موضوع : پژوهش | مقاله

هنر و حقیقت(2)

این مقاله برگرفته از کتاب هنر، زیبایی، تفکر تاملی در مبانی نظری هنر به قلم محمد رضا ریخته‌گران می باشد که در سال 1380 توسط انتشارات گلبان منتشر گردیده است. بخش دوم و پایانی این مقاله تقدیم می گردد.


بنابراین،‌بسته به اینکه در فرآیند ایجاد اثر هنری شأن قوه‌ی خیال «راجعه به محسوس» یا «راجعه به مبادی عالیه» و به بیان دیگر «ناظر به حقیقت قلب» باشد ، دو نوع هنر تحقق خواهد یافت. در آن خیال که راجعه‌ی حس است، از آن جهت که از مراتب قلب و حقایق نورانی انصراف جسته و به مرتبه‌ی محسوس این جهانی اکتفا شده است، شأن دنیا و انائیت و خودیت نفس در ظهور است. درباره‌ی این خیال است که مولانا جلال‌الدین رومی می‌گوید:
هر کسی شد بر خیالی ریش گــاو
گـشته بر سودای گنجی کنجکـاو
از خیالی گشته شخصی پرشـکوه
روی آورده به مـعدن‌های کــوه
وز خیالی آن دگر با جـهــد مـر
رو نهاده ســوی دریا بـــهر در
وان دگر بهر ترهّب در کــنشـت
وان یکی بهر حریصی سوی کشت

از خـــیال آن رهــزن رسته‌شده
وز خــیـال این مرهم خسته‌شده
در پری‌خـوانی یکی دل کـرده گم
بر نـجوم آن دیگری بنهاده ســم
آن یکی در کـــشتی از بهر رباح
وان یکی با فسق و دیگر با صلاح
این روش‌ها مختلف بـــیند برون
زان خیـــالات ملـــوّن زاندرون
این در آن حیران شده کان برچی است
هر چشنده آن دگــر را نافی است
آن خــیالات ار نــــبد نامؤتلف
چون ز بیرون شد روش‌ها مختلف
قبله جان را چون پنهان کـرده‌اند
هر کسی رو جانبی آورده‌انـــد
در این خصوص مجدود‌بن‌آدم سنایی غزنوی در کتاب «حدیقة‌الحقیقه» می‌نویسد:
عالم طبع و وهم و حسّ و خیال
هـــمه بازیچه‌اند و ما اطفـال
غازیان طفل خویش را پیوست
تیغ چوبین از آن دهند به دست
تا چــو آن طفل مرد کار شود
تیغ چوبینـــش ذوالفقار شود
اما در آن خیال که راجعه به قلب است، از آن جهت که از امور دانی و این جهانی انصراف جسته، عوالم طولی تجلیات حقیقت در ظهور خواهد بود و بسته به مرتبت سیر، شاهد ازلی برقع از رخسار بر خواهد گرفت. در این خصوص است که حافظ می‌گوید:
سرّ خدا که در تتق غیب منزوی است
مـستــانه‌اش نقاب ز رخسار برکشیم
این تجلیات البته با مرتبت صفای روح و تزکیه‌ی باطن و تخلیه از علایق و شوائب دنیوی و تحلیه به عشق و سوز و درد حقیقی ملازمه دارد:
برو تــو خانه‌ی دل را فرو روب
مهیا کن مــــقام و جای محبوب
تو چون بیرون شوی او انـدر آید
به تو بی‌تو جمال خود نمایـد(9)
و یا:
هر چه روی دلت مصفاتر
زو تجـــلی تو را مهیاتر
البته در این صورت، باز هم در این حال توجه به امر محسوس و مشهود وجود دارد، لیکن بدان اکتفا نمی‌شود. در واقع، امر محسوس و مشهود از نظر نسبتی که با عوالم برتر دارد لحاظ می‌شود:
جــلوه‌گاه رخ او دیــد‌ه‌ی من تنها نیست
ماه و خــورشید هم این آیــنه می‌گردانند
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست(10)
شأن قوه‌ی خیال در هنری که در غرب ظهور و بروز داشته، رجوع به محسوس و دنیا و اکتفای بدان بوده است. لذا هنر غرب به هیچ‌وجه به معنایی که هنر در ادب و تمدن ما داشته است نبوده و با آن اختلاف ذاتی دارد؛ به معنایی عین بی‌هنری است.
در اینجا توجه به این نکته بی‌مناسبت نیست که در نظر افلاطون افراد مشهود(11) عالم شهادت، که به دیده‌ی ظاهر آدمی در می‌آید، صرفاً وجود ظلّی دارند، یعنی این افراد مشهود و محسوس در نسبت با افراد عقلانی در صقع ربوبی تقرر دارند و سایه‌ای بیش نیستند. لذا موجودات محسوس و مشهود عالم شهادت، نقش‌های دائر فانی بوده، وجود اصیل و حقیقی نداشته و تصاویر و سایه‌ها و اشباحی بیش نیستند. از لفظ aisthetos، اصطلاح aesthetics به دست می‌آید که به «علم‌الجمال» و یا «علم‌ استحسان» و یا «زیبایی‌شناسی» ترجمه شده است.
در نظر افلاطون، دولت دیدار حقایق عالم مثل، مستلزم انصراف و قطع توجه از افراد مشهود و محسوس عالم شهادت و روی آوردن به اصل و حقیقت آنهاست. لذا افلاطون با توجه به مبادی و مقدمات نظام فلسفی خود نمی‌توانست با هنر مبتنی بر «خیال راجعه به محسوس» موافق باشد. هنر مبتنی بر «خیال راجعه به محسوس»،‌ هنری است که مبانی نظری آن در استتیک (علم استحسان) بیان شده است و آن، هنری است که با بسط و اشاعه‌ی تامّ و تمام آن در غرب روبه‌رو هستیم و در مآل به صورت هنر نیست‌انگار امروزی درآمده است.
بنابراین، اینکه مشهور شده است که افلاطون نسبت به هنر حسن تلقی نداشته و در مقابل، ارسطو با نگاشتن کتاب «فنّ شاعری»(12) نسبت به آن حسن تلقی داشته است، مطلب درستی نیست. مخالفت افلاطون با استتیک – هنر مبتنی بر «خیال راجعه به محسوس»- است و نه الزاماً با هنر حقیقی که بر اساس «خیال راجعه به مبادی عالیه‌ی نوریه»،‌ و یا به بیان دیگر، «خیال ناظر به حقیقت قلب» است. افلاطون مبالات این داشته است که حقیقت تا مرتبه‌ی محسوس و مشهود به دیده‌ی ظاهر تنزل و تقلیل پیدا نکند و ما در مقام حقیقت مشتغل به امور فانی داثر، که در واقع اظلال و اعدام اضافی است نشویم.
بنابراین، عدم حسن تلقی افلاطون نسبت به استتیک را نباید به معنای مخالفت او با هنر حقیقی که در آن شأن قوه‌ی خیال توجه به مبادی عالیه‌ی نوریه است دانست. به بیان دیگر، او در مخالفت با استتیک محق بوده است، زیرا می‌دیده است که اگر هنر بر صرف استتیک- افراد محسوس و مشهود و به قولی جهان تماشا – مبتنی شود، دیگر در آن ظهوری از حقایق عوالم معنوی و روحانی و مثالی نخواهد بود و جهت دنیا و وجهه‌ی انائیت آدمی قوت خواهد گرفت. شاکله‌ای چنین هنری سانتی‌مانتالیسم(13) خواهد بود، هنری که در آن صرفاً انفعالات و احساسات و تأثرات نفسانی اصالت خواهد داشت و ظهور حقیقت در آن همانا ظهور خودیت و انائیت آدمی خواهد بود و نه انکشاف و تجلی حقایق روحانی و معنوی. و مگر در هنرهای جدید و در سبک‌های هنری جدید، از رئالیسم و ناتورالیسم گرفته تا اکسپرسیونیسم و سمبولیسم و هنرهای آبستره، این واقعیت اتفاق نیفتاده و ما با غلبه‌ی سانتی‌مالتالیسم و اصالت احساسات و انفعالات و تأثرات نفسانی که در مآل راجع به امور محسوس و دائر و فانی و منقطع و منعزل از مبادی عالیه است روبه‌رو نیستیم؟
اما قول به اینکه افلاطون در عدم اعتنا و توجه به استتیک محق بوده است، به هیچ‌وجه بدان معنا نیست که تفکر او مثبت و مؤید «خیال راجعه به مبادی عالیه‌ی نوریه»، یعنی «خیال ناظر به حقیقت قلب» بوده باشد افلاطون از آن جهت که فیلسوف است، در مقام فلسفه نمی‌توانسته توجهی به این شأن از قوه‌ی خیال داشته باشد . در تفکر افلاطون، فلسفه به جای هنر می‌نشیند. در واقع، برای او عوالم معنوی و روحانی از جهت ظهوری که برای عقل(14) داشته مطرح بوده است، نه از جهت ظهوری که برای خیال راجعه به مبادی عالیه و به بیانی خیال ناظر به قلب می‌توانسته داشته باشد . موقف افلاطون در عدم اعتنا به شأن قوه‌ی خیال و غلبه‌ی عقل در تفکر او، از وقایع دوران‌ساز تفکر بشر بوده است. در واقع، با تفکر او برای انسان در قبال حقیقت نسبتی وضع می‌شود که مقوّم ذات فلسفه بوده است. در این نسبت که با غلبه‌ی فلسفه همراه است،‌ تفکر قلبی در سیطره‌ی تفکر عقلی قرار می‌گیرد و این عقل حجاب عقل حقیقی به معنای العقل ما عبد به‌ الرحمن و اکتسب به الجنان و نیز حجاب خیال حقیقی به معنای الخیال اصل الوجود و الذات الذی فیه کمال ظهور المعبود(15) می‌شود. بدین‌ترتیب، تمدن و فرهنگ بشر در طول تاریخ، مظهر اطوار و تشؤّنات همین عقل قرار می‌گیرد. همین عقل است که در مآل، به تمدن و فرهنگ تکنولوژیک غرب مؤدی شده است و با آن، خورشید حقیقی که در ادیان الهی شروق و طلوع داشته است در پس ابرهای ضخیم غفلت مختفی شده است.
بنابراین، آنچه که در غرب، در زبان‌های فرانسوی و انگلیسی art و در زبان آلمانی Kunst نامیده می‌شود، اساساً با آنچه که در ادب و تفکر اسلامی «هنر» نامیده می‌شود تفاوت ماهوی دارد، بدین‌بیان که هنری که در ادب و تفکر اسلامی بسط و ظهور یافته است بالذات دینی است و در پرتو حضور دینی حاصل آمده است. قوه‌ی خیال در این هنر راجع به مبادی عالیه و ناظر به قلب است. اما آنچه را که غربیان art و یا kunst و غیره نامیده‌اند، اساساً دنیوی و نیست‌انگارانه است و شأن قوه‌ی خیال در آن رجوع به محسوس و امور دانی – دنیا، جهان تماشا- است. البه این امر از آن جهت است که امر محسوس و جهان تماشا اصالت داشته و صرفاً بدان اکتفا شده است و ارتباط و اضافه‌ی امر محسوس (عالم ملک) با عوالم برتر نادیده گرفته شده است، والاّ از توجه به محسوس و عالم شهادت گریزی نیست. اما تفاوت است بین اینکه عالم را با قطع نظر از عوالم دیگر لحاظ کنیم و برای آن اصالت قائل شویم، و اینکه آن را برای حقایق برتر در حکم «آیه» تلقی کنیم و آن را مظهر و مجلای تجلیات الهی بنامیم. تنها اگر قوه‌ی خیال ناظر به حقیقت قلب باشد و سیر در عوالم تجلیات الهی میسر شود، شخص می‌تواند با کوه و دشت و باغ و بنفشه و سوسن و ریحان و بلبل و سرو و یاسمن و نرگس و خورشید و آفتاب و ماه و ابر و آسمان و … چنان نسبتی داشته باشد که چون مولانا جلال‌الدین رومی آنها را «آیات» حق ببیند و بگوید:
ایــــن‌چــنین پابند جان میدان کیســــت
ما شدیم از دست، این دســـــتان کیــست
عشق گردان کرد ســـاغرهای خـــــاص
عشق می‌دانـــد که او گـــردان کیــست
جان حیـــاتی داد کـــوه و دشــــت را
ای خـــدایا ای خـــدایا جان کیســـت
این چه باغ است این که جنت مست اوست
وین بنفشه و ســـوسن و ریحان کیــست
یــــاسمن گفــــتا نگویی با سمــــن
کاین چنین نرگس زنرگــــسدان کیـست
چـــون بگفـــتم یـاسمن خندید و گفت
بـــی‌خودم مــــن می‌ندانم کان کیست
می‌دود چون گوی زرین آفــــتـــاب
ای عجب اندر خم چوگان کیــــست
ماه همچون عاشقان انــــدر پیـــش
فربه و لاغر شده حـــیران کیـــست
چرخ ازرق‌پوش روشـــن‌دل عــجب
روز و شب سرمست و سرگردان کیست
درد هـــم از درد او پـــرسان شــده
کای عجب این درد بی‌درمان کیــست
شمس تبریزی گشاده است این گــره
ای عجب این قدرت و امکان کیـست

پاورقی‌ها :
1- فصلنامه‌ی هنر، 18،‌ زمستان 1368 و بهار 1369، عنوان این مقاله «حقیقت و نسبت آن با هنر» بوده است.
2- شاه نعمت‌الله ولی، رساله‌ها، به کوشش جواد نوربخش، خانقاه نعمت‌اللهی، تهران، بهمن 1356،‌ ج3، ص110.
3- نگ. ک. به: محمدعلی بن علی‌التهانوی، کشّاف اصطلاحات الفنون،‌کلکته،‌1862 م، افست تهران.
4- امام فخرالدین محمدبن عمرالرازی، النفس و الروح و شرح قواهما، تحقیق محمد صغیر حسن‌المعصومی، تهران، 1364، ص77.
5- النفس و الروح و شرح قواهما، ص77.
6- abstraction
7- قاضی سید نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، اسلامیه، تهران، 1354،ج2، ص 42.
8- روزبهان بقلی شیرازی، رسالة‌القدس، به سعی جواد نوربخش، خانقاه نعمت‌اللهی،‌تهران، 1352،‌ص68.
9- مثنوی گلشن‌راز شبستری
10- سعدی
11- aisthetos
12- poetics
13- sentimentalism
14- nous
15- سید جعفر سجادی، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص337.

منبع: / سایت / باشگاه اندیشه ۱۳۸۶/۰۳/۲۹به نقل از: کتاب هنر، زیبایی، تفکر تاملی در مبانی نظری هنر 1380
نویسنده : محمد رضا ریخته ‏گران

نظر شما