه تحلیل وجودی مرگ با دیگر تأویلهای ممکن این پدیدار فرق میکند
خصلت خالی از ابهام تأویل هستی شناختی**مرگ میباید با یادآوری صریح آنچه این تأویل (*)مرگ بـه مـنزلۀ مردن.
(**)یعنی،تأویل هستی شناسی بنیادی.
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 251)
نمیتواند دربارۀ آن بپرسد و جایی که انتظار داشتن اطلاع و دستور العمل بیفایده خواهد بود کار خود را محکمتر کـند.
مـرگ،به معنای وسیع کلمه،پدیـداری از زنـدگی است.*زندگی را باید نوعی از هستی انگاشت که به در-جهان-بودن متعلق است.زندگی را تنها میتوان در رویکری عدمی به دا-زاین تعریف کرد.دا-زاین را نیز مـیتوان زنـدگی محض شمرد.زیرا ایـن خـط زیست شناختی و فیزیولوژیکی از پرسشگری،آن گاه به سوی سپهر هستیی حرکت میکند که ما جهان حیوانات و گیاهان میدانیم.در این حوزه،تاریخها و آمارهایی دربارۀ طول عمر گیاهان و حیوانات و انسانها را میتوان به طـور هـستانی معلوم کرد.میتوان به وجود ارتباطهایی میان طور عمر و تولیدمثل و رشد پی برد.در «انواع»مرگ و علل و«ترتیبات»و راههای آن میتوان پژوهش کرد.5
یک معضل هستی شناختی زیربنای این پژوهش زیست شناختی و هـستانی قـرار میگیرد.مـا باید هنوز بپرسیم که چگونه ذات مرگ بر حسب ذات زندگی تعریف میشود.تحقیق هستانی در مرگ همواره از قبل در ایـن باره تصمیم گرفته است.پیش برداشتهای کم یا بیش روشن از زنـدگی و مـرگ در ایـن تحقیق کارگر است.لازم است که خطوط کلی این مفاهیم مقدماتی در هستی شناسی دا-زاین ترسیم شود.در درون هستی شـناسی دا-زایـن،که بر هستی شناسی زندگی تقدم دارد،تحلیل وجودی مرگ تابع قوام بنیادی دا-زایـن اسـت.مـا پایان یافتن آنچه را زنده است نابود شدن نامیدیم.دا-زاین نیز مرگ فیزیولوژیکیاش را از نوع شایسته بـرای هر چیزی«دارد»که زندگی میکند و به طورهستانی مجزا از دیگر جانداران نیست،اما مـرگ دا-زاین با نوع نـخستینی هـستیاش نیز تعیین شده. دا-زاین،همچنین،میتواند بیآنکه به طور اصیل بمیرد پایان یابد،گرچه از سوی دیگر،در مقام نحوهی هستیی است که در آن دا-زاین رو به مرگاش است.بنابراین میتوانیم بگوییم که دا-زاین هـرگز نابود نمیشود.دا-زاین مادام که میمیرد تنها میتواند وفات کند.تحقیق پژشکی و زیست شناختی در وفات کردن میتواند نتایجی حاصل کند که میتوانند از حیث هستی شناسی مهم شوند اگر روی آورد بنیادی برای تـأویلی وجـودی از مرگ تأمین شود.یا آیا باید بیماری و مرگ به طور عام-حتی از دیدگاهی پزشکی-در وهلۀ نخست پدیدارهایی وجودی تصور شوند؟
تأویل وجودی از مرگ مقدم بر هر زیست شناسی و هستی شناسی از زنـدگی اسـت.اما این تأویل مبنای هر تحقیق زندگینامهای-تاریخی یا مردم شناسی-فیزیولوژیکی در مرگ نیز هست.یک «گونه شناسی»از«مردن»که حالات و طرقی را توصیف میکند که در آن«وفات»به«تجربه» (*)اگـر مـا دربارۀ زندگی بشری سخن میگوییم،در غیر این صورت نه-«جهان».
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 252)
در میآید،مفهوم مرگ را از قبل پیشفرض قرار میدهد.وانگهی،یک روان شناسی«مردن»تا حدودی دربارۀ«زندگی»«شخص در حال مرگ»بـیشتر اطـلاع مـیدهد تا دربارۀ خود«مردن».ایـن تـنها تـأملی است دربارۀ این واقعیت که وقتی دا-زاین میمیرد-و حتی وقتی که به طور اصیل میمیرد- این مردن ربطی نیز با تـجربهای از وفـات واقـع بودهاش،یا در چنین تجربهای،ندارد.به همین سـان، تـأویل و تفسیرهای مرگ در اقوام بدوی،تأویل و تفسیرهای رفتار آنها نسبت به مرگ در جادو و آیین،در وهلۀ نخست فهمزدا-زاین را روشن مـیکند؛امـا تـأویل این فهم از قبل نیازمند تحلیلی وجودی و مفهومی متناظر با آن از مـرگ است.
از سوی دیگر،تحلیل هستی شناختی از رو-به-پایان-بودن بر هیچ نظرگاه موجودی نسبت به مرگ سبقت نـمیگیرد.اگـر مـرگ«پایان»دا-زاین تعریف شود،یعنی،پایان در-جهان-بودن،هیچ حل و فـصل هـستانی در این باره انجام نشده است که آیا«بعد از مرگ»هستی دیگری هنوز ممکن است، چه بـرتر چـه پسـتتر،چه دا-زاین«به زندگی ادامه دهد»چه حتی«خودش از زندگی خارج شـود»، بـهتر از امـور«اینجهانی»حل و فصل کند؛تو گویی هنجارها و قواعد رفتار نسبت به مرگ باید بـرای «تـهذیب اخـلاق»پیشنهاد شوند.اما تحلیل ما از مرگ صرفا«این-جهانی»باقی میماند از این حیث کـه ایـن پدیدار را تنها با توجه به این پرسش تأویل میکند که مرگ چگونه بـه درون دا-زایـن بـالفعل به منزلۀ امکان-بودنش وارد میشود.ما نمیتوانیم حتی با اطمینانی روش شناختی دربارۀ آنچه«بـعد از مـرگ است»بپرسیم مگر هنگامی که مرگ در ماهیت هستی شناختی کاملش فهمیده شود.ایـنکه آیـا چـنین پرسشی اصلا نمایانگر پرسش نظری ممکنی است چیزی نیست که ما در اینجا در صدد حل و فـصل آن بـاشیم.تأویل و تفسیر اینجهانی و هستی شناختی از مرگ قبل از هر نظر ورزی هستانی و دیـگر جـهانی مـیآید.
و سرانجام،تحلیلی وجودی از مرگ در بیرون از مجال آن چیزی قرار میگیرد که میتوانیم ذیل عنوان«ما بـعد الطـبیعۀ مـرگ»از آن بحث کنیم.پرسش در این خصوص که مرگ چگونه و چه هنگام«به جـهان مـیآید»،چه«معنا»یی میتواند داشته باشد و چه شرّ و رنجی در کل هستها خواهد داشت- اینها پرسشهایی اسـت کـه ضرورتا نه تنها وجود فهمی از خصلت هستی مرگ را از پیش فرض میکند،بـلکه هـستی شناسی کل هستها در کل و روشن سازی هـستی شـناختی شـرّ و به ویژه سلبیت را نیز لازم میآورد.
تـحلیلی وجـودی از حیث روشی مقدم بر پرسشهای زیست شناختی و روان شناسی و عدل الهی و خدا شناسی مـرگ اسـت.اگر به طور هستانی مـلاحظه کـنیم،نتایج ایـن تـحلیل قـشریت خاص و تهی
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 253)
بودن هر توصیف هـستی شـناختی را نشان میدهد.باری،این امر نباید ما را نسبت به ساختار غنی و پیـچیدۀ ایـن پدیدار کور کند.از آنجا که دا-زایـن هرگز و اصلا به مـنزلۀ چـیزی عینا حاضر در دسترس قرار نـمیگیرد،چـون ممکن بودن متعلق به راه خاص خود او به نوع هستیاش است،حتی شـاید کـمتر بتوانیم انتظار صرفا درکی از سـاختار هـستی شـناختی مرگ داشته بـاشیم،اگـر در حقیقت مرگ امکان بـرجستۀ دا-زایـن است.
از سوی دیگر،تحلیل ما نمیتواند مؤید به اندیشهای از مرگ باشد که به دلخـواه و از اتـفاق در سر پخته شده است.ما تـنها بـا از پیش دادن تـوصیفی هـستی شـناختی از نوع هستیی که در آن«پایـان»به هر روزگی میانمایۀ دا-زاین وارد میشود میتوانیم از این دلبخواهی بودن اجتناب کنیم.برای این کـار لازم اسـت ساختارهای هر روزگی را که پیشتر بـه تـفصیل پرداخـتیم کـاملا در نـظر داشته باشیم.ایـن واقـعیت که امکانهای موجودی رو به مرگ بودن پژواک خود را در تحلیلی وجودی از مرگ دارند،از ذات هر تحقیق هستی شناختی بـه تـلویح فـهمیده میشود.پس با صراحت هر چه بـیشتری بـاید بـیطرفی مـوجودی بـا تـعریف مفهومی وجودی همراه شود،به ویژه در خصوص مرگ،در جایی که خصلت امکان دا-زاین را بتوان از همه واضحتر آشکار کرد.معضل وجودی منحصرا در صدد توسعه داده ساختار هستی شناسی رو-بـه-پایان-بودن دا-زاین است.6
50.طرحی مقدماتی از ساختار وجودی و هستی شناختی مرگ
از ملاحظات ما در خصوص آنچه معوّق است و پایان و تمامیت ضرورت تأویل و تفسیر پدیدار مرگ به منزلۀ رو-به-پایان-بودن بـر حـسب قوام بنیادی دا-زاین بیرون آمد.تنها از این راه میتواند روشن شود که چگونه کلی قوام گرفته از رو-به-پایان-بودن در خود دا-زاین،به دلخواه ساختار هستیاش،ممکن است.ما دیـدهایم کـه دلمشغولی قوام بنیادی دا-زاین است.اهمیت هستی شناختی این تعبیر در«تعریف»بیان شد:از-خود-پیش-بودن-از-قبل-بودن-در-در(جهان)به منزلۀ همراه- بـودن-بـا هستها به مواجهه در آمد)در دورانـ جـهان).7بدین طریق خصوصیات بنیادی هستی دا-زاین بیان شدند:در از-خود-پیش-بودن،وجود،در از-قبل-بودن-در...،واقع بودگی،در همراه-بودن- با...،به سقوط در افتادن.به شـرط آنـکه مرگ به معنایی عـالی مـتعلق به هستی دا-زاین باشد،مرگ(یا رو-به-پایان-بودن)باید بر حسب این خصوصیات قادر به تعریف شدن باشد.
ما باید،در نخستین مورد،در طرحی مقدماتی روشن سازیم که چگونه وجـود و واقـع بودگی و به سقوط در افتادن دا-زاین در پدیدار مرگ آشکار میشوند.
تأویل نی-هنوز،و لذا تأویل آخرین حدّ نی-هنوز،و تأویل پایان دا-زاین به معنای چیزی&%02641QRAG026G%
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 254)
معوّق را نامناسب دانستیم و رد کردیم.در-پایان-بودن بـه مـعنای به طـور وجودی رو-به-پایان- بودن است.آخرین حدّ نی-هنوز خصلت چیزی را دارد که دا-زاین به آن مربوط است.پایـان برای دا-زاین قریب الوقوع است.مرگ چیزی نیست که هنوز بـه طـور عـینی حاضر باشد،و نه نیز عنصری معوّق که به حداقل تقلیل یابد،بلکه بیشتر قریب الوقوع است.
امـا بـسیاری چیزها میتوانند برای دا-زاین قریب الوقوع باشند همچون در-جهان-بودن. خصلت قریب الوقـوع بـودن فـی نفسه وجه تمایزی برای مرگ نیست.به عکس،این تأویل حتی میتواند ما را بدگمان سـازد که مرگ را میباید به معنای واقعهای قریب الوقوع فهمید که در جهان گرداگرد بـه مواجهه در میآید.به طـور نـمونه،رعد و برق،تغییر دادن ظاهر خانه،رسیدن یک دوست، و بنابراین،هستهایی که عینا حاضرند،تو دست یا با-دا-زایناند،میتوانند قریب الوقوع باشند. مرگ قریب الوقوع بودن این نوع از هستی را ندارد.
امـا یک سفر،به طور نمونه،نیز میتواند برای دا-زاین قریب الوقوع باشد،یا بحثی با دیگران، یا انکار چیزی که دا-زاین خود میتواند باشد-امکانهای بودن خودش که در بودن-با دیـگران بـنیان گذاشته میشود.
مرگ امکانی از بودن است که دا-زاین خود باید بر دوش گیرد.دا-زاین با مرگ در خودیترین بالقوه-بودن-هستیاش در برابر خودش میایسند.دا-زاین در این امکان به طور مطلق دلواپس در- جـهان-بـودناش است.مرگش امکان دیگر-قادر-نه-بودن-آنجا-بودن است.وقتی دا-زاین به منزلۀ این امکان قریب الوقوع خودش است،استفاده از خودیترین بالقوه-بودن-هستیاش کاملا با مانع مـواجه مـیشود.بدین طریق قریب الوقوع بودن با خود و همۀ روابط با دا-زاین دیگر در آن حل میشود.این خودیترین امکان غیر مضاف در عین حال آخرین حدّ امکان نیز هست.دا-زاین،در مقام بـالقوه بـودن هـستی،از نادیده گرفتن امکان مرگ نـاتوان اسـت.مـرگ امکان امتناع مطلق دا-زاین است.بدین طریق مرگ خود را به منزلۀ خودیترین امکان غیر مضاف که نمیتوان نادیده گرفت آشکار مـیکند.مـرگ بـه خودی خود قریب الوقوعی برجسته است.امکان وجـودیش در ایـن واقعیت بنیاد دارد که دا-زاین ذاتا بر خودش به طریق از-خود-پیش-بودن منکشف میشود.این عامل ساختاری دلمشغولی نـخستینیترین سـخت شـدگی خود را در رو-به-مرگ-بودن دارد.رو-به- پایان-بودن به طور پدیـداری وقتی روشنتر میشود که هستی به آن امکان برجستۀ دا-زاین رو میآورد که ما پیشتر توصیف کردهایم.
خودیترین امکان غـیر مـضاف را کـه نباید نادیده گرفت دا-زاین متعاقب جریان هستیاش و گاه و بیگاه نمیآفریند.چـرا کـه،وقتی دا-زاین وجود مییابد،از قبل در این امکان افکنده شده است.
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 255)
دا-زاین،از ابتدا و غالب اوقات،هیچ شـناخت صـریح یـا حتی نظری از این واقعیت که به مرگش تن سپرده است ندارد،و ایـن مـرگ بـدین ترتیب متعلق به در-جهان-بودن است.افکندگی در مرگ خود را در دمسازی دلشوره بر او نخستینیتر و نـافذتر آشـکار مـیکند.8دلشوره در مواجهه با مرگ دلشوره در«مواجهه با خودیترین بالقوه-بودن-هستی غیر مضاف اسـت کـه نمیتوان نادیده گرفت.آنچه دربارۀ آن دلشوره وجود دارد خود در-جهان-بودن است.آنچه دربـارۀ آن دلشـوره وجـود دارد بالقوه -بودن-هستی دا-زاین به طور مطلق است.دلشوره دربارۀ مرگ را نباید با تـرس از وفـات خود اشتباه کرد.این دلشوره حالی دلبخواهی و اتفاقی و«ضعف»فرد نیست،بلکه ایـن دلشـوره،در مـقام دمسازی بنیادی دا-زاین،انکشاف این واقعیت است که دا-زاین به منزلۀ رو-به-پایان بودن افـکنده شـدهاش وجود دارد.بدین طریق مفهوم وجودی مردن به منزلۀ هستی افکنده شدهای روشـن مـیشود کـه رو به خودیترین بالقوه-بودن-هستی غیر مضافی دارد که نمیتوان نادیده گرفت.دقتی که مطلوب مـاست از مـتمایز کـردن این تعبیر از از میان رفتن محض و نیز از نابود شده صرف و نهایتا از«تجربۀ»وفـات حـاصل میشود.
رو-به-پایان-بودن نخست از نگرشی بر نمیخیزد که گاه و بیگاه سر بلند میکند،بلکه اسـاسا بـه افکندگی دا-زاین تعلق دارد که خود را در(حال)دمسازی به طرق مختلف آشکار مـیکند.«شـناخت» واقع بوده یا«فقدان شناخت»غالب در دا-زایـن در خـصوص خـودیترین رو-به-پایان-بودنش تنها بیان امکان مـوجودی حـفظ خود در این هستی به طرق مختلف است.این واقعیت که بسیاری مردم بـه طـور واقع بوده ابتدائا و اکثرا چـیزی دربـارۀ مرگ نـمیدانند نـباید بـرای اثبات این امر استفاده شود کـه رو-بـه-مرگ-بودن«به طور عام»متعلق به دا-زاین نیست،بلکه این امـر تـنها اثبات میکند که دا-زاین،گریزان از آنـ،ابتدائا و اکثرا بر خـودیترین رو-بـه-مرگ-بودنش سرپوش میگذارد. دا-زایـن مـادام که وجود دارد به طور واقع بوده میمیرد،اما ابتدائا و در غالب اوقات در حال بـه سـقوط در افتادن.زیرا وجود داشتن واقـع بـوده نـه تنها به طـور عـام و بدون تفکیک بیشتر یـک بـالقوه-بودن- برای-در-جهان-بودن افکنده شده است،بلکه همواره از قبل جذب شده در«جهان»ی اسـت کـه دلمشغول آن است.در این گرفتاری بودن بـا هـم...،گریز از بـیخیالی اسـت کـه خودش را معلوم میسازد،یـعنی،گریز از خودیترین رو-به-مرگ-بودن.وجود،واقع بودگی،به سقوط در افتادن صفت بارز رو-به-پایـان-بـودن است،و لذا مقوّم مفهوم وجودی مرگ.مـردن،بـا تـوجه بـه امـکان هستی شناختیاش در دلمـشغولی بـنیاد دارد.*
اما اگر رو به مرگ بودن به طور نخستینی و ذاتا به هستی دا-زاین متعلق است،این امـر بـاید در (*)امـا دلمشغولی از روی حقیقت هستی حضور دارد.
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 256)
هر روزگی نـیز اثـبات شـود،اگـر چـه ابـتدائا به نحوی غیر اصیل.و اگر رو-به-پایان-بودن حتی ارائه دهندۀ امکان وجودی برای کل بودن موجودی دا-زاین فرض میشود،این امر تأییدی پدیداری برای این پیشنهاد خـواهد داد که دلمشغولی اصطلاحی هستی شناختی است برای کل بودن تمامیت ساختاری دا-زاین.باری،برای توجیه پدیداری کامل این گزاره،طرحی مقدماتی از ارتباط میان رو- به-مرگ-بودن و دلمشغولی کافی نیست.مـا،پیـش از هر چیز،باید قادر باشیم این ارتباط را در نزدیکترین سخت شدگی دا-زاین،هر روزگی او،ببینیم.
51.رو-به-مرگ-بودن و هر روزگی دا-زاین
شرح رو-به-مرگ-بودن هر روزی و میانمایه معطوف به سـوی سـاختارهای هر روزگی بود که پیشتر باز کردیم.دا-زاین در رو-به-مرگ بودن به خودش به منزلۀ یک بالقوه-بودن-هستی مربوط است.اما خـود هـر روزی«آدم»9خودی است که در تفسیر عـمومیی قـوام یافته است که خود را در ورّاجی بیان میکند.بدین طریق،وراجی باید نشان دهد دا-زاین هر روزی از چه راهی رو-به-مرگ -بودنش را تأویل میکند.فهم،کـه هـمواره دمساز نیز هست،یـعنی بـا حال مربوط است،همواره اساس این تأویل را شکل میدهد.بدین طریق ما باید بپرسیم که چگونه ما باید بدانیم فهم دمساز شده در ورّاجی«آدم»رو-به-مرگ-بودن را آشکار کرده است.چـگونه«آدم»بـه نحوۀ فهم خودیترین امکان غیر مضاف دا-زاین که نباید-نادیده-گرفته-شود مربوط است؟آیا آنچه دمسازی بر«آدم» آشکار میکند این است که«آدم»به مرگش تن داده است،و از چه راه؟
عمومیت با-یک-دیـگر-بـودن هر روزی مـرگ را واقعهای پیوسته مکرر«میداند»،به منزلۀ «نمونۀ مرگ».این کس یا آن کس«میمیرد»،چه همسایه باشد چـه بیگانه.کسانی که نمیشماسیم هر روز و هر ساعت«میمیرند».«مرگ»به مـنزلۀ واقـعۀ آشـنایی به مواجهه در میآید که در جهان به وقوع میپیوندد.مرگ به خود خود حالت غیر شفاف10مواجهههای هـر روزیـ را حفظ میکند.«آدم»نیز از قبل تأویلی برای این واقعه تأمین کرده است.سخن«گـریز جـویانه»ای کـه دربارۀ این واقعه به این با آن صورت بیان میشود غالبا با خویشتنداری میگوید:هر کـس سرانجام میمیرد،اما حالا که نمردیم.
تحلیل«هر کس میمیرد»بیهیچ ابهامی نـوع هستی رو به مرگ بـودن هـر روزی را آشکار میکند. در چنین سخن گفتنی،مرگ چیز نامشخصی دانسته میشود که نخست باید از جایی سر و کلهاش پیدا شود،اما هنوز چیزی نیست که همین دم برای خود شخص عینا حاضر باشد،و لذا هـیچ تهدیدی نیست.«هر کس میمیرد»این عقیده را میپراکند که مرگ،اگر چنین تعبیری روا باشد،به هر کس
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 257)
اصابت میکند.تأویل عمومی از دا-زاین میگوید که«هر کس میمیرد»چون بدین طریق هـر کـس میتواند خودش را متقاعد کند که به هیچ وجه من خودم این یکی نیستم،زیرا این یکی هیچ کس است.«مردن»تا سطح واقعهای پایین آورده میشود که دا-زاین را نگران میکند،امـا چـیزی است که متعلق به هیچ کس خاصی نیست.اگر وراجی همواره مبهم است،وراجی دربارۀ مرگ هم همین طور است.مردن،که ذاتا و به طور جایگزین ناپذیری از آن من اسـت،بـه یک واقعۀ عمومی مکرر تحریف میشود که هر کس با آن مواجه میشود.صفت بارز این طرز سخن گفتن دربارۀ مرگ این است که «نمونه»ای است که پیوسته رخ مـیدهد.از مـرگ بـه منزلۀ چیزی بحث میشود کـه هـمواره از قـبل «واقعی»است و خصلت ممکن بودنش و همزمان با آن دو عامل متعلق به او در حجاب قرار میگیرد، یعنی اینکه غیر مضاف است و نمیتوان-نادیده-گـرفت.دا-زایـن بـا چنین ابهامی خود را در موضع در باختن خودش در آدم با تـوجه بـه بالقوه-بودن-هستی برجستهای قرار میدهد که متعلق به خود خودش است.هر کس وسوسۀ سرپوش گذاشتن بر11خـودیترین رو-بـه-مـرگ-بودن خودش را برای خودش توجیه و تشدید میکند.
طفره از مرگ کـه بر آن سرپوش گذاشته میشود،آن قدر سرسختانه بر هر روزگی غالب است که، در-بودن-با-یک-دیـگر،«هـمسایگان»اغـلب سعی میکنند«شخص در حال»مرگ را متقاعد کنند که او از مرگ میگریزد و دیـری نـخواهد گذشت که به هر روزگی آرامشبخش جهانی که دلمشغول آن است باز میگردد.این«دلواپسی»نیت ایـن گـونه«تـسلی دادن»به«شخص در حال مرگ»است.این دلواپسی میخواهد با کمکی که بـه دا-زایـن بـرای پوشاندن خودیترین امکان غیر مضافش میکند او را به حال اولش باز گرداند.بدین طریق،«آدم»از آرامشی پایـدار دربـارۀ مـرگ مطمئن میشود.اما، اساسا،این ارامش تنها برای«شخص در حال مرگ»نیست،بلکه درسـت بـه همان اندازه برای«آن کسانی است که به او تسلی میدهند».و حتی در مورد یک وفـات،عـموم مـردم هنوز نباید از این واقعه مشوش شوند و دچار ناراحتیی شوند که آنان را از دلمشغولیی که بـدان مـطمئناند رها کند.در حقیقت،مردن دیگران اغلب ناراحتی اجتماعی انگاشته میشود،اگر نه بـیملاحظگی رک و راسـتی کـه عموم مردم را باید از آن بر حذر داشت.12
اما همسو با این آرامش،آرامشی که دا-زاین را از مـرگش دو مـیکند،«آدم»در عین حال خود را توجیه میکند و خود را با فرمان دادن خاموشانه به راهی کـه گـمان مـیرود هر کس به طور عام آن طور رفتار کند محترم میسازد.حتی«اندیشیدن دربارۀ مرگ»در نـزد عـموم تـرسی بزدلانه شمرده میشود،آهی از ناایمنی از جانب دا-زاین و گریزی ناامیدانه از جهان.«آدم»شجاعت داشـتن دلشـوره دربارۀ مرگ را بر خودش جایز نمیشمارد.سلطۀ تأویل و تفسیر عمومی«آدم»از قبل
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 258)
تعیین کرده است که چـه دمـسازی تعیین کنندۀ برخورد ما با مرگ باشد.دا-زاین،در دلشوره دربارۀ مرگ،خـود را در پیـشگاه تن سپاری به امکان نادیده-گرفته-نـشدن مـرگ مـیآورد.«آدم»مراقب تشویشی است که این دلشوره در تـرس از واقـعهای آینده به وجود میآورد.به علاوه،دلشوره، به منزلۀ ترسی که مبهم اسـت،ضـعفی انگاشته میشود که هیچ دا-زایـن دارای اعـتماد به نـفسی مـجاز بـه شناختن آن نیست.آنچه از نظر فرمان خـاموش«آدم»«شـایسته»است آرامش بیقیدانه در خصوص «این واقعیت»است که آدم میمیرد.پرورش چنین بیقیدی«بـرتر»ی دا-زایـن را از خودیترین بالقوه -بودن هستی غیر مـضاف بیگانه میکند.
باری،وسـوسه،عـافیت طلبی،و بیگانگی صفت بارز ایـن نـوع هستی به سقوط در افتاده است.رو- به-مرگ بودن گیر افتاده و هر روزی گریز از مـرگ پیـوسته است.رو به پایان بودن ایـن حـال طـفره رفتن از پایان را دارد-بـاز تـأویل کردن آن،فهمیدن آن به طـور غـیر اصیل،و در حجاب قرار دادن آن. دا-زاین خود شخص به طور واقع بوده همواره از قبل در حال مـردن اسـت،یعنی،در حال رو-به- پایان بودناش اسـت.و دا-زایـن این واقـعیت را بـا بـاز تأویل مرگ به مـنزلۀ نمونهای از مرگ که هر روز برای دیگران رخ میدهد از خودش میپوشاند،نمونهای که همواره ما را همچنان روشـنتر مـطمئن میسازد که«خود شخص»هنوز«زنـده»اسـت.امـا در ایـن گـریز گیر افتاده از مـرگ،هـر روزگی دا-زاین گواه بر این واقعیت است که«آدم»خود همواره از قبل به منزلۀ رو-به مرگ بـودن تـعیّن یـافته است، حتی وقتی که صراحتا درگیر در«انـدیشیدن دربـارۀ مـرگ»نـشده اسـت.دا-زایـن حتی در هر روزگی میانمایه پیوسته دلواپس خودیترین بالقوه-بودن-هستی نباید-نادیده-گرفت است.اگر تنها در حال دلمشغول امور بودن در حالی از بیقیدی بیدردسر نسبت به آخرین حدّ امـکان وجودش. باری،شرح رو-به-مرگ بودن هر روزی در عین حال به ما رهنمونی برای کوشش در تأمین یک مفهوم وجودی پیچیده از رو-به-پایان بودن میدهد،با تأویلی نافذتر که در آن رو-به-پایان بـودن مـیدهد،با تأویلی نافذتر که در آن رو-به-مرگ بودن گیر افتاده به منزلۀ طفرهای از مرگ انگاشته میشود.آن چیزی که آدمی از آن میگریزد به نحوی پدیدارانه و مستوفی مرئی شده است.ما اکـنون بـاید قادر باشیم به طور پدیدار شناختی طرح کنیم که چگونه دا-زاین گریزجو خود مرگش را میفهمد.13
52.رو-به-مرگ-بودن هر روزی و مفهوم کامل وجودی مـرگ
رو-بـه-پایان-بودن را در طرح مقدماتی وجـودی هـستی رو به خودیترین بالقوه-بودن -هستی-نه- باید-نادیده-گرفت غیر مضاف خود شخص تعیین کردیم.هستی صاحب وجود رو به این امکان، خود را در برابر امـتناع مـطلق وجود میآورد.ورای این خـصوصیت بـه ظاهر تهی رو-به-مرگ-بودن،&%02642QRAG026G%
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 259)
سخت شدگی این هستی خود را در حال هر روزگی آشکار کرد.منطبق با گرایش به سوی به سقوط در افتادن که ذاتی هر روزگی است،رو-به-مـرگ-بـودن طفره رفتن از او را اثبات کرد،طفرهای که بر او سرپوش میگذارد.در حالی که تحقیق ما قبلا انتقال از طرح مقدماتی و صوری ساختار هستی شناختی مرگ به تحلیل ملموس رو-به-پایان-بودن هر روزی را فـراهم سـاخت،ما اکـنون میخواهیم جهت را بر عکس کنیم و به مفهوم کامل وجودی مرگ با تأویلی مقدماتی از رو-به-پایان -بودن هـر روزی برسیم.
در توضیح رو-به-مرگ-بودن هر روزی به ورّاجی«آدم»گوش سپردیم:هـر کـس نـیز زمانی میمیرد،اما عجالتا هنوز وقتش نرسیده است.تا اینجا ما منحصرا«هر کس میمیرد»به خـودی خـود را تأویل و تفسیر کردیم.در«زمانی نیز،اما عجالتا وقتش نرسیده است»،هر روزگی چـیزی مـانند یـقین به مرگ را تصدیق میکند.هیچ کس شک ندارد که هر کس میمیرد.اما این«شـک نداشتن»نباید از قبل به معنای آن نوع از متیقن-بودن فهمیده شود که مطابق بـا طرز ورود مرگ-به مـعنای امـکان برجستۀ موصوف در پیشتر-به دا-زاین است.هر روزگی در این تصدیق مبهم«یقین»به مرگ دست به کار میشود-تا این یقین را با سرپوش گذاشتن بر مرگ باز هر چه بیشتر ضـعیف کند و افکندگی خودش در مرگ را تخفیف دهد.
این سرپوش گذاشتن طفرهآمیز به مرگ،با همین معنایش،نمیتواند به طور اصیل«یقین»به مرگ باشد،و با این وصف یقین است.معنای غیر اصـیل چـگونه در کنار این«یقین به مرگ»میایستد؟ از چیزی یقین داشتن بدان معناست که برای چیزی که حقیقی است حقیقت را نگه میداریم.اما حقیقت به معنای مکشوفی هستهاست.اما هر مکشوفی از حیث هـستی شـناختی مبتنی بر نخستینیترین حقیقت است،یعنی مبتنی بر انکشاف دا-زاین.14دا-زاین،در مقام باشندهای که منکشف است و در حال انکشاف،و کسی که کشف میکند،ذاتا«در حقیقت»است.اما یقین مبتنی بـر حـقیقت یامتعلق به آن به طور همآغازین است.تعبیر«یقین»،مانند تعبیر«حقیقت»،معنایی مضاعف دارد.حقیقت،به طور نخستینی،همان قدر به معنای منکشف کننده-بودن است که حالت رفتار دا-زایـن.مـعنای اشـتقاقی از همین معنا میآید:منکشف بـودن هـستی.بـنابر آنچه گفتیم،یقین از آغاز مترادف با متیقن-بودن به منزلۀ نوعی از هستی دا-زاین است.اما،در معنای اشتقاقی،هر هستیی که دا-زایـن بـتواند بـدان یقین داشته باشد نیز«یقین»مینامیم.
یک حـالت یـقین اعتقاد است.دا-زاین،در اعتقاد،گواهی خود شیئی را کشف کرده بوده است (خود شیء حقیقی)یگانه تعیین کننده برای هـستیاش مـیداند کـه نسبت به شیء همدلانه است. نگهداشتن-چیزی-برای-حقیقت بـه منزلۀ راهی برای حفظ خود در حقیقت کافی است،اگر مبتنی
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 260)
بر خود هستهای کشف شده باشد،و در مقام بـاشندهای رو بـه هـستهایی بدین گونه کشف شده،با توجه به تخصیص آنها به خـود بـر خودش شفاف شده باشد.چیزی مانند این در هر ابداع دلبخواهی یا در «پندار»صرف دربارۀ یک هـست کـم اسـت.
کفایت نگهداشتن-برای-حقیقت با حقیقتی سنجیده میشود که بنا به ادعـا مـتعلق بـه اوست.این ادعا توجیه خود را از نوع هستی هستهای منکشف شده به دست میآورد و از جـهت ایـن انـکشاف. نوع حقیقت و،همراه با آن،یقین،با انواع مختلف هستها،و منطبق با گرایش هدایت کـننده و مـجال انکشاف.ملاحظات کنونی ما محدود به تحلیلی از متیقن-بودن با توجه به مـرگ اسـت؛و ایـن متیقن- بودن،سرانجام،میخواهد به ما یقین برجستۀ دا-زاین را ارائه کند.
دا-زاین هر روزی،غالب اوقـات،بـر خودیترین امکان غیر مضاف هستیی که نباید-نادیده- گرفت سرپوش میگذارد.این گـرایش واقـع بـوده برای سرپوش گذاشتن مؤید پیشنهاد ماست مبنی بر اینکه دا-زاین،در واقع بودگی خود،در«ناحقیقت»،اسـت.15بـدین طریق یقینی که به چنین سرپوش گذاشتنی بر رو-به-مرگ-بودن مـتعلق اسـت بـاید راه نامناسبی برای نگهداشتن-برای-حقیقی باشد، و نه بییقینی به معنای شک کردن.یقین نامناسب آن چـیزی را حـفظ مـیکند که یقین بر آن سرپوش گذاشت.اگر«هر کس»مرگ را واقعهای به مـواجهه در آمـده در جهان پیرامونی میفهمد،یقین مربوط به این در رو-به-پایان-بودن کسب نمیشود.
«آدم»میگوید که یقین دارد کـه«مـرگ»میآید.«آدم»این را میگوید و بر این واقعیت چشم میپوشد که،برای اینکه قـادر بـاشیم به مرگ یقین داشته باشیم،دا-زاین خـود بـاید هـمواره به خودیترین بالقوه-بودن-هستی-نباید-نـادیده-گـرفت غیر مضافش یقین داشته باشد.«آدم»میگوید که به مرگ یقین دارد،و لذا در دا-زاین این تـوهم مـأوا میگیرد که خودش به مـرگ خـودش یقین دارد. و بـن مـتیقن-بـودن هر روزی چیست؟بدیهی است که این فقط اقـناع مـتقایل نیست.با این وصف هر کس«مردن»دیگران را هر روز میبیند.مرگ«واقـعیت تـجربی»انکار ناپذیری است.
نحوهای که در آن رو-بـه-مرگ-بودن هر روزی یـقین بـدین گونه بنیاد گرفته را میفهمد،وقـتی فـهمیده میشود که خود میکوشد دربارۀ مرگ«بیندیشد»،حتی وقتی که با پیش دیـد انـتقادی این کار را میکند-به عـبارت دیـگر،بـه نحوی مناسب.تـا آنـجا که هر کس مـیداند،هـمۀ انسانها میمیرند. مرگ تا بالاترین درجه برای هر انسانی محتمل است،با این وصـف یـقین«نامشروط»نیست.به سخن دقیق،«تـنها»یـقین تجربی را مـیتوان بـه مـرگ نسبت داد.چنین یقینی قـاصر از آن است که به پای بالاترین یقین برسد،یعنی یقینی برهانی،یقینی که در برخی حیطههای دانش نـظری بـه آن میرسیم. در این تعیین«انتقادی»یـقین بـه مـرگ و قـریب الوقـوع بودن آن،آنچه در نـمونۀ نـخست آشکار شد،
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 261)
بار دیگر،عجز از تشخیص نوع هستی دا-زاین ورو-به-مرگ-بودن متعلق به اوست،عـجزی کـه صـفت بارز هر روزگی است.این امر کـه وفـات،در مـقام واقـعهای کـه رخ مـیدهد،«تنها»به طور تجربی یقینی است،به هیچ وجه مسألۀ یقینی بودن مرگ را حل و فصل نمیکند.موارد مرگ میتواند فرصتی واقع بوده برای این امر باشد کـه دا-زاین ابتدائا اصلا توجهی به مرگ ندارد.اما،دا-زاین،با ماندن در یقین تجربیی که ما وصف کردیم،نمیتواند اصلا از مرگ چنانکه«هست»یقین داشته باشد.اگر چه دا-زاین در ملأ عـام«آدم»ظـاهرا تنها از این یقین«تجربی»مرگ سخن میگوید، اساسا منحصرا و در وهلۀ نخست به این موارد مرگ که صرفا رخ میدهد ادامه نمیدهد.رو-به- پایان-بودن هر روزی،با طفره رفتن از مـرگش،در حـقیقت از مرگ به نحوی دیگر یقین دارد تا آنکه خودش دوست داشته باشد در ملاحظات صرفا نظری پی ببرد.هر روزگی،در غالب اوقات،این را از خودش«به نـحوی دیـگر»میپوشاند.هر روزگی جزئت نـمیکند بـدین طریق بر خودش شفاف شود. ما قبلا دمسازی هر روزی را وصف کردیم که عبارت است از هوای برتری با توجه به«واقعیت» یقینی مرگ-برتریی کـه«بـه طور دلشورهآمیز»به دلشـوره مـربوط است در حالی که ظاهرا از آن آزاد است.در این دمسازی،هر روزگی یقینی«برتر»از یقین تجربی صرف را تصدیق میکند.هر کس یقین مرگ را میشناسد،و با این وصف«واقعا»به آن یقین ندارد.هـر روزی گـیر افتادۀ دا-زاین یقین مرگ را میشناسد،و با این وصف از متیقن-بودن اجتناب میکند.اما با توجه به آنچه از آن طفره میرود،این طفره رفتن گواه بر خودیترین امکان غیر مضاف و متیقنی اسـت کـه نباید-نـادیده-گرفت. هر کس میگوید که مرگ یقینا میآید،اما نه هم اکنون.با این«اما...،"آدم"منکر آن اسـت که مرگ متیقن باشد."نه هم اکنون"گزارهای صرفا منفی نـیست،بـلکه خـود-تأویلی از"آدم"است که با آن خودش را به آن چیزی ارجاع میدهد که ابتدائا برای دا-زاین دلمشغولی داشتن به آن مـیسر اسـت. هر روزگی به مبرم بودن دلمشغولی داشتن به چیزها نفوذ میکند،و خود را از قـید و بـندهای «انـدیشیدن غیر فعال»و کسالتبار«به مرگ»میرهاند.مرگ،با تکیه به«افکار همگان»تا مدتی بـه تعویق میافتد.بدین طریق"آدم"بر آنچه خاص یقین به مرگ است سـرپوش میگذارد،یعنی اینکه -بـودن هـر روزی با چیزی مشخص ساختن از آن از این نامشخصی طفره میرود.اما این رهبرد نمیتواند بدان معنا باشد که وفات چه هنگام شایستۀ سر رسیدن است.دا-زاین بیشتر از چنین مشخص بودنی میگریزد.دلمشغولی داشـتن هر روزی به چیزها قبل از آن فوریتها و امکانهای اداره پذیر امور هر روزی که از همه به ما نزدیکترند برای خودش نامشخصی یقین به مرگ را با مداخله قطع میکند.
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 262)
اما سرپوش گذاشتن بر این نـامشخصی سـرپوش گذاشتن بر یقین نیز هست.بدین طریق بر خودیترین خصلت امکان مرگ سرپوش گذاشته میشود:امکانی که متیقن است،و با این وصف نامشخص،یعنی،در لحظه ممکن است.
اکنون که مـا تـأویل از سخن گفتن هرروزی«آدم»دربارۀ مرگ و نحوۀ ورود مرگ به دا-زاین را کامل کردهایم،به خصوصیات یقین و نامشخصی رسیدهایم.مفهوم وجودی کامل و هستی شناختی مرگ را اکنون میتوان بدین صورت تعریف کرد،مـرگ،در مـقام پایان دا-زاین،خودیترین یقین غیر مضاف و،به خودی خود نامشخص،و امکان نباید نادیده گرفت دا-زاین است.مرگ،در مقام پایان دا-در هستی این رو-به-پایان-بودن است.
ترسیم ساختار وجودی رو-بـه-پایـان-بـودن به ما کمک میکند نـوعی از هـستی دا-زایـن را باز کنیم که در آن این هستی میتواند کلا دا-زاین باشد.این امر که حتی دا-زاین هر روزی همواره از قبل رو به پایانش است،یـعنی،پیـوسته بـه دست و پنجه نرم کردن خود با مرگش مـیپردازد،حـتی اگر چه«گریز جویانه»،نشان میدهد که این پایان،پایانی که کل-بودن را نتیجه میگیرد و تعریف میکند،چیزی نـیست کـه دا-زایـن نهایتا تنها در وفاتش به آن برسد.در دا-زاین،وجود داشتن رو به مـرگش،آخرین حدّ نی-هنوزش که هر چیز دیگری نیز مقدم بر آن است همواره از قبل مندرج است. پس اگر کـسی تـأویل هـستی شناسانۀ نامناسبی از نی-هنوز دا-زاین به منزلۀ چیزی معوّق داده است، هـر اسـتنتاج صوری از این به فقدان تمامیت دا-زاین نادرست خواهد بود.پدیدار نی-هنوز از از- خود-پیش گرفته شـده اسـت و چـندان بهتر از ساختار دلمشغولی به طور عام نمیتواند به منزلۀ مرجع بالاتری کـار کـند کـه بر ضدّ کل بودن موجود و ممکن حکم خواهد کرد؛در حقیقت،این از- خود-پیش نـخست چـنین رو-بـه-پایان-بودنی را ممکن میسازد.مسألۀ کل بودن ممکن آن باشندهای که ما خودمان به طـور بـالفعل هستیم به طور موجهی وجود دارد اگر دلمشغولی،در مقام قوام بنیادی دا-زاین،با مـرگ بـه مـنزلۀ آخرین حدّ امکان این هستی«مرتبط باشد».
با این وصف پرسیدنی است که آیـا ایـن مسأله تا کنون به طور مستوفی باز شده است.رو-به- مرگ-بودن در دلمـشغولی بـنیاد دارد.دا-زایـن،در مقام افکنده در-جهان-بودن،همواره از قبل به این یا آن طریق در رو-به-مرگ بودناش رقم زده شـده اسـت.طفرۀ هر روزی و گیر افتاده از مرگ رو به او بودن غیر اصیل است.بـیاصالتی امـکان اصـالت را به منزلۀ اصالتش دارد.16 بیاصالتی صفت بارز آن نوع هستی است که در آن دا-زاین خود را سرگرم مـیکند و غـالب اوقـات،
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 263)
نیز،همواره خودش را سرگرم کرده است،اما این کار را ضرورتا و پیوسته نـکرده اسـت.از آنجا که دا-زاین وجود دارد،خود را به منزلۀ آن نوع هستی که هست تعیین میکند،و این نیز هـمواره بـر حسب امکانی است که او خودش هست و خودش را میفهمد.
آیا دا-زاین میتواند بـه طـور اصیل خودیترین امکان غیر مضاف و متیقن و نـباید-نـادیده- گـرفتاش را که به خودی خود نامشخص است بفهمد؟یعنی،آیـا مـیتواند در رو-به-پایان-بودن اصیلاش خود را حفظ کند؟مادام که این رو-به-مرگ-بودن اصیل بـه پیـش نیامده است و هستی شناسانه تـعیین نـشده،در تأویل وجـودی مـا از رو-بـه-مرگ-بودن اساسا چیزی کم اسـت.
رو-بـه-مرگ-بودن اصیل دال بر امکان موجودی دا-زاین است.این بالقوه-بودن-هـستی هـستانی باید در چرخش او هستی شناسانه ممکن بـاشد.شرایط وجودی این امـکان چیست؟این شـرایط خود چگونه در دسترس قرار میگیرند؟
53.فـرافکنی وجـودی رو-به-مرگ-بودن اصیل
دا-زاین،به طور واقع بوده،خود را از ابتدا و در غالب اوقـات در حـالت رو-به-مرگ-بودن غیر اصـیل نـگه مـیدارد.امکان هستی شـناختی رو-بـه-مرگ-بودن اصیل بـرای ایـنکه«به طور عینی»وصف شود چگونهاست،اگر،سرانجام،دا-زاین هرگز به طور اصیل بـه پایـانش مربوط نیست،یا اگر این هـستی اصـیل باید مـنطبق بـامعنایش از دیـگران پوشیده باقی بماند؟آیا طرح امـکان وجودی چنین بالقوه- بودن-هستی موجودی پرسش برانگیزی کاری خیالی نیست؟چه نیازی به چنین فرافکنی بـرای رفـتن به ورای شاعرانگی و برداشت دلبخواهی است؟آیا تحلیل مـا از دا-زایـن تـا کـنون بـه ما تجویزهایی بـرای وظـیفۀ هستی شناختیی که ما اکنون بیان کردیم داده است،تا آنچه را در پیش رو داریم بتوانیم در راه مطمئنی ادامه دهیم؟
مـفهوم وجـودی مـرگ اثبات شده است و لذا ما نیز اثبات کـردهایم کـه رو-بـه-پایـان-بـودن اصـیل به چه چیزی باید قادر باشد خود را مربوط کند.وانگهی،ما رو-به-مرگ-بودن غیر اصیل را نیز وصف کردهایم و لذا تجویز کردهایم که چگونه رو-به مرگ-بودن اصـیل نمیتواند در راهی منفی باشد. ساختار وجودی رو-به مرگ-بودن اصیل باید بر خود روا شمرد که با این دستورات مثبت و باز دارنده طرح شود.
دا-زاین را انکشاف قوام داده است،یعنی فهم دمـساز شـده.رو-به مرگ-بودن اصیل نمیتواند از این خودیترین امکان غیر مضاف خود طفره رود یا در این گریز بر آن سرپوش گذارد و آن را برای فهم متعارف«آدم»باز تأویل کند.طرح وجودی رو-به مـرگ-بـودن اصیل بنابراین باید عوامل چنین
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 264)
بودنی را که در مقام فهم مرگ مقوّم آن است مطرح کند-به معنای رو به این امکانبودن بدون گریختن از آن یا سـرپوش گـذاشتن بر آن.
پیش از هر چیز،مـا بـاید رو-به مرگ-بودن را به منزلۀ رو به امکان بودن،رو به امکان عالی خود دا-زاین،وصف کنیم.رو به امکان بودن،یعنی رو به چیزی ممکن بودن،مـیتواند بـه معنای به دنبال چـیزی مـمکن بودن باشد،به منزلۀ دلمشغولی داشتن به تحقق آن.ما،در حوزۀ چیزهای تو دست و عینا حاضر،پیوسته با چنین امکانهایی مواجهه میشویم:آنچه به دست آمدنی،اداره پذیر و شدنی و از این قبیل اسـت.بـه دنبال چیزی ممکن بودن و دلمشغول آن بودن گرایش به نیست کردن امکان ممکن با میسر ساختن دسترسی به آن دارد.اما تحقق چیزهای مفید تو دست در دلمشغولی داشتن به آنها (تولید کردن آنـها،آمـاده ساختن آنـها،منطبق کردن مجدد آنها و غیره)همواره نسبی است،از این حیث که آنچه تحقق یافته است،به مـنزلۀ چیزی تحقق یافته است که هنوز خصلت مربوط بودن دارد.این چـیزها حـتی وقـتی تحقق یافتند،به منزلۀ چیزی بالفعل ممکن باقی میمانند برای...،و با برای-اینکه به توصیف در میآیند.تـحلیل کـنونی ما صرفا روشن میسازد که چگونه به دنبال چیزی بودن و دلمشغول آن بودن بـه ایـن شـیء ممکن مربوط است.این تحلیل به شیوۀ تأملی موضوعی و نظری دربارۀ ممکن از آن حیث که مـمکن است این کار را نمیکند،یا حتی با توجه به امکان آن به خودی خـود،بلکه بیشتر به چـنان نـحوی این کار را میکند که محتاطانه از شیء ممکن به آنچه برای او ممکن است رو بر میگرداند.
بدیهی است که رو-به-مرگ-بودن،که اکنون مورد بحث است،نمیتواند خصلت به دنبال چیزی دلمـشغول آن بودن را با توجه به تحقق آن داشته باشد.از یک سو،مرگ در مقا چیزی ممکن چیزی ممکن تو دست یا عینا حاضر نیست،بلکه امکان-بودن دا-زاین است.باری،پس دلمشغولی داشتن به تـحقق آنـچه بدین گونه ممکن است به معنای به وجود آوردن وفات خود خواهد بود.بدین طریق دا-زاین خود را دقیقا از همین بنیاد برای یک رو-به-مرگ-بودن وجود دارنده محروم خواهد کـرد.
بـنابراین اگر رو-به-مرگ-بودن به معنای تحقق مرگ نباشد،به معنای نزدیک ماندن به پایان در امکانش نیز نمیتواند باشد.این نوع رفتار مترادف خواهد بود با«اندیشیدن دربارۀ مـرگ»،انـدیشیدن دربارۀ این امکان،که مرگ چگونه و چه وقت میتواند تحقق یابد.غصه خوردن بر مرگ از خصلت امکان آن کاملا جدا نمیشود.همواره بر چیزی که میآید غصه خورده میشود،امـا مـا آن را بـا محاسبه در خصوص اینکه چگونه در اخـتیار خـودمان بـگیریم ضعیف کردیم.مرگ،در مقام چیزی ممکن، گمان میرود که ممکن بودن امکانش را به همان اندازه اندک نشان دهد.به عکس،اگـر رو-بـه-مـرگ-&%02643QRAG026G%
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 265)
بودن باید همدلانه امکانی را کشف کند که مـا بـه خودی خود وصف کردهایم،پس در چنین رو-به- مرگ-بودنی این امکان نباید ضعیف شود،باید به منطلۀ امکان فهمیده شـود،پرورش یـافته بـه منزلۀ امکان،و تاب آورده به منزلۀ امکان در رابطۀ ما با او.
بـاری،دا-زاین به چیزی ممکن در امکانش مربوط میشود و این از راه انتظار کشیدن اوست. هر کس که مشتاق به چیزی مـمکن اسـت،مـیتواند با آن بدون مانع و بدون کاهش در«اینکه آیا میرسد یا نمیرسد،یـا آیـا با این همه میآید»اش مواجه شود.اما آیا با این پدیدار انتظار کشیدن تحلیل ما بـه هـمان نـوع از رو به ممکن بودنی نمیرسد که قبلا به دنبال چیزی بودن و دلمشغولی داشـتن بـدان وصـف کردیم؟انتظار کشیدن چیزی ممکن همواره فهمیدن و«داشتن»آن با توجه به آیا و چه وقت و چـگونه ایـن چـیز واقعا عینا حاضر خواهد شد.انتظار داشتن تنها رو برگرداندنی گاه و بیگاه از ممکن به تـحقق مـمکن آن نیست،بلکه ضرورتا انتظار کشیدن برای آن تحقق است.هر کس، حتی در انتظار کـشیدن،از مـمکن بـر میجهد و جاپایی در واقعیت به دست میآورد.برای واقعیتش است که آنچه انتظار کشیده مـیشود انـتظار کشیده میشود.ممکن،به واسطۀ همین طبیعت انتظار کشیدن،به واقعیت میرسد و از او بـر مـیخیزد و بـه او باز میگردد.
اما رو به این امکان بودن،در مقام رو-به-مرگ-بودن،خود را باید به ایـن مـرگ مربوط کند تا او خود را آشکار کند،در این هستی و برای او،در مقام امکان.مـا،بـه طـور اصطلاحی،این رو به امکان بودن را به پیشدستی بر این امکان تعبیر میکنیم.اما آیا ایـن نـحو رفـتار شامل رویکردی به ممکن نیست،و آیا تحقق او با نزدیکی او ظاهر نمیشود؟اما،در این نـوع نـزدیک شدن،هر کس به چیزی را واقعی و در دسترس ساختن و بدان دلمشغولی داشتن رو نمیآورد،بلکه همان طور کـه هـر کس همدلانه نزدیکتر میشود،امکان این امر ممکن تنها«بیشتر»میشود.نـزدیکترین نـزدیکی رو-به- مرگ-بودن در مقام امکان تا آنـجا کـه مـمکن است از هر چیز واقعی دور است.این امـکان هـر چه روشنتر فهمیده شود،فهم هر چه خالصتر به او در مقام امکان امتناع وجـود بـه طور عام نفوذ میکند. مـرگ،در مـقام امکان،هـیچ چـیزی بـرای«تحقق یافتن»و هیچ چیزی که خـود بـتواند چیزی واقعی باشد نمیبخشد.امکان امتناع هر نحو رفتار به سوی...،امـتناع هـر راه وجود داشتن است.در از پیش رفتن بـه این امکان،این امـکان«بـیشتر و بیشتر»میشود،یعنی،خودش را بـه مـنزلۀ چیزی آشکار میکند که اصلا هیچ معیاری،بیش یا کم،نمیشناسد،بلکه بـه مـعنای امکان امتناع بیمعیار وجود اسـت.ایـن امـکان،اساسا،هیچ پشـتیبانی بـرای مشتقاق شدن به چـیزی عـرضه نمیکند،برای«شرح)آن شیء واقعیی که ممکن است و بنابراین فراموش کردن امکانآن.رو-به-مـرگ-بـودن،در مقام پیشدستی بر امکان،نخست ایـن امـکان را ممکن مـیسازد و او را در مـقام امـکان آزاد میکند.
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 266)
رو-به-مرگ-بـودن پیشدستی بر بالقوه-بودن-هستی آن باشنده است که نوع هستیاش خود پیشدستی است.دا-زاین،در آشـکار کـردن پیشدستیآمیز این بالقوه-بودن-هستی،خـودش را بـر خـودش بـا تـوجه به آخرین حـدّ امـکانش منکشف میکند.اما فرا فکندن خود بر خودیترین بالقوه بودن هستی به معنای قادر بودن بـه فـهمیدن خـود در هستی آن باشندهای است که بدین گونه آشـکار شـده اسـت:وجـود داشـتن.پیـشدستی خود را امکان فهمیدن خودیترین و آخرین حدّ بالقوه-بودن- هستی نشان میدهد،یعنی،در مقام امکان وجود اصیل.قوام هستی شناختی او باید با پیش گذاشتن ساختار ملموس پیشدستی بـر مرگ مرئی شود.تعریف پدیداری این ساختار برای اینکه انجام شود چگونه است؟بدیهی است که با تعریف این خصوصیات انکشاف پیشدستیآمیز که باید متعلق به او باشد تا او بتواند به فهم صـرف خـودیترین امکان غیر مضاف نباید-نادیده-گرفت تبدیل شود که متیقن و،به خودی خود،نامشخص است.ما باید به خاطر داشته باشیم که فهم در وهلۀ نخست به معنای زل زدن به یـک مـعنا نیست بلکه فهم خود در بالقوه-بودن-هستی آن چیزی است که خودش را در این فرافکنی آشکار میکند.17
مرگ خودیترین امکان دا-زاین است.رو به ایـن امـکان بودن بر دا-زاین خودیترین بـالقوه-بـودن -هستیاش را منکشف میکند که در آن او مطلقا دلواپس هستی خودش است.در اینجا این امر میتواند با بداهت بر دا-زاین معلوم شود که در امکان عالی خودش از«آدم»جـدا شـده است،یعنی، پیشدستی مـیتواند هـمواره از قبل خودش را از«آدم»جدا کرده باشد.باری،فهم این«توانایی» نخست گمشدگی واقع بودۀ او را در هر روزگی خود«آدم»آشکار میکند.
خودیترین امکان غیر مضاف است.پیشدستی به دا-زاین اجازه میدهد بـفهمد کـه او منحصرا باید از خودش آن بالقوه-بودن-هستی را به دوش بگیرد که در آن مطلقا دلواپس خودیترین هستیاش است.مرگ نه تنها به نحوی نامتمیّز بهدا-زاین هر کس«تعلق»ندارد،بلکه از او به منزلۀ چـیزی فـردی مطالبۀ حـق میکند.خصلت غیر مضاف مرگ که در پیشدستی فهمیده میشود دا-زاین را تا سر حدّ خودش متفرّد میکند.ایـن تفرّد به نحوی است که در آن«آنجا»برای وجود منکشف میشود.ایـن تـفرّد ایـن امر را منکشف میکند که هر با-هم-بودن-با آنچه متعلق دلمشغولی است و هر بودن-بادیگران در هـنگامی کـه پای خودیترین بالقوه-بودن-هستی در گروست راه به جایی نمیبرد.دا-زاین تنها وقتی میتواند بـه طـور اصـیل خودش باشد که آن را بر وفق میل خودش ممکن بسازد.اما اگر دلمشغولی داشتن به چـیزها و دلواپسی ما را به جایی نمیرساند،با این وصف این اصلا بدان معنا نـیست که این حالات دا-زایـن از اصـیل بودن یک خود جدا شده است.آنها نیز در مقام ساختارهای ذاتی قوام دا-زاین متعلق به شرط امکان وجود به طور عاماند.دا-زاین تنها در صورتی
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 267)
خودش را به طور اصیل فرا میافکند کـه در مقام با-هم-بودن-با چیزهایی که دلمشغول آنهاست و بودن-بای دلواپسآمیز...،در وهلۀ نخست خودش را در خودیترین بالقوه-بودن-هستیاش فرا افکند و نه در امکان خود-«آدم».پیشدستی بر امکان غیر مضافش این بـاشنده را وادار بـه پیشدستی بر امکان به عهده گرفتن خودیترین هستی دلخواه خودش میکند.
خودیترین امکان غیر مضاف را نباید نادیده گرفت.رو به این امکان بودن به دا-زاین اجازه میدهد بفهمد که آخرین حـدّ امـکان وجود قریب الوقوع است،یعنی امکان دست کشیدن از خودش. اما پیشدستی از امتناع نادیده گرفتن مرگ طفره نمیرود،چنانکه رو-به-مرگ-بودن غیر اصیل این کار را میکند،بلکه خود را بـرای او آزاد مـیکند.آزاد شدن برای مرگ خود در پیشدستی شخص را از گمشدگی خود در امکانهای اتفاقی زورآور به ما آزاد میکند،تا امکانهای واقع بودهای که پیش از امکان نباید-نادیده-گرفت قرار میگیرند بتوانند در مرتبۀ نخست بـه طـور اصـیل فهمیده و انتخاب شوند.پیشدستی بـر وجـود آشـکار میسازد که آخرین حدّ ژرفترین امکان او در دست کشیدن از خودش قرار دارد و لذا همۀ دلبستگیهای او به هر وجودی را که به آن رسیده است از میان مـیبرد دا-زایـن،در پیـشدستی،از خودش در برابر در پشت سر افتادن خودش حمایت مـیکند،یـا در پشت سر آن بالقوه-بودن-هستی که فهمیده است.او از خودش در برابر«بسیار پیر شدن برای پیروزیهایش»(نیچه)محافظت میکند.آزاد بـرای خـودیترین امـکانهایش،امکانهایی که پایان آنها را تعیین کرده،و لذا متناهی انگاشته میشوند،دا-زایـن را از این خطر باز میدارد که او شاید،با فهم متناهی خودش از وجود،از این تشخیص عاجز باشد که با ایـن امـکانهای وجـود از دیگران گوی سبقت را میرباید،یا شاید این امکانها را نادرست تأویل مـیکند،و لذا خـود را از خودیترین وجود واقع بودهاش محروم میکند.مرگ،در مقام امکان غیر مضاف،متفرّد میکند،اما تنها در مـقام امـکانی کـه نباید-نادیده-گرفت،تا دا-زاین را بر آن دارد که بودن-با را فهم بالقوه-بـودن-هـا-ی هـستی دیگران بینگارد.از آنجا که پیشدستی بر امکان نباید-نادیده-گرفت نیز همۀ امکانهایی را آشـکار مـیکند کـه در برابر او قرار میگیرد،این پیشدستی شامل امکان از پیش انگاشتن کلّ دا-زاین به نحوی مـوجودی نـیز هست،یعنی امکان وجود داشتن به منزلۀ کلّ بالقوه-بودن-هستی.
خودیترین امـکان غـیر مـضاف نباید-نایده-گرفت یقین است.نحوۀ متیقن بودن یقین آن حقیت (آشکارگی)را مطابق بـاآن تـعیین کرده است.اما دا-زاین امکان متیقن مرگ به منزلۀ امکان را تنها با مـمکن سـاختن ایـن امکان به منزلۀ خودیترین بالقوه-بودن-هستی در پیشدستی کردن بر آن آشکار میکند.نگهداشتن خود در ایـن حـقیقت،یعنی،متیقن بودن آنچه آشکار شده است،هر چه بیشتر از پیشدستی مـطالبۀ حـق مـیکند.یقین به مرگ نمیتواند بر حسب تعیین موارد مواجه شدن با مرگ
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 268)
محاسبه شود.ایـن یـقین بـه هیچ وجه خود را در حقیقت چیزی عینا حاضر نگه نمیدارد.وقتی چیزی عـینا حـاضر کشف شده است،با فقط نگریستن به او و رخصت دادن به او برای اینکه فی نفسه به مـواجهه در آیـد به خالصترین نحو به مواجهه در میآید.دا-زاین نخست باید خود را در اوضاع و احـوال واقـع بودهاش گم کرده باشد(این میتواند یـکی از وظـایف و امـکانهای خود دلمشغولی باشد) اگر میخواهد عینا حـاضر بـا به دست آورد،یعنی،بیقیدی شاهد برهانی را.اگر متیقن-بودن در رابطه با مرگ ایـن خـصلت را ندارد،این بدان معنا نـیست کـه دارای درجهای پایـینتر اسـت،بـلکه بدان معناست که اصلا به تـرتیب درجـات گواهی دربارۀ اشیاء عینا حاضر تعلق ندارد.
حقیقت قائل شدن برای مـرگ(مـرگ همواره فقط از آن خود شخص است)نـوعی متفاوت از یقین را نشان مـیدهد،و ایـن نخستینیتر از هر یقین مربوط بـه هـستهای به مواجهه در آمده در جهان یا مربوط به موضوعات صوری است،زیرا یقین بـه در-جـهان-بودن است.این به خـودی خـود نـه تنها مدعی یـک نـوع مشخص از رفتار دا-زاین اسـت،بـلکه مدعی دا-زاین در اصیل بودن کامل وجودش است.18دا-زاین،در پیشدستی،میتواند نخست از خودیترین هستیاش در تـمامیت نـباید-نادیده- گرفتاش یقین داشته باشد.بـدین طـریق،گواهی دادگـی بـیواسطۀ تـجربهها،گواهی من یا آگـاهی، ضرورتا باید آرام آرام به پشت سر یقینی برود که در پیشدستی مندرج است.و با این وصف ایـن از آنـ رو نیست که نوع دریافت متعلق بـه آن چـندانکه بـاید دقـیق نـیست،بلکه از آن روست کـه عـمیقا نمیتوان برای چیزی حقیقت(آشکار شده)قائل شد که اساسا بر«آنجا داشتن»به منزلۀ حـقیقی بـودن اصـرار میورزد:یعنی،دا-زاینی که من خودم هـستم و بـه مـنزلۀ بـالقوه-بـودن-بـا اصالت تنها در پیشدستی میتواند باشد.
خودیترین امکان غیر مضاف نباید-نادیده-گرفت با توجه به یقینش نامشخص است.پیشدستی چگونه این خصلت امکان عالی دا-زاین را آشکار میکند؟فهمیدن و پیـشدستی کردن چگونه خود را در بالقوه-بودن-هستی نامشخصی فرا میافکنند که پیوسته به چنان نحوی ممکن است که آن وقتی که در آن امتناع مطلق وجود ممکن میشود پیوسته نامشخص باقی میماند؟دا-زاین،در پیشدستی کـردن یـقین نامشخص به مرگ،خود را به روی تهدیدی پیوسته باز میکند که از آنجا [بودن]خودش بر میخیزد.رو-به-پایان-بودن باید خود را در همین تهدید حفظ کند،و میتواند به تدریج دورۀ بسیار انـدکی را کـنار بگذارد که بیشتر باید نامشخصی یقین را بپرورد.آشکار کردن واقعی این تهدید پیوسته به طور وجودی چگونه ممکن است؟هر فهمی دمساز است.حال دا-زایـن را در بـرابر افکندگی«آن-آنجا-ست»اش مـیآورد.19امـا آن دمسازی که قادر است این تهدید پیوسته و مطلق را به روی خود باز نگه دارد از خودیترین هستی متفرّد دا-زاین بر میخیزد که
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 269)
دلشوره است.20دا-زاین در دلشـوره خـود را با نیستی امتناع مـمکن وجـودش رو به رو میبیند. دلشوره دلشوره دربارۀ بالقوه-بودن-هستی آن هستی بدین گونه متعیّن است،و لذا آخرین حدّ امکان را آشکار میکند.از آنجا که پیشدستی دا-زاین مطلقا او را متفرّد میکند و به او رخصت میدهد.در این تـفرّد خـود،به کل بودن بالقوه-بودن-هستی خودش یقین یابد،دمسازی بنیادی دلشوره متعلق به این معرفت به نفس دا-زاین بر حسب بدن خودش است.رو-به-مرگ-بودن ذاتا دلشوره اسـت.*ایـن امر را رو-بـه-مرگ-بودن به طوری که ما آن را وصف کردیم به طور اشتباه ناپذیری گواهی میکند،گرچه«تـنها»به طور غیر مستقیم،هنگامی که دلشوره به ترس بزدلانه تـحریف مـیشود و،در چـیره شدن بر آن ترس،تنها بزدلی خود او در رو به رو شدن با دلشوره معلوم میشود.
آنچه را صفت بارز رو-به-مـرگ- بـودن اصیل و به طور وجودی فرافکنده است میتوان بدین گونه خلاصه کرد:پیشدستی بـر دا-زایـن گـمشدگی او را در خود-«آدم»آشکار میکند،و او را به رو در رویی با امکان خودش بودن میکشاند،که در وهلۀ نخست در کـنف حمایت اهتمام به دلمشغولی داشتن به امور نیست،بلکه خود بودن در آزادی شورانگیز و دلشـورهآمیز نسبت به مرگ اسـت کـه از توهمات«آدم»و توهمات واقع بوده و یقین به خودش آزاد است.
همۀ روابط،روابط متعلق به رو-به-مرگ-بودن،و متعلق به محتوای کامل آخرین حدّ امکان دا-زاین،مقوّم پیشدستیی است که آنها در آشکار کـردن و باز کردن و ثابت قدم نگهداشتن تألیف میکنند،به منزلۀ آن چیزی که این امکان را ممکن میسازد.فرافکنی وجودی که در آن پیشدستی محدود شده باشد،امکان هستی شناختی یک رو-به-مرگ-بودن موجودی و اصـیل را مـرئی ساخته است.اما با این،این امکان آن گاه یک بالقوه-بودن-برای-کل-بودن به نظر میآید-اما تنها در مقام امکانی هستی شناختی.البته،فرافکنی وجودی ما در کنار آن ساختارهای دا-زایـن بـاقی ماند که پیشتر کسب شد و به خود دا-زاین رخصت داد،اگر چنین تعبیری روا باشد،خودش را در این امکان فرافکنی کند،بیآنکه به دا-زاین«محتوا»یی از آرمان وجود پیشنهاد کند و او را«از بیرون»بـه آن مـجبور سازد.و با این وصف این رو-به-مرگ-بودن به طور وجودی«ممکن»،پیش از هر چیز، به طور موجودی تقاضایی خیالانگیز باقی میماند.امکان هستی شناختی یک بالقوه-بودن-بـرای- کـل-بـودن اصیل دا-زاین مادام که بـالقوه-بـودن-هـستی هستانی مطابق با آن بر حسب خود دا-زاین نشان داده نشده است هیچ معنایی ندارد.آیا دا-زاین اصلا خود را به طور واقع بـوده در چـنین رو-بـه- مرگ-بودنی فرا میافکند؟آیا حتی،بر اساس خودیترین هـستی،بـالقوه بودن اصیل هستیی را تقاضا (*)یعنی،بلکه نه تنها دلشوره و یقینا نه دلشوره به منزلۀ عاطفۀ صرف.
&%02644QRAG026G%
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 270)
میکند که بـا پیـشدستی تـعیّن یافته است؟
ما،قبل از پاسخ دادن به این پرسشها،میباید پژوهـش کنیم که دا-زاین اصلا تا چه اندازه و به چه نحو به اصالت ممکن وجودش از خودیترین بالقوه-بودن-هـستیاش گـواهی مـیدهد،به چنان نحوی که نه تنها این را به طور موجودی مـمکن مـعلوم میسازد،بلکه آن را از خودش تقاضا میکند. پرسشی را که در خصوص کل بودن اصیل دا-زاین و قوام وجودی او بر فـراز سـر مـا چرخ میزند میتوان بر اساسی پذیرفتنی و پدیداری گذاشت،تنها اگر این پرسـش بـتواند بـه اصالت ممکن هستیاش که دا-زاین خود به آن گواهی میدهد سخت پایبند بماند.اگر مـا در کـشف کـردن پدیدار شناسانۀ چنین گواهیی و آنچه بدان گواهی میدهد،باز این پرسش را مطرح کنیم کـه آیـا پیشدستی بر مرگ که تا اینجا تنها در امکان هستی شناختیاش فرافکنده شده ارتـباطی ذاتـی بـا آن بالقوه-بودن-هستی اصیلی دارد که بدان گواهی داد.
این مقاله ترجمهای است از:
martin heidegger ," division two:da-sein and temporality ", in being and time,trans.jone stambaugh,state university of new york ,1996, pp. 213-46؛ being and time,trans.j. macquarrie and e.robinson,oxford,blackwell ,1990,274-331.
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 271)
یادداشتها: بند 45
(1).مـقایسه شـود با بند 9.
(2).مقایسه شود با بندهای 6،21 و 43.
(3).مقایسه شود با بند 32.
(4).مقایسه شود بـا بـند 9.
(5).مـقایسه شود با بند 41.
(6).در قرن نوزدهم سورن کییر کگور مسألۀ وجود را صراحتا درک کرد و از طریق همین مـسأله بـه منزلۀ مسألهای که به شخص صاحب وجود مربوط میشود به نحوی نـافذ بـه وجـود اندیشید.اما مسأله سازی وجودی*آن قدر با او بیگانه است که در ملاحظۀ هستی شناختی او کـاملا زیـر نـفوذ هگل و نظر او دربارۀ فلسفۀ قدیم است.بدین ترتیب از حیث فلسفی از نوشتههای«تـهذیب کـنندۀ»او آموختن بهتر است تا از آثار نظری او-به استنای رساله دربارۀ مفهوم angst [دلشوره].
بخش 1.کل-بودن مـمکن دا-زایـن و رو-به-مرگ-بودن
(1).مقایسه شود با بند 9.
(2).مقایسه شود با بند 10.
(3).تـفاوت مـیان کل و سر جمع، holon و pan ، totum compositum برای ما از زمان افـلاطون و ارسـطو آشـناست. البته،نظامبندیهای دگردیسی مقولی که از قبل در ایـن تـقسیمبندی مندرج است هنوز تشخیص داده نشده و مفهوم سازی نشده است.برای شروع تحلیلی مـفصل،مـقایسه شود با:
e.husserl,logische untersuchungen,vol. 2, third investigation :" on the doctrine of wholes and parts. "
(4. der ackermann aus bohmen,ed.a.bernt and k.burdach,in vom mittelalter zur reformation:forschungen zur geschichte der deutschen bildung,ed.kburdach,vol. 3, part 2(1917), chap. 20, p. 46.
(5).مقایسه شود بـا تـوصیف جامع نـویسندۀ زیـر،بـه ویژه کتابنامۀ غنی آن:
e.korschelt,lebensdauer,alten und tod ,3 rd edition ,1924, pp. 414 ff.
(6).انسان شناسی تـوسعه یـافته در خدا شناسی مسیحی-از پولوس تا[تأمل در حیات آینده] meditatio futurae vitae کالون-همواره از قبل به مرگ هـمواره بـا تأویلش از«زندگی»نگریسته است.دیلتای،کـه گرایشهای حقیقی فلسفی او مـتوجه هـستی شناسی«زندگی»است،نمیتوانست از تـشخیص ارتـباط زندگی با مرگ چشم بپوشد.«و نهایتا،رابطهای که به عمیقترین و کلیترین نحو احـساس دا-زایـن ما را تعریف میکند-احساس زنـدگی رو بـه (*)و،یـقینا،مسأله سازی هـستی شـناسی بنیادی،یعنی مقصود قـرار دادن پرسـش از هستی به خود خود به طور عام.
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 272)
مرگ را،زیرا حدّ وجود ما با مـرگ هـمواره برای فهم ما و ارزیابی ما از زنـدگی اسـاسی است».رجـوع شـود بـه:
das erlebnis und die dichtung ,5 th edition,p. 230.
به تازگی گ.زیمل نـیز به صراحت پدیدار مرگ را به تعریف«زندگی»مربوط کرده است،هر چند بدون جدایی روشـن مـسأله سازی زیست شناختی و هستانی از مسأله سـازی هـستی شـناختی و وجـودی.مـقایسه شود با:
lebensanschauung:vier metaphysische kapitel ,1918, pp. 99-153.
بـرای تـحقیق حاضر،به ویژه مقایسه شود با کتاب زیر:
k.jaspers,psychologie der weltanschauungen ,3 rd edition ,1925, p. 299 ff.and edpecially 259-70.
یاسپرس به پیروی از رهنمونهای پدیدار«موقعیت مرزی»مـرگ را مـیفهمد کـه خودش پرورد،و اهمیت بنیادی آن در ورای هر گونه شناسی از«نـگرشها»و«جـهانبینیها»سـت.
ر.یـونگر در کـتاب خـود پیشنهادهای دیلتای را پی میگیرد،رجوع شود به:
r.junger,herder,novalis und kliest:studien uber die entwicklung des todesproblems im denken und dichten vom sturm-und drung zur romantik ,1922.
یونگو ژرفکاوی عمدهای دربارۀ پرسشهای دیلتای در درسگفتار زیر پیشنهاد میکند:
literaturegeschichte als problemgeschichte:zur frage geisteshistoriescher synthese,mit besonderer beeziehung aut w.dilthey ( schriften der konigsberger gelehrten gesellscaft,geisteswiss.klass 1.1,1924(.
یونگر( pp. 17 ff. )اهمیت پژوهش پدیدار شناختی برای مبنای ریشهایتر«مسائل زندگی»را بـه وضوح می بیند.
(7).مقایسه شود با بند 41.
(8).مقایسه شود با بند 40.
(9).مقایسه شود با بند 27.
(10).مقایسه شود با بند 16.
(11).مقایسه شود با بند 38.
(12).ل.ن.تولستوی در داستانش«مرگ ایوان ایلیچ»پدیدار انـقطاع و تـلاشی این«آدمی که میمیرد»را توصیف کرده است.
(13).مقایسه شود با،با توجه به این امکان روش شناختی،آنچه دربارۀ تحلیل angst گفته شده بود،بند 40.
(14).مقایسه شود با بند 44.
(15).مقایسه شـود بـا بند 44،ب.
(16).در خصوص بیاصالتی دا-زاین،رجوع شود به بند 9،بند 27،و به ویژه بند 38.
(17).مقایسه شود با بند 31.
(18).مقایسه شود با بند 62.
(19).مقایسه شود بـا بـند 29.
(20).مقایسه شود با بند 40.
نظر شما