اصول و جلوههای زیبایی شناسی در قرآن کریم
مقدمه
همواره یکی از دغدغههای مهم دینداران این بوده که رابطه دین با هنر چگونه است. هنر تا چه اندازه با دین هماهنگی و همسنخی دارد؟ آیا دین در باره هنر قضاوتی کرده است؟ دیانت و هنرمندی تا چه اندازه یکدیگر را تحمل میکنند؟ میتوان هم هنرمند بود و هنرمندانه زیست و با اهل هنر نشست و برخاست داشت و هم رنگ دیانت را حفظ کرد؟ در جهان امروز با این تنوع در شاخهها و انواع و فنون و ژانرهای هنری، دین چه موضعی در برابر هنر دارد؟
پاسخ به این پرسشها و دهها پرسش مشابه تنها هنگامی ممکن است که گوهر و ذات نگرش قرآن کریم به هنر را دریابیم و از جزئینگری بپرهیزیم و نگاه کلان قرآن را بشناسیم. این نگاه را باید در مجموعه دستگاه تعالیم دینی یافت. تنها مراجعه به تعدادی حدیث و روایت هرگز دراین زمینه کارگشا نخواهد بود. بسیاری از روایات رسیده از پیامبر? و خاندان گرامیاش? با توجه به اوضاع و احوال زمان و مکان باید بررسی و تفسیر شوند. باید خطّ اصیل و روشن قرآن را از آیات محکم دریافت و سپس آن را در مجموعه منابع دینی، ازجمله روایات، دنبال کرد تا به نتیجهای دینی دست یافت.
در این تحقیق کوشیده شده تا نگاه قرآن کریم به اصل و گوهر هنر، و نه انواعی خاص از آن، بررسی شود. این نگرش بیشتر جنبه عمقپژوهانه و تحلیلی و تدبری دارد، نه حیث تتبعی و مدرکپژوهانه. اصولاً در عرصه هنر و نگرش دین به آن، بیش از این که محتاج نقل قول و ذکر شاهد و مأخذ و استناد به گفته این و آن باشیم، باید به نگرش عمقی و درونهای بپردازیم. برخی مقولات تحقیقی هنوز آن قدر گسترده نشدهاند که بتوان مجموعهای از حرفهای حسابی و استوار را در آن قلمرو یافت و از آن میان، به بهترینها استناد کرد. نگرش دین به هنر چندان مظلوم و مهجور است که هنوز آثار چندانی در این زمینه نداریم، چه رسد که آن آثار چنان پربرگ و بار باشند که از میانشان به نقل و استناد پردازیم. البته بسیار در این مقال و با این نام و عنوان نوشته و گفتهاند؛ امّا بیش از نود درصد این گفتهها و نوشتهها اساساً ربطی به گوهر و ذات دین ندارد و بیشتر گزارش نگاه هنرپژوهان دیگر است که سعی شده تا با دین رنگ ولعاب یابد.
از این روی، خوانندگان این تحقیق نباید انتظار داشته باشند که هر برگ با مآخذ و استنادات همراه گردد. گاه به ضرورت از جایی مطلبی نقل کردهایم؛ امّا بنا بر این بوده که در خود قرآن کریم و بدون پیشداوری رایج سنتی به مطالعه و تعمق پردازیم تا رگههای نگاه هنری را دریابیم. در حقیقت، اصلیترین مآخذ این رساله، همین آیات روشن و استوار قرآن هستند. بدیهی است که چنین نگرشی اصولاً با مخالفت و نزاع روبرو میشود و این دو دلیل دارد؛ یکی آن که هر نگاه مقابل سنّت ناچار است در برابر هزار سال حاکمیت اندیشهای خاص مقاومت کند؛ و دیگر آن که بسیاری از مرزبانان دین در روزگار ما از این که پای مقولاتی چون هنر در میان آید و تبعات و رهامدهایی ناخوشایند داشته باشد، میهراسند. مثلا ترجیح میدهند که دامان خود را از بحث موسیقی دور نگاه دارند. حاضرند صدها ساعت در باره نماز مسافر تدریس کنند و بنویسند؛ امّا در باب موسیقی، اگر خیلی کرم نمایند، به چند ساعت بحث اکتفا میکنند. به مجموعه مباحث دروس خارج فقه در حوزههای علمی، حتّی در همین روزگار بنگرید تا دریابید که چه مقدار هنر و مباحث هنری یا اصولاً هر بحث تنشزایی مهجور است! عالمان دینی بیشتر اهل تقوای پرهیزند تا ستیز؛ پس نمیخواهند سری را که درد نمیکند، با دستمال ببندند! ایشان غافلند که این سر مدتهاست شکسته شده و کارش از دستمالبستن هم گذشته است. نیاز به جراحی و معالجات سخت داریم تا این سر درمان شود و سامان یابد. امّا دریغ که ما گمان میکنیم اگر از این مباحث دور بمانیم و آن را مسکوت بگذاریم، دیگران هم ساکت مینشینند و نسخه نمیپیچند و از سکوت ما تبعیت میکنند.
با این توضیح، بیشتر میخواهم تأکید کنم که برای گام برداشتن در این گونه موضوعات باید تا حدی خطرپذیر بود. احتمال خطا در این گونه مباحث بسیار بیشتر از موضوعات روشن و روان سنتی است که هزاران صفحه مأخذ دارند. این بنده کمترین، بی هیچ ادعایی پیشاپیش میپذیرد که اولاً اثرش مستند به نقل قول و مأخذ نیست و ثانیاً احتمال برداشت خطا در آن فراوان است. این طبیعت مقولاتی از این دست است که روزگاری دراز مهجور مانده و همواره سایه پرهیزی سنتی بر سرش سنگینی کرده است. اکنون با چالشهای فراوان این روزگار، بهویژه جایی که دین حکومت میکند و باید پاسخگوی نیازهای جامعهای بزرگ باشد، دیگر نمیتوان به آن مدارا و مماشات چندین صدساله ادامه داد و دامن از این مباحث دور داشت و یا به مباحث کلی و بیخطر پرداخت. این مردم هم دیگر مردمان پیشین نیستند. انتظاراتشان بسیار تفاوت کرده و از دین توقعی فراتر یافتهاند.
باری؛ هدف این گفتار آن است که با نگاهی درونهای، رابطه میان هدایت قرآنی و زیبایی شناسی را که گوهر هنر است، بیابد تا درآمدی بر مباحث تفصیلی شناخت هنر از منظر دین بگشاید. اگر حتّی همه این دریافتها غلط باشد، به کاویدن و رنج کشیدن میارزد، بدان شرط که راهی باز کند تا دانشوران دینی بیشتر به این مباحث روی آورند.
فدای همت آن نازنیـنم
که کار خیر بی روی و ریا کرد
سیّد ابوالقاسم حسینی (ژرفا)
پاییز ۱۳۸۸
هدایت قرآنی
خدای سبحان فرموده است:
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً.
همانا این قرآن به آیینی درستتر و استوارتر راه مینماید، و مؤمنانی را که کارهای نیک و شایسته میکنند مژده میدهد که ایشان راست مُزدی بزرگ.
این آیه گرامی ماهیت قرآن کریم را در این سه قلمرو به ما نشان میدهد:
ـ شیوه
ـ چشمانداز
ـ رسالت
شیوه قرآن، هدایت است: ان هذا القرآن یهدی. معنای هدایتگری قرآن این است که انسان را به سوی عقیده و راهی میخواند که با آن چه از دیگران ارث برده یا خود پنداشته و از جایهای گوناگون تأثیر پذیرفته، در کلیت منافات دارد. یعنی اگر آن چه انسان از این راهها به دست آورده، مایه سعادتش بود، دیگر هدایت قرآن معنا نداشت. این که قرآن هدایتگر است، به این معناست که داشتهها و باورهای انسان در مجموع و کلیت، راست و درست نیست و باید با هدایت قرآنی مسیرش اصلاح و تصحیح گردد.
و امّا چشمانداز حرکت قرآنی این است که انسان در استوارترین آیین و راه گام بردارد: ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم. پس هدف این هدایت آن است که انسان حق را بشناسد و در همه جوانب حیات انسانی، خواه فردی و خواه جمعی، در برابر گمراهی بایستد و با باطل بستیزد.
نیز رسالت حرکت قرآنی این است که به این استوارترین شیوه، ملتزم و پایبند باشد و آن را استمرار بخشد و هرگونه کاری را که لازمه این التزام است، انجام دهد و از هرگونه کاری که با این استواری سازگار نیست، بپرهیزد. بشارتی که خدای سبحان در ادامه آیه به مؤمنان داده، به همین معناست: و یبشر المؤمنین الذین یعملون الصالحات أن لهم أجرا کبیرا. یعنی کار صالح هر عملی است که در استمرار آن استوارترین و بسامانترین راه و آیین به کار آید.
این رسالت هنگامی تحقق مییابد که در سه بستر و گستره، استواری و قوام رخ دهد:
ـ ایمان به خدای یگانه: توحید.
ـ عمل به شریعت قرآن کریم.
ـ پایبندی به آداب و اخلاق و رفتارهای فردی و اجتماعی سازگار با فطرت انسان که مایه قوام و استواری حیات او است و اسباب تکاملش را فراهم میسازد.
هنگامی که این سه تحقق یابد، میتوان گفت که انسان به احساس زیبایی حقیقی دست یافته است. در حقیقت، هدایت قرآن به استوارترین آیین دارای معنایی عام است و میتوان چنین برداشت کرد که قرآن کریم، انسان را در قلمرو احساس و خیال و اندیشههای درونی نیز به سوی زیباترینها هدایت میکند؛ چرا که آن چه استوارترین است، باید زیباترین هم باشد. زیبایی هم نوعی استواری است و اقوم باید اجمل باشد.
اصولا احساس زیبایی یکی از پایههای حیات انسان است که قرآن کریم میخواهد آن را احیا و تزکیه و تربیت کند و در حیات فردی و جمعی انسان، جاری سازد تا زندگی و تمدن انسانی بسامان گردد و باور و اندیشه فرد و جامعه بر مبنای آن استوار شود. ما معتقدیم که احساس زیبایی همانند دیگر پایههای حیات انسانی، دارای ماهیتی قرآنی است که در فلسفههای متفکران بشری هم¬ردیفی ندارد. این ماهیت را میتوان از واکاوی آیات قرآن کریم با شمول آفاقی و مظاهر حیاتی و اندیشهای آن دریافت و از این رهگذر به دستگاهی کامل و شامل در باب زیبایی شناسی دین در پرتو قرآن رسید.
برای دستیابی به این هدف، باید جلوهها و جایگاههای تصویر زیبایی را در قرآن به دقت مطالعه کرد. امّا پیشتر لازم است جایگاه و رسالت انسان را در تصویر قرآنی دریابیم.
جایگاه و رسالت انسان
انسان در این جهان پای نهاده تا خلیفه خداوند باشد. قرآن کریم این حقیقت را به گونهای بیان کرده که همزمان جایگاه و رسالت انسان را در جهان هستی نشان میدهد:
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَهً قَالُوا أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ.
و [به یاد آر] آنگاه که پروردگارت فرشتگان را گفت: من در زمین جانشینی ـ برای مخلوق پیشین یا نمایندهای از خود ـ خواهم آفرید، گفتند: آیا کسی را در آن میآفرینی که تباهکاری کند و خونها ریزد، در حالی که ما تو را به پاکی میستاییم و تقدیس می کنیم؟ [خداوند] گفت: من میدانم آنچه شما نمیدانید.
انسان از آن جهت که جانشین خداوند در زمین است، بار مسئولیتی بزرگ را بر دوش میکشد؛ و آن ادای وظایف خلافت الهی در زمین است. پس این مسئولیت هم فراگیر است و هم سنگین. همین نشان میدهد که خلافت همان بار امانتی است که خداوند به آسمان و زمین و کوه عرضه کرد و آنها از پذیرفتنش سر باز زدند؛ زیرا بسیار سنگین و طاقتفرسا جلوه کرد و انسان با ناآگاهی از عواقب این مسئولیت بزرگ، آن را پذیرفت و با این پذیرش، خود را زیر بار برد:
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً.
همانا ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم، ولی از برداشتن ـ پذیرفتن ـ آن سر باز زدند و از آن ترسیدند و آدمی آن را برداشت ـ پذیرفت ـ، براستی که او ستمگر و نادان است.
تعبیر به ظلوم و جهول بودن انسان در این آیه، از همین معنا که گفتیم، حکایت دارد؛ نه آن که مقام والای او را در پذیرش این مسئولیت زیر سؤال برد. حال که خلافت در ذات خود، مسئولیتآور است، انسان نمیتواند هرگز از آن شانه خالی کند و هر کس، خواه مرد و خواه زن و با هر ویژگی و امکان، باید از عهده این بار سنگین برآید:
وَکُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ کِتَاباً یَلْقَاهُ مَنشُوراً.
و [سرنوشت] کردار هر انسانی را در گردنش بستهایم و روز رستاخیز برای او نوشتهای بیرون آوریم که آن را گشوده ببیند.
سطحیاندیشان گمان دارند که به این ترتیب، دیگر از آزادی و آزادگی در انسان خبری نیست و حتی حیات تمدنی انسان نیز مورد تردید قرار میگیرد؛ زیرا باید وی در دایره اختیاراتی که خداوند برایش تعیین کرده، عمل نماید و از خود هیچ اختیاری ندارد. اینان از سه اصل بدیهی غفلت کردهاند:
ـ انسان بدون تحقق بخشیدن فرصتها و توانهایش اصلاً وجودی ندارد. وجود حقیقی انسان وابسته به شکوفایی و بالندگی توان و قدرت او در بهرهوری از این امانت است.
ـ برای بهره بردن از این توان، انسان باید دارای آزادی باشد و بدون آن، هرگز فرصت تحقق هیچ یک از فرصتهایش پدید نخواهد آمد.
ـ آزادی کامل انسان اقتضای قواعد و قوانینی خاص را دارد که باید از آنها پیروی نمود. در این میان، اراده انسان به بازی و اسارت گرفته نمیشود و این از ویژگیهای فطرت انسان است که قرآن کریم به آن تصریح نموده و آزادی کامل فرد را در بستر این قواعد پذیرفته است:
مَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرَى وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً.
هر که راه [راست] یافت جز این نیست که به سود خویش راه یافته و هر که گمراه شد همانا به زیان خود گمراه شده است و هیچ کس بار گناه دیگری را بر ندارد و ما [هیچ مردمی را] عذابکننده نباشیم تا آنگاه که پیامبری برانگیزیم.
پس در دیدگاه قرآن، انسان همواره باید در حالت بیداری و یقظه کامل به سر برد و همیشه هشیار و آماده باشد. با این ویژگی است که انسان میتواند حیاتی پربار و متضمن منافع فرد و جامعه را رقم زند. این که انسان خلیفه خداوند در زمین است، تنها بدین معنا نیست که وی دارای مقام و شرافتی است، بلکه بیشتر و مهمتر از آن، بدین معنا است که وی دارای رسالتی سنگین است که باید برای ادای آن، سخت مجاهده ورزد و همواره در هوشیاری و آگاهی به سر برد تا این امانت را به راستی حفظ کند. در این میان، او باید با همه موانع انجام این رسالت و حفظ این امانت مقابله کند تا آنها را از پیش رو بردارد و زمینههای وصول به این هدف و ادای این رسالت را فراهم سازد.
از آن چه گذشت، میتوان دریافت که مبانی حس زیبایی شناسی در قرآن کریم از این قرار است:
ـ وجود انسان، وجودی مدنی است.
ـ پایبندی به حفظ امانت این وجود مدنی، وظیفهای اخلاقی است.
ـ پیش از هر چیز، این پایبندی دارای ارزش و مکانت انسانی است.
ـ وجود انسان در زمین اقتضای روابطی میان او و پدیدههای زمین و دیگر پدیدههای طبیعی را دارد.
ـ این رابطه و پیوند، وجود ویژگیهای عام انسانی از حیث تفکر و اندیشه و احساس را ایجاب میکند که همه آدمیان در آن مشترکند.
ـ قرآن کریم حس زیبایی شناسی را پیش درآمدی برای استواری فکری و اخلاقی قرار داده، بدین گونه که انسان در تربیت جمالی خود بدین سمت رود که این حس را برهانی عقلی و وجدانی بر وجود خدای سبحان بداند.
با این مبانی، روشن است که احیای حس زیبایی شناسی در قرآن کریم، به گونهای فراگیر و با جنبههای گوناگون و متکامل است. این جا است که خداوند میفرماید:
وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِن کُلِّ مَثَلٍ فَأَبَى أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً.
و براستی در این قرآن برای مردم از هر گونه مثال آوردیم ـ تا راه یابند ـ، پس بیشتر مردمان سر باز زدند و جز کفر و ناسپاسی نخواستند.
از ویژگیهای ماهیت حس زیبایی شناسی در قرآن کریم این است که در بیان و بلاغت خویش به گونهای اعجازین، تصویرهایی را آورده که ضمیر ناخودآگاه را برمیانگیزد و حتی صحنههای تاریخی گم شده در پشت اساطیر و خرافهها را بازسازی کرده و همه مناظر و مواقفش را پیش چشم ما آورده و به حوادث چنان جان بخشیده که گویی پیش چشم ما حضور دارند. از این گذشته، میان سایه روشنها و حرکات چنان تناسب و سازگاری ایجاد کرده که در همه آن صحنهها زندگی و حیات را جلوه میبخشد و آن را از همه جوانبش زنده و پویا به تصویر میکشد. حتی با موسیقی پدید آمده از واژهها و ترکیباتش نیز به آن صحنهها جانی دوباره میدهد و آنها را زندهتر ترسیم مینماید. همین ویژگیها است که منظره ترسیم شده با این نوع بیان را از هنر تصویرگری نیز تمایز میبخشد.
پس تصویرهای قرآنی وجود انسان را به سوی خویش میکشاند و با مناظرش خیال آدمی را به حرکت درمیآورد و اندیشه و فکر و شعور را همراه با هر حرکت و نقش به خلجان وا میدارد، آن هم خلجانی که از هیجانهای عادی آدمی بسیار برتر است.
گفتهاند: «طبیعت در ذات خود دارای ارزش زیبایی شناختی نیست، مگر آن که از دریچه نگاه یکی از هنرها بدان نگریسته شود و به زبانی ترجمه گردد که اندیشه یا تکنیک معینی آن را گزارش میدهد.»
نیز گفتهاند: «عناصر طبیعی همچون درخت و دریا و گل هرچند در انسان لذت و حس زیبایی شناسی برمیانگیزند؛ امّا تنها هنگامی دارای ارزش و بار هنری خواهند بود که از دریچه چشم هنرمندی کارآزموده بدانها نگریسته شود؛ زیرا تا قبل از این، تنها به منزله احساسی عادی قلمداد میشود.»
با این حال، درون انسان فطرتی جمال شناسانه نهفته است که به خودی خود، برای درک زیبایی آزموده گشته، آن را از حیث زیبایی شناسی ارزیابی میکند و از آن لذت میبرد. هنگامی که انسان به منظرهای طبیعی مینگرد و مثلا رودخانهای را در محاصره درختان و گیاهان میبیند، با خودش نمیگوید: «این درخت چه زیبا است!» بلکه با حرکتی ذهنی و انفعالی و در عین حال آگاهانه، در خیال خویش صورتی معین را نقش میبندد که میان عناصرش تلائم و سازگاری کامل وجود دارد و همه آن اجزا را با یکدیگر در نظر میگیرد و با قضاوتی جمالشناختی میگوید: «به راستی که این منظره چه زیبا است!»
پس انسان عادی، و نه هنرمند، نیز میتواند در چهارچوبی معین به آفرینش صورتی زیبا در ذهن خود بپردازد؛ و این البتّه از صورتی که هنرمند میآفریند، متمایز است. تصویر هنری ثمره پالایش و تهذیب ماده محسوس برگرفته از طبیعت یا زندگی انسانی است و هدف این پالایش، ایجاد اثر یا انگیختگی زیباشناختی است.
قرآن کریم صوری بیانی را از جلوهگاههای طبیعی یا انسانی در نهایت اعجاز ترکیبی و با سازگاری و تناسب کامل آورده؛ آن سان که همه اجزا با یکدیگر درهم تنیده شده، پیکرهای واحد میسازند و در عین حال با روح و فضای خاص آن آیه و آهنگ کلی آن سوره سازگارند. قرآن با این تصویرگری اعجازآمیز به حقیقتی بزرگ دلالت و تأکید میکند؛ و آن حقیقت این است که فطرت انسان با حس زیبایی شناسی و قدرت جمالیابی درآمیخته؛ و این معنای همان سخنی است که اشاره نمودیم: حس زیبایی شناسی از پایههای اساسی وجود انسان است.
تاریخ هنر به ما نشان میدهد که همواره ارتباطی ناگسستنی میان هنر و نظام اجتماعی و اقتصادی بوده و نیز هنر همیشه با فکر و ایدئولوژی آدمیان درآمیخته است. هنر و تجربههای هنری نیز مانند دیگر تجربههای بشری در دایره این ارتباط و درآمیختگی قرار داشته است.
به این ترتیب، حس زیبایی شناسی تنها به معنای انگیختگی برخاسته از زیبایی نیست؛ بلکه از آن مرحله فراتر میرود و به درک زیباشناختانه میرسد و از آن نیز گذشته، به مرحله ارزشگذاری زیباشناختانه راه مییابد که در تکوین فکر و جان و خیال آدمی اثری بسزا دارد. قرآن در احیا و تربیت و تزکیه حس زیبایی شناسی انسان، بر تصویر خیالی و تصویر فکری همزمان تکیه میکند تا هم احساس را بالنده سازد و هم شعور را؛ و بدین گونه، آدمی را از جمود نجات بخشد، جمودی که هم فکر را به تحجر میکشد و هم احساس را به تخدیر. در نتیجه، انسان به مرتبهای از حیات دست مییابد که از روزمرگیها و شوائب زندگی مادی خالی است و در عین حال، با واقعیات حیات در ارتباط و تعامل است. این تعامل سبب نمیشود که او در بند ماده بماند و به اسارت مشغولیات زندگی روزانه درآید؛ بلکه او را فراتر برمیکشد تا هم در میدان زندگی با واقعیات کنار آید و هم زیباییهای نهفته در پشت این واقعیات را درک کند.
این است همان تجربه زیباشناختانه بسامان و بهنجار که در آن، انسان فقط از زیبایی لذت نمیبرد؛ بلکه از آن پای فراتر نهاده، به مرحله تفکر ایجابی و سازنده و التزامآور میرسد تا درون خویش را دگرگون سازد و با این دگرگونسازی، زمینه اصلاح خود و جامعه را فراهم آورد:
إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءاً فَلاَ مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَالٍ.
خدا چیزی را که از آن مردمی است دگرگون نکند تا آن مردم خود دگرگون شوند. چون خدا برای مردمی بدی خواهد، هیچ چیز مانع او نتواند شد و ایشان را جز خدا هیچ کارسازی نیست.
هنگامی که آیات تصویرکننده جلوهگاههای طبیعی و انسانی را در قرآن کریم مینگریم، چهار نکته را درمییابیم که بنمایه حس زیبایی شناسی است:
ـ قرآن کریم به انسان فرمان میدهد که به ضرورت در آن جلوهگاه بنگرد و تدبر ورزد؛ گویا ارزشیابی زیباشناختانه وظیفهای اخلاقی و فکری است. به بیان دیگر، انسان مختار نیست که برای تفرج و گذران اوقات، به سراغ این مقوله رود؛ بلکه وظیفه دارد به زیر و بمهای زیباشناختانه هستی بپردازد و این وظیفه را خداوند بر عهده او نهاده است.
ـ آن جا که قرآن کریم به ضرورت فرمان میدهد که انسان در جلوهگاههای زیبا نظر و اندیشه و تدبر نماید، او را از جمود و سختمغزی و تحجر ذوقی و فکری رها میسازد. یعنی دعوت به ذوقورزی در آیات جمالی خداوند، دعوت به حریت و آزاداندیشی و آزادگی فکری انسان است.
ـ از خلال وجوب تأمل آزادانه ذوقی انسان در آیات جمال الهی، ذوق آدمی طبیعتی اخلاقی و سازنده مییابد که او را در مسیر توازن و هماهنگی با خویشتن برای ایفای هرگونه نقش مثبت در زندگی فردی و اجتماعی یاری میرساند و نیز در راه بازسازی فکری و معنوی به مدد او میآید.
ـ نهتنها با این ذوق زیباشناختانه، انسان به توازن و هماهنگی میان تواناییهایی حسی و عقلیاش دست مییابد، بلکه این امتیاز را به دست میآورد که در بازکاوی و بررسی جهان و جلوههایش به دیدگاهی عمومی وکلی نایل شود و از این رهگذر، رفتارها و برخوردها را به درستی تحلیل کند. بدین سان، دیگر انسانی تکساحتی نیست؛ بلکه در فکر و شعور و حس و خیال خود، به همه جنبههای حیات توجه مییابد و رابطه کلی با همه قلمروهای حیات را از دست نمینهد.
فطرت ایمان
انسان هم با عقیده زندگی میکند و هم برای عقیده؛ و همواره میان این دو قطب «با» و «برای» سیر میکند. در این سیر، کیان فردی با همه جلوههای دقیقش و نیز کیان اجتماعی با همه نمودهایش تجلی مییابد. هیچ انسانی در هیچ جای این جهان پهناور نیست که با عقیده زندگی نکند. هر اندیشه و باور و خیال و تصویری که در ذهن او نقش میبندد و رابطه وی با خودش و دیگران و جهان را تعیین میکند، برگرفته از اعتقاد او است. البتّه مراد ما از اعتقاد، باورهای اجتماعی و سیاسی نیست؛ زیرا هیچ نظام سیاسی یا اجتماعی نمیتواند جای دین را برای انسان پر کند. آن چه نیاز روح و فطرت انسان را برای همیشه پاسخ میدهد، دین است؛ حال آن که برترین نظامهای سیاسی و اجتماعی عمرشان از حداکثر چند دهه تجاوز نمیکند و نمیتوانند آن جای خالی را همواره پر نمایند. کجاست چنین نظامی که حیات جاودانه داشته باشد و بتواند همه موانع را کنار نهد و همواره دوام آورده باشد؟
نظامهای انسانی برخاسته از ضرورتهایی هستند که منطق حرکت و حیات انسان ایجاب میکند و از ذات زندگی بشر برمیخیزند؛ امّا از آن جا که این منطق در طول زمان دستخوش دگرگونیهای گوناگون میشود، هرگز عمر این نظامها چندان طولانی نیست و با سپری شدن یک یا دو نسل از آدمیان، این نظامها هم دستخوش اضمحلال یا تغییر میگردند. پس هیچگاه اینها نتوانستهاند جای خالی دین را برای بشر پر کنند.
همین سخن که در باره نظامهای سیاسی و اجتماعی گفته شد، در باب سنّتها و آیینهای بشری نیز صادق است. آن چه مردم میان خود قرارداد میبندند و به عنوان عرف اخلاقی و فرهنگی برمینهند و سپس ذوق و ذائقهای که بر پایه آن پدیدار میشود، همگی در تحول و تغیرند و هرگز نمیتوانند جای دین را پر کنند. البتّه اینها به جای خود محترم و نقشآفرین هستند و در طول دوره حیات و حضور خویش با دین و عقیده انسان تعامل میکنند و وجودشان بسیار مغتنم و لازم است؛ امّا جای دین را نمیگیرند.
اعتقاد و باور دینی عبارت است از شعوری وجدانی که انسان بدون پیچیدگی و سختی آن را درک میکند و ضمناً با خوابآلودگی و توهم همراه نیست. این باور عمیق، بنابر فطرتی است که مقتضای منطق پیدایش هستی، چه رسد به منطق پیدایش انسان، است. فطرت ایمان به خدا، چیزی نیست جز فطرتی جاودانه که از ابد تا از ازل، در ورای شکلها و رنگها، جلوه میکند.
ما از فطرت ایمان به خداوند سخن میگوییم، و نه غریزه ایمان به خدا؛ زیرا غریزه چیزی نیست جز جمود بر انگیزههایی که نمیتوان از شیوه معین و مرسوم آن بیرون رفت و سرپیچید، امّا فطرت ایمان رنگی دیگر دارد و شعوری است زنده و بیدار و متعالی که طبیعتش چنین است که دست انسان را بگیرد و از نردبان عروج و کمال بالا ببرد و به اوج پاکی و پیراستگی برساند.
در این جا پای سؤالی همواره در میان است: آیا فطرت ایمان یکباره به انسان بخشیده شده یا رفته رفته و بهتدریج همانند تحول در ابزارها و وسایل زندگی، شکل آن رو به تغییر و تکامل نهاده است؟ پژوهشگران در زمینه تطبیق ادیان، به این پرسش پاسخهایی دادهاند. برخی معتقدند که عقیده دینی نیز همانند هر پدیده اجتماعی دچار تطور و تکامل گشته و اکتشافها و ابداعات علمی و اندیشهای، سهمی بزرگ در این زمینه هم داشته است. آنان برای اثبات این سخن خویش، نمونههایی تاریخی از ادیان بتپرستانه قدیم در سرزمینهایی همچون مصر و یونان و بابل و هند را مثال میآورند.
در تحلیل این دیدگاه باید گفت: اصل منطق هستی، اقتضای ایمان به خدای یگانه را دارد. هیچ پیامبری در درازای تاریخ نبوده که مردم را به توحید فرانخواند. نوح، پیامبر بزرگ خدا، به مردمش همین را میگفت:
لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ
نوح را بر قومش به رسالت فرستادیم. گفت: ای قوم من، اللَّه را بپرستید، شما را خدایی جز او نیست، من از عذاب روزی بزرگ بر شما بیمناکم.
هود نیز چنین میکرد:
وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ یَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ
و بر قوم عاد، برادرشان هود را فرستادیم. گفت: ای قوم من، اللَّه را بپرستید که شما را جز او خدایی نیست، و چرا نمیپرهیزید؟
همین سخن را صالح نیز پی گرفت:
وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَکُمْ مِن إِلهٍ غَیْرُهُ قَدْ جَاءَتْکُمْ بَیِّنَهٌ مِنْ رَبَّکُمْ هذِهِ نَاقَهُ اللّهِ لَکُمْ آیَهً فَذَرُوهَا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ.
بر قوم ثمود، برادرشان صالح را فرستادیم. گفت: ای قوم من، اللَّه را بپرستید، شما را هیچ خدایی جز او نیست، از جانب خدا برای شما نشانهای آشکار آمد.
اگر فطرت ایمان به خداوند یگانه در ذات بشر نهفته نبود و از همان آغاز با نهاد انسان سرشته نشده بود، هرگز جا نداشت که همه پیامبران الهی مردم را به توحید فراخوانند. همین باور تا هنگام نزول قرآن که خاتم کتابهای آسمانی است، ادامه مییابد و همچنان مردم به پرستش خداوند یگانه فراخوانده میشوند. با این نگره، میتوان دریافت که اصل اعتقاد توحیدی در معرض تطوّر و دگرگونی نبوده است. کافی است در وضع مردم عرب در روزگار نزول قرآن کریم بنگریم. آن مردم در طراز و مرتبهای از پیشرفتگی قرار نداشتند که سزاوار فراخوانده شدن به توحید باشند؛ مگر آن که بپذیریم دعوت به توحید، ارتباطی به ترقی یا تنزل مدنی جوامع ندارد. آن مردم اساساً از توسعه مدنی برخوردار نبودند و از لحاظ فکری و فلسفی جایگاهی درخور نداشتند تا شایسته دعوت توحیدی گردند. در شبه جزیره عربی آن روزگار، همه گونه زشتی و فساد و تباهی و پلیدی در اوج خود دیده میشد و در سوی دیگر، گرایشهای دینی دیگر، همانند یهودیت و مسیحیت و صائبیگری، حضور داشت. پس چنین نبود که انتظار رود این مردم عقیده درست را بازشناسند و به این دلیل، به آن بگروند. امّا قرآن کریم به انتظار ننشست تا آن مردم به بلوغ فکری و تطوّر اجتماعی برسند و آن گاه، رسالت پیامبره را بپذیرند. قرآن کتابی است سراسر اعجاز بیانی و فکری و هنری و تشریعی. اگر بنا بود آن مردم به حدی از آمادگی برسند که شایسته دریافت چنین سخن اعجازینی شوند، هرگز نباید قرآن بر ایشان یا هیچ امتی نازل میگشت؛ امّا حقیقت این است که قرآن بر فطرت ایمانی ایشان فرود آمد که خود، از معجزات بزرگ خداوند است.
برخی میپرسند: «اگر چنین است، پس دیانتهای مشرکانه در مصر و یونان و بابل و هند و چین چه میکرده است؟ چرا آن دینها از روزگاران کهن تا امروز برجا مانده و مقاومت کردهاند و آیینهای اجتماعی و سیاسیشان تا این روزگار باقی مانده است؟ از میان پیروان این ادیان، نابغههایی در فلسفه و هنر و سیاست برخاستهاند. پس فطرت ایمان در طول این سه هزار سال کجا بوده است؟»
در پاسخ باید گفت: «در طول این مدت، ارسال پیامبران خداوند برای راهنمایی مردم ادامه داشت تا به پیامبر خاتم رسید؛ و امّا آن دیانتهای مشرکانه از پی هم آمدند و رفتند و اکنون نام و نشانی از بسیاری از آنها برجای نمانده و از برخی نیز تنها نامی بر جای مانده و یا نام خدایان بزرگشان در کتابها ثبت گشته است. حتی از آداب و عبادات و رسوم آنان نیز اثری برجای نمانده است. تنها چیزی که اکنون از بسیاری از آن ادیان بر جای مانده، همان است که به نام اساطیر از آنها تعبیر میکنیم.»
البتّه فلاسفه یونان معمولا از بیم قدرتهای مسلط آن روزگاران، در برابر این دیانات سخن صریحی نگفتهاند؛ امّا همان فطرت ایمانیشان آنان را از تسلیم در برابر شرک و پذیرفتن عقاید مشرکانه بازمیداشت. سرزمین مصر که برخی آن را زادگاه و بومگاه این گونه ادیان برمیشمرند، نزدیکترین سرزمین به فطرت راستین ایمانی است و پدر پیامبران، حضرت ابراهیمه و شماری از نسل او، از این سرزمین دیدار کردند. نیز موسیه برههای از زمان را در آن جای زیست و مردم را به عبادت خداوند فراخواند؛ امّا نیروی مادّی کاهنان قویتر از نیروی پیامبران و پیروانشان بود و قدرتهای حاکم به مردم رخصت ندادند تا از این فطرت الاهی پیروی کنند. تقریبا همه تمدنهای شکل گرفته بر کناره رودهای بزرگ، از این دست بودند.
با این بررسی کوتاه، اکنون این پرسش باقی میماند: «آیا ادیان مشرکانه توانستند نیازهای روحی انسان را برآورند و او را اغنا نمایند؟ آیا توانستند وی را به حقیقت نفس و ذاتش رهنمون گردند؟ آیا او را در هنگامههای اسیرشدن به دام اضطرابهای نفسانی، نجات بخشیدند؟ آیا در عرصههای دچارشدن به فریب و نیرنگ، دستش را گرفتند و از دام نیرنگها بر حذرش داشتند؟»
حقیقت این است که هیچ یک از ادیان غیرتوحیدی نتوانستد این کارها را انجام دهند و حتی کمتر از این کارها نیز از دستشان برنیامد. اگر این ادیان بارقهای از یقین در دل پیروانشان برمیافروختند، این گونه بر باد فنا نمیشدند و از یادها نمیرفتند. یادی که از این ادیان بر جای مانده، تنها آثار احساسات وطندوستانه و نوستالژیک و میراثخواهانه است، نه از سر اعتقاد و باور و یقین و طمأنینه. افکار مشرکانه، خواه در تمدنهای شرق و خواه غرب جهان، انحرافی از فطرت ایمان توحیدی بودهاند و حتی اگر اعصاری دیگر نیز امتداد مییافتند، باز همین سخن در باره آنها صادق بود.
کلمه توحید با همه اعجاز و شکوهش، مؤثرترین و نابترین جلوه جمال در قرآن است و از رهگذر آن، جلال و زیبایی به چشم میآید: لا اله الا الله. همین سخن کوتاه به شکوه در گذر قرنها مایه یقین و آرامش و اطمینان خاطر و شکوه جانها گشته و توانسته روحها و احساسها را در درک زیبایی توحیدی هستی برانگیزاند.
منبع: ماهنامه پیام زن ۱۳۸۸ شماره ۲۱۳، آذر ۱۳۸۸/۰۹
نویسنده : سید ابوالقاسم حسینی
نظر شما