غزالى و تولستوى در جست وجوى معناى زندگى
معناى زندگى از سه جنبه هدف دارى, ارزش مندى و کارکرد زندگى یکى از مهم ترین پرسش هاى بشر و به گفته برخى فیلسوفان, مهم ترین پرسش بشر است. در واقع, نحوه درگیرى انسان با این مسئله مهم و تلاش هایى که براى پاسخ به آن انجام مى دهد, تعیین کننده مسیر اصلى زندگى و نیز سرنوشت سعادت آمیز یا فلاکت بار اوست. از این رو, مطالعه زندگى انسان هاى بزرگى که با این مسئله مهم دست به گریبان شده اند, به ما کمک خواهد کرد که در برخورد با مسائل مربوط به زندگى, باآغوش باز به استقبال آنها برویم و فرصت هاى مُغتنم اندیشیدن را از خود نستانیم و سرمایه هاى وجودى خویش را باز یابیم.
مقاله حاضر با چنین هدفى به بررسى و مقایسه روند تحوّل و انقلاب درونى دو انسان بزرگ, یعنى امام محمّد غزالى, دانشمند مشهور جهان اسلام (405 ـ 505 هـ) و لئو تولستوی1, نویسنده نامدار روسى(1828 ـ 1910 م) و بر اساس اعترافاتى که خود در کتاب هاى المنقذ من الضلال و کتاب اعتراف و سرشمارى در مسکو, با لحنى بسیار صادقانه و صمیمى به رشته تحریر درآورده اند, مى پردازد. پرسش از معناى زندگى این دو دانشمند را به گونه اى تحت تأثیر قرار داد که سراسر زندگى شان را وقف یافتن پاسخ مناسب و معقول این مسئله کردند. گفتنى است براى دقت و سهولت, روند بررسى و مقایسه سیر تحوّل و انقلاب درونى این دو در چارچوب (مؤلفه هاى دوران نامطلوب زندگى, عامل یا عوامل تحوّل, مؤلفه هاى دوران مطلوب زندگى و میزان تأثیرپذیرى از دین شخصى) انجام خواهد شد.
اعتراف و سرشمارى در مسکو, نوشته لئو تولستوى, داستان رهایى از سرگشتگى هاى ضلالت و گمراهى کسانى است که با سعى و تلاش توانسته اند به زندگى خود معنا بخشند. معمولاً قهرمانان این گونه داستان ها با قلبى آکنده از اندوه و رنج, به شرح ماجراهایى مى پردازند که بر آنها گذشته است و از تجربه هایى سخن به میان مى آورند که بهاى سنگینى براى به دست آوردن آنها پرداخته اند. خواندن این داستان ها, از آن جا که از متن واقعیت برخاسته و از زبان انسان هایى نوشته شده که خود قهرمان واقعى داستانند, شاید آموزنده تر از کتاب هاى اخلاقى اى باشد که آمرانه به آموزش آدمى مى پردازند. هم چنین انسان با خواندن این گونه کتاب ها درمى یابد که على رغم فاصله زمانى و مکانى و نیز اختلافات ملیتى, مکتبى و عقیدتى, چقدر آدمیان از نظر احساسات و عواطف, نیازها و خواسته ها و اعمال به یک دیگر شبیه اند. این احساس تشابه سبب مى شود که انسان به آنها نزدیک تر شود و در اعماق وجود خویش به آنها مهر و محبت ورزد.
شایان ذکر است که نگارنده براى پرهیز از هرگونه پیش داورى و قضاوت عجولانه, کار بررسى و مقایسه را تنها بر اساس اعترافات و نوشته هاى خودِ نویسندگان انجام داده و از نوشته هاى دیگران در این مورد, استفاده نکرده است.
مؤلّفه هاى دوران نامطلوب زندگى
در این قسمت ابتدا مؤلّفه هاى زندگى (عقاید, احساسات و عواطف, نیازها و خواسته ها و اعمال) نامطلوب تولستوى و سپس غزالى را بیان مى کنیم, آن گاه به بررسى و مقایسه آنها با یک دیگر مى پردازیم.
مؤلّفه هاى دوران نامطلوب زندگى تولستوى
الف) عقاید تولستوى
ضعف اعتقادات دینى: تولستوى یکى از مؤلفه هاى مهم دوران نامطلوب زندگى اش را ضعف اعتقادى و حتى بى اعتقادى به دین و اصول مذهبى مى داند, به گونه اى که در آغاز کتاب اعتراف و سرشمارى در مسکو, و پیش از هر چیز, با بیانى خالصاله مى گوید: (مرا بر طبق آیین مذهب ارتودوکس غسل تعمید داده, تربیت کرده اند. از آغاز دوران کودکى و در تمام دوران نوجوانى, مرا در خطِّ این مذهب تعلیم داده اند, ولى هنگامى که در هجده سالگى سال دوم دانشگاه را رها تحصیل کردم, به هیچ کدام از اصولى که به من تعلیم داده بودند, اعتقاد نداشتم. بنابر پاره اى از خاطراتم هرگز اعتقاد چندانى به دین نداشته ام, بلکه در مورد چیزهایى که به من تعلیم داده بودند, فقط اعتمادى, البته فوق العاده متزلزل داشتم.)2 آن گاه در تأیید مدعاى خود به ذکر شواهدى مى پردازد, نظیر: اعتقاد به امکان عدم وجود خدا, تمسخر برادر بزرگ تراش که به مذهب گرایش پیدا کرده بود و تأیید بزرگ ترها در به سخره گرفتن دین و عقاید دینى.3
ضعف اعتقادى و به گفته تولستوى, ارتداد وى از پانزده سالگى به بعد با مطالعه آثار فلسفى جنبه اى آگاهانه یافت, اما منجر به ارتداد و جدایى کامل او از دین نشد, آن گونه که اعتقاد او به خداوند تا حدّى باقى و برقرار بود, اگرچه هیچ فرضیه اى درباره چیستى و چگونگى خداوند نداشت و با وجود آن که ایمانى به تعلیمات دینى که از دوران کودکى فرا گرفته بود, نداشت, منکر حضرت مسیح و دین او نبود, ولى نمى توانست به تبیین و تبلیغ تعلیمات حضرت مسیح بپردازد.4
بى معنایى دین و ایمان: یکى از مؤلفه هاى دوران نامطلوب زندگى تولستوى اعتقاد به بى معنایى دین و ایمان بود. به اعتقاد او, زندگى خود معنادار است و دین و ایمان, تأیید و تصدیق بى قید و بند ضوابط غیر معقول و بى ارتباط با زندگى است که هیچ سودى در بر ندارد. به اعتقاد او, (دین در زندگى دخالتى ندارد. در روابطى هم که با دیگران رخ مى دهد, هرگز برخوردى با دین به وجود نمى آید و در زندگى خصوصى خود شخص نیز هرگز موردى پیش نمى آید که با دین سروکارى داشته باشد. اگر هم کسى برخوردى با دین پیدا کند فقط برخوردى است با پدیده اى خارجى; یعنى پدیده اى بى ارتباط با زندگى.)5
ایمان به تکامل: سست ایمانى و ضعف اعتقادات مذهبى مانع رشد و ترقّى تولستوى نشد, بلکه ایمان به تکامل یافتن محرّک و نیروى قوى زندگانى او شد. گرچه خود مى گوید که هیچ تصورى از تکامل در ذهنش نداشته و قادر نبوده است هدف خود را از تکامل بازگو کند, اما سعى و تلاش مجدّانه اى مى کرد تا خود را از مسیر و موضع تعقّل به کمال برساند. از این رو, با تقویت اراده و جسم خویش و رعایت موازین اخلاقى کوشید تا با تحمّل محرومیت هاى همه جانبه خود را به بردبارى و شکیبایى عادت دهد. اما دیرى نپایید که سعى و کوشش براى رسیدن به کمال, جاى خود را به سعى و کوشش براى رسیدن به تکامل در معناى اعم آن داد.6
پذیرش دیدگاه طبقاتى نویسندگى: تولستوى پس از آشنایى با نویسندگان دیار پترزبورگ ـ در سال 1855 م ـ دیدگاه و نظریه طبقاتى آنها را درباره نویسندگى پذیرفت. بر اساس این دیدگاه, زندگى روى هم رفته روبه رشد و گسترش است و نقش اصلى در این رشد و گسترش را طبقه نویسندگان, یعنى ارباب هنر و شُعرا ایفا مى کنند. در این نظریه, رسالت نویسندگان آموزش و ارشاد مردم است که این مهم به صورتى ناخودآگاه انجام مى شود, چرا که ارباب هنر غالباً خود نمى دانند که چه چیزى را آموزش مى دهند و دیگران را به کدامین سو هدایت مى کنند. به اعتقاد و گفته تولستوى, این نظریه مدافع بى بندوبارى ها و کج مدارى هاى زندگى اش بود. او هم چنین پیامد آشنائى و معاشرت با طبقه نویسندگان و قبول فرضیه طبقاتى آنان را, پیدایش غرورى لبریز و اطمینانى جنون آمیز در خود مى داند, به این صورت که خود را فرهیخته اى از اهل هنر مى پنداشت که مأمور شده است تا مردم را اندرز و آموزش دهد, بى آن که خود بداند موضوع آن اندرز و آموزش چیست!7
اعتقاد به ترقّى و پیش رفت: سفر به اروپاى غربى و دیدار از برخى سرزمین هاى آن دیار و آشنایى با برخى دانشمندان و مترقیان اروپایى, عزم و جزم رسیدن به کمالاتى به معناى اعم را در وجود تولستوى راسخ تر کرد, چرا که دریافت و دید که آنها هم, این عقیده و ایمان را دارند و آن را با عنوان (ترقّى و پیش رفت) بیان مى کنند. با این وجود, اعتقاد به ترقّى و پیش رفت همانند اعتقاد به تکامل, مفهوم بسیار گنگى را به ذهن او القا کرد که هیچ سودى به حال بشریّت نداشت, چرا که هنوز نتوانسته بود پاسخى براى این پرسش بیابد که: چگونه مى توان بهتر زندگى کرد؟ لیکن در آن زمان تولستوى به این امر مهم توجه نداشت.8
ب) احساسات و عواطف تولستوى
در این دوره احساسِ ترس از بیمارى, فقر, محرومیت, و مرگ و احساس غرور و اطمینان جنون آمیز به توانایى ها و اعمال خود, تکبّر و احساس برترى نسبت به دیگران, خشم, غضب و انتقام جویى تا سر حدّ جنون آمیز آن, و احساس وجد و سرور از تمجید و ستایشى که دیگران در ازاى کارهاى زشت او به عمل مى آوردند و احساس رضایت از خود و شیوه اى که در زندگى در پیش گرفته بود, بر تولستوى غالب بود.9
ج) نیازها و خواسته ها
بنا به نقل و شرح تولستوى در باره بخش نامطلوب زندگى اش, او فراتر از تحصیل امور مادى, اندیشه اى در سر نداشت و در آن دوران تمامى نیازها و خواسته هایش عبارت بودند از: کسب شهرت, محبوبیت, قدرت و جمع آورى سرمایه و ثروت.10
د) اعمال
پیامد عقاید و احساسات و عواطف کریهى که سراپاى وجود تولستوى را در برگرفته بود, اعمال زشتى بود که وى بعدها به شدّت از آنها دورى مى کرد و متنفر بود: دوئل, قمار, غصب و غارت دست رنج روستائیانى که در زمین هاى او کار مى کردند, دروغ, فریب, شهوت رانى, بدمستى, کشتار و جنایت, اعمال قبیحى بودند که تولستوى, دوران جوانى خود را با آنها سپرى کرد. هم سن و سالانش وى را به خاطر انجام این اعمال تمجید مى کردند و او را آدمى مقید به آداب و موازین اخلاقى به حساب مى آوردند. او حتى در کار نویسندگى نیز به دروغ و فریب دست مى یازید تا به این شیوه به شهرت و ثروت بیشترى دست یابد. او در این باره مى گوید: (در نوشته هایم همان روشى را به کار مى بردم که در زندگى انجام مى دادم. براى کسب شهرت و پولى که به خاطر آن نویسندگى مى کردم, مى بایست چیزى را که خوب است کتمان کنم و چیزى را که زشت است بنمایانم, و همین کار را مى کردم.)11
مؤلّفه هاى دوران نامطلوب زندگى غزالى
الف) عقاید
حقّانیت دین: غزالى در طى جست وجویى که در تحصیل علوم شرعى و عقلى انجام داد, به وجود خداوند, نبوت و روز جزا ایمان آورد. این اصول سه گانه ایمانى, نه از روى دلیلى که با دقت و ترتیب حاصل آمده باشد, بلکه از راه اسباب دیگر و از روى قرینه ها و تجاربى که تفصیل آنها در این مختصر نمى گنجد, در نفس او رسوخ یافت.12
به اعتقاد غزالى, عقاید حق تنها ملاک و معیار واقعى تشخیص حقایق است و بالعکس, عقاید ناحق تنها ملاک و معیار شناخت باطل و دروغ. بنابراین, تنها راه رسیدن به حقایق, عقاید حق است.13
ب) احساسات و عواطف
بنابر آن چه از محتواى کتاب المنقذ من الضلال فهمیده مى شود, غزالى علاقه وافرى به نویسندگى و تدریس داشت و از این که جاه و مقام و شُهرت و منصب و محبوبیت اش را از دست بدهد, واهمه داشت.14
ج) نیازها و خواسته ها
غزالى ویژگى برجسته دوران نامطلوب زندگى خود را احساس نیاز به جاه و مقام مى داند. به اعتقاد او, این میل و خواسته تمام زندگى اش را تحت الشعاع قرار داده بود, به گونه اى که براى رسیدن به جاه و مقام آن تلاش و تکاپو مى کرد.
شهرت و محبوبیت جویى از دیگر خواسته هاى غزالى بودند که به نیاز جاه و مقام, شدّت و قوّت بیشترى مى بخشیدند.15
د) اعمال
غزالى از تدریس و تعلیم که از بهترین اعمال او در دوره نامطلوب زندگانى اش هستند و نیز پرداختن به امور دینى و شرعى مسلمانان با نفرت بسیار یاد مى کند, اما به هیچ وجه از نفسِ آن اعمال شکوه و شکایتى ندارد, بلکه از اراده نهفته در وراى آنها مى نالد; یعنى از ریا و نیت ناخالصى که به تحریک حس جاه طلبى و آوازه جویى در وجود او رخنه کرده بود.
غزالى علاوه بر ریا کارى اش, به بیهودگى برخى از اعمالش فکر مى کرد. به اعتقاد او, حتى بهترین اعمالش, یعنى تدریس و تعلیم نیز عبث و بیهوده بودند, چرا که در آنها به مطالبى روى آورده بود که نه قابل فهم بودند و نه براى آخرت سودمند.16
بررسى مؤلفه هاى دوران نامطلوب زندگى تولستوى و غزالى
شیوه نگارش
تولستوى در کتاب اعتراف و سرشمارى در مسکو, به طور مفصل و بى هیچ واهمه اى درباره دوران نامطلوب زندگى خود سخن مى گوید و شدیداً از آن دوران, بیزارى مى جوید. وى به راحتى از عقاید نادرست, احساسات و عواطف بد, نیازها و خواسته هاى پلید و اعمال زشت و ظالمانه خود سخن مى گوید, تا جایى که گاه گوئى به ورطه اغراق گراییده است.
امّا غزالى, با وجود آن که به شدّت از دوران نامطلوب زندگى اش گریزان است و براى رهایى از آن متحمّل بهاى سنگینى شده, به تفصیل و تطویل سخن نگفته و تنها به ذکر چند جمله اکتفا کرده است. شاید(همان گونه که برخى اعتقاد دارند) غزالى در کتاب المنقذ من الضّلال در مقام بیان اعترافات خود نبوده, بلکه این کتاب (تنها داستان اعتراضات اوست به آن چه سال ها او را در زیر رواق هاى مدرسه در کشاکش جاذبه هاى متضاد عقل و ذوق به سرگردانى واداشت و سرانجام براى او تنها یک راه باقى گذاشت: فرار از مدرسه.)17
نیازها و خواسته هاى مشترک
جالب توجه است که هر دو اندیشمند, على رغم تضاد و تخالف در اعتقادات دینى, نیازها و خواسته هاى مشترکى دارند. گرچه از نوشته هاى تولستوى در کتاب اعتراف و سرشمارى در مسکو نمى توان شاهد و دلیل قاطع و محکمى بر بى اعتقادى کامل او نسبت به دین و اصول مذهبى آورد, با وجود این, ضعف شدید اعتقادى او به وضوح آشکار است. در مقابل, غزالى نه تنها داراى اعتقادات دینى محکم و راسخ است, بلکه در ترویج و تعلیم آنها نیز سعى وافر دارد, اما این تضاد اعتقادى هیچ تأثیرى بر نیازها و خواسته هایشان ندارد. شهرت طلبى, محبوبیت جوئى, قدرت طلبى, ثروت طلبى, نیازها و خواسته هاى هر دو آنهاست, که هر یک سعى دارند تا به طریقى آنها را به دست آورند: یکى از راه نویسندگى, زمین دارى و غصب و غارت دست رنج روستاییان و دیگرى از راه تعلیم و تعلّم و احراز مَنصب و مقام دینى.
نقش دین در زندگى
به عقیده تولستوى, زندگى, فى نفسه, بدون تأثیر عامل دیگرى همانند دین, معنادار است. دین و ایمان هیچ نقشى در زندگى خصوصى و اجتماعى مردم ندارند. به عبارت بهتر, دین تنها یک سلسله ضوابط و قید و بندهاى غیر معقول است که دانستن آنها و اعتقاد و عمل به آنها هیچ سودى براى انسان ندارد.
به همین سبب, او از دین فاصله مى گیرد و آهسته آهسته از آن جدا مى شود. اما غزالى کاملاً با عقیده تولستوى مخالف است. زندگى براى او بدون دین و ایمان بیهوده و بى معنا است. از این رو, تصمیم مى گیرد که حقیقتِ فطرت اصلى و حقیقتِ عقایدى را که از تقلید پدران و استادان به دست مى آید, طلب کند و بین عقاید حق و باطل تفرقه و تفاوت بنهد.
علت تحوّل تولستوى
تحوّل و انقلاب درونى در زندگى تولستوى ـ بنا به گفته او در کتاب اعتراف و سرشمارى در مسکو ـ امرى تدریجى و تحت تأثیر عوامل درونى و برونى متعدّد, بوده است. سیر طولانى تحوّل او ابتدا با شک و تردیدهایى درباره اعتقادات بسیار محکم وى آغاز مى شود و به تدریج, نیروى زندگى را در او مى کاهد, به گونه اى که به یک باره پوچى و بى معنایى زندگى به مانند غولى عظیم در برابر او قد علم مى کند و او این جاست که به تکاپو مى افتد تا شاید بتواند به زندگى خود معنا بخشد. از این پس تمامى تحوّلات مثبتى که در زندگى او رخ مى دهد, نتیجه تلاش ها و اقداماتى است که براى معنابخشى به زندگى خود انجام مى دهد. اینک به بیان مراتب تدریجى تحوّل او مى پردازیم:
تردید در نظریه طبقاتى نویسندگى: عدم توافق و یک دلى نویسندگان, ریاکارى, فریب کارى, رفتار و کردار بسیار پست و رذیلانه کاهنان این کیش و عدم رعایت موازین اخلاقى از جمله مواردى بود که نه تنها حقانیت کیش نویسندگى را در نظر تولستوى به زیر سؤال برد, بلکه با دیدن فریب و اغواگرى آنان (که خود نیز یکى از آنها به شمار مى آمد)از خود و آنان بیزار و متنفّر شد.18
سستى و تزلزل در اعتقاد به ترقّى و پیش رفت: دو حادثه خارجى, تأثیر عمیقى بر روح و روان تولستوى گذارد و در اعتقاد عمیقش به ترقّى و پیش رفت سستى و تزلزل ایجاد کرد. اولین حادثه مشاهده مراسم اعدام با گیوتین ـ طى سفر به اروپا ـ در یکى از میادین شهر پاریس بود. وى بعد از مشاهده این مراسم با تمام وجودش دریافت که هیچ فرضیه اى درباره معقول بودن موجودات و ترقّى و پیش رفت آنها نمى تواند این عمل را عملى بجا و درست بداند. ملاک خوب و بد بودن یک چیز, نه آن چیزى است که مردم مى گویند و انجام مى دهند, و نه ترقّى و پیش رفت, بلکه قضاوت با قلب خود انسان است. حادثه دیگر مرگ برادر تولستوى بود. مرگِ تدریجى و همراه با درد و رنج برادر مهربان, با فراست و جوان تولستوى, اندوه و غصّه اى براى او به بار آورد که نه تنها در اعتقاد به ترقّى و پیش رفت به تردید افتاد, بلکه, براى اولین بار, در تقابل جدّى با مسئله زندگى قرار گرفت. او با اندوه فراوان مشاهده کرد که برادرش بیش از یک سال عذاب کشید و بى آن که بفهمد چرا زندگى مى کرده و على الخصوص چرا مى میرد, با درد و رنج از دنیا رفت.
پوچى و بى معنایى زندگى
از آن جا که تولستوى ایمان و اعتقاد خود به ترقّى و پیش رفت و نظریه طبقاتى نویسندگى را از دست داده بود و از طرف دیگر, جایگزین دیگرى براى آنها نیافته بود, دیگر توان سابق را براى زندگى کردن نداشت و احساس مى کرد از توان و سلامت فکرى کامل برخوردار نیست. با این وجود, ازدواج کرد. شرایط جدید زندگى همراه با سعادت خانوادگى, نیرو و توان جدیدى به او بخشید که باعث شد پانزده سال دیگر بعد از ازدواج را نیز به همان حال سپرى کند, با این تفاوت که سعى و کوشش قبلى در راه تکامل به مفهوم اعم و ترقّى و پیش رفت, اکنون جاى خود را در زندگى خانوادگى, به سعى و کوشش براى هر چه بهتر شدن زندگى خود و خانواده اش داده بود.19 تا این که پنج سال پیش از نگارش کتاب اعتراف و سرشمارى در مسکو (در حدود پنجاه سالگى) اتفاقات عجیبى در زندگى اش رخ داد و حس پوچى و بى معنایى زندگى سراسر وجود او را در برگرفت. جریان واقعه از این قرار بود که ابتدا پرسش هاى بسیار مهم و عمیقى درباره زندگى برایش پیش آمد. پرسش هایى از قبیل این که: (ثمره کارى که امروز انجام مى دهم چه خواهد بود؟ فردا چه خواهم کرد؟ ثمره تمام زندگى من چه خواهد بود؟ زندگى من چه لزومى دارد؟ چرا خواستار چیزى شوم؟ چرا به انجام کارى بپردازم؟ و آیا در زندگى من مفهومى وجود دارد که با مرگ حتمى من زایل نشود؟ زندگى فناپذیر من در این دنیاى بى پایان چه معنا و نتیجه اى دارد؟ من چیستم؟ چرا زنده ام؟)20 و پرسش هاى مهم دیگرى که تولستوى نتوانست براى آنها پاسخى بیابد و دانست که با سرمایه اندکى که دارد هر چقدر بکوشد نمى تواند براى آنها پاسخى بیابد. بدین ترتیب, یأس و ناامیدى از یافتن پاسخ مناسب براى این پرسش ها او را به سمت و سوى پوچى و احساس بى معنایى زندگى کشانید. (این حس که ابتدا با اندکى تحیّر و بازایستادگى در زندگى آغاز شد, کم کم به رکود و سکون, در زندگى انجامید. بى آرزویى, بى علاقگى به انجام امور روزمرّه, حس بى معنایى در همه چیز, حتى بى معنایى علاقه به خانواده, هنر و ادامه کار نویسندگى و ناامیدى و ترس بر او غلبه کرد.)21
وضع روحى او در آن هنگام, بنا به گفته او این گونه بود: [حس مى کردم که] زندگى من شوخى احمقانه اى است که کسى آن را بر من تحمیل کرده است. گو این که کسى را که مرا خلق کرده باشد, قبول نداشتم. این شکل تصور که کسى با به دنیا آوردن من شوخى احمقانه اى با من کرده است, براى من طبیعى ترین شکل تصور بود. بى اختیار به نظرم مى آمد که در مکان نامعلومى کسى وجود دارد که در حال حاضر با نگاه به من به ریشم مى خندد که من سى چهل سال تمام از عمرم را با آموزش دیدن در راه کسب کمال و ترقّى جسم و روح گذرانده ام, و اکنون که به مرحله کمال عقلى و نقطه اى از بلنداى زندگى, که از آن جا مى توان دید, رسیده ام, به سان یک احمق در آن بلندا ایستاده و به روشنى مى بینم که در زندگى چیزى وجود نداشته و نخواهد داشت و او به ریشم مى خندد. هیچ دلیل معقولى, نه براى هیچ یک از کارهایم داشتم و نه براى تمام زندگى ام; تعجبم تنها از آن بود که چرا از همان اول نتوانستم به این موضوع پى ببرم. فقط تا زمانى که سرمست زندگى باشى, مى توانى زندگى کنى, ولى همین که هشیار شوى, نمى توانى نبینى و نفهمى که تمام اینها, چیزى جز گمراهى و فریب نبوده! باید گفت که ظالمانه و ابلهانه است.)22 بدین ترتیب, تولستوى درمى یابد که دیگر نمى تواند به زندگى خود ادامه دهد. گرچه این تصمیم هیچ گاه به وقوع نپیوست, امّا مدتى مدید به عنوان تنها راه حل ّ ممکن, فکر او را به خود مشغول کرد.
تلاش هاى تولستوى در جست وجوى معناى زندگى
الف) جست وجوى معناى زندگى در میان دانش هاى بشرى: تولستوى با خود مى اندیشد که ممکن نیست این حالت یأس و ناامیدى از خصوصیات و صفات مردم باشد. او تصمیم مى گیرد در زمینه کلیه دانش هایى که مردم به آن دست یافته اند, جست و جو کند تا شاید پاسخ پرسش هاى خود را در میان آنها بیابد. از این رو, با جدیّت و عزمى جزم و با تحمّل مشقت و رنج بسیار به جست وجوى پاسخ پرسش هاى خود در میان علوم مى پردازد, اما نه تنها چیزى نمى یابد, بلکه به علت معقول بودن پوچى و بى معنایى زندگى در نزد این علوم بر یأس و ناامیدى او افزوده مى شود. تولستوى نتیجه تحقیقات خود را در این زمینه این گونه شرح مى دهد: (دانش هاى بشرى در مورد مسئله زندگى به دو نیم کره متضاد تقسیم مى شوند که در دو منتها الیه متقابل آنها دو قطب قرار دارد: یکى قطب منفى و دیگرى قطب مثبت, ولى پاسخ به مسائل زندگى در هیچ یک از این دو قطب وجود ندارد.)
ب) بررسى احوال و زندگى اشخاصى از سنخ خود: تولستوى پس از یأس از یافتن پاسخ مسئله و معناى زندگى در میان علوم و دانش هاى بشرى, به مطالعه اشخاصى از سنخ و جرگه خود مى پردازد. وى با کمال تعجب مشاهده مى کند که آنان براى رهایى از وضع اسفناک ناامیدى و پوچى, این مسئله را به چهار طریق بین خود حل مى کنند: راه اول, راه بى اطلاعى است; یعنى انسان چیزى را نداند و نفهمد که زندگى, سراپا مصیبت و رنج, یاوه و بیهودگى است. این طبقه از مردم غالباً یا زن هستند و یا افرادى که بسیار جوان و یا بسیار کُند ذهن اند. تولستوى بعد از مطالعه این طبقه دانست که آنها چیزى ندارند که با آن بتوانند او را پند و اندرز داده و ارشاد کنند. راه دوم, راه پیروى از طریقه اپیکورى است و آن عبارت است از این که انسان با آگاهى از ناملایمات و ناپایدارى زندگى, عجالتاً از مواهب و نعمات موجود بهره گیرد. بیشتر مردمى که از سنخ و جرگه او بودند, امکان زندگى را در وجود خویش این گونه حفظ مى کردند. شرایطى که این گروه در آن به سر مى برند, موجب مى شود که مواهب و نعمت هایى که از آن برخوردارند از مصیبت و رنجشان بیشتر باشد و کندى و سستى اخلاقى به ایشان این امکان را مى دهد تا فراموش کنند که این موقعیت مناسب که برایشان پیش آمده, اتفاقى و تصادفى است و کندى اندیشه و تجسّم این اشخاص باعث مى شود که ایشان اجتناب ناپذیریِ بیمارى هاى گوناگون, پیرى و مرگ را که همین امروز و فردا تمام این لذات و خوشى ها را منهدم خواهد ساخت, به فراموشى بسپارند.
تولستوى بعد از مطالعه زندگى این دسته درمى یابد که نمى تواند راه آنان را در پیش گیرد, چون قادر نیست به صورتى ساختگى کنُدى تجسّم این اشخاص را در خود پدید آورد و دل خود را به برخوردارى از تنعمات زندگى خوش کند. راه سوم, راهى است از موضع توان و نیرو; یعنى وقتى انسان فهمید که زندگى, یعنى مصیبت و رنج و چیزى جز یاوه و بیهودگى نیست, آن را نابود مى کند. اشخاص نادر که نیرومند, با ثبات و با اراده اند, این گونه عمل مى کنند. تولستوى این راه حل را مى پسندد. راه چهارم, راه از موضع ضعف است. این طبقه با آگاهى از بیهودگى و بطالت زندگى, نیرو و اراده مستحکم و معقولى ندارند که به آن خاتمه دهند.
بنابراین, بار آن را هم چنان بر دوش مى کشند و به آینده دل خوش مى کنند. و به آینده اى خوش دل مى بندند. تولستوى خود را در میان این دسته از مردم مى یابد. او با دقت بیشتر درمى یابد که چهار دسته فوق عدّه قلیلى از مردم را تشکیل مى دهند و میلیاردها انسان دیگر که با درک معنا و مفهوم زندگى به زندگى خود ادامه مى دهند, خارج از جرگه آنانند. ایشان با درک محرومیت, درد و رنج زندگى, معناى زندگى و مرگ را به خوبى مى دانند و آن را توجیه مى کنند. خودکشى از نظر آنان, بزرگ ترین دیوانگیِ ممکن است. تولستوى با مطالعه بیشتر در زندگى مردم عادى در مى یابد که زندگى این میلیاردها انسان که او و امثال او آنها را هیچ وقت به حساب نیاورده اند, به واسطه دین و ایمان معنادار شده است. مى فهمد که انسان هایى که زندگى مى کنند و عاشقانه به زندگى خود ادامه مى دهند, از معنا و هدف زندگى آگاهى هایى دارند که وى آنها را قبول نداشته و یا نسبت به آنها بى اعتنا بوده است. و به این حقیقت مهم پى مى برد که علم نمى تواند رابطه میان زندگى فناپذیر انسان و این دنیاى فناناپذیر را توجیه و تفسیر کند. و فقط دین و ایمان از عهده این امر بر مى آید و به زندگى مفهومى مى بخشد که با رنج و عذاب و محرومیت و مرگ از بین نمى رود; تنها دین و ایمان است که درک زندگى و امکان آن را فراهم مى سازد.
د) جست وجوى خداوند: در طى دو سالى که حس بى معنایى و پوچیِ زندگى, عمیقاً تولستوى را آزرده خاطر کرده بود و میل به خودکشى و خاتمه دادن به زندگیِ نکبت بار, لحظه اى در او فروکش نکرده بود, پا به پاى جریانات فکرى و مشاهداتش, حس خداجویى به شدت او را با خود درگیر ساخته بود. این حس نشأت گرفته از سیر افکار و عقایدش نبود, بلکه از دل او سرچشمه مى گرفت; (حس ترس از اندوه و غم بود, حس تنهایى در میان پدیده هاى نامأنوس و بیگانه بود, حس امیدوارى به یارى و مدد کسى بود.)23 احساس زیبا و سرشار از امید وجود خداوند, همواره با پرسشى درباره (کیستى خداوند) مواجه بود; و چون او نمى توانست پاسخى به آن بدهد دوباره به یأس و ناامیدى و توهّم عدم امکان ادامه زندگى دچار مى شد. تا این که سرانجام پس از کشاکش بسیار میان یأس و امید در یافت که حس خداجویى از زندگى جدا نیست و تنها زمانى از زندگى برخوردار است که به خدا اعتقاد داشته باشد; کافى است اعتقادش از خدا سلب شود تا راه نیستى و مرگ را در پیش گیرد, چرا که اگر امید مبهمى هم به یافتن خدا نمى داشت از مدت ها پیش خودکشى کرده بود.)24 بدین ترتیب, تولستوى به معناى واقعى زندگى پى برد و بیش از هر وقت دیگر سراسر وجودش و تمام آن چه در پیرامونش بود, نورانى گردید.25
زمینه ها و عوامل تحوّل غزالى
سیر تحوّل غزالى, آن گونه که خود مى گوید, از نوجوانى آغاز مى شود و یک مسیر طولانى به شرح ذیل را طى مى کند:
الف) گسستن بند تقلید و شکستن عهد عقاید موروث: نخستین مرحله تحوّل غزالى از عامل درونى حقیقت جویى سرچشمه مى گیرد که خداوند در سرشت او به ودیعت نهاده بود, به گونه اى که در برابر آن مقاومت نکرد و این حقیقت جویى عنان اختیار از کف وى ربود. به همین علت, تقلید و پیروى از عقاید موروث از همان دوره نوجوانى و جوانى بر وى گران آمد و خود را از بند آنها رهانید.26
ب) جست وجوى حقیقت فطرت اصلى و حقیقت عقاید موروث: آن گاه که غزالى این حدیث پیامبر را شنید که (هر آن که زاییده مى شود پدر و مادرش او را جهود مى کنند یا ترسا یا مجوس),27 میلِ درونى حقیقت جویى در او شدّت یافت و در صدد یافتن حقیقت فطرت اصلى و حقیقت عقایدى برآمد که از تقلید پدران و استادان حاصل مى آید تا در سایه آنها بتواند بین حق و باطل فرق بگذارد, لیکن از آن جا که مى دانست تنها در صورتى مى تواند به حقایق دست یابد که علم یقینى بدان ها پیدا کند, امید دست یابى به حقیقت در او کم و کمرنگ شد و به شک و تردید افتاد, زیرا اگر نتواند علم یقینى بدان ها پیدا کند, هیچ اطمینانى به آنها نیست و نمى توان با آنها از خطا در امان بود. با دقت بسیار مى بیند که تنها معارفى که از طریق حسیات و ضروریات به دست مى آیند, یقینى هستند. اما تأمّلى بیشتر به او مى فهماند که راه هاى ورود به شک در حسیات و ضروریات بسیارند و آنها نیز یقینى نیستند. پس این اندیشه ها خاطرش را آزرده مى کند و نمى تواند راه چاره اى بجوید, زیرا (دفع این اندیشه ها جز با دلیل ممکن نبود و اقامه دلیل هم جز از ترکیب علوم اولیه دست نمى داد, اما چون آن علوم مسلّم نمى نمود, ترتیب دلیل ممکن نمى شد.)28 این درد بر غزالى سخت مى شود, به طورى که در طى این مدت که نزدیک دو ماه به طول مى انجامد, از آن جا که راهى به علم یقینى نمى یابد, در باطن به مذهب اهل سفسطه مى گراید. پس از دو ماه از این سفسطه رهائى مى یابد و به ضروریات عقلى اطمینان حاصل مى کند. غزالى نجات خود از مهلکه شکاکیت را بر اثر نورى مى داند که خداوند در دل او افکند.29
ج) سلوک راه طالبان حق: غزالى پس از ترک تقلید و رهایى از شک و تردید و وثوق به ضروریات عقلى به جست وجوى حق مى پردازد. بدین منظور, اصناف طالبان حق را منحصر در چهار فرقه مى کند: (متکلمان که خویشتن را اهل رأى و نظر مى خوانند; فیلسوفان که خود را اهل منطق و برهان مى شمارند; باطنیّه که خود را اصحاب تعلیم و مخصوص به اقتباس از امام معصوم مى پندارند و صوفیه که خویشتن را خاصان حضرت حق و اهل مشاهده و مکاشفه فرا مى نمایند.)30 از این رو, با خود مى اندیشد که حقیقت نباید از این چهار فرقه بیرون باشد و اگر نتواند حق را در بین آنها بیابد, دیگر هیچ امیدى به درک حقیقت نتواند بست. پس به سلوک راه طالبان حق و تحقیق و تفحص در باب امورى مى پردازد که نزد آنان است. در این راه نهایت سعى خویش را به کار مى برد, به طورى که نه تنها بر این علوم واقف مى شود و به کنه آنها راه مى یابد, بلکه مطالبى را در این زمینه ها تصنیف و کتاب هایى را در آن علوم, تألیف مى کند.31 ثمره آن چه پس از استقصاى بسیار در آن علوم کسب مى کند, اختصاراً به این شرح است:
غزالى به امید یافتن حقیقت به علم کلام روى مى آورد, پس از مطالعه و تحقیق به حقایقى درباره آنها پى مى برد که باعث مى شود از یافتن حقیقت در میان آنها مأیوس شود و راه خود را از اهل کلام جدا کند. اولاً, پى مى برد که مقصود متکلمان با مقصود او, یعنى حقیقت فرق دارد; مقصود آنها عبارت بود از: (حفظ عقیده اهل سنّت و نگهداشت آن از تشویش اهل بدعت.)32 ثانیاً, روش هایى که متکلمان براى رسیدن به آن مقصود به کار مى بردند, غیر عقلى بود و این امر براى کسى که جز ضروریات عقلى تسلیم چیز دیگرى نمى شود, نفع چندانى در بر نداشت.33
او پس از علم کلام به فلسفه روى آورد. پس از سه سال مطالعه, تحقیق و تفکر در نحله ها و مکتب هاى فلسفى, یعنى دهریون, طبیعیون و الهیون و مطالعه علوم آنها, یعنى ریاضى, منطق, طبیعیات, الهیات, سیاسیات و اخلاق به این نتیجه مى رسد که فلسفه وافى به مقصود او نیست و نمى تواند از تمام معضلات پرده برگیرد, زیرا اولاً, عقل در احاطه بر مطالب استقلال ندارد, ثانیاً حق و باطل در اعتقادات و مطالب علمى فیلسوفان به هم آمیخته اند.34
غزالى پس از مشاهده فریب و هرزپنداره هایى که در روش فیلسوفان وجود داشته به باطنیه روى مى آورد و به بررسى و سیر در تعالیم آنها مى پردازد. در این هنگام, فرمان خلیفه مبنى بر تصنیف کتابى درباره آنها و روشن کردن حقیقت مذهب باطل آنها, او را برمى انگیزاند که با اطمینان و قدرت بیشترى درباره آن ها تحقیق کند و به مقاصد و تعالیم شان پى ببرد. غزالى با جست وجوى کتاب هاى این قوم,35 گردآورى مقالات و سخنان ایشان و شنیدن شبهات آنان از زبان یک تن از اصحاب خود که به آنان پیوسته بود, به کُنه تعالیم و شبهات ایشان پى مى برد و بر او مسلّم مى شود که (نه در نزد این طایفه حاصلى هست و نه در کلام آنها فایده ای36, بلکه مقصود آنها تنها ایجاد شبهه و بدعت در دین است. حاصل آن که آنان اندک نورى که آنها را از تیرگى آرا و عقاید باطل نجات تواند داد با خویشتن ندارند.37
پس از باطنیه, غزالى به تصوف رو مى آورد و در مى یابد که (طریق آنها همانا با علم و عمل اتمام مى پذیرد. حاصل علوم آنها عبارت است از بریدن از عقبات نفس و پاک شدن از اخلاق ناپسند و صفات پلید آن, تا بدان وسیله به پیراستن دل از غیر حق و آراستن آن به یاد وى توان رسید).38 غزالى با خود مى اندیشد که آگاهى یافتن بر تعالیم آنها آسان تر از عمل بدان هاست. پس به تحصیل علم آنها پرداخت و آن گونه که خود مى گوید: (کتاب هاى [آن] قوم همچون قوّت القلوب ابوطالب مکى و کتب حارث محاسبى و پاره اى سخنان پراکنده را که از جُنید و شبلى و بایزید بسطامى و مشایخ دیگر بازمانده بود, مطالعه مى کند و بدین ترتیب, بر کُنه مقاصد علمى آنها اطلاع مى یابد و از طریقت آنها آن چه را مى توان از راه تعلّم و سماع دریافت, حاصل مى کند).39
غزالى پس از آگاهى و علم به تعالیم صوفیه, درمى یابد که باید براى دست یابى به مقصد و حقایق متعالى آنها راه عمل را در پیش گیرد, که صوفیه ارباب احوالند نه اصحاب اقوال و بیش از آن که بگویند عمل مى کنند. بنابراین, در احوال خود جست وجو مى کند و مى بیند هر آن چه لازم است از طریق علم و تحصیل فرا گیرد, فرا گرفته است. اکنون آن چه باقى مانده چیزى نیست جز آن چه نیل بدان از طریق سماع و تعلّم ممکن نیست و با ذوق و سلوک دست مى دهد. از این رو, تصمیم مى گیرد که به سلوک عملى در طریق صوفیه بپردازد. از سوى دیگر, به خوبى مى دانست که سعادت اخروى تنها با پیروى از تقوا و دورى از هواهاى نفسانى ممکن است و (سرآغاز این کار قطع تعلّق از دنیاست که عبارت باشد از دل کندن از سراى غرور و دل بستن به سراى جاودانى و با تمام همت روى آوردن به درگاه خداى تعالى; این نیز تمام نتواند شد الا با اِعراض از جاه و مال و گریز از دل مشغولى ها و تعلّقات).40 بدین ترتیب, با وجود رغبت شدید به درک حقایق, انگیزه اصلى غزالى در پیمودن طریق صوفیه کسب سعادت اخروى بود.
با آن که بر غزالى مسلّم بود که تقوا و دورى از هوا و هوس, مقدمه درک سعادت اخروى است, دل کندن از سراى این جهانى براى او بسیارگران بود. نِعَم دنیوى در بهترین وجه خود به وى روى آورده بودند; کرسى استادى در بغداد با سیصد دانشجو و برخوردارى از برترین منصب دینى به او مقام, شهرت, محبوبیت و رفاهى بخشیده بود که به آسانى نصیب هر کسى نمى شد. بیم از دست دادن این نعمات و تردید در درستى راهى که برگزیده بود, او را به تردید مى انداخت. آیا به این زندگى راحت و سرشار از نعمت ادامه دهد یا ترک همه کند و در پى سعادت اخروى برود.
به تدریج, شک و تردید تمام وجودش را در برمى گیرد. شش ماه در کشاکش شهوت هاى دنیوى و دواعى اخروى سر مى کند. کار از اختیار مى گذرد و به اضطرار کشیده مى شود, زبان فرو بسته مى شود و از کار تدریس باز مى ماند, بیمارى از قلب به مزاج راه مى یابد, قوّه هضم از بین مى رود و دیگر قوا نیز به ضعف مى گرایند تا این که عجز و درماندگى کامل حاصل مى شود. چون کار به این جا رسید, به درگاه خداوند روى مى آورد و از او استعانت مى جوید. خداوند دعاى او را اجابت مى کند و دل کندن از جاه و مال و یار و پیوند را بر او آسان مى کند.41
پس از آن که با استعانت خداوند دل کندن از جاه و مال و یار بر غزالى آسان شد, ثروت خود را جز قدر کفاف و قُوت اطفال تفرقه کرده و آهنگ سفر شام مى کند, در حالى که از بیم خلیفه و پاره اى از یاران چنان فرار مى نماید که گوئى آهنگ مکه دارد. بدین ترتیب, دو سال در شام, ابتدا در دمشق و سپس در بیت المقدس در خلوت و انزواى کامل به سر مى برد و به تزکیه نفس, تهذیب اخلاق و تصفیه قلب مى پردازد. سپس براى انجام پاره اى کارها و به درخواست فرزندان به وطن باز مى گردد. در آن جا نیز عزلت اختیار مى کند, در حالى که حوادث زمان و دل نگرانى در باب عیال و ضرورات مربوط به معاش مانع از خلوت و انزواى کامل اوست. نزدیک به ده سال بدین منوال مى گذرد و در اثناى آن موفق به کشف حقایق بسیارى مى شود.42
بررسى سیر تحوّل درونى تولستوى و غزالى
نماى کلى مسیر تحوّل: سیر تحوّل تولستوى از یک تحوّل چند مرحله اى تشکیل مى شود که به ترتیب عبارت اند از: شک و تردید در اعتقادات پیشین, حس پوچى و بى معنایى زندگى, جست وجوى معناى زندگى به همراه حس خداجویى.
اما سیر تحوّل درونى غزالى از یک سلسله مراحل مقدماتى و ذى المقدمه تشکیل شده است. ابتدا یک سلسله تحوّلات نظرى در او ایجاد مى شود که همه به مثابه مقدماتى براى ذى المقدمه هستند که همان تحوّل عملى است. گسستن بند تقلید و شکستن عهد عقاید موروث و سلوک راه طالبان حق, مراحل مقدماتى تحوّل او هستند. مرحله نهایى تحوّل او مرحله اى است که تصمیم مى گیرد از این سراى فانى و تمامى مواهب و دل خوشى هایش دل بر کند و تنها به سراى باقى دل ببندد. از مال و جاه و یار و پیوند اعراض مى کند و در خلوت و انزوا به سلوک عملى در طریق صوفیه مى پردازد.
احساس بى معنایى در عین خوشبختى کامل: نکته قابل توجه این که این دو در بهترین زمان زندگى خود, در عین خوشبختى و سلامتى کامل, و در عین برخوردارى از ثروت, شهرت, محبوبیت, جاه و مقام به حس بى معنایى رسیدند. به عبارت دیگر, این گونه نبود که ناملایمات, ناخوشى ها و بدبختى هاى زندگى آنها را تحت فشار قرار داده باشد و از سر عقده و کینه به زندگى بدبین شده باشند.
این نکته از آن جهت مهم است که بنابر آن چه در اذهان عموم است, احساس پوچى و بیهودگى از حس بدبینى انسان به زندگى نشأت مى گیرد و حس بدبینى آن گاه به وجود مى آید که بر اثر ناملایمات, بدبختى ها, سرخوردگى و شکست دائم حس یأس و ناامیدى به انسان دست بدهد و آن گاه آدمى این حس خود را به کل آدم و عالم تعمیم بدهد.
مفهوم معناى زندگى: تولستوى و غزالى برداشت واحد و مشترکى از معناى زندگى ندارند. تولستوى آن گاه زندگى را با معنا مى داند که پاسخ هاى قابل قبولى براى پرسش هاى خود در باب زندگى بیابد. پرسش هاى بسیار مهمى درباره تبیین جایگاه خویش در عالم هستى, علت مرگ, علت زندگى, ارزش مندى زندگى و ثمره زندگى. بنابراین, آن گاه که نتوانست پاسخى براى این پرسش ها بیابد, اولاً, تصور کرد که زندگى اش بى معنا و بیهوده است. ثانیاً, پوچى و بى معنایى را به کل عالم هستى تعمیم داد. غزالى از این نظر دو دوره متفاوت را طى مى کند: در دوره اول, او زندگى بامعنا را زندگى اى مى داند که حقیقت فطرت اصلى و عقاید حق و باطل در آن کشف شود; دروه دوم از زمانى آغاز مى شود که مى فهمد زندگى تنها در صورتى معنادار است که به سعادت اخروى بینجامد و چون مى داند آن چه تا کنون انجام داده نه تنها سودى براى آخرتش ندارد, بلکه بر عکس, او را بر لبه دوزخ قرار داده است, زندگى پیشین در نظرش پوچ و بى معنا جلوه مى کند. با وجود این, از نظر غزالى پوچى و بى معناییِ زندگى او ربطى به جهان هستى ندارد.
سبب اتخاذ دین: مسئله بسیار مهم دیگرى که باید بدان توجه کرد, دلیل گرایش به دین در هر یک است. تولستوى, همان گونه که در اعترافاتش مى گوید, انسان بى اعتقادى بوده است. آن چه باعث مى شود که به دین روى آورد نه به علت حقانیت دین, بلکه به این علت است که در مسیرى که او براى معنا بخشى به زندگى طى مى کند پس از انجام پاره اى تحقیقات و بررسى ها در مى یابد که تنها چیزى که مى تواند به زندگى معنا ببخشد, دین است. از این رو, به ناچار و تنها براى این که به زندگى سراسر یأس و بیهودگى خود معنا ببخشد, به دین روى مى آورد. این در حالى است که رویکرد غزالى به دین به دلیل حق بودن آن است نه براى این که صرفاً به زندگى خود معنا ببخشد. با وجود این, ثمره این رویکرد, معنادار شدن زندگى اش نیز هست.
نقش اعتقادات دینى در معنادار بودن زندگى: تولستوى سبب پوچى و بى معنایى زندگى خود را رویگردانى از دین مى دانست. اما در بررسى زندگى غزالى دریافتیم که او نیز با وجود آن که فرد دین دار و مؤمنى بود, به پوچى و بى معنایى رسید. حال این مسئله را چگونه مى توان تحلیل کرد؟ آیا غزالى واقعاً شخص با اعتقادى بوده است؟ در این صورت, چگونه مى توان علم یقینى او به خداوند, نبوت و روز جزا را توجیه کرد؟ یا این که واقعاً شخص معتقدى بوده است, لیکن اعتقادات او نقشى در معنابخشى زندگى اش نداشته اند. در این صورت, باید بپرسیم که وراى عقاید چه چیزى در دین هست که به زندگى معنا مى بخشد؟
مؤلفه هاى دوران زندگى مطلوب تولستوى
الف) عقاید
اعتقاد عمیق به خداوند: در دوران زندگى مطلوب تولستوى, بى اعتقادى یا اگر بخواهیم با وسواس بیشترى بگوییم, اعتقاد بسیار ضعیف او به خداوند مبدّل به اعتقاد عمیق به خداوند شد. این اعتقاد تأثیر بسیارى بر او نهاد, به گونه اى که سراسر وجودش نورانى شد و نیروى زندگى دوباره به او باز گردید.43
پیش از تحوّل, تولستوى زندگى را داراى معنا مى دانست. این اعتقاد بعد از تحوّل و انقلاب درونى که در وى رخ داد, دگرگون شد و با تجربه اى تردیدناپذیر ایمان پیدا کرد که زندگى خود به خود معنا و مفهومى ندارد و نمى تواند داشته باشد و تنها دین و ضوابط دینى است که مبین معناى زندگى است.44
درک معناى زندگى منوط به انجام تکالیف است: اعتقاد به این که زندگى در دنیا به اراده کسى یا چیزى انجام مى گیرد, این باور را در تولستوى ایجاد مى کند که براى درک معناى زندگى باید زندگى را به اجرا در آورد; یعنى باید (کارى را که از ما مى خواهند انجام بدهیم و اگر آن چه را از ما مى خواهند انجام ندهیم, هرگز آن چه را از ما و همه دنیا مى خواهند نخواهیم فهمید.)45 تولستوى به این باور مى رسد که علت این که (برخى خردمندان خوش گذران به پوچى و بى معنایى مى رسند این است که ایشان على رغم این که هر چه دارند از آفریدگارشان است, با کفران نعمات او, هر کارى که او مى خواهد انجام نمى دهند و به جاى آن گرد هم مى آیند و به بحث و بررسى مى پردازند که چرا باید فلان کارى را که از ما خواسته اند انجام دهیم, و سرانجام به این نتیجه رسیده اند که آفریدگار آنان نادان است و یا وجود ندارد و آنها که صاحب عقل و هوش اند فقط احساس مى کنند که به هیچ دردى نمى خورند و باید به نحوى از شرّ خویش خلاص شوند.46
ب) احساسات و عواطف
در این دوره, تولستوى از خود و آن چه به زندگى گذشته او مربوط مى شود, اعم از اندیشه, کردار و رفتار و دانش و هنر, نفرت داشت و از زندگى ثروت مندان و دانشمندان, ترس و اندوه از اعمال گذشته بر او مستولى شده بود, اما در عین حال, به مردم محروم و زحمتکش, فقیر, ساده و بى آلایش عشق مى ورزید, و با طبقه فقیر و محروم و ساده و متدین دوستى مى کرد و نزدیک بود, و از این دوستى با آنها خرسند و خوشحال و از درک معناى زندگى احساس آرامش مى کرد.
ج) نیازها و خواسته ها
حقیقت جویى و حقیقت خواهى درباره زندگى, مبناى زندگى و درباره دین و تعالیم و اصول مذهبى و هم چنین, مبارزه با پلیدى هاى اجتماعى, ظلم و بى عدالتى و ریاکارى و هدایت اقشار گوناگون مردم از اهم ّ خواسته هاى غزالى بود.47
د) اعمال
او ساده زیستى را اختیار کرد و از زندگى مرفهانه و تجمّلاتى پرهیز نمود. به انجام کارهاى یدى, شخم زمین, دوختن کفش خود و… مى پرداخت, متعهدانه و براى بیان حقایق و هدایت مردم دست به کار نویسندگى شد و به انجام تکالیف دینى, البته ابتدا به صورتى ناآگاهانه و سپس آگاهانه و گزینشى, پرداخت.
مؤلفه هاى دوران زندگى مطلوب غزالى
الف) عقاید
غزالى در کتاب المنقذ من الضلال, تصریح مى کند که در اثناى ده سال خلوت و انزوا به حقایق و مطالب ارزش مندى پى برده, ولى از آن جا که بیان همه موارد در این کتاب ممکن نبوده است, به ذکر اندکى بسنده مى کند.
حقانیت صوفیه: در پى جست وجوها براى یافتن حقیقت و در اثناى آن ده سال خلوت و انزوا, غزالى دانست که تنها طریق و منزه ترین روشى که انسان را به حقیقت مى رساند, طریق صوفیه است و پیروان آنها مخلص ترین کسانند. وى درباره این یافته خود مى گوید: (دانستم صوفیه سالکان خاص راه خدا هستند, سیرت ایشان بهترین سیرت ها و راه ایشان بهترین راه ها و اخلاق ایشان پاکیزه ترین اخلاق است).
درک حقیقت انسان: یکى دیگر از ثمرات ده سال خلوت و انزواى غزالى, درک حقیقت انسان بود. او درباره این حقیقت مى گوید: (انسان عبارت است از بدن و دل; منظور از دل حقیقت روح است که جایگاه معرفت خداست, نه آن پاره گوشت و خونى که مرده و حیوان هم در آن شریکند. سعادت تن در درستى آن است و هلاکتش در بیمارى. دل هم در مورد تندرستى و بیمارى این گونه است; کسى از بیمارى دل شفا نیابد, مگر آن که با دلى پاک, رو به سوى خدا آورد: الا من اتى اللّه بقلبٍ سلیمٍ.48 تنها راه شفاى دل و نجات آن از بیمارى ها, شناخت خدا و اطاعت از فرمان هاى او و مخالفت با هواست).
حقیقت پیامبرى: غزالى در مورد آن چه درباره حقیقت پیامبرى یافته است چنین مى گوید: (پیامبرى مرحله اى از کمال در انسان است که برتر از مرحله عقل است, همان گونه که مرحله عقل برتر از مرحله تمیز و مرحله تمیز برتر از عالم محسوسات است.
عقل خود مرحله اى از کمال و رشد آدمى است; در آن دیدى به وجود مى آید که گونه هایى از معقولات را درک مى کند که حواس از درک آنها ناتوان است. نبوت عبارت است از مرحله اى از کمال که با آن دیدى همراه است که با نور آن مسائل غیب و امورى که عقل از ادراک آن ناتوان است ادراک مى شود. کمال نبوت از خواص پیامبران الهى است که خردمندان با توشه خرد راهى به آن ندارند. غیر از این مسائل, دیگر خاصیت هاى نبوت با ذوق و سلوک در تصوف قابل درک است.49
ب) احساسات و عواطف
غزالى به حق و حقیقت عشق مى ورزید, از جاه و مقام, شهرت و ثروت, نفرت داشت و از پوچى و بیهودگى دوران گذشته نیز بیزار بود. با اهل تصوف دوست و نزدیک بود و در تنهایى و عزلت سیر مى کرد.
ج) نیازها و خواسته ها
پس از انقلاب درونى, غزالى به کلى از طلب جاه و مقام, شهرت, محبوبیت و ثروت بیزارى جسته و میل به حق و حقیقت در او رو به فزونى مى گذارد. وى از خداوند مى خواست که در راه شناخت حق به او یارى رساند, حق را آن گونه که هست به او بنمایاند و توفیق پیروى از آن را به او مرحمت کند, باطل را آن گونه که هست به او بشناساند و بیزارى از آن را نصیبش گرداند.50
غزالى بعد از تحوّل در پى اصلاح خود و دیگران بر مى آید و از خداوند صمیمانه مى خواهد که ابتدا او را اصلاح و هدایت کند تا دیگران به همراه او اصلاح و هدایت شوند.51 حقیقت جویى و خیرخواهى براى دیگران و آرزوى هدایت و اصلاح دیگران از اهم نیازها و خواسته هاى غزالى بود.
د) اعمال
زندگى غزالى بعد از تحوّل به دو بخش عمده (عُزلت و خلوت) و (ترک عُزلت و خلوت) تقسیم مى شود. در بخش اول, وى کرسى استادى و منصب دینى را رها مى کند و با بخشش مال و ثروت خویش و دورى از یاران و خویشان, زندگى بسیار ساده اى را در پیش مى گیرد و در خلوت و عزلت به تزکیه نفس, تهذیب اخلاق و تصفیه قلب مى پردازد. بعد از ده سال انزوا و سلوک عملى در طریق صوفیه به حقایق بسیارى دست مى یابد, امّا مشاهده مى کند که مردم در اصل نبوت و حقایق آن و اعمال مترتب بر آن بسیار سست عقیده و متزلزل هستند. او در مى یابد که علل و اسباب سست ایمانى و کوتاهى و قصور آنها در مسائل دینى مربوط به فیلسوفان, صوفیان, باطنیه و ناشى از رفتار کسانى است که به عنوان عالم در میان مردم مشهور شده اند. و این جاست که تصمیم مى گیرد ترک عزلت کرده و براى راهنمایى و اصلاح خلق قیام کند.
بررسى مؤلّفه هاى دوران زندگى مطلوب تولستوى و غزالى
ساده زیستى: تولستوى و غزالى هر دو بعد از تحوّل زندگى بسیار ساده اى را به دور از هر گونه تجمّلات, رفاه و خوش گذرانى درپیش مى گیرند.
تولستوى بعد از آن که دانست تنها طبقه محروم و فقیر جامعه اند که معنا و هدف زندگى را درک مى کنند, سعى مى کند به آنها نزدیک شود و مانند آنها زندگى کند. غزالى نیز بعد از آن که دانست تنها صوفیان, سالکان خاص راه خدا هستند, سیرت ایشان را در پیش مى گیرد و در خلوت و انزوا به یک زندگى زاهدانه مى پردازد.
انجام تکالیف دینى: تولستوى و غزالى معتقد بودند که اگر انسان به تکالیفى که خداوند بر عهده او نهاده عمل کند, زندگى اش معنادار خواهد شد, گرچه در این خصوص میان این دو تفاوت هاى بسیارى هست, لیکن هر دو در نفس اعتقاد به لزوم انجام تکالیف دینى مشترکند.
اهمیت اعتقادات: همان طورکه دیدیم, در زندگى سابق تولستوى مؤلّفه اعتقادات نسبت به احساسات و عواطف ضعیف تر بود. بعد از تحوّل, نیاز شدید به دین دارى, او را واداشت که به مسائل و اعتقادات دینى بیشتر بیندیشد و همان گونه که در ادامه خواهیم دید, بخش اعظم فعالیت هاى وى معطوف به مسائل اعتقادى مى شود. اما نقش اعتقادات در زندگى سابق غزالى پررنگ تر بود واو کمتر به زندگى و معنا و هدف اش مى اندیشید. وى بعد از تحوّل درونى, به غفلت عظیم خود پى مى برد. از این رو, تمام هم ّ و غم ّ خود را به کار مى برد تا به زندگى اش در راستاى کسب سعادت اخروى سروسامان دهد.
دوستى و نزدیکى به مردم: تولستوى بعد از تحوّل از طبقه دانشمندان و ثروت مندان کناره مى گیرد و به طبقه محروم و فقیر جامعه نزدیک مى شود. از آنان به طور جدّى حمایت مى کند و از ظلم و بى عدالتى که در مورد آنها روا داشته مى شود, به شدت انتقاد مى کند. در مقابل, غزالى در ده سال اول بعد از تحوّل, از آن جا که گمان مى کند دوستى و معاشرت با دیگران پیوند او را به این جهان مادى محکم تر و دل کندن از آن را سخت تر مى سازد, تصمیم مى گیرد که از همه دل برکند و در تنهایى و خلوت به تزکیه نفس و تصفیه قلب بپردازد, لیکن بعد از گذشت ده سال پى مى برد که با وجود سست ایمانى و کم اعتقادى مردم, خلوت و انزوا نوعى راحت طلبى و مسئولیت گریزى است و باید براى اصلاح و هدایت مردم به میان آنها برود و دوباره کار نشر علم و تعلیم و تعلّم را از سر بگیرد.
نیازها و خواسته هاى مشترک: همان طور که دیدیم, تولستوى و غزالى على رغم اختلاف عقیدتى در بخش نامطلوب زندگى, نیازها و خواسته هاى مشترکى داشتند. در بخش مطلوب زندگى نیز همین گونه است; یعنى تغییر و تحوّلى که در هر یک در جهت معنادار شدن زندگى رخ مى دهد, باعث مى شود که نیاز به حقیقت و خیر جایگزین نیازها و خواسته هاى مادى ایشان, یعنى شهرت, ثروت, محبوبیت و جاه و مقام شود, گرچه این اشتراک کلى است و به معناى اشتراک در مصادیق نیست.
میزان تأثیر پذیرى تولستوى از دین شخصى
تولستوى به دلیل نیاز شخصى اش به دین, تصمیم به مطالعه ادیان مسیحیت, بودا و اسلام مى گیرد. وى حاضر است هر دینى را به شرط آن که از او نفى عقل و شعور را نخواهند, بپذیرد. ابتدا به مطالعه اشخاص متدیّنى مى پردازد که با ایشان در یک جرگه و در یک محیط بودند; یعنى دانشمندان, علماى مذهب ارتودوکس و راهبان پیر مرشد, اما مى بیند که چیزى که ایشان به نام دین ارائه مى دهند نه تنها دربردارنده مفهوم زندگى نیست, بلکه چیزى است که زندگى را تاریک و مبهم مى سازد. از آن جا که تولستوى مشاهده کرد که ایشان در رفاه کامل و برخوردار از تمام امکانات زندگى, به شدّت از محرومیت, رنج, عذاب و مرگ مى ترسند, پى برد که هدف ایشان نیز از اثبات دین و عقیده شان, این نیست که به آن پرسش زندگى که وى را به فیض ایمان رسانیده بود, پاسخ گویند, بلکه صرفاً رسیدن به اهداف دیگرى است.52
بعد از ناامیدى از افراد هم سنخ و جرگه خود, تولستوى به مردم عادى نزدیک شده و از معنا و مفهوم زندگى جویا مى شود. این مردم معتقد بودند که (انسان در این عالم به اراده و مشیت خداوند به وجود آمده و خداوند انسان را چنان آفریده است که مى تواند روح خود را هلاک کند یا نجات بخشد. تکلیف و وظیفه انسان در دوران زندگى, نجات روح خود است. براى نجات روح باید خداپسندانه زندگى کرد و براى زندگیِ خداپسندانه باید از لذات زندگى چشم پوشید, زحمت کشید, کار کرد, مطیع و تسلیم بود و بردبارى و مهربانى پیشه کرد.)53
این معنا از معتقدات مردمى, براى تولستوى مفهوم و مأنوس بود, لیکن با مسائل بسیارى که غیرقابل توجیه به نظر مى آمد, مانند رسوم کلیسایى, نیایش کلیسایى, روزه دارى و تکریم و تعظیم تربت مؤمنان و شمایل مقدسه, پیوندى ناگسستنى داشت.54 بدین ترتیب, به مرور که بر آگاهى هاى وى افزوده شد, واکنش هاى متفاوتى در قبال آنها نشان داد.
الف) پذیرش: نیاز به دین و تمایل شدید به نزدیکى و پیوستگى با مردم عادى باعث شد که تولستوى در ابتدا تمام آداب و رسوم دین را بپذیرد و سعى کند آنها را به تمام و کمال به جاى آورد. در آن زمان سعى داشت با تمام نیروى باطنى خویش از هرگونه تجزیه و تحلیل و مخالفت بپرهیزد و تا حدّ امکان آن قسمت از ضوابط کلیسایى را که با آن برخورد مى کند, از روى عقل و شعور توجیه کند. بى اختیار تناقضات و تاریکى هاى اصول دین را از دید خود پنهان مى کرد. براى اولین بار بود که فهم و ادراکش با هیچ چیز به مخالفت نپرداخت. همان چیزهایى که در گذشته غیر ممکن به نظر مى رسیدند اکنون مخالفتى در او برنمى انگیخت اند. براى عبادت, نیایش و اعتراف به کلیسا مى رفت, صبح و شب به نماز مى ایستاد, روزه مى گرفت و در مراسم افطار با شراب و نان کلیسا شرکت مى کرد.55
ب) شک و تردید: تولستوى بسیار کوشید تا در پذیرش تمام احکام, عقاید و مراسم دینى, خود را با دیگران وفق دهد و آنها را توجیه کند, اما به اعتقاد او, برخى از احکام دین کاملاً پوچ و بى معنا بودند و حقیقت با تاروپودى بسیار نازک گره خورده بود. او نمى توانست آن را به این صورت قبول کند. به تدریج, ابرهاى تیره شک و تردید بر وجود او سایه افکندند. برخى عبادات و مراسم کلیسایى برایش قابل درک و حتى بسیار خوشایند بود; براى مثال, بسیار دوست مى داشت که در برابر کشیشى عامى و کم جرئت مکنونات قلبى خویش را بیرون بریزد و به دلیل داشتن نواقص و معایبى در وجود خود, ابراز ندامت کند. هم چنین قرائت دایرةالمعارف بزرگ توراتى ـ انجیلى کلیسایى و تذکره ایام متبرکه و شرح زندگى اولیاى دین, بدون توجه به معجزات از دریچه دید حوادث و رخدادهایى که براى وى مبین معنایى بود, معنا و هدف زندگى را بر وى معلوم مى ساخت, لیکن برخى مراسم نیایشى و عبادات به هیچ وجه براى او قابل فهم و توجیه نبود, حتى برخى از آنها به نظرش اغوا کننده مى آمد و احساس مى کرد که با توجیه آنها رابطه خود و خداوند را کاملاً مختل مى سازد و امکان وقوف و رسیدن به ایمان را از دست مى دهد. بدین ترتیب, بر سر این دو راهى قرار گرفت که دروغ بگوید یا به دور افکند.56
رویگردانى از کیش آبا و اجدادى: تولستوى یک تا سه سال را در شک و تردید به سختى و مشقت گذراند. وى در آن دوران به تدریج, آشنایى بیشترى با حقیقت پیدا کرد. هرچه آن حقایق بیشتر به صورت تار و پود زندگى او در مى آمد, به همان اندازه نیز اختلاف میان چیزهایى که نمى فهمید, چون نمى توانست بفهمد و چیزهایى که قابل فهم نبودند مگر آن که خود را فریب دهد, بیشتر مى شد. تا این که مغایرت کیش ارتودوکس با حل ّ برخى مسائل باعث شد که وى از داشتن رابطه با آن به کلى پرهیز کند.57 این مسائل عبارت بودند از:
1. مناسبات میان کلیساى ارتودوکس و سایر کلیساها: تولستوى سجایاى اخلاقى و دیانت عمیق پیروان مذاهب گوناگون مسیحى, از قبیل کاتولیک ها, پروتستان ها, انشعابیون کلیسایى و غیره را نویدبخش وحدت دین و الفت, محبت و پیوستگى همگان مى دانست, لیکن با کمال تعجب مشاهده کرد که تمام مذاهب, از زبان بهترین مبلغان و مروجّان خود, با این وحدت به شدت مخالفت مى کنند, حقیقت را تنها متعلّق به خود مى دانند و معتقدند که پیروان مذاهب دیگر, همه در گمراهى و غفلت به سر مى برند و به عبارتى, ملحد و کافرند.58 این مسئله براى تولستوى حیرت آور بود. از این رو, با جدیّت تمام به جست وجوى علت آن برآمد, از اسقف هاى عظام, رؤساى صومعه هاى مردان و مرشدان خردمند و راهبان عالى مقام درباره آن مى پرسد, اما هیچ کس مشکل او را حل نمى کند و حتى توضیحى درباره آن نمى دهد.
بالاخره, یکى از روحانیان ارتودوکس این گونه توضیح مى دهد که (چنین سازش و گذشتى, قدرت و حاکمیت روحانى را به دلیل عدول از دین آبا و اجدادى نکوهش مى کند و موجب تفرقه و انشعاب مى شود, حال آن که رسالت حاکمیت روحانى, رعایت پاک و منزه اصول دین ارتودوکس یونان و روسیه اى است که از نیاکان به ارث رسیده است.59 این پاسخ, تولستوى را تحت تأثیر قرار داد و نسبت به کیش ارتودوکس سخت بدبین کرد.
2. واکنش کلیسا در برابر اعمال خشونت: به اعتقاد تولستوى, حمایت کلیسا از کشتارها و خشونت هاى دوران جنگ و برادر کشى هایى که به نام علاقه به مسیحیت انجام مى شد, مباینت کامل با اصول اولیه هر دینى داشت. این رفتار کیش ارتودوکس با دیگر مسیحیان, نفرت شدیدى در او به وجود آورد که سرانجام به روى گردانى کامل او از آن کیش منجر شد.60
ج) یقین و اطمینان: به تدریج, تولستوى به واسطه کشف برخى حقایق و آشنایى با کیش هاى دیگر از شک و تردید رهایى یافت. معلوم شد نه همه آن چه در گذشته گمان مى کرد باطل است, باطل بود و نه همه آن چه بعداً تصور کرد که حقیقت دارد, حقیقت داشت. فهمید که حقیقت و دروغ در آگاهى هاى وى به هم در آمیخته اند. دانست که حقیقت و دروغ در روایت و نقل قول کتاب مقدّس خلاصه مى شود که از طریق کلیسا به مردم انتقال مى یابد. با این وجود, چاره اى نبود و یگانه راه نجات بشر همین بود. به بیان بهتر, یگانه دانش منحصر به فرد که معنا و هدف زندگى را معلوم مى کرد مبتنى بر همین اصول بود. بنابراین, باید چاره اى مى اندیشید و کارى مى کرد. ازاین رو, تصمیم گرفت به مطالعه و آموزش همان الهیاتى گرفت که زمانى آن را از روى انزجار به عنوان چیزى غیر ضرورى طرد کرده بود. با احتیاط, دقت و وسواس به بررسى و کشف حقایق پرداخت و سعى بسیار کرد تا آنها را از اکاذیب و اباطیل دور کند.61
میزان تأثیرپذیرى غزالى از دین شخصى
آن گاه که غزالى در عنفوان جوانى بندهاى تقلید را مى گسلد و به عقاید موروث پشت پا مى زند, از مسیر بى اعتنایى و دهن کجى به دین نبود, بلکه به دلیل پى بردن به عقاید حق دین و تمیز حق و باطل بود. به همین علت, به وسواس و شک و تردید در راه هاى شناخت دچار مى شود, چون مى خواهد آن چه مى یابد از روى یقین و اطمینان باشد تا دیگر به هیچ وجه سستى و تزلزلى در آنها راه نیابد. هنگامى که به سلوک راه طالبان حق, یعنى فیلسوفان, متکلمان, باطنیه و صوفیه مى پردازد, علاقه و پیوستگى اش به دین آبا و اجدادى پا برجاست, چرا که معیار و میزان هاى اصلى او براى تشخیص حق و باطل بودن این فرق, بر اساس دین آبا و اجدادى خودش است. این نکته به خصوص هنگام بررسى و تحقیق در فرق مختلف فلسفه, مشهود است62. ادلّه اى را هم که در ردّ تعلیم باطنیه ذکر مى کند, حاکى از اعتقاد راسخ او به برخى تعالیم دین شخصى است. بعد از آشنایى با صوفیه, نگرش او به زندگى تغییر مى کند و به بیهودگى و گمراهى خود پى مى برد. تصمیم مى گیرد از جهان فانى دل بکند و در تنهایى و خلوت به تزکیه دل و صفاى باطن بپردازد. در اثناى این عزلت و خلوت به حقیقت دین نزدیک مى شود و از طریق مشاهده, ذوق و سلوک به حقایق فراوانى دست مى یابد.
همان گونه که مشاهده کردیم, سیر و جریان تحوّل غزالى در بستر دین و به کمک دین است. پیش از تحوّل, دین براى او صورت بى جان و بى معنایى بود که نه تنها هیچ سودى در بر نداشت, بلکه او را از سعادت و فیض ابدى هم محروم مى کرد, چرا که تنها ابزارى بود در دستان او که با آن مى توانست به جاه و مقام و دیگر مقاصد پلید دنیوى نایل آید.
بررسى میزان تأثیر پذیرى تولستوى و غزالى از دین شخصى
به علت تغییرى که در نگرش تولستوى و غزالى در مورد دین به وجود آمد, طبعاً انتظارى که هر یک از مؤمن واقعى داشتند نیز تغییر کرد. تولستوى معتقد بود که انسان مؤمن از زندگى بامعنایى برخوردار است, بنابراین, آرام است و از دغدغه ها و تشویشِ خاطرى که یک کافر و بى دین به آن مبتلا است به کلى فارغ و رهاست. بنابراین, آنها را که به ظاهر مؤمن بودند, ولى از مرگ, رنج و عذاب و محرومیت در هراس بودند, مؤمن واقعى نمى دانست. غزالى نیز بعد از تحوّل, مانند تولستوى ایمان هر شخص را با سیرت و روشى که در زندگانى در پیش مى گیرد, مرتبط مى دانست. به همین علت, صوفیان را خاص ترین بندگان خدا مى دانست, چرا که مى دید سیرت ایشان بهترین سیرت ها و راه ایشان بهترین راه ها و اخلاق ایشان پاکیزه ترین اخلاق است.
تولستوى و غزالى هر یک به علتى متفاوت, به دین گرایش پیدا کردند. از این رو, واکنش هایى که در مورد تعالیم و اصول مذهبى از خود بروز دادند, متفاوت بود. همان طور که دیدیم, تولستوى از سر ناچارى و اجبار درونى به دین رو آورد, چرا که به باور او, تنها دین مى تواند به زندگى معنا ببخشد. اما کدام دین؟ براى او فرقى نداشت, البته به شرطى که با اصول و ضوابط عقلانى سازگار باشد.
اما غزالى به سبب حقانیت دین به آن روى آورد, نه آن که بخواهد به مانند تولستوى به زندگى خود معنا ببخشد (هرچند نتیجه اقبالش به دین معنا یافتن زندگى اش بود). از این رو, تمام کارها و اقدامات وى, همه از سرِ احساس وظیفه و به دلیل سنگینى بار تکلیفى بود که بر دوش خود احساس مى کرد.
پى نوشت ها:
1. Leo. Tolstoy
2. لئو تولستوى, اعتراف و سرشمارى در مسکو, ترجمه اسکندر ذبیحان, تهران, انتشارات فکر روز, چاپ اول, 1370, ص 29.
3. همان, ص 30 ـ 31.
4. همان, ص 34 ـ 35.
5. همان, ص 31 ـ 141.
6. همان, ص 35.
7. همان, ص 39.
8. همان, ص 42 ـ 45, 46.
9. همان, ص 38, 39, 41, 42, 57, 117.
10. همان, ص 35, 39, 50.
11. همان, ص 38.
12. عبدالحسین زرین کوب, با کاروان اندیشه, مقالات و اشارات در زمینه اندیشه و اخلاق, مقاله (غزالى در اعترافات و اندیشه هایش), تهران, انتشارات امیرکبیر, چاپ اوّل, 1363, ص 150.
13. همان, ص 35, 39, 50.
14. همان, ص 150 ـ 151.
15. همان.
16. امام محمد غزالى, شک و شناخت (المنقذ من الضلال), ترجمه صادق آیینه وند, تهران, انتشارات امیرکبیر, 1360, ص 59.
17. با کاروان اندیشه, ص 123.
18. اعتراف و سرشمارى در مسکو, ص 29.
19. همان, ص 46 ـ 47.
20. همان, ص 67 ـ 71.
21. همان, ص 55 ـ 65.
22. همان, ص 58.
23. همان, ص 130.
24. همان, 134.
25. همان با اندک تغییر.
26. با کاروان اندیشه, ص 124 ـ 125.
27. همان, ص 125.
28. همان, ص 128.
29. همان, ص 127 ـ 128.
30. همان, ص 128.
31. همان, ص 128 ـ 150.
32. همان, ص 128 ـ 129.
33. همان.
34. همان, ص 130 ـ 141.
35. همان, ص 141 ـ 148.
36. همان.
37. همان.
38. همان, ص 149.
39. همان, با اندک تغییر.
40. همان.
41. با کاروان اندیشه, ص 150 ـ 152.
42. همان, ص 152 ـ 155.
43. همان, ص 134 ـ 137.
44. همان, ص 141.
45. همان, ص 126 ـ 127.
46. همان, ص 126 ـ 128.
47. همان, ص 22 ـ 23 و 161 ـ 163.
48. سوره شعراء (26) آیه 89.
49. با کاروان اندیشه, ص 50 ـ 53.
50. همان, ص 58 ـ 59.
51. همان, ص 59.
52. همان, ص 115 ـ 118.
53. همان, ص 140.
54. همان.
55. همان, ص 140 ـ 141 و 147 ـ 148.
56. همان, ص 140 ـ 141 و 147 ـ 149 و 152 ـ 153.
57. همان, ص 154 و 160. 58. همان, ص 154.
59. همان, ص 156 ـ 158.
60. همان, ص 158 ـ 160.
61. همان, ص 161 ـ 163.
62. همان, ص 131 ـ 141.
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1385 / شماره 43 و 44، پاییز و زمستان ۱۳۸۵/۱۱/۰۰
نویسنده : مژگان محمّدى
نظر شما