لحظهها را برای آیندگان ثبت کنیم
آرش عباسی در سال 1356 در شهر ملایر بهدنیا آمد. وی تئاتر را در سال 1369 با تجارب دانشآموزی آغاز کرد. سپس به سرعت وارد تئاتر حرفهای ملایر شد و در ادامه تحصیلات آکادمیک خود را در مقطع کارشناسی ادبیات نمایشی ادامه داد. وی بارها جوایز متعددی را در جشنوارههای مختلف کشور از آن خود کرده. عباسی پیش از این نشان عالی رادیو را از آن خود کرده بود. از آثارش میتوان به همه چیز درباره آقای ف، داستان عامه پسند، باد که مینویسد، پیچ تند، بعضی وقتها خوبه که آدم چشمهاشو ببنده، ورود آقایان ممنوع و.. اشاره کرد.
برخی از نمایشنامههای این نویسنده از جمله «بعضی وقتها خوبه که آدم چشمهاشو ببنده» و «ورود آقایان ممنوع» طی این روزها به روی صحنه رفت.
*آقای عباسی از ویژگیهای جامعه شناسی و ابعاد شخصیتی کاراکترهای نمایش بعضی وقتها خوبه که آدم چشمهاشو ببنده بگویید؟
**نمایشنامه به آدمهای امروز میپردازد؛ به آدمهایی که میشناسیم. من همواره در تئاتر نگاه اجتماعی دارم به مسائلی تأکید دارم که از آنها شناخت دارم. در واقع کاراکترها آدمهایی هستند در اطراف خودم و میشناسم. از میان دوستان یا شخصیتهایی که برایم جذابند. حس میکنم درباره آنها بهتر میتوانم بنویسم. اساساً این خاصیت درام اجتماعی است که باید در مورد چیزی صحبت کنیم که دغدغه آدمهای امروز است. این نمایشنامه هم دغدغه آدمهای امروز را دارد. داستان آدمهایی است که دور هم جمع شدهاند. همچون همه دورهمنشینیهای دوستانه با این تفاوت که میخواهند چیزی از خود برای آیندگان ثبت کنند.
*ایده چنین نمایشی چطور به ذهن شما خطور کرد؟
**در وهله اول سیاوش تهمورث پیشنهاد نوشتن این نمایش و موقعیت شش شخصیت و یک مهمانی را به من داد. من ترفندهای خاصی را به صورت کارگاهی اتود کردم. یکی از این ایدهها دوربین فیلمبرداری است که مهمانی را از یک مهمانی خاص خارج کرده و شکل ویژهای به آن بخشیده. در این مرحله پتانسیل بسیار بالایی را به نمایشنامه تزریق کرد و دست من برای نوشتن نیز باز شد.
*چرا به گسترش شکل و به هم ریختگی ارتباطات انسانی ادامه ندادید؟
**درباره ادامه دادن شکل نمایش چندان موافق نیستم. فکر میکنم نقطه پایانی همین جاست. اما با این مسئله که نمایشنامه به سرعت به نقطه پایانی میرسد، موافقم. یعنی باید نمایشنامه در مرحله پردازش متن بسط بیشتری داده شود. ما اتفاقات دیگری هم در این مهمانی میبینیم تا به نقطه پایانی برسیم و هر کسی راه خود را جدا کند و جمع از هم پاشیده شود. این از هم پاشیدگی، دوستی شخصیتهاست و علت اینکه چرا امشب این اتفاق رخ میدهد آن که قرار است چیزی برای آینده ثبت شود و برخی از شخصیتها اصرار دارند در این ثبت شدن، این مسائل نیز گفته شود.
*یعنی شخصیتها کاملاً ارادی مسائل ناگفته را بازگو میکنند؟
**صددرصد. مثلاً لیلی میداند که فیلمبرداری میشود.اما دعوای نگین و علی را قطع نمیکند. آنها میخواهند یک نفر از تمام لحظهها و در هر حالتی فیلمبرداری کند. این قراری است که آنها با خودشان گذاشتهاند. بنابراین لیلی تصمیم میگیرد، عشق و ناکامی که سالها با اوست را مطرح کند.
*آیا در انتخاب بازیگران شما هم نظر دادید؟
**خیر. کاملاً انتخاب سیاوش تهمورث بود و من هیچ دخالتی نداشتم.
*با چه تکنیکهای نمایشنامه نویسی، شکل کلی درام را طراحی کردید؟
**آنچه مسلم است اینکه من برای خودم یک سری الگوهایی داشتم که براساس آنها نوشتم. بهطور کلی گاهی بازیگران مورد علاقهام را به جای پرسوناژها میگذارم. اساساً هم با این سبک مینویسم که شخصیتهایی را در ذهنم شکل میدهم. گاهی شخصیت خاصی وجود ندارد و تنها شکل و تیپ فیزیکی و روحی خاصی را در ذهن تصور میکنم و گاهی با توجه به قابلیتهای یک بازیگر مینویسم. مثلاً فکر میکنم که چه بازیگری ممکن است آن نقش را بازی کند. مثلاً بازیگری که صدای خوبی دارد یا یک شیرینی در ذات آن بازیگر هست که در پرداخت نقش استفاده میشود. در این نمایشنامه نیز یک سری الگوها داشتم. آن شخصیتها را در الگوهای درونی خود ترسیم کردم. برای همه شخصیتها یک تصویر ذهنی قوی داشتم.
*از بین این شخصیتها با کدام یک بیشتر ارتباط برقرار کردید؟
**از بین شخصیتها، شخصیت علی را بیشتر از همه دوست دارم. سکوتها، عصبانیتهایش و.. به شخصیت من شبیه است. اینکه کمتر صحبت میکند و کمی به شخصیت خودم شبیه است اما در بازنویسیها دیگر بازیگرانی که نقشها را ایفا میکنند، مشخص بود. بنابراین با توجه به قابلیت بازیگران مینوشتم.
*نظر شما در مورد تغییراتی که کارگردان در متن شما ایجاد کرده، چیست؟
**این متن در مرحله اجرا، آن متنی که روز اول نوشته شد، نیست. بخشهایی از متن را کاملاً کنار گذاشتند و بخشهای جدیدی نوشته شده. دو یا سه مونولوگ در نوشتار وجود داشت که در اجرا وجود ندارد. حتی گاهی تعریف شخصیتها تغییر کرد. نمونه بارز آن وقتی نگین در کیفش بهدنبال قرص میگردد و ناگهان گریه میکند. نگین میگوید لیلی و من سالها زندگی کردیم ولی نمیدانستم که او برای آرام شدن باید دیازپام بخورد. اما این صحنه در اجرا تغییر کرده است.
منبع: روزنامه ایران ۱۳۹۰/۰۷/۱۰
گفت و گو شونده : آرش عباسی
نظر شما