موضوع : پژوهش | مقاله

اندیشه عرفانی

 پیدایش اندیشه عرفانی را در عالم اسلامی به چه صورت می‌بینید؟ یک دید تاریخ‌گرایانه به ما می‌گوید که اندیشه عرفانی از تمدن‌های اطراف عالم اسلام در آن زمان تأثیر پذیرفته و در واقع صورت تکامل‌یافته‌ آن اندیشه‌هاست. مثل: تفکر هندی، تفکر زرتشتی در ایران باستان و تفکر مسیحی حاکم بر بیزانس. نظر شما در این باره چیست؟
بنای این قبیل سؤالات بر این فکر استوار است که اسلام یک چیز است و عرفان چیز دیگری. یعنی تفکیک بین اسلام و عرفان. سپس این سؤال را می‌پرسند که تفکر و اندیشه عرفانی در عالم اسلام چگونه پدید آمد؟ صورت دیگر این پرسش این است که عرفان را در زمره ی فرقه‌ها و نحله‌های اسلامی تلقی می‌کنند. در واقع آن را به عنوان سیر و سلوکی در نظر می گیرند که از ابتدا در متن عالم اسلامی نبوده و به تفکیک و تباین از عالم اسلامی و فتوح مصطفوی (ص) پدید آمده است.
آن وقت می‌پرسند که چرا و از چه زمانی پدید آمده است؟ حقیقت این است که عرفان که همان جنبه‌ی معنوی و ولایی پیامبر (ص) است و در واقع باطن رسالت ایشان است. یعنی باطن رسالت هر نبی و رسولی، نبوت است و باطن نبوت هر پیامبری، ولایت است. بنابراین عرفان و ولایت همراه هر دینی است. هیچ دینی تحقق نمی‌پذیرد مگر اینکه بر مبانی عرفانی استوار باشد.
البته گرچه ولایت، باطن نبوت و نبوت هم باطن رسالت است، ولی در طول تاریخ تحول یک دین، ممکن است توجه به معنویت و جنبه‌های آن مدتی بعد توسط پیامبران پدید بیاید. یعنی نسبت به زمان ابلاغ و دعوت رسول، تأخر داشته باشند. اگر چنین امری را بپذیریم، آن وقت می‌توان وجهی برای این سؤال پیدا کرد. در غیر این صورت عرفان، باطن هر دینی است. هیچ دینی بی‌عرفان، یعنی بدون پیوند معنوی و ملکوتی با عوالم مجرده پدید نمی‌آید و همه‌ی ادیان این شأن را دارند.
اگر این طور فکر کنیم، عرفان یکی از فرقه‌های مسلمین نخواهد بود، بلکه هر کدام از فرقه‌ها و ادیان، می‌توانند جنبه ی معنوی و جهت ملکوتی داشته باشند که آن جنبه، عرفان است.
عرفان از این نظر، با همه‌ی ادیان ارتباط یکسانی دارد. به این معنا که همه‌ی ادیان در خود تفکر عرفانی دارند.

● یعنی در ادیان مختلف، عرفان مراتب مختلفی دارد؟
بله. دارای مراتب مختلفی است؛ یعنی عرفان‌ها در ادیان مختلف، هر کدام مظهر حقیقتی هستند. این امر در بعضی موارد، فرآیند تطبیق میان مبانی عرفانی در ادیان مختلف را دشوار می‌کند.
بعضی عرفان‌ها، ناظر به حیثیت شرقیه وجودند و بعضی دیگر نیز ناظر به حیثیت غربیه وجود. یعنی برخی عرفان‌ها متوجه مقام الاولند و برخی عرفان‌ها متوجه مقام الاخر. اما در عرفان اسلامی، مقام الاول و مقام الآخر با هم هستند.
چنانچه داریم، هو الاول و الاخر. بنابراین ضمن اینکه در هر دینی عرفان وجود دارد، به تفاوت مراتب عرفان در ادیان مختلف نیز باید توجه داشته باشیم.

● این مراتب از کجا پدید آمده اند و آیا سیر تشریعی ادیان مختلف باعث به وجود آمدن این اختلاف مراتب می‌شود؟
به سید نبی و فتوحی که صاحب آن دین داشته، مربوط می‌شوند. در فتوح مصطفوی، فتوحات انبیا مستتر است چنانچه فرمود: «اوتیتوا جوامع الکلم».
من دارای مقامی هستم که جوامع الکلم به من داده شده است. همه‌ی انبیاء از معنویت آن حضرت اقتباس نور می‌کردند. گرچه ایشان به ظاهر آخر از همه آمدند ولی در حقیقت اولند. «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین».

● آیا می‌توان اینگونه برداشت کرد که اندیشه‌های عرفانی با اندیشه‌های باطنی در دین یکسان است؟
نه این طور نیست. هر گونه تفکر باطنی، تفکر عرفانی نیست. ممکن است در جوانبی، اصحاب تفکرات باطنی به تفکر عرفانی نزدیک ‌شوند، ولی عرفان غیر از تفکر باطنی است. می‌توانیم وجه غالب اصحاب تفکر باطنی را، التفات به شرق بدانیم. یعنی کسانی مثل اسماعیلیه که تفکری ناظر به شرق دارند. البته از این حیث، تفکرشان با تفکر اسلامی تفاوت پیدا می‌کند. تفکر عرفانی به انتقال سینه به سینه معتقد است. یعنی اصل حقایق عرفانی، در کتب و دفاتر نیست؛ بلکه نفخه و دمی است که سینه به سینه منتقل می‌شود و سینه مردان خدا جای آن دم است. همان حقیقت است که حقیقت علم، نور و نورانیت است. ائمه‌ی معصومین هم در موارد زیادی به سینه اشاره می‌کنند: «و اشاره الی صدره». بنابراین، ارتباط، ارتباط سینه‌ها و دل‌هاست.
این که فرموده: «این دم که به ما رسیده ز آدم داریم»، اشاره به این نکته دارد که ارتباط دل‌ها، شامل سلسله‌ای از آدم‌ها تا خاتم است. بنابراین این حلقات سلسله‌وار و تسلسلی، هیچ گونه عامل خارجی را درون خود راه نمی‌دهند. درست مثل این است که بخواهید یک حلقه آهنی را در زنجیری که مرکب از حلقه‌هاست، وارد کنید که البته کار آسانی نیست. بدین خاطر در تذکره‌ها و سلسله‌نامه‌های اولیاء، این حلقه‌ها و ترتیب و توالی آنها ذکر شده و تفکر کسانی مثل اسماعیلیه و ... بیرون این حلقه‌ها می‌ماند. همین جا به یک سؤال دیگر هم پاسخ داده می‌شود که تفکرات سنت‌هایی مثل سنت‌های هندی، مسیحی، بودایی که مشهور و قول رایج است که عرفان اسلامی از آنها تأثیر پذیرفته، باطل می‌شود.

● در عرفان اسلامی، سلسله‌ها و تقسیم‌بندی های مختلفی دیده می‌شود؛ عرفانی که در ایران و خراسان وجود دارد، عرفانی که در بغداد وجود دارد و سپس عرفان ابن عربی در اندلس؛ این اختلاف ها را ناشی از چه چیزی می‌بییند؟
اسلام، تمدنی میانی است؛ شرقی و غربی نیست؛ فراخواننده به مقام لاشرقیه و لاغربیه است. چنانچه خداوند در سوره نور می‌فرمایند: «الله نورالسموات و الارض» و بعد می‌فرمایند: «کوکب‌ٌ دریُ یوقد من شجره مبارکه زیتونة لا شرقیه و لا غربیه». حقیقت کل، نه شرقی و نه غربی است و از عرفان‌های کاملاً شرقی حوزه آسیا و معارف غربی مناطق غرب کاملاً ممتاز و متمایز است.
اما در باب عرفای ایرانی، نباید صرفاً ایران سیاسی را در نظر گرفت، بلکه باید ایران فرهنگی را هم مدنظر قرار داد. ایران فرهنگی، ایران بزرگی است در قلب قاره آسیا که از آسیای مرکزی تا بلخ، مناطق جنوبی و خلیج فارس، بغداد و حتی اسپانیا نیز گسترش یافته است. اگر ایران را به این معنا در نظر بگیریم، حوزه‌ای که مشخص کردیم به تعبیر دقیق‌تر حوزه تمدن اسلامی است. درون این تمدن اسلامی ایرانی که اقوام و طوایف آن به معنویت توجه کردند، قلمرو زبان فارسی است. در واقع، عرفان بیشتر در میان اقوام و طوایف پارسی زبان و به بیانی ایرانی، بسط یافته است. تفکر عرفانی مورد پذیرش مردمان ایران فرهنگی قرار گرفت که تا مناطقی از چین و حتی بعضی از شهرهای عراق و هند هم گسترش ‌یافت.
این مردم به جوانب و وجه عرفانی دین بیشتر التفات کردند و در واقع تفکرشان ذاتاً تفکر عرفانی است.

● آیا به خاطر پیشینه آنها نبود؟
بله. چون تفکر اجداد این قوم، تفکر عرفانی بود. حتی پیامبر (ص) نیز در ضمن اشارات نبوی، به سلمان اشاره کرده‌اند و فرمودند، جانب معرفت و عرفان دینی در میان پارسی‌زبانان رایج می‌شود. در بعضی روایات دینی هم به جانب قدسی ‌زبان فارسی اشاراتی شده و آن را زبان بهشتی دانسته‌اند.
از مجموعه ی این اشارت ها مشخص می‌شود که این قوم (قوم پارسی) تقدیر و تأثیر خاصی در بسط معنویت اسلامی داشته‌اند.

● تقریباًً بین هنر‌های سنتی و عرفانی نسبت خاصی دیده می‌شود و برداشت انسان سنتی هم از تمام شوون زندگی‌اش، تقریباً عرفانی است. شما رابطه تفکر عرفانی را با هنری که در عالم اسلام وجود دارد به چه صورت می‌بینید و آیا این رابطه مستقیم بوده و می‌توان حکمت هنر اسلامی را بر مبنای عرفان تقسیم بندی کرد؟
هنر به معنای جدیدش، اصلاً در تمدن اسلامی نبوده است. در واقع اگر ما به توسعی که در «تخنه» یونانی‌هاست توجه کنیم، می‌بینیم که همه صنایع و فنون مثل نجاری، آهن‌گری، نقاشی، معماری و پزشکی را در برمی‌گیرد. حتی صناعات خمس که برهان، خطابه، جدل، سفسطه و شعر هستند، ترجمه واژه‌ی یونانی «تخنه» هستند که به آنها تخنه‌های پنج‌گانه می‌گفتند. بنابراین تخنه از دیدگاه یونانی‌ها حوزه‌ی بسیار گسترده‌ای دارد. این دیدگاه قدیمی یونان که به صدر تاریخ فلسفه آنها بازمی‌گردد، با تلقی بعضی جوامع شرقی از صنایع و فنون تطبیق می‌کند و اصلاً به واسطه صنایع و فنون بود که تمدنی شکل می گرفت. اما آن جوهر هنری که دسته‌ای از تخنه‌های یونانی را به عنوان هنر و دسته‌ای دیگر را به عنوان غیرهنر از هم جدا می‌کرده چه بوده است؟ در هر صورت بین نقاشی هنری و آهنگری تفاوت وجود دارد، گرچه هر دو تخنه هستند. آن چیست که یک تخنه را به تخنه‌ی هنری تبدل می‌کند؟
آن، Poesis است که در عالم اسلام به شعر ترجمه شده است. یعنی روح شعر که در تخنه جاری می‌شود. مقصود از شاعر کسی نیست که غزل یا رباعی می‌گوید؛ بلکه مقصود این است که حال شاعرانه دارد. پس کسی که حال شاعرانه ندارد، اثرش هم هنری نیست؛ مثل آهنگر. بنابراین همه چیز به حال شاعرانه بازمی‌گردد. حال شاعرانه ی تمدن ما، حال عارفانه است. یعنی از میان اصحاب صنایع و فنون، آن دسته از اشخاص که این حال در درون‌شان جاری است، کارشان نیز هنری است و کسانی که از این حال بی بهره هستند، اثرشان نیز غیرهنری است.
بنابراین رابطه ی عمیق و وثیقی بین هنرها و عرفان‌ها در این تمدن وجود دارد. مثلاً وقتی به تذکره ی خوش‌نویسان مسلمان مراجعه می‌کنیم، بسیاری از آنها را در القاب‌شان کلمه درویش را به کار ‌برده اند، درویش عبدالصمد، درویش عبدالمجید و ... یا وقتی به کتیبه‌خوانی آثار معماری می‌پردازیم، می‌بینیم که اکثر پدیدآورندگان این آثار، خودشان را با کلمه درویش معرفی کرده‌اند. آنجایی هم که کلمه درویش را به کار نبرده اند، مراد این نیست که با عرفان ارتباط نداشتند؛ زیرا فقط کلمه را ذکر نکرده‌اند.
اما اگر گفتیم در تجربه یونانی همه چیز به جوهر شعر برمی‌گردد که ربطی به قصیده و غزل و رباعی ندارد، بلکه با حضور و جوهر شاعرانه مرتبط است که آن هم ممکن است در یک معمار و نقاش باشد و همچنین اگر گفتیم این حضور و جوهر در تمدن اسلامی، عرفان نام دارد، نتیجه این خواهد بود که شاعران تمدن ما، همان عرفا هستند و چنین نیز هست. با مراجعه‌ای به تاریخ درمی‌یابیم که فهرست‌ شاعران ما تقریباً فهرست عارفان ماست. شاعران همه عارفند و عارفان نیز تقریباً از ذوق شعری بهره‌مند.
ضمن اینکه شاید بعضی از آنها هرگز شعر نسروده باشند، ولی باز هم این پیوند وثیق میان این دو حوزه در تمدن اسلامی دیده می‌شود. در هر صورت، چه از نظر فلسفی، چه از نظر تاریخی و چه از نظر کمی، درمی‌یابیم که هنرها، صنایع و فنون در تمدن اسلامی بر پایه عرفان پدید آمده‌اند. پس عرفان، یک حوزه که خاص اصحاب معرفت و در کنج دیرها و خانقاه‌ها محصور باشد، نیست؛ بلکه عرفان حقیقتی است که تمدنی بر پایه آن به وجود آمده است.
عرفان به مانند نخی است که دانه‌های تسبیح را به هم پیوند می‌دهد یا روح ساری و جاری در یک تمدن یا آن جوهر حیات است که در رگ برگ‌ها، شاخه‌ها و ریشه‌های درخت وجود دارد و همه‌ی اینها هم به فتوح مصطفوی برمی‌گردد.


منبع: سایت باشگاه اندیشه 
نویسنده : محمد رضا ریخته ‏گران

نظر شما