۲۰۰۳ سال جورج بوش
روزنامه شرق، سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲ - ۱۳ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۶ ژانویه ۲۰۰۴
مهرداد میردامادی :
سال ۲۰۰۳ سالی بود که جورج بوش رد و اثر خود را بر جهان بر جای گذاشت. وی احتمالاً شروع سال جدید را نیز جشن گرفته است. اما واقعیت این است که سال ۲۰۰۳ برای بوش ، برای ایالات متحده و برای جهان سالی فاجعه بار بود. آنچه بوش قصد نشان دادن آن را داشت آن بود که ایالات متحده می تواند و می خواهد که در جهان با استفاده از نیروی نظامی به طور یک جانبه ابراز و اعمال قدرت کند و بدین ترتیب موضع سیاسی و اقتصادی خود در جهان را مستحکم سازد. ایالات متحده می خواهد نشان دهد که ابر قدرت است اگر ابرقدرتی نیست که شایسته احترام باشد ، حداقل ابرقدرتی است که دوست و دشمن باید از آن هراسناک باشند. آیا بوش به انجام این کار موفق شده است؟ فکر نمی کنم.
بیایید از دید بوش وقایع سال گذشته را مرور کنیم. شروع سال ۲۰۰۳ چندان خوب نبود. در ماه فوریه ایالات متحده به دنبال کسب مشروعیت بین المللی برای جنگ بر علیه عراق از طریق قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل برآمد. به رغم مذاکرات و رایزنی های فشرده از جمله مکالمات تلفنی بسیار شخص رئیس جمهور ، ایالات متحده نتوانست برای این قطعنامه (از میان ۱۵ رأی) بیش از ۴ رأی موافق کسب کند و بدین ترتیب دیگر به دنبال تصویب چنین قطعنامه ای نرفت. به هر صورت در ماه مارس ایالات متحده با «ائتلاف موافقان جنگ» که بریتانیا ، استرالیا و لهستان اعضای اصلی آن بودند به عراق حمله کرد. در آخرین دقیقه هم ترکیه از شرکت در جنگ به رغم پیشنهاد رشوه کلان مالی سرباز زد.با این همه عملیات نظامی سریع انجام پذیرفت و تا ماه مه ایالات متحده کم و بیش تمام خاک عراق را به اشغال خود در آورد. بوش ادعا کرد که مأموریت «خاتمه پیدا کرده است.» اما به محض طرح چنین ادعایی جنگ چریکی آغاز شد و از آن روز تا به حال با شدت هر چه بیشتر ادامه پیدا کرده است. نسبت به مرحله آغازین جنگ از زمانی که مأموریت «خاتمه پیدا کرد» تعداد بیشتری از نیروهای نظامی آمریکا کشته و مجروح شدند. در روزهای پایانی سال ارتش ایالات متحده اذعان کرد که آهنگ رشد تلفات نه تنها کاهش نیافته بلکه همچنان رو به فزونی است. با وجود تلاش آمریکا برای متقاعد کردن سایر کشورها به اعزام نیرو توفیق چندانی به دست نیامده در نتیجه هنوز نتوانسته از مشغله و حجم کار نیروهای خود بکاهد.
در ماه دسامبر یک دستاورد درخشان شبه نظامی نصیب آمریکا شد که همان دستگیری صدام حسین بود. پل برمر مدیر اشغالگری ایالات متحده در عراق اعلام داشت «خانم ها و آقایان ما او را گرفتیم.» به راستی همچنین بود. اما از آنجایی که این بازی قایم باشک کودکانه نبود روشن نیست که دستگیری صدام حسین توانسته باشد مشکلات عدیده آمریکا در عراق را حل کند. شکی نیست که این موفقیت نوعی تقویت روحی و روانی به خصوص در داخل آمریکا بود اما آیا به واقع مقاومت بر علیه اشغالگری آمریکا را کاهش داد؟ هر چند هنوز باید برای اثبات این امر منتظر ماند اما ممکن است که دستگیری صدام برای وفاداران حزب بعث امری دلسردکننده و ناامیدکننده باشد اما از طرف دیگر خود این واقعه عراقی هایی که از ترس بازگشت صدام ، برای مقابله با نیروهای آمریکایی تردید داشتند را از شک و دودلی خارج ساخت به یک دلیل ساده، چون وطن پرستی عراقی ها ربطی به شخص صدام حسین ندارد. در هر صورت هفته های آخر دسامبر نشان دهنده افزایش چشمگیر حملات خشونت بار بر علیه نیروهای اشغالگر بود. بوش در جبهه سیاسی و اقتصادی چگونه عمل کرده است؟ به لحاظ اقتصادی جنگ باعث آنچه رونق بغداد لقب گرفت شد و باعث شد که رشد اقتصادی در سرتاسر جهان مشهود باشد. این رونق اقتصادی تا حد زیادی نتیجه مکتب کینزی نظامی گرایانه آمریکا بود. اما دو جنبه منفی و نقطه ضعف هم در این بین وجود دارد که باید بدان توجه کرد. رشد اقتصادی عمدتاً به نفع ثروتمندان بوده است ، این رشد باعث کاهش بیکاری چه در آمریکا و چه در کشورهای دیگر یا افزایش درآمد قشر کارگر و کارمند نشده است. بنابر این تأثیری درازمدت بر تقاضای مؤثر نخواهد داشت و آنچه مهمتر است آن است که ارزش دلار هم پیوسته سیری نزولی طی می کند.
«کاهش ارزش دلار در کوتاه مدت یعنی در سال انتخاباتی ۲۰۰۴ یک مزیت اقتصادی برای بوش است چون باعث افزایش صادرات آمریکا و کاهش حقیقی دیون خارجی می شود و حتی ممکن است جلوی افزایش بیکاری را نیز بگیرد. اما دلار قوی و قدرتمند در نهایت یک سلاح توانمند سیاسی و اقتصادی است و ایالات متحده نمی تواند دلار ضعیف و ناتوان را برای زمان زیادی تحمل کند. اما آیا می توان کاری برای معکوس کردن این روند انجام داد؟ ایالات متحده هر ماه برای تأمین کسری حساب های خارجی خود با فروش اوراق بهادار پول قرض می گیرد. تا سال ۲۰۰۳ ایالات متحده می توانست به اندازه کافی اوراق بهادار بفروشد تا کسری در حال افزایش خود را پوشش دهد و بدین ترتیب انتقال پول های هنگفت برای شرکت های آمریکایی و شهروندان ثروتمند خود را امکان پذیر کند.
اما با کاهش ارزش دلار کسانی که در سایر نقاط جهان اوراق بهادار آمریکایی را می خریدند در سودآور بودن معامله ای که انجام می دادند دچار شک و تردید شدند. دیگر کسری حساب های خارجی آمریکا را ورود دلارهای خارجی حل نمی کند و این خزانه داری آمریکا را با مشکل جدیدی مواجه ساخته است. آنچه از بروز فاجعه ای آنی برای اقتصاد آمریکا جلوگیری کرده تصمیم کشورهای شرق آسیا و به خصوص چین در مورد استمرار خرید اوراق بهادار خزانه داری آمریکا است. روشن است که چین ، ژاپن و کره جنوبی این کار را برای منافع خودشان می کنند. اما سرمایه گذاری آنان بر روی دلار ، کشور های خودشان را در معرض مخاطره قرار می دهد و شاید به زودی با درک اینکه خطر این کار برای منابع شان بیش از امتیاز و منفعت آن است دست از این کار بردارند. در هر حال ایالات متحده اکنون برای سلامت اقتصاد خود به این کشورها متکی است که این خود نمی تواند نشان از قدرت اقتصادی باشد. در عین حال منابع مالی ایالات متحده در معرض خرید سرمایه گذاران خارجی قرار گرفته شرایطی که عکس آن مطلوب این کشور است.
به لحاظ سیاسی وضعیت چندان بهتر نیست. جنگ عراق نقطه عطفی در روابط سیاسی آمریکا و اروپا بود. فرانسه ، آلمان و روسیه دیگر متحدی نافرمان نیستند بلکه به رقیب سیاسی دردسرساز و آزاردهنده تبدیل شده اند. آنان بر علیه آمریکا تبانی و توطئه نمی کنند بلکه برخوردی از روی احتیاط دارند. این بدان معنی است که ممکن است گاه به گاه با برخی از اهداف و مقاصد آمریکا همراهی کنند اما آمریکا دیگر نمی تواند آنان را در زمره متحدین همیشگی خود قرار دهد. بازپرداخت بدهی های خارجی عراق اکنون مسئله ای مورد بحث و شایسته بررسی است. به نظر می رسد که جیمز بیکر توانسته نظر مساعد برخی وام دهندگان اروپایی و آسیای شرقی را برای چشم پوشی از طلب خود از عراق جلب کند. این کشورها ممکن است امیدی به بازپرداخت وام های خود نداشته باشند اما در عین حال به ازای لغو بازپرداخت وام های اعطایی به عراق در برنامه های آتی توسعه ای این کشور برای خود حق و امتیاز خاصی قائل هستند. البته بیکر هنوز نتوانسته نظر مساعد کشورهای عربی که بزرگترین وام دهنده به عراق بوده اند را نسبت به لغو بازپرداخت بدهی های جلب کند. نباید از یاد برد که یکی از انگیزه های حمله عراق به کویت لغو و فسخ بدهی های عراق به این کشور بود.اکنون به صراحت گفته می شود که اروپای غربی دیگر طرفدار وفادار رهبری آمریکا نخواهد بود. بیشتر چهره های سیاسی حتی محافظه کارترین آنها اعتقاد دارند که سیاست آمریکا در خاورمیانه ، نه تنها در عراق که در افغانستان ، ایران ، اسرائیل و فلسطین از اساس دچار اشتباه است. اگر یکی از کشورهای پاکستان یا عربستان سعودی هم دچار بحران شوند در بسیاری از پایتخت های اروپایی حتی در اروپای شرقی احساس غالب احساس رضایت از شکست و ناکامی آمریکا خواهد بود.
نکته آخر و در عین حال بسیار مهم آنکه مبارزات انتخاباتی برای بوش بسیار دشوار و مشکل خواهد بود. بوش در حال حاضر بر روی دو نکته حساب باز کرده اول شتاب پیدا کردن ضرباهنگ اقتصادی آمریکا و دوم دستگیری صدام حسین تا بدین ترتیب مبارزه خود را پیش ببرد. اما بوش تنها کشورهای دیگر را از دست خود عصبانی نکرده است بلکه سیاست های وی باعث شده تا در درون آمریکا رأی دهندگان منفعل هم به فعالین سیاسی بدل شوند. البته وی هواداران خود را دارد اما در بین جمع قابل توجهی از جمعیت آمریکا باعث برانگیخته شدن مخالفت های جدی شده است. بی شک رأی دهندگان بدون موضعی هم وجود دارند که مجذوب لفاظی های وطن پرستانه او خواهند شد اما در عین حال شمار زیادی از افراد هم که در اغلب موارد از رای دادن خودداری می کردند مانند جوانان ، سبزها ، سیاه پوستان و لاتین تباران اکنون عمیقاً نگران راهیابی مجدد بوش به کاخ سفید هستند و حاضرند که این بار به خصوص به نفع دین رأی دهند.
سال ۲۰۰۴ شاید سال بوش نباشد.
نظر شما