موضوع : پژوهش | مقاله

تعریف «عدالت‏» از زبان امام صادق(ع)


عالمان معقول و منقول بر این حقیقت اتفاق دارند که چون درباره موضوعى سخنى معتبر از معصوم(ع) برسد، آن سخن بر همه سخنان دیگر گویندگان هرکس باشند مقدم است، و قبول آن به ضرورت عقل لازم است؛ و تمثیل معصوم(ع) در حکم «قیاس برهانى‏» است، با مقدمات «اولى‏» (نه نظرى).
ملا عبدالرزاق لاهیجى (م: 1072ق) مى‏گوید:
مقدماتى که فراگرفته شود از معصوم، به طریق تمثیل، به منزله اولیات باشد در قیاس برهانى. و چنانکه قیاس برهانى افاده یقین کند، دلیلى که مؤلف باشد از مقدمات ماخوذه از معصوم افاده یقین تواند کرد، به این طریق که ساین مقدمه، گفته معصوم است. و هرچه گفته معصوم است، حق است. پس این مقدمه حق استز». (1)
و روشن است که این چگونگى از آنجاست که منشا علم معصوم(ع)، «علم الهى‏» و «لوح محفوظ‏» و «کتاب مکنون‏» است؛ و عقل معصوم عقل کلى است نه عقل جزوى بشرى (که انسانها همه از آن بتفاوت برخوردارند، از جمله فیلسوفان و عارفان)، و علم معصوم(ع) علم اولى است، که هیچ راه خطایى در آن نیست (نه علم نظرى بحثى یا علم کشفى ریاضتى، که انسانهایى به آن مى‏رسند، و هردو در معرض تعارض و اختلاف است، و هرگز و هیچگاه به مرتبه «علم اولى‏» نمى‏رسد. و این در صورتى است که موضوعى در این علوم، مورد اتفاق باشد، وگرنه در صورت اختلاف ادله و تعارض براهین، و تنافى و تقابل کشفها، که از اعتبار آن کاسته مى‏شود).
فیلسوف ویژه و بزرگ و کم‏مانند دوران، میر سید ابوالقاسم فندرسکى (م: 1050ق)، نیز در این باره چنین مى‏گوید:
فلاسفه در علم و عمل گاه‏گاه خطا کنند، و انبیا در علم و عمل خطا نکنند. و فلاسفه را طریق علم، به عمل و فکر باشد، و انبیا را وحى و الهام، و چیزها را نه به فکر دانند، که آنچه نظرى فلاسفه است ایشان را اولى است. و از این است که اینها خطا نکنند، و آنها خطا کنند، که خطا در اولیات نیفتد، و در نظریات افتد. (2)
و بر همین بنیاد است‏بنیادى عقلى که مى‏نگریم بجز عالمان رشته‏هاى مختلف فقه و تفسیر و حدیث و اخلاق و کلام و... فیلسوفان اسلامى نیز در آثار و مباحث‏خویش به نقل اخبار مى‏پردازند، و به آنها استناد مى‏کنند، و از آنها تایید مى‏جویند، و براى تثبیت‏یا تایید نظر خویش، اخبار را در مسائل مورد نظر مى‏آورند، و با نهایت تجلیل به محتواى اخبار مى‏نگرند، چنانکه در آثار ابن‏سینا، میرداماد، صدرالمتالهین شیرازى، حاج ملا هادى سبزوارى، آقا على مدرس (حکیم) و دیگران این امر را مشاهده مى‏کنیم. و موضوع در حد خود روشن است و نیازى به بیش از همین اندازه یادآورى ندارد.
درباره عدالت، و معانى و اصطلاحات آن در نزد صاحبنظران مختلف، همچنین ارتباط آن با «آزادى‏» و «برابرى‏»، و مباحثى از اینگونه، نیز اقسام عدالت و منشا هرکدام، و راه تحقق هریک... سخنان بسیار گفته‏اند، که در این نوشتار در پى نقل و نقد، و برابر نهى و ارزیابى، و تعیین حدود و تداخلهاى آنها نیستم، بلکه در اینجا آهنگ آن دارم که اگرچه باختصار این موضوع را یادآور شوم که یکى از مهمترین اقسام عدالت، عدالت معیشتى و حیاتى (و به تعبیرى: عدالت اقتصادى) است، که تاثیر بسیار ژرف و گسترده و بسیار بنیادین آن، در همه شئون مادى و معنوى زندگى انسانى، و تعلیم و تربیت انسانها، و رشد «الهى‏انسانى‏» انسان، درخور هیچگونه تردیدى و تسامحى نیست.
درباره «عدالت معیشتى و حیاتى‏»، نیز سخنانى گفته‏اند و اندیشمندان و متخصصانى از همه جاى جهان و در تاریخ گذشته و حال، و از مکتبهاى گوناگون، به مناسبتهایى مختلف، نظرها و تعریفهایى ابراز داشته‏اند، لیکن در این نوشتار مى‏خواهم تعریفى مغفول و مهجور از «عدالت‏»، که از دو پیشواى مظلومترین مکتب جهان و ستمدیده‏ترین مذهب در سرتاسر تاریخ انسان، رسیده است و در دسترس است‏بیاورم و معرفى کنم؛ و از همه صاحبنظران و محققان و عدالتخواهان و انقلابیون جهان، با دیدگاههاى گوناگون آنان، درخواست کنم تا در ابعاد عظیم و اعماق عجیب این «تعریف‏» عینى بنگرند، و در صورتى که آن را، والاترین و انسانى‏ترین و ارزشى‏ترین و انقلابى‏ترین تعریفى دیدند که از «عدالت معیشتى و اقتصادى‏» در زندگى انسان شده است، به حکم وجدان و انسانیت، و براى اداى احترام به همه ارزشهاى انسانى و همه ایثارها و فداکاریهاى بشرى، در نشر آن در همه جا، و تفهیم آن به همگان، در سراسر گیتى و به همه زبانها، کوتاهى نورزند، و در راه «فقرزدایى جهانى‏»، آن را ملاک گیرند، و سرلوحه اقدامهاى گران و انقلابهاى دگرگونساز قرار دهند، و از مبارزه‏هاى پیگیر براى تحقق آن هیچ دم باز نایستند.
تعریف عظیم و کوتاه و عینى یاد شده با سند معتبر از سوى سپیده‏آفرین سپیده‏دمان هدایت، فروغگستر آفاق صیرورت، و پیشواى اقالیم رشد و تربیت، حضرت امام جعفر صادق(ع) رسیده است، و این است:
ان الناس یستغنون اذا عدل بینهم. (3)
اگر در میان مردمان به عدالت رفتار شود، همه بى‏نیاز مى‏گردند.
این «تعریف‏»، بصورتى شگفتى‏آور، در نزد عموم مسلمین، بویژه پیروان ائمه معصومین(ع)، مورد غفلت قرار گرفته و فراموش گشته است. و اگر جایى سخن از عدالت گفته مى‏شود، یا در این باره چیزى نوشته مى‏شود، یا محققان و صاحبنظران به بحث در این باره‏ها مى‏پردازند، اشاره‏اى نیز به این تعریف به چشم نمى‏خورد. و این چگونگى در مورد تعالیم آنان، از نقطه‏ها و نمونه‏هاى بارز مظلومیت دامنه‏دار ائمه طاهرین(ع) و معارف گوناگون آن بزرگواران است و مکتب خورشیدسان ایشان.
نقطه اوج این تعریف (بجز اعماق الهى آن، و ابعاد انسانى آن، و همچنین نشان دادن «مراد الهى‏»، از اقامه قسط و اجراى عدل در آیات قرآن کریم و سنت نبوى)، عینیت آن است، یعنى در این تعریف، به هیچ روى، «کلى‏گویى‏» و «ذهنگرایى‏» نشده است، بلکه واقعیت عینى، و خارجیت ملموس، با صراحت (و به تعبیر مردم: لب و پوست‏کنده)، گفته شده است، تا مطلب براى هرکس، حتى عامى‏ترین مردم، و حتى در سنین پایین از نوجوانان، معلوم و محسوس باشد...
خوشبختانه این حدیث‏شریف و عظیم، در کتابى معتبر چونان «کافى‏» روایت‏شده است، اگرچه خود مضمون آن (که جز از علم جامع و واقعیت‏نگرى معصوم(ع) و الهیت تعالیم معصومان، که سرشار از مراعات جانب خلق است‏یعنى بندگان خدا بندگان محروم خدا صادر نمى‏شود)، بى‏نیاز از هرگونه سندى است، و براى انتساب آن به معصوم کافى است.
و باید دانست که موضوع مطرح گشته در این تعلیم بزرگ الهى، از دهها آیه و حدیث دیگر نیز استفاده و استنباط مى‏شود، بلکه از پاره‏اى از آنها بصراحت نیز بدست مى‏آید؛ (4) لیکن علاوه بر آنچه گفته شد حدیثى دیگر، از آموزگار حقایق وحیانى، هدایتگر معالم قرآنى، تجسم نفحات رحمانى، و تبلور ظهور سبوحى و سبحانى، حضرت امام موساى کاظم(ع) رسیده است، که همواره ارتباط ذاتى و اصال جوهرى تعالیم الهى و معالم دینى را در مکتب «اهل بیت(ع)» روشن مى‏سازد؛ حدیث کاظمى این است:
ان الله لم یترک شیئا من صنوف الاموال الا وقد قسمه ، واعطى’ کل ذی حق حقه، الخاصة والعامة، والفقراء والمساکین، و کل صنف من صنوف الناس... لو عدل فی الناس لاستغنوا.. . (5)
خداوند هیچگونه مالى را رها نگذاشته، بلکه آن را قسمت کرده است، و حق هر صاحب حقى را (در تقدیر الهى) به او داده است. خواص و عوام، و فقیران و بینوایان، و همه قشرهاى مردمان... اگر در میان مردم به عدالت رفتار مى‏شد همه بى‏نیاز مى‏شدند (و فقیرى و مسکینى و نیازمندى باقى نمى‏ماند).
اگرچه از ظاهر این دو حدیث، عدالت اقتصادى و معیشتى فهمیده مى‏شود، لیکن چه بسا بتوان، ایستار عینگرایانه دو حدیث را به همه اقسام عدالت مربوط دانست، زیرا تعبیر «الناس ، مردمان‏»، و «اذ عدل بینهم ، هرگاه در میان آنان عدالت اجرا شود»، صورتهاى دیگر عدالت را نیز شامل مى‏شود، زیرا که ایجاد عدالت و اجراى آن بصورتى که جامعه از چنگالهاى اختاپوس فقر رهایى یابد، باید بر شالوده‏هایى نیرومند استوار باشد. و این شالوده‏هاى نیرومند، جز با «حضور عدالت‏» در شئون دیگر اجتماع پى‏ریزى نخواهد شد و استوارى نخواهد یافت. به سخن دیگر، تا عدالت «سیاسى‏» و «عدالت قضایى‏» و «عدالت اجتماعى‏»... در جامعه‏اى و در زندگى مردمى تحقق نیابد، و دست نفوذداران مالى از تملک اموال تکاثرى و تصرفهاى شادخوارانه اترافى بریده نشود، عدالت معیشتى در زندگى توده‏ها تحقق نخواهد یافت، زیرا که جمع میان دو ضد ممکن نیست، نمى‏شود هم تکاثر باشد و هم عدالت. در اینجا تعلیمى از امام على بن ابى‏طالب(ع) رسیده است، قاطع و تندرآسا:
لایحمل الناس على الحق، الا من ورعهم عن الباطل. (6)
تنها کسى مى‏تواند مردمان را به «راه حق‏» وادارد، که آنان را از «راه باطل‏» باز داشته باشد.
این تعلیم قاطع، فریاد واقعیت است در ذات لحظه‏ها، و خروش حقیقت است در تبلور فجرها و شفقها... آرى، تا مردمى به راه باطل روند چگونه مى‏توان آنان را به راه حق باز آورد؟ نخست ترک باطل، سپس روى‏آورى به حق. در زندگى و معیشت، تکاثر (افزونخواهى و نازش به افزوندارى) و اتراف (شادخوارى و ریخت‏وپاشهاى بیدردانه اشرافى)، «باطل‏» است، و عدالت و برخوردارى همگان از مواهب حیات و اجتماع، «حق‏» است؛ و تا باطل (تکاثر و اتراف) از میان نرود، حق (عدالت و انصاف)، جایگزین آن نمى‏شود. و این منشور چنانکه نقل شدسخن آموزنده، و تعلیم زندگیساز، و آموزه حیات‏آفرین، و حکمت عملى تعالى‏بخش پیشواى مجسم حق و عدل است؛ و در میزان تربیت اجتماعى و ساختن جامعه قرآنى، و استواردارى مردمان و سامان‏دهى به حیات انسان و نشر رشد و تربیت در آفاق زندگى زندگان بیمانند است. یعنى نمى‏توان به راهى دیگر رفت، و چیزى دیگر را جایگزین آن ساخت، و به همان هدف (حذف باطل و ظلم، و بسط حق و عدل) دست‏یافت. و روشن است که ستون فقرات زندگى سالم و قابل رشد در هر اجتماع، اجراى عدالت است.
و این مطلب که گفتیم، دو حدیث‏یاد شده (حدیث صادقى، و حدیث کاظمى)، اقسام دیگر عدالت را نیز به گونه‏اى دربر مى‏گیرند، با حدیثى دیگر، حدیثى عظیم و باز هم عظیم و با تعلیمى تکان‏دهنده و بیدارى‏آفرین، تایید مى‏شود، حدیثى آموزنده که بطور دقیق ناظر به همین موضوعات است، و از آوردن آن، در این نوشتار پس از مقدمه‏اى چشم نمى‏پوشم. اینجانب از پاره‏اى نظریات متفکران شرقى و غربى قدیم و جدید، و صاحبنظران حقوقى و اجتماعى و اقتصادى بى‏اطلاع نیست و مى‏تواند آنها را که ملاک همه هم در اختیار است و به مطالعه آنها نیز مى‏پردازد در نوشته‏هاى خویش بیاورد، و مورد بررسى قرار دهد، لیکن من مى‏کوشم تا بر شالوده احساس تکلیف و اداى وظیفه چیزى بنویسم، نه امورى و اهدافى دیگر از اینرو (بجز اصلى مهم که در آغاز در مورد ارزش قطعى تعالیم معصوم(ع)، درباره شناخت و هدایت و نجات و تربیت‏بدان اشاره کردم)، از سه جهت‏به ذکر احادیث در این مباحث و نوشتارها مى‏پردازم:
1) مغفول بودن اینگونه احادیث و تعالیم، که بیشترى مغفول و مجهول مانده‏اند؛ و مورد نظر جدى، و تعمقى درخور، قرار نمى‏گیرند، حتى در نوشتارها و گفتارها و بحثها و پژوهشهاى فاضلان و استادان و فقیهان و عالمان و متفکران و مؤلفان شیعى و ایرانى این روزگار، که نیاز جهان انسانى بجز عرصه انقلاب را به این حقایق حس مى‏کنند، و باید (به فرموده حضرت صدیقه کبرى، فاطمه زهرا(س)): «بلغاؤه الى الامم‏» باشند، و این همه را به گوش جهانیان دست کم، حقجویان و حقگویان و عدالت‏طلبان جهان و متخصصان این مسائل و کارشناسان مشکلات بشرى و انقلابیون ملتها برسانند.
2) تنهایى گروههایى از جوانان و انسانهاى محروم و مستضعف جوامع مسلمین، که از این تعالیم نجاتبخش، و از این احادیث رهایى‏آفرین و از این انسانیتهاى ژرف، و از این هدایتهاى زندگیساز بى‏اطلاعند. و چه بسا در کشاکش رخدادهایى ارزشمندترین گوهر حیات انسانى و سرمایه ابدى، یعنى استوارى در باور و پایدارى در کردار (ایمان و عمل صالح) را از دست‏بدهند، که خدا نیاورد، که تاسفى از این بالاتر نخواهد بود.
3) ضرورت تکلیفى نشر این تعالیم و حقایق، تا مردمان از همه طبقات بدانند که تعالیم معصومین(ع) (که پیروى از آن تعالیم، فصل مقوم باورهاى شیعى به مبناى قرآنى و آیین محمدى و تداوم فاطمى و تعالیم علوى و جعفرى است)، چه حقایقى مهم و تعالیمى ناشناخته دارد، که بهترین هنگام مطرح ساختن آنها هم اکنون است، هم اکنون که جامعه ما خود را به پیروى از معصومین(ع) منتسب مى‏دارد. و بیقین نشر این تعالیم و احادیث، در میان توده‏ها بویژه نسلهاى جوان، و فرهیختگان گوناگون اجتماع دربردارنده فایده‏هایى بسیار است، از جمله:
1. نگهداشت‏حیثیت متعالى دین خدا، و صیانت هیمنه ارزشهاى تعالى‏آفرین «الهى‏انسانى‏» آن.
2. پایدارى مسلمانان بر ایمان و عمل صالح، با اطلاع یافتن از ابعاد تعالیم دین و ارزشهاى حیاتى این تعالیم.
3. زنده گشتن ذهنیت عدالتخواهى در جامعه اسلامى و تکلیف شرعى بشمار آمدن آن چنانکه قطعا تکلیف شرعى است تا همه، در هرجا و مقام، در پى تحقق عدالت‏باشند، و با موانع بهرگونه درافتند.
4. روى آوردن غیر مسلمانان منصف به پذیرش این ارزشها و تعالیم، و بهره‏مند گشتن از حقایق دین خدا.
5. مایوس شدن بیگانگان و بیگانه‏گرایان، از سست کردن ایمان مردم، بویژه جوانان...
6. گرویدن کسانى، براى اجراى عدالت، به طلوع فجر و فوران سپیده، و از خواب گران برخاستن، و تشعشع خونین پیکرهاى شهیدان را که هنوز جامعه، گاه و گاه، هزار و بیش از هزار آنان را تشییع مى‏کند پیامى رعدآسا و لرزه‏افکن دانستن....
درباره هریک از این شش فایده مهم مى‏توان توضیحاتى آورد، لیکن برعایت اختصار و اقتضا از آن همه مى‏گذرم، و تنها درباره فایده دوم (پایدارى مسلمانان بر ایمان و عمل صالح)، توضیحى کوتاه مى‏آورم، که چه بسا اشاره‏اى به آن لازم باشد.
اهتمام به نگاهدارى زمینه‏هاى ایمانى و اصول اعتقادى مردمان، بویژه نسلهاى جوان، امرى است در مرتبه اهم تکالیف. و چه بسا در زمانهایى این تکلیف از راه نوشته و کتاب انجام پذیرد، یعنى کتابهایى و نوشته‏هایى بتوانند در نگهداشت ایمان مردم و باور نسلها (بویژه آن دسته از جوانان یا کسانى دیگر، که چیز چندانى از حقایق دین و تعالیم معصومین(ع) و خواسته‏هاى آن بزرگواران در تربیت فرد و ساختن جامعه و اجراى اسلام نمى‏دانند، و در معرض انواع افکار مسموم و مسموم‏کننده و عوامل تضعیف اعتقاد قرار دارند)، (7) اثرى داشته باشند.
استاد بزرگ محدثان شیعه، شیخ ابوجعفر صدوق (م: 381ق)، در کتاب «اکمال الدین‏» با سند حدیثى نقل کرده است، از طریق امام جعفر صادق(ع)، از پدران بزرگوار خود، از پیامبر اکرم(ص)، که آن حضرت، به امام امیرالمؤمنین على بن ابى‏طالب(ع) چنین فرمود:
یا على! واعلم، ان اعجب الناس ایمانا واعظمهم یقینا، قوم یکونون فی آخر الزمان، لم یلحقوا النبی، وحجب عنهم الحجة، فآمنوا بسواد على بیاض. (8)
اى على! بدان، که مردمى در آخر الزمان خواهند آمد، که داراى شگفت‏انگیزترین ایمانها و استوارترین یقینها هستند، مردمى که پیامبر را ندیده‏اند، و حجت‏خدا نیز از نظر آنان پنهان است، با این وجود، از راه نوشته و کتاب (خطى سیاه بر کاغذى سپید)، ایمان مى‏آورند (و بر ایمان خود به دین اسلام ثابت مى‏مانند).
روشن است که «سواد على بیاض ، خطى سیاه بر کاغذى سپید»، همان کتاب و نوشته است، و «باء» در «بسواد»، به احتمال بسیار غالب، براى «سببیت‏» است، یعنى عامل ایمان آوردن و معتقد گشتن و ایمان خویش را محفوظ نگاهداشتن و بر سر اعتقادات دینى خود پایدار ماندن آنان، همان کتابهاى درست دینى است. و این حدیث‏شریف بیدارگر و هت‏بخش، در جاى خود، از معجزات است، زیرا که وصفیت «عصر غیبت‏»، از 1400 سال پیش، گفته شده و ترسیم گشته است.
و آیا کتابهایى هست که چنین کارى بکند؟ و به گفته «تاگور»، «کار خورشید شامگاهى را بر عهده گیرد» (9) و فروغ ایمان را در جانها زنده نگاه بدارد.
امید است اینگونه کتابها بسیار نوشته شود، و ارزان در دسترس جوانها قرار گیرد، و داراى شرایطى چند باشد، از جمله:
1) نویسندگانى معتقد و متعهد، عالم و با صلاحیت، آگاه از کل محتواى دست اول اسلام و سیره عملى پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) و آشنا با مقتضاهاى زمان.
2) سبکى متناسب با انسان امروز و زندگى امروز (و حیات ملموس).
3) استنادى قوى به حقایق کتاب و سنت که به نص سخن پیامبر اکرم(ص) در حدیث متواتر «ثقلین‏» دو عامل اصلى و توامان رشد و تربیت و هدایت و سعادتمند...
و در چنین کتابهایى باید به شناساندن درست و جامع و خالص ارزشهاى متعالى اسلام بصورتى مستند و در ابعادى گوناگون (چنانکه اشاره شد) پرداخته شود، و خود اسلام و حقایق تعالیم آن چه قرآنى و چه حدیثى، که از هم جدایى ندارند بر شالوده فهمى تعقلى و ادراکى تفقهى شناسانده گردد، و حسابها از هم متمایز باشد، تا دستاویزى به زیان اسلام به دست دشمنان دانا و همچنین دوستان نادان داده نشود.
و اما آن حدیث، آن حدیث‏باز هم مهم، و باز هم عظیم، که گفتم آن را پس از مقدمه‏اى خواهم آورد، بعنوان تایید کننده ارتباط عدالتهاى گوناگون با یکدیگر، و نشانگر اینکه براى تحقق «عدالت معیشتى‏»، حضور اقسام دیگر عدالت نیز ضرورى است، این حدیث است، از حضرت امام موساى کاظم(ع):
لایعدل الا من یحسن العدل. (10)
عدالت را اجرا نتواند کرد، مگر کسى که آن را به بهترین وجه اجرا کند.
یا:
عدالت را اجرا نتواند کرد، مگر کسى که آن را به بهترین وجه بشناسد.
این حدیث‏شریف را به هر دو گونه بالا مى‏توان ترجمه کرد. و روشن است و بسیار روشن که مفهوم تعلیمى و تربیتى و سازنده آن تا چه اندازه مهم و بنیادین است:
کسى که عدالت را به بهترین وجه اجرا نکند (و از آن ضعف نشان دهد، یا تبعیض قائل شود، یا از مخالفان عدالت‏به هراس افتد...)، نمى‏تواند «مجرى عدالت‏» باشد.
کسى که عدالت را به بهترین وجه درک نکند و ابعاد آن را نشناسد، و از عدالت تصور کامل و درستى نداشته باشد، و انسان را که هدف اجراى عدالت است درست درک نکرده باشد (و از «حیات ملموس‏» بیخبر باشد، و بر آثار سقوط‏آفرین استضعاف و فقر اشراف نداشته باشد)، نمى‏تواند «مجرى عدالت‏» باشد؛ و خلاصه یعنى، مجرى عدالت‏بودن مشکل است، و «ساخته شدن‏» مى‏خواهد... (11) و اکنون و در اینجا بعنوان تیمن و تبرک در شرح این چند حدیث‏به مطالبى اشاره مى‏کنم:
مطلب‏1. جامعه دینى جامعه‏اى است که در آن، مقتضیات رشد موجود باشد و موانع رشد مفقود. این ساده‏ترین تعریفى است که براى یک جامعه دینى و قرآنى مى‏توان گفت. و پیداست که بنیاد بدل‏ناپذیر ایجاد مقتضیات رشد در جامعه، اجراى عدالت است. جامعه‏اى که در آن سلامت روانى وجود نداشته باشد به رشد نمى‏رسد. و سلامت روانى هنگامى تامین مى‏شود که افراد یک جامعه و خانواده‏ها از «اضطراب‏» و «ناکامى‏» و «تعارض‏» مصون باشند. و رفع اضطراب روانى (که مادر بیماریهاست، و عوامل آن، وجود تنشهایى است که آرامش روحى انسانها را برهم مى‏زند) و ناکامى (نرسیدن به خواسته‏ها محرومیت)، و تعارض (و انتخابهاى اجبارى)، همه در گرو اجراى عدالت است.
مطلب‏2. اهمیت عملى هر مکتب به اندازه امکاناتى است که بتواند براى رشد انسانها فراهم سازد. در جهان معاصر با همه دور شدن از آفاق راستین تربیت‏به اهمیت تربیت توجه بیشترى شده است. اسلام از آغاز به این حقیقت‏بسیار مهم توجه داده است، و موانع رشد را محکوم کرده و ناجایز شمرده است، تا بتواند تربیت صحیح را در جامعه‏ها پى افکند.
مطلب‏3. نخستین مانع رشد روحانى انسان که خاستگاه اصلى رشد کامل انسانى انسان نیز هست‏بى‏اعتقادى است، و سپس بیدادگرى. از اینرو، در تعالیم دینى، این هر دو امر، بعنوان دو رکن شعارهاى هدایت مطرح گشته است:
1) «اعبدوا الله، مالکم من اله غیره (12) ، خداى را باور دارید و بپرستید، که جز او هیچ معبودى (که شایسته پرستش باشد) ندارید!...
2) «فاوفوا الکیل والمیزان... (13) ، در دادوستد، حق هرکس را بطور کامل بدهید (و به عدالت رفتار کنید)!...
مطلب‏4. مشکل مکتبها پس از کسب قدرت، فهم درست مکتب و اجراى درست آن است. از اینرو بر درست فهمیدن دین و «تفقه در این‏» تاکید بسیار شده است، تا مقدمه اجراى درست آن باشد. «تفقه‏»، به معناى علم فقه اصطلاحى و تحصیل آن نیست، بلکه به معناى فهمیدن درست و جامع و خالص و مرتبط دین و ابعاد آن است. امام على بن ابیطالب(ع) مى‏فرماید:
ایها الناس! لا خیر فی دین لا تفقه فیه. (14)
اى مردم! دینى که درست فهمیده نشود (و دینداریى که از روى فهم درست دین نباشد)، هیچ خوبى در آن نیست (و منشا هیچ خیرى نتواند بود).
آرى، دینى که درست فهمیده نشود، و دینداریى که از روى بصیرت نباشد، به هیچ خیر و برکت و هدایت و سعادتى منتهى نمى‏گردد، نه براى فرد و نه براى اجتماع. و از شکلهاى درست نفهمیدن دین اینهاست:
1. فهم ارتجاعى دین.
2. فهم التقاطى دین.
3. فهم انحرافى دین.
4. فهم اجزائى دین (فهم احکام دین، بدون فهم اهداف دین، مثلا: احکام مالکیت، با چشمپوشى یا بیخبرى از اصل بنیادین عدالت).
5. فهم اشرافى دین (فهم دین از دیدگاه سرمایه‏دارى و تکاثرگرایى و اترافزدگى، که بر باددهنده همه زمینه‏هاى عدالت، و در نتیجه، زمینه‏هاى رشد افراد، و در نتیجه، زمینه‏هاى دیندارى و تدین بنیادین مردم و جوانان است).
مطلب‏5. در راه ایجاد مقتضیات رشد انسانى انسان و رسیدن به تربیت انسانها، فهم زمان نیز اهمیتى بسزا دارد؛ زیرا عالمان و مربیانى که زمان را بشناسند، از تهاجمهاى گوناگون مصون مى‏مانند و جامعه را مصون مى‏دارند. (15) و چنین عالمان و مربیانى زیر تاثیر جریانهاى ضد عدالت قرار نمى‏گیرند، و ارزشهاى قرآنى را پاس مى‏دارند.
مطلب‏6. شناخت درست انسان و مقام و ارزش و کرامت انسانى نیز در راه تحقق بخشى به تربیت و عدالت نقشى بس مهم دارد. شناخت دینى انسان همان است که در «عهدنامه اشترى‏» آمده است:
انسانها دو گونه‏اند: برادران دینى (همکیشان) و برابران نوعى (همنوعان).
و هیچیک نباید تحقیر گردند یا ستم ببینند. امام على(ع) در جایى دیگر درباره حکومت اسلامى مى‏فرماید: «حکومتى است که به هیچکس در آن ستم نرود، نه مسلمان و نه غیر مسلمان‏». (16)
مطلب‏7. اغلب در محیطهاى دینى، اهل دین و اهل دنیا هر دو دم از دین مى‏زنند و به دنبال کار دینى مى‏روند. یکى از بزرگترین زیانهایى که به دین مى‏رسد، و فاجعه‏هایى که ببار مى‏آید، از همین پیشامد است، زیرا اهل دنیا مانع اجراى عدالتند. و چون با اهل دین رفیق شوند، آنان را نیز از اجراى عدالت‏یا اجراى درست و دقیق آن منحرف مى‏سازند؛ و از آنجا که این شگرد را در پوششهاى دینى و به نام دین بکار مى‏برند، و هزینه‏گذاریهایى را متقبل مى‏شوند، و در پى فرصت‏یابیهایى برمى‏آیند، و در مشاغلى نفوذ مى‏یابند، جهت دین را تغییر مى‏دهند، و جهتگیریهاى قرآنى را باطل مى‏کنند، و مایه اسلام را مى‏سوزانند، و در نتیجه، از جمله، نسلهاى آگاه را به بریدگى و ناامیدى مى‏کشانند. و اگر در این میان کسانى اگرچه از روى ایمان و تعهد و دلسوزى علتها را فراموش کنند، یا به دست فراموشى بسپارند، و براى چاره معلولها بکوشند، معلولها را تثبیت کرده‏اند....
مطلب‏8. هرکس خدا را از زندگى انسان بردارد، انسان را نمى‏شناسد؛ و هرکس عدالت را مهم نشمارد، زندگى را نمى‏شناسد. و هرکس زندگى را نشناسد مقصد انسان را در زندگى نمى‏شناسد. شناخت جامع و کامل از انسان و زندگى و مقصد زندگى همان شناخت پیامبران است، که کاملترین آن در تعالیم قرآن و سنت آمده است. و تا این شناخت نباشد، نمى‏شود براى انسان کارى کرد، و او را به مسیر «رشد متعالى‏» راه برد؛ زیرا روشن است که بدون شناخت انسان، راهى را که باید برود، و مقصدى را که باید به آن برسد نیز نمى‏توان شناخت. پس بدون شناخت انسان، زندگى نیز ناشناخته مى‏ماند، و نیازهاى گوناگون انسانى بدرستى معلوم نمى‏گردد، و نیازهاى کاذب به جاى نیازهاى اصلى مى‏نشیند، و تفاوت و تبعیض که ضد شناخت انسان و مسائل انسان است (و در تعالیم اسلامى همواره نکوهیده شده است)، رواج مى‏یابد، و فضاى زندگى را تیره و تار مى‏سازد.
بنابراین چنانکه در مطلب‏6 گفته شد نخست‏باید انسان بدرستى شناخته شود (یعنى: با انسان‏شناسى قرآنى شناخته شود)، و معلوم گردد که:
1. در اینجا براى چه آمده است؟ و
2. این زندگى، کدامین مرحله از مراحل هستى اوست؟ و
3. مقصود از گذر، از این گذرگاه و منزل و مرحله چیست؟ و
4. نیازهاى گوناگون او در این زندگى براى رسیدن به مقصد اصلى کدام است؟ و
5. مقصد اصلى کجاست؟ و
6. هدف نهایى چیست؟ و
7. آیا بدون رفع نیازهاى او در این زندگى، به مقصد اصلى و هدف نهایى خواهد و مى‏تواند رسید یا نه؟
اگر این شناختها بصورتى درست، و با همه ابعاد حاصل نگردد، نه رشدى تحقق مى‏یابد و نه تربیتى و نه هدایتى؛ حتى مکتبهاى قدیمى هندى و بودایى و تائویى و رهبانى، که به ریاضتهاى سخت و پر رنج مى‏پرداختند، و به دنیا پشت مى‏کردند، و تن و نیازهاى آن را حتى بصورتى مبتنى بر موازین خرد طبیعى و عقل برنمى‏آوردند، انسان و زندگى را نشناخته بودند، جهان مادى امروز که هیچ...
انسان براى مبارزه با خود آفریده نشده است، بلکه براى مبارزه با خودیت آفریده شده است، یعنى براى حرکت تکاملى، در زندگى معتدل، و در میان جمع انسانى. و تحقق این حرکت‏بدون عدالت محال است. پس در مرحله نخست‏باید به شناخت انسان پرداخت، و شناساندن انسان به خودش بویژه جوانان، و شناخت نیازهاى گوناگون و سازنده‏هاى مختلف او، (و همچنین نیازهاى کاذب و طرد آنها)، در همه مراحل تن و روح، و در همه دوران عمر، حتى پیش از تولد و پس از مرگ...
و کاملترین شناخت انسان بدینگونه که یاد شد همان شناخت قرآنى است‏با تبیین معصوم(ع)؛ شناختى که در بسیارى از آیات قرآن کریم آمده است، و در احادیث تفسیر گشته است، و نقطه اوج کمال انسان، در «تقوى‏» دانسته شده است، و راه رسیدن به تقوى را عدالت دانسته است (اعدلوا، هو اقرب للتقوى). (17) و عدالت راستین رسیدن به جامعه منهاى فقر است؛ چنانکه امام على(ع) درباره کوفه (تنها شهرى که در اختیار او بود، و از نفوذ عوامل گوناگون و مخرب نیز مصونیت چندانى نداشت)، مى‏فرماید:
ما اصبح بالکوفة احد الا ناعما، ان ادناهم منزلة لیاکل البر، ویجلس فی الظل، ویشرب من ماء الفرات. (18)
هیچ کس در کوفه نیست که زندگى او سامانى نیافته باشد، پایین‏ترین افراد نان گندم مى‏خورند، و خانه دارند، و از بهترین آب آشامیدنى استفاده مى‏کنند.
و این چگونگى در کوفه جنگ‏زده و نفوذ یافته آنروز، یعنى اینکه همه از رفاه نسبى برخوردار باشند، و فقیرى در آن یافت نشود، و اگر سائلى حتى غیر مسلمان در رهگذر به چشم بخورد، غیر عادى باشد، (19) بحق بسیار بسیار اهمیت دارد. شاید، چنین شهرى در تاریخ، دیگر پدید نیامده باشد.
مطلب‏9. ممکن است پنداشته شود که فراخوانى به ساختن جامعه منهاى فقر که نمونه‏اى عملى از آن در بالا نشان داده شد یک خواسته ذهنى و آرمانى است، و چنین چیزى ممکن نیست. این سخن ممکن است گفته شود، و بسیار هم گفته شود، لیکن پندارى بیش نیست؛ زیرا چنانکه گفته شد و نیازى به گفتن ندارد قرآن کریم امر مى‏کند به اجراى عدالت، و حضور عدالت را در زندگیهاى مردمان واجب مى‏داند. و در علم «اصول فقه‏» با دلائل عقلى و نقلى ثابت‏شده است که تکلیف کردن به چیزى که ممکن و شدنى نیست، و انجام دادن آن از قدرت و توان انسانها بیرون است (تکلیف مالایطاق) ممکن نیست، یعنى هیچ خردمندى کارى را که عملى نیست تکلیف نمى‏کند و واجب نمى‏سازد. پس معلوم مى‏شود اجراى عدالت ممکن است و کارى است‏شدنى، از این رو خداوند متعال آن را واجب کرده است (ان الله یامر بالعدل (20) ).
همچنین قرآن کریم، هدف اجتماعى از بعثت پیامبران را «اقامه قسط‏» معرفى کرده است که همان حضور عدالت است در میان مردمان بصورتى سرشار و همه‏گیر (لیقوم الناس بالقسط)، (21) یعنى ساختن جامعه قائم بالقسط. و آیا ممکن است که خداوند حکیم دانا و مهربان و عادل، امرى را که شدنى نیست، هدف نهضت درازدامن و بزرگ‏آهنگ پیامبران خود قرار داده باشد؟ نه، هرگز! پس اقامه قسط و اجراى عدالت ممکن است و عملى است. و آیا عدالت چیست؟ عدالت‏بنابر سخن دو مفسر راستین قرآن و دو آگاه از مراد خداى سبحان، و دو معصوم در قلمرو هدایت و تربیت انسان، همان است که فقر نباشد و مردم در معیشت و زندگى به «استغنا» (بى‏نیازى) برسند، و به راه رشد درآیند؛ که بدون عدالت تربیت نیست، و بدون تربیت رشد نیست، و بدون رشد هدایت نیست، و بدون هدایت معرفت نیست، و بدون معرفت عبادت نیست، و بدون عبادت سعادت نیست، زیرا سعادت کامل، در حال ارتباط انسان با خدا تحقق مى‏یابد. و یکى از مهمترین عوامل و زمینه‏هاى ممکن‏سازى ارتباط انسان با خدا، اجراى عدالت است، از اینرو، در بیان هدف از بعثت پیامبران (که براى توجه دادن مردمان به خدا و سوق دادن انسانها به معرفت‏خداوند و عبادت او و رسیدن به سعادت آمده‏اند)، اقامه قسط و نشر عدالت در میان مردمان یاد گشته است. و از این رو است که امام على(ع) مى‏فرماید: «العدل حیاة الاحکام (22) ، زنده شدن دین و احکام دین به اجراى عدالت است‏».
کسانى که به احکام دین و ترویج احکام دین مى‏اندیشند، و از عدالت و اجراى آن که از بزرگترین واجبات الهى و احکام دین است غفلت مى‏ورزند، از راه و روش پیامبران، از شناخت زندگى و انسان، از فهم اهداف قرآن، و از معرفت ماهیت «الهى‏انسانى‏» تعالیم معصومان(ع) و سیره عملى آنان بدورند، تعالیمى که همه‏گونه «عسر» و «حرج‏» را نفى مى‏کند، و همه‏گونه استطاعت را در اداى تکلیف لازم مى‏شمارد؛ تعالیمى که با منطق حیات مادى انسانى در این کره خاکى کره نیازها و وابستگیها کاملا مرتبط و منطبق است، و پیامبر بزرگوارش مى‏فرماید: «لولا’ الخبز ماصلینا ولاصمنا... (23) ، اگر نان نباشد (مواد غذایى نباشد و نخوریم و تغذیه نکنیم و توان نیابیم) نه مى‏توانیم نماز بخوانیم و نه مى‏توانیم روزه بگیریم و... »، و همینگونه است دیگر نیازهاى ضرورى... پس اقدام راستین براى اجراى عدالت که مقدمه انجام دادن واجبات است نیز از مهمترین واجبات است. و غفلت از آن، در حوزه دین و تعریف دین و تبلیغ دین، ناقص معرفى کردن دین خداست، یعنى فاقد بودن عامل ضرورى براى رشد فرد و تعالى اجتماع؛ و مبادا که موفقیتهاى صورى را موفقیت‏بشمار آوریم، که فاجعه‏اى دیگر است.
مطلب‏10. البته اجراى عدالت و اقامه قسط کار آسانى نیست، و با هر شرایطى سازگار نیست. در همین نوشتار اشاره کردیم که باید،در راه تحقق بخشى به عدالت چه کرد، و چه حذفهایى را پذیرفت، و چه روابطى را برید؛ امام على بن ابیطالب(ع)، شرایط و ویژگیهاى کسانى را که بخواهند امر خداى را برپاى دارند و عدالت‏حقه را اجرا کنند بیان کرده است، و آن نستوهى چند بعدى و ضرورى براى این اقدام عظیم را ترسیم نموده است:
لایقیم امر الله سبحانه الا من لایصانع، ولایضارع ولایتبع المطامع. (24)
امر خداى سبحان را فقط سه کس مى‏تواند اجرا کند: کسى که سازشکار نباشد؛ کسى که رنگ نپذیرد (و خود به خطاکارى و برخوردارى تمایل نیابد)، و کسى که براى خود چیزى نخواهد (هرچه باشد).
مطلب‏11. اقتصاد تکاثرى و سرمایه‏دارى نه تنها ضد عدالت و مانع اجراى آن است، بلکه ضد انسانیت است. به این مطلب توجه کنید:
از وقتى که بسط فرهنگ مصرف، راهگشاى سلطه‏هاى داروئى شد، شرکتهاى چند ملیتى با حاکم کردن نظام انحصارى تجارت، باعث انحراف داروهاى درمانى از مسیر واقعى خود شدند، به نحوى که مصالح بیشمار در آخرین درجه اهمیت قرار گرفت. این سلطه نه تنها موجب اختلال در بهره‏گیرى درمانى شد، بلکه دارو را به صورت کالایى تجارتى درآورد، حتى از این ماده که دومین نیاز بشر را تشکیل مى‏دهد جهت مقاصد سیاسى نیز استفاده شد. مقایسه اطلاعات ارائه شده توسط این نظام، در خصوص یک دارو، در کشورهاى مختلف، نشان مى‏دهد، هر کشورى که جولانگاه وسیعترى براى گسترش این فرهنگ باشد، با پرده‏پوشى یا مبالغه در بیان حقایق داروئى، سعى در استضعاف فرهنگى جهت مصرف هرچه بیشتر این کالا داشته‏اند. (25)
اکنون بنگرید که سیاستمداران و سرمایه‏داران در جهان و در هر جاى جهان چگونه عمل مى‏کنند، و به انسانها به چه چشم مى‏نگرند؟! اینکه قرآن کریم با «تکاثر» و «اتراف‏» مبارزه کرده است، و در احادیث آنهمه به طرد این دو پدیده ضد عدالت و ضد انسانیت پرداخته شده است، براى همین است که عدالت راهى براى تحقق بیابد، و بشریت‏به سوى ساختن جامعه‏هاى قائم بالقسط پیش رود.
مطلب‏12. در روزگار اخیر گاه به ابعاد آثار غیر اقتصادى «فقر» نیز توجهى شده است. اسلام از آغاز به آثار گوناگون و شوم فقر توجه داده است، و احادیث فراوانى در این باره در مدارک معتبر اسلامى رسیده است، تا جایى که از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است که فرمود: «کاد الفقر ان یکون کفرا»، (26) که فقر را نزدیک به آن شمرده است که به صورت عاملى براى بزرگترین سقوط در زندگى انسان که کفر و بى‏ایمانى است درآید، و مهمترین زیان را به تربیت و رشد انسانى فرد و جامعه برساند.
این حدیث و امثال آن بخوبى مى‏فهماند که مصیبت فقر و فاجعه آن، نه تنها در این است که شکم فقیر گرسنه و تن او برهنه مى‏ماند، بلکه انسان محروم ممکن است از هر گونه سرمایه حیات ابدى، که ایمان و عمل به احکام گوناگون دین است و بیشتر بلکه همه، نیاز به وسائل و «مقدمات‏» و «مقارنات‏» مادى دارد نیز محروم بماند، و سرمایه ابدى وى تباه گردد... و آیا درباره رفع محرومیت معنوى محرومان و مستضعفان و فرزندان دختر و پسر آنان و کودکان معصومشان با چه کوشایى و گستره‏اى باید به تلاش پرداخت، و به کوشیدن برخاست؟... و چسان باید حقوق آنان را از حلقوم غاصبان اقتصادى درآورد و به آنان رسانید...؟ و چگونه باید دستگاههاى مربوط را در این باره به عمل به وظایف خویش واداشت و فعال و بى‏پروا ساخت...؟
مطلب‏13. باید غافل نبود که آثار شوم فقر، به افراد و خانوارها منحصر نمى‏ماند، بلکه در سطح جامعه نیز اثر مى‏گذارد، زیرا که تاثیرهاى ویرانگر و پیامدهاى گوناگون پیوسته به آن، از افراد و خانواده‏هاى مستضعف و محروم مى‏گذرد، و جامعه را به گونه‏هاى مختلف آسیب‏زده مى‏سازد، چون بخشهاى گوناگون جامعه مانند ظروف مرتبط است پس بنابراین اصل مسلم و محسوس، فقر و استضعاف، یک فاجعه هولناک و یک مصیبت اجتماعى و انسانى و دینى و تربیتى بزرگ است، که آثار آن به فقرآفرینان و استضعاف‏گستران نیز مى‏رسد، و آنان را نیز با زیانهاى مادى و معنوى بسیار و گاه خطرهاى بزرگ مواجه مى‏دارد (و عذاب اخروى دردناکتر است و ماندگارتر).
مطلب‏14. اکنون مدتى است که سیاست جهانى استعمار در برخورد با اسلام، و رسیدن به حساب این عامل بزرگ تهدیدکننده و هراس‏آفرین براى استعمارگران اقدام به تهاجم فرهنگى، و هجوم اعتقادى، و تخریب اخلاقى، و تضعیف باورهاى دینى و مبانى ایمانى نسلهاى جوان اسلام است، تا از عمل کردن به اسلام (که یکى از وظایف آن، مبارزه با ظلم تا حد شهادت است) دست‏بردارند، و دست کم در این باورها سست و شک‏دار شوند، و این صلابتهاى استعمار خردکن را به دست تردید و فراموشى بسپارند؛ نسلهایى که در هر جاى براى استعمارگران و متجاوزان مشکل مى آفرینند، و دیگران را نیز وارد صحنه‏هاى مبارزات کرده‏اند و مى‏کنند....
با این حساب روشن و ملموس، کسانى که در کشورهاى اسلامى، به نام دین، «حضور اجتماعى‏» دارند، چه به عنوان «عالمان‏» و چه به عنوان «حاکمان‏»، و در سنگر اعتقادات و سنتهاى مقدس جاى گرفته‏اند، و باورهاى ایمانى را پشتوانه قرار داده‏اند، باید خدا را همواره در نظر آورند، و از نظر ولى وقت‏حضرت حجت‏بن الحسن المهدى(عج) غفلت نداشته باشند، و همواره براى خالص‏سازى حوزه‏هاى حضورى و عملکردى خویش بکوشند، و در همه ابعاد حضورها و نظردادنها و مدیریتها و اقدامهاى اجتماعى و فرهنگى و سیاسى و اقتصادى و قضایى و هنرى و... به گونه‏اى عمل کنند که حربه از دست مخالفان گرفته شود؛ و خود همین نظرها و عملکردها چنان سالم و قوى باشد، که براى مصون ماندن اعتقادات نسلهاى جوان و تاثیرپذیر، پشتوانه‏اى نیرومند به شمار آید، و براى جوانان آگاه قابل استناد و احتجاج باشد.
امروز که حاکمیت، عنوان حاکمیت دینى دارد، ایتام آل محمد(ص) بطور عمده از راه چگونگى عملکردها پشتیبانى مى‏شوند، و با ارائه دیدگاههاى مترقى و جامع، از سوى عالمان، بر باورها پاى مى‏فشرند، و در برابر هرگونه هجوم اعتقادى و تهاجم فرهنگى مصونیت مى‏یابند. بحثهاى عمیق و پاسخگو و قانع‏کننده و شبهه‏زداى کلامى و عقیدتى لازم است و بیقین لازم است‏سخنرانیهاى مناسب، و خطبه‏هاى مطابق واقع نیز، در جاى خود، مى‏تواند سودمند باشد، لیکن کافى نیست، زیرا که مراحل اقدامى و عملکردى اهمیتى بسزا دارد، و نسل جوان به این مراحل بیشتر نگاه مى‏کند. و از اینجاست که آموزشگر خورشیدنگر تعالیم الهى، حضرت امام جعفر صادق(ع)، که تجسم انسان‏شناسى قرآنى است، و بر راز و رمزهاى روح انسانى و اسرار رشد و تربیت آدمى واقف است، مى‏فرماید:
کونوا دعاة الناس باعمالکم، ولاتکونوا دعاة بالسنتکم. (27)
مردمان را با عمل کردن خود، (به دین و دیندارى) فراخوانید، و [تنها] با سخن گفتن فرا مخوانید.
و روشن است که از نظر مدیریت و اجتماع، در یک جامعه دینى، اجراى عدالت در قله همه اقدامها جاى دارد، چنانکه هماره در نوشته‏ها از آیات و احادیث‏بر آن استشهاد کرده‏ام؛ و چنانکه تجربه عینى نیز هر آن گواه آن است. پس این است عامل بزرگ حفظ نسلهاى جوان اسلام...
مطلب‏15. در سخنان و ایستارها، بر نفى لیبرال و لیبرالیسم تاکید مى‏شود؛ و منظور لیبرالیسم فرهنگى است‏برحسب تصور در صورتى که مشکل اصلى، و انقلاب‏شکن واقعى، لیبرالهاى اقتصادیند، که با وجود و نفوذ آنان و تسلطشان بر امور، مبارزه با لیبرالیسم فرهنگى در صورتى که در تشخیص مصداق نیز اشتباهى نباشد نه ممکن است و نه مثمر. ام الفساد همان لیبرالیسم اقتصادى است که بناچار زاینده لیبرالیسم فرهنگى است چگونه ممکن است در جامعه‏اى لیبرالیسم اقتصادى باشد، و از لیبرالیسم فرهنگى پرهیز شود؟
و از اینجاست که «قرآن کریم‏»، مسئله قارون (مظهر لیبرالیسم اقتصادى) را با اهمیت و ذکر خصلتها و ویژگیهایش یاد مى‏کند، تا خوب شناسانده شود؛ و پس از هشدار نسبت‏به طاغوت سیاسى (فرعون)، تنها به ذکر هامان (مظهر لیبرالیسم فرهنگى)، بسنده نمى‏کند، و قارون را مى‏شناساند. لیکن ما برخلاف مشى قرآن و انبیایى همه ترس خود را (درباره تباه شدن انقلاب، و سقوط جامعه، و سرخوردن مردم، و بر پا رفتن ایثارها، و افتادن فرصت‏به دست‏سودپرستان جانى)، به لیبرالیسم فرهنگى منحصر مى‏کنیم (و در تشخیص مصادیق و موارد نیز اغلب برخوردى سطحى داریم)، و هیچ توجهى به لیبرالیسم اقتصادى نداریم، و جامعه را که سوخته دست آن است و جنایات آن، هیچ از آن بیم نمى‏دهیم.
در پایان، براى تبرک و تنبه، حدیثى از پیامبر اکرم(ص) نقل مى‏کنم، و درک عظمت آن را، در ابعاد اجراى عدالت، و ساختن جامعه قرآنى، و کمک به رشد انسانى، به خوانندگان گرامى و بیداردل وامى‏گذارم:
عدل ساعة، خیر من عبادة سبعین سنة، قیام لیلها وصیام نهارها. (28)
یک ساعت اجراى عدالت، بهتر است از هفتاد سال عبادت، همه شبهایش نماز، و همه روزهایش روزه...
[یادآورى: پس از رسیدن پرسشنامه مجله «نقد و نظر»، و این پیام که، چون این شماره درباره «عدالت‏» است، گردانندگان محترم آن مجله خواسته‏اند تا از این بنده نیز نوشتارى در آن باشد، این چند صفحه را نوشتم؛ با وجود کمى وقت، و محدود شدن فرصتها، و خستگى مفرط، و کارهاى ناتمام برجاى مانده (اگرچه به گفته صائب: کار جهان تمامى، هرگز نمى‏پذیرد/ پیش از تمامى عمر، خود را تمام گردان)... پس امید ست‏برخى از فاضلان و دوستانى که به کارهاى علمى و تحقیقى و مطبوعاتى مى‏پردازند، و به این ناتوان نظرى لطف‏آمیز دارند، از وى کارى نخواهند، و نوشته‏اى انتظار نداشته باشند، تا شاید برخى از کارهاى ناتمام خود را که باحتمال، به پایان رساندن آنها مقدم است‏به پایان برساند.
والسلام على من یخدم الحق لذات الحق، ویسعى’ لاقامة القسط والعدل، ولاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم.

پى‏نوشت‏ها:
1. «گزیده گوهر مراد»، ص‏23، مقدمه وتوضیحات و واژه‏نامه، صمد موحد، تهران، کتابخانه طهورى (1364ش).
2. «رساله صناعیه‏» (حقائق الصنائع)، چاپ مشهد، با مقدمه و اهتمام دکتر على اکبر شهابى (1317ش).
3. «کافى‏»، ج‏3، ص‏568، «الحیاة‏»، ج‏6، ص‏345.
4. به جلد سوم تا ششم «الحیاة‏» مراجعه کنید، و آیات و احادیث مذکور در این مجلدات را با دقت‏بخوانید، و در ارتباط با هم در آنها بیندیشید و آفاق عمل به آنها را براى رهایى واقعى مستضعفان در برابر خود مجسم سازید.
5. «کافى‏»، ج‏1، ص‏542، «الحیاة‏»، ج‏6، ص‏345.
6. «وسائل الشیعه‏»، ج‏18، ص‏155.
7. مطلب‏14، در صفحه‏هاى بعد ملاحظه شود.
8. «اکمال‏الدین‏»، ج‏1، ص‏405؛ نیز «بحارالانوار»، ج‏52، ص‏125.
9. «خورشید شامگاهى گفت: کیست که کار مرا بر عهده گیرد؟»، از «تا گور» «کتاب هفته‏»، شماره‏10.
10. «کافى‏»، ج‏1، ص‏542؛ «الحیاة‏»، ج‏6، ص‏346.
11. مطلب‏10، در صفحه‏هاى بعد، نیز ملاحظه شود.
12. «سوره اعراف‏»(7)، آیه‏85.
13. همان.
14. «بحار»، ج‏70 (و از چاپ بیروت، 67)، ص‏307، به نقل از کتاب «المحاسن‏».
15. اقتباس از سخن امام صادق(ع) «تحف العقول‏».
16. «کافى‏»، ج‏8، ص‏32.
17. «سوره مائده‏» (5)، آیه‏8.
18. «بحار»، ج‏40، ص‏327، به نقل از کتاب «فضائل‏»،احمد حنبل. این کتاب «فضائل‏»، ظاهرا همان کتاب «مناقب على بن ابى‏طالب(ع)» است، که در شمار تالیفات احمد بن حنبل شیبانى (م: 241ق)، امام مذهب حنبلى، ذکر شده است، «دایرة‏المعارف تشیع‏»، ج‏1، ص‏518.
19. اشاره است‏به داستان پیرمرد نابیناى مسیحى، که در رهگذر سؤال مى‏کرد، و چون امام على(ع) او را دید، پدیده‏اى نامانوس دانست، و با بکار بردن واژه «ما»، در سؤال که براى پرسش از اشیاء است نه اشخاص به نامتعارف بودن چنین چیزى موضوعیت داد، «وسائل الشیعه‏»، ج‏11، ص‏49، «الحیاة‏»، ج‏6، ص‏302.
20. «سوره نحل‏»(16)، آیه‏90.
21. «سوره حدید»(57)، آیه‏25.
22. «الحیاة‏»، ج‏6، ص‏404.
23. «کافى‏»، ج‏5، ص‏73؛ و ج‏6، ص‏287؛ «الحیاة‏»، ج‏3، ص‏226، «ترجمه فارسى‏»، ص‏291.
24. «نهج‏البلاغه‏»، فیض الاسلام، ص‏37-11، «شرح عبده‏»، جزء3، ص‏176.
25. «اطلاعات داروئى‏»، دکتر صادق جاویدان نژاد، ج‏1، ص‏«د»، انتشارات دانشگاه تهران (چاپ پنجم).
26. «خصال‏»، ج‏1، ص‏12؛ «الحیاة‏»، ج‏4، ص‏308 به بعد، احادیثى متعدد در این باره.
27. «قرب الاسناد»، ص‏52؛ «اصول کافى‏»، ج‏2، ص‏78؛ «الحیاة‏»، ج‏1، ص‏326-321، ترجمه فارسى، 522-514.
28. «بحار»، ج‏75، (72، از چاپ بیروت)، ص‏352، از کتاب «جامع الاخبار»؛ «الحیاة‏»، ج‏6، ص‏325.

 

منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1376 / شماره 10 و 11، بهار و تابستان ۱۳۷۶/۰۱/۰۰
نویسنده : محمد رضا حکیمی

نظر شما