رویکردهای نو در شرق شناسی
مرحلة نوین مطالعات اسلامی در غرب در سه دهة اخیر با توجه به مؤلفه ها و متغیرهای زیر شکل گرفته است: پست مدرنیسم، رونق مباحث فلسفة زبانی و هرمنوتیک، پیامدهای شورای دوم واتیکان، تبدیل مهاجران مسلمان به شهروندان اروپایی، و پیروزی انقلاب اسلامی در ایران. استشراق نو، که در فضایی متأثر از عوامل فوق شکل گرفت به ویژگیها و رویکردهایی متصف است که از جملة آنها می توان به موارد زیر اشاره کرد: متن گروی، پذیرش قرآن به عنوان یک متن دینی، تقویت مطالعات میان رشته ای و چند رشته ای، انعطاف و انصاف علمی بیشتر، تخصصی تر و جزئی شدن، افزایش چشمگیر توجه به تشیع، یهودی گری، و گسست بین اسلام شناسی عالمانه و اسلام شناسی رسانه ای. فهم استشراق نوین، نه فقط برای شناخت نگاه غربی ها به اسلام بلکه به عنوان راهی برای انتقال مفاهیم دینی به آنها حائز اهمیت است.
رویکردهای نو در شرق شناسی1
سزاوار است در ابتدا، اشاره ای مختصری به مفاد و مراد واژگان محوری بحث داشته باشیم. واژة رویکرد در این بحث، با اندکی مسامحه هم به معنای سمت و سو به کار رفته است و هم به معنای ویژگیها. مراد از نو بودن نیز واقع شدن در محدودة زمانی دو سه دهة اخیر تا پیش از حادثة یازدهم سپتامبر است. بعد از حوادث یازدهم سپتامبر و تغییر فضای روابط غرب و شرق اسلامی و دگرگون شدن گفتمان حاکم بر روابط بین الملل و ورود دوبارة نظامی گری به این عرصه، یک نوع جدید از شرق شناسی اسلامی در حال شکل گرفتن است که در بحث حاضر مورد نظر من نیست، چون هنوز قوام نیافته و زمان داوری در بارة آن فرا نرسیده است.
گرچه می توان دربارة جوهره، ابعاد و ویژگیهای این شرق شناسی در حال تولد، پیش بینی هائی داشت و اشاره ای مختصر به آن خواهم داشت. در اینجا تکیه بر سه دهه پیش تر از آن است. البته اصطلاح شرق شناسی با مطالعات شرقی و نیز اصطلاح اسلام شناسی با مطالعات اسلامی تفاوتهائی دارد که چون در این مقال، خیلی تعیین کننده نیست از آن می گذرم و با مسامحه آنها را به یک معنا به کار برده ام.
مرحله بندی زمانی مطالعات اسلامی در غرب متأثر از عواملی است که مرحله ای جدید را با ویژگی ها و رنگ و بوی جدید شکل می دهند. در موضوعات دیگر هم همین منطق حاکم است. مثلاً وقتی می خواهیم تاریخ ایران یا تاریخ فقه را از نظر زمانی دوره بندی کنیم آن را بر اساس پیدا شدن یک شخصیت تازه یا ورود یک فکر تازه یا یک تحول بنیادی و مانند آن تقسیم می کنیم. شرق شناسی هم به همین صورت است. ادوار شرق شناسی تابع مؤلفه هایی است که سبب تغییر جهت گیری ها و ویژگی های شرق شناسی در یک مقطع خاص شده است. بنابراین، تکیه بر دو سه دهه اخیر تنها بر اساس عامل زمانی نبوده است بلکه در این دوره چند متغیر پدید آمده که بر فعالیتهای شرق شناسان اثر داشته است و با شناخت این مؤلفه هاست که شرق شناسی اواخر هزارة دوم میلادی را می توان فهم کرد. این متغیرها و مؤلفه ها را در شش عنوان به شرح زیر می توان مد نظر قرار داد:
1- پست مدرنیسم:
بدون تردید اولین و مهمترین عامل اثرگذار در استشراق نوین مقوله ای است به نام پست مدرنیسم. پست مدرنیسم با هر تعریفی که مد نظر باشد. پست مدرنیسم که تاریخ پیدایش آن را دهة هفتاد قرن بیستم می توان ذکر کرد واکنشی است به مدرنیسم که آن را زیر سؤال می برد؛ خواه آن را واکنشی مشروع و منطقی بدانیم یا واکنشی بی رحمانه و دیوانه وار. مدرنیسم خصایصی داشت که بر مطالعات اسلامی اثرگذار بود. وقتی اروپا به دوران پست مدرن قدم می گذارد، عملاً به نقد گذشته ای می پردازد که روزی در برابر آن خضوع تمام داشت و حرمت آن را با غیرت و تعصب پاس می داشت. شرق شناسی این دوره نیز نسبت به گذشته دیگر ارادت تام ندارد و به خود اجازه می دهد در برابر آنچه پیشینیان ارائه داده اند علامت سؤال بگذارد و آن را یکبار دیگر با نگاهی انتقادی ارزیابی کند. یا مثلاً اگر از دغدغه اعتبار دیگران به عنوان یکی از خصائص پست مدرنیسم نام برده اند، یعنی انسان پست مدرن باور دارد که دیگران هم هستند و آنها هم اعتبار دارند، مستشرق دورة پست مدرن هم دچار چنین دغدغه ای می شود و این دغدغه ردپای آشکاری در آثاری که تولید کرده است، دارد.
2- رونق مباحث فلسفة زبانی و هرمنوتیک:
عامل دومی که بر شرق شناسی نوین بسیار اثر داشت رونق مباحث فلسفة زبانی و هرمنوتیک بود. یعنی مباحث مربوط به فهم متن و پیش فرضهای مؤثر در آن و تطبیق این مباحث با کتب مقدس مثل تورات و انجیل و سپس تعمیم آن بر هر کتابی که مقدس به حساب بیاید، مانند قرآن. بخش قابل توجهی از کارهایی که در این دو سه دهه از سوی اسلام شناسان غربی صورت گرفته آثاری است که به گونه ای متأثر از این مباحث است. طبعاً مباحث معرفتی دیگری هم در این دوره ها در غرب پیدا شده است، اما هیچیک مانند مباحث فلسفة زبانی بر مطالعات اسلامی تأثیر نگذاشته است.
3- پیامدهای شورای دوم واتیکان:
گرچه این شورا یک دهه قبل تر یعنی در دهة شصت تشکیل شد، اما پیامدهای آن به تدریج در دهه های 70 و 80 آشکار شد. از سال 1962 تا 1965 اصحاب کلیسا طی سه سال در شورایی که به شورای دوم واتیکان مشهور شد و از اهمیت خاصی برخوردار است، به بازنگری وضعیت کلیسای کاتولیک در جهان و چگونگی هم سو و متناسب کردن خود با مقتضیات دنیای جدید پرداختند. در این شورا اسلام به عنوان دین به رسمیت شناخته شد و نگرش ناهمدلانه و ناهمسازگرایانة پیشین مسیحیت کاتولیک به همسازگرائی و همدلی میل یافت و در بیانیة پایانی نیز به مسیحیان توصیه شد که مطابق همین گرایش مشی کنند. مدتی طول کشید تا اثرات این بیانیه به پیکرة مسیحیت تزریق شود ولی رفته رفته پیامدهای این تجدیدنظر در چگونگی مواجهة مسیحیت با مسلمانها در زمینه های مختلف از جمله استشراق و اسلام شناسی به چشم خورد و اینگونه مطالعات از روح صلیبی فاصله گرفت.
4- تبدیل مهاجران مسلمان به شهروندان اروپایی:
عامل دیگری که باید مد نظر قرار گیرد، حضور چشمگیر مسلمانان در اروپا در نیمة دوم قرن بیستم است که ابتدا در سطح مهاجران کارگر و خدماتی جویای کار بود و سپس به سطح نیروهای تحصیل کردة دارای شناسنامة اروپائی تبدیل شد. مثلاً در بعضی از کشورها مانند فرانسه که تا مدتها تعداد مؤسسات اسلامی از تعداد انگشتان دست تجاوز نمی کرد، ناگهان تعداد این سازمانها و انجمنها و سازمانها به صدها و بلکه هزارها مؤسسه افزایش یافت. در دهه های پایانی قرن بیستم، غرب (شامل اروپا و امریکا ) انسجام و یکپارچگی غیراسلامی بودن دوره های قبلی خود را از دست داد و به دو نوع غرب تبدیل شد: یکی غرب اسلامی و دیگری غرب غیر اسلامی. این مسأله، اثرات خاص خود را داشته است. اما در یکی دو دهة اخیر، این موضوع به عنوان یک مسألة مورد توجه دولت مردان اروپائی قرار گرفت و حساسیت آنها را برانگیخت. حضور این دسته از مسلمانان در نهادهای علمی تأثیراتی بر جهت گیری مطالعات اسلامی داشته است که به آن اشاره خواهیم کرد.
5- پیروزی انقلاب اسلامی در ایران:
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و تشکیل یک حکومت به نام دین، عامل دیگری است که نظر مستشرقان را به سوی اندیشه و جوامع شیعی جلب کرد و به سهم خود مطالعات اسلامی را در دهه های اخیر تحت تأثیر خود قرار داد.
استشراق نو که در فضایی متأثر از عوامل پنج گانة فوق شکل گرفت به صفات و رویکردهایی متمایز است که از جملة آنها می توان به موارد زیر اشاره کرد:
1- متن گروی:
یکی از ویژگیهای اسلام شناسی نوین، متن گروی است. در نقطه های آغازین پیدایش مطالعات اسلامی در شهرهای اروپائی مثل اسپانیا و ایتالیا تکیه روی متن دین یعنی قرآن بود، یعنی فعالیتهایی مثل ترجمة قرآن و بررسی آیات آن. در این دوره اگر از پیامبر می خواستند سخن بگویند، می کوشیدند به استناد متن یعنی قرآن سخن بگویند. بعدها متون علمی مسلمانان نیز مورد توجه قرار گرفت. بعد از رنسانس و تحولاتی که در اروپا به وجود آمد، نگاه از متن به جامعه معطوف شد و مظاهر اجتماعی دین مورد تأکید و بررسی قرار گرفت. وضعیت اجتماعی مسلمانها، نهادهای اجتماعی و مظاهر اجتماعی مثل معماری و امثال اینها محور قرار گرفت. این تغییر رویکرد از متن به واقعیت اجتماع در دوران رنسانس و عصر روشنگری اتفاق افتاد و گسترش یافت. اکنون دوباره بازگشت به متن یکبار دیگر اتفاق می افتد و البته با رویکردی جدید. مقالات متعددی که در بارة مفهوم و حدود و ثغور واژگان قرآنی و یا ساختار سوره ها و یا مباحث بلاغی نوشته می شود در این چارچوب قابل درک است. همچنین مطالعاتی که در بارة شیوة بیان و ادای مطالب در قرآن صورت گرفته و حتی مباحث مفصل مربوط به ترتیب نزول قرآن هم شاهدی دیگر در این زمینه است. دربارة حدیث هم همین طور. مطالعاتی هم که در بارة محتوای حدیث صورت گرفته، نشانة بازگشت توجه به متن است. این دسته از مطالعات از مباحث زبانشناسی و هرمنوتیک تأثیر پذیرفته است. این نوع مطالعات از مطالعة انتقادی کتاب مقدس و تحلیل آن آغاز شد و سپس به قرآن هم تسری یافت. طبیعی است که داوری در بارة دستاوردهای این نوع مطالعات مقولة دیگری است.
2- پذیرش قرآن به عنوان یک متن دینی :
نکتة دوم، دینی دانستن قرآن است یعنی اعتراف به این که قرآن یک متن دینی است. این یک رویکرد جدید به حساب می آید. اعتراف به این که قرآن یک متن دینی است، الزاماً به مفهوم پذیرش وحیانی بودن آن نیست. اکثر مطالعات پیشین نسبت به قرآن بر این محور دور می زد که قرآن مجموعه ای است از خرافه ها و داستانهای نادرست و خیالبافی ها و خیالپردازی ها و مانند آن. این رویکرد به تدریج تحلیل می رود و به جای آن نگاه منصفانه به قرآن تقویت می شود و در قرن بیستم و به ویژه نیمة دوم قرن بیستم در یک نگاه پدیدارشناسانه، قرآن به عنوان کتاب مقدس شناخته می شود. به این معنا که مسلمانان می گویند قرآن کتاب مقدس ماست، پس ما هم می پذیریم که به عنوان کتاب مقدس به قرآن نگاه شود، نه این که واقعاً بر این باور باشند که قرآن به راستی کتاب مقدس است. قرار گرفتن قرآن در جایگاه یک کتاب مقدس، سبب می شود که قرآن را با عهدین مقایسه کنند و در چنین فضایی کسی مانند ویلفرد کنتول اسمیت Willfred Cantwell Smith در مقالة »یادداشتی دربارة قرآن از دیدگاه تطبیقی« اعتراف می کند که قرآن به عنوان متن دینی از عهدین متکامل تر است. این مقاله در مجموعه مقالاتی که به چارلز آدامز پیشکش شده در سال 1991 به چاپ رسیده است. در اینجا در حقیقت یک گام به جلو برداشته می شود و افزون بر تن دادن به این که قرآن کتاب مقدس مسلمانان است، اعتقاد به یک نوع سنخیت و همترازی و همپیوندی قرآن با کتب مقدس مطرح می شود. جان ونزبرو John Wansbrough هم قرآن را به عنوان نقطة کمال رشد و مفهوم متن دینی در نظر می گیرد. یعنی این که از نظر او متن یک فرایندی را طی کرده و در اوج قله اش قرآن به عنوان یک نقطة کمال جای می گیرد. این موضع هم اعتقاد به پیوند و هم سنخی و همگونگی قرآن با کتب مقدس را گواهی می کند. ونزبرو در سال 1997م. کتابی به نام مطالعات قرآنی به چاپ رسانده است. این کتاب تأثیرات بسیاری بر مطالعات قرآنی در غرب داشته و تقریباً اکثر کسانی که اکنون دربارة قرآن می نویسند به شکلی به این کتاب ارجاع می دهند، حال برای نقد و نفی یا به عنوان مؤید. شاید بتوان گفت محور اصلی این کتاب این است که قرآن به عنوان یک متن مقدس در یک دورة زمانی نزدیک به دو قرن شکل گرفته است. یعنی یکی دو قرن طول کشید تا مسلمانها به مجموعه ای به نام قرآن اعتقاد یافتند و این طور نبود که قرآن از آغاز یک مجموعة مدون و مورد پذیرش باشد، یعنی چیزی شبیه همان اعتقادی که آنها در مورد انجیل دارند. انجیل، آیات نازل شده بر عیسی مسیح علی نبینا و علیه الصلاة و السلام نیست، بلکه متنی است که در یک دورة تاریخی شکل گرفت. قرآن هم مانند انجیل در یک دورة تاریخی شکل گرفته است. البته مسلمانان نیاز داشتند به اینکه یک متن مدون داشته باشند تا فصل الخطاب باشد در باب منازعات یا فقه و مانند اینها. اما همان گونه که ملاحظه می فرمایید مقدس بودن قرآن دقیقاً به همان مفهومی که ما بدان باور داریم، نیست.
3- تقویت مطالعات میان رشته ای و چند رشته ای:
نکتة جدیدی که در مطالعات نوین اسلام شناسی و متأثر از فضای جدید رخ نمود، این بود که مستشرقان پی بردند که دیگر مطالعات یکسویه و یک جانبه نگر در فهم دین بسنده نیست و باید اسلام را در چارچوبی چند رشته ای یا میان رشته ای مطالعه کنند. البته مطالعات میان رشته ای Inter disciplinary در دیگر شاخه های علمی و رشته های آموزشی عالی غرب هم به چشم می خورد. قرنها پیش علم آنقدر کم حجم بود که یک نفر می توانست بر شاخه های مختلف علوم تسلط داشته باشد و می توانست از زوایای مختلف موضوع را بررسی کند اما گسترش علوم سبب شد که این علوم از هم فاصله بگیرند و بعد باز به این ضرورت رسیدند که هر علمی نمی تواند راه خودش را برود و علوم نیازمند نوعی همگرایی هستند. و همین نکته زمینه ساز پیدایش علوم و مطالعات چندرشته ای Multi Disciplinary و میان رشته ای Inter Disciplinary شد که به مطالعات اسلامی نیز راه یافت. بر این اساس، اکنون برای درک بهتر قرآن به مطالعات دیگری روی آورده اند: مراجعه به تفاسیر برای پی بردن به تلقی جامعه و مسلمانان از قرآن ( مراجعه به تفسیری امری طبیعی است، اما اینکه از تفسیر می توان به عنوان شاهدی بر درک مسلمانان از قرآن در یک دورة تاریخی استفاده کرد رویکرد تازه ای است.)، بهره گیری از باستان شناسی، بهره گیری فراوان از مباحث زبان شناسی و مانند آن.
4- انعطاف و انصاف علمی بیشتر:
کاهش وابستگی نهادهای علمی به کانونهای قدرت سیاسی از یک سو و تجدیدنظرطلبی های عصر پست مدرن و افزایش حضور مسلمانان در غرب، سبب افزایش چشمگیر همدلی با مسلمانان و دور شدن از ناهمدلیهای پیشین شد. نمونه های بسیار زیادی را در این زمینه در آثار مستشرقان می توان یافت. به اعتقاد بنده بهترین گواه در این زمینه ویرایش دوم دائره المعارف اسلام است که در مجموع و به ویژه در مقایسه با آثار قبلی، می توان آن را به صبغة انصاف متصف ساخت. طبیعی است چون اسلام شناسان غربی نگاه درونی به اسلام نداشته اند در برخی زمینه های راه صواب نپیموده اند ولی نگاهشان منصفانه است هر چند منصفانه بودن به این معنا نیست که شایستة نقد نیستند.
5- تخصصی تر و جزئی شدن:
تخصص گرایی و در نتیجه جزءنگری، ویژگی دیگر مطالعات نوین اسلام شناسی است. اسلام شناسی نیز مانند پزشکی که رفته رفته خرد شد و اکنون تخصصهای پزشکی در اجزای اجزای بدن است، مثلا دریچة قلب یا ماهیچة قلب، به شاخه های بسیار فرعی و جزئی تقسیم شده و تقریباً مستشرقی که بخواهد در همة ابعاد قلم بزند نداریم و حتی آنها که در بارة قرآن کار می کنند، هر یک روی جنبه ای تکیه دارند. در حال حاضر آنها که در موضوعهای متعدد کار می کنند، آثارشان بیشتر کاربرد روزنامه ای دارد، که البته از آنها هم نباید غافل شد. امروزه تعدادی قابل توجه از دانشجویان رشته های شرق شناسی در رسانه ها مشغول کار هستند.
6- افزایش چشمگیر توجه به تشیع:
ادوارد براون در جایی گفته است که هنوز در هیچ یک از زبانهای اروپایی تألیفی مشروح، کافی و قابل وثوق دربارة شیعه در دست نداریم. گزارشی را نیز مرحوم فلاطوری در بارة سهم مطالعات شیعی در میان مطالعات اسلامی سالها پیش ارائه داده اند که به استناد آن، در بین مقاله ها و کتابهای منتشر شده دربارة اسلام به یکی از زبانهای غربی از سال 1943 تا سال 1968 از هر 350 کتاب و مقاله، تنها یک مقاله به شیعة دوازده امامی اختصاص دارد که این رقم حتی کمتر از کتب و مقالات مربوط به زیدیه و اسماعیله است. این نشان می دهد که میزان توجه به شیعه به ویژه شیعة اثنی عشریه تا چه اندازه کم بوده است. گزارشی را هم که مرکز اسلامی لندن از پایان نامه های مربوط به اسلام تهیه کرده است همین را تأیید می کند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تحت تأثیر آن، یک جهش در مطالعات شیعی اتفاق افتاد. اکنون اگر آمار جدیدی تهیه شود تحولی چشم گیر دربارة حجم آثار منتشر شده دربارة شیعة دوازده امامی رخ خواهد نمود. از مسائلی کلی مانند مهدویت و جهاد گرفته تا مسائل ریزی مانند ولد زنا در فقه شیعه مورد اهتمام مستشرقان قرار گرفته است. البته جهاد منحصر به شیعه نیست ولی پیوند آن در دوران معاصر با شیعیان جنوب لبنان و به خصوص جنبش حزب الله سبب شده که وجه شیعی آن هم مورد نظر قرار گیرد. بنابراین توجه به مفهوم، تاریخ و آموزه های شیعی به یک موضوع قابل توجه در مطالعات اسلامی غرب تیدیل شده است.
7- یهودی گری:
البته این ویژگی را با احتیاط بیشتر ذکر می کنم، زیرا هنوز اطلاعات کافی و متقن برای اثبات آن گردآوری نشده است. در مراحل نخست مطالعات اسلامی در غرب بحثی داریم در بارة نخستین ترجمه های قرآن کریم به زبانهای اروپائی و تأثیر عمیق آن در کج فهمی ها نسبت به اسلام. مستشرقان برای فهم اسلام پیش از هر چیز به قرآن مراجعه می کردند و چون نمی توانستند قرآن را به زبان اصلی بخوانند به سراغ ترجمه قرآن می رفتند و فهم غلطی که نخستین ترجمه های قرآن ارائه دادند تا قرنها بر ذهن و باور مستشرقان باقی ماند و به آنها جهت داد. حسن معایرجی، مقالة خوبی در این زمینه دارد که ترجمة فارسی آن هم به چاپ رسیده است. اکنون هم به نظر می رسد با توجه به رخنه ای که صهیونیسم در جاهای مختلف دارد، مطالعات اسلامی یک صبغة یهودی گری به خود گرفته است و تجربة مراحل اولیه اسلام شناسی در حال تکرار است. یعنی با توجه به نفوذ صهیونیستها، اکثر آثار آنها مورد مراجعة بقیه است و وقتی نگاهی یهودی به اسلام از سوی آنها ارائه شد خود به خود بقیه از اینها اثر خواهند گرفت. گرچه بنای حقیر بر ذکر نمونه ها نیست، ولی در اینجا لازم می دانم مقداری عینی تر به بحث بپردازم. پیش از این از آقای جان ونزبرو و کتاب مطالعات قرآنی او نام بردم و عرض کردم کتاب او کتابی عمیق و اثرگذار بوده است. مستشرقی به نام ویلیام گراهام William Graham این کتاب را نقد کرده و می گوید: کلید مهمترین استنباطهای جان ونزبرو این است که اهمیت تأثیر یهودیت خاخامی (ربی) را بر رشد تکوینی و درازمدت سنت اسلامی و منابع ادبی مورد وثوق آن بفهمیم... ( بولتن مرجع مطالعات قرآنی در غرب، سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، ص 125) تکیة فراوان بر سنت یهودی در تبیین صور و کارکردهای قرآن و دیگر متون کهن اسلامی زمینه ای فراهم آورده که بسیاری از استنتاجهای مطرح شده در این کتاب از پیش معین و مقدر گردند. این استنتاجها را باید امتداد سنت دیرینه ای در شرق شناسی دانست که ریشه در آثار گرونباوم و گایگر دارد، همانها که همواره مصرانه در پی اثبات خاستگاهی یهودی برای صور و مفاهیم اسلامی بودند... ( همان، ص 127 ) در این زمینه به ترجمه آندره شورکی ( شورقی ) از قرآن به زبان عبری و عبری گرایی مدرن در آن و مقالة سودمند عبدالله شیخ موسی در نقد آن باید اشاره کرد. ( این نقد را نیز در بولتن مرجع مطالعات قرآنی در غرب می توانید بیابید ) یهودی گری در این ترجمه بیداد می کند. پیش فرض او در این ترجمه و ملحقات آن، قرابت زبان و موضوعات قرآن و تورات است و بر این اساس در ترجمة خود در بسیاری از جاها دست به تحریف زده است. به نظر بنده نقد عبدالله شیخ موسی می بایست تندتر و گزنده تر می بود ولی شاید او از ترس این که متهم به علمی نبودن بشود، نقد خود را ملایم مطرح کرده است. با توجه به این نوع از یهودی گری که در صحنه های دیگر مانند سیاست و فرهنگ و مانند آن هم شاهد هستیم، بنده با احتیاط علمی می گویم که به نظر می رسد، یهودی گری رویکردی نو در استشراق نوین باشد و طبیعی است که برای اثبات آن نیازمند تحقیق و بررسی بیشتر هستیم. اگر این وجه از مطالعات نوین قوت بگیرد می تواند بار دیگر در مسیر تقویت نگاه همدلانة رو به تزاید مستشرقان خلل ایجاد نماید.
8- گسست بین اسلام شناسی عالمانه و اسلام شناسی رسانه ای (رویکردی در حال شکل گیری):
آخرین ویژگی استشراق نوین که البته در فضای جدید بین المللی پس از یازدهم سپتامبر در حال شکل گیری است. گسست بین اسلام شناسی عالمانة دانشگاهی و اسلام شناسی مورد نظر و مورد نیاز نظام سلطة جهانی است. سخن گفتن در این باره مقداری زود است ولی شاید برخی ویژگیهای اسلام شناسی رسانه ای را بتوان به شرح زیر برشمرد: تفرقه افکنانه بودن و توجه خاص به زمینه های مذهبی و قومی و فکری اختلاف برانگیز بین مسلمانان، کل نگر بودن، و غرب محور بودن. توضیح این ویژگیها فرصتی دیگر می طلبد. در پایان باید توجه کنیم که ما امروزه نه می توانیم از مطالعات اسلامی در غرب روی برگردانیم و نه باید این کار را بکنیم. ذهنیت بسیاری از پژوهشگران حوزة دین به ویژه در رشته های دانشگاهی متأثر از نگاه مستشرقان است. از این تاری که گرد ما تنیده شده نه می توانیم بیرون بیایم و نه تلاش کور برای خروج از آن خردمندانه است. بلکه پیش از هر اقدامی باید آن را به خوبی بشناسیم. شناخت آبشخورهای فکری ما از این نظر اهمیت مضاعف پیدا می کند که در راه انتقال دیدگاههای خود به قشر فرهنگی و فرهیختة دیگر جوامع به ویژه جوامع غربی، سخت به آن و ایجاد ارتباط با پدیدآورندگان آن نیازمندیم. اگر بتوانیم مستشرقان منصف را هر چه بیشتر با اسلام آشنا کنیم، تأثیر آنها بر گسترش نگاه درست به اسلام خیلی بیشتر از توان ما در این زمینه است، زیرا آثارشان مورد مراجعة همة پژوهشگران است. پس شناخت استشراق نوین، نه فقط برای فهم نگاه غربی ها به اسلام بلکه به عنوان یک روزنه نفوذ و راه انتقال مفاهیم دینی خودمان به آنها حائز اهمیت است. اگر نگاه مستشرقان به اسلام هر چه که می گذرد همدلانه تر می شود، فراهم آوردن منابع و اندیشه هایی منزه و مطهر که بتواند عطش آنها را در حوزة شناخت اسلام سیراب کند به عنوان یک وظیفه پیش از پیش بر دوش همة ما سنگینی می کند.
پاورقی ها:
1- این نوشته متن ویرایش شده سخنرانی ای است که با عنوان "رویکردهای نو در شرق شناسی" در تاریخ 21 خرداد 1383 در سازمان جهانی مدارس در قم ایراد شده است. از همکاری سازمان برای موافقت با چاپ مقاله در اندیشة صادق تشکر می کنیم.
New approaches in oriantalism
Dr Mohsen Alviri
The formulation of the new stage in Islamic studies in west has mostly been depended to these factors: post modernism, hermeneutics, consequences of the second Vatican council, transformation of the Moslem immigrants into European citizens, and the victory of the Islamic revolution in Iran. The rise of new oriantalism which affected by the mentioned factors has mingled some characteristics which are: affirming Koran as a religious text, text oriented approach, strengthening inter disciplinary and multi disciplinary studies, getting more flexible and just, getting more specific and accurate, amazing attention to Shiah, Judaism, and making a gap between the scientific Islam studies and media centric Islam studies. Understanding new oriantalism is important not only to realize the western views about Islam but to find a method to convey our religious concepts to them.
منبع: / فصلنامه / اندیشه صادق / 1383 / شماره 15 ۱۳۸۳/۰۰/۰۰
نویسنده : محسن الویری
نظر شما