نظریهی سیاسی در تورات و تلمود
بنا به شواهدی، ربی هیلل در انکار وجوب یک مسیح جسمانی و شاهانه تنها نبوده است. یوسفوس روایت میکند که مناحم، رهبر زلوتها،(11) در طول دورهی جنگ یهودیان علیه رم، به دست پیروان خودش کشته شد، چون در تلاش بود تا القاب سلطنتی به عنوان ماشیح بر خود بگیرد. اعضای این جناح خاص از زلوتها، ضدسلطنت بوده و قویاً به پادشاهی خداوند معتقد بودند و نمیخواستد هیچ پادشاه زمینی بپذیرند. آنها دورهی مشهور به «عصر مسیحایی» را دورهی جمهوری، شبیه عصر دوران کتاب مقدس تلقی میکردند. بیشک آنان از روایت کتاب مقدس در مورد گیدعون الهام میگرفتند که بعد از فعالیت به عنوان منجی، مقام شهریاری را که به او پیشنهاد میشد، رد کرد (داوران 8: 23).
بنابراین، نوعی چندگانگی دربارهی نهاد سلطنت در منابع وجود دارد. از یک سو سلطنت، کانون شور و احساسات ملیگرایانه عمیق بود که حتی در مسیحیت به بازگشت به صورتی باستانی از بتپرستی تغییر ماهیت داد، از سوی دیگر همواره نوعی بدگمانی و محافظهکاری وجود داشت که به واسطه آن سلطنت در محدودیت نگهداری میشد.
دربارهی تاج کهانت نیز قیود و ملاحظاتی در کار بود. اگرچه هارون برادر موسی، به عنوان اولین کاهن اعظم، مورد احترام بود، شهرت وی با نقش او در واقعهی گوسالهی طلایی خدشهدار شده بود. به طور کلی، نقش او تحتالشعاع برادرش، یعنی نقطهی اوج تاج تورات بود. پس انتظار نمیرفت که هیچ کاهن اعظمی یک رهبر الهامبخش باشد، بلکه او نقشی حاکی از وظیفهشناسی به عنوان ناظر شعائر معبد را ایفا میکرد. در زمان ربیها، حتی انتظار نمیرفت که او به عنوان یک آموزگار انجام وظیفه کند و بالاتر از آن قطعاً نمیتوانست به عنوان کسی که احکام و دستوراتی در موضوعات دینی یا اخلاقی صادر میکند، کار کند. اما در خود تورات عباراتی یافت میشود که ظاهراً طبقهی کاهنان، آموزگاران و راهنمایان مردماند. مثلاً متن زیر اختیارات و وظایف وسیعی را به کاهنان به عنوان معلمان و داوران داده است:
پیش از کاهنان از بنیلوی، پیش حاکم آن زمان حاضر شده، استفسار نما و ایشان فتوای حکم را به تو بیان خواهند کرد و موافق فتوی آنان عمل نمای که از جایگاهی که خداوند برمیگزیند به تو بیان میکنند. دقت کرده، هر چه را که به تو تعلیم میدهند، به جای آر» (تثنیه، 17: 9ـ10).
اما حتی در این متن، کاهنان به موازات شخصیت غیرکاهنی «داور» نامیده شدهاند، به این دلیل که کاهنان نقش هیأت مشورتی داشتند نه مرجعیت صریح. چنین مرجعیت خاصی حتی به کاهن اعظم نیز داده نشده است. تنها حوزهای که به نظر میرسد که در آنجا تورات، چنین مرجعیت خاصی به کاهنان داده، موضوع خلوص و پاکی شعایراست. به مردم هشدار داده شده که اطاعتی منحصر به فرد از احکام کاهنان داشته باشند: «از بیماری جذام بر حذر و نیک هوشیار باش که موافق آنچه کاهنان بنی لاوی شما را تعلیم میدهند و به روشی که ایشان را امر فرمودهام رفتار نمایی. (تثنیه، 24: 8) اما حتی در همین جا موسی به عنوان گوینده، متذکر شود که تعالیم کاهنان از او، یعنی نبی، سرچشمه میگیرد (آنگونه که من به آنان امر کردم). در زمانهای بعدی، وقتی ربیها خودشان را وارثان موسی، نه هارون، مطرح کردند، کاهنان همچنین در صورت مشاهدهی آلودگی و فساد، نقش دینی خود را در قالب تذکر دادن ایفا میکردند، اما آنان تنها زیر نظر ربیها عمل میکردند و قدرت صدور حکم در موضوعی نداشتند.
آیا این بدان معناست که بین زمان مربوط به کتاب مقدس و زمان مربوط به ربیها نوعی جابهجایی قدرت شکل گرفته بود؟ آیا همان گونه که کوهن میگوید، قدرت صدور حکم و تعلیم از کاهنان به ربیها، یعنی از تاج کهانت به تاج تورات منتقل شده بود؟ بیشک برخی جابهجاییهای این چنینی اتفاق افتاد، اما باید از تحریف یا اغراق در میزان اهمیت آن بر حذر بود.
به طور کلی، قبیلهی لوی از جمله گروه هارونی قبیله یعنی کاهنان، وظیفهی تعلیم مردم را بر عهده داشتند؛ همان گونه که در این آیه تصریح شده: آنها باید ای یعقوب، احکام تو و ای اسرائیل، قانون و شریعت تو را بیاموزند (تثنیه 33: 10). اما این امر بیانگر ارتقای این قبیله به موقعیت طبقهی معلم با حقوق انحصاری تعلیم نیست. در تورات دلایل و شواهد زیادی هست که گسترش نقش تعلیم در سراسر جامعه اسرائیل بدون توجه به وابستگی قبیلهای، موقعیتی آرمانی به شمار میآید. برای نمونه، آیهی زیر به همهی اسرائیلیان خطاب میکند: «و تو باید به جد تمام، آنها را به فرزندانت تعلیم دهی و به وقت نشستن در خانه و رفتنت در راه و وقت خواب و بیداری در باب آنها گفتوگو نمایی (تثنیه: 7:6).
بنابراین تورات، از یک سو، لویها را آموزگاران قوم معرفی میکند و از سوی دیگر، این نقش را با حمایت از برنامهی تعلیم و فراگیری در سطح ملی، تضعیف مینماید. این دوگانگی که در قرون بعدی نیز ادامه یافت، به کامیابی ربیها به عنوان رهبران غیرکاهن انجامید که تقریباً نقش لویها در تعلیم را از بین میبرد.
در این جا به موضوع مهم اجتماعی و سیاسی اشاره میکنیم که همان جایگاه تورات در اداره و هدایت امور بشری است. هر دو تاج شاهی و تاج کهانت در اختیار نیابت موروثی است. اساس پادشاهی، هر جا که وجود داشته، از پدر به پسر رسیده است. اساس کهانت، اگر نه در جای دیگر حداقل در یهودیت، وابستگی آن به تباری خاص (یا اگر لویها را هم مانند هارونیان یا کاهنان در شمار کهانت بدانیم) از قبیلهای خاص است.(12)
زمانی که نقش خاصی برای جامعه ضروری باشد، تکیه بر افراد حتی با داشتن شرایط مورد نیاز از قبیل در دسترس بودن یا داوطلبی برای این کار، مخاطرهآمیز و غیرقابل پیشبینی است. روش قابل اطمینانتر، انتخاب خانوادههای مشخصی است که خود را وقف این نقش کنند، فرزندان این خانواده به گونهای پرورش مییابند که آیندهی خویش را در نقشی که از آنان خواسته میشود، تجسم کنند و نیز هر گونه استعداد و توانایی که خانواده دارد، در بسیاری موارد به صورت ارثی به آنان میرسد و در تطابق با خصایص خانوادگی پرورش مییابند. بنابراین، خانوادههای مشخصی نظیر، کندیها در آمریکا، را میبینیم که نسل اندر نسل سیاستمدار تحویل دادهاند یا خاندانهایی از دانشمندان نظیر هاکسلیها، یا از نویسندگان و هنرمندان را داریم. نقطه ضعف الگوی دودمانی این است که که استعدادها را میزداید و مناصب کلیدی را به دست افراد متوسط یا بیکفایت میسپارد. الگوی موروثی باید رویههایی به کار گیرد تا به واسطهی آن، استعدادها شکوفا شوند. اما حتی در یک جامعهی باز و آزاد هم، الگوی موروثی به شکل مبهم وجود دارد. ویژگی فرهنگ یهود، پیچیدگی ساختار اجتماعی است. قوم یهود، خود تجسم این پیچیدگی است. یهودیان عقیده دارند که به عنوان قومی برگزیده، رسالتی دینی دارند که انجام این رسالت، مستلزم سواد و مطالعه است. به همین منظور، یهودیان از طریق آمیزهای از مناسبات موروثی و نیز پذیرش نوکیشان، زمینهی مناسب را فراهم آوردهاند. به همین دلیل، یهودیان جوان اعم از یهودیان اصیل و یهودیان نوآیین میکوشند در عرصهی علم ممتاز شوند، درست مانند سایر افرادی که در عرصهی ورزش یا نظامیگری فعالیت میکنند. جامعهی یهودی در درون خویش، گروه موروثیلویها را به عنوان الگوهایی متعالی از این گونه خصایل برگزیده است اما غیرلویها به طور متوالی در طبقه آموزگاری به کار گماشته شدند، تا جایی که سرانجام لویها نقش انحصاری خود را از دست دادند (اگرچه تا به امروز شمار زیادی از ربیها از نسل لویها هستند).
نتیجهی این امر، شکاف وسیعی بین نقش نیروی غیبی کهانت (که به لویها و به خصوص هارونیها تفویض شده) و نقش تعلیم بوده است. اما این امر به ندرت به عنوان تقابل بین تاج کهانت [کتر کهونا] و تاج تورات [کتر تورا] توصیف شده است. چنین تقابلی که در آن تاج تورات بر تاج کهانت غالب باشد، بسیار نادر است، همان گونه که استورات کوهن تمایل به اظهار آن دارد؛ زیرا در حالی که مورد اخیر (کهانت) از آغاز به گروهی موروثی و مشخص واگذار شده، مورد بعدی از آغاز به کل قوم واگذار شده بود، هر چند لویها در این مسوولیت تقدم ویژهای داشتند. ربیها که سرانجام تاج تورات را تصاحب کردند، گروه مشخصی نبودند که با وراثت متمایز شوند، بلکه ذاتاً افرادی غیر از کاهنان بودند که از میان پایگاه مردم عادی برخاسته و صرفاً با خصایل شخصیشان متمایز میشدند. ویژگی غیرموروثی تورات، اصلی مربوط به ربیهاست: «قرائت شریعت،) میراثی برای تو نیست». (آوت میشنا آوت 2: 21 در برابر این سؤال که چرا داشتن پسرانی عالم برای علما غیرمعمول است، پاسخ داده شده: «تا گفته نشود تورات، میراث است» (نداریم، 81 الف). ظاهراً منظور این است که خداوند، خود مداخله میکند تا مانع شکلگیری یک طبقهی موروثی توسط علما شود. آموزگاران تورات، نباید ساختار طبقاتی کهانت یا شاهی را سرمشق قرار دهند. اغلب پیش میآید که فرزندان علماء، راه پدرشان را ادامه داده و خود عالم دینی میشوند و نمونه این قبیل موارد در روایات تلمودی بسیار است. اما این موارد، بیشتر برای تحقیر آمده است نه تمجید.(13)
همان طورکه سرانجام معلوم شد، (هر چند این مسأله از ابتدا هم مسلم بود) آموزگاران، تقریباً به طور کامل از کاهنان فاصله گرفتند. البته چیزی مانع نمیشد کاهن، ربی نیز باشد، به شرطی که دورهی مورد نیاز تعالیم مربوط به ربیها را گذرانده باشد؛ مثلاً در میشنا بسیاری از ربیها ذکر شدهاند که در واقع کاهن بودهاند. اما این موضوع، به آنان به عنوان ربی، اعتبار و مرجعیت فوقالعادهای نمیبخشید، (به استثنای کسانی که مراسم عبادی معبد را آنگاه که پابرجا بود، اجرا میکردند و در مورد جزئیات آیین و تشریفات در معبد شواهد و اطلاعاتی ارائه میدادند که به رأی آنان توجه خاصی میشد).
تفکیک بین وظایف کاهن و ربی یکی از ویژگیهایی است که یهودیت را به شدت از مسیحیت متمایز میسازد. کشیش مسیحی در عین حال آموزگار نیز هست. او به واسطهی روحانیت خویش، شعائر مقدس را اجرا و اداره میکند؛ شعایری که در هر کلیسا هست، اما وی همچنین وعظ و تعلیم را نیز بر عهده دارد. روحانی اعظم یعنی پاپ، در رأس تعلیم و نظام قانونگذاری است. در یهودیت، کاهن شعایر مقدس را در معبد اورشلیم، تنها مکان مجاز برای انجام شعایر، اجرا میکند. پس از ویرانی معبد، وی فقط وظایفی جزئی و ناچیز در کنیسه عهدهدار شد: تقدیس و برکت دادن و داشتن این حق که قبل از همه برای تلاوت قانون تورات دعوت شود. کاهن اعظم، شغلی که پس از ویرانی معبد در سال 70 میلادی خاتمه یافت، برخلاف پاپ، وظیفهی تقنینی یا تعلیمی نداشت. این امر کمتر درک شده است که مواجههی عیسی با کاهن اعظم، در واقع مواجهه با مرجعیت دینی عالی یهود نبوده بلکه مواجهه با یک مقام اجرایی بوده که در آن دوره عملاً منصوب زیرا رومیها، یا یک خائن و حتی یک سنتشکن و بدعتگزار بوده است [این شخص، معمولاً وابسته به فرقهی صدوقی(14) بود].
چهرهی قیافا، کاهن یهودی،(15) میتواند به عنوان نمادی برای نقض تاریخی و جدی اصل سه تاج یا به عبارت دیگر ارتقای کهانت اعظم به قدرت سیاسی تلقی شود. این مسأله در طول دورهی مربوط به کتاب مقدس رخ نداد و نتیجهی فقدان قدرت حاکمیت قوم اسرائیل و فرمانبری آنان از حاکم خارجی بود. اسکندر کبیر همین که فلسطین را تسخیر کرد، کاهن اعظم وقت را به عنوان نایب خود در امور یهودیان منصوب کرد. این روش یک قاعدهی استعماری مطلوب بود. هر چند نمایندگی اسکندر، مقامی افتخاری بود، اما این رویه به نفع اسکندر بود، زیرا نمایندهاش، بدون این که تشریفات و تجهیزات سیاسی نظامی داشته باشد، به طور اقتدارآمیزی در بین مردم نفوذ داشت. نفوذ وی گویای معنای دیگری هم بود و آن این که برای اولین بار کهانت، مزهی قدرت را چشید و اقتدار این جهانی خود را به حد اعلی رساند. کهانت، در واقع، کانون قدرت سراسری (بر یهود و غیریهود) نبود، بلکه نیروی پلیسی بین خود یهودیان بود که نفوذی داخلی در حمایت از افراد یا تنبیه و تأدیب آنان داشت. این رویه فساد را در پی داشت و در نتیجهی این فساد، مردم علیه اخلاف سلوکی اسکندر و نمایندگان روحانی آنان طغیان کردند.(16)
این شورش، به قدرتیابی سلسلهی سلطنتی حشمونیان انجامید که باز از نظر زمینههای قانونی، محل ایراد بود؛ زیرا حشمونیان کاهن بودند. اما اعمال نقش آنان به عنوان حاکم، به واسطهی کهانت آنان نبود. بنابراین نمیتوان آنها را به انحراف از قانون قدیم که به وسیلهی آن، کهانت به معنای دقیق کلمه از قدرت سیاسی تفکیک شده بود، متهم کرد. به همین دلیل فریسیان از شاه حشمونی الکساندر یانیوس نخواستند که کهانت اعظم را بپذیرد، بلکه خواستند که تنها، پادشاه باشد.
حشمونیان جای خود را به فرمانروایی هرود، پادشاهی مقتدر و ظالم دادند که ظاهراً حاکمی مستقل بود، اما در واقع به عنوان شاهزادهی مشاور روم عمل میکرد. وی کهانت اعظم را یاور قدرت خویش تلقی کرد و آن را به عنوان نیروی پلیسی سازشپذیر و قابل انعطاف به کار گرفت. در واقع، او سیاستی را تداوم بخشید که به وسیلهی یونانیها ایجاد شده بود و بعدها توسط رومیان به کار گرفته شد تا از نهاد کهانت اعظم به عنوان ابزار سیاسی بهره گیرند. قایفا، گماشتهی روم، وارث چنین سیاستی بود.
بنابراین، ملاحظه میکنیم که سیر تاریخ یهودیت، به حد کافی این اصل قدیمی یهودی را که کهانت نباید سیاسی شود توجیه میکند. اما آیا تاج تورات هیچ گاه درصدد تصاحب تاج پادشاهی بود؟
در واقع، از بعضی جهات درگیر شدن در سیاست، حق قانونی تاج تورات از زمان قدیم بود. انبیا که در برابر غارتهای شاه و طبقات بالای اجتماعی، از قانون شریعت حمایت میکردند، درگیر سیاست شده و در واقع این را تکلیف اصلی خویش میدانستند. علاوه بر این، انبیا حتی در امور بینالمللی نیز توصیههایی میکردند. اما آنان مشاور منتقد باقی ماندند و هرگز شغلی بر عهده نگرفتند. میزان علقههای سیاسی آنان همین بود.
مشابه همین افراد، فریسیان نیز به عنوان وارثان انبیا منتقد قدرت بودند، اما بهرهای از آن نداشتند. زمانی که مشورتهای آنان واجد ارزش زیادی بوده و از آن پیروی میشد، تا حدودی ترسیم خط تمایز بین آنها و انبیای مقتدر دشوار بود.
مثلاً شاید گفته شود که در دورههای فرمانروایی ملکه سالومه الکساندرا، دورهی حشمونیان (67ـ 76ق.م)، فریسیان دارای قدرت بودند، زیرا ملکه هر کاری را با مشورت آنان انجام میداد. اما در حالی که فریسیان، قدرت پشت پردهی تاج و تخت بودند، هرگز تمایل نداشتند که یکی از نمایندگان آنان بر آن تخت بنشیند. آموزهی تفکیک قوا این امر را ناممکن میساخت.
اما در دورهای خاص حتی تاج تورات ظاهراً به پذیرفتن تاج شاهی نزدیک شد و آن زمانی بود که رهبر سنهدرین، عملاً عنوان «ناسی» یا رئیس داشت و حتی ادعا میکرد که از تبار داوود پادشاه است. آیا این مسأله نقض آموزهی سهتاج بود؛ در این صورت، چرا هیچ صدای اعتراضی از سوی ربیها علیه آن برنخاست؟ البته این در دورهای بود که در میان یهودیان قدرت حاکمه وجود نداشت. رومیها دنبال مرکزی برای مرجعیت میگشتند که از طریق آن بتوانند شکل محدودی از خودگردانی را به یهودیان تفویض کنند و تنها، ربیها را برای این کار مناسب تشخیص دادند.
پادشاهی یهودیان، به عنوان کانون شورشی بسیار خطرناک نابوده شده بود. مقام کاهن اعظم، در غیبت معبد، دیگر وجود نداشت. بنابراین، دستیابی بزرگ قوم [ناسی] به شکلی از قدرت، نتیجهی اوضاع و احوال بود. ادعای بزرگان قوم در باب تبار داوودیشان، بیش از آنکه ادعایی جدی برای سلطنتی باشد که رومیها اجازهی آن را نمیدادند، کوششی بیهوده بود برای این که به قدرت خویش مشروعیتی فرهمندانه بخشند. (میدانیم که رومیان علیه مردمی که همانند خانوادهی عیسی، ادعاهایی داشتند که منجر به امیدهای مسیحایی میشد، شدت عمل به خرج میدادند.)(17)
با این حال، میبینیم که به مرور تاریخ بزرگان قوم [ناسیها] سپری میشد، پیشرفتی حاصل میشد که الگوی کهن تفکیک قوا را احیا کرد. حاکم به تدریج بیش از آنکه چهرهای دینی باشد، شخصیتی سکولار شد. در روزهای آغازین دورهی ناسیها معلوم شده بود که تلفیق نقش آموزگار دینی با نقش اجرایی ممکن است. مثلاً گملیئل دوم، عالمی هدایتگر و در عین حال مدیری توانا بود. آخرین شخصیت بزرگ که هر دو نقش را همزمان داشت، ربی یهودای ناسی بود. بعد از دورهی وی، فرد دارندهی مقام ناسی، که مقامی موروثی بود، به تدریج در انجام این عمل برجسته ناکام ماند و موقعیت تفکیک قوایش آمد. در جامعهی یهود بابلی، نیاز به این گونه تفکیک از آغاز تشخیص داده شد و صریحاً این امر مورد اذعان قرار گرفت که نمیتوان از روش گالوت، رهبر یهودیان تبعیدی که بخش اعظم موضوعات دنیوی را زیر نظر دارد، انتظار درجهای عالی از تعلیم داشت، در حالی که تاج تعلیم به رئیس مدارس عالی «یشیوا» اعطا شده بود. در این جا نیز روش گالوتا، ادعای انتساب به نسل داوود را داشت و ایفای نقش او به عنوان حاکم، [اگرچه حاکمیتی محدود تحت سلطهی مسلمانان، که عمدتاً به جمعآوری مالیات محدود میشد] الگوی تقسیم قوای زمان باستان را منعکس میکرد.
به طور کلی، نظام سه تاج بدگمانی شدیدی را در باب فساد ناشی از قدرت نشان میدهد. شاه نباید درصدد کسب فرهمندی دینی باشد، چون این امر رنگ و بوی قدرت مرموز و جادویی به حاکمیت او بخشیده و او را در برابر انتقاد، نفوذناپذیر و بیاعتنا میسازد. علت اینکه وظیفهی او باید به طور جدی از وظیفهی کاهن اعظم تفکیک شود، این است. از سوی دیگر، نقش کاهن اعظم نیز باید منحصر به نقش آیینی بوده، مجاز نباشد که عظمت مقام خویش را بهانهای برای پذیرش مرجعیت اخلاقی قرار دهد؛ مرجعیتی که نباید به گروهی موروثی وابسته باشد، بلکه به وجدان و عقل کل جامعه تعلق دارد و ربی به عنوان شخص غیرکاهن آن را نمایندگی میکند.
نبی، که ربی جانشین وی است، باید فارغ از مسوولیت رسمی، یک مشاور و ناصح، نه یک حاکم باشد؛ به گونهای که بتواند به دور از گروههای ذینفع قرار گیرد. این نظام همانند همهی نظامهای دیگر، همواره تحت فشار شرایط سرکوب شده، اما قدرت قابل توجهی برای نوسازی و تجدید خود داشت. تداوم آن، در تاریخ دیاسپورا، دوران پراکندگی یهود، دورهی کنیسهی فلسطینی در تنش بین ربی و رئیس غیرکاهن مشهود است، نوعی همکاری بین کاهن و غیرکاهن(18) که توانست مسیرهای پرآشوبی را پشت سر بگذارد و معرفت ذاتی سنتی از محدودیتهای قدرت را ارائه دهد.
پینوشتها:
1ـ در سال 143 ق.م، سمعان [شیمعون] مکابی از خاندان حشمونائیم با استفاده از منازعات پارتها، سلوکیها، مصریها و رومیها، یهودا را از پادشاه سلوکی جدا و مستقل ساخت. مجمعی از مردم، او را به عنوان سردار و ربی بزرگ دومین دولت یهود، منصوب کرد، دولتی که تا سال 70 م دوام داشت. مقام ربی بزرگ در خانوادهی حشمونی ارثی شد. در دورهی این شاهان ربی، یهودا به حکومت دینی بازگشت. آنان وسعت فلسطین را به همان وسعت دورهی سلیمان رساندند. اما بر اثر اختلافات داخلی دو فرزند ملکه سالومه الکساندر هیر کانوس دوم و آریستو بلوس دوم، پومپیوس رومی بر اورشلیم مسلط شد و یهودا، به ایالت مفتوحهی روم یعنی سوریه ضمیمه شد. [دورانت، ویل، قیصر و مسیح، از مجموعهی تاریخ تمدن، ج 3، ترجمه حمید عنایت و دیگران، صص 623 ـ 624] ـ م.
2ـ این سند تا اندازهای مغشوش است، زیرا اساس مخالفت فریسیان را این شایعه میداند که الکساندر یانیوس از نژاد اصیل کاهن نبود و مفهوم ضمنی این عبارت آن است که اگر صلاحیت کهانت وی غیرقابل ایراد بود، هیچ انتقادی علیه عمل وی در جمع نقش پادشاهی با نقش کهانت اقامه نمیشد، در حالی که ایراد اصلی دقیقاً این بود که این گونه تلفیق نقشها ممنوع شده بود. شاید مقصود اصلی بیان این نکته است که فریسیان به نحوی درصدد ابطال تلفیق غیرقانونی نقشها بودند و این کار را با بیاعتبار کردن صلاحیت کهانت یانیوس انجام دادند. ـ م.
3ـ حشمونیان اولیه خودشان را شاه نمیخواندند. اولین کسی که چنین کرد، آریستو برلوس اول، پسر یوحانان هیرکانوس بود. ـ م.
4ـ اسحاق ابرونئل [1508 ـ 1437] مفسر کتاب مقدس از متفکران عمده و پیشامدرن نظریهی سیاسی، پادشاهی را به عنوان نظام سیاسی شر محکوم میکند، اما آن را با توجه به ماهیت شر بشری، امری اجتنابناپذیر میداند. با وجود این، وی به ابعاد مثبت پادشاهی که در نگرش تلمودی قابل تشخیص است، اهمیت بسیار ناچیزی میدهد. ـ م.
5ـ سنهدرین، مرجع شرع عالی یهود، در دورهی معبد دوم بود که به امور داوری و وضع قوانین برای تمام قوم و نیز به تفسیر تورات میپرداخت. سنهدرین بزرگ که شامل 71 نفر از علمای آن زمان بود، در اورشلیم قرار داشت و رئیس آن، «ناسی» و «آو بت دین» رئیس دیوان مذهبی نامیده میشد. سنهدرین کوچک، شامل 23 عضو، در خارج از اورشلیم نیز تشکیل جلسه داده، اغلب به امور جنایی میپرداخت. رجوع کنید به: فرهنگ واژههای یهود (1977)، ترجمه به اهتمام امیر منشه، اورشلیم. ـ م.
6ـ شاهانی که از تبار داوود نبودند، از این مراسم تاجگذاری برخوردار نمیشدند و عنوان «ماشیح» نمیگرفتند، این امر موجب نامشروع بودن پادشاهی آنان نمیشد زیرا از نسل داود بودن برای پادشاهی عنصر بنیادین نیست. به هر حال، عنوان ماشیح تماماً اختصاص به شاه داووی ندارد، چون عنوان مشابهی نیز توسط کاهن اعظم به وجود آمد که مراسم شروع کار وی نیز شامل رسم تدهین و مسح بود. ـ م.
7ـ Millenarians: معتقدان به دورهی هزار سالهی سلطنت عیسی مسیح (ع). ـ م.
8ـ Pseudepigrapha: نوشتههای دینی یهودی مربوط به قرن دوم ق.م تا 2 م. که همچون کتابهای آپوکریفی از پذیرفته شدن در مجموعه رسمی کتاب مقدس یهودی بازماندهاند. ـ م.
9ـ Jacobite: به طرفداران سلطنت جیمز دوم و خانوادهی استورات پس از انقلاب سال 1688 انگلیس اطلاق میشود. ـ م. Stuart اشاره به خانوادهای است که در اسکاتلند از سال 1371 تا 1603 میلادی و در انگلیس و اسکاتلند از سال 1603 تا 1714 میلادی حکومت کردند. ـ م.
10ـ Shemoneh Esreh: دعایی که بازتاب آمال و آرزوهای یهود است و از هیجده برکت تشکیل شده که هر کدام به موضوعی پرداخته و هنوز پایهی اصلی مراسم کنیسههاست. ر.ک: اشتاین سالتز، ادین (1383)، سیری در تلمود، ترجمهی باقر طالبی داربی، قم، 1383، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، ص 156، م.
11ـ زلوتها، یکی از فرقههای مخالف حاکمیت روم بر یهودیان بودند که همواره در شورش و طغیان به سر میبردند. رهبر آنان، یهودای جلیلی، زمانی که رومیان، درصدد سرشماری قوم یهود برآمدند، علیه رومیان قیام کرد و شورش وی توسط واروس رومی سرکوب شد. آنان معتقد بودند که تسلیم به سلطهی رومیان برخلاف ایمان به مشیت الاهی است و باید در برابر آنان، با شمشیر قیام کرد تا مسیح. هنگام ظهور، پاداش خیر به مبارزان بدهد. ناس، جان، بی (1373)، تاریخ جامع ادیان، ترجمهی علی اصغر حکمت، تهران: شرکت انتشارات علمی فرهنگی، ص 553، م.
12ـ کهانت یا به نسل شخص خاصی وابستگی دارد، همانند هارونیان که از نسل هاروناند یا به قبیلهای خاص مانند قبیلهی لویان. ـ م.
13ـ این عبارت، اوضاع و شرایط را در جنبش فریسیان [بعدها ربیها] توصیف میکند، اما در جنبش صدوقی، مرجعیت تعلیمی کاهنان به طور مداوم مورد تأکید قرار گرفت. در طومار بحرالمیت که تحقیقات اخیر آن را مربوط به صدوقیان میداند، مرجعیت تعلیمی کاهنان به شیوهای مبالغهآمیز مورد تأکید قرار گرفته است.
14ـ صدوقیان برخلاف فریسیان، با نفوذ خارجیها رومیان و یونانیان مخالفتی نداشتند ـ م.
15ـ caiaphas: کاهن یهودی که اولین جلسهی محاکمهی عیسی (ع) را برگزار و برای وی درخواست مرگ کرد. ـ م.
16ـ با وجود این، دورهی حکومت کاهنی به وسیلهی الکساندر بنیان نهاده شد، کسی که باعث پیدایش دستهای شد که صادقانه به اعتبار خدادادی اعتقاد داشتند. این سیر فکری در کتاب جامعه بن سیرا بازتاب یافته که مقام تاج تورات را به کاهن اعظم اعطا میکند. قوت این دیدگاه به وسیلهی نمایندگانی تبیین شد که همراه هیأتی در سال 63 ق.م پمپئی رومی را واداشتند تا تضمین دهد که ملت یهود تحت حاکمیت شاه نخواهد بود، زیرا این رسم کشور است که از کاهنان خدا اطاعت کند. (یوسیفوس، عصر طلایی یهودیان، 14، ص 41).
17ـ در روایت هگسیپوس (یوسبیوس؛ تاریخ جامع، 20: 3: 7 الی 1: 19: 3) از تعقیب نوادگان پسری یهود به عنوان کسانی که از خانوادهی داوودند، سخن رفته است. هگسیپوس همچنین از یوسبیوس [تاریخ جامع 12: 3] نقل میکند که وسپاسیان بعد از گرفتن اورشلیم فرمانهایی صادر کرد مبنی بر این که باید در جستوجوی همهی اعضای خانوادهی داوود بود، به نحوی که هیچ یک از افراد قبیله سلطنتی بین یهودیان باقی نماند. ـ م.
18ـ در ازمنهی باستان، مقام ریاست مجمع یا کنیسه طبق عهد جدید (لوقا 41: 8 و اعمال رسولان 8: 18) و نیز کتیبهها، از جمله کتیبهی مربوط به تئودوتوس، شخص که «کاهن و حاکم کنیسه» نامیده میشد و با پرداخت هزینهی ساخت کنیسه اعتبار یافته بود، وجود داشته است. ای. پ. سندرس [176 ص 1992] بر این اندیشه است که تئودوتوس متخصص دین بود و این ثابت میکند که در قرن اول نه تنها حکمای فریسی، بلکه همهی کاهنان میتوانستند به عنوان معلم پذیرفته شوند. اما این برداشتی غلط از وظیفهی رئیس مجمع کبیر است. م.
منبع: / فصلنامه / هفت آسمان / شماره 26 ۱۳۸۶/۱۰/۰۷
مترجم : پروین شیردل
نویسنده : حییم مکابی
نظر شما