موضوع : پژوهش | مقاله

ارتباطات جهانى و سیاست جهانى


تاریخچه مسأله ارتباطات و سیاست جهانى به چندین قرن پیش باز مى‏گردد.
ارتباطات و سیاست جهانى، چندین قرن سابقه دارند. در واقع، بحث نقش ارتباطات در روابط سیاسى، به زمان پیش از نظام حکومت به معنى امروزى آن، باز مى‏گردد. همیشه در جهان، موجودیت‏هاى سیاسى جدا از هم، وجود داشته که شاید در مواقعى با یکدیگر ارتباط داشته‏اند و ارتباطات، نقش محورى در شکل دادن ماهیت، روند و نتیجه تعامل متقابل برعهده داشته است.(1) کتاب جنگهاى «پلوپونز» نوشته توسیدید، به عنوان یکى از پایه‏هاى نظریه واقع‏گرایى مدرن، در روابط بین‏الملل محسوب مى‏شود. در این متن تاریخى، ما با مفاهیم «سیاست قدرت» و «منافع شخصى» آشنا مى‏شویم.
توسیدید، یکى از اولین مطالعات موردى ثبت شده، در مورد درک و ارتباطات قدرت در سیاست جهانى را عرضه مى‏دارد که از آن زمان، به نام گفتمان «ملیان» شناخته شده است. در این تبادل، ارتش فاتح «آتنى‏ها» رویارو و درگیر بحث بادشمنى به نام «ملیان» است، که دوران انقلاب آتنى‏ها و اسپارت‏ها، جزیره بى‏طرفى بود، ولى از آن تاریخ به صورت یک دشمن آشکار درآمده است. آن چه که روى مى‏دهد، یک گفتمان کلاسیک در ارتباطات سیاست قدرت است.
«آتنى‏ها» دستور جلسه بحث را تهیه کردند و به «ملیان»ها پیشنهاد دادند که بشنوند و هرگاه، موضوع جنجال برانگیزى مطرح شد، مى‏توانند رشته سخن را قطع کرده و صحبت کنند. گزارش توسیدید، از گفت‏وگوى «ملیان»، نشان مى‏دهد که تقریباً از زمان ثبت سیاست جهانى، این منبع ویژه از قدرت، مورد سوءاستفاده قرار گرفته است. در طول جریان بحث، آتنى‏ها در مطالب و لحن کلام، پرخاشگرند و با آگاهى از قدرت برتر خود و مأموریت به دقت طراحى شده -که باید «ملیان»ها را به تسلیم بدون قید و شرط متقاعد کنند- غیرقابل انعطاف هستند. آنها به این گفت‏وشنود، تسلط دارند و با توجه به توانایى‏هاى خود، حالت تهاجمى دارند و اعتراض «ملیان»ها را با اعلام «منافع شخصى» و «عملى بودن» به هیچ نمى‏پذیرند.
«ملیان» ها عقب مانده، مردد از اظهار قابیت‏هاى خود، در عوض به «عدالت» و «انصاف» و به آگاهى از منفعت متقابل، متوسل مى‏شوند. بنابراین، ارتباطات سیاست قدرت، به طور جدایى‏ناپذیرى به ارتباطات توانایى‏ها و منافع، متصل است. دسته نخست یعنى «آتنى‏ها» به سرعت به قدرت نظامى خردکننده خود اشاره مى‏کنند، در حالى که «ملیان‏ها» اشاره ضعیفى به اتحاد بالقوه با «اسپارت»ها دارند. در حالى که «آتنى‏ها» ادعا مى‏کنند که تسلیم شدن «ملیان»ها براى هر دو طرف مفید خواهد بود. «ملیان»ها از این منطق گیج شده و در عوض، پیشنهاد مى‏کنند که برقرارى صلح ممکن است براى هر دو طرف مفیدتر باشد. در گفت‏وگوى «ملیان»ها، هیچ کدام از دو طرف، یعنى «آتنى‏ها» و «ملیان»ها در گفتمان‏هاى خود، به اندازه کافى ترغیب‏کننده نیستند تا طرف مقابل را از عملى ساختن تصمیم‏هاى از قبل اتخاذ شده، منصرف سازند. درگیرى به نظر اجتناب‏ناپذیر مى‏آید و مدت کوتاهى بعد از این تبادل، روى مى‏دهد. امروزه تهیه دستور جلسه مذاکرات به عنوان یکى از منابع اصلى قدرت در نظام جدید بین‏المللى، شناخته شده‏است.
هرکسى درمثال‏هاى فعلى از معضلات مشابه در ارتباطات سیاست قدرت، شاهد اختلاف کم‏رنگ و گسترده‏اى است که در روابط ابرقدرت‏ها با دنیاى درحال توسعه وجود دارد. البته بدون این که از روابط پرخاشگرانه متداول نامى برده شود، این روند از زمان پایان جنگ سرد و ازبین رفتن اتحاد جماهیر شوروى تغییرى نکرده‏است. امروزه ایالات متحده درنقش «آتنى»هاى جدید، ظاهر شده‏است ودنیاى درحال توسعه نمایانگر منفر دین و مجموعه‏اى از «ملیان»ها است. ایالات متحده در روابط خود با دنیاى در حال توسعه مانند قدرت‏هاى بزرگ قرن نوزدهم، براى تهیه دستور جلسه اصرار مى‏ورزد و از موقعیت کشورى که برترى آن مشهود است، اقدام مى‏نماید. ایالات متحده از اصرار خود منصرف نمى‏شود، جهان درحال توسعه براى منافع خویش این دستور جلسه را مى‏پذیرد. بنابراین، چنین به نظر مى‏رسد که ایالات متحده به حالت خودخواهانه‏اى مى‏پندارد که مى‏تواند جهان سوم را بهتر از خود آنها کند.
درهیچ زمان دیگرى به غیر از زمان اوج جنگ سرد، جهان سوم با جزیره ملیان، قابل مقایسه نبود. اقتصاد و تسلیحات نظامى، فقط دو نیروى اعمال فشار بودند. همچنان که فیلسوف و جامعه‏شناس «ژاک الول» اشاره کرد. ایالات متحده در آن زمان به مثابه رهبر حرکت‏هاى مردم سالانه به ارزش تبلیغات براى مقاصد ارتباطات سیاست قدرت پى برد.(2) دیگران دریافته‏اند که نخستین اهداف سیاست خارجى ایالات متحده در دوران بعد از جنگ جهانى دوم، جلوگیرى از رشد حکومت‏هاى سوسیالیستى و ادغام جهان در اقتصاد سرمایه‏دارى بود که تحت تسلط آمریکا قرارداشت. حال، درپایان جنگ سرد یا آمریکاى پیروز، متحدین بى‏میل خود، پاداش خواهدداد یا به فتح حامیان خود خواهد پرداخت؟ نه خیر. چنین به نظر مى‏رسد که شق دوم از آن جایى که «منافع اساسى» را تأمین نمى‏کنند، مورد توجه نخواهدبود، بلکه مورد جدید، در دستور جلسه تحمیلى قرار گرفته‏است. این مورد بسیار مشهود، درحال حاضر نقش قهرمانانه ایالات متحده درگسترش مردم سالارى، خصوصى‏سازى و غیره است.
به طور خلاصه، نظام سیاسى و بین‏المللى همچنان تحت تسلط حکومت‏هاى جاه‏طلب با سیاست‏هاى خارجى که اولویت نخستین را به منافع ملى خودخواهانه اختصاص داده‏اند، ادامه مى‏یابد. درهمین حال، در خارج ازنظام رسمى حکومت، عاملین فراملى چون شرکت‏هاى چندملیتى و گروههاى داراى منافع، به عاملین مهم جهانى در عرصه‏هاى سیاسى، اقتصادى، و سیاست‏هاى فرهنگى تبدیل شده‏اند. در طول چند دهه گذشته، تعداد زاویه افزایش عاملین قدرتمند ملى و فراملى رسانه‏ها و همچنین سازمان‏هاى غیردولتى در زمینه‏هاى صنعت فرهنگى، حقوق بشر، محیطزیست و امثالهم، راهبرى و هدایت سیاست خارجى را بسیار پیچیده‏تر کرده‏اند.
چیزى که باعث وجه تمایز سیاست بین‏المللى در اواخر قرن بیستم از قرن نوزدهم مى‏شود، این است که زمینه مورد نزاع از جغرافیا و مظاهر مادى به مسائل فرهنگى و اجتماعى- اقتصادى، تغییر جهت‏داده است. با بررسى تعامل متقابل عاملان دولتى، همچنین رسانه‏ها و فراملیتى‏هاى معاصر، ما مشاهده مى‏کنیم که رابطه بین ارتباطات و سیاست یا ارتباطات جهانى درحوادث اواخر قرن نوزدهم به ویژه در زمانى که قدرت‏هاى اروپایى به طور عمیق‏ترى وارد آسیا، آمریکاى لاتین و آفریقا شدند، ریشه دارد. واردشدن قدرت‏هاى بزرگ به درون آفریقا درنیمه دوم قرن نوزدهم، آزمایشگاه بى‏نظیرى را براى مطالعه اختلاط ارتباطات و سیاست بین‏المللى فراهم مى‏کند. درهیچ کجا، روند ارتباطات بین‏المللى و سرکردگى اروپاییان به وسیله سیاست‏هاى بلژیک و اتفاقات غریبى که به وسیله خود پادشاه بلژیک روى داده، نمى‏تواند روشنگر چیزى باشد که «جوزف کنراد» آن را «قلب تاریکى» لقب داده‏است یعنى کنگوى آفریقا.

کنگو: ریشه‏هاى استعمارى‏
تمایل مردى براى سرزمین و قدرت، آن قدر قوى بود که او از هیچ اندیشه‏اى در مورد اعمال بى‏رحمى فروگذارى نکرد. پادشاه بلژیک «لئوپولد» دوم براى مدت 23 سال کنگو را نابود کرد. خرابى‏اى که به صورت صف مشخصه این مستعمره درآمد، به قدرى وسیع بود که به سختى کسى مى‏تواند باورکند که مکرراً به این قضیه درتاریخ، بى‏اعتنایى و بى‏توجهى شده‏است. درواقع، گزارش «هاش چیلد» با عنوان «روح شاه لئوپوله»، وحشت و قهرمان بازى درمستعمره آفریقا را نشان مى‏دهد که استعمار کنگو چنان بى‏رحمانه بود که افراد بومى کشته شده دراین مستعمره بیشتر از قربانیان کوره‏هاى آدم‏سوزى نازى‏ها بودند. در طول دوران زمامدارى «لئو پولد» و پس از آن ده میلیون نفر ازطبیعت این زمین کاسته شد.(3) این نخستین افتضاح بین‏المللى شرارت، در قرن تلگراف و دوربین بود. (4) پس چرا این چنین، کم درباره این دوران دردناک، گفته شده‏است؟ شگرد «لئوپولد» در تبلیغات و افزایش مال و منال و ثروت خصوصى باید به عنوان علت راز ماندگارى درموفقیت او، براى پنهان‏کارى شناخته شود. به علاوه، جهان‏خوارى امپریالیسم، عمل پذیرفته شده‏اى درمیان ملل توسعه‏یافته بود و حتى شاید براى شکوفایى اقتصادى کشورهاى کوچک‏تر نظیر بلژیک، براى رقابت با قدرت‏هاى بزرگتر اروپایى، که قبلا قسمت اعظم جهان را تسخیر کرده‏بودند. توسعه مرزهایشان، عملى ضرورى بود. درنهایت، آلت دست قراردادن رسانه‏ها توسط «لئوپولد»و تلاش براى از بین بردن مدارک شرارت‏هاى صورت گرفته به دست رژیم او، کشف حقیقت را همواره درباره کنگوى بلژیک بسیار مشکل ساخت.(5) ارتباطات بین‏المللى، نقشى کلیدى درموفقیت 23 ساله «لئوپولد» و درنهایت درمرگ طولانى و فراتر از موعد او بازى کرد.
ازهمان سال‏هاى اولیه «لئوپولد» شیفته زمین بود و همواره آرزو مى‏کرد که بتواند زمینى بیشتر از آنچه که در درون مرزهاى بلژیک محصور است، به دست آورد. او علاقه‏اى به ملت کوچک نداشت. او یک بار گفت: «کشور کوچک، جمعیت کم» با دیدن ثروتى که کشورهایى چون فرانسه، اسپانیا و انگلستان از مستعمرات خود به دست مى‏آورند، لئوپولد دریافت که براى سرزمین‏هاى بیشترى را در خارج تصاحب کند. تا بتواند قدرت و نفوذ مورد علاقه خود را به دست آورد. متأسفانه، دولت و مردم بلژیک به جهان خوارگى، علاقه‏اى نداشتند. عوامل قابل لمسى چون کمبود ناوگان تجارى یا نیروى دریایى که به نظر پادشاه بسیار جزیى بودند، آنها را از این کار بازداشته‏بود. «لئوپولد» که با جاه‏طلبى خود، براى اداره یک سرزمین جایى که او با دخالت مجلس روبه رو نشود، تحریک شده‏بود. دریافت که مجبور است، دلیل واقعى این گسترش را که منافع شخصى او بود، پنهان ساخته و ظاهر قضیه را چنان عنوان نماید که براى مردم و مهمتر از همه، حامیان مالى او جذاب باشد. درماه سپتامبر 1876، او کاوشگران، جغرافیدانان، افراد بشردوست، مسئولان بازرگانى و مردان نظامى را تحت لواى «همایش جغرافیایى» دربروکسل گردهم آورد. او دراین همایش، درباره مهار تجارت برده، توسعه اخلاق و پیشرفت علوم صحبت کرد و سخنى از سود نیاورد. (8) با استفاده از فواید روابط عمومى خوب، «لئوپولد» تمامى شرکت‏کنندگان را با ظاهرى خیر و علاقه واقعى براى کاووش در آفریقا خرسند کرد. به نظر مى‏رسد که هیچ کس به او شک نکرده که قادر است زمین و مردم آفریقا را تا این حد گسترده، استثمار کند. «هنرى مورتون استانلى» نیز که توسط «لئوپولد» براى تهیه طرح و به چنگ آوردن کنگو، استخدام شده بود، یکى از بزرگترین بازیگران کلمات بود و مى‏دانست که چگونه خود و دستاوردهایش را مهیج‏تر و بالاتر از حد واقعى، عرضه دارد.(9) چنین به نظر مى‏رسد که در کتاب‏هاى «هاش چیلد» در مورد گفته‏ها و سخنرانى‏هاى «استانلى» قدرى اغراق شده است. با این حال، «استانلى» مى‏دانست که چگونه خود را مهم جلوه داده و همواره در معرض دید عموم باشد. او داراى احساس درستى در مورد موضوعات مورد علاقه خوانندگان بود و با این که آن دوران، زمان قبل از الکترونیک بود ولى کتاب‏هاى «استانلى» به وسیله رسانه‏هاى چندگانه منتشر مى‏شد. نحوه‏اى که او براى شاخ و برگ دادن به ماجراهایش، از جمله سفر از میان کنگو، به کار مى‏برد، به مقدار زیادى در یافتن سرزمین‏هایى که مدعى اروپایى نداشت و کسب کمک‏هاى پولى لازم براى پرداخت قیمت زمین، به «لئوپولد» یارى رساند. «استانلى» در نطقى اعلام داشت که: هدف شاه، یافتن زنجیره‏اى از نقاط یا مکان‏هاى خاصى است که مکانى مهمان‏نوازانه و علمى باشد که به مسافرین، خدمات اطلاع‏رسانى و کمک ارایه نماید و در نهایت با نفوذ بشردوستانه آنها، از لغو تجارت برده مطمئن شود.(10) این هدف، به دور از حقیقت بود، اما با اعلام آن در معرض افکار عمومى، به عنوان سندى از بخشندگى و عطوفت «لئوپولد» جلوه مى‏کرد. دیگر کسى نمى‏تواند درباره شم رسانه‏اى «استانلى» و پادشاه بلژیک تردید به خود راه دهد. آنها مى‏دانستند براى رسیدن به هدف مورد نظرشان، چه بگویند و مهم‏تر از همه، این که مطلب آنها، چگونه شنیده شود.
باید به این نکته در اینجا اشاره کرد که روزنامه‏هاى اروپایى، تمایل داشتند که به نقش کاوشگران آفریقا، شکوه و جلال بدهند. این به «لئوپولد» کمک مى‏کرد و هیأت‏هاى اعزامى، او را مفید و پرهیجان نشان مى‏داد. روزنامه‏ها، نه تنها داستان‏هاى جالب، غالباً غیرواقعى، از کارهاى سبعانه آفریقاییان مى‏گفتند. همچنین به صنعتگران اروپایى که تشنه موادخام بودند، اطلاعاتى در مورد امکان وجود موادخام، در آنجا مى‏دادند. در اروپایى که به وسیله تلگراف در هم تنیده شده بود، وجود جلسات سخنرانى و روزنامه‏هاى کثیرالانتشار، کاوشگران آفریقا را تبدیل به چهره‏هاى مشهود و درجه یک بین‏المللى کرد. شهرت آنها، مانند ورزشکاران قهرمان و ستارگان سینمایى امروز، فراتر از مرزها رفت.(11)
به طور مشابهى، رسانه‏هاى آمریکا نیز نقش کوچکى در دادن شکوه و جلال به کاوش‏هاى «استانلى» و در نهایت استعمار کنگو نداشتند. با عنایت به محبوبیت داستان‏هاى «استانلى»، «جیمز گوردون بنتو ناشر «نیویورک هواله» در سال 1869 بنا به گفته «استانلى» این کاوشگر را به پاریس دعوت کرد و ظاهراً در آنجا او را مأمور یافتن «دیولیونگستون» کرد که در سال 1866 در حین یک سفر اعزامى به آفریقا، ناپدید شده بود. «بنت» از وسوسه‏انگیز بودن کاوش در چنین کشورهاى ناآشنا، آگاه بود. یعنى از محملى که داستان‏هایى از موجودات بزرگ پشمالو، که زنان را دزدیده و به منظورهایى که گفتن آنها شرم‏آور است، به آشیانه جنگلى خود مى‏بردند.(12) به علاوه، گرچه به نظر مى‏رسید که ایالات متحده به مسایل اروپا، علاقه‏اى ندارد ولى رهبران پرقدرت رسانه‏ها، خود را از این ماجراها کنار نکشیدند. داستان «استانلى» فروش خوبى داشت. بنابراین براى «بنت» مفید بود، زیرا نه تنها او، تعداد نسخ روزنامه را افزایش داد، بلکه طریق انتخاب نام‏هایى که «استانلى» براى کشفیات خود برمى‏گزید، شخصیت کسب کرد. این اسامى عبارتند از: نام‏هایى چون «کوه گوردون- بنت» یا «رودخانه گوردون- بنت»(13). در زیرکى پادشاه بلژیک در کنترل رسانه‏ها و روابط عمومى، در جهت منابع خود او، هیچ تردیدى وجود ندارد و حتى در جهت استفاده خلاف (نادرست). تحسین‏برانگیز است. نه تنها او قادر بود که روزنامه‏ها را آلت دست قرار دهد تا آنها از استثمار او تعریف کنند، بلکه او، قادر بود که براى اعمال خود، کمک مالى هم بگیرد! لواى یک گروه نجات، «لئوپولد»،«استانلى» را مأمور کرد تا به یک کشور مجاور کنگو رفته و یک فرماندار انگلیسى یعنى «امین پاشا» را که در محاصره بنیادگرایان مسلمان بود، نجات دهد. روزنامه «تایمز» نوشت: این یک سفر کوتاه خطرناک، نشانه لطف براى نجات «امین پاشا» است، که به وسیله قبایل وحشى و دشمن، محاصره شده و خارج از دسترس و بى‏ارتباط با منابع تمدن است(14) «لئوپولد» به «استانلى» دستور داد ت با انتخاب مسیر طولانى، از داخل قاره عبور کرده و در مسیر نجات فرماندار، کاوش بیشترى در مورد جنگل بارانى «آیتورى» انجام دهد. بنابراین، او قادر بود در مورد سرزمین‏هایى که هنوز کشف نشده، توضیح بدهد و این مأموریت به خرج دیگران صورت گرفته بود. «هزینه مالى این سفر پرمخاطره از منابع گوناگونى از انجمن جغرافیایى سلطنتى گرفته تا تجار علاقه‏مند انگلیسى به شایعات «امین» درباره 600هزار پاوند عاج مخفى شده، تا صاحبان مطبوعات که مى‏دانستند سفرجدید «استانلى» باعث فروش روزنامه‏ها خواهد شد، تأمین گردد.(15) این دستاورد بسیار بزرگ، نه تنها براى «لئوپولد» مفید بود، بلکه براى «استانلى» نیز مفید بود که توانست دو جلد یعنى دو هزار صفحه پرفروش دیگر را فراهم سازد.(16)
با استفاده از قدرت عظیم روابط عمومى تاج و تخت(17)، شاه «لئوپولد» دوم، سرانجام توانست، کنترل کامل سرزمینى را که آرزو داشت. به دست بیاورد. او حق انحصارى تجارت و در نهایت شناسایى مستعمره خود، به وسیله قدرت‏هاى بزرگ چون ایالات متحده، فرانسه، انگلستان و آلمان را کسب کرد. او «استانلى» را براى تهیه قراردادها با رؤساى بومى، به کنگو فرستاد. با اطلاع از این مسئله که اطلاعات این رؤسا درباره نظام قانونى غرب در بهترین شرایط ممکن بسیار اندک است، او به «استانلى» فرمان داد تا این قراردادها را «هرچه خلاصه‏تر و در چند ماده که آنها همه چیز را به او واگذار کند»،(18) تهیه نماید. این مانور، همانند اکثر تاکتیک‏هاى متقلبانه او در طول بیست و سه سال حکمرانى بر کنگو، همان‏گونه که طراحى کرده بود، مؤثر واقع شد متن‏ها مختلف بودند، اما بعضى از این قراردادها، زمانى به شاه، انحصار تجارت را داد که او تأکید مى‏کرد. او مصمم بود تا آفریقا را به روى تجارت آزاد باز کند، از این رو، سؤال‏کنندگان اروپایى و آمریکایى را آرام کرد. مهمتر از همه، این که این رؤسا، تقریبا بدون دریافت چیزى، زمین‏هاى خود را به «لئوپولد» واگذار کردند.(19)
«لئوپولد» براى کسب شناسایى دیپلماتیک براى مستعمره یک نفره(20) خود، اختیاج داشت که حداقل یکى از ابرقدرت‏ها به عنوان الگو پیش قدم شود. بنابراین، توسل به ارتباطات بین‏المللى به نظر وى، امرى ضرورى مى‏آمد. براى این منظور، او یارى «هنرى شلتون‏ش فورد» را در نظر گرفت. او که یک آمریکایى ساکن بلژیک و اقبالش در حال افول بود، با درماندگى، دست تمنا به سوى دربار بلژیک دراز مى‏کرد.(21) سن فورد، رئیس‏جمهور وقت آمریکا، «چستر آرتور» را مجاب کرد تا به تقاضاى «لئوپولد» جواب مثبت دهد.
به هر حال، در این شرایط سخت و بحرانى، پادشاه بلژیک، «سن فورد» و «آرتور» را با تحریف ماهیت واقع قراردادهایش با رؤساى کنگو، آلت دست قرار داد. با اطلاع از فواید تبلیغات در سطح بین‏المللى و همچنین در سطح محلى، او به طور قابل توجهى، اهداف خود را درهم بافت. به علاوه «لئوپولد» درنامه‏اش به رئیس‏جمهور «آرتور» قول داد که شهروندان آمریکایى آزاد خواهند بود تا در کنگو زمین خریدارى کنند و کالاهاى آمریکایى در آنجا، از عوارض گمرکى معاف خواهند بود. در حمایت از این وعده‏ها، «سن فورد» یک نمونه از قراردادهاى «لئوپولد» با یکى از رؤساى کنگو را به همراه داشت. این نسخه به هرحال، دربروکسل تغییرداده شده از اجازه انحصار تجارت به «لئوپولد» درآن، حذف شده بود. (22)
شگردهاى «لئوپولد» درروابط عمومى، به او اجازه داد تقریبا همه را حداقل براى مدتى، مجاب کند. که اهداف او، مخلصانه و حتى بشردوستانه بوده و در حقیقت استعمارى کنگو، براى ملت‏هاى دیگر به علاوه ملت او، مفید خواهد بود.
آزمون واقعى مهارت‏هاى «لئوپولد» به عنوان سیاستمدار و آلت دست قراردهنده افکار عمومى به هر حال، از زمانى آغاز شد که دیدارکنندگان از کنگو، شاهد شرارت‏هایى شدند که علیه مردم محلى به کار مى‏رفت. براى افرادى چون «جورج واشنگتن» و «ویلیام» کاملاً روشن شد که رژیم «لئوپولد» نه تنها مردم بومى را به بردگى مى‏کشید، بلکه نسبت به آنها قساوت به خرج داده و حتى درسطح وسیعى، دست به کشتار آنها مى‏زد. علاقه اصلى «ویلیام» مسأله حقوق بشر بود و مطالب او، اولین نوشته‏هاى جامع واتهامات منظمى است که به وسیله یک نفر علیه رژیم استعمارگر «لئوپولد» نوشته مى‏شود (23) و درحین سفر خود ازکنگو، موارد فراوانى را یافت که مى‏شد موردحمله قرارداد. تجار سفید و مقامات دولتى، زنان آفریقایى را مى‏دزدیدند و از آنها به عنوان زن خود، استفاده مى‏کردند. آنها به دهقانان شلیک مى‏کردند، گاهى براى تصاحب زن‏ها و بعضى براى مرعوب نمودن مردم براى کار اجبارى و گاه براى ورزش (24) وقتى جریده آمریکایى «نیویورک هرالد» که «استانلى» را به آفریقا فرستاده بود، ستون کاملى را تحت نام «دولت یک حکومت آزاد آفریقایى به وسیله یک شهروند آمریکایى وحشیانه خوانده مى‏شود، تقاضاى تحقیق به «ویلیام» داد. (25) اتهامات علیه رژیم استعمارگر توسط مطبوعات آمریکایى، مورد شناسایى بیشترى قرارگرفت.
گرچه اتهامات «ویلیامز» علیه «لئوپولد» در روزنامه‏هاى داخلى آمریکا و خارج به چاپ رسید ولى «لئوپولد» توانست حتى تندى این گزارشات دست اول از قساوت خود را خنثى سازد. او عادت داشت که با جمله شخصى به «ویلیامز» او را بى‏اعتبار سازد و از او با نام‏هاى «سرهنگ قلابى» و یک سیاه نامتعادل، نام مى‏برد (26) و به مقایسه اعمال خود درکنگو، با آنچه که در دوران استعمار امریکا رخ داده بود. مى‏پرداخت.
گرچه بومیان کنگو همراه به عدالت واقعى دست نیافتند، سرخ پوستان آمریکا نیز به آن دست نیافتند. (27)
علاوه بر آن، نامه سرگشاده «ویلیامز» که نام اتهامات او، علیه «لئوپولد» بود به وسیله یک روزنامه آمریکایى که قبلا تحقیقات او را ستایش کرده بود یعنى روزنامه نیویورک هالد، مورد حمله قرارگرفت. (28)
شاید به علت تبعیض نژادى یا به علت تأثیر «لئوپولد» درخنثى کردن شدت اتهامات «ویلیامز» به وسیله حامى مالى خود یعنى «کویز. پ. هانتینگتون» به علت بى‏انصافى کامل نسبت به پادشاه کسى که نگران بهترین رفاه بومیان آن کشور است. (29) - مورد انتقاد قرارگرفت. به علاوه روزنامه آمریکایى «استانلى» را که نامه سرگشاده «ویلیامز» را یک اقدام عمدى باج خواهى (30) نامیده بود. نقل قول کرد.گرچه مبارزه او مى‏توانست درنشان دادن نقض حقوق بشر توسط رژیم «لئوپولد» مهم باشد. ولى به طور کلى مورد بى‏اعتنایى قرارگرفت و حقیر خوانده شد یا رد گردید. تا امروز «ویلیامز» براى مبارزه‏اش درراه آزادى کنگو، اعتبارى کسب نکرده است. بنابراین، اهمیت نقش آمریکایى‏هاى آفریقایى درمبارزه براى حقوق بشر مى‏تواند تا پایان قرن نوزدهم ردیابى شود. اتهامات «ویلیامز» درنوع خود اولین اتهامات علیه کنگو و به عکس اثر افراد دیگر تا قبل از آن دوران هدف او کسب اهمیت براى خود، دستیابى به ثروت، یا شهرت نبود. اهداف او والا بودند ولى به وسیله مطبوعات آمریکا و اعمال حیله‏گرانه «لئوپولدى» به او بى‏احترامى مى‏شد.
«لئوپولد» درطول حکمرانى خود، نه تنها از رسانه‏ها براى حمله متقابل به کسانى که شاهد وضعیت واقع کنگو بودند، استفاده کرد بلکه براى تقویت حمایت مداوم، درنیمه راه و دورانى که او تحت نظر بود نیز بهره‏بردارى کرد. او یک بار به یک گزارشگر آمریکایى گفت که درارتباط با نژادى که براى هزاران سال آدم خوار بوده، لازم است از روش‏هایى استفاده کرد که تنبلى آنان را تکان داده، تا آنان وادار به درک تقدس کار گردند. (31) تعداد کمى از خوانندگان این داستان مى‏دانند که «روش‏هاى» او شامل سربریدن، قطع عضو، تحمیل گرسنگى و قتل همراه شکنجه با تیراندازى و شلاق زدن بود.
بازدیدکنندگان دیگرى ازکنگو، چون «ویلیام شپرد» و «جوزف کنراد» نکات بیشترى از اعمال فشار به عموم و اعمال ظالمانه آنها را، آشکار کردند. یک روزنامه نگار انگلیسى داستانى درباره رئیس ایستگاهى نوشت که برطبق گزارش او سر انسان‏هایى را که کشته بود یا کشته شده بودند، جمع‏آورى مى‏کرد. این داستان درمجله «نچرى مگزین» و بعد «ستردى ریوریو» به چاپ رسید. مقاله توضیح داده، «زنان و بچه‏هاى زیادى ربوده شده و تعداد بیست و یک سر به وسیله «کاپیتان رم» براى تزیین اطراف باغچه گل در مقابل خانه استفاده شده‏اند. (32) به هرحال، پادشاه قادر به که تقریبا به سرعت با این اتهامات، با همان تاکتیک‏هایى که قبلاً بحث شد، به مقابله برخیزد.
ورود «ادموند دن مورل» به صحنه، به هرحال، روند تاریخ را به طور قابل ملاحظه‏اى تغییر داد.«مورل» به عنوان مأمور شرکت حمل و نقل دریایى «الدردمپستر» که مقادیر متنابهى علاج و لاستیک اوکنگو به «آنتورب» حمل مى‏کرد. مدارک ثبت شده شرکت را مطالعه کرد و به دقت آنچه را که در بارانداز، مى‏گذشت.
تحت نظر گرفت و به وجود برده‏دارى پى برد(33) با این قدرت تشخیص عالى،پادشاه،لئوپولد» دشمنى قومى پیدا کرده بود.(34) «مورل» همانند «لئوپولد» درانتقال پیام‏ها و مقاصد خود با استفاده از تمامى ابعاد رسانه‏ها بسیار ماهر بود و این تنها وجه اشتراک این دو نفر بود. درحالى که «لئوپولد» از طریق روزنامه‏ها و جزوات کوچک از بهره‏کشى‏هى خود دفاع مى‏کرد، «مورل» با استفاده از همان رسانه‏ها درسطح وسیعى به او حمله کرد و خود را به بزرگترین روزنامه‏نگار محقق انگلیسى زمان خود مبدل ساخت.(35) او سه کتاب کامل قسمت‏هایى از دو کتاب دیگر. صدها مقاله، تقریباً براى اکثر روزنامه‏هاى انگلیسى به اضافه مقالات زیادى براى روزنامه‏ها درفرانسه و بلژیک، صدها نامه براى سردبیران و چندین دوجین جزوه تهیه کرد. (36) توانایى «مورل» دررساندن پیام‏هاى خود به معرض افکار عمومى، او را از مبلغین مذهبى که قبل از او شاهد این شرارت‏ها درکنگو بودند، متفاوت مى‏کرد. چون این افراد «مقدار اندکى شم رسانه‏اى و نفوذ سیاسى داشتند.» (37) نتوانستند تأثیرى درایجاد تغییرات داشته باشند. به هرحال، «مورل» از طریق موقعیت خود در «الدر دمپستر» به واقعیات و آمار مربوط به سازمان اجرایى کنگو دسترسى داشت و اینها مدارکى غیرقابل بحث علیه «لئوپولد» بودند.
به اضافه، گزارشات «مورل» از اعمال وحشت‏انگیزى که به وسیله مأموران «لئوپولد» صورت گرفته بود، یا مهارت او دراستفاده از عکاسى، حالت غم‏انگیزى مى‏یافت. دریک حرکت اعتراض آمیز، که به او ترتیب داده بود، مى‏خواست یک نمایش اسلاید که شامل 60 عکس واضح از زندگى تحت اداره حکومت «لئوپولد» بود، نشان دهد، که نیم دوجین آنها، آفریقایى‏هایى نشان مى‏داد که دست‏شان بریده شده بود. عاقبت این تصاویر در گردهمایى‏ها و مطبوعات توسط میلیون‏ها نفر دیده شد و مدارکى را پیش‏رو گذاشت که هیچ تبلیغاتى نمى‏توانست آنها را تکذیب کند.(38) او همچنین قادر بود با دادن اطلاعاتى به همکاران روزنامه‏نگار خود، درباره بى‏رحمى‏هاى کنگو، به آنان انگیزه بدهد. وقتى که خبرنگار مشهور آمریکایى «ریچارد هاردینگ دیویس» به وسیله مجله کویر، به آفریقا فرستاده شد. او آخرین دستاوردهاى «مورل» را در اختیار داشت و آنها را در نوشته‏هاى خود منعکس کرد. (39)
«راجر کاسمنت» یک مسافر دیگر به کنگو، متحد اصلى «مورل» در مبارزه براى به سقوط کشاندن «لئوپولد» شد. او جذب شاه نشده بود. (40) زیرا او قبلا وضعیت واقعى مستعمره را دیده بود. او، کار اجبارى و رفتار بى‏رحمانه با کارگران را که هیچ گونه حق‏الزحمه‏اى دریافت نمى‏کردند را مشاهده کرده بود. او در دفتر خاطرات خود نوشت: «این را تجارت نامیدن، بزرگترین دروغ است». (41) با تشویق‏هاى «کاسمنت»، «مورل» انجمن اصلاحات، کنگو را تشکیل داد. سازمانى که فقط در نام شبیه انجمن بین‏المللى آفریقا بود که تحت نظارت «لئوپولد» قرار داشت. «مورل» بار دیگر، مهارت‏هاى روابط عمومى را به خدمت گرفت تا به مردم ثروتمند و با قدرت بقبولاند، که حمایت مالى آنها به نفع خود آنهاست و آنان را ترغیب نماید که از نیت او پشتیبانى کنند. براى ماههاى متوالى روى جلد نشریه ادوارى انجمن اصلاحات کنگو، تصویر تمام صفحه‏اى از حامیان مهم چون لرد، کنت، نماینده مجلس یا حاکم سبیل‏دار مستعمرات را به چاپ مى‏رساند.(42)
متاسفانه هنوز موانع زیادى بر سر راه وجود داشت که باید برطرف مى‏شد. «لئوپولد» مرتبا به وسیله روزنامه‏هاى بلژیکى که داراى منافعى در کنگو بودند، حمایت مى‏شد و آنها، بنابراین به نفع او گزارشات تحریف شده، به چاپ مى‏رساندند.
«لاتریبیون کنگویز» نوشت: مردمى را که «کاسنت» بدون دست دیده بود، بیچاره‏هایى بودند که از سرطان دست رنج مى‏بردند و بنابراین به یک عمل ساده جراحى، دست آنها مى‏باید قطع مى‏شد. (43) در یک اقدام دیگر براى کم کردن جذابیت یافته‏هاى «کاسنت»، «لئوپولد» با اعزام «یک دستیار با یک ماموریت مخفى به آفریقاى بریتانیا، براى جست و جوى سوء استفاده‏هایى که هم سطح یافته‏هاى «کاسنت» در کنگو باشد، رسانه‏ها را آلت دست خود قرار داد. (44) او مطمئن شد که این گونه مقاله‏ها مرتبا در مطبوعات چاپ شود، تا این که، او در نقطه کانونى حملات قرار نگیرد.
«لئوپولد» همچنین طرفدارانى در ایالات متحده داشت، که بر نوع مطرح شدن کنگو در مطبوعات اثر مى‏گذاشتند. یکى از این افراد که در مسایل تبلیغاتى فعالیت نیز داشت «هنرى.ا.کووالسکى» نام داشت. او وکیل دعاوى بود و بیش از آن که بتواند به «لئوپولد» یارى برساند، به او صدمه زد. گرچه او ابتدا با تمایل بسیار و لذت بردن از احترامات سلطنتى و درآمد فراوان در این مبارزه قدم گذاشت، ولى وقتى که «لئوپولد» از حمایت او دست برداشت، «کووالسکى» در مصاحبه با «نیویورک آمریکن» اقدام پادشاه بلژیک براى تحت تاثیر قرار دادن کنگره امریکا را فاش کرد.
اقدام حیرت‏آور شاه «لئوپولد» براى تحت تاثیر قرار دادن کنگره فاش شد. متن کامل موافقت‏نامه بین «لئوپولد» شاه بلژیک و نماینده حقوق‏بگیر او در واشنگتن، منتشر شد. (45) مقاله باعث ترغیب چاپ یک سرى مقالات دیگر در همان روزنامه شد که کلا شانس هرگونه رهایى «لئوپولد» از این شرایط دشوار را از بین برد. تصاویر «مورل» از دست‏هاى قطع شده به چاپ رسیدند و اتهامات، افتضاح‏آمیز بودند و شاید حتى بیشتر.
زیرا براى حیرت‏آور کردن این داستان‏ها نیاز به هیچ گونه اغراقى نبود. این خود نیز یک نوع آلت دست قرار دادن رسانه‏ها بود، که مى‏توانست به مرگ «لئوپولد» کمک کند.
عاقبت، «مورل»، «کاسنت» و حامیان آنان، آن قدر به «لئوپولد» فشار وارد آوردند که او مى‏دانست باید کنگو را از حالت ملک شخصى خود در بیاورد. معامله‏اى مورد توافق قرار گرفت و اختیار مستعمره به بلژیک واگذار شد. به هر حال، پایان امپراتورى یک نفره پادشاه به این راه مخرب، خاتمه نداد. «لئوپولد» که به دور بودن خود از این مسایل خلاف، مصر بود، دستور به آتش کشیدن بایگانى حکومت را داد و طى هشت روز اکثر مدارک مربوط به کنگو در آسمان بروکسل به خاکستر و دود تبدیل شد. (46) بنابراین، مشاهده مى‏شود که استادى تمام عیار او در روابط عمومى، آلت دست درآوردن رسانه‏ها نه تنها در روند تاریخ اثر گذاشت و ادامه بى‏رحمى، او را براى مدت بیست و سه سال میسر ساخت، بلکه بر نوع نگرش امروزه تاریخ اثر گذاشت. با نابود کردن تمامى مدارکى که در اختیار او بود و تحریف واقعیات در طول فرمانروایى‏اش، «لئوپولد» یکى از مخرب‏ترین حوادث تاریخ بشر را که در ابهام و بى‏توجهى کامل ماند، به وجود آورد.

تجددگرایى: نمونه‏اى از غرب‏گرى‏
در مطالعه تجاوز به کنگو توسط شاه «لئوپولد»، ما نمى‏توانیم به موضوعات بزرگترى که در کل طول روند استعمارگرایى اروپایى‏ها و در حقیقت، استثمار اروپائیان از سرزمین و مردم خارج وجود داشته، بدون توجه باشیم. روند درگیرى اروپائیان در آفریقا و به ویژه به هم آمیختن فرهنگ، رسانه‏ها و حقوق بشر، به مدت یک قرن و تا پایان جنگ جهانى دوم و آغاز حرکت‏هاى استقلال‏طلبانه، روندى مداوم بود. در حقیقت، موضوعات ارتباطات بین‏المللى، حقوق بشر و امپریالیسم، علت اصلى بسیارى از حرکت‏هاى استقلال‏طلبانه در شمال آفریقا و به ویژه در الجزایر، یعنى جایى که استعمار فرانسه در مقابل روند استعمار مرکزى و جنوبى دخالت نیروهاى دیگر اروپایى و از جمله پرتغالى‏ها و انگلیسى‏ها منجر به تنش‏هاى نژادى نظیر آپارتاید گردیده بود. دخالت اروپایى‏ها در آفریقا در روند غرب‏گرایى و تجددگرایى مشخص شد. البته این جریانات قدیمى از زمانى که قدرت‏هاى اروپایى براى منابع و زمین به خارج روى آوردند، استعمارگرایى جزو تولیدات جنبى و مهم این روند بوده است.
داستان مستعمره شدن کنگو توسط پادشاه «لئوپولد» مسایل عمده‏اى را در رابطه با تلاش‏هاى اروپائیان براى غربى کردن قاره آفریقا پیش مى‏آورد. کشف دماغه امیدنیک، نخستین کانال به سرزمین‏هاى ناشناخته توسط کاوشگران اروپایى را فراهم کرده و این گسترش را، براى کسانى که تا آن موقع، بر اثر گسترش «بیابان صحرا» متوقف شده بودند، میسر ساخت. وقتى «واسکو.دا.گاما» در سال 1498، در آفریقاى جنوبى دریانوردى مى‏کرد، راه ورود به اقیانوس هند را یافت و جهانگردى به وسیله اروپاییان آغاز شد. (47)
بنابراین، آنان توانستند که به مشرق زمین بیایند. به هر حال، بر اثر تمایل آنان براى پیدا کردن راهى کوتاه‏تر به اقیانوس هند، کانال سوئز در سال 1869 توسط یک مهندس فرانسوى «فردیناند، دولسپس» حفر شد. (48) این تغییر جدید و بسیار مهم، مسیرهاى ارتباطات و انتقال را به آفریقا گشود و با قادر ساختن اروپائیان براى دور زدن شمال آفریقا، به حد زیادى به این گسترش، یارى رساند. این دو تحول چشمگیر، یعنى کشف دماغه امیدنیک و حفر کانال سوئز، در نهایت ثابت کردند که از وقایع بسیار مهم تاریخى بوده و بعدا سرآغاز تلاش جهانى قدرت‏هاى اروپایى براى غربى کردن آسیا و آفریقا شدند.
قدرت‏هاى اروپایى براى توسعه مرزهاى خود، منابع و انسان‏هاى بومى آفریقا را مورد استفاده و سوءاستفاده قرار دادند و تحت عنوان نوکردن قاره، به استثمار این سرزمین پرداختن. (39) به هرحال، على مزروعى در مقاله‏اى تحت عنوان «داستان دو قاره: آفریقا و آسیا و دیالکتیک جهان‏گرایى» نشان مى‏دهد که تاکتیک‏هاى غرب‏گرایى اگر هم تا حد بسیار کمى آفریقا را تغییر داد، این عمل براى بهبود شرایط اقتصادى نابسامان خود غرب بود. در حقیقت، با آوردن مسیحیت به آفریقا و تعویض شخصیت فرهنگى، اروپاییان به طرز مؤثرى منکر آفریقا و تاریخ آفریقا شدند و همچنین مانع ایجاد ساختارى شدند تا در فن‏آورى مانند دنیاى غرب پیشرفت کند. دراین حالت، آفریقا شهرنشینى را بدون صنعتى شدن، سلیقه غربى را بدون مهارت غربى، طمع سرمایه‏دارى را بدون مقررات سرمایه‏دارى، روش مصرف غربى را بدون تکنیک‏هاى تولید غربى، فرهنگ نوشتارى غرب را بدون و...
بخش بسیارى مهم بحث مزروعى در پافشارى براین ایده است که این اثرات مخرب، لزوماً اثرات اجتناب‏ناپذیر استعمارگرایى نبودند. گرچه فقط 60 درصد آسیا تحت استعمار قرار داشت. درحالى که تقریباف آفریقا مستعمره شده بود و کشورهاى آسیایى مدت زمانى طولانى‏تر از مشابهین آفریقایى خود تحت استعمار قرار داشتند. (50) با این وجود، از نظر اقتصادى، آسیا بسیار توسعه یافته‏تر از آفریقاست. در ارزیابى دلایل این تفاوت، مزروعى پیشنهاد مى‏کند که همان‏گونه که آفریقا هویت فرهنگى خود را رها کرد و مفاهیم دین و زیان‏هاى غربى را پذیرفت. آسیا و به ویژه ژاپن از نظر فرهنگى خالص باقى ماند. (51)
به نظر مى‏رسد غرب‏گرایى بر طبق کشورها یا منطقه‏اى مستعمره شده شکل‏هاى متفاوتى به خود گرفته است. ایده ژاپن براى استفاده از مفاهیم غربى براى نوکران اقتصاد کشور بدون تغییر فرهنگى، بسیار موفق از کار درآمد و ژاپن را به یک کشور عمده صنعتى تبدیل کرد. (52)
کشور دیگرى که به عنوان یک نمونه تاریخى تحت تأثیر استعمارگرایى قرار گرفت، ترکیه بود که ادعا کرد غرب‏گرایى فرهنگى، بهترین مسیر به سوى تجددگرایى است. (53) على‏رغم اشتیاق ترکیه براى پذیرش فرهنگ غربى، در امر صنعتى شدن، بسیار کندتر از ژاپن بود. آفریقا، از طرف دیگر به نظر مى‏رسد راهى را انتخاب کرد که ناتوان‏ترین راه، در بین این سه بود. پاسخ آفریقا تاکنون، فرهنگ غربى بدون تجددگرایى اقتصادى (54) بوده است، که هیچ اثرى بر روى افزایش تولید یا نوسازى نداشته است. بنابراین، مزروعى ادعا مى‏کند که شاید رمز توسعه اقتصادى در تقلید فرهنگى از غرب نباشد. این رمز شاید نهفته در مخلوط کردن نوسازى غربى با خالص ماندن بومى است. (55) بنابراین، اگر اروپا واقعاً قصد داشت که آفریقا را مدرن سازد آن را از نطظر فن‏آورى و اقتصادى، ترقى دهد، مى‏باید قدرت‏هاى غربى به جاى تمرکز فعالیت خود روى غرب‏گرایى فرهنگى، روى تهیه ساختار، فن‏آورى و آموزش تمرکز مى‏داده‏اند. به عنوان مثال، موزامبیک در نیایش، غربى شده است اما نه در تولید، در سبک اما نه در نوسازى، در لباس اما نه در رایانه، غربى شده است. (56) بنابراین، فرهنگ، اثر مخربى بر روى آفریقا داشته و با اهداى یک هویت خارجى به آفریقا، نتوانسته ترقى زیادى بکند. درحالى که ژاپن با حفظ میراث اجدادى و ارج‏گذارى فراوان آن تبدیل به یک رقیب عمده اقتصادى شده است.

گواتمالا تمرین تسلط
به کرات گفته مى‏شود که تاریخ، خود را تکرار مى‏کند. در بسیارى موارد، این پدیده‏اى تأسف‏آور است. بعد از بازبینى دقیق بحران‏هایى که کنگو را براى سال‏هاى متمادى فراگرفته بود. ممکن است، ما امیدوار باشیم که چنین جنایت‏هاى مخربى علیه بشریت تکرار نشود. با این حال، این فجایع، اخیراً تکرار شده‏اند. خشونتى که گواتمالا را براى بیشتر از 34 سال نابود کرد و جان بیش از 200هزار نفر از زنان، کودکان و پیران این کشور را گرفت. پیمان صلحى که با امضا آن در سپتامبر سال 1996 در مکزیکوسیتى، به این کشتار وحشیانه خاتمه داد، باعث شد تا محققان متعددى به بررسى شرارت‏هاى این موضوع بپردازند. کامل‏ترین گزارش به وسئله کمیسیون روشنگرى تاریخى گواتمالا )CEH(، یک کمیسیون واقعى که توسط سازمان ملل حمایت مى‏شود و سرپرستى آن برعهده «کریستین توماشات»، استاد حقوق بین‏الملل، تهیه شده است. اکثر یافته‏هاى این سازمان نشان مى‏دهد که در حقیقت ایالات متحده از «گروه مرگ» خبر داشته و شرارت‏ها به وسیله ارتش گواتمالا صورت گرفته است. در حقیقت 93 درصد از 200 هزار نفر قربانى به وسئله نیروهاى دولت خود گواتمالا کشته شدند، که نشانه دوران آشکارى از برادرکشى است.
«کیت دویل» یک تحلیلگر «بایگانى امنیت ملى» تحقیقى به نام «پروژه مدارک گواتمالایى» انجام داد. کار او به افشا شدن مدارک طبقه‏بندى شده سازمان سیا، وزارت امورخارجه و دفاع در مورد گواتمالا، منجر شد.
دولت گواتمالا ادعا کرد که مدارک مکتوب آنها مفقود شده است. بنابراین، اطلاعات طبقه‏بندى شده آمریکا به میزان زیادى، این فقدان را جبران کرد. سومین برداشت عمیق و مهم، از طرف جنیفر شیرمرد مردم‏شناس سیاسى ارایه شد. او تحقیقات خود را از سال 1986 با انجام مصاحبه با مأموران ارتش گواتمالا، در تمام رده‏ها انجام داد. او در ترغیب آنها براى صحبت درمورد مشارکتشان دراین شرارت‏ها بسیار ماهر بود.
اغلب مطالب کشف شده توسط کمیسیون حقیقت، از مطالب شهود حاصل شد، زیرا مدارک دولت گواتمالا یا از بین رفته بود، یاگزارش شده بود که مفقود شده‏اند. بیش از نه هزار شاهد، داستان‏هایى در مورد نسل‏کشى و به ویژه علیه کسانى که از «مایان»ها بودند، نقل کردند. تمام روستاها نابودى کامل بوده است.(57) یکى از اکتشافات بسیار آزار دهنده، دخالت ایالات متحده در این کشتارهاى بى‏رحمانه، در طول بیش از سه دهه بوده است، هرچه ایالات متحده هیچگونه مسئولیت مستقیمى را درباره اقدام به نسل‏کشى برعهده نگرفت ولى دولت آن، از آنچه که در مناطق روستایى گواتمالا مى‏گذشت، اطلاع داشت. (58) برطبق کمیسیون، نسل‏کشى به معنى متوسل شدن به هر کدام از این اقدام‏هاى زیرین با نیت نابودى کامل یا بخشى از یک ملت، گروه قومى، نژادى یا دینى است. (59)
به هرحال، سازمان «سیا» به علت تقبل هزینه کودتاى رژیم جدید در سال 1954 علیه رژیم کمونیست وقت مسئولیت را پذیرفت و سپس رژیم جدید را حمایت کرد و حتى در آموزش کسانى که وظیفه اصلى آنها از بین بردن فرهنگ «مایان» بوده، مشارکت کرد. به علاوه و شاید بسیارحیرت‏انگیز، ایالات متحده، نظریه‏هاى امنیت ملى را در آمریکاى لاتین به اجرا درمى‏آورد. چیزى که در ابتدا براى شست‏وشوى مغزى علیه کمونیزم ایجاد شده بود، سپس براى حمله به نیروى چریکى و عاقبت علیه مردم بومى به کار رفت. در اوایل دهه 1980 نظریه امنیت ملى، به نظریه نژادپرستى ملى تبیل شده بود، تا با این طرز تفکر، باعث افزایش ارتش شدند. (60) باید همچنین توجه شود که کشور کوبا نقش اساسى در حمایت از رژیم گواتمالا برعهده گرفته بود.
CEH نتیجه گرفته بود که کوبا از نظر سیاسى، تجهیزات، آموزش و کارآموزى. حمایت کرده بود که این حمایت باعث شدت گرفتن درگیرى‏هاى نظامى شده بود. (61) در نهایت، آدم‏ربایى و سوءقصد به هرکسى که طرفدار حقوق بشر بود از جمله به دانش‏آموزان و دانشجویان، اعضاى اتحادیه‏هاى کارگرى و فعالان سیاسى و شکنجه به‏طور منظم علیه این جماعت به کار مى‏رفت.(62)
در اوایل سال 1999، بعد از انتشار گزارش CEH، کوفى‏عنان، دبیرکل سازمان ملل، به نکته مهمى اشاره کرد که اطلاع‏رسانى به مردم گواتمالا درباره این شرارت‏ها لازم بود تا مطمئن شد که تاریخ تکرار نشده باشد. گزارش کمیسیون روشنگرى نمى‏تواند جانشین عدالت شود، اما توزیع گسترده آن در داخل گواتمالا، فرصتى را براى تحلیل، بحث عمومى و به‏طور خصوصى درباره زنجیره اتفاقات و مسئوولیت‏ها که چنین حادثه دردناکى را در تاریخ اخیر گواتمالا به‏وجود آورد. خلق مى‏کند.(63) در شهادتى که به وسیله شخصى به CEH داده شد بر این ایده چنین تأکید شد: بگذارید تاریخى که ما در آن زندگى کردیم در مدارس تدریس شود، تا به ورطه فراموشى سپرده نشود و بچه‏هاى ما آن را بدانند.(64) وقتى ما از نزدیک به خرابى‏هاى واقعى مى‏نگریم این امر، ضرورى به نظر مى‏رسد.
ملتى با فرهنگهاى متنوع، گروه‏هاى قومى و زبان‏هاى مختلف، گواتمالا کشوریس ترکیب‏یافته از نامتجانس‏ها و تضادها.(65) این کشور داراى سوابقى باشکوه است، جایى است که شهروندان آن، برنده نوبل ادبیات و صلح شده و هنرمندان و دانشمندان آن، پیشرفت زیادى کرده‏اند. اما این کشور، شاهد گونه‏اى از بى‏رحمى بوده، که فقط از طریق قربانیان و حاملان آن، این مسئله درک مى‏شود. 34سال درگیرى که جان بسیارى را گرفت، پوشش‏هاى مهمترى را پیش مى‏آورد که چگونه یک دولت مى‏تواند چنین آشکارا، مردم خود را مورد حمله قرار دهد؟ چرا خشونت و بویژه خشونت به کار رفته توسط حکومت متوجه شهروندان و بویژن مردم «مایان» که زن‏هاى آنها نابودشدگان جنگ و کسانى باشند که رنج و خشونت نهادینه شده را، در وجود خود دارند؟ چرا کودکان بى‏دفاع براثر اعمال وحشیانه رنج کشیدند؟(66) یافتن پاسخ براى این پرسش‏ها و همچنین روشن ساختن قضیه و یافتن حقیقت، اهداف نخستین کمیسیون بودند.
ریشه‏هاى اختلاف، ممکن است که به اقدامات نژادپرستانه دولت ضد مردم‏سالارى گواتمالا مربوط باشد. این دولت براساس نظامى از حذف چندگانه، تأسیس شد که سرانجام به اعمال اقدامات خشن علیه گروه‏هایى از مردم منتهى شد.(67) دولت جز به اقتصاد کشور و نخبگان سیاسى، به هیچ چیز دیگرى توجهى نداشت و این امر، باعث نابرابرى عمیق و دو دستگى در بین ملت شده بود. براى اثبات این مسئله، کافى است به این حقیقت نگریست، که در طول بیست سال، از بالاترین نرخ رشد اقتصادى کشور گواتمالا (1960-1980) هزینه‏هاى اجتماعى دولت و مالیات، کمترین میزان در آمریکا مرکزى بودند.(68)
از بین رفتن هرگونه نظام قانونى مردم‏سالارى و جایگزین شدن آن با یک نظام غیرقانونى و زورگوى زیرزمینى، که تصمیمات آن به وسیله ارتش به اجرا درمى‏آید نیز، به اندازه عوامل فوق مخرب بود. این نظام توسط بخش‏هاى مهم سیاسى و اقتصادى حمایت مى‏شد و ابزار اصلى کنترل اجتماعى بود.(69) سیستم قضایى نیز براى متوقف کردن ماهیت فاسد نظام تنبیهى، عملى انجام نداد و در حقیقت، با اجازه دادن به آن حکومت فاسد، براى ادامه اعمال وحشت‏آفرین خود علیه مخالفان سیاسى، به اهداف آن نظام، اندکى نیز افزود: «احتیاجى به گفتن این نکته نیست، که آزادى افکار سیاسى، تحمل نمى‏شد. در موارد گوناگونى، آزادى بیان در شکل اعتراض و مخالفت به شکنجه و مرگ منجر شد».(70) سرکوب افکار سیاسى و به‏ویژه افکار کمونیست‏ها براى تحکیم رابطه نزدیک بین احزاب سیاسى، قدرت‏هاى اقتصادى و نظامیان ضرورى بود.(71)
توجه به این حقیقت، که بسیارى از بى‏رحمى‏ها در مورد کودکان بى‏دفاع صورت گرفت، تأکیدى بر بى‏معنى بودن این درگیرى است، آنها بى‏علت اعدام مى‏شدند، یتیم مى‏شدند، شکنجه مى‏شدند و مورد تجاوز قرار مى‏گرفتند و بچه‏هاى «مایان»ها رنج و درد این بى‏رحمى را متحمل مى‏شدند.(72) مقامات گواتمالا گفتند که جماعت «مایان» متحد نیروهاى چریکى بودند و این باعث مرگ آنان شد.(73) به هرحال، نژادپرستى عمیقى که از مرکز دولت به نیروهاى نظامى جنایتکار که تصمیمات آنان را اجرا مى‏کرد، سرایت کرد و شاید معتبرترین توضیح براى کشتار بى‏رحمانه و بخصوص رفتار بى‏رحمانه‏اى باشد که آنان مرتکب شدند.(74) در موارد بسیارى، ترس از مرگ، مفقود شدن و شکنجه اعضاى جامعه «مادیان» را مجبور ساخت تا تقویت قومى خود را مخفى نگه دارند. فرهنگ آنان هدف نابودى قرار گرفته بود.(75) به علاوه، اغلب زنان مورد تجاوز قرار گرفته «مایان» بودند و این عمل به‏طور منظم به کار گرفته شد، تا یکى از خصوصى‏ترین و شکننده‏ترین ابعاد حیثیت افراد را بنا نماید.(76)
همچنین هزینه اقتصادى این درگیرى نظامى، بسیار زیاد بود. براساس تخمین CEH در طول فقط ده سال، یعنى از سال 1980 تا 1989. هزینه مستقیم به‏طور متوسط برابر با تولید گواتمالا در پانزده ماه و مساوى با دوازده درصد از تولید ناخالص داخلى در سال 1990 بود.(77) البته این هزینه‏ها در مقایسه با نقض حقوق بشر، مرگ و میرها و بى‏توجهى کامل به حیثیت انسانى و آزادى افکار که در نتیجه سیاست‏هاى بى‏رحمانه این رژیم چننفره فاسد، به‏وجود آمد. ارزش کمى داشت. عاقبت در پایان سال 1996، در نتیجه تلاش‏هاى دولت رئیس‏جمهور «آلوار و آرزو اویگوین» و «یوتیدادرولوشناریا ناشنال گواتمالا»، صلح در آن‏جا برقرار شد.

نتیجه‏گیرى ترکیب کردن نمونه‏هاى تاریخى‏
شاید هرکسى به آسانى، مقایسه بین نابودى گسترده‏اى را که در نتیجه درگیرى نظامى بین نیروهاى چریکى و دولت گواتمالا روى داد، با آنچه که کنگوى آفریقا را تحت فرمان‏روایى شاه «لئوپولد» فراگرفت به نحوى توجیه کند. در هر دو مورد، در نتیجه اقدامات یک گروه نخبه اقتصادى و سیاسى فاسد، مردم بومى قربانى شده، از بین مى‏رفتند. براى شهروندان هر کشور، حقوق بشر وجود نداشت و فریادهاى مردم براى گرفتن کمک خفه مى‏شد و حیثیت فردى و کالبد وجودى آنها به‏طور دایم، مورد تخطى قرار مى‏گرفت.
علاوه بر این، وجود مخفى یک جهان‏خوار ثروتمند، در حالى‏که خود را از دید مردم مخفى نگه مى‏دارد و در هر دو مورد، اجازه ادامه خشونت را مى‏دهد، در این مقایسه، بسیار حیاتى است.
ما پیشتر جزئیات درگیرى بلژیک در کنگو را بررسى کردیم، اما از دخالت ایالات متحده در گواتمالا به مقدار مختصرى سخن گفتیم. سازمان سیا تحت لواى «حفاظت از منافع شرکت‏هاى آمریکایى»، به‏طور مستقیم حمایت مالى کودتا براى براندازى حکومت کمونیستى وقت و جایگزینى نیروى نظامى براى کسب قدرت را برعهده گرفت.(78) مدارک منتشر شده که قبلا طبقه‏بندى شده بودند علیه ملت آمریکاى مرکزى توسط دولت، که خود درجه قدرت رساندن آن کمک کرده بود، آگاهى کامل داشت. به هر حال، ایالات متحده براى خاتمه دادن به این شرارت‏ها، هیچ اقدامى نکرده و رسانه‏هاى آمریکایى در روشن کردن این قضایا و پیشنهاد هرگونه تغییر، بسیار ناموفق بودند. حتى وقتى رئیس‏جمهور کلینتون، در سفر خود به آمریکاى مرکزى در اوایل سال 1999، یعنى سه سال بعد از خاتمه اختلاف به گواتمالا رسید، فقط یک جمله درباره آن دوره مخرب بیان کرد. او اقرار کرد که آنچه که در طول سه دهه گذشته در گواتمالا روى داده بود، اشتباه بود. با این وجود سخنرانى او، عارى از وجود هرگونه عذرخواهى بود.
با وجودى که موارد دیگرى نیز وجود دارند، از بررسى این دو مورد، روشن مى‏شود که تاریخ در واقع خود را تکرار کرد. سیاست و قدرت در موارد بسیار، فسادآور هستند و ما نمونه‏هاى بى‏شمارى را مى‏بینیم که مؤید این نظر است و رسانه‏ها، نقش مهمى را در پوشاندن این فساد یا قرار دادن آن در معرض افکار عمومى، برعهده دارند. اگرچه رسانه‏ها، ترجیحاً باید در راستاى بهترین منافع جامعه عمل کنند ولى، در موارد بسیارى، آلت دست دولت‏ها یا نخبگان سیاسى و اقتصادى قرار مى‏گیرند که مى‏خواهند به بهره‏کشى خود بیافزایند و اعمال خود را، پنهان نمایند. سوءاستفاده شاه «لئوپولد» از رسانه‏ها، استادانه بود اما، ایالات متحده نیز در کم ارزش کردن اهمیت اتفاقات در گواتمالا و على‏الخصوص دخالت خود آنها کاملاً ماهرانه بود.
این نکته همچنین نشانگر این است که ارتباطات بین‏المللى یک نقش جدى در بقا یا انحلال نهایى دولت‏هاى غیرموجه بازى مى‏کنند. ارتباطات بین‏المللى براى هر دوى ملت‏ها و منفردین فاسد یا باشرف، مهم است. درحالى که فاسدان از آن، براى تبلیغات و آلت دست قرار دادن رسانه‏ها استفاده مى‏کنند، گروه دوم از آن، براى توضیح دادن نقض حقوق بشر و استمرار رفتار عادلانه با افراد بهره مى‏گیرند. بنابراین، این امر حیاتى است که نظریه‏پردازان، مورخان و دانشجویان رشته روابط بین‏الملل به مطالعه این موارد و نحوه استفاده از ارتباطات بین‏المللى ادامه دهند تا این که در صورت وقوع موارد بى‏رحمى در آینده، شاید به سرعت و به طرز مؤثر از آنها جلوگیرى شود.
بازبینى مطالعات موردى و اتفاقات در رابطه با تحولات کنگو و گواتمالا، روشنگر این فکر است که در مطالعه تقریباً هر اتفاق یا دوره تاریخى، شمارى از عوامل باید مورد توجه قرار گیرد. نقش رسانه‏ها برحسب سانسور کردن بعضى از اتفاقات و تقویت کردن منافع در بعضى دیگر، در درک این که رسانه‏ها چگونه آلت دست فرمانروایان، دولت‏ها و افراد ثروتمند مى‏شوند و همچنین چگونه این رسانه‏ها مردم را براى افزایش منافع خود، آلت دست قرار مى‏دهند، حیاتى است. به اضافه، نقش حکومت، بیانگر میزان دخالت دولت یا دخالت نظامى در یک بحران ویژه است. براى مثال، حکومت بلژیک تحت اداره شاه «لئوپولد» یک عامل عمده در اضمحلال کنگو بوده و ایالات متحده که کاملاً از وجود بى‏رحمى‏هاى صورت گرفته در گواتمالا آگاه بود، از دیدگاه بعضى افراد ممکن است به‏طور مساوى در حمایت از یک دولت فاسد، گناهکار شناخته شوند. ما همچنین نشان داده‏ایم که ابعاد اقتصادى چقدر اهمیت دارند که به صورت سازمان‏هاى چند ملیتى یا ادغام شده در کشورهاى مورد بحث عمل مى‏کنند. پول و قدرت «لئوپولد» را به کنگو، برد و ایالات متحده از عدم اقدام خود و ضمن دفاع از کودتا در گواتمالا، ادعا کرد که دولت در راستاى بهترین منافع صنایع آمریکا عمل مى‏کرد. البته، ما نمونه‏هاى فراوانى را پیش کشیده‏ایم تا روشنگر نقض حقوق بشر بشوند، که این بحران‏ها را بسیار تهدیدکننده کرده بود، تا جایى که عاقبت فعالانى چون «مورل» و «کانست» در کنگره را وادار کرد تا علیه این بى‏رحمى‏ها به پاخیزد. آنها همچنین براى توسعه حرکت‏هاى اجتماعى، که باعث تقویت احساسات ملى و بین‏المللى و براى جوامعى که در شرایط سخت مشابهى قرار دارند، بسیار مهم هستند. این حرکت‏ها اجتماعى در آمریکاى لاتین به نظریات آزادیخواهى منتهى شد. در اواخر قرن نوزدهم، ما شاهد آغاز رشد اهمیت سازمان‏هاى غیردولتى و درگیرى آنها در بحران‏ها، بوده‏ایم. بدون حمایت سازمان ملل متحد، که به صورت قابل بحثى، مهمترین سازمان غیردولتى است. شاید هیچ وقت بیرحمى‏ها در گواتمالا بدون وجود کمیسیون حقیقت روشن نمى‏شد. بنابراین، ما مى‏بینیم که بازبینى تاریخ از زاویه ارتباطات بین‏المللى، باعث پیدا شدن چندین سؤال اساسى مى‏شود. بنابراین، این کاملاً بجاست که ما در تلاش براى درک کامل تمامى ابعاد یک وضعیت بین‏المللى، هر کدام از این عوامل را مورد توجه قرار دهیم.

* پى‏نوشت‏ها در دفتر خبرگزاری موجود است.


منبع: / ماهنامه / کیهان فرهنگی / شماره 219 ۱۳۸۵/۰۰/۰۰
نویسنده : سید حمید مولانا

نظر شما