نقدی بر ثبات نسبی مرزهای پایگانی میان فرهنگ و امر بیحرمت
در کتاب "امر نو" اثر بوریس گرویس، نویسنده به بحث درباره ثبات نسبی مرزهای پایگانی میان فرهنگ و امر بیحرمت در هر نوع عمل مبادلۀ نوآورانه میپردازد. او استدلال میکند که این ثبات غالباً به عنوان ثبات نظام نابرابری اجتماعی تلقی میشود.
گرویس بیان میکند که فرهنگ ارزشیافته با فرهنگ طبقات ممتاز اجتماعی، و قلمرو بیحرمت با فرهنگ طبقات تحت ستم یکی انگاشته میشود. این الگوی نابرابریِ ارزشها الگویی شناختهشده است و محدود به مارکسیسم نیست. این الگو حاکی از آن است که فرهنگ حاکم، فرهنگ طبقۀ حاکم است و جهانبینی خاص آن را منعکس میکند. در نتیجه، طبقات غیرممتاز نمیتوانند در بایگانی فرهنگی ظاهر شوند، چرا که تحت ستم فرهنگیِ برخی از سازوکارهای قدرت قرار دارند.
به عنوان مثال، فرهنگ اشرافیت یا بورژوازی در مقابل فرهنگ اقلیتهای فرهنگی قرار میگیرد. گرویس اذعان میکند که بسته به گرایشهای نظریهپرداز مربوطه، اقلیتها به شیوههای مختلف تعریف میشوند. نتیجه آن است که باید برای تضمین بازنمایی این اقلیتها تلاش کرد تا بایگانی فرهنگی صورت دموکراتیک بیابد. بدین ترتیب رابطۀ بین فرهنگ ارزشیافته و قلمرو بیحرمت طبیعی میشود یا، به عبارت دقیقتر، تعریف جامعهشناختی پیدا میکند.
نقد:
در حالی که ایدههای گرویس در مورد نابرابریِ ارزشها و ستم فرهنگی قابل تأمل هستند، برخی از منتقدان به این نظریه ایراداتی نیز گرفتهاند.
محدودیت در تعریف فرهنگ: منتقدان میگویند که تعریف گرویس از فرهنگ است. او فقط به اشکالِ "بالا"ی فرهنگ مانند هنر، ادبیات و موسیقی کلاسیک توجه میکند. در حالی که فرهنگ اشکالِ متنوعی دارد، از جمله فرهنگ عامه، فرهنگ محلی، و فرهنگ دیجیتال.
تعمیم بیش از حد: برخی منتقدان معتقدند که گرویس در تعمیم نظریات خود درباره نابرابریِ ارزشها و ستم فرهنگی اغراق میکند. در حالی که در برخی موارد، مرزهای بین فرهنگ و امر بیحرمت میتواند سیال باشد، اما همیشه اینطور نیست.
نادیده گرفتن تنوع: منتقدان دیگر میگویند که گرویس تنوع موجود در within طبقات اجتماعی را نادیده میگیرد. همه افراد در یک طبقه اجتماعی لزوماً دیدگاهها و ارزشهای یکسانی ندارند.
با وجود این نقدها، ایدههای گرویس در مورد ثبات نسبی مرزهای پایگانی میان فرهنگ و امر بیحرمت، به درک ما از نابرابری اجتماعی و ستم فرهنگی کمک میکند.
نظر شما