درآمدی بر حقیقت و زیبایی شناسی
کل من علیها فان و یبقی وجهُ ربک ذوالجلال والاکرام
سوره الرحمن
الهی واجعلنی ممن نادیته فاجابک
خدایا! مرا در زمرة کسانی قرار ده که تا او را ندا دادی پاسخت داد،
و لاخطته، فصعق لجلالک
و چون به او توجه کردی، تجلی نور جلالت او را بیهوش کرد،
فناجیتهُ سراً و عمل لک جهراً
تو نهانی با او راز گفتی و او آشکارا برای تو عمل کرد.
مفاتیحالجنان، مناجات شعبانیه
مبدأ اثر هنری و حقیقت
مبدأ هر اثری اصل و ماهیت آن است، و پرسش از مبدأ اثر هنری،
پرسش از «حقیقتِ» آن است. اثر هنری به واسطه و به همت هنرمند به وجود میآید، اما خود هنرمند از کجا و به چه طریق هنرمند شده است. قدر مسلم به واسطة اثر هنریِ خود هنرمند. زیرا با «اثر هنری» هنرمند ظهور میکند و اثر هنری مهمترین معرِف استاد هنرمند است. بنابراین به سخنی اثر هنری مبدأ هنرمند است و هنرمند مبدأ اثر هنری.
امّا آیا این نظریه به نحوی دُوْر نمیرسد؟
ظاهراً چنین است، امّا این دو در یکدیگر توقف نمیکنند، بلکه هر دو( اثر هنری و هنرمند) از «هنر» زایش پیدا میکنند. حقیقت هنر به اثر هنری و هنرمند جان میبخشد.
چنین، پرسش هنر از اثر هنری به «حقیقتِ» هنر و هنرمندی انتقال مییابد، از ظاهر به باطن و از افق و عَرْض اثر هنری به طول و عمق و باطن و معنای اثر سیر میکند.
این مرات و نگاه آینه ای و آیه ای فراتر از مطالعه تطبیقی هنر است که میکوشد عناصر مشترک آثار هنری را بررسی و مطالعه کند، امّا مطالعة تطبیقی فراتر از افق عَرضی آثار هنری نمیاندیشد و به طول و باطن آن نمیرود، چنین است نوشتههایی مانند اسلام و هنر مسلمانان الکساندر پاپادوپولو.
فرارفتن از اثر هنری به حقیقت و ماهیتِ آن مقتضی سیری نظری و عملی است که موضوع تحقیق حکمت معنوی است.
حقیقت و اسماء الهی و انسان
اما حقیقت هنر اسلامی چیست؟
شیخ محمود شبستری درباره حقیقت و نسبت آن با انسان می گوید:
حقیقت را مقام ذات او دان
شده جامع میان کفر و ایمان
شیخ محمّد لاهیجی ذیل شرح بیت فوق، به شرح روایتی از حضرت امیر ع میپردازد که متضمن معنای حقیقت است. از نظر شیخ، «حقیقت ظهور ذات حق است، بیحجاب تعینات، و محو کثرات موهومه در اشعة انوار ذات».
طرح «روایت حقیقت» به پرسش کمیلبن زیاد از علی ع بازمیگردد. وی از آن حضرت پرسید: «ماالحقیقة»؟ (حقیقت چیست؟) علی ع پس از سخنانی چند، چنین پاسخ داد: «کشف سبحاتالجلال من غیر اشاره»: یعنی حقیقت ظهور و انکشاف ذات الهی است، بیتعین، از ورای هفتادهزار حجاب. حضرت در طلب دوباره کمیل، در ادامه سخن فرمود: «محوالموهوم مع صحوالمعلوم»: یعنی حقیقت آن است که کثرات که موهوماتاند، در ظهور نور و تجلی حق محو و متلاشی گردند».
از مطاوی عبارات و شرح شیخ از بیت «حقیقت» میتوان دریافت که «حقیقت» مقام و مرتبة وَلایت و قرب است، و ظهور توحید حقیقتی، زیرا انسان کامل از فنای تعلقات به اشیاء و امور فانی که موجب احتجاب از حق است ـ یعنی مقام کفر حقیقی ـ به بقای ذات احدیت متحقق گشته است.
بنابر قول شیخ محمد لاهیجی در شرح بیت شبستری، چون در بقاء بعدالفناء، انسان کامل مظهر جمیع اسماء و صفات متقابله و ظهورات متنوعه حقتعالی است، فرمود که: «شده جامع میان کفر و ایمان» یعنی آن «کامل» میان کفر که مقتضای اسماء جلالی، و ایمان که از مقتضیات اسماء جمالی است، جامع است. چون او در مقام بقاء به حق مظهر ذات الهی که مستجمع جمیع اسماء و صفات گشته، و مجمع اسماء متقابله واقع است».
این مقام برای کل بشر بالقوه متحقق است، به این معنی که انسان در افق ظهور حقیقت سیر میان کفر و ایمان میکند، و فقط در مقام انسان کامل به معرفت تام و تمام حقیقت میرسد. از صدر تاریخ بشر، یعنی تاریخ حضرت آدم، این کفر و دین ظهور و فعلیت پیدا میکند، و بنابر مظهریت انسان به اسماء متقابلة جمال و جلال، و قرب و بُعد او از حق و حقیقت همواره وجود دارد.
تاریخ دینی
تاریخ با دین و ایمان آغاز میشود. اما پس از مدتی اندک، کفر حجاب دین و ایمان میگردد.
دو جامعه دین و کفر یعنی جامعه هابیلی و قابیلی در مقابل هم تکوین مییابند و تاریخ چنان است که غالباً حجاب کفر بر دین غلبه داشته و بشر خلق را حق میپندارد، اما سرانجام با نور حقیقت و دین، حجاب کفر دریده میشود و دین ظهور کلی بر عالم و آدم پیدا میکند:
«هوالذی ارسل رسوله بالهدی و دینالحق لیظهره علیالدین کلّه و لوکرهالمشرکون»، سوره «توبه»، آیه 33.
ولایت شد به خاتم جمله ظاهر
بر اول نقطه هم ختم آمد آخر
ازو عالم شود پر امن و ایمان
جماد و جانور یابد از و جان
نماند در جهان یک نفس کافر
شود عدل حقیقی جمله ظاه
هنر دینی
هنر که از ریشه سونر sunar و سونرهsunara سانسکریت آمده است[15]، معنی شریف آن همان «انسان کامل و تمام» است، در فرهنگ عتیق بشری به معنی دینی تفسیر میشود، اما هرچه جلوتر میآییم کفر بر هنر غلبه پیدا میکند، و این امر با بُعد انسان از حقیقت ملازمه دارد، تا به امروز که هنر عین حجاب حق و حقیقت میگردد.
از طرفی، در سیر متدانی تاریخ بشر در «ظاهر و خلق و مجاز»، هنر بیش از پیش ظاهرپرست میشود که خود مانعی است برای کنده شدن انسان از عالم فانی. از اینجاست که بشر امروز نمیتواند با این هنر دیگر نیوشای کلامالله باشد و در این نیوشائی با اشارات و صور خیالی، حقیقت و عالم غیب تفکر دینی را ابداع کند و به ظهور رساند، و زبانش «لسانالغیب» باشد؛ و این عبارت است از مرگ هنر و هنرمندی و حقپوشی در صورت حجاب هنر کفر، که با مهجوریت و بیخانمانی و بیوطنی و گمگشتگی و سرگردانی هنرمند در عالم بیعالمی ملازمه دارد، و هرقدر از حقیقت که مقام ذات اوست یعنی بقاء بعد از فناء، و رفع تعیّنات و ارتفاع تعلقات و قرب بیواسطه به حقیقت، دور میشود، بیشتر به این افتادگی در عالم بیمعنایی دچار میگردد.
توجه به غلبه صورت ظاهر و حسن و جمال ظاهر و خلقی و مجازی در هنرهای کلاسیک جدید، خود مانعی برای کنده شدن از این صورت ظاهر و رفتن به معنای باطن است. همچنانکه بتپرست تعلق به صورت بت پیدا میکند، هنرمند دورة جدید حسن و جمال اصیل و حقیقی ماورایی را نیست میانگارد، و فراموش میکند و تنها حسن و جمال ظاهری انسان و متعلقات او را میبیند، در حالی که حسن و جمال آدمی و دیگر موجودات همه حکایت از حسن و جمال احدی دارد. از اینجا زیبایی هنر دوره جدید که مستلزم غفلت از جمال خداوند است، رجوع به هنر کفر میکند. امّا انسان در این مرتبت از هنر کفر نیز توقف نمیکند، به آنجا میرود که حسن و جمال ظاهری و خلقی را نیز در هنرهای مدرن نفی میکند و صرفاً دل به ابداع اهواء نفسانی خوش میدارد و این هنری پوشیدهتر است.
هنرمندی که عالم کفر را ابداع میکند اصرار بر همین تعلقات و تعینات و کثرات و موجودات اینجهانی دارد که همه در ضمن آنکه «مظهر حق»اند «حجاب حق» نیز هستند. اما در برابر این هنر و مقام مذموم انسانیِ ملازم آن، هنری قرار میگیرد، که بیشتر مجلای جمال حقتعالی است، و آن عبارت است از هنر دین؛ هنری که مستلزم کمال و ایمان و تعالی است.
این هنر در مقابله با هنر مرگآلوده و زمینی جهان یونانی ـ رومی قد علم کرد، و مدتی قریب به هزار سال آن را به طاق نسیان سپرد، لکن تا آنجا که هنر یونانی و به ویژة هنر اساطیری قابلیت « مادگی» برای « صورت» هنر دینی داشت، باقی ماند بعضاً نیز به وجهی اختلاطی به حیات خویش ادامه داد.
در حقیقت این هنر در برابر سیطرة هنر یونانی و سپس هنر جدید، هرقدر بُعد از انبیاء و اولیاء پیدا کرد، به هنر کفر نزدیک شد، و با آن آشتی کرد، تا آنکه بالکل و بالتمام به حجاب هنر کفر جدید کشیده شد.
دو صورت بارز هنر دینی، هنر مسیحی و هنر اسلامی است، که آنها را میتوان به هنر حق و حقیقت نبوی و ولوی تعبیر کرد. البته نمیتوانیم این دو هنر را که در تاریخ مسیحیت و اسلام متحقق شدهاند، عین و مظهر تام و تمام حقیقتی بدانیم که حضرت عیسی ع و حضرت محمد ص مظهر آن بودهاند. اما آنچه لازم به تذکر است عبارت است از قرب این هنرها به حقیقت محمدی و حقیقت عیسوی، و از آنجا قرب به حقیقتی است که مقام ذات انسان و ظهور حق به اسماء جمالی است. طرح هنر مسیحی مجالی دیگر میطلبد، در این نوشته جز به اجمال از هنر مسیحی سخنی به میان نیامده است.
هنر اسلامی و انسان کامل
اما هنر اسلامی که این نوشته درآمدی است به شرح تفصیلی آن؟
بیتردید هنر اسلامی در مقام هنر دینی، جلوهگاه حقیقت اسلام است. از اینجا این هنر به حضرت نبی مکرم و ائمة معصومین، در مقام بانیان و طراحان و مبدعان صور نوعی و نمونههای اصلی هنر اسلامی و قرآنی، و به مقام مرجعیت و حجیت معرفت دینی و هنر اسلامی، رجوع میکند.
وجود مقدس حضرت نبی اکرم ص انسان کاملی است، جامع جمیع اسماء جمال و جلال الهی و صاحب مقام ولایت که میتوان او را به تعبیری هنرمندی خواند که هنرمندیاش نسبت بیواسطه با ذات احدیت و نیوشاییِ اسراری دارد که قدسیان با او در میان گذاشته، و از پرتو آن نور علم و حکمت و هنر بر دلهای مؤمنین تابیده است.
عالم اسلامی همان ظهور و تجلی اسم اعظم الله اکبر و کل و «حقیقت محمدی» است که بیحجاب در افق چشم دل پیامبر اسلام ص و اهل بیت عصمت و طهارت : گشوده شده است. این مرتبه یعنی ظهور کلی عالم اسلامی اختصاص به انسان کامل ـ حضرت نبی ص و ائمه عـ دارد، اما در مراتب نزولی چنان که ابنعربی در فتوحات مکیه بدان اشاره کرده، وجود شاعران و هنرمندان را نیز فرامیگیرد، و پرتو الهام رحمانی و ربانی روحشان را در حال سکرآمیز ادراک وحدت حقیقی روشن میگرداند؛ «حال صحو» یا روشنی پس از «حال سکر» ضمن ادراک عمیق قلبی حاصل میشود. آنان جلوهای از حُسن و جمال ازلی را مشاهده و عالم صنع را پرتوی از حسن الهی تلقی میکنند، و این حُسن و جمال را در صورت کلمات، الحان، نقوش، احجام ابداع میکنند، و اینچنین تجربیات معنوی هنر اسلامی تکوین و تحقق مییابد. اگر شهود حُسن و جمال الهی «انکشاف حقیقت» را «روح» هنر دینی، و از آنجا اسلامی بدانیم، نقوش و صور الحانی و کلامی همه، «جسم» این هنر خواهند بود.
قرب و بُعد از «حقیقت و عالم اسلامی» مراتب اصالت و عدم اصالت هنر اسلامی را تعیین میکند. هرقدر هنرمندان مسلمان از وحی و پرتو نور نبوی و ولوی بیشتر بهره میگیرند، «عالم اسلامی» را بیشتر به ذوق حضور و دیدة باطن درمییابند، و هرقدر از این پرتو محروم میگردند، عالم اسلامی برایشان در حجاب ظلمت مستور و مختفی میماند، و از حقیقت و ولایت و توحید حقیقی فاصله میگیرند.
اینان همه هنرمندانیاند تشنهلب که در وادی حیرت و ضلالت سرگردانند، چنانکه «نجمالدین کبری رازی» دربارة «فتوح» چشم دلشان میگوید: «دیدة بصیرت ایشان آنگاه گشاده شود که دیدة هوای نفس از مطالعه مزخرفات دنیاوی و مستلذات نفسانی و شهوات حیوانی بربندند». در این میان هستند هنرمندانی برزخی که در حاشیه هنر اسلامی با تأویلاتی، گریزگاهی از روح اصیل هنر اسلامی دور میشوند و نقش و نگارهایی استعلایی و این جهانی رقم میزنند و بعضاً از این عالم هنرهای صغیر اسلامی چون نگارگری تصویری و موسیقی غنایی دورتر میافتند و به هنر کفر و پوشیدگی و باطل محض پناه میبرند.
آنچه در هنر سکولار و دنیوی عصر مدرن در غرب به تمامیت میرسد و امواج و آثار آن به جهان اسلامی نیز رسیده و برقش عدهای از هنرمندان را آزرده است. این یعنی افتادگی در همان وادگی حیرت و ضلالت.
در مقابل این انحطاط و حیرت و ضلالت، صیانت اصالتها و حقایق معنوی و تفکر معنوی و وَلایی که عالم اسلامی با آن به ظهور میآید، «روح هنر اسلامی» و از آنجا دینی است. عوالم سهگانه ملک و ملکوت و جبروت جلواتی از کل عالم اسلامی است. یا به تعبیر «شاه نعمتالله ولی» در رسائل: عالم چهارگانه معانی، ارواح، مثال مطلق و شهادت مطلقه که ذیل ظهور عالم اسلامی در حکمت اشراق و عرفان به شرح و تفسیر درآمد، و در شهود متفکران و هنرمندان اسلامی این عوالم کموبیش بسته به مرتبة احوال و مقاماتشان مشهود گردیده است.
مطالعات هنر اسلامی
سعی راقم این سطور آن بوده که لمحهای از این «روح» و از آنجا ماده و متعلّقات کسبی این روح را در تاریخ هنر اسلامی، ضمن پرسش از ماهیت هنر و حقیقت تاریخی آن دریابد. بیتردید این تحقیق نسبت به حوزه و قلمرو هنر اسلامی بسیار ناچیز، و وَلایت دینی و حقیقت محمدی به جهت نهایت علّو در افق دیدِ هر راقمی قرار نمیگیرد، فقط در وقت اصیل عارفانة اسلامی و در افق نور ولایی محمدی و علوی است که در سایة عنایت حق، شاهد حقیقت پرده از چهره برمیگیرد، و ظهور حقیقت دست میدهد.
با مباحث نظری به مثابة «علمالیقین» و آگاهی صرفاً وجهی نازل از این روح را میتوان دریافت، و از آن سخن به میان آورد، اما سیر و سلوک معنوی و حضور بیواسطه در مراتب عینالیقین و خودآگاهی، حقالیقین و دلآگاهی بدون ورود به عالم هنرمند دینی و انس و همدلی با او که کمالش در وجود انبیاء و اولیاء تجلی کرده است، ممکن نیست.
بنابراین در قلمرو منطق و حتی منطق هرمنوتیک رسمی ، که در آن توجه ما معطوف به نحوة خاص حضوری است، که با ابتناء بر آن تفکر هنری صورت میبندد، نیز از ظاهر به باطن نمیتوان رفت، مگر در آنصورت از تفکر و تفقه معنوی که آدمی را از کثرات وهمی موجود میکَنَد، و در حال سکرآمیز او را در مواجهه با حقیقت قرار میدهد؛ به بیانی، این تفکر و حال، حاصل مواجهه بیواسطه با حقیقت و «انکشاف حقیقت» است.
البته این باز بدان معنی نیست که در مرتبة سیر و سلوک و تفکر و تخیل حضوری ابداعی هنرمندانه که به پیدایی اثر هنری میانجامد باشیم، بلکه سخن از تفقّه و انس و همدلی با آثار هنری و هنرمندان دینی و اسلامی است. با توجه و تذکر به این مراتب، کتاب حاضر در حکم درآمدی نظری است به «حکمت هنر اسلامی».
نکتة دیگر آنکه مطالعة هنری مقدس چونان هنر اسلامی، هنگامی که با تفکری عمیق همراه میشود، افقی به سوی متعاطی و جویندة هنر میگشاید، که ریشه در همة عوالم از جمله عالم حقیقی انسانی دارد.
از اینجا مطالعه تاریخ هنر دینی و اسلامی از قلمرو زمان و مکان فانی و تاریخ صیرورت، که عرصة کالبد و صورت فیزیکی و طبیعی نه ماوراء طبیعی و ملکوتی هنر دینی و اسلامی و کلاً هنر مقدس است فراتر میرود، و به سوی ساحت حقیقت جمال احدی بال میگشاید.
این مقام و مرتبه اولیاءِ الهی است، یا آنان که به اولیاء و حکمای انسی تشبه میجویند. در این بین برخی مباحث نظری نویسندگان عرفانی جدید یا شبهعرفانی مدرن، پس از پایان عصر سیطرة مطلق پوزیتیویسم، در راه و رسم مطالعات هنر نیز در میان میآید، که به تدریج قلیلی به درد دین حقیقی گرایش مییابند، و با نیستانگاری مضاعف و مرکب در موضع نزاع قرار میگیرند، و سلباً از آن میگذرند به تفکر معنوی سنت و حکمت شرقی اولیاء نزدیک میگردند، بیآنکه بالتمام آن را تجربه کرده باشند، چنانکه در رنه گنون به نحوی میتوان این حال را مشاهده کرد، که بعضاً گرفتاریهایی دارند.
عدهای نیز نه مانند رنه گنون عارف مسلک مینمایند و نه چون هانری کربن آزاداندیش، بلکه میان این دو سیر میکنند و به تجربه عقلی ـ دینی در قلمرو و ساحت نظری معرفت هنری اهتمام میورزند، چونان بورکهارت یا کوماراسوامی Coomaraswarny . اینان را میتوان کموبیش در زمرة اهل حکمت معنوی هنر دینی و شرقی قرار داد.
اگر گاهی برخی از نویسندگان که تعلق خاطری به مطالعة روح هنر اسلامی داشتهاند یا خود مروج آن بودهاند، به جهت فقدان ایمان دینی و مستقر شدن در نظرگاه اومانیستی و بشرمدارانه عرفان غربی، اغلب این روح را با «خلوص عرفان افلاطونی» ـ اگر چنین عرفانی وجود خارجی داشته باشد، که در نظر کاپلستون وجود ندارد ـ یگانه پنداشتهاند، خود بیشتر حاکی از اشتغال به الفاظ آنان است، تا آن که حقیقت متعالی قرآنی هنر اسلامی برایشان انکشاف حاصل کرده باشد. امّا چیزی که در آثار مدرنیسم اسلامی میبینیم، بیشتر گرایش فرمالیستی به اندیشة عرفانی مدرن است و تألیفی از آراء حکماء معنوی روش پست مدرن و اضافاتی از حکمت اسلامی و غربی تقلیلیافته و تجدیدنظرشده.
هنر اسلامی مانند هر هنر دینی دیگری اصل و جوهرش انتقال پیام الهی از طریق واسطههای خیالی و حسی هنری است بدون تفکیک اثر هنری از پیام الهی. از اینجا در هنر اسلامی زیباییشناسی صرفاً حسی و تزئینات تجملی محض جایگاهی اصیل ندارد و امری حاشیهای است. در حقیقت جنبه دکوراتیو و زیباییشناسانه هنر اسلامی فرع بر اصل و گوهر پیام و وحی الهی نبوی و ولوی است.
در این مقال نیز اصرار بر همین وجه هنر دینی در تربیت روح انسانی برای کمال توحید و اخلاص معنوی است. این به هنر برکت میبخشد و دوئیت میان هنر ناسوتی و دین لاهوتی از میان برمیخیزد. معنویت اسلام به هنر ناسوتی جاهلی و یونانی و ایرانی و هند و چینی «روح قدسی» بخشید و به محض جدایی این معنویت و فروبستگی ساحت قدس، هنر اسلامی به پایان دوره و مرحله انحطاطی خود نزدیک شد، تا مجدداً روح دینی آن با هنرمندان حقیقی بازگردد.
راه آینده در پایان تاریخ
اکنون در پایان تاریخ جهان مدرنیته و نیستانگاری و خودبنیادی عقلانی ـ نفسانی، اقلیتی از متفکران با احیای منطقهای حضوری قرون وسطایی از جمله منطق تأویل و حکمت اُنسی میکوشند به نسبت های طلایی و طولی اثر هنری برسند و از آن نسبت های عرضی و افقی که محدود به عالم حس و وهم و خیال ناسوتی است بگذرند؛ نسبت طلایی یعنی تقارن کامل وجود این جهانی و وجود آن جهانی، وجود عرشی و وجود فرشی. متفکّر و حکم معنوی پس از چهارصد سال تاریخ کلاسیک تجدد و مدرنیته در صدد کشف انوار طولی وجود در اثر هنری است، از اینجا از حدّ زیباییشناسی یونانی و کلاسیک جدید فراتر میرود.
هنر اسلامی مانند هر هنری دارای نسبتهای عرضی با محیط اجتماعی و علوم عصری و زندگی عمومی هنرمند و همینطور با عناصر و نقوش و الحان و کلمات است. با کاوش در این مراتب میتوان به تجزیه و تحلیل تاریخ هنر اسلامی و ترکیببندی نقطه و خط و سطح و رنگ و دیگر عناصر هنری جهان اسلام پرداخت، و حتّی اندیشههای مختلفی را که هنر اسلامی را نظری میکرده، میتوان مورد ریشهیابی کرد چنانکه نویسندهای مانند پاپادوپولو در کتاب «اسلام و هنر مسلمانان» انجام داده است، امّا نکته آن است که با این پژوهشهای عرضی نمیتوان روح عرشیهنر دینی را درک کرد و از ساحت عرشی هنر اسلامی گذشت.
نکتهای که در روزگار ما خردها را میسوزاند این است که چرا انسان محروم از مکاشفة قدسی و گرفتار انسداد انکشاف دینی عمیق شده است؟ حقیقت آن است که بشر خانه تکانی مهیبی در جهان انجام داده است. البته همواره در تاریخ مهاجرتهایی در میان بوده است انسان از فرهنگی به فرهنگی انتقال یافته است و ارزش های نویی را پذیرفته که به تدریج بر حسات مستولی یافته است، چه در عرصه علم و فلسفه و چه در عرصه هنر و سیاست.
این سلطه چنان است که نهایتاً احتیار انسان را از او میگیرد و مسلوبالاختیارش میکند. چنین بود پس از صدر اسلام که با پیامبر حقیقتش تجلی کرده بود، و مؤمنان با اُنس به قرآن مظهر حیاتی نو بودند. در صدر اسلام که عصر انفتاح و تجلی ساحت قدس در حیات انسانی بود قرآن و سنت نبوی راه ملکوت را به انسان نشان میداد. دنیا مختصری از حیات انسان را به خود اختصاص میداد و کل فکر انسانی معطوف به آخرت بود. امّا به تدریج آن فکر جاهلی بازگشت که همه چیز انسان را معطوف به دنیا و نفس میکرد.
امویان راه دنیا را به روی مسلمانان گشودند و نفاق میان ظاهر و باطن آغاز شد. صورت قرآن و روایات حفظ میشد و باطنش رها. دیگر ایمان و عمل وحدت نداشتند. مردمان چیزی میگفتند و به گونهای دیگر عمل میکردند. این بود که متون ادبی و هنری ما حکایت از عالمی ملکوتی داشت اما در زندگی عملی مسلمانان به پستترین شیوههای حیاتی تن درمیدادند و تسلیم هوا و نفس میشدند و حقیقت عترت و نبوت هر روز بیش از پیش فروبسته میشد.
میگویند روزگاری حافظان قرآن در جامعه اسلامی و مدینهالنبی بسیار ارج و قرب داشت و صحابه و تابعین نسبت به آنها بسیار احترام میگذاشتند، حتی اگر حافظ ثلث یا نیمی از قرآن بودند، اما در ایام متأخر این احترام منتفی شد. مولانا میگوید: اگر در زمان ما کسانی هستند که قرآن را به چهارده روایت میخوانند و به صدوچهل روایت تفسیر میکنند، ولی مورد احترام نیستند از آن سبب است که در این حافظان حقیقت دینی دیگر متجلی نیست. آنها مدعی قرآن و اسلاماند تا فاعل به آن باشند، به همین جهت بهلول قاریان را به سنگ میزد و کذابشان میخواند و مدعیشان میدانست بیعمل.
از اینجاست که در پایان دورهای از تاریخ ادیان میبینیم تنها دعوی میماند دعوی یهودیت و دعوی مسیحیت و دعوی مسلمانی در این مرحله که اهل ادیان راز حقیقت و فعل و ایمان بهرهای ندارند خانهتکانی بشر آغاز میشود و این خانهتکانی بیوجه نیست. وقتی بشر دورة معاصر با این غفلت ها و نفاق ها به ادعای بیعملی برخورد، اگر خانهتکانی نمیکرد، چه میکرد؟
این خانهتکانی بشر در عین اینکه زشت مینماید به عظمت انتخاب و اختیار او بازمیگردد، همان که خداوند فرمود چیزی را من میدانم که شما نمیدانید «انی اعلم ما لاتعلمون» وقتی قومی اهل عمل نبود و از حقیقت مدعی بهره نداشت نتیجه همان میشود که در جهان غرب مسیحی و اسلام رخ داد یعنی، کسانی برخاستند که همة آن معانی و فضایل کهن را انکار کرد و عشق حافظ را فسانه دانستند و ارزش های معنوی و حقایق دینی را منکر شدند.
زمانی که کل اسلام به صرف قول بدون فعل تبدیل شد و استبداد جای ولایت و معنویت قدسی را گرفت همهچیز به ظاهر و پستی گرایید. میان مایگی و فرومایگی شعار و ارزش انسانی تلقی شد، و انسان گرگ انسان تصور. چنان که متون جدید دیگر میان فعل و قول انسانها دوگانگی قائل نبود. لویاتان هابس و شهریار ماکیاولی در چهره همه مردم و نخبگان ظهور میکرد. نه چنان بود که متفکران از آرمان های دستنایافتنی سخن گویند و از مدینه فاضلهای بنویسند که در دسترس نباشد. یوتوپیای تامس مور حاضر بود و انسانِ این توپوپیا موجود در زمین بود نه در عرش.
برخلاف متون دینی مسیحی و اسلامی تسلیم نفس و هوا و زمین شده بود و از دوگانگی عالم دینی رهایی مییافت و به نحوی وحدت این جهانی دست مییافت، از اینجا دوگانگی دکارتی به هیچوجه با دوگانگی روح و جسم متفکران پیشین یکی نبود. این دوگانگی به کارکرد این جهانی انسان توجه داشت نه به دوگانگی عرشی و فرشی روح و جسم انسانی. به هر تقدیر انسان آسمانشهرهای دینی اساطیری شرق را ترک گفت و پس از ادواری چند به حیات زمینی بسنده کرد. هنر از این گشت و جهش فکری تاریخی بود که به واقعیت این جهانی و خیال پردازیهای نفسانی ارضا کنندة خویش در ساحت روح و جسم بشری بسنده کرد.
وقتی باطن فروریخته و جز ظاهری از دین و هنر دینی نمانده بود، خانهتکانی بشر، نفی این ظاهر بیباطن است، نه انکار ذات حقیقت. نفس این خانهتکانی نشانه این است که بشر را به حقیقت و ساحت قدس هدایت میکند هر چند در حقیقت چنین راهی به دست خود بشر فروبسته مانده است.
او باید متذکر این حقیقت باشد که چون از اصل و حقیقت دین فاصله گرفت و گسسته و بیعهد شده است، باید خانهتکانی میکرد و چار تکبیر بر آخرت میزد و تسلیم دنیا میشد. انسان جدید از رنسانس به اینسو در یک تلاش فراگیر همه نبوغ خویش را صرف پیدا کردن دلایلی برای انکار معنویات شد تا جایی که در قرون نوزده و بیست حفظ خاطرهای از آنها در ذهن بشر است.
انسان مدرن آن خانه و زاد و بوم قدیم را وانهاد و اکنون سایهای از حقیقت در دوردست هاست، اما جماعت دیگر آن جماعت قدیم نیستند و در دل طلب و تمنای دیگری دارند و در عرش و ساحت قدس سکنی نمیگزینند. امّا خاطرههای قدسی او را در عصر ظلمانی مدرن رها نمیکنند و دائماً بارقههای نور مشرقی خیزش ها و جهش های معنوی در او ایجاد میکنند و گه گاه متفکرانی به تمدن و ارزش های موجود نه میگویند و از عالم و آدمی دیگر سخن میگویند.
سرنوشت و تقدیر خاورمیانه و ایران اسلامی
این بارقهها در خاورمیانه اسلامی علیرغم زلزلههای پیدرپی مدرنیته و اندیشه و اقتصاد و سیاست مدرن شدیدتر است. جهان اسلام هنوز خانهتکانی تمامعیار و اصیلی از خود بروز نداده است و بیشتر تسلیم مدرنیسم سطحی شده و ابتذال های هنری و پس از دورهای به اصالت ها و هویت و زاد و بوم اصیل بازگشته است. روزگاری اصالت علم و سیاست لیبرالی و ایّامی مارکسیسم و زمانی پوپر و اندیشههای عقلانیت انتقادی مردمانی را نسبت به غرب شرطی کرده است، امّا پس از گذشت دورهای کوتاه همگان به حقیقت شرقی متذکر شدهاند.
انسان مشرقی به سبب آنکه هنوز در باطن مشرق نور غلبه دارد، بطلان و تیرگی غرب را به وضوح در درون احساس میکنند، به همین دلیل نیز اغلب هنرمندان به شدت تمایلات شرقی دارند در حالی که از نظر فن و تکنیک هنری به شدت مدرنیستاند.
نگاهی به آثار هنری معاصر ایران و رسالههای دانشجویی به وضوح این دوگانگی روحی و عملی به حکمت شرق و تکنیک غرب را میبینیم و بسیاری از استادان هنر با تحصیلات دانشگاهی اصرار در جمع این پدیدار پارادوکسیکال مانعةالجمع دارند و دائماً از تجرید و روحانیت در هنر مدرن سخن میگویند و آن را با هنرهای سنّتی مقایسه میکنند. این همان پریشانی ناشی از سیل مدرنیته در هنر معاصر جهان اسلام است.
حقیقت آن است که زنده و فعال بودن هنر اسلامی به نسبت حضوری بیواسطة باطنی هنرمندان مسلمان با ساحت قدس دین و باطن نبوی و ولوی بازمیگردد. بُعد و گسستگی از این مراتب، ظهور و تجلّی هنر دینی را به پایان میرساند، اگر در روزگاری مسلمانان با صرف ایمان علیرغم بدویت و بساطت با هنرهای تمدنهای بزرگ ایرانی و یونانی و هند و چینی مواجه شدند و آن را تصرّف کردند، باز به مدد همین نسبت باطنی بوده نه انفعال و تسلیم شدن در برابر هنر و تمدن متافیزیکی غرب و هنر و تمدن اساطیری شرق، و یا آنچه تحت عنوان قبض و بسط شریعت در عصر ما مظهر انفعال مسلمانان خاورمیانه است.
فروپاشی تمدنی و هنری حکایت از فروریختگی و انهدام جهان درونی و روح انسانی است و پایان دورهای از تفکر معنوی و اصیل.
اماهنر دینی آیندة بشر که تعلّق به عالم اسلامی خواهد داشت و ملازم با ظهور بقیهالله خواهد بود به یک نسبت حضوری و انکشاف ساحت قدس بازخواهد گشت.
منبع: سایت پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی ۱۳۸۷/۰۳/۰۹
نویسنده : محمد مددپور
نظر شما