مؤلفه هاى فرهنگ سیاسى ما
در چند دهه اخیر، فرهنگ سیاسى از مباحثى است که در حوزه علوم اجتماعى امریکایى مطرح شده است. گرچه عدهاى از متفکرین علوم اجتماعى حوزه اروپایى معتقدند که نمىتوان فرهنگ را به اجزاى گوناگونى مانند فرهنگ سیاسى و... تقسیم کرد، اما برخلاف، گروهى دیگر بر این باورند که تفکیک فرهنگ سیاسى از فرهنگ به شکل عام آن، نه فقط امرى مفید است، بلکه در برخى از موارد، ضرورى نیز خواهد بود؛ زیرا در این صورت، هم مىتوان به جنبههاى فرهنگى سیاست، مستقل از سایر وجوه سیاست پرداخت و هم ابعاد سیاسى فرهنگ را جدا از دیگر ساختهاى آن مطالعه کرد. بدین ترتیب امکان بیشترى براى تحلیل نظام یافتهتر از سیاست و فرهنگ پدید خواهد آمد. همچنین آنان معتقدند که علت توسعهیافتگى و توسعهنیافتگى سیاسى و ریشه و عملکرد نهادهاى سیاسى را مىتوان با استفاده از مقوله فرهنگ سیاسى توضیح داد. مفهوم فرهنگ سیاسى در این رهیافت، بر مفروضات زیر مبتنى است: 1. در هر جامعه، یک فرهنگ سیاسى معین به فرایندهاى سیاسى آن جامعه معنا و جهت مىدهد؛ 2. رفتار سیاسى در یک جامعه از یک سلسله باورها، احساسها و شناختها ریشه مىگیرد؛ 3. این باورها، احساسها و شناختها بنابر الگو و انگاره خاصى تحول مىیابند نه بر حسب اتفاق؛ 4. فرد، این باورها، احساسها و ارزشها را درونى مىکند و اینها به صورت جزیى از شخصیت افراد و منشا رفتار آنها درمىآید.
اصطلاح «فرهنگ سیاسى» بعد از جنگ دوم جهانى در ادبیات توسعه سیاسى مطرح شده است. واژه فرهنگ سیاسى را نخستین بار گابریل آلموند در علم سیاستبه کار برد: «هر نظام سیاسى شامل الگوى خاصى از سمتگیریها به سوى عمل سیاسى است و فکر مىکنم که بهتر است این الگو را «فرهنگ سیاسى» بنامیم.»، (ALMOND 1956.P.396)
تعبیر فرهنگ سیاسى را مىتوان همچنین در نوشتههاى جامعهشناختى و مردمشناختى کسانى مانند: ساموئل بوراندر، آدام اولام، روت بندیکت، مارکارت مید، آبرام کاردینر، رالف لینتون و دیگرانى که بر روى مفاهیم فرهنگ و شخصیت کار کردهاند، دنبال کرد. فرهنگ سیاسى، همچنان که از اصطلاح آن آشکار است، به کوشش علماى علوم سیاسى براى تشخیص جنبههاى فرهنگىاى که ذاتا سیاسى هستند، و بویژه به طریقهاى مربوط مىشود که در آن اعضاى یک جامعه روابط سیاسى را تصور یا «درک» مىکنند. علماى علوم سیاسى تعاریف متعدد و متنوعى براى فرهنگ سیاسى ارائه کردهاند. این مفهوم، که اغلب نام گابریل آلموند را به دنبال دارد، در کلمات وى بدین شرح توصیف شده است:
«بنابراین، اصطلاح «فرهنگ سیاسى» به موضعگیریهاى خاص سیاسى اشاره مىکند، گرایشها نسبتبه نظام سیاسى و قسمتهاى مختلف آن و گرایشها نسبتبه نقش خویش در نظام. ما از فرهنگ سیاسى صحبت مىکنیم، همان گونه که مىتوانیم از فرهنگ اقتصادى، یا فرهنگ مذهبى سخن بگوییم و آن عبارت است از مجموعهاى از موضعگیریها نسبتبه اهداف خاص و روند اجتماعى... زمانى که ما از فرهنگ سیاسى یک جامعه صحبت مىکنیم، به نظام سیاسىاى اشاره مىکنیم که در شناختها، احساسات و ارزیابى مردمش درونى شده است و مردم آن را استنباط کرده، در آن قرار مىگیرند، چنانکه ایشان در نقشهاى غیر سیاسىو نظامهاى اجتماعى، اجتماعى شدهاند. »، (ALMOND AND VERBA 1963.PP.14-13)
آلموند در ارزیابى سطح فرهنگ سیاسى جامعه معین، چهار ضابطه را یادآور شده است:
1. فرد چه شناختى در مورد ملت، نظام سیاسى به مفهوم کلى آن و چه شناختى از تاریخ آن، اندازه، موقعیت، قدرت، خصوصیات «قانون اساسى» و مانند آن دارد؟ احساساتش نسبتبه نظم اجتماعى چیست؟
2. از ساختها و نقشهاى نخبگان سیاسى مختلف و خطمشىهاى سیاسى پیشنهادى که در جریان رو به بالاى خطمشىسازى وجود دارد، چه شناختى دارد؟ احساسات و عقایدش در مورد این ساختها، رهبران، و خطمشىهاى سیاسى پیشنهادى چیست؟
3. درباره جریان رو به پایین اجراى خطمشى، ساختها، افراد و تصمیمات مربوط به این روندها چه شناختى دارد؟ احساسات و عقایدش درباره آنها چیست؟
4. چگونه خود را به عنوان عضوى از نظام سیاسى تصور مىکند؟ در مورد حقوق، قدرتها، تعهدات و استراتژیهاى مربوط به دسترسى به نقطه نفوذ چه شناختى دارد؟ و درباره قابلیتهایش چگونه فکر مىکند؟، (ALMOND AND VERBA 1963.PP.17-16)
رابرت دال فرهنگ سیاسى را عامل مهم تعیینکننده الگوهاى متفاوت سیاسى مىداند. عناصر مهم فرهنگ سیاسى از نظر وى عبارتند از:
1. سمتگیرى نسبتبه حل مسائل؛ آیا سمت گیرى آنها در حل مسائل، عملگرایانه استیا عقلانى؟
2. سمتگیرى نسبتبه اقدام جمعى؛ آیا سمتگیرى آنها نسبتبه عمل جمعى، مشارکتجویانه استیا تفردگرایانه؟
3. سمتگیرى نسبتبه سیستم سیاسى؛ آیا سمتگیرى آنها نسبتبه سیستم سیاسى، همگرایانه استیا واگرایانه؟
4. سمتگیرى نسبتبه مردم؛ آیا سمتگیرى آنها نسبتبه مردم براساس اعتماد استیا عدم اعتماد؟، (KAVANAGH,1972,P. 10)
سیدنى وربا فرهنگ سیاسى را چنین مفهومبندى مىکند: «فرهنگ سیاسى عبارت است از نظام باورهاى تجربهپذیر، نمادها و ارزشهایى که پایه کنش سیاسى است»، (VERBA, 1965 P.8) او مىگوید که فرهنگ سیاسى مىخواهد بین تجزیه و تحلیل فرد یعنى جنبههاى روانشناختى رفتار سیاسى فرد و تجزیه و تحلیل کلان یعنى جامعهشناسى سیاسى پل بزند. فرهنگ سیاسى مىکوشد تجزیه و تحلیل رفتارى را در بررسى مفهومهاى مهم سیاسى مثل ایدئولوژى سیاسى، حاکمیت، مشروعیت، ملیت و حکومتبه کار گیرد.
لوسین پاى مىگوید رفتار سیاسى در قریحه بومى یک ملت ریشه دارد و چنان سنتى را مىسازد که در برابر نیروهاى اقتصادى زندگى جدید که مىخواهد همه چیز را با خود همسو کند بسختى ایستادگى مىکند. مفهومهایى مثل دولت، قدرت، حاکمیت و... مفهومهاى بسیار انتزاعى هستند و از جایى به جاى دیگر و از زمانى به زمان دیگر بسیار تغییر مىکنند. وى «فرهنگ سیاسى» را مجموعه ایستارها، اعتقادات و احساساتى مىداند که به روند سیاسى معنى مىدهد و فرضیهها و قواعد تعیینکننده حاکم بر رفتار سیاسى را مشخص مىکند، (PYE,1965 P.42) با بررسى تعریفهاى ارائه شده توسط پیشگامان این اندیشه از فرهنگ سیاسى، مىتوان آن را ترکیبى از ابعاد روانى و ذهنى دانست که هم در رویدادهاى سپهر عمومى و هم در تجارب سپهر خصوصى ریشه دارند و آن عبارت است از: ارزشها، باورها و ایستارهاى احساسى مردم نسبتبه نظام سیاسى خودشان.
پیشگامان اندیشه فرهنگ سیاسى، فرهنگ سیاسى را به صورتهاى مختلف طبقهبندى کردهاند.
آلموند و وربا در کتاب «فرهنگ مدنى»، (The Civic culture) در گونهشناسى فرهنگ سیاسى، سه نوع مثالى آن را از هم تفکیک نموده است که عبارتند از:
1. فرهنگ سیاسى محدود، ؛(Parochial) که در ساختهاى بدون دولت تکوین مىیابد. فرد نه به طور مستقیم از عملیات و یا خطمشى سیاسى «نظام سیاسى ملى» آگاه است و نه خود را به عنوان عضوى از یک ملت مىشناسد. به عقیده آلموند و وربا در فرهنگ سیاسى محدود، فرد توانایى مقایسه تغییراتى که نظام سیاسى آغاز کرده است را ندارد. افراد داراى فرهنگ سیاسى محدود یا دستخوش انجماد فکرى، از نظام سیاسى هیچ انتظارى ندارند.»
2. فرهنگ سیاسى تبعى، ؛(Subjective) در این نوع فرهنگها، شهروندان از نقشهاى گوناگون حکومت آگاهند. اما از آنجا که براى خود به عنوان شریکى فعال در سپهر سیاست نقشى قائل نیستند از مکانیزمهاى ورودى سیستم، تصویرى در ذهن نداشته و خود را عاجزتر از آن مىدانند که روى این مکانیزمها تاثیرى بگذارند. در این فرهنگها افراد، نقش مطیعانه و منفعلانه دارند.
3. فرهنگ سیاسى مشارکتى، ؛(Participation) مشارکتکنندگان سیاسى افرادى هستند که از ساختار و روند نظام سیاسى و خواستها و نظام سیاسى آگاهى دارند و در کار تصمیمگیرى دخالت مىکنند. مشارکتکنندگان سیاسى ایستارهاى خاصى نسبتبه ساختارهاى سیاسى مانند احزاب و گروههاى ذىنفوذ و نقشهاى آنها دراین ساختارها دارند.
گونههاى مثالى یاد شده به صورت ناب در هیچ فرهنگى وجود ندارد و معمولا تمام فرهنگهاى سیاسى، ترکیبى از این سه گونه مىباشند. با ترکیب آنها، سه نوع فرهنگ سیاسى مختلط پدیدار مىشود: 1. فرهنگ سیاسى محدودتبعى؛ 2. فرهنگ سیاسى تبعىمشارکتى 3. فرهگ سیاسى مشارکتىمحدود، (ALMOND AND VERBA,1963,P.117)
روزنبان نیز معتقد است که «غیرمحتمل است که در جامعههاى مدرن، فرهنگ سیاسى یکدستى یافتشود. به جاى آن، سمتگیریهاى مختلف وجود دارد، به طورى که فرهنگ سیاسى واقعى مخلوطى از عناصر مختلف است.» او همچنین معتقد است که افزون بر سه نوع مثالى فرهنگ سیاسى، فرهنگهاى سیاسى دیگرى نیز وجود دارد، از جمله:
1 فرهنگ سیاسى مدنى؛ فرهنگ سیاسى مدنى در جامعهاى دیده مىشود که در آن قدرت و اختیار تصمیمگیرى در دست نخبگان جامعه است و تودهها نقشى در تصمیمگیرى ندارند.
2. فرهنگ سیاسى غیردینى؛ این گونه فرهنگها در جامعهاى دیده مىشوند که در آن، مردم بدون توجه به دین، عقلانى و تحلیلى رفتار مىکنند.
3. فرهنگ سیاسى ایدئولوژیک؛ این فرهنگ در جوامعى وجود دارد که در آنها ایدئولوژى خاصى تشویق مىشود و مردم مجبور به پیروى از آن هستند.
4. فرهنگ سیاسى همگن؛ این نوع فرهنگ سیاسى در جامعهاى وجود دارد که مردم آن در مورد هدفها و ابزارهاى دستیافتن به آنها نگرش یکسانى دارند.
5. فرهنگ سیاسى چندپاره؛ این فرهنگ در کشورهایى وجود دارد که در آن مردم درباره هدفهاى سیاسى و ابزارهاى دستیابى به آنها نظریات یکسانى ندارند. (عالم، 1371، ص115)
اگر بخواهیم فرهنگ سیاسى را از منظر عامترى سنخشناسى کنیم، مىتوان گفت که فقط دو نوع فرهنگ سیاسى داریم: فرهنگ سیاسى پاتریمونیالیستى و فرهنگ سیاسى دموکراتیک؛ که هر دو نوع آن منطبق استبر دو صورتبندى اجتماعى عمده یعنى صورتبندى جامعه سنتى و صورتبندى جامعه مدرن.
مؤلفههاى عمده فرهنگ سیاسى پاتریمونیالیستى، ساخت عمودى قدرت، ارادتسالارى، رازآلودبودن قدرت، بدبینى سیاسى، خشونت و عدم تساهل است. حال آنکه مؤلفه عمده فرهنگ سیاسى دموکراتیک، ساخت افقى قدرت، افسونزدایى از قدرت، اعتماد سیاسى، لیاقتسالارى، عدم خشونت و حل مسالمتآمیز اختلافات و وجود تساهل و مداراست.
نکتهاى که باید متذکر شد آن است که، براى طبقهبندى فرهنگ سیاسى باید به مجموعه شرایط محیطى و نظام سیاسى توجه کرد. ترکیب شرایط مختلف، فرهنگهاى سیاسى متفاوتى را درست مىکند به همین دلیل، پژوهشگران، فرهنگ سیاسى را به صورتهاى مختلف طبقهبندى کردهاند. گفت و گو از این طبقهبندى بحث مفصلى مىطلبد که در این نوشتار مجال آن نیست.
فرهنگ سیاسى در ایران
جامعه ایران، اینک در وضعیت دشوار و پیچیده مرحلهگذار از جامعه سنتى به جامعه متجدد قرار دارد. فرهنگ سیاسى ما نیز به تبعیت از این مرحله گذار، میان دو شکل متضاد فرهنگ تبعى و فرهنگ مشارکتى به سر مىبرد. از این رو در جامعه ایران دو شکل متناقض اشکال ساخت پاتریمونیالیسم و ساخت دموکراتیک در کنار یکدیگر قرار دارند؛ و روى هم افتادن لایههاى فرهنگى گاه متضاد منجر به نابسامانى فرهنگ سیاسى در جامعه گردیده است. فرهنگ سیاسى ما به این معنا مىتواند در عین مدرن بودن، غیرمدرن و در عین سیاسى بودن، غیر سیاسى نامیده شود. براى پایان بخشیدن به این درهمریختگى در فرهنگ سیاسى، و ایجاد شرایط اولیه دگرگونى و تحول در زندگى سیاسى، ناگزیر باید عناصر مقوم و مؤلفههاى آن را به طور موشکافانهاى شناخت و آن را مورد نقادى قرار داد. امروز نقد فرهنگ سیاسى ما پیش درآمد هر نوع نقدى در حوزه سیاست است. در این نوشتار، به نقد و بررسى برخى از عناصر مقوم و مؤلفههاى مهم و معنىدار فرهنگ سیاسى ایران و عوامل بازدارنده زندگى سیاسى مىپردازیم.
فرهنگ آمریت
فرهنگ سیاسى در ایران همواره فرهنگ آمریتبوده است. این فرهنگ، ریشه در تاریخ استبداد شرقى دارد. براساس فرهنگ سیاسى آمریت، «قدرت» پدیدهاى رمزآلود تلقى مىشود. حاکم موجودى برتر و قهرمانگونه و بىهمتاست و از این رو، تسلیمپذیرى در مقابل قدرت برتر، قاعده اساسى است. در چنین فرهنگى، فرد مىکوشد تا به هر نحو ممکن، ضایتحاکم را به دست آورد و به حریم او نزدیک شود و بدین سبب، فضاى فرصتطلبى، چاپلوسى و کلبىمسلکى سیاسى گسترش مىیابد و لیاقتسالارى جاى خود را به ارادت مىدهد.
فرهنگ سیاسى آمریت، شبحى است که همواره بر تاریخ ایران زمین سایهافکن بوده است و واکنشى به رفتار خودکامه صاحبان قدرت و پادشاهان مستبد تلقى مىشود. در فرهنگ سیاسى آمریت اگر هم اطاعت و انقیادى دیده شود، نه از سر اعتماد بلکه مبتنى بر ترس و وحشت است.
در تاریخ ایران معاصر، انقلاب مشروطه، مبین پایان یافتن عصر فرهنگ آمریت و پاتریمونیالیسم سنتى است. با آنکه هدف صاحبان اندیشه انقلاب مشروطه، تحدید قدرت حاکمه و استقرار نظام مردمسالار بود، اما سیر تحولات، جریان مشروطه را به سوى دیگرى سوق داد. وضعیت تاریخى ایران و شرایط توسعه اقتصادى و اجتماعى آن نه تنها فرهنگ سیاسى مسلط را دچار تحول بنیادین نکرد، بلکه دلایل دیگرى براى تقویت فرهنگ سیاسى آمریتبه دست داد. پس از انقلاب مشروطه تا پیروزى انقلاب اسلامى، عصر نئوپاتریمونیالیسم و دولت مطلقه مدرن شکل مىگیرد و فرهنگ سیاسى آمریت، مقوم این عصر بوده و مجارى جامعهپذیرى و فرهنگپذیرى این فرهنگ را تقویت نموده است.
پیروزى انقلاب اسلامى در بهمن 1357، نقطه عطفى در تاریخ ایران زمین است که منجر به گسست در فرهنگ سیاسى آمریت و نظام نئوپاتریمونیالیستى گردیده است. انقلاب اسلامى بسترى است که مىتوان بر مبناى آن، دنیاى تجدد را بنا کرد و یا به بیان دیگر، عصر جدیدى را بنیان نهاد که در آن، فرهنگ سیاسى انفعالى و مطیعانه به فرهنگ سیاسى مشارکتى تبدیل شده است. نکته دیگر آنکه، به نظر مىرسد عامل اصلى پایدارى فرهنگ سیاسى آمریت در ایران، سه نظام سنتى خانواده، نظام آموزشى و نظام سیاسى بوده است؛ که هر کدام به نوبه خویش، حاصل فرهنگ ضدانتقادى، ضدچندجانبهنگرى و استبدادى هستند و این سه نظام با یکدیگر رابطهاى پیوسته و ارگانیک برقرار کرده که به حفظ و بقاى یکدیگر یارى مىرسانند.
در حالى که تمام تلاشهاى اندیشوران ایران معاصر براى درهم شکستن فرهنگ سیاسى آمریتبر روى تحول نظام سیاسى متمرکز گردیده بود، تلاش جدىاى از سوى آنان براى تحول نظام خانواده و نظام آموزشى صورت نگرفته است؛ و این امر منجر به عقیم ماندن تلاشها و مساعى آنان در این زمینه گردیده است.
نظریه توطئه
این نظریه بخش جدایىناپذیر جریان اصلى فرهنگ سیاسى ماست که بر عرصه سیاسى جامعه غلبه دارد. در این نوع نگرش، هیچ رویدادى در صحنه بینالمللى غیرمترقبه و تصادفى نیست و اهرم تمامى وقایع عمده سیاسى و سیر حوادث تاریخى در دست پنهان و قدرتمند سیاستبیگانه است و اراده دشمنان، موتور محرک آنها تلقى مىشود. دشمنان، وقایع تاریخى را طراحى کرده و مرحله به مرحله آنها را مطابق میل خود به اجرا درمىآورند. لذا مقابله با این طرحها نامیسر است و اراده و خواست، مقهور آنان است. فضاى ذهن توطئهنگر، سناریویى را تنظیم و ترسیم کرده که نقشها و رفتار هریک از بازیگران صحنه، از قبل مشخص و دیکته شده است. در این سناریو، ناگزیر باید از کارگردان تبعیت کرد و هیچ رفتار مستقلى را نمىتوان براى بازیگران قائل شد. وجود چنین فضایى در ذهن، بیانگر این واقعیت است که رویدادهاى خارجى یکى پس از دیگرى رخ مىنمایانند و همچون فیلم سینمایى از مقابل دیدگان ناظر ما رژه مىروند، بدون اینکه بتوان در آنها دخل و تصرفى کرد. در فضاى چنین فرهنگى، چون حوادث و رویدادها، به صورت توطئههاى از پیش طراحى شده و سازمان یافته فرض مىشوند، فرد هیچ نقش تعیینکنندهاى براى خود قائل نیست، بلکه اراده خود را دستخوش حوادث مىداند.
با این نگرش کارى که براى تفسیرگر سیاسى مىماند این است که معلوم کند کدام قدرت خارجى، کدام بازیگر صحنه را در اختیار دارد. اگر این دانسته شود، دیگر مىتوان فهمید چه طرحها و توطئههایى در جریان است و بر این اساس، نتیجه حرکات روى صحنه و حتى پایان نمایش چه خواهد بود. سطحىنگرى، کجفهمى و سوءظن شدید از ویژگیهاى اساسى فکر توطئه است.
معنى این سخن این نیست که اساسا هیچ توطئهاى در هیچ موردى در کار نیست و آنچه توطئه خوانده مىشود همه از باب توهم است، بلکه منظور آن است که مقوله توطئه را به دو گونه مىتوان بررسى کرد. یکى برخورد علمى و دیگرى برخورد بیمارگونه. در برداشت علمى، «توطئه» به عنوان فرضیهاى در نظر مىآید که براساس اسناد و مدارک تاریخى و... قابل ابطال یا اثبات است؛ اما برخورد بیمارگونه، از نوعى اعتقاد راسخ، جزمى و تعبدى بر مىخیزد که قابل اثبات یا ابطال نمىباشد. آنچه را باید مورد نقادى قرار داد و از آن برحذر بود نوع دوم برداشت از «فکر توطئه» است. فکر توطئه در فرهنگ سیاسى ما ناشى از دو دسته علل تاریخى و روانى است؛ اگرچه علل تاریخى بر علل روانى مقدمند و علل روانى مایه و جوهره خود را از علل تاریخى گرفتهاند. ولى با این حال، باید بر این نکته تاکید داشت که سابقه مداخلات استعمارى قدرتهاى بیگانه در ایران، منشا بروز رفتارهایى در مردم گشته که بىتردید یکى از آنها روحیه توطئهنگرى است. هر مقطعى از کتاب تاریخ معاصر ایران را که ورق بزنیم، توطئه و دسیسههاى دول خارجى را در ایران بوضوح مىتوان مشاهده کرد که چگونه دستهاى پنهان انگلیس، روسیه و فرانسه در گذشته و امریکا در چند دهه اخیر در جریان امور نفوذ و سلطه داشته و از ضعف ایرانیان به نفع مقاصد سلطهجویانه خود بهرهبردارى کردهاند.
بىجهت نیست که در ادبیات سیاسى ایران به کرات از اصطلاحاتى نظیر «توطئه انگلیس»، «خطر بیگانگان»، «توطئه استکبار جهانى»، «توطئه امپریالیسم»، «توطئه ابرقدرتهاى شرق و غرب»، «توطئه صهیونیستى» و... استفاده مىشود. بازتاب این اقدامات پنهان طى چند سده گذشته آنچنان در اذهان و افکار مردم این سرزمین تاثیرات دیرپایى گذاشته که پیامد وضعى آن به صورت یک «مکتب فکرى» و فرهنگ سیاسى نمایان شده است.
علت دیگر پیدایش و اشاعه فکر توطئه آن است که فرهنگ سیاسى ایران، تساهل فکرى و تحمل عقاید سیاسى دیگران را ارج نمىگذاشته است. احساس مسؤولیت و رعایت انصاف در قضاوتهاى فردى و جمعى و اعتدال در جامعه ما، حکم کیمیا داشته است. عامل موثر دیگر در اشاعه فکر توطئه در جامعه ایران، شخصى بودن امر سیاست و غیرشفاف بودن آن بوده است.
عدم تساهل و سعه صدر
عدم تساهل و فقدان سعه صدر در فرهنگ سیاسى ایران جایگاه ویژهاى دارد. به دلیل حاکمیت چنین نگرشى، فرهنگ سیاسى ما همواره فرهنگى استبدادى بوده است. مفهوم تساهل یا سعه صدر عبارت است از: بردبارى انسان در قبال چیزى که نسبتبدان گرایشى منفى دارد. فرق است میان تساهل و بىتفاوتى. در تساهل باید میل اصلى به مخالفت و مقاومت وجود داشته باشد، اما نادیده گرفته شود. به این معنا تساهل عملى عقلانى و مبتنى بر نوعى خوددارى است؛ در حالى که در بىتفاوتى میل اولیه به مخالفت وجود ندارد. عامل تساهل در یک جامعه ممکن است فرد، گروه اجتماعى، مذهب و یا خود حکومتباشد. عدم تساهل و نبود سعه صدر، نوعى جزماندیشى و جمود فکرى است. شخصیت غیرمتساهل، جهان را آکنده از تهدید و خصومت مىبیند؛ عمیقا ناامن و مضطرب است؛ دیگران را به خاطر بدبختیهایش سرزنش مىکند و در نتیجه، احساس ضعف و ناامنى مىکند.
عدم تساهل در فرهنگ سیاسى ایران نقش و تاثیر ویژهاى داشته است. این امر در طرح اندیشهها و نقادى فرهنگ گذشته منجر به عقبافتادگى و یا به عبارت دیگر انحطاط فرهنگى گردیده است. فرهنگ ما در چند سده اخیر از طرح سئوالهاى جدید عاجز مانده است و این باعث گسترش نسخههاى سطحى ایدئولوژیهاى جامعهشناختى در جامعه گردیده است.
نکته دیگر آنکه، ما ایرانیان همواره از شکوه و عظمت فرهنگ ایرانى سخن گفتهایم و چنان سرسپرده قدیسان فرهنگى خویش بودهایم که حتى تساهل و سعه صدر لازم براى بازنگرى و نقادى خویش را نداشتهایم. در حالى که هر تمدنى که نتواند در مبانى خود بیندیشد و درآن تجدید نظر کند لاجرم مبانى نظرى تمدن دیگر، خود را بر او تحمیل خواهد کرد و این همان چیزى است که اکنون بر ما حادث شده است. هر تمدنى زاییده طرح اندیشهها و واکنش در برابر توانآزماییها و تهدیدهاست و به نیروى «عقل نقاد» است که به رونق و شکوفایى مىرسد.
خشونت
در فرهنگ سیاسى ایران، متاسفانه «خشونت» جاى مهمى را اشغال کرده است و یکى از ارکان آن را تشکیل مىدهد. خشونت در عامترین تعریف، یعنى «تجاوز به حریم هویتحقوق و جسم انسان». خشونتسیاسى به معناى به کارگیرى یا تهدید به استفاده از ابزارهاى خشن جهت دستیابى به اهداف خویش در قالب یا خارج از چارچوب نظم سیاسى است، خشونتسیاسى به عنوان شیوهاى براى بیان نارضایتى اجتماعى به کار مىرود. در عرصه خشونتسیاسى، گروههاى اجتماعى انحصار حکومت را در کاربرد زور، به چالش فرامىخوانند. در فرهنگ سیاسى ما غالبا از خشونت نه همچون عملى تاسفآور که باید تا حد امکان از آن پرهیز کرد، بلکه همچون اصلى لازم و ضرورى و بر حق در نزاعهاى سیاسى یاد شده است.
متاسفانه در تاریخ ایران معاصر (پس از مشروطه تا انقلاب اسلامى) دو گونه نوین خشونتبر شیوههاى سنتى خشونتسیاسى افزوده شده است:
1. خشونت ابزارى؛ یعنى به کارگیرى شیوههاى نوین سرکوب و اختناق و سانسور به وسیله حکومتهاى استبدادى. با تکوین دولت مطلقه مدرن در ایران معاصر، نهادهاى دموکراتیک برآمده از مشروطیت نیز در شاکله دولت مطلقه ادغام شدند و مهمترین ابزار قدرت این دولت، ارتش جدید و بعدها سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) بود.
2. خشونت انقلابى؛ که با نفوذ اندیشهها و شیوههاى عملى نبرد در غالب جنبشهاى مارکسیستى و مائوئیستى به فرهنگ جامعه پس از جنگ جهانى دوم راه پیدا کرد و مهر و نشان خود را بر اندیشه و عمل مبارزان سیاسى نهاد. این شیوهها و اندیشهها پس از مدتى کوتاه طرز تفکر، زبان (واژگان و مفاهیم) و سبک بیان سیاسى خاصى را به وجود آورد. این گفتمان و شیوههاى عملى که براى خشونت، نقش محورى را در مبارزه سیاسى قائل بود، تا سالهاى چندى پایدار ماند، که مىتوان آن را «خشونت انقلابى» نامید. گسترش ایدئولوژیهاى رادیکال غربى در ایران بر نقش و کاربرد ابزارهاى خشونتآمیز در پیکارهاى سیاسى افزوده است و به جاى شفافسازى فضاى سیاسى جامعه، موجب کدر شدن آن گردیده است ولى باید تاکید کرد که میان ابزار تغییر اجتماعى و هدفها، رابطه نزدیکى وجود دارد که در تحلیل نهایى، تاثیر خود را نمایان مىسازد.
سیاست گریزى
در میان روشنفکران ایرانى «اندیشه سیاسى» چندان وزن و اهمیتى نداشته است. تامل جدى در پدیدههاى انسانى، اجتماعى، تاریخى و سیاسى، غالبا جذابیتى نداشته و توجهى را جلب نمىکرده است. شاید بتوان گفت عملزدگى، (ACTIVISM) یکى از مؤلفههاى مهم فرهنگ سیاسى ماست. سیاست در جامعه ما بیشتر از جنبه عملى و بسیار اندک از جنبه نظرى و اندیشه، درک و پذیرفته شده است. اساسا در این فرهنگ، اندیشه یا نظریه سیاسى قابل اعتنایى یافت نمىشود. به عبارت دیگر مىتوان گفت در سراسر تاریخ ایران زمین، ما مرد اندیشه و نظریه سیاسى نداشتهایم یا دقیقتر بگوییم اندک بودهاند؛ فقط مرد عمل سیاسى داشتهایم. در بین روشنفکران ایرانى «اندیشه سیاسى» در اساس خود، مقولهاى وارداتى و تقلیدى بوده است. بدین معنا که اندیشیدن دیگران، روشنفکران ما را از تعمق و تامل اساسى و جدى معاف مىساخته است. به همین دلیل، با ورود ایدئولوژیهاى غربى، درهمریختگى فرهنگى ما مضاعف شد و آنها بسرعت در جامعه اشاعه یافتند. حتى کهنهترین ایدئولوژیهاى سیاسى براى مدتى میداندار معرکه سیاسى در ایران شدند؛ زیرا روشنفکر ایرانى براى عمل سیاسى به دنبال نسخههاى آماده مىگشت و از اندیشیدن پیرامون مسائل اساسى سیاسى ابا داشت.
نکته دیگر در فرهنگ سیاسى ما آن است که «سیاست» همواره در تاریخ این مرز و بوم امر حقیرى بوده است و در ذیل و حاشیه مباحث دیگر مطرح شده است؛ هیچگاه به سیاستبماهو سیاست» نظر نکردهایم. این امر خود یکى از دلایلى است که فلسفه سیاسى در ایران تاکنون شکل نگرفته است. تنها راه خروج از این وضعیت، کیشزدایى از سیاست و عقلانى کردن آن است.
و سرانجام، در بین توده مردم نیز بىمیلى، بدبینى و کنارهگیرى از سیاست وجود دارد. این امر را مىتوان در قاموس ادبیات ما و در تعابیرى همچون «من قطارى دیدم که سیاست مىبرد و چه خالى مىرفت» یا «سیاستبىپدر و مادر است» یافت و دهها نمونه دیگر از این عبارات، تجلى دلزدگى همراه با ترس مردم ما از این حوزه زندگى اجتماعى است.
افزون بر این، نظاره کردن آمد و رفتخاندانها، دولتها و... در صفحات تاریخ کهنمان مردم ما را بر آن داشته تا با دید «این نیز بگذرد» در زندگى سیاسى نظرکنند. تاکید مردم بر سر صبر داشتن، عجول نبودن و زودگذر دیدن آنچه بر ما اتفاق افتاده، حرکتى است در همین راستا. بنابراین، سیاستگریزى و بیگانگى سیاسى در متن فرهنگ سیاسى ما نهفته است.
بىاعتمادى سیاسى
یکى دیگر از مؤلفههاى فرهنگ سیاسى در ایران، بىاعتمادى سیاسى است که ریشه در بىاعتمادى اجتماعى دارد. مراد از اعتماد سیاسى، حالت ذهنىاى است که بر مبناى آن، فرد در حیات مدنى خویش، تعاون، مدارا و همکارى با دیگران را احساس مىکند. اعتماد سیاسى مبین عمق باور شخص به این امر است که سایر افراد و گروههاى اجتماعى، در زندگى سیاسى مددکار او خواهند بود. اعتماد سیاسى، خود ترکیبى از چندین اعتماد دیگر به شرح زیر است:
الف. اعتماد به قواعد بازى؛ مقصود از قواعد بازى، کلیه قواعد پذیرفته شده از سوى رقباى سیاسى در میدان رقابت است.
ب. اعتماد به رقباى سیاسى؛ اگر رقباى سیاسى که در میدان واحدى به رقابت مشغولند علىرغم تفاوت در اغراض و مقاصد سیاسى داراى مشترکاتى در سطح ملى بوده و درک واحدى از مفاهمى همچون «منافع و مصالح ملى»، «امنیت ملى» و... داشته باشند، این امر سبب مىگردد رقباى سیاسى بتوانند زیر یک سقف با یکدیگر همزیستى توام با قابتسالم داشته باشند.
ج. کاهش هزینه سیاسى؛ هر عمل سیاسى متضمن صرف هزینه و کسب فایدهاى است و انتخاب عقلانى حکم مىکند که شخص یا گروه، در محاسبه هزینه و فایده عمل سیاسى مغبون واقع نشود. در جوامعى که هزینه عمل سیاسى بالاست، شاهد عزلت و بى تفاوتى سیاسى هستیم.
نقیض اعتماد سیاسى، کلبىمسلکى سیاسى، (POLITICAL CYNICISM) است. معمولا در شرایطى که جامعه دچار ناهنجارى است و براى رهایى از چنین شرایطى هیچ راه مفرى به چشم نمىآید، کلبى مسلکى رواج مىیابد. بىاعتمادى سیاسى در ایران ناشى از انباشت تجارب تاریخى مردم این دیار است که به صورت کاراکتر (منش) ملى و سبک زندگى سیاسى درآمده است. مهمترین دلیل بىاعتماد سیاسى در فرهنگ سیاسى ما ناشى از استبداد و خودکامگى سلاطین بوده است.
مردم بیش از آنکه با دولتبه مفهوم مدرن آن آشنا باشند، تصورشان از «دولت» دستگاه غارت و چپاول و زورگویى بوده است. دلیل دیگر بىاعتمادى، پیدا شدن عناصر اجنبى و استعمارگر در صحنه سیاسى ایران است که به دنبال آن، مقوله اعتماد سیاسى میان مردم و دولت دچار مشکلات مضاعف شد. پارانویاى ناشى از تئورى توطئه، سرسپردگى رجال ایرانى به قدرتهاى خارجى، مساله اعتماد سیاسى را هرچه بغرنجتر نمود. امر دیگرى که منجر به عدم اعتماد سیاسى در تاریخ ایران گردید، فساد گسترده و عمیق در همه اجزا و ارکان نظامهاى پادشاهى بوده است. سیاستگریزى و افسردگى سیاسى در جامعه، مبین وجود عدم اعتماد سیاسى در میان کنشگران عرصه سیاست است. ماروین زونیس، فرهنگ سیاسى نخبگان سیاسى ایران را در چهار ویژگى خلاصه کرده است که عبارتند از: بدبینى سیاسى، بىاعتمادى سیاسى، احساس عدم امنیت آشکار و سوءاستفاده بین افراد. به نظر وى، این نگرشها اساس رفتارهاى سیاسى نخبگان در ایران بوده است.، (ZONIS,1972,PP.351,71)
زونیس در یکى دیگر از تحلیلهاى آمارى خود، رابطه عدم اعتماد سیاسى را با امکان تحرک اجتماعى مورد بررسى قرار مىدهد. نتیجه این است که احساس عدم امکان تحرک اجتماعى، با احساس بىاعتمادى و بدگمانى ملازمت دارد. زونیس براساس تحلیلهایى از این قبیل، نتیجه مىگیرد که به طور کلى بىاعتمادى سیاسى با احساس بىقدرتى و ناتوانى سیاسى همراه است و بویژه قدرت و نحوه عملکرد نظام سیاسى، تعیینکننده نگرش بدبینانه و عدم اعتماد نسبتبه زندگى سیاسى به طور کلى است.، (ZONIS,1975,P.366.)
نکته دیگرى که باید اجمالا بدان اشاره کرد اینکه، علاوه بر ساخت قدرت سیاسى، شکافهاى اجتماعى در ایران نیز موجد فرهنگ سیاسى بدبینى و بىاعتمادى بودهاند. طبعا شکافهاى فرهنگى و اجتماعى به عدم تفاهم و یا سوءتفاهم میان گروههاى اجتماعى مختلف انجامیده و بدبینى و بىاعتمادى سیاسى و اجتماعى را تقویت کرده و از این رو، مانع عمدهاى بر سر راه اعتماد سیاسى گشته است.
چنانکه پیش از این نیز اشاره شد، در این مقاله فقط به برخى از مؤلفههاى معنىدار فرهنگ سیاسى ایران پرداختهایم تا زمینهاى براى تحول عوامل بازدارنده زندگى سیاسى و شکوفایى فرهنگ سیاسى در ایران گردد.
منابع
آشتیانى، على، «جامعهشناسى سه دوره در تاریخ روشنفکرى ایران معاصر»، فصلنامه کنکاش، دفتر دوم و سوم، 1367.
بشیریه، حسین، «نهادهاى سیاسى و توسعه»، ماهنامه فرهنگ توسعه، سال اول، ش11، 1371.
بشیریه، حسین، «موانع توسعه سیاسى در ایران»، تهران، موسسه عالى پژوهش و برنامهریزى سازمان برنامه و بودجه، 1371.
پاى، لوسین، «فرهنگ سیاسى و توسعه سیاسى»، ترجمه مجید محمدى، فصلنامه نامه فرهنگ، سال دوم، ش1و2، 1373.
عالم، عبدالرحمن، بنیادهاى علم سیاست، چاپ اول: تهران، نشر نى، 1373.
فولر، گراهام، قبله عالم (ژئوپلتیک ایران) ترجمه عباس مخبر، چاپ اول: تهران، نشر مرکز، 1373.
محمدى، مجید، «مقدمهاى بر مطالعه فرهنگ سیاسى ایران»، ماهنامه فرهنگ توسعه، سال اول، ش11، 1371.
آرمان، مهرداد، «در گذر به یک فرهنگ سیاسى دموکراتیک»، کنکاش، دفتر هفتم، زمستان 1369.
سرمدى، بهزاد، «تاملاتى درباره فرهنگ سیاسى ایران»، اختر، دفتر هشتم، 1368.
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1375 / شماره 7 و 8 ۱۳۷۵/۰۸/۰۰
نویسنده : سهراب رزاقی
نظر شما