نگرش به حکومت و مدیریت از منظر امام على«ع»(قسمت دوم)
در این مقاله ، یازده اصلِ پایه در نگرش مدیران به حکومت و مدیریت از نگاه اسلام و با تأکید بر نهجالبلاغه استنباط، استخراج و تبیین میشود. این اصول و قواعد کلى در واقع بر یازده گزاره توصیفى در باب مدیریت مبتنى است.
7. ضرورت استفاده از تجارب تاریخى در مدیریت
یکى دیگر از اصولى که در کلام على(ع) بدان اشاره شده، نگاه به تاریخ و تجربه تاریخى حاکمان و مدیران پیشین است. حضرت خطاب به مالک مىفرماید:
بدان که من تو را به شهرهایى مىفرستم که دستخوش دگرگونىها گردیده؛ گاه داد و گاهى ستمدیده. و مردم در کارهاى تو چنان مىنگرند که تو در کارهاى والیان پیش از خود مىنگرى، و درباره تو آن مىگویند که درباره آنان مىگویى.40
بنابراین باید حکومت و مدیریت را به عنوان فرایندى تاریخى و تجربه شده نگریست و آن را واقعیتى داراى قوانین و قواعد مشترک و قابل ارزیابى و مورد توجه و نظارت دیگران دانست و با این نگرش به عبرتآموزى و بهرهگیرى از تجارب پیشینیان اهتمام ورزید. امام(ع) در پایان عهدنامه، به مالک مىفرمایند:
بر تو واجب است که همواره به یاد حکومتهاى عادلانه پیش از خود باشى. همچنین توجه خود را بر روشهاى خوب یا اثرى که از پیامبر رسیده، و یا فریضهاى که در کتاب خداوند آمده است، معطوف دار و به خطوطى که در روش من مشاهده کردهاى، اقتدا کن... ..41
8. حقوق و وظایف متقابل
نگرش انسان به مدیریت و مسؤولیت، بر حقوق و وظایف متقابل مبتنى است. از افتخارات روش حکومتى و مدیریتى امام، ذکر شده در نهجالبلاغه ـ که الگویى بسیار زنده و پاسخگوى نیازهاى انسان در گذر زمان است ـ نگاه حق و وظیفه متقابل است. امیرمؤمنان(ع) در موارد مختلف به این حقوق و وظایف متقابل اشاره کرده است:
کسى را حقى نیست جز آنکه بر او نیز حقى است؛ و بر او حقى نیست جز آنکه او را حقى بر دیگرى است.42
بدینمعنا، حق چنان است که به نفع کسى نخواهد بود مگر آنکه به گونهاى به زیان وى نیز خواهد بود و حق به زیان وى جارى نخواهد شد جز آنکه در مواردى دیگر به سود او تمام مىشود. حضرت سپس بر این نکته تأکید مىورزد که حتى خداوند هم، که صاحب حق مطلق است، با عنایت و لطف خود براى دیگران نسبت به خود، حق متقابل مقرر داشته است:
و اگر کسى را حقى بُوَد که حقى بر او نَبُوَد، خداى سبحان است نه دیگرى از آفریدگان؛ چه، او را توانایى بر بندگان است و عدالت او نمایان است در هر چیز که گونه گون قضاى او بر آن روان است.لیکن خدا حق خود را بر بندگان، اطاعت خویش قرار داده و پاداش آنان را در اطاعت، دو چندان یا بیشتر نهاده، از درِ بخشندگى که او راست و افزون دهى که وى را سزاست.43
ایشان در مورد حق متقابل شهروندان و مسؤولان مىفرمایند:
همانا خداوند بر شما براى من حقى قرار داده، چون حکمرانى شما را به عهدهام نهاد؛ و شما را نیز حق است بر من، همانند حقّ من که بر گردن شماست.44
امام(ع) در ادامه این خطبه ـ که در جنگ صفین ایراد کرده است ـ بر اهمیت و منزلت برتر حق متقابل مسؤولان و مردم تأکید مىکند و کاربست آن را مایه عزت و اعتلاى جامعه مىداند:
بزرگترین حقها که خدا واجب کرده است، حقّ والى بر رعیت است و حق رعیت بر والى، که خداى سبحان آن را واجب نمود، و حق هر یک را بر عهده دیگرى واگذار فرمود، و آن را موجب برقرارى پیوند آنان و ارجمندى دین ایشان کرد. پس حال رعیت نیکو نگردد جز آنکه والیان نیکو رفتار باشند؛ و والیان نیکو رفتار نگردند، جز آنگاه که رعیت درستکار باشند. پس چون رعیت حقِ والى را بگزارد، و والى حق رعیت را به جاى آرد، حق میان آنان بزرگمقدار شود. و راههاى دین پدیدار و نشانههاى عدالت برجا و سنت چنانکه باید، اجرا. پس کار زمانه آراسته گردد و طمع در پایدارى دولت پیوسته و چشم آز دشمنان بسته و اگر رعیت بر والى چیره شود یا والى بر رعیت ستم کند، اختلاف کلمه پدیدار گردد، و نشانههاى جور آشکار، و تبهکارى در دین بسیار. راه گشاده سنّت را رها کنند، کار از روى هوا کنند،و احکام فرو گذار شود و بیمارى جانها بسیار، و بیمى نکنند که حقى بزرگ فرو نهاده شود یا باطلى سترگ انجام داده. آنگاه نیکان خوار شوند و بدکاران بزرگ مقدار.45
یکى دیگر از حقوق جامعه بر مدیران، از دیدگاه حضرت این است که منصب، آنان را به مردمان نزدیکتر و عطوفت و خدمتگزارى آنان را به مردم افزون کند:
بر والى است که اگر به زیادتى از مال رسید یا نعمتى مخصوصِ وى گردید، موجب دگرگونى او نشود و آنچه خدا از نعمت خویش نصیبش کرده، بر نزدیکى وى به بندگان خدا و مهربانى او به برادرانش بیفزاید.46
امام على(ع) در عهدنامه مالک اشتر متذکر مىشوند که هر یک از طبقات و گروههاى اجتماعى بر حاکم حقى دارند.47
در دیدگاه امام مردم موظفاند این حقوق را از مسؤولان و مدیرانشان مطالبه کنند و در مقابل، حقوق حکّام و مدیران را ادا نمایند:
سپس این دستورها را از امیران خود بگیرید و فرمان آنان را ـ چندانکه خدا کارتان را بدان سازوار مىدارد ـ بپذیرید.48
این کلام بدین معناست که مردم باید، هم حق خود را طلب کنند و هم خود را بدهکار حکومت و نظام بدانند و در واقع به هر دو سو پاىبند باشند.
9. نگرش مثبت و کرامت مدار به انسانها
حضرت على(ع) یکى از نگرشهاى مدیر را توجه به ارزش انسانها ـ به طور عام، از هر قبیله و نژاد یا دین و مذهب که باشند ـ مىدانند و متذکر مىشوند که زمامدار به عنوان مدیر اسلامى باید حافظ حیثیت، آبرو، مال و جان انسانها باشد. حضرت در این خصوص در نامهاى خطاب به مأموران مالیاتگیر مىفرماید:
هیچکس را از خواستههاى مشروعش باز ندارید... و نیز به خاطر گرفتن درهمى، کسى را تازیانه نزنید؛ همچنین به مال احدى ـ چه مسلمان و چه غیرمسلمان که در پناه اسلام است ـ دست نزنید.49
امام(ع) در سیره خود، در برابر افرادى که خویشتن را کوچک وکم ارزش جلوه مىدادند،واکنش نشان مىداد و آنان را از این کار منع مىکرد. براى مثال ایشان از همراهىِ فردى که پیاده در حال حرکت بود با خود که بر مرکب سوار بودند، ممانعت کردند و فرمودند:
باز گرد؛ چرا که پیاده حرکت کردنِ شخصى مانند تو در رکابِ مثلِ من، مایه غرور براى والى و ذلت و خوارى براى مؤمن است.50
نگرش حضرت به انسانها، به خصوص مسلمانان، چنان است که ارزش و احترام آنان را از تمام مقدسات بالاتر مىدانند:
و حرمت مسلمان را از دیگر حرمتها برتر نهاده، و حقوق مسلمانان را با اخلاص و یگانه پرستى پیوند داده است. پس مسلمان کسى است که مسلمانان از دست و زبان او آزارى نبینند، جز آنکه براى حق بود؛ وگزند مسلمان روا نیست جز در آنچه واجب شود.51
بدینترتیب، نگرش مدیر مسلمان به مردم باید حاکى از احترام خاصِ او به آنان باشد، به گونهاى که از ناحیه مدیریت او هیچ نوع بىاحترامى و آزارى به مسلمانان نرسد؛ چنانکه باید به مردم محبّت کامل داشته باشد.
حضرت در این باره خطاب به مالک اشتر مىفرماید:
قلب خویش را نسبت به ملت خود مملو از رحمت و محبّت و لطف کن و نسبت به آنها همچون حیوان درندهاى مباش که خوردن آنان را غنیمت شمارى! زیرا آنها دو گروه بیش نیستند: یا برادران دینى تواند، و یا انسانهایى همچون تو.52
همچنین خطاب به ابنعباس ـ هنگامى که او را به فرماندارى مصر منصوب کرد ـ فرمود:
با مردم گشادهرو باش؛ آنگاه که آنان را بینى، یا درباره آنان حکمى دهى یا در مجلس ایشان نشینى.53
ایشان رفتار نامناسب با غیرمسلمانان را نیز نمىپذیرند و خطاب به یکى از کارگزاران خود- که با مردم غیر مسلمان تحت قدرت خود بد رفتارى کرده بود - مىفرمایند:
اما بعد، دهقانانِ شهر تو شکایت دارند که با آنان درشتى مىکنى و سختى روا مىدارى، ستمشان مىورزى و خردشان مىشمارى. من در کارشان نگریستم و دیدم چون مشرکاند نتوانشان به خود نزدیک گرداند، و چون در پناه اسلاماند نشاید آنان را راند. پس، در کار آنان درشتى و نرمى را با همآمیز. گاه مهربان باش و گاه تیز! زمانى نزدیکشان آور و زمانى دورتر.54
10. توجه به قدرت و نظارت الهى
چنان که گذشت، قدرتِ همراه با مدیریت، آسیبهایى مانند عُجب و کبر و فساد در انسان تولید مىکند. بدینسبب على(ع) متذکر مىشوند که راه علاج این امراض روحى آن است که مدیر نگرش خود را به مدیریت بدینگونه شکل دهد که با در نظر گرفتن عظمت، قدرت و سلطنت الهى به کوچک بودن خود وعملش پى ببرد.در این صورت مدیریت و ریاستى که از این مدیریت براى او حاصل شده است، نمىتواند باعث خودبزرگبینى او شود. حضرت در این خصوص خطاب به مالک اشتر مىفرماید:
آنگاه که در اثر موقعیت و قدرتى که در اختیار دارى، کبر و عُجب و خودپسندى در تو پدید آید، به عظمت قدرت و مُلک خداوند که مافوق تو است، نظر افکن! که این تو را از سرکشى پایین مىآورد و تیزى تو را فرو مىنشاند و خِرَد رفته ات را به جاى باز مىگرداند. از همتایى در علوّ و بزرگى با خداوند برحذر باش و خود را از تشبّه با او در جبروتش برکنار دار؛ چرا که خداوند هر جبّارى را ذلیل و هر فرد خودپسند و متکبّرى را خوار خواهد ساخت.55
و در جاى دیگر از عهدنامه مىفرماید:
هرگز حاکم بر خویشتن نخواهى بود، جز اینکه فراوان به یاد قیامت و بازگشت به سوى پروردگار باشى.56
حضرت براى کنترل درونى افراد، نظارت الهى را به یاد آنها مىآورد و مىفرماید:
از معصیت خدا در خلوتگاهها بپرهیزید؛ چرا که همو شاهد و همو حاکم و دادرس است.57
همچنین مىفرماید:
آن روز [قیامت] همراهِ هر کس گواه و سوق دهندهاى است، که تا صحنه قیامت او را مىراند و شاهدى که به اعمال او گواهى دهد.58
امام(ع) در مورد نظارت الهى خطاب به محمد بن ابىبکر ـ هنگامى که حکومت مصر را به او داد ـ مىفرماید:
با آنان فروتن باش و نرمخو، و هموار و گشادهرو، و به یک چشم به همگان بنگر؛ خواه به گوشه چشم نگرى و خواه خیره شوى به آنان، تا بزرگان در تو طمعِ ستم بر ناتوانان نبندند و ناتوانان از عدالت مأیوس نگردند؛ که خداى تعالى مىپرسد از شما بندگان، از خرد و درشتِ کارهایتان و از آشکارِ آن و نهان.59
حضرت یکى از کارگزاران خود را - که در اموال مردم خیانت کرده بود -به سختىِ حساب الهى آگاهى مىدهد و خطاب به او مىفرماید:
... به من خبر دادهاند تو کشت زمین را برداشته و آنچه پایت بدان رسیده براى خود نگاهداشتهاى و آنچه در دستت بوده خوردهاى. حساب خود را به من باز پس بده و بدان که حساب خدا بزرگتر از حساب مردمان است.60
بدینترتیب نظارت الهى به دو صورتِ «مستقیم» و «غیرمستقیم» انجام مىگیرد. حضرت در باب «نظارت مستقیم» الهى مىفرماید:
به رازها داناست و بر درونها بیناست. بر هر چیز احاطه دارد و چیره است، و بر هر چیز تواناست. پس، از شما آن را که پرواى کار است، وظیفه خود بگذارد.61
حضرت در این خصوص خطاب به مأموران اخذ مالیات مىفرماید:
او را دستور مىدهم که از خدا بترسد در پنهانش، آنجا که جز خدا نگرندهاى نیست و جز او راه برنده.62
ایشان در باب «نظارت غیر مستقیم» متذکر مىشوند که این نظارت توسط فرشتگان و جوارح انسان صورت مىگیرد:
بندگان خدا! بدانید که از شما بر شما نگاهبانانى است، و از اندامهایتان مراقبان و حافظانى، که کردههاى شما را به درستى در حساب مىآرند و نفسهاتان را مىشمارند. نه شبى سیاه شما را از آن مىپوشاند، و نه درى استوار پنهان کردنتان تواند.63
11. توجه به مشارکت و نقدپذیرى در مدیریت
توجه به مشارکت عمومى و نگرش نقدپذیرى و قبول حق نقد براى دیگران ـ چه از طرف مردم و چه افراد فرادست مدیر ـ یکى از موارد لازم براى مدیریت در سطح خرد و کلان است.
بسى روشن است که از امتیازات نگاه امام على(ع) به حکومت، نفى نگرش مستبدانه و تأکید بر بهرهمندى از افکار و پیشنهادها و مشاورههاى دیگران است. ایشان متذکّر مىشوند در غیر از مواردى که حکم روشنِ الهى وجود دارد، باید با مشورت از پیشنهادها و انتقادات مردم استفاده کرد:
... پس با من چنانکه با سرکشان گویند، سخن مگویید و چونان که با تیزخویان کنند، از من کناره مجویید. به ظاهر آرایى با من رفتار ننمایید و شنیدن حق را بر من سنگین مپندارید. و نخواهم مرا بزرگ انگارید؛ چه، آن کسى که شنیدنِ حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بُوَد، عمل به حق و عدالت کردن بر او دشوار است. با توجه به این، از گفتن سخن حق و یا مشورت عدالتآمیز، خوددارى مکنید... .64
حضرت به عنوان فرمانده نظامى خطاب به فرماندهان سپاه خود، مىنویسد:
بدانید حقّ شماست بر من که چیزى را از شما نپوشانم جز راز جنگ ـ که از پوشاندن آن ناگزیرم ـ و کارى را جز ـ در حکم ـ شرع بدون مشورت شما انجام ندهم....65
سیره امام(ع) نیز دلیلى بر این مطلب است. براى مثال هنگامى که در سفرى براى جنگ از مدینه به کوفه مىرفتند، در میان راه نامهاى به مردم آنجا نوشتند و از آنان خواستند که در امور مملکتى مشارکت داشته باشند و اگر انتقادى به ذهن آنان مىآید، ابراز دارند:
اما بعد، من از جایگاه خود برون شدم، ستمکارم یا ستمدیده، نافرمانم یا ـ مردم ـ از فرمانم سرکشیده. من خدا را به یاد کسى مىآورم که این نامهام بدو برسد؛ تا چون نزد من آید، اگر نکوکار بودم یارىام کند و اگر گنهکار بودم از من بخواهد تا به حقّ باز گردم.66
بدینجهت بود که حضرت به مالک دستور داد که کارهایش با رضایت توده مردم هماهنگ باشد:
باید محبوبترین کارها نزد تو امورى باشند که با حق و عدالت موافقتر و با رضایت توده مردم هماهنگتر است... .67
در مقام عمل هماهنگى کامل نیز زمانى صورت خواهد گرفت که با آنان مشورت کند و از نظرات آنان در امور مهم استفاده نماید. بدینسبب حضرت در جاى دیگر به مالک دستور مىدهند که با دانشمندان در امور مملکت و حوزه مدیریتِ خود مشورت کند و از دیدگاههاى آنان در اصلاح امور مملکت بهره ببرد:
با دانشمندان فراوان گفتوگو کن و با حکیمان فراوان سخن در میان نه؛ در آنچه کار شهرهایت را استوار دارد و نظمى را که مردم پیش از تو بر آن برقرار بودهاند، حفظ کند.68
یادآورى چند نکته
در این مقاله کوشش به عمل آمد، یازده اصلِ پایه در نگرش مدیران به حکومت و مدیریت از نگاه اسلام و با تأکید بر نهجالبلاغه استنباط، استخراج و تبیین شود. این اصول و قواعد کلى در واقع بر یازده گزاره توصیفى در باب مدیریت مبتنى است. از سوى دیگر مىتوان ادعا کرد بیشترین توصیههاى مدیریتى بر این پایهها بنا نهاده شده است و این اصول باید راهنماى عمل و هدایتگر مدیران باشد.
نکتهاى که باید به آن توجه داشت آن است که برخى از این اصول معطوف به فعالیت «مدیریتى»، و پارهاى ناظر به «مدیران» و تعدادى درباره «شهروندان» است. اصول و قواعدِ بینشىِ یاد شده، غالباً در حوزهها و قلمروهاى دیگر هم جریان دارد، اما در متون دینى و نهجالبلاغه بر آنها در قلمرو زمامدارى و مدیریت کلان تأکید شده است و بسیارى از آنها قابل تعمیم به سطوح دیگرِ مدیریت و مدیریتهاى سازمانى است و مبناى آن، شمول متن و نص یا تنقیح و تعمیم ملاک و مناط قطعى است.
مطلب مهمى که ممکن است در پایان بدان دست یافت و در جمعبندى بر آن تأکید ورزید این است که محورىترین مفاهیم در اصول پیشین عبارتاند از: امانت؛ کرامت انسانها؛ و مسؤولیت دربرابر خداوند. و به احتمال قوى مىتوان همه آن مبانى و قواعد را به این اصول سهگانه و بنیادین بازگرداند.
درهرحال شرط نخست در اصلاح مدیریتها، تغییر نگرشها و تنظیم نگرش مدیران، بر این اصول و تحکیم اینگونه نگرشها در ذهنیت و کانون عقلانیت و عواطف آنان استوار است.
پىنوشتها:
1. مالک اشتر که حامل این فرمان بود، در مسیر سفر به مصر و قبل از رسیدن به محل مأموریت خود به شهادت رسید. این عهدنامه به دست افرادى افتاد که در نهایت آن را به معاویه رساندند. عدهاى از اطرافیان وى پیشنهاد سوزاندن این عهدنامه را دادند، اما معاویه با همه عنادى که نسبت به حضرت داشت، با این پیشنهاد موافقت نکرد و گفت: آیا به من پیشنهاد مىکنید که چنین علمى را بسوزانم؟! به خدا قسم علمى به این کاملى و محکمى ندیدهام. (ابنابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج6، ص72ـ73، دار احیاء التراث العربى، لبنان، 1355ق. 1965م.)
2. ما امانت (تعهد، تکلیف، و ولایت الهیه) را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، امّا آنها از حمل آن سر برتافتند و از آن هراسیدند، اما انسان آن را بر دوش کشید. او بسیار ظالم و جاهل بود؛ چون قدر این مقام عظیم را نشناخت و به خود ستم کرد! (احزاب، آیه 73).
3. نهجالبلاغه، صبحى صالح، نامه 53 (درترجمه کلمات نهجالبلاغه از ترجمه حضرت آیةاللّه مکارم شیرازى و دکتر سیدجعفر شهیدى با کمى دخل و تصرف استفاده شده است).
4. همان، نامه 41.
5. همان.
6. همان.
7. همان، نامه 5.
8. همان، نامه 59.
9. همان.
10. همان، نامه 40.
11. همان، نامه42.
12. همان، خطبه131.
13. همان، خطبه33.
14. همان، خطبه 3.
15. همان، نامه 53.
16. همان.
17. همان، نامه51.
18. همان، خطبه 126.
19. همان، خطبه 105.
20. همان، نامه 56.
21. همان، نامه26.
22. همان، نامه 27.
23. همان، نامه 71.
24. همان، نامه43.
25. همان، خطبه131.
26. همان، نامه 18.
27. همان، نامه 53.
28. همان.
29. همان، نامه 60.
30. همان؛ نامه51.
31. همان.
32. همان، نامه 53.
33. همان، نامه 59.
34. همان، خطبه 34.
35. همان، نامه 53.
36. همان.
37. همان.
38. همان، حکمت 106.
39. همان، خطبه 4.
40. همان، نامه 53.
41. همان.
42. همان، خطبه216.
4. همان.
4. همان.
45. همان.
46. همان، خطبه 50.
47. همان، نامه 53. و در خطبه 34 به صورت مفصلتر این حقوق را اینگونه بیان مىفرمایند: «مردم مرا بر شما حقى و شما را بر من حقى. بر من است که خیر خواهى از شما دریغ ندارم، و حقى را که از بیتالمال دارید بگزارم، شما را تعلیم دهم تا نادان نمایند، و آداب آموزم تا بدانید. اما حق من بر شما این است که به بعت وفا کنید و در نهان و آشکار حق خیرخواهى را ادا کنید. چون شما را بخوانم بیایید، و چون فرمان دهم بپذیرید، و از عهده بر آیید».
48. همان، نامه 50.
49. همان، نامه 51.
50. همان، حکمت 322.
51. همان، خطبه 167.
52. همان، نامه 53.
53. همان، نامه 76.
54. همان، خطبه21.
55. همان، نامه53.
56. همان.
57. همان، کلام354.
58. همان، خطبه 85.
59. همان.
60. همان، نامه 27.
61. همان، خطبه86.
62. همان، نامه 26.
63. همان، خطبه 157.
64. همان، خطبه216.
65. همان، نامه 50.
66. همان، نامه57.
67. همان، نامه 53.
68. همان.
منبع: / فصلنامه / حوزه و دانشگاه / شماره 26 ۱۳۸۶/۰۰/۰۰
نویسنده : علیرضا اعرافی
نظر شما