حقیقت و واقعیت و پیشرفت
1 - حقیقت و واقعیت، دو گانه های روش شناختی در جهان هستند، همان گونه که دوگانه های معرفت شناسی را نیز تشکیل می دهند. البته دوگانه های معرفتی شناختی، مقدم بر دو گانه های روش شناختی اند حقیقت اطلاق دارد و واقعیت قید، پس جنگ اطلاق و قید است.
2 - اگر جنگ اطلاق وقید به تعین و عدم تعین کشیده شود، در این صورت است که روش شناسی رخ می نماید. تعین و عدم تعینِ روش شناختی، ادوار تاریخی و دانش بشری را نیز تشکیل می دهند و جنگ، تعین و عدم تعین، تاریخ فلسفه را ترسیم کرده است، که نتایج این نزاع ها گاهی به جنگ های خونین نیز تبدیل شده است.
3 - تعریف حقیقت و واقعیت نیز تحولات بسیار زیادی به خود دیده است. آنچه در تعریف ما در این جا مطرح می شود، این است که حقیقت به معنای تحقق چیزی است بدون هیچ گونه قید و قیود و حد و حدودی، پس حقیقت همیشه محقق است (و حق نیز چنین است که شکل مبالغه آمیزِ حق، حقیقت می شود)
4 - واقعیت به چیزهایی اطلاق می شود که تحقق آنها مشروط و محدود به زمان و مکان است؛ زمان و مکانی که دو رکن اصلی واقعیت هستند، پس تاریخ و جغرافیا دو رکن واقعیت اند، که آن را تشکیل می دهند. البته واقعیت و فرهنگ نیز دو امر به هم پیوسته اند، که می توان گفت: واقعیت و فرهنگ نسبی است و اطلاق ندارد.
5 - اگر واقعیت، تاویل به حقیقت برده شود، به واقعیت نسبی، اطلاق بخشیده می شود، که به انگیزه های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی صورت می گیرد، مثل اینکه حقیقت، همان واقعیت شمرده شود و از هست ها، بایدهای اخلاقی و ارزشی استخراج شود و حقیقت همان واقعیت قلمداد شود، مثل ماکیاولیسم و داروینیسم که مبناهای اخلاقی را واقعیت ها می دانند.
6 - نتیجه تاویل واقعیت بر حقیقت و خشونت هایی که براساس آن رخ داد؛ مثل جنگ اول و دوم جهانی؛ که حقیقت به واقعیت تاویل برده شد و تمامی حقایق معرفتی و اخلاقی به واقعیت، و برای اینکه رمزگشایی حقیقت کنند و حقیقت را بی حقیقت جلوه کنند، آن را به وسیله تاریخ، جغرافیا و فلسفه انجام می دهند.
7 - حقیقت شکنی، تاویل حقیقت به واقعیت و تفسیر حقیقت به وسیله واقعیت، در دوران جدید و به وسیله چپ و سوسیالیست ها رخ داد. در دوران قدیم نیز، توسط زبان، حقیقت به واقعیت تاویل برده شد و حقیقت یک واقعیت دانسته شد، که به وسیله زبان ساخته و بازتولید می شود، که بعدها ملی گرایان به وسیله زبان، واقعیت ها را به حقیقت تبدیل کردند و لذا خشونت آفرین و جنگ طلب شدند، که از آن میان، دولت های ملی و نظام های دولت - ملت به وجود آمدند.
8 - در تاریخ غرب، چپ گرایان در مقابل حقیقت گرایان ملی گرا و کاتولیسم ایستادند و سعی در تفسیر واقعیِ حقیقت کردند تا بتوانند در مقابل خشونت گرایی حقیقت گرایان مقاومت کنند، پس به جنگِ حقیقت بنیادی و اصلی رفتند، که تمامی حقایق از آن نشات می گرفت و آن حقیقت، خدا و معنویت بود.
9 - چپ ها، پیشرفت گرایان بودند که بایستی خدا را کنار می گذاشتند تا بتوانند، پیشرفت ترسیم کنند و از همین جا بود که به ماتریالیسم کشانده شدند و پیشرفت را براساس ماده و تکنولوژی ترسیم کردند. آنها به جای خدا، جامعه را گذاشته اند، که دورکیم با صراحت به آن اشاره کرده است.
10 - بنیانگذار ماتریالیسم، که انقلاب معرفتی را در غرب ایجاد کرد «فویر باخ” بود که تمامی علوم انسانی و مادی غربی از او به وجود آمد و سپس مارکس آن را تکمیل کرد. به عبارت دیگر، فویر باخ از جهان یک تفسیر ماده گرایانه کرد و گفت: آنچه مردم به عنوان حقیقت می پرستیده اند، در واقع خودشان یا انسان نوعی را می پرستیده اند، که این انسانِ نوعی، همان جامعه است، پس مردم، جامعه را به جای خدا می پرستیده اند، پس حقیقت، همان واقعیت اجتماعی بوده است.
11 - مارکس سخن فویرباخ را که یک تفسیر مادی گرایانه بود، تبدیل به یک تغییر مادی گرایانه کرد و تمامی تاریخ بشر، تاریخ ابزار سازی بشر و نظام های اجتماعی را مرتبط با آن دانست و وظیفه فلسفه را که تاکنون تفسیر جهان می دانست، از این به بعد تغییر جهان دانست و حقیقت را یک امور آفریده، به وسیله طبقات بالا برای استثمار طبقات پایین اجتماعی دانست (ایدئولوژی دروغین یا جمله شریعتی زر و زور و تزویر)
12 - پسامدرنیسم که ریشه در مارکسیسمِ فرهنگی ـ ارتباطی دارد، بی حقیقتیِ در مارکسیسم را بازتولید فلسفی و معرفتی کرد و تمامی حقیقت در تمامی تاریخ را باطل و حقیقت ها را روایت هایی دانست که در طول تاریخ تولید توسط قدرت های مسلط و گفتمان ساز، بوده است، پس پسامدرنیسم همان واقعیت گرایی معرفتی است و وظیفه حقیقت گرایان تبیین خدا در تاریخ به گونه کلامی، اخلاقی و فقهی است که با فطرت، عرف و مردم منافاتی ندارد.
منبع: / هفته نامه / پگاه حوزه / 1388 / شماره 274، اسفند ۱۳۸۸/۱۲/۰۰
نویسنده : ابراهیم فیاض
نظر شما