ارتباطات جهانى و سیاست جهانى
تاریخچه مسأله ارتباطات و سیاست جهانى به چندین قرن پیش باز مىگردد.
ارتباطات و سیاست جهانى، چندین قرن سابقه دارند. در واقع، بحث نقش ارتباطات در روابط سیاسى، به زمان پیش از نظام حکومت به معنى امروزى آن، باز مىگردد. همیشه در جهان، موجودیتهاى سیاسى جدا از هم، وجود داشته که شاید در مواقعى با یکدیگر ارتباط داشتهاند و ارتباطات، نقش محورى در شکل دادن ماهیت، روند و نتیجه تعامل متقابل برعهده داشته است.(1) کتاب جنگهاى «پلوپونز» نوشته توسیدید، به عنوان یکى از پایههاى نظریه واقعگرایى مدرن، در روابط بینالملل محسوب مىشود. در این متن تاریخى، ما با مفاهیم «سیاست قدرت» و «منافع شخصى» آشنا مىشویم.
توسیدید، یکى از اولین مطالعات موردى ثبت شده، در مورد درک و ارتباطات قدرت در سیاست جهانى را عرضه مىدارد که از آن زمان، به نام گفتمان «ملیان» شناخته شده است. در این تبادل، ارتش فاتح «آتنىها» رویارو و درگیر بحث بادشمنى به نام «ملیان» است، که دوران انقلاب آتنىها و اسپارتها، جزیره بىطرفى بود، ولى از آن تاریخ به صورت یک دشمن آشکار درآمده است. آن چه که روى مىدهد، یک گفتمان کلاسیک در ارتباطات سیاست قدرت است.
«آتنىها» دستور جلسه بحث را تهیه کردند و به «ملیان»ها پیشنهاد دادند که بشنوند و هرگاه، موضوع جنجال برانگیزى مطرح شد، مىتوانند رشته سخن را قطع کرده و صحبت کنند. گزارش توسیدید، از گفتوگوى «ملیان»، نشان مىدهد که تقریباً از زمان ثبت سیاست جهانى، این منبع ویژه از قدرت، مورد سوءاستفاده قرار گرفته است. در طول جریان بحث، آتنىها در مطالب و لحن کلام، پرخاشگرند و با آگاهى از قدرت برتر خود و مأموریت به دقت طراحى شده -که باید «ملیان»ها را به تسلیم بدون قید و شرط متقاعد کنند- غیرقابل انعطاف هستند. آنها به این گفتوشنود، تسلط دارند و با توجه به توانایىهاى خود، حالت تهاجمى دارند و اعتراض «ملیان»ها را با اعلام «منافع شخصى» و «عملى بودن» به هیچ نمىپذیرند.
«ملیان» ها عقب مانده، مردد از اظهار قابیتهاى خود، در عوض به «عدالت» و «انصاف» و به آگاهى از منفعت متقابل، متوسل مىشوند. بنابراین، ارتباطات سیاست قدرت، به طور جدایىناپذیرى به ارتباطات توانایىها و منافع، متصل است. دسته نخست یعنى «آتنىها» به سرعت به قدرت نظامى خردکننده خود اشاره مىکنند، در حالى که «ملیانها» اشاره ضعیفى به اتحاد بالقوه با «اسپارت»ها دارند. در حالى که «آتنىها» ادعا مىکنند که تسلیم شدن «ملیان»ها براى هر دو طرف مفید خواهد بود. «ملیان»ها از این منطق گیج شده و در عوض، پیشنهاد مىکنند که برقرارى صلح ممکن است براى هر دو طرف مفیدتر باشد. در گفتوگوى «ملیان»ها، هیچ کدام از دو طرف، یعنى «آتنىها» و «ملیان»ها در گفتمانهاى خود، به اندازه کافى ترغیبکننده نیستند تا طرف مقابل را از عملى ساختن تصمیمهاى از قبل اتخاذ شده، منصرف سازند. درگیرى به نظر اجتنابناپذیر مىآید و مدت کوتاهى بعد از این تبادل، روى مىدهد. امروزه تهیه دستور جلسه مذاکرات به عنوان یکى از منابع اصلى قدرت در نظام جدید بینالمللى، شناخته شدهاست.
هرکسى درمثالهاى فعلى از معضلات مشابه در ارتباطات سیاست قدرت، شاهد اختلاف کمرنگ و گستردهاى است که در روابط ابرقدرتها با دنیاى درحال توسعه وجود دارد. البته بدون این که از روابط پرخاشگرانه متداول نامى برده شود، این روند از زمان پایان جنگ سرد و ازبین رفتن اتحاد جماهیر شوروى تغییرى نکردهاست. امروزه ایالات متحده درنقش «آتنى»هاى جدید، ظاهر شدهاست ودنیاى درحال توسعه نمایانگر منفر دین و مجموعهاى از «ملیان»ها است. ایالات متحده در روابط خود با دنیاى در حال توسعه مانند قدرتهاى بزرگ قرن نوزدهم، براى تهیه دستور جلسه اصرار مىورزد و از موقعیت کشورى که برترى آن مشهود است، اقدام مىنماید. ایالات متحده از اصرار خود منصرف نمىشود، جهان درحال توسعه براى منافع خویش این دستور جلسه را مىپذیرد. بنابراین، چنین به نظر مىرسد که ایالات متحده به حالت خودخواهانهاى مىپندارد که مىتواند جهان سوم را بهتر از خود آنها کند.
درهیچ زمان دیگرى به غیر از زمان اوج جنگ سرد، جهان سوم با جزیره ملیان، قابل مقایسه نبود. اقتصاد و تسلیحات نظامى، فقط دو نیروى اعمال فشار بودند. همچنان که فیلسوف و جامعهشناس «ژاک الول» اشاره کرد. ایالات متحده در آن زمان به مثابه رهبر حرکتهاى مردم سالانه به ارزش تبلیغات براى مقاصد ارتباطات سیاست قدرت پى برد.(2) دیگران دریافتهاند که نخستین اهداف سیاست خارجى ایالات متحده در دوران بعد از جنگ جهانى دوم، جلوگیرى از رشد حکومتهاى سوسیالیستى و ادغام جهان در اقتصاد سرمایهدارى بود که تحت تسلط آمریکا قرارداشت. حال، درپایان جنگ سرد یا آمریکاى پیروز، متحدین بىمیل خود، پاداش خواهدداد یا به فتح حامیان خود خواهد پرداخت؟ نه خیر. چنین به نظر مىرسد که شق دوم از آن جایى که «منافع اساسى» را تأمین نمىکنند، مورد توجه نخواهدبود، بلکه مورد جدید، در دستور جلسه تحمیلى قرار گرفتهاست. این مورد بسیار مشهود، درحال حاضر نقش قهرمانانه ایالات متحده درگسترش مردم سالارى، خصوصىسازى و غیره است.
به طور خلاصه، نظام سیاسى و بینالمللى همچنان تحت تسلط حکومتهاى جاهطلب با سیاستهاى خارجى که اولویت نخستین را به منافع ملى خودخواهانه اختصاص دادهاند، ادامه مىیابد. درهمین حال، در خارج ازنظام رسمى حکومت، عاملین فراملى چون شرکتهاى چندملیتى و گروههاى داراى منافع، به عاملین مهم جهانى در عرصههاى سیاسى، اقتصادى، و سیاستهاى فرهنگى تبدیل شدهاند. در طول چند دهه گذشته، تعداد زاویه افزایش عاملین قدرتمند ملى و فراملى رسانهها و همچنین سازمانهاى غیردولتى در زمینههاى صنعت فرهنگى، حقوق بشر، محیطزیست و امثالهم، راهبرى و هدایت سیاست خارجى را بسیار پیچیدهتر کردهاند.
چیزى که باعث وجه تمایز سیاست بینالمللى در اواخر قرن بیستم از قرن نوزدهم مىشود، این است که زمینه مورد نزاع از جغرافیا و مظاهر مادى به مسائل فرهنگى و اجتماعى- اقتصادى، تغییر جهتداده است. با بررسى تعامل متقابل عاملان دولتى، همچنین رسانهها و فراملیتىهاى معاصر، ما مشاهده مىکنیم که رابطه بین ارتباطات و سیاست یا ارتباطات جهانى درحوادث اواخر قرن نوزدهم به ویژه در زمانى که قدرتهاى اروپایى به طور عمیقترى وارد آسیا، آمریکاى لاتین و آفریقا شدند، ریشه دارد. واردشدن قدرتهاى بزرگ به درون آفریقا درنیمه دوم قرن نوزدهم، آزمایشگاه بىنظیرى را براى مطالعه اختلاط ارتباطات و سیاست بینالمللى فراهم مىکند. درهیچ کجا، روند ارتباطات بینالمللى و سرکردگى اروپاییان به وسیله سیاستهاى بلژیک و اتفاقات غریبى که به وسیله خود پادشاه بلژیک روى داده، نمىتواند روشنگر چیزى باشد که «جوزف کنراد» آن را «قلب تاریکى» لقب دادهاست یعنى کنگوى آفریقا.
کنگو: ریشههاى استعمارى
تمایل مردى براى سرزمین و قدرت، آن قدر قوى بود که او از هیچ اندیشهاى در مورد اعمال بىرحمى فروگذارى نکرد. پادشاه بلژیک «لئوپولد» دوم براى مدت 23 سال کنگو را نابود کرد. خرابىاى که به صورت صف مشخصه این مستعمره درآمد، به قدرى وسیع بود که به سختى کسى مىتواند باورکند که مکرراً به این قضیه درتاریخ، بىاعتنایى و بىتوجهى شدهاست. درواقع، گزارش «هاش چیلد» با عنوان «روح شاه لئوپوله»، وحشت و قهرمان بازى درمستعمره آفریقا را نشان مىدهد که استعمار کنگو چنان بىرحمانه بود که افراد بومى کشته شده دراین مستعمره بیشتر از قربانیان کورههاى آدمسوزى نازىها بودند. در طول دوران زمامدارى «لئو پولد» و پس از آن ده میلیون نفر ازطبیعت این زمین کاسته شد.(3) این نخستین افتضاح بینالمللى شرارت، در قرن تلگراف و دوربین بود. (4) پس چرا این چنین، کم درباره این دوران دردناک، گفته شدهاست؟ شگرد «لئوپولد» در تبلیغات و افزایش مال و منال و ثروت خصوصى باید به عنوان علت راز ماندگارى درموفقیت او، براى پنهانکارى شناخته شود. به علاوه، جهانخوارى امپریالیسم، عمل پذیرفته شدهاى درمیان ملل توسعهیافته بود و حتى شاید براى شکوفایى اقتصادى کشورهاى کوچکتر نظیر بلژیک، براى رقابت با قدرتهاى بزرگتر اروپایى، که قبلا قسمت اعظم جهان را تسخیر کردهبودند. توسعه مرزهایشان، عملى ضرورى بود. درنهایت، آلت دست قراردادن رسانهها توسط «لئوپولد»و تلاش براى از بین بردن مدارک شرارتهاى صورت گرفته به دست رژیم او، کشف حقیقت را همواره درباره کنگوى بلژیک بسیار مشکل ساخت.(5) ارتباطات بینالمللى، نقشى کلیدى درموفقیت 23 ساله «لئوپولد» و درنهایت درمرگ طولانى و فراتر از موعد او بازى کرد.
ازهمان سالهاى اولیه «لئوپولد» شیفته زمین بود و همواره آرزو مىکرد که بتواند زمینى بیشتر از آنچه که در درون مرزهاى بلژیک محصور است، به دست آورد. او علاقهاى به ملت کوچک نداشت. او یک بار گفت: «کشور کوچک، جمعیت کم» با دیدن ثروتى که کشورهایى چون فرانسه، اسپانیا و انگلستان از مستعمرات خود به دست مىآورند، لئوپولد دریافت که براى سرزمینهاى بیشترى را در خارج تصاحب کند. تا بتواند قدرت و نفوذ مورد علاقه خود را به دست آورد. متأسفانه، دولت و مردم بلژیک به جهان خوارگى، علاقهاى نداشتند. عوامل قابل لمسى چون کمبود ناوگان تجارى یا نیروى دریایى که به نظر پادشاه بسیار جزیى بودند، آنها را از این کار بازداشتهبود. «لئوپولد» که با جاهطلبى خود، براى اداره یک سرزمین جایى که او با دخالت مجلس روبه رو نشود، تحریک شدهبود. دریافت که مجبور است، دلیل واقعى این گسترش را که منافع شخصى او بود، پنهان ساخته و ظاهر قضیه را چنان عنوان نماید که براى مردم و مهمتر از همه، حامیان مالى او جذاب باشد. درماه سپتامبر 1876، او کاوشگران، جغرافیدانان، افراد بشردوست، مسئولان بازرگانى و مردان نظامى را تحت لواى «همایش جغرافیایى» دربروکسل گردهم آورد. او دراین همایش، درباره مهار تجارت برده، توسعه اخلاق و پیشرفت علوم صحبت کرد و سخنى از سود نیاورد. (8) با استفاده از فواید روابط عمومى خوب، «لئوپولد» تمامى شرکتکنندگان را با ظاهرى خیر و علاقه واقعى براى کاووش در آفریقا خرسند کرد. به نظر مىرسد که هیچ کس به او شک نکرده که قادر است زمین و مردم آفریقا را تا این حد گسترده، استثمار کند. «هنرى مورتون استانلى» نیز که توسط «لئوپولد» براى تهیه طرح و به چنگ آوردن کنگو، استخدام شده بود، یکى از بزرگترین بازیگران کلمات بود و مىدانست که چگونه خود و دستاوردهایش را مهیجتر و بالاتر از حد واقعى، عرضه دارد.(9) چنین به نظر مىرسد که در کتابهاى «هاش چیلد» در مورد گفتهها و سخنرانىهاى «استانلى» قدرى اغراق شده است. با این حال، «استانلى» مىدانست که چگونه خود را مهم جلوه داده و همواره در معرض دید عموم باشد. او داراى احساس درستى در مورد موضوعات مورد علاقه خوانندگان بود و با این که آن دوران، زمان قبل از الکترونیک بود ولى کتابهاى «استانلى» به وسیله رسانههاى چندگانه منتشر مىشد. نحوهاى که او براى شاخ و برگ دادن به ماجراهایش، از جمله سفر از میان کنگو، به کار مىبرد، به مقدار زیادى در یافتن سرزمینهایى که مدعى اروپایى نداشت و کسب کمکهاى پولى لازم براى پرداخت قیمت زمین، به «لئوپولد» یارى رساند. «استانلى» در نطقى اعلام داشت که: هدف شاه، یافتن زنجیرهاى از نقاط یا مکانهاى خاصى است که مکانى مهماننوازانه و علمى باشد که به مسافرین، خدمات اطلاعرسانى و کمک ارایه نماید و در نهایت با نفوذ بشردوستانه آنها، از لغو تجارت برده مطمئن شود.(10) این هدف، به دور از حقیقت بود، اما با اعلام آن در معرض افکار عمومى، به عنوان سندى از بخشندگى و عطوفت «لئوپولد» جلوه مىکرد. دیگر کسى نمىتواند درباره شم رسانهاى «استانلى» و پادشاه بلژیک تردید به خود راه دهد. آنها مىدانستند براى رسیدن به هدف مورد نظرشان، چه بگویند و مهمتر از همه، این که مطلب آنها، چگونه شنیده شود.
باید به این نکته در اینجا اشاره کرد که روزنامههاى اروپایى، تمایل داشتند که به نقش کاوشگران آفریقا، شکوه و جلال بدهند. این به «لئوپولد» کمک مىکرد و هیأتهاى اعزامى، او را مفید و پرهیجان نشان مىداد. روزنامهها، نه تنها داستانهاى جالب، غالباً غیرواقعى، از کارهاى سبعانه آفریقاییان مىگفتند. همچنین به صنعتگران اروپایى که تشنه موادخام بودند، اطلاعاتى در مورد امکان وجود موادخام، در آنجا مىدادند. در اروپایى که به وسیله تلگراف در هم تنیده شده بود، وجود جلسات سخنرانى و روزنامههاى کثیرالانتشار، کاوشگران آفریقا را تبدیل به چهرههاى مشهود و درجه یک بینالمللى کرد. شهرت آنها، مانند ورزشکاران قهرمان و ستارگان سینمایى امروز، فراتر از مرزها رفت.(11)
به طور مشابهى، رسانههاى آمریکا نیز نقش کوچکى در دادن شکوه و جلال به کاوشهاى «استانلى» و در نهایت استعمار کنگو نداشتند. با عنایت به محبوبیت داستانهاى «استانلى»، «جیمز گوردون بنتو ناشر «نیویورک هواله» در سال 1869 بنا به گفته «استانلى» این کاوشگر را به پاریس دعوت کرد و ظاهراً در آنجا او را مأمور یافتن «دیولیونگستون» کرد که در سال 1866 در حین یک سفر اعزامى به آفریقا، ناپدید شده بود. «بنت» از وسوسهانگیز بودن کاوش در چنین کشورهاى ناآشنا، آگاه بود. یعنى از محملى که داستانهایى از موجودات بزرگ پشمالو، که زنان را دزدیده و به منظورهایى که گفتن آنها شرمآور است، به آشیانه جنگلى خود مىبردند.(12) به علاوه، گرچه به نظر مىرسید که ایالات متحده به مسایل اروپا، علاقهاى ندارد ولى رهبران پرقدرت رسانهها، خود را از این ماجراها کنار نکشیدند. داستان «استانلى» فروش خوبى داشت. بنابراین براى «بنت» مفید بود، زیرا نه تنها او، تعداد نسخ روزنامه را افزایش داد، بلکه طریق انتخاب نامهایى که «استانلى» براى کشفیات خود برمىگزید، شخصیت کسب کرد. این اسامى عبارتند از: نامهایى چون «کوه گوردون- بنت» یا «رودخانه گوردون- بنت»(13). در زیرکى پادشاه بلژیک در کنترل رسانهها و روابط عمومى، در جهت منابع خود او، هیچ تردیدى وجود ندارد و حتى در جهت استفاده خلاف (نادرست). تحسینبرانگیز است. نه تنها او قادر بود که روزنامهها را آلت دست قرار دهد تا آنها از استثمار او تعریف کنند، بلکه او، قادر بود که براى اعمال خود، کمک مالى هم بگیرد! لواى یک گروه نجات، «لئوپولد»،«استانلى» را مأمور کرد تا به یک کشور مجاور کنگو رفته و یک فرماندار انگلیسى یعنى «امین پاشا» را که در محاصره بنیادگرایان مسلمان بود، نجات دهد. روزنامه «تایمز» نوشت: این یک سفر کوتاه خطرناک، نشانه لطف براى نجات «امین پاشا» است، که به وسیله قبایل وحشى و دشمن، محاصره شده و خارج از دسترس و بىارتباط با منابع تمدن است(14) «لئوپولد» به «استانلى» دستور داد ت با انتخاب مسیر طولانى، از داخل قاره عبور کرده و در مسیر نجات فرماندار، کاوش بیشترى در مورد جنگل بارانى «آیتورى» انجام دهد. بنابراین، او قادر بود در مورد سرزمینهایى که هنوز کشف نشده، توضیح بدهد و این مأموریت به خرج دیگران صورت گرفته بود. «هزینه مالى این سفر پرمخاطره از منابع گوناگونى از انجمن جغرافیایى سلطنتى گرفته تا تجار علاقهمند انگلیسى به شایعات «امین» درباره 600هزار پاوند عاج مخفى شده، تا صاحبان مطبوعات که مىدانستند سفرجدید «استانلى» باعث فروش روزنامهها خواهد شد، تأمین گردد.(15) این دستاورد بسیار بزرگ، نه تنها براى «لئوپولد» مفید بود، بلکه براى «استانلى» نیز مفید بود که توانست دو جلد یعنى دو هزار صفحه پرفروش دیگر را فراهم سازد.(16)
با استفاده از قدرت عظیم روابط عمومى تاج و تخت(17)، شاه «لئوپولد» دوم، سرانجام توانست، کنترل کامل سرزمینى را که آرزو داشت. به دست بیاورد. او حق انحصارى تجارت و در نهایت شناسایى مستعمره خود، به وسیله قدرتهاى بزرگ چون ایالات متحده، فرانسه، انگلستان و آلمان را کسب کرد. او «استانلى» را براى تهیه قراردادها با رؤساى بومى، به کنگو فرستاد. با اطلاع از این مسئله که اطلاعات این رؤسا درباره نظام قانونى غرب در بهترین شرایط ممکن بسیار اندک است، او به «استانلى» فرمان داد تا این قراردادها را «هرچه خلاصهتر و در چند ماده که آنها همه چیز را به او واگذار کند»،(18) تهیه نماید. این مانور، همانند اکثر تاکتیکهاى متقلبانه او در طول بیست و سه سال حکمرانى بر کنگو، همانگونه که طراحى کرده بود، مؤثر واقع شد متنها مختلف بودند، اما بعضى از این قراردادها، زمانى به شاه، انحصار تجارت را داد که او تأکید مىکرد. او مصمم بود تا آفریقا را به روى تجارت آزاد باز کند، از این رو، سؤالکنندگان اروپایى و آمریکایى را آرام کرد. مهمتر از همه، این که این رؤسا، تقریبا بدون دریافت چیزى، زمینهاى خود را به «لئوپولد» واگذار کردند.(19)
«لئوپولد» براى کسب شناسایى دیپلماتیک براى مستعمره یک نفره(20) خود، اختیاج داشت که حداقل یکى از ابرقدرتها به عنوان الگو پیش قدم شود. بنابراین، توسل به ارتباطات بینالمللى به نظر وى، امرى ضرورى مىآمد. براى این منظور، او یارى «هنرى شلتونش فورد» را در نظر گرفت. او که یک آمریکایى ساکن بلژیک و اقبالش در حال افول بود، با درماندگى، دست تمنا به سوى دربار بلژیک دراز مىکرد.(21) سن فورد، رئیسجمهور وقت آمریکا، «چستر آرتور» را مجاب کرد تا به تقاضاى «لئوپولد» جواب مثبت دهد.
به هر حال، در این شرایط سخت و بحرانى، پادشاه بلژیک، «سن فورد» و «آرتور» را با تحریف ماهیت واقع قراردادهایش با رؤساى کنگو، آلت دست قرار داد. با اطلاع از فواید تبلیغات در سطح بینالمللى و همچنین در سطح محلى، او به طور قابل توجهى، اهداف خود را درهم بافت. به علاوه «لئوپولد» درنامهاش به رئیسجمهور «آرتور» قول داد که شهروندان آمریکایى آزاد خواهند بود تا در کنگو زمین خریدارى کنند و کالاهاى آمریکایى در آنجا، از عوارض گمرکى معاف خواهند بود. در حمایت از این وعدهها، «سن فورد» یک نمونه از قراردادهاى «لئوپولد» با یکى از رؤساى کنگو را به همراه داشت. این نسخه به هرحال، دربروکسل تغییرداده شده از اجازه انحصار تجارت به «لئوپولد» درآن، حذف شده بود. (22)
شگردهاى «لئوپولد» درروابط عمومى، به او اجازه داد تقریبا همه را حداقل براى مدتى، مجاب کند. که اهداف او، مخلصانه و حتى بشردوستانه بوده و در حقیقت استعمارى کنگو، براى ملتهاى دیگر به علاوه ملت او، مفید خواهد بود.
آزمون واقعى مهارتهاى «لئوپولد» به عنوان سیاستمدار و آلت دست قراردهنده افکار عمومى به هر حال، از زمانى آغاز شد که دیدارکنندگان از کنگو، شاهد شرارتهایى شدند که علیه مردم محلى به کار مىرفت. براى افرادى چون «جورج واشنگتن» و «ویلیام» کاملاً روشن شد که رژیم «لئوپولد» نه تنها مردم بومى را به بردگى مىکشید، بلکه نسبت به آنها قساوت به خرج داده و حتى درسطح وسیعى، دست به کشتار آنها مىزد. علاقه اصلى «ویلیام» مسأله حقوق بشر بود و مطالب او، اولین نوشتههاى جامع واتهامات منظمى است که به وسیله یک نفر علیه رژیم استعمارگر «لئوپولد» نوشته مىشود (23) و درحین سفر خود ازکنگو، موارد فراوانى را یافت که مىشد موردحمله قرارداد. تجار سفید و مقامات دولتى، زنان آفریقایى را مىدزدیدند و از آنها به عنوان زن خود، استفاده مىکردند. آنها به دهقانان شلیک مىکردند، گاهى براى تصاحب زنها و بعضى براى مرعوب نمودن مردم براى کار اجبارى و گاه براى ورزش (24) وقتى جریده آمریکایى «نیویورک هرالد» که «استانلى» را به آفریقا فرستاده بود، ستون کاملى را تحت نام «دولت یک حکومت آزاد آفریقایى به وسیله یک شهروند آمریکایى وحشیانه خوانده مىشود، تقاضاى تحقیق به «ویلیام» داد. (25) اتهامات علیه رژیم استعمارگر توسط مطبوعات آمریکایى، مورد شناسایى بیشترى قرارگرفت.
گرچه اتهامات «ویلیامز» علیه «لئوپولد» در روزنامههاى داخلى آمریکا و خارج به چاپ رسید ولى «لئوپولد» توانست حتى تندى این گزارشات دست اول از قساوت خود را خنثى سازد. او عادت داشت که با جمله شخصى به «ویلیامز» او را بىاعتبار سازد و از او با نامهاى «سرهنگ قلابى» و یک سیاه نامتعادل، نام مىبرد (26) و به مقایسه اعمال خود درکنگو، با آنچه که در دوران استعمار امریکا رخ داده بود. مىپرداخت.
گرچه بومیان کنگو همراه به عدالت واقعى دست نیافتند، سرخ پوستان آمریکا نیز به آن دست نیافتند. (27)
علاوه بر آن، نامه سرگشاده «ویلیامز» که نام اتهامات او، علیه «لئوپولد» بود به وسیله یک روزنامه آمریکایى که قبلا تحقیقات او را ستایش کرده بود یعنى روزنامه نیویورک هالد، مورد حمله قرارگرفت. (28)
شاید به علت تبعیض نژادى یا به علت تأثیر «لئوپولد» درخنثى کردن شدت اتهامات «ویلیامز» به وسیله حامى مالى خود یعنى «کویز. پ. هانتینگتون» به علت بىانصافى کامل نسبت به پادشاه کسى که نگران بهترین رفاه بومیان آن کشور است. (29) - مورد انتقاد قرارگرفت. به علاوه روزنامه آمریکایى «استانلى» را که نامه سرگشاده «ویلیامز» را یک اقدام عمدى باج خواهى (30) نامیده بود. نقل قول کرد.گرچه مبارزه او مىتوانست درنشان دادن نقض حقوق بشر توسط رژیم «لئوپولد» مهم باشد. ولى به طور کلى مورد بىاعتنایى قرارگرفت و حقیر خوانده شد یا رد گردید. تا امروز «ویلیامز» براى مبارزهاش درراه آزادى کنگو، اعتبارى کسب نکرده است. بنابراین، اهمیت نقش آمریکایىهاى آفریقایى درمبارزه براى حقوق بشر مىتواند تا پایان قرن نوزدهم ردیابى شود. اتهامات «ویلیامز» درنوع خود اولین اتهامات علیه کنگو و به عکس اثر افراد دیگر تا قبل از آن دوران هدف او کسب اهمیت براى خود، دستیابى به ثروت، یا شهرت نبود. اهداف او والا بودند ولى به وسیله مطبوعات آمریکا و اعمال حیلهگرانه «لئوپولدى» به او بىاحترامى مىشد.
«لئوپولد» درطول حکمرانى خود، نه تنها از رسانهها براى حمله متقابل به کسانى که شاهد وضعیت واقع کنگو بودند، استفاده کرد بلکه براى تقویت حمایت مداوم، درنیمه راه و دورانى که او تحت نظر بود نیز بهرهبردارى کرد. او یک بار به یک گزارشگر آمریکایى گفت که درارتباط با نژادى که براى هزاران سال آدم خوار بوده، لازم است از روشهایى استفاده کرد که تنبلى آنان را تکان داده، تا آنان وادار به درک تقدس کار گردند. (31) تعداد کمى از خوانندگان این داستان مىدانند که «روشهاى» او شامل سربریدن، قطع عضو، تحمیل گرسنگى و قتل همراه شکنجه با تیراندازى و شلاق زدن بود.
بازدیدکنندگان دیگرى ازکنگو، چون «ویلیام شپرد» و «جوزف کنراد» نکات بیشترى از اعمال فشار به عموم و اعمال ظالمانه آنها را، آشکار کردند. یک روزنامه نگار انگلیسى داستانى درباره رئیس ایستگاهى نوشت که برطبق گزارش او سر انسانهایى را که کشته بود یا کشته شده بودند، جمعآورى مىکرد. این داستان درمجله «نچرى مگزین» و بعد «ستردى ریوریو» به چاپ رسید. مقاله توضیح داده، «زنان و بچههاى زیادى ربوده شده و تعداد بیست و یک سر به وسیله «کاپیتان رم» براى تزیین اطراف باغچه گل در مقابل خانه استفاده شدهاند. (32) به هرحال، پادشاه قادر به که تقریبا به سرعت با این اتهامات، با همان تاکتیکهایى که قبلاً بحث شد، به مقابله برخیزد.
ورود «ادموند دن مورل» به صحنه، به هرحال، روند تاریخ را به طور قابل ملاحظهاى تغییر داد.«مورل» به عنوان مأمور شرکت حمل و نقل دریایى «الدردمپستر» که مقادیر متنابهى علاج و لاستیک اوکنگو به «آنتورب» حمل مىکرد. مدارک ثبت شده شرکت را مطالعه کرد و به دقت آنچه را که در بارانداز، مىگذشت.
تحت نظر گرفت و به وجود بردهدارى پى برد(33) با این قدرت تشخیص عالى،پادشاه،لئوپولد» دشمنى قومى پیدا کرده بود.(34) «مورل» همانند «لئوپولد» درانتقال پیامها و مقاصد خود با استفاده از تمامى ابعاد رسانهها بسیار ماهر بود و این تنها وجه اشتراک این دو نفر بود. درحالى که «لئوپولد» از طریق روزنامهها و جزوات کوچک از بهرهکشىهى خود دفاع مىکرد، «مورل» با استفاده از همان رسانهها درسطح وسیعى به او حمله کرد و خود را به بزرگترین روزنامهنگار محقق انگلیسى زمان خود مبدل ساخت.(35) او سه کتاب کامل قسمتهایى از دو کتاب دیگر. صدها مقاله، تقریباً براى اکثر روزنامههاى انگلیسى به اضافه مقالات زیادى براى روزنامهها درفرانسه و بلژیک، صدها نامه براى سردبیران و چندین دوجین جزوه تهیه کرد. (36) توانایى «مورل» دررساندن پیامهاى خود به معرض افکار عمومى، او را از مبلغین مذهبى که قبل از او شاهد این شرارتها درکنگو بودند، متفاوت مىکرد. چون این افراد «مقدار اندکى شم رسانهاى و نفوذ سیاسى داشتند.» (37) نتوانستند تأثیرى درایجاد تغییرات داشته باشند. به هرحال، «مورل» از طریق موقعیت خود در «الدر دمپستر» به واقعیات و آمار مربوط به سازمان اجرایى کنگو دسترسى داشت و اینها مدارکى غیرقابل بحث علیه «لئوپولد» بودند.
به اضافه، گزارشات «مورل» از اعمال وحشتانگیزى که به وسیله مأموران «لئوپولد» صورت گرفته بود، یا مهارت او دراستفاده از عکاسى، حالت غمانگیزى مىیافت. دریک حرکت اعتراض آمیز، که به او ترتیب داده بود، مىخواست یک نمایش اسلاید که شامل 60 عکس واضح از زندگى تحت اداره حکومت «لئوپولد» بود، نشان دهد، که نیم دوجین آنها، آفریقایىهایى نشان مىداد که دستشان بریده شده بود. عاقبت این تصاویر در گردهمایىها و مطبوعات توسط میلیونها نفر دیده شد و مدارکى را پیشرو گذاشت که هیچ تبلیغاتى نمىتوانست آنها را تکذیب کند.(38) او همچنین قادر بود با دادن اطلاعاتى به همکاران روزنامهنگار خود، درباره بىرحمىهاى کنگو، به آنان انگیزه بدهد. وقتى که خبرنگار مشهور آمریکایى «ریچارد هاردینگ دیویس» به وسیله مجله کویر، به آفریقا فرستاده شد. او آخرین دستاوردهاى «مورل» را در اختیار داشت و آنها را در نوشتههاى خود منعکس کرد. (39)
«راجر کاسمنت» یک مسافر دیگر به کنگو، متحد اصلى «مورل» در مبارزه براى به سقوط کشاندن «لئوپولد» شد. او جذب شاه نشده بود. (40) زیرا او قبلا وضعیت واقعى مستعمره را دیده بود. او، کار اجبارى و رفتار بىرحمانه با کارگران را که هیچ گونه حقالزحمهاى دریافت نمىکردند را مشاهده کرده بود. او در دفتر خاطرات خود نوشت: «این را تجارت نامیدن، بزرگترین دروغ است». (41) با تشویقهاى «کاسمنت»، «مورل» انجمن اصلاحات، کنگو را تشکیل داد. سازمانى که فقط در نام شبیه انجمن بینالمللى آفریقا بود که تحت نظارت «لئوپولد» قرار داشت. «مورل» بار دیگر، مهارتهاى روابط عمومى را به خدمت گرفت تا به مردم ثروتمند و با قدرت بقبولاند، که حمایت مالى آنها به نفع خود آنهاست و آنان را ترغیب نماید که از نیت او پشتیبانى کنند. براى ماههاى متوالى روى جلد نشریه ادوارى انجمن اصلاحات کنگو، تصویر تمام صفحهاى از حامیان مهم چون لرد، کنت، نماینده مجلس یا حاکم سبیلدار مستعمرات را به چاپ مىرساند.(42)
متاسفانه هنوز موانع زیادى بر سر راه وجود داشت که باید برطرف مىشد. «لئوپولد» مرتبا به وسیله روزنامههاى بلژیکى که داراى منافعى در کنگو بودند، حمایت مىشد و آنها، بنابراین به نفع او گزارشات تحریف شده، به چاپ مىرساندند.
«لاتریبیون کنگویز» نوشت: مردمى را که «کاسنت» بدون دست دیده بود، بیچارههایى بودند که از سرطان دست رنج مىبردند و بنابراین به یک عمل ساده جراحى، دست آنها مىباید قطع مىشد. (43) در یک اقدام دیگر براى کم کردن جذابیت یافتههاى «کاسنت»، «لئوپولد» با اعزام «یک دستیار با یک ماموریت مخفى به آفریقاى بریتانیا، براى جست و جوى سوء استفادههایى که هم سطح یافتههاى «کاسنت» در کنگو باشد، رسانهها را آلت دست خود قرار داد. (44) او مطمئن شد که این گونه مقالهها مرتبا در مطبوعات چاپ شود، تا این که، او در نقطه کانونى حملات قرار نگیرد.
«لئوپولد» همچنین طرفدارانى در ایالات متحده داشت، که بر نوع مطرح شدن کنگو در مطبوعات اثر مىگذاشتند. یکى از این افراد که در مسایل تبلیغاتى فعالیت نیز داشت «هنرى.ا.کووالسکى» نام داشت. او وکیل دعاوى بود و بیش از آن که بتواند به «لئوپولد» یارى برساند، به او صدمه زد. گرچه او ابتدا با تمایل بسیار و لذت بردن از احترامات سلطنتى و درآمد فراوان در این مبارزه قدم گذاشت، ولى وقتى که «لئوپولد» از حمایت او دست برداشت، «کووالسکى» در مصاحبه با «نیویورک آمریکن» اقدام پادشاه بلژیک براى تحت تاثیر قرار دادن کنگره امریکا را فاش کرد.
اقدام حیرتآور شاه «لئوپولد» براى تحت تاثیر قرار دادن کنگره فاش شد. متن کامل موافقتنامه بین «لئوپولد» شاه بلژیک و نماینده حقوقبگیر او در واشنگتن، منتشر شد. (45) مقاله باعث ترغیب چاپ یک سرى مقالات دیگر در همان روزنامه شد که کلا شانس هرگونه رهایى «لئوپولد» از این شرایط دشوار را از بین برد. تصاویر «مورل» از دستهاى قطع شده به چاپ رسیدند و اتهامات، افتضاحآمیز بودند و شاید حتى بیشتر.
زیرا براى حیرتآور کردن این داستانها نیاز به هیچ گونه اغراقى نبود. این خود نیز یک نوع آلت دست قرار دادن رسانهها بود، که مىتوانست به مرگ «لئوپولد» کمک کند.
عاقبت، «مورل»، «کاسنت» و حامیان آنان، آن قدر به «لئوپولد» فشار وارد آوردند که او مىدانست باید کنگو را از حالت ملک شخصى خود در بیاورد. معاملهاى مورد توافق قرار گرفت و اختیار مستعمره به بلژیک واگذار شد. به هر حال، پایان امپراتورى یک نفره پادشاه به این راه مخرب، خاتمه نداد. «لئوپولد» که به دور بودن خود از این مسایل خلاف، مصر بود، دستور به آتش کشیدن بایگانى حکومت را داد و طى هشت روز اکثر مدارک مربوط به کنگو در آسمان بروکسل به خاکستر و دود تبدیل شد. (46) بنابراین، مشاهده مىشود که استادى تمام عیار او در روابط عمومى، آلت دست درآوردن رسانهها نه تنها در روند تاریخ اثر گذاشت و ادامه بىرحمى، او را براى مدت بیست و سه سال میسر ساخت، بلکه بر نوع نگرش امروزه تاریخ اثر گذاشت. با نابود کردن تمامى مدارکى که در اختیار او بود و تحریف واقعیات در طول فرمانروایىاش، «لئوپولد» یکى از مخربترین حوادث تاریخ بشر را که در ابهام و بىتوجهى کامل ماند، به وجود آورد.
تجددگرایى: نمونهاى از غربگرى
در مطالعه تجاوز به کنگو توسط شاه «لئوپولد»، ما نمىتوانیم به موضوعات بزرگترى که در کل طول روند استعمارگرایى اروپایىها و در حقیقت، استثمار اروپائیان از سرزمین و مردم خارج وجود داشته، بدون توجه باشیم. روند درگیرى اروپائیان در آفریقا و به ویژه به هم آمیختن فرهنگ، رسانهها و حقوق بشر، به مدت یک قرن و تا پایان جنگ جهانى دوم و آغاز حرکتهاى استقلالطلبانه، روندى مداوم بود. در حقیقت، موضوعات ارتباطات بینالمللى، حقوق بشر و امپریالیسم، علت اصلى بسیارى از حرکتهاى استقلالطلبانه در شمال آفریقا و به ویژه در الجزایر، یعنى جایى که استعمار فرانسه در مقابل روند استعمار مرکزى و جنوبى دخالت نیروهاى دیگر اروپایى و از جمله پرتغالىها و انگلیسىها منجر به تنشهاى نژادى نظیر آپارتاید گردیده بود. دخالت اروپایىها در آفریقا در روند غربگرایى و تجددگرایى مشخص شد. البته این جریانات قدیمى از زمانى که قدرتهاى اروپایى براى منابع و زمین به خارج روى آوردند، استعمارگرایى جزو تولیدات جنبى و مهم این روند بوده است.
داستان مستعمره شدن کنگو توسط پادشاه «لئوپولد» مسایل عمدهاى را در رابطه با تلاشهاى اروپائیان براى غربى کردن قاره آفریقا پیش مىآورد. کشف دماغه امیدنیک، نخستین کانال به سرزمینهاى ناشناخته توسط کاوشگران اروپایى را فراهم کرده و این گسترش را، براى کسانى که تا آن موقع، بر اثر گسترش «بیابان صحرا» متوقف شده بودند، میسر ساخت. وقتى «واسکو.دا.گاما» در سال 1498، در آفریقاى جنوبى دریانوردى مىکرد، راه ورود به اقیانوس هند را یافت و جهانگردى به وسیله اروپاییان آغاز شد. (47)
بنابراین، آنان توانستند که به مشرق زمین بیایند. به هر حال، بر اثر تمایل آنان براى پیدا کردن راهى کوتاهتر به اقیانوس هند، کانال سوئز در سال 1869 توسط یک مهندس فرانسوى «فردیناند، دولسپس» حفر شد. (48) این تغییر جدید و بسیار مهم، مسیرهاى ارتباطات و انتقال را به آفریقا گشود و با قادر ساختن اروپائیان براى دور زدن شمال آفریقا، به حد زیادى به این گسترش، یارى رساند. این دو تحول چشمگیر، یعنى کشف دماغه امیدنیک و حفر کانال سوئز، در نهایت ثابت کردند که از وقایع بسیار مهم تاریخى بوده و بعدا سرآغاز تلاش جهانى قدرتهاى اروپایى براى غربى کردن آسیا و آفریقا شدند.
قدرتهاى اروپایى براى توسعه مرزهاى خود، منابع و انسانهاى بومى آفریقا را مورد استفاده و سوءاستفاده قرار دادند و تحت عنوان نوکردن قاره، به استثمار این سرزمین پرداختن. (39) به هرحال، على مزروعى در مقالهاى تحت عنوان «داستان دو قاره: آفریقا و آسیا و دیالکتیک جهانگرایى» نشان مىدهد که تاکتیکهاى غربگرایى اگر هم تا حد بسیار کمى آفریقا را تغییر داد، این عمل براى بهبود شرایط اقتصادى نابسامان خود غرب بود. در حقیقت، با آوردن مسیحیت به آفریقا و تعویض شخصیت فرهنگى، اروپاییان به طرز مؤثرى منکر آفریقا و تاریخ آفریقا شدند و همچنین مانع ایجاد ساختارى شدند تا در فنآورى مانند دنیاى غرب پیشرفت کند. دراین حالت، آفریقا شهرنشینى را بدون صنعتى شدن، سلیقه غربى را بدون مهارت غربى، طمع سرمایهدارى را بدون مقررات سرمایهدارى، روش مصرف غربى را بدون تکنیکهاى تولید غربى، فرهنگ نوشتارى غرب را بدون و...
بخش بسیارى مهم بحث مزروعى در پافشارى براین ایده است که این اثرات مخرب، لزوماً اثرات اجتنابناپذیر استعمارگرایى نبودند. گرچه فقط 60 درصد آسیا تحت استعمار قرار داشت. درحالى که تقریباف آفریقا مستعمره شده بود و کشورهاى آسیایى مدت زمانى طولانىتر از مشابهین آفریقایى خود تحت استعمار قرار داشتند. (50) با این وجود، از نظر اقتصادى، آسیا بسیار توسعه یافتهتر از آفریقاست. در ارزیابى دلایل این تفاوت، مزروعى پیشنهاد مىکند که همانگونه که آفریقا هویت فرهنگى خود را رها کرد و مفاهیم دین و زیانهاى غربى را پذیرفت. آسیا و به ویژه ژاپن از نظر فرهنگى خالص باقى ماند. (51)
به نظر مىرسد غربگرایى بر طبق کشورها یا منطقهاى مستعمره شده شکلهاى متفاوتى به خود گرفته است. ایده ژاپن براى استفاده از مفاهیم غربى براى نوکران اقتصاد کشور بدون تغییر فرهنگى، بسیار موفق از کار درآمد و ژاپن را به یک کشور عمده صنعتى تبدیل کرد. (52)
کشور دیگرى که به عنوان یک نمونه تاریخى تحت تأثیر استعمارگرایى قرار گرفت، ترکیه بود که ادعا کرد غربگرایى فرهنگى، بهترین مسیر به سوى تجددگرایى است. (53) علىرغم اشتیاق ترکیه براى پذیرش فرهنگ غربى، در امر صنعتى شدن، بسیار کندتر از ژاپن بود. آفریقا، از طرف دیگر به نظر مىرسد راهى را انتخاب کرد که ناتوانترین راه، در بین این سه بود. پاسخ آفریقا تاکنون، فرهنگ غربى بدون تجددگرایى اقتصادى (54) بوده است، که هیچ اثرى بر روى افزایش تولید یا نوسازى نداشته است. بنابراین، مزروعى ادعا مىکند که شاید رمز توسعه اقتصادى در تقلید فرهنگى از غرب نباشد. این رمز شاید نهفته در مخلوط کردن نوسازى غربى با خالص ماندن بومى است. (55) بنابراین، اگر اروپا واقعاً قصد داشت که آفریقا را مدرن سازد آن را از نطظر فنآورى و اقتصادى، ترقى دهد، مىباید قدرتهاى غربى به جاى تمرکز فعالیت خود روى غربگرایى فرهنگى، روى تهیه ساختار، فنآورى و آموزش تمرکز مىدادهاند. به عنوان مثال، موزامبیک در نیایش، غربى شده است اما نه در تولید، در سبک اما نه در نوسازى، در لباس اما نه در رایانه، غربى شده است. (56) بنابراین، فرهنگ، اثر مخربى بر روى آفریقا داشته و با اهداى یک هویت خارجى به آفریقا، نتوانسته ترقى زیادى بکند. درحالى که ژاپن با حفظ میراث اجدادى و ارجگذارى فراوان آن تبدیل به یک رقیب عمده اقتصادى شده است.
گواتمالا تمرین تسلط
به کرات گفته مىشود که تاریخ، خود را تکرار مىکند. در بسیارى موارد، این پدیدهاى تأسفآور است. بعد از بازبینى دقیق بحرانهایى که کنگو را براى سالهاى متمادى فراگرفته بود. ممکن است، ما امیدوار باشیم که چنین جنایتهاى مخربى علیه بشریت تکرار نشود. با این حال، این فجایع، اخیراً تکرار شدهاند. خشونتى که گواتمالا را براى بیشتر از 34 سال نابود کرد و جان بیش از 200هزار نفر از زنان، کودکان و پیران این کشور را گرفت. پیمان صلحى که با امضا آن در سپتامبر سال 1996 در مکزیکوسیتى، به این کشتار وحشیانه خاتمه داد، باعث شد تا محققان متعددى به بررسى شرارتهاى این موضوع بپردازند. کاملترین گزارش به وسئله کمیسیون روشنگرى تاریخى گواتمالا )CEH(، یک کمیسیون واقعى که توسط سازمان ملل حمایت مىشود و سرپرستى آن برعهده «کریستین توماشات»، استاد حقوق بینالملل، تهیه شده است. اکثر یافتههاى این سازمان نشان مىدهد که در حقیقت ایالات متحده از «گروه مرگ» خبر داشته و شرارتها به وسیله ارتش گواتمالا صورت گرفته است. در حقیقت 93 درصد از 200 هزار نفر قربانى به وسئله نیروهاى دولت خود گواتمالا کشته شدند، که نشانه دوران آشکارى از برادرکشى است.
«کیت دویل» یک تحلیلگر «بایگانى امنیت ملى» تحقیقى به نام «پروژه مدارک گواتمالایى» انجام داد. کار او به افشا شدن مدارک طبقهبندى شده سازمان سیا، وزارت امورخارجه و دفاع در مورد گواتمالا، منجر شد.
دولت گواتمالا ادعا کرد که مدارک مکتوب آنها مفقود شده است. بنابراین، اطلاعات طبقهبندى شده آمریکا به میزان زیادى، این فقدان را جبران کرد. سومین برداشت عمیق و مهم، از طرف جنیفر شیرمرد مردمشناس سیاسى ارایه شد. او تحقیقات خود را از سال 1986 با انجام مصاحبه با مأموران ارتش گواتمالا، در تمام ردهها انجام داد. او در ترغیب آنها براى صحبت درمورد مشارکتشان دراین شرارتها بسیار ماهر بود.
اغلب مطالب کشف شده توسط کمیسیون حقیقت، از مطالب شهود حاصل شد، زیرا مدارک دولت گواتمالا یا از بین رفته بود، یاگزارش شده بود که مفقود شدهاند. بیش از نه هزار شاهد، داستانهایى در مورد نسلکشى و به ویژه علیه کسانى که از «مایان»ها بودند، نقل کردند. تمام روستاها نابودى کامل بوده است.(57) یکى از اکتشافات بسیار آزار دهنده، دخالت ایالات متحده در این کشتارهاى بىرحمانه، در طول بیش از سه دهه بوده است، هرچه ایالات متحده هیچگونه مسئولیت مستقیمى را درباره اقدام به نسلکشى برعهده نگرفت ولى دولت آن، از آنچه که در مناطق روستایى گواتمالا مىگذشت، اطلاع داشت. (58) برطبق کمیسیون، نسلکشى به معنى متوسل شدن به هر کدام از این اقدامهاى زیرین با نیت نابودى کامل یا بخشى از یک ملت، گروه قومى، نژادى یا دینى است. (59)
به هرحال، سازمان «سیا» به علت تقبل هزینه کودتاى رژیم جدید در سال 1954 علیه رژیم کمونیست وقت مسئولیت را پذیرفت و سپس رژیم جدید را حمایت کرد و حتى در آموزش کسانى که وظیفه اصلى آنها از بین بردن فرهنگ «مایان» بوده، مشارکت کرد. به علاوه و شاید بسیارحیرتانگیز، ایالات متحده، نظریههاى امنیت ملى را در آمریکاى لاتین به اجرا درمىآورد. چیزى که در ابتدا براى شستوشوى مغزى علیه کمونیزم ایجاد شده بود، سپس براى حمله به نیروى چریکى و عاقبت علیه مردم بومى به کار رفت. در اوایل دهه 1980 نظریه امنیت ملى، به نظریه نژادپرستى ملى تبیل شده بود، تا با این طرز تفکر، باعث افزایش ارتش شدند. (60) باید همچنین توجه شود که کشور کوبا نقش اساسى در حمایت از رژیم گواتمالا برعهده گرفته بود.
CEH نتیجه گرفته بود که کوبا از نظر سیاسى، تجهیزات، آموزش و کارآموزى. حمایت کرده بود که این حمایت باعث شدت گرفتن درگیرىهاى نظامى شده بود. (61) در نهایت، آدمربایى و سوءقصد به هرکسى که طرفدار حقوق بشر بود از جمله به دانشآموزان و دانشجویان، اعضاى اتحادیههاى کارگرى و فعالان سیاسى و شکنجه بهطور منظم علیه این جماعت به کار مىرفت.(62)
در اوایل سال 1999، بعد از انتشار گزارش CEH، کوفىعنان، دبیرکل سازمان ملل، به نکته مهمى اشاره کرد که اطلاعرسانى به مردم گواتمالا درباره این شرارتها لازم بود تا مطمئن شد که تاریخ تکرار نشده باشد. گزارش کمیسیون روشنگرى نمىتواند جانشین عدالت شود، اما توزیع گسترده آن در داخل گواتمالا، فرصتى را براى تحلیل، بحث عمومى و بهطور خصوصى درباره زنجیره اتفاقات و مسئوولیتها که چنین حادثه دردناکى را در تاریخ اخیر گواتمالا بهوجود آورد. خلق مىکند.(63) در شهادتى که به وسیله شخصى به CEH داده شد بر این ایده چنین تأکید شد: بگذارید تاریخى که ما در آن زندگى کردیم در مدارس تدریس شود، تا به ورطه فراموشى سپرده نشود و بچههاى ما آن را بدانند.(64) وقتى ما از نزدیک به خرابىهاى واقعى مىنگریم این امر، ضرورى به نظر مىرسد.
ملتى با فرهنگهاى متنوع، گروههاى قومى و زبانهاى مختلف، گواتمالا کشوریس ترکیبیافته از نامتجانسها و تضادها.(65) این کشور داراى سوابقى باشکوه است، جایى است که شهروندان آن، برنده نوبل ادبیات و صلح شده و هنرمندان و دانشمندان آن، پیشرفت زیادى کردهاند. اما این کشور، شاهد گونهاى از بىرحمى بوده، که فقط از طریق قربانیان و حاملان آن، این مسئله درک مىشود. 34سال درگیرى که جان بسیارى را گرفت، پوششهاى مهمترى را پیش مىآورد که چگونه یک دولت مىتواند چنین آشکارا، مردم خود را مورد حمله قرار دهد؟ چرا خشونت و بویژه خشونت به کار رفته توسط حکومت متوجه شهروندان و بویژن مردم «مایان» که زنهاى آنها نابودشدگان جنگ و کسانى باشند که رنج و خشونت نهادینه شده را، در وجود خود دارند؟ چرا کودکان بىدفاع براثر اعمال وحشیانه رنج کشیدند؟(66) یافتن پاسخ براى این پرسشها و همچنین روشن ساختن قضیه و یافتن حقیقت، اهداف نخستین کمیسیون بودند.
ریشههاى اختلاف، ممکن است که به اقدامات نژادپرستانه دولت ضد مردمسالارى گواتمالا مربوط باشد. این دولت براساس نظامى از حذف چندگانه، تأسیس شد که سرانجام به اعمال اقدامات خشن علیه گروههایى از مردم منتهى شد.(67) دولت جز به اقتصاد کشور و نخبگان سیاسى، به هیچ چیز دیگرى توجهى نداشت و این امر، باعث نابرابرى عمیق و دو دستگى در بین ملت شده بود. براى اثبات این مسئله، کافى است به این حقیقت نگریست، که در طول بیست سال، از بالاترین نرخ رشد اقتصادى کشور گواتمالا (1960-1980) هزینههاى اجتماعى دولت و مالیات، کمترین میزان در آمریکا مرکزى بودند.(68)
از بین رفتن هرگونه نظام قانونى مردمسالارى و جایگزین شدن آن با یک نظام غیرقانونى و زورگوى زیرزمینى، که تصمیمات آن به وسیله ارتش به اجرا درمىآید نیز، به اندازه عوامل فوق مخرب بود. این نظام توسط بخشهاى مهم سیاسى و اقتصادى حمایت مىشد و ابزار اصلى کنترل اجتماعى بود.(69) سیستم قضایى نیز براى متوقف کردن ماهیت فاسد نظام تنبیهى، عملى انجام نداد و در حقیقت، با اجازه دادن به آن حکومت فاسد، براى ادامه اعمال وحشتآفرین خود علیه مخالفان سیاسى، به اهداف آن نظام، اندکى نیز افزود: «احتیاجى به گفتن این نکته نیست، که آزادى افکار سیاسى، تحمل نمىشد. در موارد گوناگونى، آزادى بیان در شکل اعتراض و مخالفت به شکنجه و مرگ منجر شد».(70) سرکوب افکار سیاسى و بهویژه افکار کمونیستها براى تحکیم رابطه نزدیک بین احزاب سیاسى، قدرتهاى اقتصادى و نظامیان ضرورى بود.(71)
توجه به این حقیقت، که بسیارى از بىرحمىها در مورد کودکان بىدفاع صورت گرفت، تأکیدى بر بىمعنى بودن این درگیرى است، آنها بىعلت اعدام مىشدند، یتیم مىشدند، شکنجه مىشدند و مورد تجاوز قرار مىگرفتند و بچههاى «مایان»ها رنج و درد این بىرحمى را متحمل مىشدند.(72) مقامات گواتمالا گفتند که جماعت «مایان» متحد نیروهاى چریکى بودند و این باعث مرگ آنان شد.(73) به هرحال، نژادپرستى عمیقى که از مرکز دولت به نیروهاى نظامى جنایتکار که تصمیمات آنان را اجرا مىکرد، سرایت کرد و شاید معتبرترین توضیح براى کشتار بىرحمانه و بخصوص رفتار بىرحمانهاى باشد که آنان مرتکب شدند.(74) در موارد بسیارى، ترس از مرگ، مفقود شدن و شکنجه اعضاى جامعه «مادیان» را مجبور ساخت تا تقویت قومى خود را مخفى نگه دارند. فرهنگ آنان هدف نابودى قرار گرفته بود.(75) به علاوه، اغلب زنان مورد تجاوز قرار گرفته «مایان» بودند و این عمل بهطور منظم به کار گرفته شد، تا یکى از خصوصىترین و شکنندهترین ابعاد حیثیت افراد را بنا نماید.(76)
همچنین هزینه اقتصادى این درگیرى نظامى، بسیار زیاد بود. براساس تخمین CEH در طول فقط ده سال، یعنى از سال 1980 تا 1989. هزینه مستقیم بهطور متوسط برابر با تولید گواتمالا در پانزده ماه و مساوى با دوازده درصد از تولید ناخالص داخلى در سال 1990 بود.(77) البته این هزینهها در مقایسه با نقض حقوق بشر، مرگ و میرها و بىتوجهى کامل به حیثیت انسانى و آزادى افکار که در نتیجه سیاستهاى بىرحمانه این رژیم چننفره فاسد، بهوجود آمد. ارزش کمى داشت. عاقبت در پایان سال 1996، در نتیجه تلاشهاى دولت رئیسجمهور «آلوار و آرزو اویگوین» و «یوتیدادرولوشناریا ناشنال گواتمالا»، صلح در آنجا برقرار شد.
نتیجهگیرى ترکیب کردن نمونههاى تاریخى
شاید هرکسى به آسانى، مقایسه بین نابودى گستردهاى را که در نتیجه درگیرى نظامى بین نیروهاى چریکى و دولت گواتمالا روى داد، با آنچه که کنگوى آفریقا را تحت فرمانروایى شاه «لئوپولد» فراگرفت به نحوى توجیه کند. در هر دو مورد، در نتیجه اقدامات یک گروه نخبه اقتصادى و سیاسى فاسد، مردم بومى قربانى شده، از بین مىرفتند. براى شهروندان هر کشور، حقوق بشر وجود نداشت و فریادهاى مردم براى گرفتن کمک خفه مىشد و حیثیت فردى و کالبد وجودى آنها بهطور دایم، مورد تخطى قرار مىگرفت.
علاوه بر این، وجود مخفى یک جهانخوار ثروتمند، در حالىکه خود را از دید مردم مخفى نگه مىدارد و در هر دو مورد، اجازه ادامه خشونت را مىدهد، در این مقایسه، بسیار حیاتى است.
ما پیشتر جزئیات درگیرى بلژیک در کنگو را بررسى کردیم، اما از دخالت ایالات متحده در گواتمالا به مقدار مختصرى سخن گفتیم. سازمان سیا تحت لواى «حفاظت از منافع شرکتهاى آمریکایى»، بهطور مستقیم حمایت مالى کودتا براى براندازى حکومت کمونیستى وقت و جایگزینى نیروى نظامى براى کسب قدرت را برعهده گرفت.(78) مدارک منتشر شده که قبلا طبقهبندى شده بودند علیه ملت آمریکاى مرکزى توسط دولت، که خود درجه قدرت رساندن آن کمک کرده بود، آگاهى کامل داشت. به هر حال، ایالات متحده براى خاتمه دادن به این شرارتها، هیچ اقدامى نکرده و رسانههاى آمریکایى در روشن کردن این قضایا و پیشنهاد هرگونه تغییر، بسیار ناموفق بودند. حتى وقتى رئیسجمهور کلینتون، در سفر خود به آمریکاى مرکزى در اوایل سال 1999، یعنى سه سال بعد از خاتمه اختلاف به گواتمالا رسید، فقط یک جمله درباره آن دوره مخرب بیان کرد. او اقرار کرد که آنچه که در طول سه دهه گذشته در گواتمالا روى داده بود، اشتباه بود. با این وجود سخنرانى او، عارى از وجود هرگونه عذرخواهى بود.
با وجودى که موارد دیگرى نیز وجود دارند، از بررسى این دو مورد، روشن مىشود که تاریخ در واقع خود را تکرار کرد. سیاست و قدرت در موارد بسیار، فسادآور هستند و ما نمونههاى بىشمارى را مىبینیم که مؤید این نظر است و رسانهها، نقش مهمى را در پوشاندن این فساد یا قرار دادن آن در معرض افکار عمومى، برعهده دارند. اگرچه رسانهها، ترجیحاً باید در راستاى بهترین منافع جامعه عمل کنند ولى، در موارد بسیارى، آلت دست دولتها یا نخبگان سیاسى و اقتصادى قرار مىگیرند که مىخواهند به بهرهکشى خود بیافزایند و اعمال خود را، پنهان نمایند. سوءاستفاده شاه «لئوپولد» از رسانهها، استادانه بود اما، ایالات متحده نیز در کم ارزش کردن اهمیت اتفاقات در گواتمالا و علىالخصوص دخالت خود آنها کاملاً ماهرانه بود.
این نکته همچنین نشانگر این است که ارتباطات بینالمللى یک نقش جدى در بقا یا انحلال نهایى دولتهاى غیرموجه بازى مىکنند. ارتباطات بینالمللى براى هر دوى ملتها و منفردین فاسد یا باشرف، مهم است. درحالى که فاسدان از آن، براى تبلیغات و آلت دست قرار دادن رسانهها استفاده مىکنند، گروه دوم از آن، براى توضیح دادن نقض حقوق بشر و استمرار رفتار عادلانه با افراد بهره مىگیرند. بنابراین، این امر حیاتى است که نظریهپردازان، مورخان و دانشجویان رشته روابط بینالملل به مطالعه این موارد و نحوه استفاده از ارتباطات بینالمللى ادامه دهند تا این که در صورت وقوع موارد بىرحمى در آینده، شاید به سرعت و به طرز مؤثر از آنها جلوگیرى شود.
بازبینى مطالعات موردى و اتفاقات در رابطه با تحولات کنگو و گواتمالا، روشنگر این فکر است که در مطالعه تقریباً هر اتفاق یا دوره تاریخى، شمارى از عوامل باید مورد توجه قرار گیرد. نقش رسانهها برحسب سانسور کردن بعضى از اتفاقات و تقویت کردن منافع در بعضى دیگر، در درک این که رسانهها چگونه آلت دست فرمانروایان، دولتها و افراد ثروتمند مىشوند و همچنین چگونه این رسانهها مردم را براى افزایش منافع خود، آلت دست قرار مىدهند، حیاتى است. به اضافه، نقش حکومت، بیانگر میزان دخالت دولت یا دخالت نظامى در یک بحران ویژه است. براى مثال، حکومت بلژیک تحت اداره شاه «لئوپولد» یک عامل عمده در اضمحلال کنگو بوده و ایالات متحده که کاملاً از وجود بىرحمىهاى صورت گرفته در گواتمالا آگاه بود، از دیدگاه بعضى افراد ممکن است بهطور مساوى در حمایت از یک دولت فاسد، گناهکار شناخته شوند. ما همچنین نشان دادهایم که ابعاد اقتصادى چقدر اهمیت دارند که به صورت سازمانهاى چند ملیتى یا ادغام شده در کشورهاى مورد بحث عمل مىکنند. پول و قدرت «لئوپولد» را به کنگو، برد و ایالات متحده از عدم اقدام خود و ضمن دفاع از کودتا در گواتمالا، ادعا کرد که دولت در راستاى بهترین منافع صنایع آمریکا عمل مىکرد. البته، ما نمونههاى فراوانى را پیش کشیدهایم تا روشنگر نقض حقوق بشر بشوند، که این بحرانها را بسیار تهدیدکننده کرده بود، تا جایى که عاقبت فعالانى چون «مورل» و «کانست» در کنگره را وادار کرد تا علیه این بىرحمىها به پاخیزد. آنها همچنین براى توسعه حرکتهاى اجتماعى، که باعث تقویت احساسات ملى و بینالمللى و براى جوامعى که در شرایط سخت مشابهى قرار دارند، بسیار مهم هستند. این حرکتها اجتماعى در آمریکاى لاتین به نظریات آزادیخواهى منتهى شد. در اواخر قرن نوزدهم، ما شاهد آغاز رشد اهمیت سازمانهاى غیردولتى و درگیرى آنها در بحرانها، بودهایم. بدون حمایت سازمان ملل متحد، که به صورت قابل بحثى، مهمترین سازمان غیردولتى است. شاید هیچ وقت بیرحمىها در گواتمالا بدون وجود کمیسیون حقیقت روشن نمىشد. بنابراین، ما مىبینیم که بازبینى تاریخ از زاویه ارتباطات بینالمللى، باعث پیدا شدن چندین سؤال اساسى مىشود. بنابراین، این کاملاً بجاست که ما در تلاش براى درک کامل تمامى ابعاد یک وضعیت بینالمللى، هر کدام از این عوامل را مورد توجه قرار دهیم.
* پىنوشتها در دفتر خبرگزاری موجود است.
منبع: / ماهنامه / کیهان فرهنگی / شماره 219 ۱۳۸۵/۰۰/۰۰
نویسنده : سید حمید مولانا
نظر شما